زيگموند فرويد بنيان گذار روان كاوي

1856- تولد زیگموند فروید در ششم می در فرایبورگ

1859-عزیمت از فرایبرگ به لایپزیگ

1860- استقرار خانواده فروید در وین

1865- ورود به مدرسه ژیمنازیوم

1873-اتمام تحصیلات دبیرستان و ورود به دانشکده پزشکی وین

1882-فعالیت تحقیقاتی در انستیتو فیزیولوژی پروفسور بروکه

1877-انتشار اولین مقاله های فروید راجع به جنسیت مارماهی و خرچنگ

1881-اخذ مدرک دکترا در پزشکی

1882-آشنایی و نامزدی با مارتا برنایز

1885- دوره کارورزی در بیمارستان عمومی وین

1887-بررسی تاثیر کوکایین در علم پزشکی

1886-آموزش زیر نظر پروفسور شارکو در پاریس آغاز علاقه به کار روی هیپنوتیزم و هیستری

1886-تاسیس اولین مطب خصوصی در وین ازدواج با مارتا پس از 4 سال

1886- کار در انستیتو کاسوتیس وین و اقدام به پژوهش بسیار در حوزه نورولوژی به ویژه فلج مغزی کودکان

1887- تولد اولین فرزند فروید و مارتا (ماتلیده)

1889-تولد دومین فرزند فروید (مارتین)

1891-انتشار کتاب درباره آفازیا توسط فروید.

1892-تولد فرزند چهارم فروید (ارنست)

1893-انتشار مقاله مشترک با برویر تخت عنوان ارتباط اولیه

1895-انتشار کتاب مطالعاتی برهیستری با همکاری برویر فروید برای اولین بار یکی از رویاهای خود را تفسیر می کند .

1896-برای اولین بار فروید اصطلاح روانکاوی را به کار برد .

1897-آغاز خودکاوی فروید مطرح ساختن موضوع امیال جنسی در کودکان و عقده ادیپ

1898-انتشار مقاله مکانیسم روانی فراموشی

1899- چاپ کتاب تعبیر رویاها

1901-انتشار کتاب آسیب شناسی زندگی روزمره

1902-انتصاب فروید به سمت استادیاری دانشکده وین بنیان گذاری جامعه روان شناسی چهارشنبه

1903-پایان رابطه دوستانه فروید با فلایس

1905-انتشار کتاب سه مقاله درباره مسایل جنسی انتشار کتاب لطیفه ها و ارتباط آنها با ناخودآگاه انتشار کتاب تحلیل یک مورد هیستریک

1906-آغاز همکاری فروید با کارل گوستاویونگ

1908-تشکیل اولین کنگره بین المللی روان کاوی در سالزبورگ

1909-مسافرت به آمریکا و سخنرانی در دانشگاه کلارک به دعوت استانی هال انتشار یک مقاله تحلیل یک مورد فوبی در کودکی پنج ساله انتشار مقاله یادداشتهایی درباره یک مورد نوروز وسواس معروف به موش مرد .

1910- تاسیس انجمن بین المللی روان کاوی در شهر زوریخ سوئیس

1911-جدایی آدلر از فروید انتشار مقاله ای درباره تحلیل یک بیمار پارانویید به نام قاضی اشربر

1912-راه اندازی ژورنال روان کاوی ایماگو با همکاری اتوراتک وزاکس

1913-انتشار کتاب توتم و تابو کناره گیری یونگ از نهضت فروید

1914-آغاز جنگ جهانی اول انتشار مقاله در مورد تاریخچه جنبش روانکاوی

پایان تحلیل چهارساله یکی از مهمترین بیماران فروید معروف به گرگ مرد انتشار مقاله موسای میکل آنژ انتشار مقاله درباره خود شیفتگی و مطرح ساختن مفهوم من ایده ال

1915-تدوین سلسه مقالات دوازده گانه راجع به فرا روان شناسی انتشار مقاله مهم درباره ناخودآگاه

1917-چاپ کتاب پیشگفتارهای مقدماتی در مورد روان کاوی .

1918-پایان جنگ جهانی اول

1919-تاسیس موسسه انتشاراتی بین المللی روان کاوی در وین

1920-مرگ سوفی دختر فروید- چاپ کتاب فراتر از اصل لذت و معرفی تیوری جدید وسواس عملی و مفهوم غریزه مرگ .

1921-انتشار کتاب روانشناسی گروهی و تحلیل اگو

1923-چاپ کتاب من و نهاد و ارایه مدل ساختاری ذهن و تقسیم آن به نهاد من و فرا من

1924- بروز تعارض بین فروید و اتورانک

1925-انتشار اولین مقالات فروید راجع به جنسیت زنان

1926-چاپ کتاب منع ها علایم و اضطراب

1927-انتشار کتاب آینده یک پندار

1930-چاپ کتاب تمدن و نارضایتی های آن کسب جایزه گوته در ادبیات

1932-انتشار پیشگفتارهای مقدماتی جدید درباره روان کاوی مکاتبات فروید و انیشتین پیرامون موضوع چرا جنگ؟

1933-سوزانده شدن کتابهای فروید توسط نازیها در برلین بازنشست شدن فروید از دانشگاه در سن 78 سالگی

1935- انتخاب فروید به عنوان عضو و انجمن پزشکی سلطنتی بریتانیا.

1936-جشن 80 سالگی فروید و تقدیر از او.

1938-تصرف اتریش توسط ارتش آلمان انتشار کتاب موسی و یکتاپرستی تدوین مقاله مختصری بر روان کاوی

1939-مرگ فروید در 23 سپتامبر در اثر شدت یافتن بیماری

منبع : بزرگان روان شناسی زیگموند فروید نشر دانژه دکتر علی رضا جزایری

 

 

تاريخچه سیر علم در جهان باستان

چون علم فقط در محيط تمدن پرورش مي يابد ايرانيان سومريها-مصريها يونان هند وچينيها پایه گذار اولين علوم در دنيا شدند. در حدود 5000 سال با ظهور  شهر هاي شهر سوخته سيستان انشان فارس-بابل تمدن اطراف مصر و هند تمدن رشد پيدا كرد .در 3900 سال قبل شهر بابل مركز علم و تجارت بين النهرين شد و سومريها در بابل علم را توسعه دادند. ساميها بعدها سومريها را شكست دادند و ساكن بين النهرين شدند-تمدن بين النهرين مربوط به قوم سومري هست نه اعراب سامي ).البته در مورد شهر سوخته-انشان و هگمتانه كاوشهاي باستان شناسي بسيار كم انجام شده است .طبق مدارك موجود متفكران هندي كه علاقه مند به معرفت وشناخت عالم بودند اولين افكار فلسفي را طرح كردند. (ريگ ودا متعلق به 5000 سال قبل مي باشد).همين افكار بعدها به ساير قومها سرايت كرد و پايه و مبناي رشته هاي مختلف  فلسفه گردید. در 3700 سال قبل هم انديشه هاي  اشو زرتشت در افكار فيلسوفان  يونان به خصوص افلاتون تاثير زيادي گذاشت .درزمان امپراتوري هخامنشي به خاطر شاهراه هاي بزرگ وامني كه ايجاد شد فيلسوفان و بازرگانان يونان مانند هرودوت و.... توانستند به نقاط دور دست حتي به هند سفر كنند و از معلومات و افكار و فلسفه بقيه نقاط دنيا اطلاع كسب كنند و فيلسوفانی چون سقراط- افلاتون- ارسطو- بقراط و.....اين علوم را در اختيار مردم دنيا قرار دادند .فيلسوفان يوناني چون از تالس اولين كساني بودند كه انديشه هاي موهوم و مزخرف متافيزيك را كنار و درباره ماهيت ماده و جهان كنوني شروع به تفكر كردند. در واقع يونانيها، معلومات مصريها بابليها ،‌هنديها وايرانيان را در دسترس عموم مردم دنیا قرار دادند. افلاتون كه شاگرد سقراط بود حوزه علمي خود را در باغي موسوم به آكادمي تشكيل داد و بحثهاي فلسفي را در آتن شروع كرد. بعد از افلاتون شاگردش ارسطو در باغي موسوم به ليسيوم حوزه علمي تشكيل داد . ارسطو اولين دانشمندي بود كه كتابهايي در رشته هاي مختلف نوشت و معلومات تمام قومها را جمع كرد . بعد از حمله اسكندر به ايران كه قصد نابودي تمدن و فرهنگ ايران را داشت دو كتابخانه بزرگ در تخت جمشيد به كتابخانه اسكندريه مصر منتقل گشت و از آن به بعد اسكندريه به مركز علم در دنيا گرديد. (براي شناخت كتابخانه اسكندريه به كتاب كنيز ملكه مصر ترجمه ذبيح الله منصوري رجوع شود). حتي ديوان هومر كه حماسه ملي اهالي شبه جزيره يونان قرنها سينه به سينه نقل مي شد در اسكندريه به صورت كتاب در آمد. بعد از اسلام در ايران دانشمنداني چون زكريا- ابوريحان بيروني خيام خواجه نصير توسي ابن سينا- فارابي و... يكه تاز علم ودانش گرديدند اما چون آثار اين بزرگان به زبان عربي نوشته شده جهان غرب دانشمندان ما را عرب مي داند نه ايراني . دراواسط قرن چهارم ميلادي كه كشيشان دين مسيحي قدرت به دست گرفتند چون معتقد بودند تحصيل علم و فلسفه ايمان به دين را از بين مي برد مردم را تحريك كردند و قسمتي از كتابخانه اسكندريه در آتش سوخت تا اين كه 1300 سال قبل عمروعاص در اسكندريه وعمر در ايرام تمام كتابخانه ها را آتش زدند .در قرن ششم ميلادي گروهي از دانشمندان و پزشكان شهر ادسا (سوريه كنوني )كه مورد آزار واذيت مسيحيان قرار گرفته بودند در زمان قباد ساساني به ايران پناهنده شدند. قباد پدر انوشيروان عادل اين دانشمندان را با مهرباني پذيرفت و در شهر گندي شاپور سكونت داد و براي آنها مدرسه و بيمارستاني ساخت كه شهرت جهاني پيدا كرد كه بعد ها زكريا ي رازي و ابن سينا از علوم آنها استفاده كردند .اين دانشمندان كه به ايران آمدند تمام كتب علمي و فلسفي را كه در اسكندريه تدريس مي شد با خود به ايران آوردند .يعني همان زماني كه حكومت روم و اروپا تدريس فلسفه را ممنوع كرده بودند شاهان ايران افرادي را براي فراگيري دانش و گردآوري كتابهاي مفيد به تمام دنيا گسيل مي كردند .

تاريخچه  علم در ايران بعد از تسلط اعراب :

بعد از دو قرن سكوت و كشتار و خفقان در ايران وكشتن انديشمندان و آتش سوزي كتابخانه ها ابن مقفع يكي از شاگردان مدرسه گندي شاپور بسياري از كتابهايي كه در زمان انوشيروان نوشته شده بود از زبان فارسي ميانه به عربي ترجمه کرد.به خصوص خداي نامه كه بعدها فردوسي شاهنامه را از روي متون خداي نامه نوشت .و كليه ودمنه را. در همين زمان جابربن حيان كه اهل توس مشهد بود پايه علم شيمي را گذاشت. فلسفه ارسطو و سقراط كه تا آن زمان نوشته شده بود با زبان بسيار مشكل و پيچيده بود.ابن سينا و فارابي افكار اين فيلسوفان را به زبان ساده درآوردند ودر اختيار مردم اروپاقرار دادند. به طوري كه در آن زمان در اروپا استاد يا معلم اول به ارسطو می گفتند- فارابي به معلم دوم وابن سينا به معلم سوم معروف شد.ابوموسي خوارزمي پايه رشته ای از رياضيات را گذاشت كه آن را جبر و مقاله ناميد.ابن هيثم كه ايرانی بود كتاب  منظر و مزايا رانوشت و خواص شبيه عدسي را طوري شرح داد كه بعدها در اروپا به واسطه كتاب او توانستد عينك و دوربين وذره بين را بسازند.به گفته پروفسور كندي محقق تاريخ علم كپرنیك نظريه خورشيد  مركزي خود را از نظریه خواجه نصير توسياخذ کرده است. در قرن هاي 12 تا 13 ميلادي چون ترجمه هاي متون اصلي  كتابهای ارسطو و جالينوس قابل درك نبود مدرسين دانشكده هاي اروپا ناچار بودند براي تدريس پزشكي به كتاب علي بن عباس مجوسي و زكرياي رازي و ابن سينا توسل جويند و براي تدريس فلسفه به كتاب فارابي و ابن سينا . در اروپا از كتابهاي جابربن ايران براي تدريس شيمي  و از كتابهاي خوارزمي  براي تدريس رياضيات واز كتاب ابن هيثم براي تدريس مناظر و مزايا استفاده مي شد  که پایه علم اپتیک را ابتدا ارشمیدس و بعدها ابن هیثم گذاشت .از قرن 13 تا 16 ميلادي جابربن حيان خوارزمي  ابن سينا و فارابي را در اروپا مي شناختند اما در ايران ما مردم دچار خرافات و اوهام بودند و جزء معدودي كسي آنان را نمي شناخت .

مقدمات پيدايش علوم جديد در اروپا:

در آرشيو يا نوشته هاي پيشين وبلاگ در مورد ولتر و و فيلسوفان عصر روشنگري اروپا به تفصيل بحث شد. در دوره 200 ساله اي كه از زمان شاه تهماسب صفوي شروع شد و اندكي بعد از وفات نادرشاه خاتمه يافت در اروپا علوم رياضي و هندسه و صنعت پيشرفت زيادي نمود. چنان كه نوشتن طريقه عدد به صورت قوه بر پايه ده و طريقه لگاريتم وگرافيك و طريقه جامع و فاصله و جمع مقادير بي‌نهايت كوچك- اما در قرن وسطي هم در ايران علم نجوم تا حدي پيشرفت كرد و دانشمنداني مانند بيروني خيام خواجه نصير توسي الغ بيك و جمشيدكاشاني ظهور نمودند . جمشيد كاشاني اولين دانشمندي بود كه كسر را به طريقه اعشاري و با استفاده از مميز نوشت .از زماني كه صفويان  قدرت به دست گرفتند ديگر در ايران دانشمند بزرگ يافت نشد که دنیا انان را به رسمیت شناسد . در اروپا در اين زمان حركت اجسام  اعم از آسماني يا غير آسماني و به طور كلي آن چه كه به قواي  طبيعت و به نيرو ارتباط دارد موضوع رشته  علم جديد فيزيك قرار گرفت  كه قبلا رشته اي از هندسه بود و رشته اي از فيزيك محسوب گرديد. كوپرينك اعلام كرد زمين در  مدار دايره اي شكل به دور خورشيد مي گردد وخورشيد هم مركز عالم نيست (به گفته پروفسور كندي افكار كپرنيك برگرفته شده از نظريه خواجه نصيرتوسي مي باشد).بعد از آن تيكو براهه از طريق هندسه و رياضيات اين نظريه را اثبات كرد. بعد از وفات تيكو براهه شاگردش كپلر نقشه هايي از آسمان كشيد و خط سير كره ماه و پنج سياره را دراين نقشه ترسيم كرد و متوجه شد حركت سيارات به دور خورشيد بيضي است نه دايره بعد از كپلر گاليله اولين دانشمندي بود كه فقط به مشاهدات عيني و جمع آوري مدارك و دلايل رياضي و هندسي اكتفا نكرد بلكه به آزمايشهاي علمي پرداخت .گاليله همچنين به نيروي جاذبه پي برد و جرم هوا را انداه گيري كرد. گاليله اولين دانشمندي بود كه وجود خلا را ثابت كرد .20 سال بعد تريچلي ثابت كرد كه هوا وزن دارد ،ون گوريك آلماني خلا را بوسيله تلمبه ايجاد كرد .چند سال بعد بويل انگليسي ثابت كرد كه فشار حجم هوا به نسبت عكس تاثير مي كند.بعد از گاليله نيوتن با استفاده از علم گاليله قوانين نيوتن و جاذبه زمين را توصيف كرد و پايه گذار فيزيك كلاسيك شد. نيوتن  قوانين حركت را طرح كرد و بوسيله منشور نور خورشيد را تجزيه كرد و متوجه شد نور خورشيد از 7 رنگ يا طيف تشكيل شده است .وان همليت هلندي گاز را كشف كرد كه بعد سوم ماده محسوب شد .و بويل هم كشف كرد كه هوايي كه تنفس مي كنيم مخلوطي از گاز هاي مختلف است.

در اوايل قرن 99 دالتن نظريه اي طرح كرد مبني بر اين كه ماده از واحد هاي مجزايي تشكيل مي شود و به تقليد از ذيمقراط يوناني آن را اتم ناميد كه پايه گذار فيزیك اتمي و هسته اي گرديد. بنابراين همان طور كه در زمان باستان دانشمندان درباره سيارت تحقيق كردند كه علم وهندسه و نجوم به وجودآمد دوره جديد هم كشفهاي كپلر ونيوتن درباره حركت اجسام آسماني باعث پیشرفت رياضيات و علم فيزيك گشت علاقه مندان مي توانند كتابهاي تايخ علم وتاريخ تمدن ويل دورانت جلد(1) را مطالعه كنند.

***

 

تاريخ تمدن

الف: تاريخ تمدن از ديدگاه محمد نمازي

تمام فرهنگ نويسان سابق كلمه تمدن را شهر نشيني تعريف كرده اند و كلمه متمدن را شهر نشين. رعايت رسوم وآداب اجتماعي حتي در ميان وحشيان واجب شمرده مي شود. نوعي از زندگي را كه انسان به كشاورزي و دامپروري مشغول شده ولي پايه زندگي او هنوز به پايه تمدن نرسيده در باستان شناسي زندگي عصر حجر جديد مي گويند. بشر پس از زندگي غارنشيني به يكجا نشيني رو آورد و نخستين كشاورزان پي بردند بهترين زمين مساعد براي زراعت اراضي كنار رودخانه هاست و حتي المقدور كنار رودخانه ها (مانند بين النهرين و نيل در مصر) را براي سكونت خود برگزيدند. در نوشته هاي پيشين آرشيو ذكر شد كه سياره زمين 5/4 ميليارد پيش به وجود آمد پيدايش حيات مربوط به 570 ميليون سال پيش، پيدايش انسان حداكثر 10 ميليون سال و تاريخ تمدن حداكثر 10 هزار سال مي باشد . در 500 هزار سال پيش اجداد انسان هر سنگ يا استخوان و هر چوبي را كه در دسترس بود برمي داشتند و از آن به عنوان ابزار يا وسيله دفاع استفاده مي كردند. از 400 هزار سال پيش انسان شروع به تيز كردن سنگ و استخوان كرد. از 100 هزار سال قبل انسان از سنگ چخماق ابزارهاي سنگي مانند تبر ساخت. چون سنگ چخماق به راحتي ورق مي شود و مي توان از آن ابزارهاي مختلف ساخت. آثاري كه در غار چوكوتين چين كشف شده نشان مي دهد مخلوقي انسان مانند در 500 هزار سال قبل از آتش استفاده مي كرده است .بسياري از مورخان معتقدند كه رسانيدن نوع زندگي خود به پايه تمدن از جمله استعدادهاي ذاتي و فطري بشر است و كمتر قومي است كه استعداد فطري آن را نداشته باشد كه زندگي خود را دير يا زود به پايه تمدن برساند. به عنوان مثال قوم روسیه اسلاو(شوروي سابق) تا 1000 سال پيش نه صاحب خط بود نه نوشته اما در طول 200 سال گذشته ناگهان دگرگون شدند و اولين قمر مصنوعي اسپوتنیک 1 را روسها به فضا پرتاب كردند. (نمونه ديگر كشور استراليا است كه تا 200 سال قبل به شيوه انسانهاي نخستين زندگي مي كردندو سرزمین ادمخواران بود اما امروزه دانشجويان كشور ما با 7000 سال تاريخ تمدن براي ادامه تحصيلات  بايد به سيدني بروند ).

تمدن مانند يك مرض مسري است كه از هر جامعه اي به ساير جوامع سرايت مي كند. به عبارت ديگر معنويات و  مظاهر مادي و بنيانهاي مترقي ترين جامه ها به ديگر جوامع سرايت مي كند. (مانند مغولان واعراب كه با همزيستي با ايرانيان متمدن شدند. مغولستان وحشي ترين قوم بشر امروزه كشوري متمدن محسوب مي شود كه حتي مجازات اعدام درآن وجود ندارد. يا كشور امارات). محمد نمازي تاريخ تمدن بشر را در 6 مرحله معرفي مي كند:

1-  تمدن ماقبل تاريخ: قبل از 6000 سال قبل

2-آغاز تمدن باستاني: از 5000 سال قبل در شهر سوخته سيستان شهر انشان پايتخت ايلام – تمدن بین النهرین و بابل – اهرام مصر و... اتمام اين دوره در 2500 سال پيش بود.

3-  تمدن عتيق: 2500 تا 1400 سال قبل

4-  آغاز تمدن قديم  از 1400 سال قبل واتمام آن 450 سال قبل

5-تمدن جديد: از 400 سال قبل با ظهور گاليله نيوتن دكارت و...

بشر ابتدايي بعد از مرحله غارنشيني يا شكارورزی دوره دامپروري وكشاورزي را اغاز كرد. اهلي كردن بعضي حيوانات قبل از شروع دوره كشاورزي اغاز شد. هنگام شكار ، بزغاله يا گوساله نوزاد دستگير مي شد ومردان اين نوزادان را زنده و به عنوان ارمغان براي زنان خود مي بردند. زنان اين حيوانات كوچك را پرورش مي دادند تا به رشد برسد. از همين جا زمينه دامداري ايجاد شد اما انسان سگ را اهلي نكرد بلكه سگ خود به خود در اثر همزيستي با انسان به طور طبيعي اهلي شد. نه فقط دامپروي بلكه كشاورزي وسفال سازي در حدود 7000 سال قبل بوسيله مهاجرين از ناحيه اي در ساحل جنوبي درياي مازندران (كلمه خزر را به كار نبريم) به اروپا رسيد. دامداري به مفهوم حقيقي آن فقط هنگامي واقعيت پيدا كرد كه با كشاورزي توام گشت. به عبارت ديگر تا كشاورزي و دامداري و ساختن ابزار وآلات مسي هر چهار با يكديگر توام نشد اولين شهرنشيني ها و تمدنهاي ابتدايي حاصل نشد. كشاورزي و دامداري با هم رشد كردند .

سهم زنان در فراهم آوردن تمدن بشري :

درعصر حجر قديم كه كشاورزي هنوز شروع نشده بود وانسان از راه شكار و جمع كردن ميوه ها ودانه ها و گياههاي خودرو معيشت مي كرد شغل مردان شكار و وظيفه زنان جمع كردن ميوه ها و دانه ها و گياهان بود. فكر بذرافشاني و كشت گندم ابتدا به خاطر زن خطور كرد و زنان مخترع كشاورزي و دامپروري درتاريخ بشر بودند . حيوانات مانند گاو و  گوسفند و پرندگان خانگي را زنان اهلي كردند. مورخان ساخت ظروف سفالين و بافتن الياف را به صورت پارچه تالي ودنباله هايي از بافتن تركه هاي نازك درخت به صورت سبد يا زنبيل را به زنان نسبت داده اند. اين سه ابداع را زنان انجام دادند. درباره سبد كه اولين ظرف ساخت بشر بوده است اين ابتكار كار زنان بوده است. چون بعد از مواد خوراكي و پوشاك وابزار هيچ احتياج ديگري مهم تر از ظرف نبود واين احتياج را زن بيشتر از مرد احساس مي كرد. بعد از آن زنان سفال و كوزه اختراع كردند درعملي كردن كشاورزي و اهلي كردن حيوانات و پرندگان و مرغ و خروس- دراختراع دوك ريسندگي دستگاه بافندگي سفال سازي چرخ بافتن سبد بافتن لباس وساختن ظروف سفالين زنان بيشتر از مردان دخالت داشتند.  درابتداي دوران زندگي بشر، دوره زن سالاري بود. زن ریيس خانواده بود. وارث خانواده از مادر به دختر بزرگتر مي رسيد. زن صاحب مسكن و خانواده بود. صاحب اصلي كودك مادر او بود نه پدرش . ازدواج يك زن با چندين شوهر بسيار عادي بود. اينها خصوصيات دوره شكار بود اما با به وجود آمدن كشاورزي ترک مرحله شکارورزی جامعه به تدريج پدر سالار شد. حس مالكيت شخصي بر زمين و زن خانواده به وجود آمد. احساس غيرت وتعصب نسبت به زن به وجود آمد.برای مطالعه بیشتر دوران زن سالاری کتابهای تاریخ تمدن ویل دورانت جلد 1 و زبان گمشده از اریک فروم را مطالعه کنید.

منبع: داستان تمدن (مجموعه آثار محمد نمازي موسس بيمارستان  نمازي در شيراز) احسان يارشاطر نيويورك آبان 1353

 

 

توفان نوح ...افسانه يا واقعيت

در حدود سالهاي 1310 تا 1320 هجري شمسي در خرابه هاي شهر باستاني اور در بين النهرين كاوش باستان شناسي انجام شد و مداركي كشف شد كه روشن كرد چرا يكي از اولين شهرهاي جهان واولين تمدنها همزمان با شهر سوخته سيستان كنار رود فرات فقط در حدود 5300 سال پيش تجلي نمود و چرا زودتر به ظهور نرسيد. درضمن اين كاوشها، قبر همسر يكي از پادشاهان شهر اور كشف شد و ساخت و پرداخت و تنوع الات وابزارها و زيبايي زرگري زيورهاي طلا و نقره اي كه دراين قبر وجود داشت دلالت كرد كه زمان دفن جنازه اين ملكه چندين قرن بعد از شروع شهر نشيني و تمدن بايستي فرض شود. صورتي از نام و تاريخ سلطنت پادشاهان اورينز كه قبلا كشف و ترجمه شده بود روشن ساخت كه اين ملكه موسوم به شوباد بوده است و زمان سلطنت شوهرش در حدود 4800 سال قبل . به اين ترتيب معلوم شد كه در حدود 4800 قبل تمدني در شهر اور وجود داشته است و سابقه اين شهر واين تمدن را بايستي چندين قرن زودتر يعني در حدود 5300 سال قبل فرض كرد. زيرا قبر اين ملكه طبقه اي در لایه ای از گل ولاي وجود داشت و پس از كندن آن طبقه تا عمق چندين متر آثاري از قصبه يا شهر كوچكي كشف شد كه طبقه روي آن را پوشانيده بود . از وجود اين طبقه گل ولاي و ازضخامت آن كه بيش از 2 متر است مسلم شد كه اين قصبه در حدود 1000 سال قبل از زمان دفن جنازه ملكه شوباد نزديك بوده است صورت شهر را پيدا كند كه ناگهان سيل عظيمي امده و در نتيجه طبقه اي از گل ولاي ته نشين گشته روي اين ده انباشته شده است. واكنون توفان نوح خوانده مي شود و زمان آن براساس روايات تاريخي توام با مدارك باستان شناسي حدود 5800 سال قبل برآورد مي شود. مي توان حدس زد اگر توفان نوح دهات اطراف مصب رود فرات را ويران نكرده بود شايد اولين شهرنشيني و اولين تمدن در حدود 5700 سال قبل تجلي نموده بود.

خرابه هاي شهر قديم اور درنزديكي نقطه اي واقع شده است كه رود دجله اكنون به رود فرات متصل مي شود واين دو رود مسير مشتركي پيدا مي كنند كه امروز شط العرب خوانده مي شود .ولي در حدود 6000 سال قبل و تا مدتها بعد اين دو رود هر يك مسير جداگانه اي داشته است و مصب هر دو رود در نزديكي محل شروع شط العرب واقع مي شد. اراضي فعلي اطراف شط العرب حدود 6000 سال قبل زير دريا بوده است كه درمدت 6000 سال از گل و لاي پر شد و به صورت زمين خشك در آمد. در اساتير بين النهرين واژه عبري قاين به معني آهنگر و آهنگران دوره گرد قومي بودند كه مهارت سنتي آنان به روايت تورات نوازندگي بود كه با كشاورزان آنجا جنگ كردند و برآنان پيروز شدند كه افسانه هابيل وقابیل دركتاب مقدس ازهمين جا آغاز شد. جاري شدن چهار رود بزرگ از باغ و جنگل يادآور اساتير بهشت عدن و افسانه آدم وحوا شد. رانده شدن ادم/ادم نام یکی از فرمانروایان بین النهرین بود که از سرزمین خود بیرون رانده شد/. از باغ بازتاب احساس چوپاني است كه گوسفندان او از زمينهاي زراعي و باغها رانده مي شود (بعد از شكست ازآهنگران آن ناحيه) داستان مايه اسفار پنجگانه كه بعدها وارد تورات يهوديان شد از پيدايش انسان و رانده شدن او از بهشت به سبب جاه طلبي و پيدايي اسرایيل از گريز از بردگي درمصر تا شفيع و واسطه رحمت خدا شدن سخن مي گويد. و بدين سان روايت كهن درخت حيات و حكمت، باغ عدن، مار سخنگو به جاي روشنگري از بينشي شاعرانه ريشه مي گيرد. تا سازگاري اسكان يافتگان كشاورز و چوپانان كوچ نشين كه خاستگاه روايت قابيل وهابيل در سفر تكوين است كه حدود 5000 سال پيش در بين النهرين اتفاق افتاد و وارد كتاب مقدس و افسانه ها شد.

توفان نوح در اساتير بين النهرين

در سفر تكوين در تورات دليل توفان بزرگ داوري خدا درباره آدميان است. در روايتي ديگر از اكاد، ئوت نه پيش تيم روايت مي كند كه خدايان از بسيار شدن آدميان و هياهوي آنان رنج مي بردند و چنين شد كه نخست قحطي و بعد سيل و توفان را بر زمين جاري ساختند . ئه آ خداي آبها و كومه ئي نئين يكي از تالارهاي حصيري است كه هنوز هم شبيه به آن در منطقه باتلاقي بين النهرين وجود دارد واز آن به عنوان انجمن گفتگو سخن مي گويند. ئه آ آشكار كردن تصميم خدايان از ئوت نه پيش تيم مي خواهد براي زنده ماندن آوند يا كشتي بزرگي بسازد:

يكي كشتي بساز، يكي كشتي با درازا و پهني به اندازه

گستره كف كشتي 1500 ذراع بود

هرلبه 36 ذراع كشتي را طرحي دادم و چوبها را به هم آوردم كشتي را 6 عرشه بود.

خشم توفان و سيل دراين اسطوره چندان است كه حتي خدايان وحشت زده به بلندترين جاهاي آسمان پناه مي برند و چون سگان از ترس مي لرزند.

پس  نتیجه می گیریم که داستان توفان نوح اشاره به يك سيل عظيم ويرانگر است كه بيش از 5000 سال قبل دربين النهرين اتفاق افتاد و شهر اور در بین النهرین  را ويران كرد. اين سيل بعدها صورت افسانه پيدا كرد و نابودي شهر اور را به نابودي تمام دنيا تعبير كردند. واشخاصي مانند نوح، هابيل وقابيل نماينده گروهي از مردم كنعان در بين النهرين 6000 سال پيش بودند كه داستان زندگي انها وارد عقايد و كتابهاي مقدس گرديد و به صورت اساتير درآمد . اين گونه مسايل را هرگز نبايد خرافات دانست بلكه بايد با كاوشهاي باستان شناسي و تحقيقات مردم شناسي روان شناسي اساتير وتاريخ اديان اين مسایل را موضوع تحقيق وبررسي قرارداد.

منبع: 1- تاريخ تمدن 2- شناخت اساتير خاور نزديك (بين النهرين) نوشته جان گري ترجمه باجلان فرخي

 

 

تاق كسري و تيسفون در ايران باستان

ويرانه هاي  باقي مانده از شهر قديم تيسفون را شادروان ارنست هرتسفلد   در كتابي به  نام يك مسافرت از نظر باستان شناسي بر زمين فرات كه در تاريخ 1920 در برلين منتشر شده به طور مفصل معرفي نمود .بعد از آن در سال 1928 كاوشهايي توسط هيات آلماني تحت سر پرستي آقاي رويتر در تيسفون انجام شد. و در سال 1390 ميسيون در كاوش تيفسون شركت كرد.پروفسور كريستن سن در كتاب ايران  در زمان ساسانيان مي نويسد :پايتخت شاهنشاهي ايران در زمان خسرو اول وسعت و اعتبار فراوان يافت و تيسفون نام شهر عمده اي است كه جز مجمو عه اي از چند شهر بود كه  به زبان شامي MAhoze   مي ناميدند و اعراب آن را به المداين ترجمه كرده اند كه احتمال دارد ترجمه پهلوي شهرستان  باشد.شهرهاي مهم اين مجموعه وه اردشیر (سلوكيه قديم) و تيسفون بوده است .آمين مارسلن مي گويد:پايتخت ايران  غير قابل تسخير بود و از چندين شهر تشكيل شده بودو حصار ی  آن را احاطه مي كرد  و اين حصار درواز ه هاي محكم داشت.تيسفون در مشرق دجله و وه ارد شير در غرب آن قرار داشت و جسري آن دو را به هم مي پيوست و فردوسي درشاهنامه در ضمن بيان تاريخ پادشاهي شاپور دوم می گويد :چون رفت وآمد روي اين پل هر روز زياد مي شد شاپور در ابتداي پادشاهي خود دستور داد پل ديگري روي دجله انداختند تا عبور از آن پل و برگشت از پل ديگر انجام شود .تيسفون اصلي در شرق دجله حصاري به صورت كمان داشت و برجهاي متعددي در اين حصار بود  كه  آثار آنها هنوز باقي است و مجموع زميني كه در زير آن بود از 58 هكتار تجاوز نمي كرد. در شرق تيسفون امروز آرامگاهي به نام سلمان پاك وجود دارد كه در محله سابق اسپانبر واقع است.كاخ شاهان ساساني در همين محله قرار داشته و مركب از حياط ها تالار ها و باغهايي بوده است كه تاق كسري امروز در ميان آن برپا بوده است. درجنوب تاق كسري خرابه هایی به نام خزانه كسري وجود دارد و محل ديگري بستان كسري ناميده مي شود كه باقي مانده شهروه آنتيوخ خسرو مي باشد كه رو مگان نيز ناميده مي شد و خسرو اول پس از فتح انطا كيه عده ای از مردم آن شهر را به پايتخت خود انتقال داد و شهر جديد را براي آنها ساخت .قسمتي از مداين را كه در غرب دجله قرار دارد حصاري از آجر احاطه كرده بود و بخش مهم آجرهاي ان شهر از شهر بابل به اين محل حمل شده بود و در مكان قديمي ترين ساختمان اين شهر يعني سلوكيه بر پا شده بود.

اردشير قسمتي از آن را تعمير كرد و آن را وه اردشير ناميد. (خانه اردشير) و اردشير مركز عمده مسيحيان ايران و مقر كاتوليكوس رييس مذهبي آنان  بود و كليسايي در آن بنا شده بود كه به فرمان شاپور دوم ويران شد.

   و بعد از مرگ ان پادشاه دوباره آن را بر پا كردند.در5 كيلومتری شمال وه اردشير شهر كوچك  درزنیذان قرار داشت .در غرب وه اردشير شهري به نام ولاش آباد واقع بود.بنابراين از مجموع شهرهايي كه در زمان خسرو اول پايتخت ايران راتشكيل مي دادند امروزه 5 شهر آن را مي شناسسيم.(تيسفون و رو مگان در شرق دجله –وه اردشیر و درزنیذان

و لاشاباد در غرب آن . اگر محله اسپانبر در شرق و ما حوزه در غرب را به 5 شهر فوق اضافه كنيم تعداد شهرهای مهم  پايتخت ساسانيان به 7 خواهد رسيد.در اطراف و رود دجله چند كاخ مخصوص شاهنشاه وجود داشته است ولي از همه  انها معروفتر همان تاق كسری يا ايوان كسری است كه در محله  اسپانبر قرارداشت.(درمورد تاق كسري در ارشيو يا مطا لب پيشين وبلاگ دي ماه  1386 -ايران درزمان سا سانيان مطا لبي ذكر شده است).هيات كاوش كننده  الماني اظهار كرده اند كه اين ايوان بزرگي كه پا برجاست به دستور خسرو اول ساخته شده است.مجموع اين كاخ و ساختمانهاي فرعي ان در زميني به وسعت 400*300مترقرارگرفته است و مركب از ايوان وآثار بناي ديگري در فاصله   100متر از آن و تپه  مصنوعي  كوچكي به نام حرم خسرو در جنوب ايوان و درشما ل  آن خرابه هاي يك گورستان بوده است .ايوان كسري مهم ترين قسمتي از مجموع كاخ تيسفون است كه امروز پا برپاست.نماي ان به طرف شرق است و 29مترارتفاع دارد و عبارت بوده است از ديواري بدون پنجره كه تاق نماهايي درسرتاسرآن ساخته شده و ميان تاق نماها نيم ستون هايي در طرفين قوسهاي  هلالي وجود دارد .مجموع  اين تاق نماها و قوس ها و نيم ستون ها در   4 طبقه  از پايين به بالا گنجانده شده است.به احتمال زياد روي اين بناي آجري را به وسيله گچ سفيد كرده بودند و بعضي از قسمتهاي آن را رنگ زده بودند و در بعضي قسمت هاي ديگر روپوشي از سنگ مرمر ظاهر نماي بنا را مي پوشانده است.تاسال 1888 اتمام نماي اين بنا بر پا بودو نقشي از آن دركتاب ديولافوآ كشيده شده است.در همين سال قسمت شمالي ايوان بزرگ خراب شدواكنون قسمت جنوبي ايوان

نيز خراب خواهد شد .ايوان  بزرگ به صورت گهواره بيضي شكل در ميان نماي بنا قرار گرفته و عرض آن 25 متر و درازي آن    43 متر است .در پشت ديوارهاي طرفين ايوان  5 تالار كم ارتفاع تر از ايوان مركزي با تاق گهواره اي شكل ساخته شده بود .در طرفين ايوان تاق هاي متعدد ديگر وجود داشت .ضخامت اين ديوارهاي آجري بطور كلي بسيار زياد است .در داخل تالارها تزييناتي به صورت گچ بري وجود داشته كه تعداد زيادي از آنها در حفاري هيات آلماني پيدا شده است .زيبايي ايوان كسري بيشتر از نظرعظمت آن مي باشد.ابن خرداد آن را به كوهي تشبيه كرده كه در آن كاخي تراشيده باشند. مي گويند خليفه المنصور نخستين كسي است كه دست به خرابي آن زد ،از مصاح آن براي ساخت شهر جديد بغداد استفاده مي كرد. بناهاي دوره هخامنشي از ستونهاي سنگي و سقف افقي ساخته شده بودو با وجود مصالح فراوان نسبت به كاخ بزرگي مانند تاق كسري عيوب زيادي داشت .به طور مثال براي سقف بناي تخت جمشيد چون از چوب استفاده شده بود به مرور زمان موريانه و رطوبت چوبهاي سقف را مي پوساند و يا در كاخ بزرگ آپادانااز تعداد زيادي ستون استفاده شده بود كه مانند درختان جنگل كاخ را تاريك ساخته بود و روزهاي بار عمومي مانند عيد نوروز عده اي  از حاضران در پشت ستونها قرار مي گرفتند و از ديدن شاهنشاه محروم مي شدند.اما در ايوان كسري معماران مسايل بزرگي را مانند پوشاندن تالار بسيار بزرگی  با مصالح سبك و ارزان و روشن كردن آن و افزودن بر وسعت تالار بوسيله حذف ستون و افزايش ارتفاع آن بوسيله ذف ستون و افزايش ارتفاع آن بوسيله ايجاد تاق مرتفع بيضي شكل حل كرده اند.در سقف افقي تخت جمشيد خطر آتش سوزي موريانه و پوسيدگي چوب وجود داشت .اما در كاخ كسري اين مشکل حل شده بود.تاق كسري بيضي شكل و اختراع منحصر به فرد ايرانيان است. نمونه اين كاخ در فيروزآباد و سروستان  در زمان اردشير اول ساخته شده است. و اين نشان مي دهد معمار اين كاخ رومي نبوده و كار خود ايرانيان است .نمونه تاق كسري در هيچ جاي دنيا ديده نشده است.تاق كسری يكي از پيشرفتهاي بزرگ معماري را در ايران باستان نشان مي دهد.ساخته شدن اين كاخ در شاهنامه حكيم فروسي بيان شده است .

منبع :مجله هنرو مردم _شماره 44 خرداد ماه 1345 وزارت فرهنگ و هنر

 

 

تاريخچه كتاب و كتابخانه ها در ايران باستان

از آنجا كه كتاب و كتابخانه به عنوان شناسنامه دانش و انديشه و تمدن ملتها شناخته مي شود، ايرانيان در بوجود آوردن كتاب و كتابخانه از نخستين ملتهاي جهان در كنار مصر و يونان بوده اند. بنا به تحقيق خط شناسان نخستين خط در ايران باستان دين دبيريه است كه تاريخ اختراع آن را به 4000 سال پيش نسبت داده اند. در حالي كه در كاوشهاي باستان شناسي سال 1382 مليان يا انشان در 50 كيلومتري تخت جمشيد لوحهای گلی متعلق به 5000 سال پيش يافت شد كه اين خود ديرينگي تمدن را در ايران نشان مي دهد.سنگ نوشته هاي هخامنشي با خطوط ميخي نوشته شده است. خط شناسان اختراع خط ميخي را از سومريها و بابلي ها دانسته اند. در كاوشهاي باستان شناسي تپه مارليك و به دست آمدن مهره هاي مخلوط درسال 1350 اين نظريه را كه ايرانيها خط ميخي را از سومريها و بابليها اخذ كرده باشند متزلزل كرد. مهره هاي بدست آمده از تپه مارليك 11 مهره است كه منقوش هستند. مهره هاي استوانه اي درايران باستان به جاي مهر به كار مي رفته است و داراي خطوط وعلايم هستند. برطبق نظر دانشمندان خط شناسي، پيدايش خط نخست از علايم ونقوش آغاز شده است به مرور زمان اين نقوش و علايم كه مانند خط هيروگليف يا تصويري مصريان بودند جاي خود را به حروف الفبا دادند. طبق لوحهای گلی كشف شده در مليان پيدايش خط درايران به 5000 سال مي رسد. وايرانيان توانسته بودند به ثبت افكار و تجربه هاي خود بپردازند به گفته روز به فارسي (ابن مقفع) ايرانيان 7 خط داشتند: 1-دين دبيريه كه با آن اوستا را مي نوشتند 2- ويش دبيريه كه با آن صداها آهنگها اشارات و علايم قافيه و تعبير خواب را ثبت مي كردند 3- گشتك دبيريه: با آن عهدنامه ها اقطاعات و نامها و رمزها را بر انگشتر و سكه ها مي نوشتند 4- پاره گشتك كه 28 حرف داشت و با آن پزشكي و فلسفه را مي نوشتند 5- شاه دبيريه كه اختصاص به پادشاهان و خاندانهاي سلطنتي داشت 6- راز سهريه كه پادشاهان نامه هايي را به اين خط براي شاهان كشورهاي ديگر مي نوشتند 7- راس سهريه كه نقطه دار بوده وبراي بيان مطالب منطقي و فلسفي به كار مي رفته و24 حرف داشته است. بنابراين ايرانيان جز نخستين ملتهايي بودند كه براي ثبت وضبط اصوات وآهنگهاي موسيقي وحتي ضبط نواي آبشار و نغمه پرندگان وغرش ببر وشير با خط مخصوص قادر به نوشتن و ثبت آن بوده اند كه آن را خط ويش دبيريه مي گفتند كه به جاي نت موسيقي امروز به كار مي رفت. ايرانيان درزمان هخامنشي بر روي سنگها يا لوحهاي گلي مي نوشتند واين لوحها را مانند آجر مي پختند تا در برابر رطوبت استقامت بيشتري داشته باشد و گاه مطالب بسيار مهم را در لوحهاي طلايي مي نوشتند.  ايرانيان قبل از اين كه از توز(پوست درخت خدنگ) براي نوشتن استفاده كنند نوشته هاي خود را بر پوست دباغي شده گاو مي نوشتند. اين سنت مربوط به قبل از آيين زرتشت مي رسد وان را توز مي ناميدند. كتزياس پزشك اردشير دوم ساساني كتاب پرسيكا را درباره ايران نوشته است و متذكر است كه كتابش را از روي دفترهاي پوستي كتابخانه شاهي اردشير استنساخ كرده است. در كاخ آپادانا بر روي چوبها و سنگهاي كاخ- نوشته هايي بوده است كه اسكندر آنها را خراب و ويران كرد و سوزانيد و تعداد زيادي را به كتابخانه اسكندريه منتقل كرد. ايرانيان ابتدا بر روي سنگ و سپس لوحهاي گلي و طلايي و مسي و پوست گاو وآهو و سرانجام بر پوست درخت خدنگ افكار وآثار خود را ثبت مي كرده اند.  ساخت كاغذ در ايران سابقه اي كهن دارد وايرانيان اين صنعت را از چينيان آموخته بودند. ابن نديم مي نويسد كاغذ خراساني از كتان به دست مي آيد و كارگران چيني آن را در خراسان مانند كاغذ چيني مي ساختند وانواع آن طلحي- لوحي- فرعوني جعفري و طاهري است .اعراب در سال 87 هجري سمرقند را فتح كردند واز ديدن كارخانه هاي كاغذ سازي آن به شگفت افتادند و از آن زمان مسلمانان با كاغذ آشنا شدند كه اين تكنيك  از طريق ايران به اروپا منتقل شد. كاغذ سمرقندي در زمان ساسانيان از تمام كاغذها مرغوب تر بود. گروهي معتقدند مانويان ايران در سغد كارخانه كاغذسازي احداث كردند و چينيها از همين زمان با كاغذ آَشنا شدند چون تاريخ صنعت كاغذ درايران به زمان اشكانيان مي رسد.

كتابخانه هاي ايران قبل از اسلام

ابن نديم مي نويسد: كي ضحاك در زمينهاي سواد شهري بنا كرد وآن را جايگاه علم و دانشمندان قرار داد. دوازده كاخ به شماره دوازده صورت فلكي ساخت و براي كتابهاي علمي درآنها خزينه هايي ساخت و مردم را در آن كاخها جاي داد. اسكندر پس از حمله به ايران كاخهايي بر سنگها و تخته هاي آن انواع علوم نقش شده بود با خاك يكسان كرد و آن چه در ديوانها و خزانه هاي تخت جمشيد بود رونوشتي برداشت و به زبان رومي و قبطي برگردانيد. و آن چه به خط گشتك بود در آتش انداخت. آن چه از علوم نجوم و پزشكي و ... مي خواست از آنها برگرفت و با ديگر چيزها از علوم واموال و گنجينه ها و دانشمندان تصاحب كرد و به مصر فرستاد. ناگفته نماند در حمله اعراب به ايران هم به دستور عمر در ايران و به دستور عمر وعاص در اسكندريه مصر تمامي كتابها سوزانده شد. ابومعشر بلخي مي نويسد: پادشاهان ايران براي نگهداري علم و دانش كوشش زيادي مي كردند. آنها براي محفوظ ماندن كتابها و آثار دانشمندان از سخت ترين و محكم ترين اسباب استفاده مي كردند كه تاب مقاومت در برابر هر گونه پيش آمدي را داشته باشد و عفونت وپوسيدگي درآنها راه نيابد وآن پوست درخت خدنگ بود كه به آن توز مي گفتند. درايران باستان بهترين مكانها را جهت كتابخانه و خزانه كتاب انتخاب مي كردند. جايي كه از زلزله بر كنار و گل آن چسبندگي داشته باشد تا براي ساختمانهاي محكم و پا بر جا مناسب باشد. يكي از كتابخانه هاي بزرگ ايران باستان جي در اصفهان بود.  در ميان كتابهاي اين كتابخانه كتابي بود در علم ادوار سنين كه براي استخراج سير حركت ستارگان به كار مي رفت.

منبع: هنر ومردم سال 1346

 

 

تاريخچه بنياد تجزيه طلبي آذربايجان

مساله قوميت مردم آذربايجان واختلاف آنان با فارسي زبانها را از اواسط قرن 19 ميلادي كشورهاي شوروي سابق عثماني(تركيه) و روسيه درآذربايجان شكل دادند. اين سه نيروي خارجي در تلاش براي سياسي كردن مساله زبان و شكل گيري حركت سياسي طرفدار خود مختاري يا تجزيه طلبي نقش موثري داشتند. روسيه اولين كشوري بود كه در مسايل آذربايجان ايران درگير شد. اين درگيري از زماني آغاز شد كه روسيه پس از فتح قفقاز درجنگهاي ايران و روس در زمان فتعلي شاه تلاش کرد تا با نفوذ و گسترش فرهنگ ايراني و آريايي مبارزه كند چون نفوذ فرهنگ ايراني در ميان استانهاي جنوبي و مركزي روسيه بسيار زياد بود.

ابزار روسيه درمبارزه عليه فرهنگ آريايي ايران، تلاش براي احياي زبان تركي بود كه در واقع اولين گام در راه خلق هويتي مشخص براي ساكنان منطقه هم بود. هاتسلر مي گويد: قبل از اشغال روسيه، حيات فرهنگي اذربايجان شوروي تحت نفوذ تمدن ايراني قرار داشت.اين ارتباط طبقات تحصيل كرده شوروي با مردم ايران، روسها را وحشت زده مي كرد و به همين دليل تصميم گرفتند با حمايت از گسترش فرهنگ تركي محلي، اين نفوذ را در هم بكوبند. در نتيجه سياست مقامات روسيه با ايران افرادي مانند آخوندزاده را تشويق كردند تا به جاي فارسي به زبان ترك محلي بنويسند وبراي تركان ايران يك تاريخ جعلي درست كنند كه آذربايجان قبل از ورود آرياييها مسكن تركان بوده است و حتي نشرياتي مانند اكنچي و ملانصرالدين با لحن ضد ايراني و ضد شيعه خود تحت حمايت عملي روسيه قرار داشتند. علاقه فزاينده به زبان و فرهنگ تركي درقفقاز، با ظهور گرايشهاي پان تركيسم درتركيه(عثماني) تقويت شد. گسترش الحاق گرايي نتيجه جهت گيريهاي پان تركي و پان توراني ناسيوناليستهايي چون ضياگوك آلپ سه سطح از جامعه ترك را مدنظر داشت: الف: تركهاي تركيه ب: تركهاي آذربايجان ايران و خوارزم كه قرار بود سرزمين اوغوزستان را تشكيل دهند ج: ترك زبانان دوردست مانند ازبكها- ياكوتها تاتارها و... ضياگوك آلپ مي گفت اين سه گروه تركستان بزرگ يا توران را به وجود مي آورند(توران آريايي بودند نه ترك چون اسامي آنها مانند افراسياب و فرنگيس ريشه آريايي دارند نه ترك ). به گفته گوك آلپ اولين سطح يعني تركيسم تحقق يافته است (منظور كشور تركيه) دومين سطح اوغوزيسم ممكن است در آينده شكل بگيرد(تجزيه آذربايجان ايران و الحاق آن به تركيه) و سومين سطح يعني تورانيسم با صدها ميليون جمعيت طرحي براي آينده دور خواهد بود.

منبع:‌

1- landav , pan- Turkism in Turkey .37

2- swiettchowski,National consciousness.216

تركهاي روسيه درابتدا سياست پان اوغوزي را در قبال آذربايجان ايران در پيش گرفتند. اوضاع آشفته ايران در زمان قاجار مداخله نظامي و فرهنگي تركهاي عثماني را در آذربايجان تسهيل كرد. پس از انقلاب سال 1908 تركهاي جوان انديشه يك دولت خودمختار ترك را در آذربايجان ايران مطرح كردند. درهمين زمان خليل بيگ يكي از مقامات بلند پايه تركهاي جوان، داوطلبان مسلح را به آذربايجان ايران اعزام كرد. يكي از اهداف عمده يورشهاي عثماني به آذربايجان ايران در سال 1915 م كمك به پان تركهاي قفقاز براي كسب استقلال و نيز تشكيل محافل پان تركي درآذربايجان ايران بود. درحضور ارتش عثماني در آذربايجان ايران اولين بار نشريه اي به زبان تركي به نام آذربايجان در تبريز منتشر شد دراين روزنامه براي اولين بار بر تركي بودن آذربايجان و ريشه هاي ديرين ميراث فرهنگي تركي آن تاكيد شد( مربوط به حداكثر 600 سال قبل). آنها سعي مي كردند با ايجاد شعبه هاي حزب اتحاداسلام در آذربايجان، آذريهاي آريايي ايران را به خود جلب كنند و آذربايجان را كه به منزله سر ايران بود به تركيه الحاق كنند اما اغلب رهبران آذري ايران از جمله شيخ محمد خياباني به سياستهاي عثماني اعتراض كردند . شكل گيري جمهوري تركيه نوين به اميدهاي پان تركيسم درآذربايجان ايران پايان نداد. در سال 1923 م تركهاي اجاقي كنفرانسي در مورد آذربايجان ايران در استانبول تشكيل دادند. روشنی بيگ از پان تركيستهاي تركيه،  از آذريهاي ايران خواست تا با جمهوري جديد التاسيس  تركيه متحد شوند. اشغال آذربايجان درسال 1320 شمسي آغاز دوران جديدي بود كه طي آن مقامات شوروي خلق انديشه ها و هدايت حركتهاي سياسي محلي گرا را به منظور تامين منافع استراتژيك خود آغاز كردند. فكر جدايي اذربايجان و كردستان و بلوچستان از ايران مساعدترين راه براي تجزيه و نابودي ايران بود. درهمين زمان سرودن اشعار قومي درباره آذربايجان به زبان تركي آغاز شد( به تحريك ميرزا ابراهيم اف در باكو) ميرزا ابراهيم اف نوشت: براي آذربايجان ايران كه سركوب مي شدند و هويت و مليت و زبانشان ناديده گرفته مي شد، وطن يولنده هم چون نوري بود كه در تاريكي مي درخشيد. دراين هنگام فرقه دمكرات كمونيست با طرح جدا كردن سرنوشت آذربايجان از ايران مردم را تحريك به شورش مي كردند تا به اهداف پست روسهاي كمونيست كمك كنند. به نوشته انور خامه‌اي برنامه فرقه را شورويها تدوين وهدايت كردند. پس از سقوط اتحاد جماهير شوروي، جنگ سرد ميان تركيه و ايران به خاطر آذربايجان شروع شد و محافل پان ترك در تركيه و باكو در تلاش بودند تا انديشه طرح هويت قومی تركي براي آذربايجان ايران و ستیزه جویی انان را با هموطنان فارس  را احيا كنند.

به طور كلي طرح بيداري قومي وظهور حركتهاي قومي در آذربايجان ايران كردستان و بلوچستان نتيجه سياستهاي كمونيستهاي شوروي بود.

تو همايون مهد زرتشتي وفرزندان تو

پورايرانند وپاك آيين نژاد آريان

بي كسي است ايران، به حرف ناكسان از ره مرو

جان به قربان تو اي جانانه آذربايجان

(محمد حسين شهريار)

منبع: قوميت و قوم گرايي درايران- نشر ني- دكتر حميد احمدي

 

حكومت استبدادي ونقش آن در خودمداري

دركلي ترين تعريف، حكومت استبدادي را مي توان حكومت متمركزي دانست كه با فقدان يا ضعف شديد حاكميت قانون، سيطره خودكامانه وسركوبگرانه ای بر جامعه تحميل مي كند. خصلتهاي اصلي اين حكومت عبارتند از: قدرت متمركز ديوان سالارانه- حاكميت بي قانون و هرج ومرج در اداره ها ودادگاهها- دست زدن حكومت به اعمال خشونت سركوبگرانه نظامي شديد همانند آن چه در سال 1389 درليبي قذافي عليه مخالفان به كار برد. بنيان حكومت استبدادي بر قدرت متمركزي است كه با سيطره برامور عمومي بودن هرميانجي بر قلمروي متشكل از چند شهر بزرگ و جوامع روستايي خودكفا و پراكنده حكومت مي كند. هگل در بخش بندي تاريخ جهاني در مورد استبداد شرقي مي گويد، بنياد جهان شرق بر آگاهي بي ميانجي و روحانيت گوهري است. اين رابطه پدرشاهي است وآن چه كل جامعه را به هم پيوسته مي دارد ترس از سرزنش و كيفر است . اين مرجعيت اراده انسانها را براي زندگي آزاد و روشنفكرانه در هم مي شكند و فقط مي تواند فرمانبرداري و تسليم وانفعال را در انسانها برانگيزد. درحكومتهاي استبدادي چون ليبي راي خودكامانه مرجع قدرت استبدادي فراتر از قانون است . قانون هيچ نظارتي بر پادشاه مستبد چون آقا محمد خان ندارد . حاكم مستبد تابع قانون نيست بلكه قانون وابسته به اراده و نيز تابع تعابير شخصي پادشاه است. استبداد فاقد قانون است. درحكومت استبدادي هميشه مي توان تمامي سياست را به هواي نفساني تحويل كرد. دين نقش قانون بنيادي را ايفا مي كند و مرجعي مي شود كه مافوق مرجع سياسي قرار دارد. استبداد هيچ قانوني براي اداره امور كشور و تداوم آنها نمي‌شناسد. قدرت استبدادي مردم را به شكل انسانهاي جدا از هم بي واسطه ، رو در روي نهادهاي وابسته به خود قرار مي دهد. منتسكيو مي گويد درحكومت استبدادي همه افراد با هم برابرند چون همه آنان هيچ اند و پشيزي به شمار نمي آيند . درحكومت استبدادي وفاداري به خدايگان تنها دراعلام اين نظر بروز مي يابد كه هرچه او مي گويد وانجام مي دهد حقيقت مطلق و مقدس است . هيچ حكومت استبدادي گريزي از ناامني و بي ثباتي ندارد . بي قانوني ناامني و بي ثباتي حكومت استبدادي با هرج و مرج ساختاري آن قابل توضيح است. هرج و مرج در ذات استبداد وجود دارد و با فروپاشي هر نظام استبدادي هرج و مرج بر جامعه مستولي مي شود. اين حكومت هرگز نمي تواند هرج و مرج اقتصادي و گران فروشي را در جامعه حذف كند چون خودش موجد هرج و مرج اجتماعي مي باشد. محور قدرت حكومت استبدادي بر پايه ترس و خشونت پليس وارتش است كه در استيلاي وحشت در جامعه هيچ حد ومرزي نمي شناسد. (مانند حزب بعث صدام) . دراين حكومت  ترس از قانون شرط اساسي زندگي در جامعه است واگر اين حكومت فرو بپاشد جامعه دچار جنگ طبقاتي وهرج ومرج و... مي‌شود .حاكم درنظام استبدادي خودمدارترين فرد است و  هيچ مامور معذوري دراين حكومت وجود ندارد. وقتي يك حكومت ديكتاتوري فرو مي پاشد وانقلاب مي شود طبقه ضعيف جامعه در اين هرج ومرج آسيب مي بينند و خواهان به قدرت رسيدن مستبدي مي شوند تا از طريق خشونت و ترس و سركوب از آنان در برابر دشمني يكديگر حفاظت كند. ازاين جاست كه با رفتن يك ديكتاتور دوباره ديكتاتور جديدي پديد مي آيد. درحكومتهاي استبدادي در ايران شاه نه نماينده مردم بلكه نماينده خدا روي زمين بوده است و توده مردم هيچ اعتراضي بر نظر خدا نمي توانستند ابراز كنند.

تاريخ حكومتهاي استبدادي بعد از اسلام

پس از تسخير ايران به دست اعراب مردم ايران تا دو قرن درسكوت بودند كه بالاخره در قرن سوم هجري اولين سلسله ايراني آريايي نژاد يا سامانيان به وجود آمد . سامانيان و ديلميان (ازجمله عضدالدوله ديلمي) خواستار برگرداندن شكوه و عظمت ايران باستان بودند اما بزرگترين اشتباهي كه مرتكب شدند اين بود كه از غلامان بيگانه ترك كه هويت ايراني نداشتند در ارتش خود استفاده كردند تا اينكه همين سركشي نگهبانان ترك باعث سرنگوني ايرانيان شد و با تاسف مردم و علما هم با جدا شدن از حكومت سامانيان آريايي را در جنگ با تركان تنها گذاشتند. اين سپاهيان به نام غزنويان بر اريكه قدرت نشستند و با ظهور محمود غزنوي يك دوران اقتدار ايلي كه مخالف شهرنشيني بود درايران اغاز شد و با نهضت مشروطه در اواخر سلسله قاجاريه  عمر اين دوران سياه استبدادي ايلي به پايان رسيد. اما در كار نظارت و رهبري نظام اداري خوارزمشاهيان و سلجوقيان وزراي ايراني بودند كه حكومت مطلقه استبدادي را به آنان ياد دادند تا تركان راحت تر دست به كشتار و چپاول بزنند./ منظور از ترک در این وبلاگ غلامان غزنویان در 700 سال قبل می باشد و تحقیقات زنتیک نشان داده که 80 درصد مردم ایران از فارس و لر و ترک و عرب ریشه اریایی دارند/سال قبل  خواجه نظام الملك نقش موثري در شناساندن ضرورت حكومت مطلقه استبدادي به سلجوقيان داشت تا جنگهاي صليبي به راه اندازند و...

همين سپاهیان بیگانه كه هويت ايراني نداشتند با تاسيس و تثبيت اقتدار ايلي، درپي پاسخ گويي به الزام مشروعيت ديني به دستگاه خلافت متوسل شدند و گرايش بسيار تعصب آميزي از آيين تسنن را به دست گرفتند تا به بهانه مخالفت با دين و خدا هرگونه مخالفت سياسي را سركوب كنند. در اوج اقتدار ايلي در دوره هاي خوارزمشاهيان سلجوقيان و صفويه با تقويت گرايشي به وحدت مرجع سياسي و ديني نظريه شاه سايه خدا و نايب امام مطرح شد. نواب خواندن  شاهان صفوي اشاره اي است كه منصب شاهان نيابتي از سوي امام مهدي تا هنگام ظهور او بوده است. يعني انتخاب شاهان توسط مردم یا رضايت مردم براي انتخاب جانشين رسول اكرم(ص)  نادرست و گناه كبيره است و آنها با نايب امام خواندن شاهان صفوي حتي نيابت امام را در اختيار خود گرفتند.

حكومت استبدادي و نقش آن در خودمداري ايرانيان:

فرهنگ ايران درطول تاريخ در كل فرهنگي خدامحور بوده است. اما انسان دوستي در فرهنگ ايران هم بر بنيان اصل خدا محوري ممكن گرديده است . جزمي‌گرايي وتعصب ديني، سلطه مناسبات فرهنگي پدرسالارانه و تداوم آن، معارضه با هر نوع آزاد فكري و آزادانديشي، تبليغ واشاعه اين نظر كه فرد اراده اي بر سرنوشت خود ندارد بلكه زندگي او قضا و قدري است. تفكر مبتني برعرفان واشراق و عدم نگرش تفكر عملي و ... از اثرات حكومت استبدادي در جامعه است كه باعث شد ايرانيان به طور كلي افرادي خودمدار باشند. گرايش انسان به زندگي در محدوده رفع نيازها و تحقق منافع و مصالح شخصي و خصوصي بي واسطه آني و فوري به عنوان تعريف خودمداري ارایه مي شود. در واقع خودمداري همانند مفهوم غرق شدگي در من بودن يا انسان در خود است .انسان خودمدار شخصيت خاص فاقد هويت فردي واجتماعي است .انسان خودمدار تا وقتي بتواند خود را در قلمرو خاص بودن نگه دارد احساس ايمني مي كند. چرا كه مي تواند به خودمداري بي‌حد و مرزي ادامه دهد. به همين دليل ، زندگي خودمدار ارزش و اعتبار اجتماعي ندارد او عضو جماعتي انباشته از انسانهاي خودمدار است كه هر يك آماده است تا از ديگري به عنوان وسيله اي براي تحقق خودمداري اش استفاده كند. مبارزه روشنفكران سياسي با حكومتهاي استبدادي براي آنان با همه نوع خطرات خشونت بار همراه بوده است (مانند مورخ بزرگ آذربايجان احمد كسروي كه به خاطرافشاي هويت آريايي بودن مردم آذرآبادگان به شهادت رسيد) . حكومت استبدادي كه حكومت بي ثباتي و ناامني و بي قانوني شناخته شده است انسانها را به ادغام درزندگي روزمره مجبور مي كند. اين حكومت تلاش مردم را به رفع نيازها و تحقق منافع و مصالح آني و فوري شان محدود مي كند . حكومت استبدادي با اعتبار بخشيدن به يك فرد به عنوان مرجع قانون، بي قانوني را بر جامعه حاكم مي گرداند. اين حكومت با نظارت بر مردم چنان ناامني، بي ثباتي واضطراب وحشتي بر جامعه مي گستراند كه هر فرد به حوزه شخصي و خصوصي زندگي عقب نشسته و تنها به رفع نيازها و تحقق منافع خودمدارانه اش مي پردازد. درنتيجه بايد حكومت استبدادي را مهم ترين عامل سياسي ، اجتماعي خودمداري خواند. به تمام خوانندگان وبلاگ توصيه مي كنيم كتاب در پيرامون خودمداري ايرانيان را حتما مطالعه كنند.

منبع: در پيرامون خودمداري ايرانيان مولف حسن قاضي مرادي نشر آمه

سیاست ارسطو و دمکراسی

شهریا(polis) مفهوم شهریا polis یونانی تفاوت دارد . شهر به معنای جایگاه زیست مردمان و polis درآغاز قلعه ای بود که در پای asty ساخته می شد، اما مفهوم آن تغییر یافت و به معنای جامعه منظم سیاسی به کار رفت. واژه polis دراسناد آتن به خصوص به معنای جامعه سیاسی یک کشور در ارتباط با کشورهای دیگر است و در برابر آن واژه دموس demos ( ریشه دمکراسی ) بر مجموعه سازمان داخلی یک کشور اطلاق می شده است . در قرن پنجم ق.م تغییری در معنای دموس پدید آمد واین واژه براجتماع همه مردم آتن اطلاق شد که برای اجرای کارهای حکومت گرد هم می آمدند وکنکاش میکردند. دراین معنی دموس روستاییان وشهریان هر دو را در بر می گرفت. درسال 509 ق.م براثر اصلاحات کلیستن قانونگذار آتنی ، اداره جامعه اتن به دست روستاییان افتاد. از آن پس حکومت آتن را دمکراسیا نامیدند یعنی حکومت روستاییان. این معنی نیز اندک اندک گسترش یافت تا آن دمکراسی اسم عام شد برای حکومتهایی که به دست همه مردم گردانده شود .

جمهوری politeia :

از مشتقات مهم واژه polis اصلاح politeia است که در یونان کهن به معنای قانون اساسی یا نوع حکومت بود اما ارسطو حکومتها را به دو نوع خوب وبد تقسیم می کند و معتقد است که حکومتهای بد براثر مسخ حکومتهای خوب پدید می آید. پولی تیا یا حکومت کمال مطلوب ارسطو است که در آن طبقه متوسط فرمان می راند چون تباه ونابود شود به دمکراسی تبدیل می شود (در زمینه معایب حکومت دمکراسی در آرشیو یا نوشته های پیشین وبلاگ اسفند 1386 مطالبی ذکر شده است) .

 

 

طبقه بندی حکومتها

حکومتهای خوب عبارتند از حکومت پادشاهی آریستوکراسی و جمهوری . حکومتهای بد عبارتند از : حکومت تورانی (ستمگر) الیگارشی دمکراسی افراطی مردم عامی دمکراسی حکومت تهیدستان والیگارشی حکومت ثروتمندان است. این هر دو از هدف راستین حکومت یعنی فضیلت غافلند. دانش سیاسی باید درباره حکومت کمال مطلوب و بهترین حکومت ممکن در شرایط خاص و سرانجام درباره حکومت بد پژوهش کند . سیاستمدار خوب می تواند بدترین قوانین اساسی را به بهترین آنها مبدل سازد. بدترین حکومتها دمکراسی افراطی است که خواست مردم نادان وعوام کوچه و بازار را جایگزین قانون می کند. آریستو کراسی به معنای حکومت دانایان نخبگان و بهترین افراد شهروندانند. جمهوری از سازش دمکراسی و الیگارشی پديد مي آيد و بيشتر به دمكراسي ميل دارد. دمكراسي و اليگارشي هر دو عيبهايي دارند كه به شورش وانقلاب مي انجامند اما دمكراسي استوارتر از اليگارشي است. نگهداري دمكراسي دشوارتر از بنياد كردن آن است . براي نگهداري دمكراسي، تهيدستان را بايد از غارت ثروتمندان باز داشت. درآمد مردم را نبايد با وضع ماليات كم كرد.

بهترين نوع حكومت از ديدگاه ارسطو

شكل كلي حكومتي كه در قوانين توصيف شده نه دمكراسي است نه اليگارشي بلكه چيزي است ميان اين دو كه جمهوري(پوليتي polity) نام دارد و شهروندان آن فقط از ميان كساني برگزيده مي شوند كه حق داشتن سلاح دارند . بهترين نوع حكومت آن است كه همه انواع حكومتها را در برداشته باشد. بهترين حكومت آن است كه از تركيب جمهوري و آريستوكراسي پديد آيد (يعني دانايان و نخبگان متخصص از سراسر كشور حق انتخاب نامزد رييس جمهوري را داشته باشند). بي گمان بهترين حكومتها آن است كه عناصر عمده هر چه بيشتري از حكومتهاي ديگر را در بر گيرد. درفلسفه سياست ارسطو كساني كه مي خواهند به مجلس بروند( اعضاي سنا يا در عصر مانماينده مجلس) درست نيست كه آشكارا از مردم بخواهند به ايشان راي دهند و تملق و چاپلوسي مردم را بگويند زيرا هر كس شايسته اين منصب مهم باشد بايد در هر حال به آن مقام برسد. ارسطو مي گويد كسي كه جاه دوست نباشد هيچگاه خواهان انتخاب به عضويت سنا نمي شود چون علاقه به پست و مقام سرچشمه همه بزهكاريهاي ارادی درميان آدميزادگان است. در حكومت آريستوكراسي انتخاب حاكم براساس فضيلت و دانايي آنان صورت مي گيرد نه راي مردم.

واگذاري چند پست مهم به يك نفر خيانت به مملكت است. هيچ كاري به خوبي انجام نمي شود مگر آن كه فقط يك نفر ان را انجام دهد . درحكومتهاي دمكراسي حاكمان از مردم تملق بسيار مي گويند تا دمكراسي را به شكل افراطي خود درآورند. ارسطو ذكر مي كند كه براي آن كه كشوري پايدار بماند بايد همه عناصر آن خواستار هستي و بقاي آن باشند.(مثل ملت ‍ژاپن) . خطاهايي كه در پايگاه زنان در اجتماع رخ مي دهد مايه بي آبرويي كشور مي شود. ارسطو درباره بازرگاني و دادوستد درجامعه مي گويد،‌از وقتي پول در جامعه بشري ارزش پيدا كرد مردمان به حق در پي تعريف ديگري از ثروت برآمده ا ند و مردم پول پرست شدند. ثروتهايي كه از مال اندوزي به دست مي ايد حدي ندارد. چون تمام كساني كه در كار ثروت اندوزي هستند مي كوشند تا ثروت بيكران به چنگ آورند و در پي گردآوردن ثروت و تجمل و خوشگذراني هستند (برنامه ثروتمندان اروپا را از شبكه من وتو (2) تماشا كنيد). اساس اين گمان ان است كه چنين كساني فقط در فكر زيستن اند نه بهتر زيستن. وچون آرزوي خوش زندگي كردن حدي ندارد ميل آنان نيز به وسايل خوشگذراني بي حد است و چون تامين اين گونه لذتها نيازمند پول است پس همه نيروهاي خود را در راه ثروت اندوزي به كار مي اندازند. چون لذت و خوشگذراني وابسته به داشتن ثروت زياد است انسانهاي جامعه به دنبال ثروتهاي نامشروع و بادآورده مي روند تا يك شبه پولدار شوند و براي آنان هيچ اهميتي ندارد بقيه مردم در فقر و تنگدستي به سر برند يا به ميهن خود خيانت كنند. در فلسفه ارسطو شهروندان به ناويان يك كشتي تشبيه مي شوند كه همگي شريك اجتماعي يكديگرند. يك نفر پارو مي زند نفر ديگر ديده بان است و ... منظور از فرمانرواي خوب در حكمت ارسطو مردي با تقوا و محتاط (منظور كسي كه از حكمت يا فلسفه سياسي يا حد اعلای تكامل روان برخودار باشد). ومنظور از سياستمدار خوب مردي خردمند است (مورخ و فيلسوف).

تربيت و تحصيل كساني كه براي فرمانروايي يا پادشاهي انتخاب شده اند بايد از همان آغاز با تربيت ديگران فرق داشته باشد(به عنوان مثال شهردار يا نماينده مجلس و ... بايد دكتراي علوم سياسي يا اقتصاد داشته باشد درصورتي كه در دمكراسي امروز حتي يك چوپان هم مي تواند در انتخابات شورا يا مجلس كانديد شود و با تملق گفتن براي خود طرفداراني پيدا كند)

طبقه بندي حكومتها :

در شيوه حكومت هر گاه يك نفر يا يك گروه در پي صلاح همه مردم باشند حكومت از نوع خوب است. حكومتي كه صلاح و خير همه مردم را در نظر داشته باشد اگر به دست يك نفر اعمال شود حكومت پادشاهي نام دارد و اگر به دست گروهي از مردم اعمال شود آريستو كراسي خوانده مي شود . سه نوع حكومت پادشاهي جمهوري و آريستوكراسي اگر از مسير درست خود منحرف شوند حكومت پادشاهي به حكومت ستمگر آريستوكراسي به اليگارشي و حكومت جمهوري به دمكراسي هرج ومرج طلب بي قانون عوام تبديل مي‌شود .حكومت ستمگر فقط در راه تامين منافع فرمانروا مي كوشد. اليگارشي به سود ثروتمندان و دمكراسي به سود طبقه فقير جامعه است و در هيچ يك ازاين انواع حكومت در تامين صلاح عموم نمي كوشد. حكومت ستمگر آن است كه يك نفر به خودكامگي بر جامعه اي فرمان راند و اليگارشي آن است كه دولت در دست گروهي از ثروتمندان باشد ودمكراسي آن است كه قدرت در دست مردم فقير بيفتد كه پس از اعمال قدرت ثروتمند شوند و كاري كنند كه بقيه بگويند يا رب مباد آن كه گدا معتبر شود .

منبع: سياست ارسطو ترجمه دكتر حميد عنايت

 

ويژگي شخصيت انقلابي از نظر اريك فروم

مفهوم شخصيت انقلابي يك مفهوم سياسي روان شناختي است و از اين ديدگاه، همانند مفهوم شخصيت اقتدارگرا است كه از سال 1930 وارد حوزه روان شناسي شده است. مفهوم شخصيت اقتدارگرا تركيبي ازيك مقوله سياسي(ساختار اقتدار در دولت و خانواده) وروان شناختي (ساختار شخصيت كه بر پايه ساختار سياسي يا اجتماعي شكل مي گيرد) مي باشد.

درسال 1930 درآلمان اريك فروم مي خواست ببيند كه احتمال شكست هيتلر تا چه اندازه است وآيا مردم براي عقايد خود به ميدان مي آيند يا نه؟ - آن دسته عقايد كه در ساختار شخصيت افراد ريشه دارند وشخصيت از آنها تغذيه مي شود و نيرو مي گيرد باور به شمار مي آيند . شخصيت سرنوشت فرد است. اين ساختار شخصيت است كه تعيين مي كند فرد چه انديشه ها و آرايي را بپذيرد. فرويد مي گويد شخصيت مفهوم سنتي رفتار را متعالي مي سازد و رفتاري سامان مي دهد كه نيرويي پويا دارد به گونه اي كه فرد نه تنها به شيوه معيني مي انديشد، بلكه انديشه هاي او از تمايلات و عواطف او ريشه مي گيرند. شخصيت انقلابي فردي است كه به عنوان بخشي از يك بزرگ خود را بزرگ مي يابد. اگرتنها بماند سقوط نمي كند./مانند بابک خرمدین/ شخصيت انقلابي كسي نيست كه حتما در انقلابها شركت مي جويد اما او به عنوان يك انقلابي عمل مي كند. شخصيت انقلابي آشوب طلب نيست.  آشوب طلب كسي است كه از يك قدرت ، بدين خاطر كه منفور است و ظلم وستم مي كند بدش نمي آيد بلكه هدف او از بين بردن آن قدرت است تا خود به جاي او به تخت سلطنت بنشينداما يك فردانقلابي خود را فداي ملت مي كند . زندگاني سياسي قرن بيستم، گورستاني است پر از گورهاي اخلاقي مردمي كه با ادعاي انقلاب برخاستند اما هيچ نبودند مگر آشوبگراني فرصت طلب(مانندهيتلر، صدام و...)  شخصيتهاي  انقلابي وآشوبگر با هم تفاوت دارند. فرد انقلابي آرمانگرا نيست چون آرمانگرا از لحاظ روان شناسي فردي روان پريش با ياس آميخته با خود بزرگ بيني است كه مانند هر روان رنجور ديگري از دنياي پيرامون خود جدا و بيگانه است . آرمانگرا به كسي مي ماند كه پيامبران او را بت پرست ناميده اند. چون به كلي از جهان پيرامون بريده و در همان حال سرشار از احساسات گرم است. امروزه در جهان در ليبي و سوريه و بحرين و... همه جنبشهايي كه واژه انقلابي را زيبنده خود مي دانند خود را انقلابي مي دانند و مي گويند براي آزادي واستقلال مبارزه مي كنند اما درعمل بسياري از آنها آشوبگراني هستند كه خود به دنبال سلطنت هستند.انقلاب سرنگوني خشن و مسالمت آميز حكومت وقت و جايگزيني يك حكومت جديد است يا جايگزيني يك نظام مترقي تر به جاي نظام فعلي. از نظر روان شناسي انقلاب جنبشي سياسي به رهبري شخصيتهاي انقلابي و جذب مردم توسط آنهاست. بنيادي ترين ويژگي شخصيت انقلابي، استقلال وآزادي اوست . در دوره هاي نظامهاي فئودالي وسلطنت مطلقه، فرد نه آزاد بود و نه استقلال داشت. انقلابهاي پيروزمند در اروپا وآمريكا سبب آزادي واستقلال سياسي افراد شدند . آزادي واستقلال كامل زماني وجود دارد كه شخص براي خود مي انديشد، احساس مي كند و يا تصميم مي گيرد .مفهوم استقلال وآزادي را مي توان در انديشه عارفان اصيل مسيحي مانند مايستراكهارت ديد. شخصيت انقلابي كسي است كه با انسانيت نمود مي يابد وبدين ترتيب از محدوديتها و ناچيزهاي جامعه خود فراتر مي رود. به همين خاطر مي تواند جامعه خود و يا ديگر جامعه ها را از منظر عقل وانسانيت مورد نقد قرار دهد . شخصيت انقلابي با انسانيت محك مي خورد واشتياقي ژرف، ميلي فزاينده وعشقي عميق به زندگي دارد. نوعي شخصيت نيز هست كه مانند هيتلر به جاي زندگي، به مرگ و ويراني و نيستي گرايش دارد. انسان انقلابي فرد آگاه واخلاق وآزادي است.

انديشه واحساس شخصيت انقلابي مجهز به ابزار انتقاد است كه مي گويد به هر چيزي بايد شك كرد كه بخش مهمي از مسووليت شخصيت انقلابي در جهان است. شخصيت غير انقلابي كسي است كه به آن چه اكثر مردم اعتقاد دارند باور دارد اما يك فرد انقلابي مانند سينوهه بابك- مازيار حسن سباح و... بر خلاف باور مردم اعتقاد دارد . مانند سينوهه كه در زماني كه مردم مي گفتند فرعون خدا هست سينوهه اين افكار را خرافات و موهومات مي دانست. شخصيت انقلابي افزون بر روحيه انتقادي روابط ويژه اي با قدرت دارد. او خيال‌باف نيست و مي داند قدرت انسان را خوار، كژمدار و نابود مي كند. قدرت براي او مقدس نيست و مانند باك خرمدين در برابر قدرت سر تعظيم فرود نمي آورد. شخصيت انقلابي مي‌گويد   من به بتها اعتقادي ندارم (مانند ابراهيم خليل). من تابع سزار نيستم (مانند اسپارتاكوس). يعني من به اتكا و فرمان عقل خود، تابع اصول وارزشهايي هستم من بعضي وقتها از دولت نافرماني مي كنم اگر مخالف با خواست مردم كشورم باشد. شخصيت انقلابي فقط در بعد سياسي نيست بلكه در علم فلسفه- مذهب- هنر و... نيز هست . عيسي مسيح يك پيامبر انقلابي و گاليله و نيوتن داروين- ماركس- انيشتين- راسل و... شخصيتهاي انقلابي درعلم و فلسفه بودند. شخصيت انقلابي واقعيت را مي گويد واز دروغ بيزار است واعتقاد دارد كسي كه مي داند وپنهان مي كند تبه كار است(مانند كاهنان فرعون) كه تبهكار بودند. فرد انقلابي مانند آن پسربچه در داستان لباسهاي تازه امپراتور مي ديد كه امپراتور لخت است و همان چيزي را كه مي ديد صادقانه بيان مي كرد. كسي كه نمي داند مطيع و فرمانبر است،‌بسيار دشوار است كه نافرماني كند . اما فردانقلابي ازاين امر وقوف دارد. شخصيت انقلابي يك مفهوم رفتاري نيست بلكه مفهومي است پويا. هر كس كه شعار مي دهد يا حتي در انقلابي شركت مي جويد فرد انقلابي نيست. انقلابي كسي است كه خود را از بند خون و خاك واز اتكاي كودكانه به قدرت پدر ومادر و نيز از سرسپردگيهاي ويژه به قدرت طبقه- نژاد و... رهانيده باشد. فرد انقلابي به اين اعتبار كه همه انسانيت را درخود آزموده است يك انسان گراست. و هيچ چيز از انسانيت براي او غريب و بيگانه نيست. او به زندگي عشق مي ورزد و به آن احترام مي گذارد. او شكاك است و مرد صداقت است. شكاك است زيرا به ايدیولوژي ها و جهان بيني هايي كه بر بنيادهاي نامطلوب دارنداشكال مي گيرد. او نه گفتن را بلد است واز اصولي كه خود در آنها ريشه دارد پيروي مي كند. او نيمه خواب نيست و چشمش را به روي واقعيتها نمي بندد و كور نيست . انقلابي در كار و فكر وانديشه مستقل است و بنده هيچ كس نيست. انقلابي فردي است عاقل زنده و بهنجار (مثل سينوهه سقراط خيام و...) كه درجهاني مجنون و ديوانه قرار گرفته است مانند خيام كه مي گويد زير و زبر جهان مشتي خربين.

اگر تمام جامعه مورخ و روشنفكر بودند ديگر به فرد انقلابي و رهبر نياز نبود.

درتمام دنيا 99% مردم هرگز انقلابي نبوده اند اما دليل اين كه ما ديگر در غارها زندگي نميكنيم اين است كه افراد انقلابي مانند فيلسوفان ما را از غارها و جهل و ظلمت نجات دادند. اما بسياري ديگر بوده اند كه فقط تظاهر به انقلابي گري كرده اند درصورتي كه تنها آشوبگر و فرصت طلب بوده اند و شايسته نام انقلابي نيستند.

منبع: جزم انديشي مسيحي- اريك فروم- انتشارات مرواريد

 

در پیرامون خرد از احمد کسروی مورخ بزرگ اذرابادگان

گرانمایه ترین چیزی که خدا به انسان داده خرد است.( به قول فردوسی بزرگ خرد برتر از هرچه ایزد بداد). خرد شناسنده نیک و بد و راست و کج و سود و زیان است . خرد میوه آفرینش است اما جای افسوس است که آدمیان خرد را نمی شناسند واز آن سودی نمی برند و مانند کسانی هستند که در شب تاریکی در یک زمین ناهمواری راه می پیمایند و چراغی که با خود دارند (خرد) روشن نمی کنند و در تاریکی راه می روند در میان ایرانیان نه تنها خرد را نمی شناسند  حتی اشعار و کتابهای آنان پر از نکوهش خرد و خود را به مستی و بی خبری زدن است مانند مولوی و حافظ و صوفیان و خراباتیان و دراویش .

در کتابهای صوفیان همه جا از حمله به عقل و خرد است که به طور مثال چون انسان از شناخت ستارگان و کهکشانها عاجز می ماند پا در راه سیر و سلوک و درویش و بنگ وحشیش می زند. چنان چه حافظ می گوید:

ما را به منع عقل مترسان و می بیار          

کاین شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

همچنین کیشها و آیینها را هر کدام که نگاه کنید از عقل و خرد و تفکر گریزان هستند. جدایی هست میان آن که کسانی در جستجوی حقیقت باشند وآن که جز فریب مردم را نخواهند . کسانی که مردم را از خرد و تفکر باز می داشتند مانند دزدانی هستند که از نور ماه به سبب روشنایی آن وحشت داشتند تا راحت تر دست به دزدی بزنند.

دشمنی کیشها از به کار نبردن خرد است( چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند). اگر آیینها با عقل درست شده اند پس چرا این قدر با هم اختلاف دارند؟ چون دراین کیشها آن چه راه نداشته عقل و خرد و تفکر است واز همان آغاز با تفکر دشمنی می ورزیده اند . این فرقه های بهاییت- باطنی گری- علی الهی گری شیخی گری کریمخان گری- بهایی گری تمام اینها از خرد و عقل به دورند و پیروان انها که این کیشهای جعلی را انتخاب کرده اند هرگز در طول عمر خود مطالعه و تفکر نکرده اند . کسانی که با خرد دشمنی نشان داده اند می گویند با عقل نمی توان به معمای هستی پی برد پس چرا بشر این همه در علوم اختر شناسی و علوم فضایی پیشرفت کرده و توانسته به ماه سفر کند. پیروان کیشها می گویند : باید چشم بسته از فلان کس پیروی کرد. اما جز خرد چه نیروی دیگری برای شناختن راست ودروغ هست؟ کسانی که خرد را نمی شناسند  و بیش از همه در آرزوی خودسری هستند و برای آنان دشوار است که جلو هوس و آز خود را بگیرند و به فکر آسایش دیگران باشند. هرکس باید خرد را شناخته و بداند که چنین نیروی گرانمایه ای در او هست و آن را به کار اندازد و در زندگی راهنمای خود سازد . خرد در همه جا به سود آدمیان راهنماست. به طور مثال امروز       توده های بزرگ جهان هر یک آرزو دارد که به دیگران چیره شود و آنها را زیردست خود گردانیده فرمان ببردو بر سر این آرزو جنگها می شود و خونها ریخته می شود و شهرها ویران می شود. خرد می گوید چنین آرزویی نابه جاست، ناسزاست . آن را باید به کنار نهاد.این جهان برای همه است همه مردم باید با آزادي زندگي كنندو مستعمره نباشند .

يك مثال ديگر امروز در جهان كيشهاي بسياري وجود دارد. اينها هيچ كدام با هم سازگار نيستند. از سوي ديگر با پيشرفت علم و دانش و فلسفه به خصوص از رنسانس به بعد و با ظهور گاليلكه و داروين و... به بنياد تمام اين كيشها لرزه انداخته و فلسفه قرن بيستم هم كه با ظهور فيلسوفاني نظير نيچه- هايدگر- برتراندراسل و... همپاي علم ودانش به همه جا رسيده و با تمام خرافات كيشها ناسازگار هستند و با همه آنها دشمني نشان مي دهند. امروز اين خرافات و موهومات و فقر و جهالت گرفتاري بزرگي براي دنياي امروز است. همين كيشها درحال آن كه در مقابل علم و فلسفه شكست خورده اند اما با تاسف در ذهن مردم كوچه و بازار درتمام دنيا رسوخ كرده اند و با اين كه باطل هستند صدها ميليون از مردم سياره زمين را گيج و خرفت كرده اند تا از دريافت حقيقت و راستي بازدارند. دسته هاي بزرگي مانند كومونيستها توانسته اند مردم را به اسم عدالت و برابري به فقر و نابودي بكشانند(مانند شوروي سابق كه تجزيه شد).

اين باورها و كيشهاي پريشان و پراكنده كه در مغز مردم امروز جهان جا گرفته و بسياري در شبكه هاي ماهواره اي و تلويزيونی مردم را فريب مي دهند همه از عدم علاقه مردم به مطالعه تاريخ و تفكر نشات مي گيرند. از آغاز تاريخ بشر بزرگترين جنگ ميان خرد و بي خردي صورت گرفته است وانگار كه بي خردي و  جهالت هيچ گاه نمي خواهد از جهان رخت بربندد.

خرد برتراز هرچه ايزد بداد    ستايش خرد را به از راه داد

خرد رهنماي وخرد دلگشاي         خرد دست گيرد به هر دو سراي

خرد تيره و مرد روشن روان       نباشد همي شادمان يك زمان

چه گفت آن خردمند مرد خرد      كه دانا ز گفتار او برخورد

كسي كو خرد را ندارد زپيش      دلش گردد از كرده خويش ريش

به گفتار دانندگان راه جوي    به گيتي به پوي وبه هركس بگوي

(فردوسي بزرگ)

 

اصل رهبری جامعه در فلسفه افلاتون        

فرزانگان و متخصصان باید پیشوایی وحکومت کنند افلاتون/منظور از متخصصان هر مدرک گرفته بی سواد امروزی نیست ...دانشجو نه مدرکجو/

افلاتون مشکل بنیادی سیاست را دراین سوال می دید که چه کسی باید بر کشور حکومت کند؟ وخود جواب می داد بهترین اشخاص یا فرزانه ترین افراد. یا این که چگونه ممکن است نهادهای سیاسی را به نحوی سازمان دهیم که بتوانیم ازاین که حکمرانان بد یا نالایق بیش از حد آسیب برسانند، جلوگیری کنیم؟ - فرمانروایی باید متعلق به داناترین اشخاص باشد و بهترین فرد یا قانون یا اکثریت باید حکومت کند. در برابر یک حاکم یا پادشاه جبار و ستمگر این وظیفه یک انسان آزاده است که از قوانین او سربپیچد و در برای آزادی خود قدعلم کند. اگر اصل افلاتون درباره رهبری یعنی این اصل که بهترین افراد باید فرمان برانند مبنای کار قرار گیرد، آن گاه مشکل آینده باید به بصورت مشکل طرح ریزی نهادهایی برای گزینش رهبران آینده درآید. سقراط نیکی و فرزانگی را یکی می دانست و قایل به این نظریه بود که هیچ کس اگر شناخت بهتر داشته باشد برخلاف آن عمل نمی کند. و تمام خطاهای اخلاقی، ناشی از نادانی است. او پیرو این نظریه بود که فضل و برتری اخلاقی را می توان تعلیم داد.( کاری که امروزه در دانشگاهها انجام می شود) . سقراط هم مانند افلاتون از دمکراسی جهل و نادانی عوام نفرت داشت و خواستار حکومت آریستوکراسی یا متخصصان بود(حکمرانان امروز باید مورخ سیاستمدار و فیلسوف و جامعه شناس باشند)

سقراط احساس می کرد راه اصلاح حیات سیاسی شهر، تعلیم شهروندان در انتقاد از خویش است( امروز ما ایرانیان باید کتاب جامعه شناسی خودمانی را بخوانیم ). آموزش وپرورش و دانشگاه باید مسوولیت عمده دولت به شمار آید و باید وزیر آموزش وپرورش وعلوم یک پروفسور به تمام معنا باشد چون آینده هر دولت به پرورش نسل جوان آن کشور بستگی دارد و غفلت ازاین امر خیانت جبران ناپذیر به کشور است. درفلسفه افلاتون دولت موظف است تا تمام شهروندان از آموزش و پرورش رایگان برخوردار باشند تا افراد جامعه بتوانند از هر فرصتی برای شکوفانیدن علاقه ها واستعدادهای خود استفاده کنند و تحصیلات عالی رایگان باشد تا مردم به دلیل فقر از تحصیل محروم نشوند.( درفلسفه 2500 سال قبل سقراط و افلاتون و ارسطو چیزی به نام دانشگاه آزاد و علمی و کاربردی و انتفاعی و مسخره بازی مدرک جویی درکار نیست). سقراط تاکید می کرد دولتمردان باید فیلسوف سیاسی باشند و جوینده دانش و حقیقت وآگاه به نقایص ونارساییهای خودباشند. باید در همان حال که برای به دست اوردن بهترین رهبران می کوشیم، آمادگی آن را داشته باشیم که اگر بدترین افراد رهبر شدند ما چه کار کنیم. دبیرستانها و دانشگاههای ما از اختراعات افلاتون است اما با تاسف امروزه درقرن 21 درایران خودمان می بینیم که مدرک گرایی نظام آموزشی ما را به میدان مسابقه دو مبدل ساخته است

(ما برای کسب مدرک آمدیم       نی برای درک مطلب آمدیم )

و دانشجو به جای این که تشویق شود و به خاطر تحصیل خود را وقف تحصیلات کند و به دنبال فراگیری علم و دانش باشد ترغیب می گردد که به خاطر پیمودن مدارج عالی و کسب شهرت و مقام و ثروت و پرستیژاجتماعی و زن زیبا  درس بخواند. به بیان دیگر حتی در زمینه علوم در دانشگاههای ما بر توسل به جاه طلبی های خام شخصی پی ریزی شده است. ( انسانهای غارنشین برای به دست آوردن مسکن و غذا و زن زیبا و ... با چنگ و دندان و باتوم می جنگیدند امروزه چنگ و دندان جای خود را به مدرکهای دانشگاهی فوق لیسانس  به بالا داده اند .(درمدرک آباد شقایقها می میرند). فلسفه سیاسی افلاتون این بود که مردانی که درستی و پاکی ایشان به اثبات رسیده فرمانروا باشند . سقراط هم خواستار آن بود که یک سیاستمدار مسوول و دوستدار حقیقت و حکمت فرمانروا باشد . شاه فیلسوف در اندیشه افلاتون دوستدار راستی است و باید برای به کار گرفتن بسیاری دروغها و فریبها عزم جزم کند. در نظر افلاتون علما و کسانی که به متافیزیک و مابعدالطبیعه اعتقاد دارند نباید حکومت کنند زیرا ایشان خاطر شان به عالم علوی و بالا مشغول است و مجال ندارند به امور انسان ها در زمین بنگرند . اما کانت با اندیشه شاه فیلسوف مخالف بود و می گفت این که شاهان فیلسوف شوند یا فیلسوفان شاه، محتمل نیست اتفاق افتد چون تصاحب قدرت همواره از قدر و قیمت داوری آزاد عقل می کاهد. اما یک پادشاه خوب باید از سرکوب مورخان و فیلسوفان و جامعه شناسان و ... خودداری کند و حق اظهار نظر در جمع مردم را به ایشان بدهد(دولت باید آزادی مطبوعات و بیان و عقیده را آزاد گذارد). افلاتون عقیده داشت بدون پادشاه متخصص دراقتصاد- علوم سیاسی- تاریخ و جامعه شناسی کشور نابود می شود و حتی خطر تجزیه کشور وجود دارد. افلاتون درمورد وضعیت یک فیلسوف روشنفکر در حکومتهای دمکراسی می گوید:

یک روشنفکر و مورخ می تواند جنون جماعت و فساد عمومی کلیه امور اجتماعی و حکومتی را ببیند . فیلسوف مانند انسانی است که در قفس جانوران وحشی گرفتار شده است. او در ستمکاریها و جهالت توده مردم با آنان همراه نیست و نمی تواند با آنان مخالفت کند اما نیروی جنگ با وحشیان را ندارد و قبل از آن که بتواند برای کشور یا شهرش منشا خیر و برکت شود (مانند امیرکبیر –– قایم مقام ) به قتل خواهد رسید.

منبع : جامعه باز ودشمنانش کارل پوپر- ترجمه عزت الله فولاد -                                 

  علل وقوع انقلاب.......از کتاب سیا ست ارسطو                                                                                                                                                                      انقلا ب   در یک کشور به دو صورت انجام می شود.گاه انقلاب در سازمان حکومت رخ می دهد و هدفش این است که شکل موجود حکومت را تغییر دهد بعضی اوقات هم هدفش ان است که شکل موجود حکومت   ثابت بماند اما خود انها قدرت را در دست بگیرند.گاه انقلاب به سازمان حکومت اسیبی نمی رساند  بلکه مقصود رهبرانش این است که شکل حکومت ثابت بماند ولی قدرت را خود در دست بگیرند .  در بعضی موارد هدف انقلاب ممکن است فقط تغییر بخشی از سازمان حکومت باشد.علت انقلاب در بعضی موارد تبعیض و نابرابری میان اقلیتها و قومهاست.ارزوی برابری همیشه سرچشمه انقلابها در تاریخ بوده است.انقلاب یا کار مردمی است که از دیگران از لحاظ اجتماعی پا یین تر هستند و برتری می خواهند مانند مارکسیستها و یا کار اشرافی است که با دیگران برابرند و برتری می خواهند. چنین است زمینه احساسی و ذهنی مردمی که سر به شورش بر می دارند.هنگامی که فرمانروایان گستاخی کنند و فقط به دنبا ل سود خود با شند مردم بر انها و قوانینی که وضع کرده اند شورش می کنند.حرص و طمع پادشاهان گاه به صورت غصب اموال خصوصی و گاه به شکل تجاوز به خزانه ملت بروز می کند.گاهی هم علت انقلاب این است که مردم تحقیر شده اند و حرمت و ابروی خود را از دست داده اند که در این صورت مانند ناصرالد ین شاه که خود را شاه قورباغه ها و شپشها می خواند شورش مردم رواست.یکی دیگر از علل انقلاب ترس جنا یتکاران در جامعه  از قانون و پلیس است.تحقیر احزاب و اقلیتها هم از علل اختلا ل و شورش بر ضد دولت است.   در حکومت دمکراسی هنگامی که ثروتمندان بر اثر اشفتگی و هرج و مرج مملکت حکومت را خوار و حقیر بشمرند انقلاب رخ می دهد.وسعت بیش از اندازه کشور یا امپراتوریها در تاریخ یکی دیگر از علل انقلاب است.در حکومت دمکراسی و جهموری هر گاه اکثر مردم به زیر خط  فقر برسند شورش و انقلاب رخ می دهد. هنگامی که در جامعه ای مردم ثروتمند شوند و در جامعه نفوذ زیاد پیدا کنند حکومت دمکراسی تبدیل به حکومت الیگارشی  می شود.ناسازگاری و ستیزه جویی میان نزادهای مختلف کشور هم یکی دیگر از علل انقلاب است زیرا کشور از پدید امدن هر مردمی به وجود نمی اید .در حکومت الیگارشی  ثروتمندان قدرتمند  به بهانه این که با افراد همانند خود از حقوق برابر بهره مند نیستند بر حکومت شورش می کنند اما در حکومت دمکراسی ثروتمندان چون خود را با مردم طبقه پا یین جامعه برابر بینند سر به شورش و نافرمانی بر می دارند.شاید بزرگترین علت ناسازگاری و دشمنی ابتدا تعارض میا ن دانشمندان و توده عوام  سپس اختلاف طبقاتی در جامعه باشد.گاهی اشوبهای کوچک و اختلاف میان فرمانروایان و کاندیدها مشتعل می شود و به صورت انقلاب در کشور در می اید.در یونان زمان افلاتون جنگ دو جوان از اشراف زادگان بر سر عشق زنی زیبا حکومت سیراکوز را سرنگون کرد.از این رو شرط عقل ان است که از همان اغاز کار احتیاط  پیشه کرد زیرا خطا همیشه در اغاز رخ می دهد و اغاز ستیزه نیمی از تمام ان است.به این سبب خطای کوچکی که در اغاز کار صورت گیرد برابر با مجموع خطاهایی است که در مراحل بعدی ان رخ می دهد.می توان گفت دشمنی بزرگان کشور با هم پای همه مردم و احزاب را به میان می کشاند.در اپیدام یونان دعوای یک زناشویی بزرگان کشور موجب تغییر سازمان حکومت شد.در ایران خودمان هم حمله هولاکو به ایران به علت اختلاف متعصبین مذهبی با پیروان حسن سباح در الموت بود که حمله هولاکوی مغول به علت خواهش متعصبین از هلاکو به حمله به ایران بود.گاه حکومتها بر اثر افزایش قدرت یکی از فرمانروایا ن در جهت الیگارشی-دمکراسی یا جهموری تغییر می کنند.تعادل نیروهای طبقات مخالف نیز از علل انقلاب است.به طور مثال در تاریخ هر نظا می –پادشاه-خانواده یا قبیله که برای کشور خود پیروزی فراهم اورده همشه بعدها اشوبی برانگیخته است.زیرا یا ان کسان که بر احترام بلند پایگی انان در جامعه بر ایشان حسادت ورزیده اند به فتنه انگیزی برخاسته اند و یا خود ایشان به حکم برتری جویی به پست و مقام خود راضی نبوده اند.وسیله ای که برای انجام انقلاب به کار می رود یا قدرت است مانند کودتا و گاه فریب مردم. قدرت و زور هنگامی به کار برده می شود که رهبران پس از تشکیل حکومت به شیوه اجبار مردم را سرکوب کنند و چهره واقعی خود را به نما یش بگذارند که انقلابیون ابتدا با چاپلوسی مردم و وعده های دروغ به حکومت می رسند.علت اصلی انقلاب در حکومت دمکراسی گستاخی و ستیزه جویی مردم فریبا ن متقلب است.اینان به فرمانروایان ثروتمند تهمتهای دروغ می بندند و توده مردم را علیه انان بسیج می کنند.در این حا ل حامیان توانگر با هم متحد می شوند و علیه این شخص موضع می گیرند زیرا خطر مشترک همیشه بزرگترین دشمنان را با یکدیگر متحد کرده است. در گذشته هر گاه مردم فریبان فرمانده سپاه نیز بوده اند دمکراسی تبدیل به حکومت ستمگر می شده است و بیشتر شهریاران ستمگر پیشین در اغاز کار رهبران توده عوام بوده اند چون در روزگاران پیشین رهبران مردم از میان سپا هیان بر می خاستند زیرا هیچ یک از انان سخنران خوبی نبود و فقط ادم کشی بلد بود و بدین وسیله شمشیر تنها وسیله قدرت به شمار می امد .امروزه در حکومتهای دمکراسی در سراسر جهان که شیوه سخنرانی به بالاترین حد کمال رسیده است چرب زبانهای چاپلوس مردم را در انتخابات شهر و کشور فریب می دهند و رهبر سیاسی جامعه عوام بی سواد می شوند .انقلابها در الیگارشیها به علت ستمگری فرمانروایان با توده مردم است و هر کس شورش کند مانند کاوه اهنگر قهرمان مردم است.علت دیگر انقلاب الیگارشیها ان است که توانگران ثروت خود را به اسراف و زیاده روی خرج می کنند .در تمام شیوه حکومتها منحصر کردن حق حکومت به عده ای معین سبب  انقلاب می شود. انقلابها ی اریستو کراسی بیشتر به خاطر این است که عده کمی از مردم از مناصب دولتی برخوردارند.علت دیگر انقلاب اریستوکراسی ان است که از گروه مردم بلند تبار در ناز و نعمت فراوان و گروه دیگر در فقر و بیچارگی به سر می برند.گاهی اوقات که یکی از بزرگان کشور از خود راضی و مغرور شود به سودای رهبری و خودکامگی مردم را به شورش علیه نظام دعوت می کند. بنا براین تنها راه جلوگیری از شورش و انقلاب این است که حکومت خود رستگار باشد و از هر کار مخالف قانون پرهیز کند و مردم را هم از بی قانونی و فساد و رشوه بازدارد.دولت باید قانون شکنیهای کوچک را از همان اغاز بدون کیفر نگذارد .چون همان گونه که هزینه های کم سرانجام هر ثروت کلانی را به پایان می رساند قانون شکنیهای کوچک هم به نابودی حکومتها می انجامد . زیا ن  این قانون شکنیها چندان محسوس نیست زیرا وقوع انها یکباره نیست .گاهی اوقات حکومتهای استبدادی برای متحد کردن مردم و سلطه خود بر انا ن جنگ راه می اندازند یا به دروغ به مردم می گویند فلان کشور قصد حمله به ما را دارد تا حکومتشان بیشتر دوام یابد.برای پیشگیری از انقلاب باید با وضع قوانین از نفاق و کشمکش میان فرمانروایان پیش گیری کرد چون پیش بینی خطر کار هر کس نیست بلکه سیاستمداری متخصص می خواهد.انقلابها از جانب کسانی اغاز می شود که در زندگی خصوصی خود بر خلاف روح و سرشت حکومت رفتار می کنند.ان چه که مردم را خشمگین می کند و انان را به شورش وا می دارد این است که ببینند فرمانروایان از ثروت مردم می دزدند و مانند ثروتمندان اروپا در شبکه من و تو برای خود کاخ و ویلا درست می کنند. در دمکراسیها خطر بزرگ را مردم فریبان متملق چاپلوس  مرتکب می شوند که مردم و اراذ ل  را حتی بر قوانین مسلط می کنند.در دمکراسیهای افراطی که طبقه روستا ییان طرفدار دولت هستند از ازادی استنباطی نادرست دارند و مردم اصلا معنای ازادی را نمی دانند و عوام کوچه و بازار ازادی را در بی قانونی و بی بند باری  جنسی می دانند . تاریخ به ما می اموزد که ستمگران همیشه در اغاز رهبرانی مردم فریب بوده اند که با ناسزاگویی به ثروتمندان و یا رقیب انتخاباتی خود نزد عوام کوچه و بازار و روستاییان قدر و منزلت می یابند و مردم انان را چون کاوه اهنگر می دانند .علل انقلابها در تمام حکومتها یکسان است.مردم بر اثر ظلم و ستم و استبداد و خودکامگی بر فرمانروایان شورش می کنند .انقلاب گاه متوجه شخص پادشاه است و گاه متوجه کل سازمان حکومت . پس هدف و وظیفه فرمانروایان باید این باشد که نگهبان جامعه باشند و توده مردم را از ستم و اهانت فرمانروایان ایمن دارد اما پادشاه یا رییس جمهور ستمگر هدف ان سود شخصی و گرداوری ثروت است و حتی در مواقع شورش مردم از سپاهیان مزدور بیگانه کمک می گیرد تا مردم را سرکوب کنند . /مانند کشور بحرین /بعضی انقلابها به دلیل اهانت به مردم و تجاوز شرم اور فرمانروایان و سپاهیان به ناموس زیر دستان خود بوده است.به طور مثال شورش پیتزیسترات در یونا ن علت ان اها نت به خواهر هارمودیوس بود.بعضی  اوقات علت نابودی حکومت ستمگران کشمکش و تفرقه و نزاع بین بزرگان کشور است.در حکومت پادشاهی باید اختیارات شاه کمتر باشد تا شاهان کمتر در اندیشه خودکامگی باشند و یک انجمن هم تا سیس شود           که بر اعمال پادشاه نظارت کند.در حکومتهای ستمگر و دمکراسی چاپلوسا ن قدر و منزلت دارند.ستمگران دوستا ر فرومایگا ن هستند چون تملق و چاپلوسی را دوست دارند و هیچ ازاده ای مانند امیر کبیر زبان به ستا یش ایشان نمی گشاید.مردان بزرگ اگر هم پادشاه را دوست بدارند هرگز به او تملق نمی گویند و حتی گاهی نظر مخالف خود را اعلام می کنند.پادشاه ستمگر از انسانهای ازاده و روشنفکر بیزار است و مردان بزرگ تاریخ همیشه خار چشم پادشاهان بوده اند.حکومت ستمگر مانند شوروی سابق که متلاشی شد یا حکومت بعث عراق برای حفظ سازمان خود مردان بزرگ و اندیشمند چون امیر کبیر و قایم مقام را می کشد.داش اکل های محله را معتاد  می کند .جلوی ازاد ی بیان و مطبوعا ت را می گیرد.همه جا را پر از جاسوس و خبر چین می کند.میان مردم-اقلیتهای مذهبی و نزادی تفرقه و نفا ق می اندازد.

/ادامه مطالب وبلاگ را در ارشیو سال های قبل سیو و مطالعه کنید /   

خلاصه ای از كتاب جامعه شناسی خودمانی

كتاب جامعه شناسی خودمانی تاليف حسن نراقي يكي از كتابهاي بسيار خوبي است كه براي اولين بار عيوب  ما ايرانيان را بيان مي كند. دراينجا خلاصه اي از اين كتاب بسيار مفيد را براي خوانندگان وبلاگ عرضه مي كنيم تا خود خواننده اين كتاب را بخرد وبه بقيه دوستان هديه كند.

زايران واز ترك واز تازيان

نژادي پديد آيد اندر ميان

نه دهقان، نه ترك ونه تازي بود

سخنها به كردار بازي بود

همه گنجها زير دامان نهند

بكوشند وكوشش به دشمن دهند

به گيتي كسي را نماند وفا

روان وزبانها شود پرجفا

بريزند خون از پی خواسته

شود روزگار بد آراسته

زيان كسان از پي سود خويش

بجويند ودين اندر آرند پيش

(فردوسي بزرگ)

دليل عقب افتادگي كشورمان در خودمان است(كتاب جامعه شناسي نخبه كشي از نشر ني را هم مطالعه كنيد) نه در همسايه ها وابرقدرتها واستعمارگران... درست است استعمارگران تاثير زيادي در عقب ماندگي ما ايرانيان داشتند اما اگر ما خيلي از خصوصيات بدمانند بيگانگي با تاريخ – پنهان كاري ورياكاري – خودمحوري – دروغ- حسادت- احساساتي بودن – مسووليت ناپذيري و ... نداشتيم اين مشكلات نصيب ما نمي شد . روزنامه‌هاي كشورمان را نگاه كنيد سراپا تبريك است وتهنيت به مديران نالايقي كه هر روز گوشه اي ازاين مملكت را به ركود مي]كشند. تمام تاريخ دادگستري را بخوانيد يك نفر را نخواهيد يافت كه به جرم كارنكردن و پيش نبردن مسووليتي كه عهده دار بوده محاكمه شود. درد ما نه درد استعمار است نه همسايه زورگوي شمال یا جنوب و ... تا درد اصلي (اصلاح خودمان) را درمان نكنيم هرگونه تغييري هيچ فايده اي برايمان نخواهد داشت. اگر به وجود بيماري در جامعه مان اعتقاد پيدا كرديم تك تك خودمان خود پزشكان مجربي خواهيم بود. مهدي بازرگان دركتاب خود مي نويسد، روح ايراني چندان خالص، الهي واستوار برپايه هاي محكم تقوي وحق پرستي نبوده است ودر ادبيات ايران هم دايم ادبيات مي وشراب ومعشوق و ساقي را مي بينيم.

ايراني هميشه يك دوگانگي يا جمع بين ديانت ومعصيت را با هم داشته است .دروغ وتقلب شايد در ميان هيچ ملتي مانند ملت ما ايران رايج نبوده است وقتي بنا باشد ملتي به طور جدي با دشمن نجنگد و تسليم اعراب – ترك ومغول شود. صرف ونحو عربي بنويسد و در مدح سلاطين ترك چون محمود غزنوي قصيده بسرايد وغلام حلقه به گوش چنگيز و تيمور شود يعني هر زمان به رنگ تازه درآمده به هركس وناكس تعظيم وخدمت كند

دليل ندارد كه با آن تمدن 7000 ساله از صفحه روزگار محو نشود ودنيا مردم آن را وحشي وتروريست ندانند . شاردن، سياح شهير فرانسوي مي نويسد ، ايرانيان بيش از هر چيز دلشان مي خواهد زندگي كنند وخوش باشند، بسيار مخفي كار ومتقلب وبزرگترين متملقين عالم هستند. به غايت دروغگو، با همه قيافه اي كه به خود مي گيرند هيچ كار دنيارا به جد نمي گيرند مگر در سه مورد مخصوص يكي شكم- يكي کیسه يكي تنبان و زير شكم . پاي اين سه چيز كه به ميان مي آيد يوسف را به كلافي وخدا را به خرمايي مي فروشند وبراي حل وفصل معضلات امور و مشكلات دنيا به سه طريقه معتقدند كه عبارت است از سرهم بندي – ماست مالي وروش ساخت وپاخت . ژان لارنگي مي گويد: ايرانيان عاشق توطئه – آشوب وكودتا هستندو  براي پذيرايهاي رسمي وعيش ونوش ساخته شده اند وخوشي آنها دراين است كه داد وفرياد راه بيندازند.

 

كمتر كسي از اهالي ايران است كه مير غضبي نداند. ميرزا آقاخان كرماني در سال 1311 شمسي مي گويد ايرانيان پايبند مكلفات اخلاقي نيستند ... جزپركردن واطفاي شهوات از زندگي چيزي نمي فهمند (عاشق كباب آهو وسفر به دبي- آنتاليا ولاس وگاس) دروغ مي گويند ، فريب مي دهند مانند خاكشير به هر مزاجي مي سازند درمقابل هر باري تسليم مي شوندواين كار را زرنگي مي دانند. از خود راي واختيار زيادي ندارند. امروز طرفدار يك حزب يا عقيده هستند وفردا آن را تكذيب مي كنند. استعمار و ورود آن معلول عقب ماندگي خود ما بوده است ونه علت آن...

 

 

با تاريخ بيگانه ايم

يكي از بزرگترين دردهاي كشور ما اين است كه حتي تحصيل كرده هايمان ميانه خوبي با تاريخ ندارند. ملتي كه تاريخ گذشته اش را نمي خواند ونمي داند، همه چيز را بايد خودش تجربه كند آيا فرصت اين كار را دارد؟ آيا عمرش به اين تجربه ها كفاف مي دهد؟ از اين دردناك تر نمي شود كه تجربه اي را به قيمت گزاف به دست مي آوريم ولي آن را نگاه نمي داريم يك نسل، دونسل مي گذرد همه يادمان مي رود وآن وقت دوباره روز از نو روزي از نو ،‌در زمان محمد خوارزمشاه ترك كه خود را اسكندر دوم مي خواند.

نخوت وغرور بيجا ودست كم گرفتن دشمن (حمله مغول) بلايي را به سرمان آورد كه همه دنيا را گريبان شر كرد همين دست كم گرفتن حريف وفراموشي تجربيات قبلي در اوج فلاكت و گرفتاري ايران دوباره وادارمان كرد در زمان قاجار به ترك عهدنامه گلستان وتركمن چاي را ببنديم. چرا؟ براي اين كه حافظه تاريخي نداشتيم . مطالب را خودمان بايد تجربه مي كرديم . اگر به سراسر تاريخ ايران پس از اسلام نگاه كنيم يك طيف يكنواخت وتكراري است . قبيله يا حكومتي دچار ظلم وستم ، ركود وسستي وبي تفاوتي ونااميدي مي شود . قوم همسايه كه فرصت را غنيمت مي شمارد(اعراب-  مغولان) يورش مي آورد وغارت مي كند وفقط در زمان حمله مغول يك سوم جنگلهاي ايران دستخوش آتش سوزي مغولان مي شود. فاتح قبلي ها را مي كشد يا فراري مي دهد. جايش مي نشيند تا از درون قبيله عده اي كه شهامت كشته شدن نداشتند، به سرعت تغيير شكل مي دهند وهمكار و همفكر فاتح مي شوند . يحيي برمكي وزير هارون عرب مي شود خواجه نظام الملك وزير ملكشاه و خواجه نصير طوسي وزير مغول مي شود. سراسر تاريخ را نگاه كنيد يك مرد نظامي مانند نادرشاه افغانها را از ايران بيرون مي كند وپس از بدست گرفتن قدرت چون سواد حكومت كردن ندارد كاربه جايي مي رساند كه مردم براي تامين ماليات مجبور مي شوند دخترانشان را به تركمن ها بفروشند... يا در تاريخ مي خوانيم در كازرون جهت تنبيه 5000 دختر باكره به سپاه مرو داده شود يا نادرشاه 1500 زن داغستاني را به محل اردوگاه برد ونرخهاي 300 ديناري براي هر شب آنها تعيين كرد و... اين وقايع تاريخي همواره تكرار مي شوند چون ما ملت ايران تاريخ نمي خوانيم وازتاريخ عبرت نمي گيريم اگر نخواهيم همه چيز را دوباره وچندباره تجربه كنيم بايد به طور جدي به مطالعه تاريخ ايران وجهان بپردازيم وبدون شناخت ديروز هرگز قادر نخواهيم بود امروز وفرداي بهتري براي خود بسازيم .

اين دود سيه فام كه از بام وطن خاست 

    از ماست كه برماست

وين شعله سوزان كه برآمد زچپ وراست   

از ماست كه برماست

جان گر به لب ما رسد از غير نناليم

با كس نسگاليم

از خويش بناليم كه جان سخن اين جاست

از ماست كه برماست

ما كهنه چناريم كه از باد نناليم

برخاك بباليم

ليكن چه كنيم، آتش ما در شكم ماست

از ماست كه برماست

گوييم كه بيدار شديم اين چه خياليست

بيداري ما چيست؟

بيداري طفلي است كه محتاج به لالاست

از ماست كه برماست

(شعر از ملك الشعرا)

منبع: چرا درمانده ايم (جامعه شناسي خودماني) مولف: حسن نراقي، نشر اختران

 در این وبلاگ منظور از ترک غلامان برده 700 سال قبل و منظور از عرب حکومتهایی مانند معتصم و حجاج یوسف است..چون مردم اذربایجان اریایی اصیل و از نسل مادها هستند..سرزمین شمس و زرتشت ابروی میهن است و قهرمانان ملی ایران مانند بابک و ستارخان و باقرخان همه از خاک پاک اذرابادگان هستند.به امید وصل اذربایجان شمالی و ارمنستان به خاک ایران زمین

 

فرمان آزادي كوروش كبير

صلح وارزاني را به همه مردم ارزاني داشتم

فرمان بزرگ كوروش كه به نخستين اعلاميه حقوق بشر نامبردار گرديده است ، بر استوانه اي از گل پخته كنده شده ازاين روي درتاريخ به استوانه كوروش شهرت دارد .از مفاد اين فرمان كه حاوي ارزشهاي معنوي وتاريخي ونمودارانسان دوستي بنيادگذار حكومت هخامنشي است تا سال 1879 ميلادي برابربا 1258 خورشيدي هيچ گونه آگاهي دردست نبود ازحقوق اعطايي به كشورهاي مغلوب وسرزمينهايي كه براي تاسيس حكومت جهاني جز قلمرو هخامنشي قرارمي گرفت تنها در كتاب مقدس يهود ومدارك مورخان يونان، آن هم به طور پراكنده ونابسامان وگاه آلوده با كينه توزي به دست مي آمد، اينهاكافي نبود، زيرا مدارك نو از منابع ايراني كه وسيله مقامات مسوول آن عصر تهيه شده باشد فراهم نيامده وپژوهندگان نمي توانستند با روش منطقي و مستند روح حكومتي، را كه براي نخستين بار پاره اي از آزاديها را در دنياي كهن عنوان كرده و حقوق اجتماعي وسياسي براي ملتهاي مغلوب تعيين نموده است بشناسد تا اين كه در كاوشهاي باستان شناسي خرابه هاي بابل كتبيه اي از زير خاك بيرون آمد وراز سر بسته تاريخ را گشود ونشان داد چگونه سوشيانت (رهاننده ) ودلاور مردي با دگرگوني جهش وار وضع اجتماعي، سياسي ،‌فرهنگي و اخلاقي بهتري را نه تنها در جامعه ايران بلكه در سراسر جهان نويد داد وبه كار بست

كوروش دراين اعلاميه چنين مي گويد:

منم كوروش، شاه شاهان، شاه نيرومند، شاه بابل، شاه سومر واكد، شاه چهار مملكت، پسر كمبوجيه شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نواده كوروش، شاه بزرگ شهر انشان، از اعقاب چيش پيش، شاه شهر انشان، از شاخه سلطنت جاودانه كه سلسله اش مورد مهر خدايان وحكومتش به دلها نزديك است. هنگامي كه من بي جنگ وستيز وارد بابل شدم، همه مردم قدم مرا به شادماني پذيرفتند . در كاخ پادشاهان بر تخت سلطنت نشستم ، مردوك دلهاي نجيب مردم بابل را متوجه من كرد زيرا من او را محترم وگرامي مي داشتم لشكر بزرگ من به آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم آسيب وآزاري به مردم اين شهر و سرزمين وارد آيد اوضاع داخلي بابل واماكن مقدس آن قلب مرا تكان داد فرمان دادم همه مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند وبي دينان را نيازارند.  فرمان دادم هيچ يك از خانه هاي مردم خراب نشود. فرمان دادم هيچ كس را نكشند وبه بردگي نگيرند. مردوك خداي بابليان از من خشنود شد به من كه كوروش هستم وبه پسرم كمبوجيه وبه همه لشکر من از راه عنايت بركات خود را نازل كرد . پادشاهاني كه در همه كشورها در كاخهاي خود نشسته اند از درياي بالاتا درياي پايين وپادشاهان عرب كه در خيمه ها زندگي مي‌كنند همگي باج سنگين آوردند ودر بابل پاهاي مرا بوسيدند. فرمان دادم از بابل تا آشور، شوش، اكد، اش نوتاك، زامبان، متورنو، سرزمين گوتي ها وهمه سرزمينهايي را كه در آن سوي دجله واقعند واز ايام قديم بنا شده اند، معابدي را كه بسته شده بود بگشايند. همه خدايان اين معابد را به جاهاي خود برگردانند تا هميشه درآن محلها مقيم باشند. اهالي اين محل ها را جمع كردم وخانه هاي آنها را كه خراب كرده بودند از نو ساختم وخدايان سومر واكد را بي آسيب به قصر هاي آنها كه شادي دل نام دارد بازگردانيدم وصلح وآرامش را به تمام مردم اعطا كردم.

بنو كد نصر پادشاه بابل( 559 ق. م ) در كتيبه اش مي نويسد:

در حمله به آشور وشهرهاي ديگر فرمان دادم صدهزار چشم درآورند وصد هزار قلم پارا بشكنند با دست خودم چشم فرمانده دشمن را در آوردم هزاران پسر ودختر را زنده زنده در آتش سوزاندم خانه ها را ويران كردم . هزاران اسير را طعمه آتش ساختم حاكم شهر را به دست خود پوست كندم وپوستش را به ديوار شهر آويختم .اسيران بسياري را در آتش كباب كردم وبسياري را دست وگوش وبيني بريدم هزاران چشم از كاسه و هزاران زبان را از دهان بيرون كشيدم و...

اما خبر حمله كوروش به بابل در جهان باستان بسيار شگفت انگيز بود .كوروش كبير مانند يك منجي و پيامبر و با شكوه آسماني وارد شهر شد، نه فرمان قتل عام داد نه پوست كند نه پسر ودختر را سوزاند نه چشم وزبان درآورد نه قلم پا شكست بلكه آرامش وصلح وآزادي عنايت كرد وفرمود تا پرستشگاهها را بسازند واسيران يهود را از زندانها آزاد كنند وبه سرزمين خود برگردانند. خط مشي كوروش مبتني بر حفظ آزادي عقايد واحترام به سنن مردم بوده است .يهوديان كوروش را مسيح (كتاب غزرا واشعيا)، كمر بسته خداوند، شبان خدا وشاهين شرق مي دانند . كوروش رفتار ظالمانه ومستبدانه را به سياست مهر ومدارا تبديل كرد وملت سرگردان وغارت شده يهود تحت حمايت دولت ايران به ميهن خود بازگشتند . دركتاب عزرا آيه هاي 1 تا 4 چنين آمده است :

تا كلام خداوند به زبان ارميا كامل شود، خداوند روح كوروش پادشاه فارس را برانگيخت تا در تمامي ممالك خود فرماني نافذ كرده وان را نيز مرقوم داشت وگفت:

كوروش پادشاه پارس مي فرمايد: يهوه، خداي آسمانها،‌جميع ممالك روي زمين را به من داده ومرا امر فرموده است كه خانه اي براي وي در اورشليم كه در يهود است بنا كنم . پس كيست از شما در ميان همه قوم او كه خدايش با وي باشد، او را به اورشليم كه در يهودا است برود وخانه يهوه ،‌كه خداي اسراييل وخداي حقيقي است بنا كند .

(درنوشته هاي پيشين يا آرشيو وبلاگ دي ماه 1386 نيز مطالبي درمورد كوروش وايران باستان ذكر شده است).

منبع: حكومتي كه براي جهان دستور مي نوشت . دكتر ‌ن‌.‌بختورتاش (كتابي كه بايد در خانه هر ايراني وجود داشته باشد . اين كتاب را بخريد وبه دوستانتان هديه كنيد) www.sinohe.ir

استعاره غار درجمهوري افلاتون

 

تاريخ مرگ وماتم است                تقويم كهنه روي ميز

هربرگ آن را پاره كن                   ميان شعله ها بريز

بايد قلم گرفت به دست              تقويم تازه اي نوشت

بايد كه تن نداد ورفت                  به جستجوي سرنوشت

هربرگ اين تقويم درد                 روز دروغ وشيون است

تاريخ ما حضور ما در دست تو،‌ دست من است

برما هرآن چه كه گذشت             تاريخ ما نبودو نيست

آواز ما عمر زمين با خلقت دنيا يكيست

دركتاب ششم جمهوري افلاتون استعاره غار را مي يابيم كه وضع وحشتناك انسانها را باز مي نماياند.افلاتون دراين استعاره مي گويد چنان است كه انسانهاي عادي طبقه اجتماع (همانها كه مشغول تماشاي فوتبال ووقت گذراني هستند) درغاري زندگي مي‌كنند وفقط سايه هايي را مي بينند كه آفتاب بر ديوار غار مي اندازد وهرگز خود آفتاب يا چيزهاي واقعي را كه آفتاب روشنشان مي كند وسايه‌شان را برديوار غار مي اندازد نمي‌بينند. آفتاب (دانش روشنگري) نماينده خير وحقيقت است وغار (جهل و ظلمت واعتياد و...) جهان ظلمت است. اكثر مردم بي خبر از خير وحقيقت به اجبار در غار (خرافات و موهومات) اقامت دارند. افلاتون فيلسوفان را به آن مردم خوشبختي تشبيه مي كند كه ياد مي گيرند از غار(بي خبري وجهل) بيرون بروند وآفتاب روشنفكري را مستقيم مشاهده كنند اما براي بيرون رفتن از غار جهالت بايد كتاب بخوانيم، ‌تفكر كنيم وچيزها را چنان كه هستند ببينيم. اين مردمان از آغاز كودكي در غار زنداني بوده اند (غاري كه ضحاكان ايجاد كرده بودند ) وپاها وگردن آنان به زنجير خرافات بسته شده و نمي توانند از جاي خود تكان بخورند وبه سوي ديگر جز روبروي خود نگاه كنند (جرات تفكر وانديشيدن را ندارند) اين مردمان در غل و زنجير در غار فقط درباره سايه‌هايي كه مي بينند صحبت مي‌كنند و هرگز افراد واشيا واقعي درجهان را نديده اند. درنظر اين مردم حقيقت چيز ديگري جز سايه افتاده روي ديوار چيزي نيست. اگر يكي از آنان بخواهد زنجيرها را باز كند وبه سوي روشنايي بنگرد چشم آنان كه درتاريكي مطلق بوده است نمي تواند نور روشنگري بيرون غار را ببيند وكور مي شود. اما او مي تواند جهان برتر را ببيند (با مطالعه و تفكر) بايد نخست عادت كند او ابتدا سايه ها را مي‌بيند (خرافات) پس از آن عكس انسانها وچيزهايي كه در آب منعكس شده مي بيند (قدم اول روشنگري يعني جرات فكر كردن) پس از آن به جهان پيرامون – ستارگان و روشنايي حقيقي يعني خورشيد را مي بيند. پس از آن خورشيد را علت فصول وگردش زمين و ... مي شناسد او در نهايت شير و پس از آن كودك مي‌شود وخود روشنفكر مي‌گردد. اما شخصي كه آفتاب وجهان واقعي را ديده است اگر برگردد ومشاهده واقعي خود را از جهان براي انسانهاي زنداني در غار كه با زنجير بسته شده اند تعريف كند. انسانهاي موجود در غار كه جز در تاريكي چيزي نديده اند حرفهاي او را باور نخواهند كرد واگر بتوانند اورا به قتل مي رسانند.

منبع: 1 - فلسفه سياسي(جان همپتن)

2- درآمدي به فلسفه (دکتر مير عبدالحسين نقيب زاده)

 

فلسفه سياسي

چه فيلسوف حرفه اي شويد، چه نشويد، فلسفه مختص نخبگان نيست بلكه به همگان تعلق دارد .

فلسفه سياسي درباره جوامع سياسي است. يعني اين كه جوامع سياسي چه هستند، كدام صورتهايشان توجيه پذيرند و بايد چه باشند. فيلسوف سياسي مي خواهد در عميق ترين لايه ها شالوده‌هاي دولتها وتوجيه اخلاقي آنها را درك كند.

حال فرمانروايي سياسي را چنين تعريف مي كنيم .شخص x بر شخص y فرمانروايي سياسي دارد اگر اين واقعيت كه x‌از y مي‌خواهد عمل p را انجام دهد، سواي اين كه P چيست، به y دليلي براي انجام p بدهد كه اين دليل فراتر از همه دلايل او براي انجام ندادن p باشد. دركتاب فلسفه سياسي اثر جين همپتن چهار نظريه ارایه مي شود كه كوشيده اند براي فرمانروايي سياسي مشروعيتي فراهم آورند. 1- نظريه فرمانروايي الهي 2- نظريه فرودستي طبيعي 3- نظريه كمال خواهانه 4- نظريه مبتني بر رضايت – سه نظريه اول در جهان مدرن رد شده اند .

 

1- نظريه فرمانروايي الهي:

طبق اين نظر، حاكمي فرمانروايي مشروع براي حكومت بر مردم دارد اگر آن فرمانروايي از خداوند نشات گرفته باشد خداوندي كه حاكميت او برانسانها بي چون و چرا فرض مي شود. از نظر تاريخي، سه راه اساسي براي سرچشمه گرفتن فرمانروايي حاكم از خداوند وجود داشته است اول معلوم مي شده كه حاكم همان خود خدا در هياتي انساني است .دوم اگر مردم تحت حكومت چنين ادعايي را ترديد آميز مي دانستند حاكمان اغلب مي‌كوشيدند بگويند اگر چه خدا نيستند به نحوي با خدا در ارتباطند وبدين ترتيب در فرمانروايي الاهي سهيمند به طور مثال در مصر فرعونها مي گفتند پسر رع يا خداي خورشيد هستند ودر سومر برخي از پادشاهان خود را ترضيعي از شير الهي مي خواندند اما سومين راهي كه حاكمان براي فرمانروايي خود متوسل به خدا مي شدند اين بود كه اذعان كنند آنها هم بشر هستند اما درعين حال بگويند خدا فرمانروايي را به آنها اعطا كرده است . فيلمر فرمانروايي پادشاهان اروپايي را از فرمانروايي اوليه خداوند به حضرت آدم در بهشت نتيجه مي گيرد. برخي از پادشاهان مانند شاه جيمز اسكاتلند اصرار داشتند كه فرمانروايي هر پادشاهي هميشه ازجانب خداوند صادر مي شود.

و طبق اين نظراگر كسي قدرتش را از خدا گرفته باشد حق دارد به هنگام جلوس برتخت همچون خدايي عمل كند. بنا به كلام خود شاه جيمز، پادشاهان به درستي خدا خوانده شده اند ،‌زيرا آنان در به كار گيرندگان قدرت الهي برروي زمين هستند. زيرا اگر صفات خدا را مورد ملاحظه قرار دهيد خواهيد ديد چقدر اين صفات درتطابق با صفات شخص پادشاه هستند. مبلغان نظريه فرمانروايي الهي حتي حاضر بودند انسانها را بردگان پادشاهان منصوب خداوند خويش به حساب آورند. فيلمر مي گويد: انسانها آزاد زاده نمي شوند وهرگز آزادي انتخاب حاكمان خويش يا اشكال حكومت را ندارند شهرياران صاحب قدرت مطلق هستند.... ادعاي فرمانروايي الاهي پوچ وتوخالي است به اين معنا كه هركسي به آساني مي تواند اين ادعا را مطرح كند، اما هيچ كس نمي تواند ادعايش را ثابت كند وبرخي حاكمان ازاين انديشه كه نماينده خدا روي زمين هستند فرمانروايي خود را نامحدود ومطلق تصور مي كردند. اين نظريه درجهان مدرن امروز به شدت مورد حمله قرار گرفته است زيرا حاكمان به آساني اين درك و برداشت را مجوز بدترين سواستفاده ها قرار داده اند. نظريه پردازان سياسي نظريه فرمانروايي گرفتن از خدا (مانند فرعونها) را خوار مي شمردند زيرا اين نگرش در دست حاكمان بي وجدان يا شرور مانند نرون مي توانست بدل به امر خطرناكي شود . اما تنها نظريه قابل قبول فرمانروايي سياسي نظريه مبتني بررضايت مي باشد .

2- فرمانروايي نشات گرفته از خیر وخوبي

سومين نظريه فرمانروايي سياسي نظريه كمال خواهانه فرمانروايي سياسي خوانده مي شود يعني شخصي برديگران فرمانروايي دارد كه دانش بيشتر يا تخصص بيشتري درآن حوزه داشته باشد مثل فرمانروايي معلم بر دانش اموزان .

اين حوزه مبتني بر ادعاي فرد فرمانروا به داشتن دانش وشناخت برتر است طبق نظر افلاتون،‌حاكمي مي تواند پيروان خود را خوشبخت كند كه عادل باشد ودانش وشناخت حاكم فرمانروا را داشته باشد (به عنوان مثال وزير كشور بايد خصوصيات امير كبير را داشته باشد وداراي مدرك فوق دكتراي علوم سياسي واقتصاد باشد). اشخاصي كه عقلاني وداناي خير هستند به اين دليل فرمانروايي ندارند كه بهتر از بقيه هستند بلكه به اين دليل فرمانروا هستند كه از آن چه بايد باشد با خبرند و مي توانند آن را به مرحله عمل دراورند. افلاتون در كتاب پنجم جمهوري استدلال مي كند كه زناني هستند كه توانايي پاسدار بودن ودرآنان قوه تفكر درست به اندازه هر مرد ديگر، قادر به كشف وپي جويي خير است. افلاتون منشا فرمانروايي را نه در برتري وفرادستي ذاتي، بلكه در شناخت ودانش مي داند. دولت آرماني را بايد نخبگاني اداره كنند كه در دانش وشناخت خود ممتازند .

3- نظريه فرمانروايي مبتني بررضايت

فرمانروايي متوسل به رضايت مردم پايه مقبول ترين نظريه سياسي فرمانروايي مدرن بوده است. انسانها تمنيات و نيازهايي دارند كه آنان را وا مي دارد در كنار هم و به صورت يك اجتماع زندگي كنند تا ضرورتهاي زندگي انسان تامين شود.خانواده ها براي نفع متقابل در روستاها جمع مي شوند و سرانجام روستاها با يكديگر متجمع مي شوند تا دولت شهر ها را به وجود آورند. پس دولت يا كشور عبارت است از تجمع خانواده ها وروستاها با هدف زندگي كامل وافرادي كه در خلق دولت يا كشور مشاركت مي جويند افرادي هستند كه تصميم مي گيرند كدام نوع حكومت را اختيار كنند دولت يا كشور (پوليس) تجمعي از اشخاص همانند است كه هدفشان بهترين زندگي ممكن است. ارسطو از چندين راه مختلف براي بنياد نهادن فرمانروايي سياسي در يك كشور يا دولت ياد مي كند.اگر مردم تصميم بگيرند اين فرمانروايي در وجود يك تن جمع شود حكومت آن را پادشاهي (monarchy) مي خوانيم كه اگر بد حكومت كند آن را جباریت( tyanny) گويند. اگر مردم فرمانروايي را به عده محدودي ببخشند، آنگاه حكومت اگر عادلانه رفتار كند آريستو كراسي خواهد بود كه حاكمان بنا به فضايلشان انتخاب شده اند واگر حاكمان ناعادلانه رفتار كنند اوليگارشي خواهد بود كه حاكمان بنا به ثروتشان انتخاب شده اند. اگر مردم فرمانروايي را به همه مردان آزاد ببخشند،  حكومت آنان اگر خوب كار كند پوليتي يا جمهوري خواهد بود كه حكومت متعلق به پرهيزکاران ودانشمندان باشد واگر حكومت انتخابي مردم بد كار كند،  دموكراسي خواهد بود. كه  دموكراسي زماني پيش مي آيد كه اكثر مردم كه طبقه فقير وناآگاه جامعه هستند چنان حكومت كنند كه هيچ پرواي انجام عدالت را نداشته باشند. نيچه دموكراسي را جنون سرشماري وبي اعتقادي به مردان بزرگ مي داند. در حكومت دموكراسي خوكهاي متقلب مي توانند در انتخابات مردم را فريب دهند.( درآرشيو يا نوشته هاي پيشين در مورد معايب دموكراسي مطالبي ذكر شده است) درنظر افلاتون كسي كه بد وناعادلانه حكومت مي كند نبايد فرمانروا باشد. بهترين شيوه حكومت از ديد ارسطو حكومت جمهوري يا پوليتي است كه در آن افراد بسيار در حاكميت سياسي شركت مي جويند. اما فقط بهترين آنها از لحاظ تخصص،‌دانش وتقوا فرمانروا مي شوند.

منبع: فلسفه سياسي – مولف: جان همپتن – ترجمه خشايار ديهيمي

 

تاريخ ايران عصر صفوي

روشنفكر ايراني ناچار است پيوسته با انحطاط وعقب ماندگي مان رويا رو شده ودر قدم اول بكوشد به علل واسباب آن آگاهي يابد .فقدان يا ضعف هويت تاريخي ايرانيان يكي از مهمترين علل عقب ‌ماندگي ما ايرانيان است . نظريه انحطاط ايران كوششي در قلمرو انديشه سياسي است .درتاريخ انديشه سياسي در ايران تا فراهم آمدن زمينه هاي جنبش مشروطه خواهي ... سه جريان عمده فلسفه سياسي،‌ سياست نامه نويسي وشريعت نامه نويسي به وجود آمد وجرياني از انديشه سياسي بود كه تدوين آن با حمله مغولان آغاز شده بود. درايران عصر صفويان ترك، تاريخ ايمان عين تاريخ سلطنت شد و سياست نامه نويسان كوشيدند تا خصلتهاي قدساني وكراماتي به شاهان نسبت دهند و شاهان را در زمره پيامبران وامامان قرار دهند. با برآمدن صفويان وتركيبي از تصوف- تشيع و نظريه سلطنت امكاني براي بحث آزاد ونظريه ‌پردازي وجود نداشت واز زمان صفويان ترك كه قدرت را به دست گرفتند ديگر در ايران متفكر بزرگي يافت نشد كه مانند سعدي وحافظ و زكريا رازي وابن سينا و... دنيا در برابر آنان سرخم كند. قدرت شاهان صفوي سه بنياد مشخص داشت اول نظريه كهن حق الهي شاهان ايراني دوم ادعاي نيابت مهدي(ع) شاهان صفوي بود. روحانيون ايران هم با تحكيم وگسترش فقه سياسي شيعه،‌خصلت نيابت امام مشروعيتي به شاهان صفوي دادند . تا دوره صفويه بيشتر ديوانيان وزراي فرهيخته ايراني بودند كه به تبيين نظري سلطنت مطابق با سنت انديشه سياسي ايران شهري، اما بر بستر دين اسلام مي پرداختند . اينان از خواجه نظام الملك تا رشيد الدين فضل ا... تسخيرگران ایران از سلجوقيان ترك و ايلخانان مغول در حفظ قدرت سياسي ياري دادند .

اين انديشه پردازان درتبيين نظري سلطنت مطلقه استبدادي درايران نقش موثري يافتند واز دوره ايلخانان انديشه سياسي در ايران به انحطاط گراييد . با به قدرت رسيدن صفويان ديوان سالاران ايراني كنار رفتند وقزلباشان ترك قدرت را به دست گرفتند. صفويان ابتدا در مراحل نخستين حكومت خود از برخي روحانيون عرب در جبل، بحرين و... دعوت كردند تا به ايران بيايند ومامور شدند تا فقه تشيع را به طور عام و فقه سياسي تشيع را به طور خاص تدوين كنند. در حكومت صفويان تشيع به مذهب رسمي يا دولتي و به ابزار ايدئولوژيكي تبديل شد. صفويان تشيع را مذهب رسمي ايران كردند وهمه پيروان صوفي مسلك وعلماي اهل تسنن را نابود وخاموش كردند .از نخستين اقدامات جبل عاملي ها\ جعل وتثبيت تبار ساختگي دروغين براي صفويان آدمخوار بود و كوشيدند براي مشروعيت بخشيدن به حكومت صفويان به وجه ديني حكومت فقهي – شرعي متكي به امامت و نيابت امام زمان در عصر غيبت نشان دهند و با نايب امام خواندن شاهان صفوي،  آنان را مشروعيت بخشند وهمين عامل باعث شد تا فقهاي شيعه درايران از منزلت اجتماعي بالا وگسترده اي برخوردار شوند. حضور و فعاليتهاي علماي عرب در حوزه درسي شان به مرور به پرورش يافتن روحانيون شيعه ايراني انجاميد. درپي تحولات سياسي صفويان درايران دو ديدگاه در مورد حكومت به وجود آمد.

1- نظريه سلطنت با محور شاه كه از سنت انديشه سياسي ايران شهري تاثير گرفته بود. اينان به برگزيده بودن پادشاهان از سوي خداوند معتقد بودند مانند ملامحمد باقر سبزواري

2- حكومت فقهي ، شرعي با محور بودن نايب امام. كه بايد حكومت فقهي،‌شرعي بر محور نيابت امام را به گونه اي تبيين مي كردند كه به حكومت شاهان صفوي مشروعيت مي بخشيد.

3- پيروان كركي براين ادعا بودند كه نيابت امام درحكومت فقهي شرعي فقط برعهده فقها ومجتهدين شيعه است وفقط حكومتي مشروع است كه در راس آن فقيه و مجتهد جامع الشرايط قرار گيرد.

دركتاب روضه الانوار عباسي ذكر شده كه امر قضاوت در انحصار فقها و مجتهدان قرار گيرد وابراز شده كه اين وظيفه از سوي امام غايب به آنان تفويض شده است .درايران سياست نامه نويس به توجيه وتبيين حكومت مطلقه استبدادي بر محور شاه برگزيده از سوي خداوند مي پردازد و شريعت نامه نويس در پي تبيين حكومت ديني بر محور خليفه، امام ونايب امام است . محقق سبزواري سنت سياست نامه نويسي دوران اسلامي را بر بستر تشيع بازسازي كرد و ناگزير بود به نحوي منصب نيابت امام را براي پادشاه قايل شود. سبزواري كه خود روحاني شيعه بود غيبت امام اصل را نقطه شروع بحث خود براي توجيه سلطنت پادشاهان قرار مي دهد. با به قدرت رسيدن صفويان ودر واكنش به اين كه برخي از فقها وانديشمندان شيعه، شاهان صفوي را نايب امام مي خواندند با تثبيت قدرت صفويان، روحانيت به عنوان نيرويي سياسي اهميت مي يابد. فقها ومجتهدان به مرور از قدرت ومنزلت اجتماعي بسيار برخوردار شدند واكثر آنان تا آخر به حمايت كامل از حكومت صفوي ادامه دادند. مجتهدان تا روزگار شاه عباس اول ازبخت خويش راضي بودند وقدرتي اعمال كردند بسي بيش از قدرتي كه وقتي حكومتهاي سني اين امتيار را درتملك خود داشتند، بهره ايشان بود. محمد باقر مجلسي يكي از عوامل موثر در به تخت نشستن شاه سلطان حسين بود . دراين هنگام انديشه سياسي با از دست دادن استقلال خود در برابر انديشه ديني و تصوف زوال جدي پيدا كرد. فاصله سقوط صفويان تا برآمدن قاجاريان ترك فرصتي تاريخي براي روحانيون بود كه با حل تضادها وتعارضات دروني اش به طور يكپارچه اي در فعاليت هاي اجتماعي وسياسي وارد شده واز قدرت بسيار برخوردار شدند. با به قدرت رسيدن قاجاريان، آن هم تحت فرمانروايي خودكامانه ومقتدرانه آقا محمد خان كه سخت پايبند تشيع بود، روحانيت از حكومت قاجاريه استقبال كرد. آقا محمدخان قاجار به حمايت از روحانيت شتافت. (آقا محمد خان همان كسي بود كه به خاطر به چنگ آوردن زنان زيبا قسمتهاي زيادي از ايران را فروخت.) روحانيت در همين زمان فرصت يافت در قلمرو ايران به تبليغ و ترويج بپردازد. از دوره حكومت آقا محمد خان وحدت ميان دو دستگاه سلطنت و روحانيت تقويت شد. ميرزاي قمي در نوشتن ارشادنامه موضع فقها را در مرحله تقويت وحدت دو دستگاه سلطنت وروحانيت حفظ كرد. كشفي هم اصالت را از آن حكومت فقيهان و مجتهدان شايسته مي دانسته است ومي گويد از آنجا كه سلطنت بدون علم ممكن نيست سلطان بايد با اجتهاد يا از روي تقليد، به احكام علم داشته باشد.

رويكرد كشفي به سياست مدن وحكومت فاضله، حكومت فقهي، شرعي بر محور امام است . حكومتي كه هدف آن حفظ نمودن واقامه كردن آنچه راست كه رسول تاسيس وتبليغ آن را كرده است. كشفي فقيه است ودر نظر او حكومت دو جنبه دارد يكي جنبه محتوايي آن كه ديني است وديگري جنبه اجرايي آن كه تلاش براي استقرار احكام شريعت در جامعه است. وي تبيين محتوايي حكومت را رسالت فقيهان مي داند واجراي آن را مسووليت پادشاهان مي داند. او خواهان تقسيم قدرت بين پادشاهان وروحانيون بود. محمد باقر مجلسي كه در بستر سازي فقه سياسي شيعه درزمينه حكومت فقهي – شرعي بر محور نايب امام نقش تعيين كننده اي داشت تا آخر از حكومت صفويان پيروي كرد. ابن مطهر حلي در ضرورت امام مي نويسد: انسان موجودي خودخواه وشهوت پرست است ازاين رو جنگ ونزاع بدون وجود امام پايان ناپذير است وامام خود  از هر گونه گناه وعيب وخطايي مصون مي باشد.

كشفي بالاترين ارزش ويگانه غايت را استقرار احكام شريعت بر جامعه مي داند. وقتي كشفي كلام « من پيامبر شمشيرم را به پيامبر اسلام نسبت مي دهد به آن معناست كه به جدايي دين و سياست معتقد نيست » برخوردار شدن روحانيت از اعتبار اجتماعي از زمان شاه تهماسب اول در ايران تثبيت شد. تلاش روحانيون براي تدوين نظريه حكومت ديني به عصر صفوي باز مي گردد. علما و فقها در مجموع، درزمان غيبت نايبان امام زمان  در امور شرعي هستند. اما ديوانيان و انديشمنداني مانند ابوالقاسم فراهاني – حاجي اسدا... قوام شيرازي با اين امر مخالف بودند به هنگام برآمدن قاجاريان ترك كه نسب خود را به مغولان مي رساندند، دستگاه روحانيت از قدرت اجتماعي- سياسي پر دامنه اي برخوردار بود وآقا محمد خان قاجار به علت اعتقادات ديني و برخورداري از دانش فقه شيعه، احترام عميقي براي روحانيت قايل بود . ملا احمد نراقي براي اولين بار نظريه ولايت فقيه را ارايه داد واز ديدگاه او فقيهان در روزگار غيبت امام مهدي(ع) فرمانروا و نايب هستند.

 

 

مقايسه اي ميان جهان بيني فلسفه خرافي قديم وفلسفه قرن بيستم

پيش از مقايسه جهان بيني فلسفي قديم ومدرن، بينش مذهبي انسان قديم وجديد را بررسي مي كنيم.

هيجان تحول و كشف اسرار جهان وآينده نگري همه از مشخصات فرهنگ جديد اروپاست. در مقابل اين ديناميسم و رستاخيز فكري اروپا، هندي آرامش پرست، از طرفي مظاهر حيات عملي نظير گاو وآلت تناسلي مرد وزن را مي پرستيد واز طرفي مي كوشيد تا دو قطب حيات زندگي اين دنيا و زندگي لاهوتي آخرت را به هم نزديك كند. انسان خرافاتي نسلهاي گذشته به سبب بينش كوتاه خود، از ادراك كلي و توجيه عمومي كائنات عاجز بود . پس اشيا وامور جهان را تك تك وبدون ارتباط با هم درنظر مي گرفت و چون به فرض مثال قوانين نيوتن وكپلر نمي دانست هريك را وابسته قوه محركه يا خدايي خاص مي انگاشت. تنديس خدايان را مي ساخت و بت سازي خود را خداپرستي مي خواند كه هر خدايي مظهر يكي از نيازهاي مادي و ضروري آدميان محسوب مي شد. خدايان مادي يونان در كوه المپ مي زيستند ومصريان خورشيد و پسران آن فرعون و چيني ها مظاهر طبيعت را مي پرستيدند . در عالم اسلامي (ايران پس از اسلام) همه كائنات رمز وابهام وپر از جن وپري وملائكه وحوري وشيطان بود. از اسما سري تا اكسير اعظم ونقوش خيال آفرين جادويي كاشي كاريها والف ليله واجنه وشياطين و ققنوس و سمندر  سلیمان، نيروهاي مرموز گيتي همه يگانه ويك راهند. شرك قابل قبول نيست و سرنوشت هر كس به اراده خدا واز روز ازل مقرر و بر ستارگان نقش بسته شده است. بايد در مقابل مستندات ديني تسليم محض بود و جان خود را دراين راه گذاشت. اما بعد از رنسانس در اروپا انديشه انسان دگرگون شد زيرا چنان كه استالين دركتاب خود راجع به لنين مي نويسد ، زندگاني افراد به هر صورتي باشد طرز تفكر آنان نيز چنان خواهد بود. فلسفه و علوم مدرن سراسر ديناميك و پويا وبلند پرواز است وهيچ حد ومرزي براي پيشرفت وشناخت انسان از جهان نمي شناسد درمقابل تساهل چيني، گوشه گيري ومرتاض هندي وتصوف ودراويش اسلامي، دانشمندان عصر جديد چون گاليله – ولتر – جيمز وات و ... نسبت به جهان و پيرامون خود بي تفاوت و مثل كدو تنبل نبودند. گاليله در برابر تكفير وتهديد كليسا ايستادگي كرد و برونو از آتش كليسا نترسيد. (درايران خودمان هم حلاجها وسيد نسیمیها   به دار آويخته شدند ). فيلسوف بزرگ دنياي قديم يعني افلاتون مردكار وعمل نبود. اما فيلسوفان جديد مانند ماركس و فرانسيس بيكن و گوته و ... در صدد تغيير عملي اوضاع جهان برآمدند . ماركس اعلام كرد فيلسوفان تا الان فقط حرف زده اند بايد دنيا را دگرگون كرد . فرانسيس بيكن اعلام داشت دانش بايد منجر به توانا ساختن انسان شود (به گفته فردوسي بزرگ توانا بود هر كه دانا بود ). حكيمان عصر جديد مجاهدت مي كردند تا انسان را در مقابل ضرورتهاي نفساني وخارجي، به دولت ازادي برسانند. هگل مي خواهد آزادي را به انسان تامين كند ومي گويد حقيقت جبر، آزادي است . تولستوي مي گويد گاو آزادي ندارد زيرا از ادراك افسار ويوغ خود عاجز است .

ماركس وانگلس رهايي از تنگدستي و بي خردي را منشا آزادي بشر مي دانند. راجر بيكن براي آن كه را ه تفكر آزاد را هموار كند . انسان عصر جديد را به گسستن سنتهاي خرافي و بتهاي ذهن بر مي انگيزد. گاليله ادعا مي كند يك حقيقت تجربي را با هزاران دليل هم نمي توان باطل كرد.

لاك تمام معرفت آدمي را محصول تجربه مي داند و پايه فلسفه و روان شناسي آزمايشي را مي گذارد. شوپنهاور مي گويد اگر نخواهم، اگر اراده نكنم نيستم وخواست اراده را بنيان زندگي انسان مي سازد( داشتن هدف بزرگ در زندگي) . ويكو – ماكياولي وهابس چنان شيفته عمل وتكاپو هستند كه حكومت قهر و غلبه واستبداد سياسي را تجويز مي كنند.

نيچه به پرستش ابرمرد مي پردازد و بانك قدرت طلبي سر مي دهد. داروين مبارزه دايم را ضامن بقا فرد ونوع مي شمارد. اما در ايران فلاكت زده ما فرق مختلف مانند اشاعره ومعتزله واماميه وتصوف و عرفان رايج بود واشخاصی مانند ملاصدرا مردم را به عالم هپروت مي بردند تا مردم از دنيا كناره گيرند ودر صدد مبارزه اجتماعي وتغيير اوضاع بر نيايند  و مردمان را به تمكين وتسليم در رضايت خدا مي كردند در دنياي اسلامي كه فيلسوفان آن ملاصدرا ومجلسي بودند خبري از ديناميسم نبود. همه علوم با رمز وافسون و كيميا گري آميخته بود و نجوم كوششي بود وبراي درك سرنوشت انسانها وطالع نيك و بد كه وابسته به حركات و تغييرات ستارگان بود كه آثار اين خرافات حتي درتحصيل كرده هاي قرن 21 هم ديده مي شود

منبع: در آستانه رستاخيز- 1.ح . آريان پور- در باب ديناميسم تاريخ

 

تعريف تاريخ از ديدگاه ولتر

ولتر عقيده داشت براي نوشتن تاريخ منطبق با اصول فلسفه، بايد نظرگاه و وضعي فيلسوفانه داشت واين كار را تنها مردي مي تواند كه فيلسوف وروشنفكر باشد (به عبارتي تاریخ را بايد فيلسوفان بنويسند) بنا به عقيده ولتر وظيفه مورخ سرگرم كردن خوانندگان با قصه هاي افسانه وار نيست و نبايد آنان را با داستانهاي دراز كم نتيجه مشغول كند، و صلاح آن در اين مي بيند كه مردم بايد تاريخ قرون جديد را بخوانند تا تاريخ دوران باستان را.... در تصنيف كوچك ومهمي بنام بررسيهاي جديد در باره تاريخ مي گويد كه تنها مرور اندكي بر تاريخ قديم روشن مي كند كه چند حقيقت با صدها وهزاران افسانه و دروغ به هم اميخته است .به طور مثال مورخ ژرف بين و پژوهشگر تاريخ مجبور نيست تمام گفته هاي هرودوت را حقيقت مسلم بينگارد. وي براي ترجيح تاريخ قرن جديد بر تاريخ قديم دليل ديگري داشت و ان عبارت بود از اعتقاد استوار وي به برتري دنياي جديد و سبب آن را وجود فيلسوفان نوانديش مانند فرانسيس بيكن مي دانست در كتاب نظراتي درباره تاريخ اظهار مي دارد آرزوي من اين است كه جوانان تاريخ را با دقت زياد بخوانند . بويژه تاريخ روزگاراني كه براي ما سخت جالب است واين دوره به نظر من پايان سده پانزدهم است . زيرا ازاين هنگام بود كه اروپا چهره خود را دگرگون كرد. درحاليكه مطالعه تاريخ جديد بسيار ضروري است و فهم آن واجب است. به نظر پژوهشگران تاريخ ودانشمندان فلسفه تاريخ اين نظر و بينش خاص،‌در مقام ولتر به عنوان يك مورخ ويك فيلسوف تاريخ وهني بزرگ پديد مي آورد. به جاي نقل جنگها و كارهاي پادشاهان وحكايت چاپلوسي در پيشگاه آنها ، شخص مي تواند در تاريخها ، نفوذ فضایل وتاثير رذايل در ملتها وبيان قدرت وضعف آنها،‌داستان تاسيس و ترقي هنرها وصنايع را بخواند (البته من خود با اين نظر مخالفم وبايد تمام تاريخ را خواند واشتباهات گذشته را تكرار نكرد) براي كسي كه مي خواهد تاريخ را به عنوان فردي متمدن و فيلسوف بخواند دگرگونيهاي آداب ورسوم واخلاق و قوانين بهترين و مهم ترين موضوع بررسي مي]تواند قرار بگيرد.

اخلاق ازديدگاه ولتر:

دردنيا يك اخلاق بيشتر نيست. بيشتر مردم از علم هندسه بي خبرند اما همين كه اندكي ازاين علم آگاه شدند دراصول آن با هم موافق خواهند بود. به همين منوال روستاييان –كارگران و هنرمندان هرگز درس اخلاق نخوانده اند اما همين قدر كه مشغول فكر وانديشه شوند ندانسته شاگردان سيسرون وافلاتون هستند. مرتاض هندي- چوپان ترك وصنعتگر انگليسي، درست ونادرست يا حق وباطل را از هم تميز مي دهند. اخلاق در موهوم پرستي و رعايت آداب ورسوم مذهبي نيست بلكه اخلاق متعلق به همه كساني است كه از حق وانصاف وآزادگي پيروي مي‌كنند (درتاريخ بشر اخلاق قبل از دين پديد آمده است) پس اخلاق مثل نور به ما مي رسد وخرافات وعقايد باطل ودروغ جز جهل و بي خردي چيز ديگري نيست.

منبع: سه فيلسوف بزرگ- نوشته علي اصغر حلبي

 

اديان ابتدايي

دين نتيجه نخستين كوشش انديشه انسان، براي دستيابي به نوعي احساس امنيت در جهان است . داستان دين به هيچ معنايي در 500 هزار سال قبل درنزدجانوران شبه انسان از قبيل پيتكانتر وپوسها تكوين نيافته است. ونمي توان گفت كه آنها دين ومذهبي داشته اند يا خير. انسانهاي ملقب به نئاندرتال بين 100 هزار سال قبل مي زيسته اند كه در فكر آنهاهسته پرستش ارواح (آنيميزم) كه شيوه تفكري پيشرفته است را دارا بودند. انسانهاي كرومانيون در 25 هزار سال قبل در غارها شروع به كشيدن تصاوير كردند وبراي اين نقوش اثر افسون و سحري قايل شدند ونقش را نماينده زنده حيوان منقوش مي دانستند و تحت تاثير سحري آن صورت قرار مي گرفتند وآن را وسيله غلبه برحيوان مي‌انگاشتند‌. همراه با اين عقايد خرافي واوهام، اين آدميان قرون اوليه نوعي ترس و واهمه از مردگان درذهن خود داشته اند. در گورگاهها به صورت عالي تر و بزرگتر، غارهاي مصنوعي واتاقهاي سنگي در درون دل صخره ها به زحمت بسيار در مي آوردند تا اجساد مردگان را در انها جاي دهند( مانند استودانهاي طبيعي در ايران). انسانهاي نخستين معتقد بودند درهنگام مرض وگرفتاري به آلام، روح ناپاكي برآنها چيره ومسلط شده است وازاين رو،‌كاهن يا شمني لازم بود تا اين درد آنها را علاج وتن آنان را از دست آن روح ناپاك و روان پليد خلاص سازد.

 

 

 

صفات مشترك اديان ابتدايي:

1-شي مقدس :

اولين چيزي كه در مورد يك گروه مجتمع از طوايف ابتدايي ديده مي شود اين است كه آنها يك نوع عقيده يا احترام مذهبي نسبت به مكاني خاص يا شخصي معين دارند كه آن را مقدس مي شمارند مانند پارچه سبز بستن به درختان كه درايران مشاهده مي شود ويك رسم تركي مغولي مي باشد.

2- اعتقاد به مانا:

مانا به معني نيروي حياتي ديناميزم است . مانا يك نيروي روحاني غيبي است كه اعتقاد به ان در نزد اقوام بدوي عموميت دارد.اين مردم معتقدند كه يك قدرت ساكت ونامعلوم در هر شي موجود است وخاصه شبيه يك نيروي مافوق طبيعي است كه به خودي خود داراي فعاليت ومافوق قوه حياتي موجود در اشيا است و به وسيله اشخاص معين يا در وجود اشيا زنده ومتحرك ظاهر مي شود . در نزد انسانهاي نخستين مانا بيشتر از ساير قواي عادي طبيعت داراي معناي حياتي واثر فوق العاده و صاحب صفات وامتيازاتي خاص است.

3- سحر وجادو

سحر كاري است كه آدمي مي تواند به وسيله دميدن وتكرار بعضي كلمات يا انجام بعضي اعمال، قواي فوق العاده بزرگ جهان را به نفع خود قبضه كند. نخست عقيده به فتيش (Fetishism) يعني استفاده واستمداد از قوه مخفي ومستور در اشيا بي جان است . نسبت به اشيايي خاص،‌قبايل بدوي احترام و تقدس قايل مي شوند اين فتيشها اعم از اشيا طبيعي و مصنوعي داراي يك نوع شخصيت مستقل و صاحب اراده اند. دومين طريقه سحري كه آن را شمنیزم تعبير مي‌كنند مقصود از آن تصرف در قواي روحي و غيبي جهان است دراين طريق، يك نفر شمن، كه خود داراي اين چنين قوه غيبي است در بدن انسان ديگر تاثير مي كند، يعني روحي معين را از بدن او خارج يا به جسم او داخل مي‌كنند .

4- تابو

اعتقاد به تابو تقريبا در تمام جهان عموميت دارد شخص ریيس گروه يا شيخ قبيله، مادام كه حايز قدرت و رهبري است تابوست وافراد جماعت براي او آن چنان قوه و نيروي غيبي قايل هستند كه تصور مي‌كنند دست زدن به بدن يا جامه با ابزار و اثاث او خطرناك است واگر كسي چنان گناهي را مرتكب شود جان او در معرض خطر است و بايد كفاره بدهد.

5- آنيميزم

ملتهاي بدوي مانند ملت ما معتقدند افرادانساني هريك روحي دارند كه درهنگام خواب و رويا از بدن او به طور موقت خارج مي‌شود وبالاخره در آخر زندگي وهنگام مرگ بدن را به كامل رها مي كند. نزد اقوام بدوي،‌سراسر طبيعت پر است از موجودات روحي كه بر عالم احاطه دارند . اين عقيده حتي در بين تحصيل كرده هاي قرن بيست ويك نيز وجود دارد كه كتابهاي گفتگو با مردگان وانسان روح است نه جسم را مطالعه مي كنند.

6- پرستش طبيعت وروح

هاپكينز مي گويد انسان هرچه در زيرزمين مي پندارد وهر چه را بين زمين وآسمان قرار دارد پرستش مي كند. بعضي اوقات شخص بدون عين ماده وجسم چيزي را مي پرستد وآن را زنده وفعال مي داند كه محتوي قوه فعاله مانا مي باشد. بعضي مانند بت پرستان عربستان قبل از اسلام درداخل بت روح ورواني نهفته قايل هستند وآن را مي پرستند وگاهي سنگهاي فرود امده از آسمان (شهاب سنگ) مورد حرمت وعبادت قرار مي گيرد. (مانند پرستش حجر الاسود درقبل از اسلام). ديگر از آن جمله گياه پرستي يا عبادت سنگها ودرختان است كه براي درختان يك قوه نیروی توليد عظيمي قايل هستند(مانند گره زدن پارچه سبز به درختان كه يك رسم تركي مغولي است).ديگر جانورپرستي يا عبادات حيوانات است مانند تركان باستان در ماوراء النهر و مغولستان كه گرگ را فتيش و مقدس خود مي شمردند.

7- قرباني

اقوام ابتدايي سعي مي كردند به وسيله ای قواي نيرومند روحاني را به نفع خود تسخير كنند و براي رضايت خدايان دست به قرباني انسان يا حيوان مي زدند كه همه به منظور آن بود كه انسان قواي عظيم مافوق بشر را رام وبراي انجام حوايج خود آماده سازد مانند قرباني انسان در قوم آزتكها در مايا... ابراهيم خليل يك بت شكن بود كه با انجام يك مراسم نو رسم قرباني انسان را برانداخت . البته تقديم هدايا وتحفه بدون تكلم وبر زبان راندن سخنان وكلمات متناسب ممكن نبود وبايد آدمي جملات و عباراتي خوشايند خدايان بگويد. دراينجا مبدا ستايش ونيايش كه بالاخره منتهي به سرودها ومزامير شده است( مانند سروده هاي زرتشت بزرگ درگاتها) وبعد از حمد وستايش نوبت به درخواست واستدعا مي رسد و ازاينجاست كه بذر دعا ومناجات در ضمير انساني كاشته مي شود و عبارات و دعاهاي رسمي كم كم به وجود آمد وتكامل مي يابد.

8- احترام اموات يا پرستش اجداد

براي انسان بسيار سخت وناگوار است كه عزيزان خود را از دست بدهد ودرغم فراق آنان بسوزد. كسي كه با سالها با پدر – مادر – همسر و يا دوست خود همنشين ومونس بوده و ناگهان به واسطه مرگ به طور ابد با او جدايي حاصل مي كند لحظه اي از فكر و خيال او آسوده خاطر نمي شود و ذكر و ياد او باعث تسلي نفس او مي شود و درهنگام خواب در نيمه شب او را درعالم خواب و رويا مي بيند كه با او سخن مي گويد. در نتيجه به اين خاطر مي رسد كه شخص متوفي نمرده ودرعالم ديگري زندگي مي كند. انسان ابتدايي فكر مي كرد شخص مرده ممكن است وارد زندگي او شده وبراي او توليد مزاحمت كند يا گاهي اوقات به فكر انتقام گيري باشد به همين خاطر او را زير خاك مدفون مي كرد وانبوهي از سنگ برروي جسد مرده قرار مي داد تا از حركت وبه راه افتادن مردگان جلوگيري كند .

تقديم هدايا و تحفه به مقابر مردگان از همين اساس وعقيده درباره ارواح پيدا شده است كه در روي قبر مرده هدايا و غذاهاي لذيذ مي گذاشتند تا مرده آنها را بخورد و به دنياي زندگان وارد نشود ازهمين جا ريشه اساتير و متولوژي پيدا شد. براي شناخت اساتير به آرشيو يا نوشته هاي پيشين وبلاگ رجوع شود .

منبع: تاريخ جامع اديان- جان بي ناس- مولف: علي اصغر حكمت- مركز انتشارات علمي فرهنگي

 

بن بست

به  صادق هدايت    (شعر از مسعود فرزاد)

خسته از آوارگي ،‌خواهان آرام و قراري

از جهان آزرده جان، جويان امني در كناري

ماجرا وگفتگو را دشمن ناكينه جويي

آشتي و دوستي را دوستدار جان نثاري

دوست از دشمن نكرده فرق، خورده تير غدري

كار را شناخته از عار، افتاده زكاري

سالها خون خورده اي، شادي زخود كرده دريغي

تا گزند خويش را در آستين پرورده ماري

ساده لوحي ناپذيرا از تجارب نقش پندي

ابلهي ناموخته هيچ از گذشت روزگاري

روز وشب با خود ستيزي، نيز از مردم گريزي

نه به عزلت خو گري، نه با حريفان سازگاري

هم به دولت پشت پازن، برسبيل اهل فقري

هم ز فقر خويش پيش اهل دولت سرمشاري

رانده ازكوي خود، ناخوانده زي بزم جنوني

ننگ هر مستي، به جان بيزار از هر هوشياري

مانده بي مطلوب وطالب، از طلب نابرده سوري

راه بي رهبر خطارفته، پريشان رهسپاري

چشم معني جوي گرچه دوخته بر دهر عمري

خط هستي را پريشان خوانده بي آموزگاري

حيرت وحسرت نصيبي در همه شهري غريبي

جسته ونايافته در هيچ  قلبي زینهاري

وارهد زآوارگي هرگز چنين آواره – ني ني

پس همان بهتر كه مرگش وا رهاند – آري آري (مسعود فرزاد)

فلسفه سنكا

سنكا يكي از فيلسوفان بزرگ قرن پنجم قبل از ميلاد در روم بود. سنكا عقيده داشت وفور غذا هوش و فهم را تيره مي كند وافراط در غذا روح را خفه مي سازد.

نخستين درس فلسفه آن است كه نمي توانيم درباره همه چيز بخرد باشيم. سنكا چندان كاري با مابعدالطبيعه ومتافيزيك خيالي ندارد .سنكا در اطراف خود با سقوط اخلاقي مواجه است كه بدن را مي فرسايد وروح را به پستي مي كشاند بي آنكه هيچ يك را اقناع كند. طمع و تجمل ارامش وسلامت را نابود كرده است و قدرت انسان را فقط وحشي تواناتري ساخته است . سنكا مي گفت اگر بخواهي از آزادي حقيقي بهره مند شوي ، بايد بنده فلسفه باشي . آن كس كه اطاعت فلسفه را بر گردن نهد همان دم آزاد شده است... بدن اگر يك بارعلاج پذيرفت باز هم درد مي گيرد. اما ذهن همين كه علاج يافت جاودانه خوب شده است. فلسفه علم خرد است وخرد هنر زندگي . خوشبختي هدف است اما طريق وصول به آن فضيلت است نه لذت. لذت نمي تواند هدف مرد خردمند باشد آن كه لذت را در زندگي هدف عالي خود قرار مي دهد همچون سگي است كه هر قطعه گوشتي را كه به سويش پرتاب شود بقاپد سپس به جاي آن كه از آن قطعه گوشت لذت برد با پوزه باز در انتظار قطعه ديگر بماند. اما خرد را چگونه مي توان تحصيل كرد؟ از ديدگاه سنكا با اعمال آن... با نشست و برخاست با كساني كه در خرد وفضيلت از ما سرند با قبول دانشمندي مورد قبول به عنوان مشاور و داور نامريي خود. با خواندن اثار فيسلوفان كمك مي شويم. نبايد خلاصه داستانهاي فلسفه را خواند. بايد آثار اصلي را خواند . به جاي آن كه چندين كتاب بخواني، كتابهاي خوب را چند بار بخوان . آرام سفر كن اما نه زياد از حد . روح نمي تواند در وحدت پخته شود. علامت مهم و درجه اول ذهن مرتب و منظم عبارت است از توانايي شخص در ماندن دريك جا وتحمل مصاحبت خود. از جمع بپرهيز . انسان در جمع ناجنستر از انسان تنهاست. اگر مجبور شدي در جمعيت باشي درآن صورت بيش از هر چيز بايد در خود فرو روي . درس فلسفه سنكا اين است كه زندگي همواره نشاط آور نيست كه در خور ادامه باشد.سنكا با اين كه مسيحي نبود اما حداقل تقاضا داشت كشتار وهرزگي خاتمه داده شود . سنكا با وجود تمامي خطاهاي خود، بزرگترين فيلسوف روم و لااقل در كتابهاي خود يكي از خردمندترين و مهربان ترين مردان بود.

منبع: تاريخ تمدن ويل دورانت

 

بايد فلسفه خواند

روزگاري بود كه براستي وضع برهمين منوال بود. فسلفه زبان خاصگان بود و توده مردم چيزي از آن نمي فهميدند و  بسياري از فيلسوف نمايان با الفاظ واصطلاحات وكلمات بازي مي كردند و خود عمري تباه مي كردند وعمر واستعداد وذوق دانشجويان را نيز تباه مي كردند؛ چنانكه هم امروز نيز برخي از استادان زنده همين ادا واصول را در مي آروند وآن را مايه سرافرازي و سرمايه دانشمندي و بزرگواري خود مي پندارند. همين خطاي بزرگ صدها سال گريبانگير گروهي از مردم پرمدعي بود كه پيوسته دم از جوهر وعرض واسطقس و ماده المواد وجود ذهني و وجودظلي وعيني و عقلي و ديگر سخنان مي زدند توده مردم را بيش از پيش از فلسفه مي رمانيدند، چنانكه امروزه هم مي رمانند خوشبختانه خطاها هميشه سازنده وعبرت آموز بوده يعني همين تفسيرهاي نابجا و نادرست از حقيقت وتوصيف ها وتبيين هاي سردرگم از طبيعت وجهان، اندك اندك برخي از مردمان هوشيار و كاردان را به خود آورد كه بجاي توصيف وتبيين جهان آن را تغيير دهند و دگرگون سازند ودانش هاي تجربي وآزمايشي و سياست هاي عملي و برهم خوردن بسياري از رژيم ها ازاينجا پديدار گشت. اين گروه از فيلسوفان ديگر در بند معقول بودن فلسفه نبودند بلكه همت وكوشش خود را صرف نجات وموفقيت مي كردند. اينان مي گفتند (مساله فلسفي، فهميدن جهان نيست بلكه تغيير دادن آنست».

نيچه  حقيقت فلسفي را كه پدران كليسا وبسياري از ارمان گرايان ازآن دم مي زدند مسخره  كرده و دروغ نجيب نام داده است... خلاصه همين نهضت فلسفي اندك اندك فسلفه را از آن لباس ناموزون و زشت بيرون آورد وبه كوشش و درايت فيلسوفان مردم دوست به صورت ساده تري درآورد وچون بسياري از فيلسوفان مذكور درد نام ونان وشهرت وجاه طلبي نداشتند دريافتند كه برخي از مطالب فلسفي در نفس خود مشكل وديرياب است ازاين رو به چاره در ايستادند وبراي فهمانيدن مطالب خود به توده هاي مردم، آنها را در لباس داستان و رمان ريختند. همچنانكه سارتر و كامو كردند . نتيجه اين جهش فلسفي ونهضت فكري اين شد كه بسياري از فيلسوفان خواب آلود و خيال پرداز دريافتند كه واقعيت ها خود باندازه اي فراخ و وسيع است كه ديگر نيازي به داستان سازي اديبانه وعبارت پردازي حكيمانه نيست، و وظيفه فلسفه اينست كه : خواست هاي دروني و نياز‌هاي روحي مردم را بيان كند: مردمي كه درد دارند، عشق مي ورزند و در جستجوي مقام و ثروت وزن زيبا هستند وهركدام دراين راه به روشي ويژه خود دست مي زنند، مردمي كه ستم مي‌كنند ومردمي كه ستم مي كشند ؛ مردمي كه ماست وخيار مي‌خورند وشكر مي كنند، ومردمي كه بوقلمون ويسكي ومارتيني وشامپاني دارند ولي باز هم ناراضي اند وافزون تر مي طلبند؛ مردمي كه براي خوشنودي درون خود يا نظر براينكه زندگي را سراسر تكليف مي دانند از همنوعان درون خود يا نظر براينكه زندگي را سراسر تكليف مي دانند از همنوعان خوددستگيري مي‌كنند ومردمي كه براي  خوشنودي خدا به زيارت مكه و مشاهد متبركه مي روند. مردمي كه از زناشويي بيزار شده اند وهر نو بهار زني نو مي خواهند و مردمي كه هيچ همسر ندارند و درحسرت زناشويي مي سوزند ودست در آغوش خويش مي برند ودررخت خواب سرد مي خوابند. مردمي كه هر ماه براي خريد و فروش به آمريكا وپاريس ولندن مي روند ومردمي كه شيراز واصفهان و همدان را نديده اند ، مردمي كه موسيقي باخ وبتهوون وروسيني وچايكوفسكي وريمسكي كورساكف وشاستاكوويچ ورخمانينف خوشنودشان نمي كند ومردمي كه با آوازي ساده و ناموزون ورقص هاي روحوضي سرخوش وخوشحال مي شوند وپاي مي كوبند ؛ مردمي كه به هيچ چيز وهيچ اصلي پاي بند نيستند وهر روز بمذهبي مي گرايند واز هرچه وهر كه هست مي خواهند تريج قبال خود را زربفت كنند و مردمي كه بيك مذهب ويا اصل دل مي دهند وتا پايان عمر از آن پيروي مي كنند ؛ مردمي كه دنيا را خراب مي كنند و نژادها را تباه مي سازند، ومردمي كه براي پيشرفت بشر و بهبود همه آدمي زادگان مي كوشند ؛ مردمي كه با خانواده هاي بزرگان وتوانگران خويشي ووصلت مي كنند واز پول و نام وشهرت و نفوذ آنها شهرت مي يابند وسروري خود را در وابستگي مي خواهند ومردمي كه اصل و تبار خويش را فراموش نمي كنند وپاي از گليم خويش فراتر نمي كشند و بيشتر با خانواده هاي فرودستان ازدواج مي كنند. مردمي كه علم مي آموزند و فضيلت و مردمي مي اندوزند ومردمي كه شرابخواره وزن باره وبي فرهنگ مانده اند؛ مردمي كه فكر و انديشه توانا و سخنان تابناك مي خواهند و همواره به ورزش فكر مي كوشند و مردمي كه از فكر وانديشه مي ترسند وآن را مايه پيري و فرسودگي و مرگ زودرس مي‌شمارند وبيشتر درورزش تن مي كوشند وبازوان توانا را لازم تر و سودمندتر از مغزهاي دانا مي پندارند؟ مردمي كه بيشتر روز را با چرا؟ وچگونه؟ وبچه علت؟ دست بگريبانند و مردمي كه اصلا بفكر شكم وزير شكم اند. مردمي كه از توليد مثل وآوردن فرزندان منع مي كنند،‌ومردمي كه بدين اصل پاي بندند كه مردم بيشتر، ثروت بيشتر مي دهد . اين همه امور در برابر چشم هر انديشمند و فيلسوفي هست وهر روز با اين همه تضادها وگوناگوني ها روبروست چرا بايد سخنان نامفهوم واصطلاحات قلمبه بكار ببرد وعارف وعامي را از فلسفه برماند؟ فلسفه هاي زنده ، امروزه درباره همين تضادها وعلت هاي آن جست وجو و پژوهش مي كنندزيرا فسلفه شامل همه اين مسایل و تضادهاست. وبيشتر فلسفه را چنين تعريف مي كنند «فلسفه ، علم بقوانين عمومي هستي است كه شامل طبيعت، جامعه وتفكر انسان و جريان تضاد درآنهاست ودانشي است كه خلاصه همه معرفت انسان را از جهان خارج و خود او در بردارد.پس دانشگاهها ومدارس عالي ما بايد بجاي پرداختن به هزار نوع دفتر و دستك وتشريفات زايد،‌به روش فكري و تقويت انديشه جوانان بكوشند، وتنها راه آن نيز تقويت فلسفه هاي تغييري و سازنده در فرهنگستان ها وكتابخانه ها و پارك ها ومدرسه ها ودبيرستان‌ها ودبستان هاست. تا برخي از خودفروشان نپندارند كه دانش و فهم ومعرفت و فلسفه وآگاهي اختصاص به آنهاست و توده مردم از دريافت آنها عاجزند.

دراثر رسوخ ونفوذ فلسفه هاي خوب در ميان مردم ملت ها مي توانند بدولت ها بقبولانند كه : بايد بتوده مردم علم بياموزند،‌از منابع و ذخاير طبيعي با روش درست استفاده كنند راه و باغ وجنگل وجاده بسازند از نيروهاي برقزا  سود بجويند، طب را عمومي كنند جوانان را بيش از ورزش واليبال و فوتبال به ورزش ذهن و انديشه وادارند. دانشگاه بسازند، استادان دلسوز و دانشجويان دانش اندوز پرورش دهند، وبا تدابير لازم و منطقي مردم را از بولهوسي و لجام گسيختگي و لوكس زدگي بازدارند، اصول اخلاقي وپاكي و تقواي دروني وبي نيازي باطني را در ذات مردم مخمر كنند، تا مردم ما نيز بمرحله يي از فكر برسند كه بپذيرند (حيات شرافتمندانه هيچ مردمي، در هيچ جامعه يي، بدون داشتن فلسفه يي عالي امكان پذير نيست.به تمام خوانندگان وبلاگ توصیه می کنیم کتابهای تاریخ فلسفه ویل دورانت و ماجراهای جاودان در فلسفه را حتما مطالعه کنند.

منبع: سه فيلسوف بزرگ

 

بازيها وتفريح مردم در روم باستان

در دوره جمهوري در روم باستان به رقص به ديده تحقير مي نگريستند. سيسرون گفته بود فقط ديوانه هنگام هوشياري ممكن است برقصد. در خانه هاي ثروتمندان دراين هنگام يك استاد رقص، يك سرآشپز و يك فيلسوف به عنوان جزیي از لوازم خانه مقيم بودند روميان بعد از قدرت و پول و زن وخون، موسيقي را دوست داشتند مانند هر چيز ديگر در حيات فرهنگي روم، موسيقي روم نيز از يونان آمد. ساده ترين مسابقات عمومي همان مسابقات ورزشي بود كه در زمين ورزش انجام مي شد. مسابقه دهندگان مسابقه دو مي دادند، ديسك مي انداختند، كشتي مي گرفتند و مشت زني مي كردند. درمسابقه اسب دواني در روز معين، 180000 زن و مرد در لباسهاي رنگين به ميدان عظيم اسبدواني مي رفتند. شگرفترين تمام نمايشهايي كه در جشنهاي روم به مردم تقديم مي شد جنگ دريايي ساختگي بود. مسابقات رزمي با در آميختن حيوانات وگلادياتورها در آمفي تئاتر و پس از وسپاسيانوس در كولوسیوم  به اوج خود رسيد. ميمونها را تربيت مي كردند كه سوار سگ شوند ،‌ارابه برانند يا در نمايشها بازي كنند. گاوهاي نر تربیت مي شدند كه پسران بر پشتشان برقصند . فيلها به نواي سنج كه فيلهاي ديگر مي زدند مي رقصيدند يا روي طناب راه مي رفتند يا حروف يوناني و لاتين مي نوشتند. ممكن بود حيوانات را با لباسهاي روشن يا طيبت انگيز بگردانند اما ترتيبي مي دادند كه با يكديگر يا افراد بجنگند يا تير و زوبين به جانشان مي افكندند تا بميرند. «در زمان نرون، دريك روز 400 ببر با گاو نر جنگيدند . درروز ديگري درزمان كاليگولا 400 خرس كشته شدند . هنگام اهداي كولوسئوم 5000 حيوان مردند. اگر حيوانات مي خواستند با يكديگر بسازند با تازيانه و تيرآهن داغ مي زدنشان تا بجنگند. كلاوديوس يك لشكر از گارد امپراتوري را وادار به جنگ با يوزپلنگ كرد. نرون ايشان را وادار ساخت با 400 خرس و 300 شير بجنگند . مجرمان محكوم را كه گاه پوست حيوانات در برشان مي كردند تا با حيوانات شبيه شوند  نزد درندگاني مي انداختند كه خصوصا براي آن موقع گرسنه نگاه داشته شده بودند دراين موارد مرگ با تمامي درد ورنج ممكن مي آمد درمورد محرمان گاه اداي رقيب مدئا را در مي آوردند. لباسي زيبا را در بركند كه ناگهان مشتعل گردد واو را بسوزاند، ممكن بود مانند هراكلس برتوده آتش سوزانده شود ممكن بود در ملاعام مانند آتيس اخته شود يا آن قدر دستش را روي ذغال سوزان نگاه دارد تا بسوزد و دستش جمع شود. ممكن بود پاسيفایه شود و هماغوشي گاو نر را تحمل كند. گاهي مجرم را از صليب مي آويختند وخرس او را تكه تكه مي كرد. افرادي را كه محكوم به ارتكاب قتل شده بودند از سراسر امپراتوري به رم مي آوردند. به مدرسه گلادياتورها مي فرستادند واندكي بعد به ميدان مسابقات رزمي مي كشيدند . جناياتي كه ارتكاب آنها موجب محكوميت به گلادياتوري مي شد عبارت بود از قتل ، دزدي ،‌آتش زدن. حتي سناتوران و سلحشوران ممكن بود مانند گلادياتورها محكوم به جنگيدن شوند در زمان قيصر، افراد ثروتمند مكتبهايي خصوصي داشتند كه در آن بردگان تربيت مي شدند تا گلادياتور شوند افرادي را كه از مكتب فارغ التحصيل مي شدند دراوقات صلح مستحفظ شخصي و در اوقات جنگ دستيار خود مي كردند . هنگام ورود به مدرسه گلادياتوري حرفه اي ، بسياري از كارآموزان سوگند مي خوردند بگذرارند با چوب مضروب شوند وبه آتش بسوزند وبا پولاد كشته شوند. زنان دلباخته گلادياتورها مي شدند. شاعران درباره ايشان شعر مي گفتند ونقاشان تصويرشان را مي كشيدند .كشتار مايه دار تر در كولوسیوم به وسيله كشتار مايه دار تر به وسيله نبردهاي دسته جمعي عرضه مي شد كه درآن هزاران نفر با توحشي نااميد مي جنگيدند . درهشت نمايشي كه توسط آگوستوس داده شد 10000 نفر دراين گونه نبردهاي كلي شركت جستند . پس از مرگ اجساد را با قلاب مي كشيدند و بردگان آفريقاي شمالي خاك خونين را با بيل جمع مي كردند . سنكا كه به تماشاي اين مراسم رفته بود مي نويسد:

حريص تر و ظالم تر و غير انساني تر به خانه مي آيم چون ميان آدميان بوده ام. اين جنگندگان ظهر بدون هيچ گونه زرهي بيرون فرستاده مي شوند از همه جانب آماده خوردن ضرباتند . صبح مردان را پيش شير مي اندازند و ظهر پيش تماشاگران . مردم مي خواهند غالبي كه حريف خود را كشته است با مردي طرف شود كه به نوبت خود او را بكشد و فاتح آخري را براي قصابي بعدي نگاه مي دارند. انسان كه براي انسان مقدس است به خاطر تفريح ونشاط كشته مي شود.

منبع: تاريخ تمدن ويل دورانت

 

عقايد انسانهاي نخستين

درجوامع انسانهاي نخستين نيروهاي طبيعي مانند خسوف- كسوف- رعد وبرق- توفان و... نيروهايي خدايي بود ولي در مراحل بعدي وقتي كه جامعه انساني پيشرفت زيادي كرد وانسانها به كشاورزي ودامداري پرداختند اين كار جنبه تفکر به خود گرفت.   برپايه تئوريهاي ناتوريستها، پرستش نياكان گذشتگان واعتقاد به روح درمرحله دوم پيشرفت مي كند . ماكس ميولر دين وزبانهاي مردم هند واروپا را بررسي مي كند. پس از ماكس ميولر فرويد به لحاظ بيولوژي يا نظريه زيست شناسي مي رسد . تئوري بيولوژيك پيش از همه چيز پيدايش دين را در وحشت مرگ مي بيند . فرويد دركتاب توتم وتابو از عقده يا گره اديپ حرف مي زند. اين عقده يا كمپلكس به عنوان گناه بسيار ابتدايي و قديمي نمايان مي شود. همين گره منشا دين- اخلاق، اجتماعي بودن وهنر را در خود جمع كرده است . در عقده اديپ اين مساله مطرح مي شود كه حسادت نسبت به پدر و عشق نسبت به مادر همه چيز را مي تواند روشن سازد. فرويد مي گويد ترس از پدر، ريشه احساسهاي ديني مي باشد.عقده اديپ نمي توانست درزمانهاي بسيار دور يعني زودتر از مرحله اي كه اجتماع انساني پيشرفت كافي كرد ودرآن تضادهاي بي پاياني پيدا شد بوجود آيد. دراين جامعه قوانين ازدواج وجود نداشت و به اين دليل هم وجود پدر ناشناس بود و هيچ فرزندي پدر خود را نمي توانست در اين جامعه بشناسد/دوره زن سالاری و کمونیسم جنسی/  و تنها در زمانهاي بعدي، وقتي كه مالكيت شخصي به وجود آمد ايده اي كه توتم و تابو برآن تكيه دارد مي توانسته شكل بگيرد. به هر حال روانشناسي در مكتب فرويد، موجود اجتماعي را به فرد وانسان متمدن را به انسان اوليه تبديل مي كند وبا آن عقيده خود را بازگو مي كند. در جوامع ابتدايي توتميزم يا پرستش نياكان به صورت جانوران يا گياهان، آن عقيده ديني است كه اكنون با روابط پيچيده تر اقتصادي در اين جامعه ها سازگاري دارد. توتم يعني به طور مثال قبيله او از سرخ پوستان گرفته شده است. توتم به گياهان وجانوراني گفته مي شود كه گروه انساني نام آنها را بر روي خود مي گذارد وبا اين گياه يا حيوان خود را از جنبه خوني و خويشاوندي وابسته مي داند. مذهب اوليه در جامعه هاي انسانهاي نخستين به احتمال زياد در قبيله هاي كهن نئاندرتالها به صورت توتميزم پيدا شده اند. درفرهنگهاي فوقاني پارينه سنگي يادگارها و باقي مانده هاي باستاني شهادت مي دهد كه جانوران موجوداتي ماوراطبيعي محسوب شده اند. لازم به يادآوري است كه تنها در دوره انتقال به كشاورزي ، پرستش ارواح واشباح درطبيعت پديدار مي شود. همراه به موازات پيشرفت جوامع مادر شاهي وبه ويژه در زماني كه جامعه به پدر شاهي گراييد، پرستش نياكان جاي توتميزم را مي گيرد. پس از توتميزم اعتقاد به وجود روح وشبح و سحر و جادوگري شكل بعدي دين را تشكيل مي دادند . اين عقيده را شواهد و مدركهاي باستان شناسي درباره جوامع اوليه ثابت مي‌كند. قديمي ترين نشانه ها از به خاك سپردگان مردگان، از عصر موسترين كه اواسط پارينه سنگي است پيدا شده است . تنها در دوره بعد يعني اواخر پارينه سنگي كه عصر ظهور Home Sapiens يا انسان انديشه ورز مي باشد رسم شد مردگان را خاك كنند. اين كار براي اين مي شد كه آنان را مجبور كنند تا از دنياي زندگان دور شوند وبه آنان آسيب نرسانند. درهمان زمان صنعت ابزار سازي پيشرفت كرد. اين قبايل كه به شكار مي پرداختند جانوران را در رقصها ونقاشيهاي خود مي‌خواستند توصيف و تشريح كنند.

مردگان را از پهلو، درحالي كه دست وپاي آنها به بدنشان چسبيده بود دفن مي كردند. سر مرده را با سنگ مي پوشاندند. بدن مرده را با زيورآلات مي آراستند وبا خاك زرد، بدن او را رنگ مي كردند. اين خاك زرد، مي بايستي خون انسان را مجسم مي كرد. اين شاهدها مثل اينكه از اعتقاد به زندگي پس از مرگ حرف مي زنند. همراه مردگان، اسلحه- ابزار وخوراكيهاي تشييع جنازه را مي گذاشتند . دليل اعتقاد به روح را در انسانهاي اوليه مي توان به خواب – مرگ بيهوشي- بازتاب بدن در آب و... ذک کرد.شكارچيان خيال مي كردند روح در خون حيوان و ماهي گيران تصور مي كردند كه روح در نفس مي باشد زيرا حيوان بااز دست دادن خون مي مرد. دين اوليه،‌ دنيا را محل زندگي سايه هايي مانند هم مي دانست وانعكاس خيالي از حقيقت را به وجود مي آورد وانسان را محكم به جامعه وابسته مي كرد. انسان اوليه مي توانست پديده هايي ببيند كه به دنبال مرگ و پس از فاسد شدن جسد روي مي داد وفكر مي كرد درون جسم موجود زنده چيزي وجود دارد كه بدن را مجبور به حركت مي كند واسم آن را روح گذاشته بود.

پيدايش اعتقاد به روح وجهان پس از مرگ تصوري مبهم از دنياي مردگان را به وجود آورد و تجسم بهشت و جهنم از همين جا پيدا شد .

توتميزم پرستش جانوران و گياهان كه به خويشاوندي بين گروه انساني وتوتم آن گروه اعتقاد دارد از نخستين شكلهاي دين بود.

تابو (Tabu) نوعي سحر بود كه مانع اين يا آن كار مي شد تا از وقوع چيزي وحشتناك جلوگيري كند . علاقه مندان می توانند کتاب شاخه زرین از جیمز فریزر و تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی از ناصر فکوهی را مطالعه کنند....

منبع: پيدايش و تكامل انسان – توماس فورد- ترجمه كاوه برزگر

 

پاراسايكولوژي يا روان شناسي ماورا يا پديده عالم روحي

پاراسايكولوژي درباره مسايل و پديده هايي بحث مي كند كه هرچند گزارشهايي درمورد وقوع آنها به صورتي پراكنده ذكر شده ولي هيچ گاه صحت واصالت آنها تاييد نشده و برعكس هيپنوتيزم و مدي تيشن قابل تكرار نيستند. دراين رشته به وجود برخي از نيروهاي روحي و رواني انسان اشاره شده ودرباره مقولاتي از جمله حس ششم، تله پاتي،‌پسيكومتري و آينده نگري صحبت مي‌كند. انجمن تحقيقات روحي انگلستان پس از صد سال تحقيق در زمينه اصالت و انواع پديده هاي پاراسايكولوژي  با كمك برخي از دانشمندان نامي ازجمله 17 برنده جايزه نوبل در سال 1987 گزارشي را با عنوان پديده هاي رواني هيپنوتيزم منتشر كرد. برخي از تجربيات علمي مانند دست نويسی خودكار، حركت پاندول، نگاه كردن به گوي بلورين كه درواقع نوعي تماس با ضمير باطني فرد نمايشگر است در نزد مردم عامی به دخالت نيروهاي ناشناخته و گاه دخالت اشباح و ارواح نسبت داده مي‌شدنداما روح یاشبحی در کار نیست و باید از طریق علمی این مسایل را بررسی کرد.

 

پديده عالم روحي يا PHENOMENASPIRITSIC

الف :‌ارتباط يافتن با ارواحي كه گفته مي شود به جهان ديگر رفته‌اند.

ب: خواندن فكر وارتباط دل به دل از فواصل دور تله پاتي به وسايل غير مادي.

ج: حركت دادن اشيا و به وجود آوردن ساير تغييرات جسمي بدون تماس با آن شي.

د: پيش گويي آينده و بيان گذشته زندگي اشخاص.

ه: اعتقاد به روح ونفس.

و: يافتن آب بدون حفر چاه.

2- توضيح آن چه كه فوق طبيعي شناخته شده است:

الف: پيام از عالم ارواح

1-  بيشتر اين پديده ها بوسيله حيله گراني كه به رموز ساحران آشنايي دارند به وجود مي آيد.

2-  بعضي اوقات حيله و فريبي در كار نيست بلكه پيام دريك حالت ثبت و جذبه به شخص مي رسد . برخي از اين پديده ها را مي توان اجزا جدا ومنقطع شده شخصيت دانست.

3-  اعتقاد وايمان شخص به اين امور درصورت مادي يافتن امور نفساني بوسيله توهمات، تلقين و توقع كمك مي نمايد. بيشتر  اشخاصي كه دراين گونه جلسات شركت مي كنند يكي از دلبستگان خود را از دست داده اند  و تحت تاثير عواطف و احساسات خود مي باشند.

تله پاتي: خواندن فكر وارتباط دل به دل از فواصل دور

(در آرشيو يا نوشته هاي پيشين وبلاگ دي 1386 مطلبي تحت عنوان تله‌پاتي يا هولوگرافي نوشته شده آن را هم مطالعه كنيد)

چنان چه تماسي بين خواننده فكر و راهنما لازم باشد پيام بوسيله استنباط از حركات عضلات خوانده مي شود. راهنما اشارات اوليه ناخودآگاه را به صورت نزديك و يا دور كردن واكنشها كه به طور واضح در شعور باطن وجود دارد به كار مي برد. برخي اوقات تماس جسمي لازم نيست به طوري كه واكنشهاي راهنما را مي توان ديد يا شنيد..

2- درجايي كه علاقمندي اجتماع و تجارب ومحركات محيطي وجود داشته باشد واكنشهاي مشترك مشاهده خواهد شد . بسياري از داستانهایی كه از تله پاتي مي گويند چيزي جز تصادفات اتفاقي نيست.

3- گذشته را به غلط جلوه دادن ودر آن دخل و تصرفها وخيال پردازي ها نمودن و كم و زياد كردن را مي توان ريشه بسياري از اين پديده ها دانست.

4- توقع اين كه شخص درموقع معين برگردد و به پشت سر خود نگاه كند نيز نمي تواند از جمله اين پديده ها باشد زيرا بالاخره شخص زود يا دير روي خود را برمي گرداند وممكن است برحسب تصادف همان موقعي باشد كه شخص ديگر اراده كرده است.

ج.نوشتن خود به خود..این عمل نیز جلوه و تظاهر موضوعات منقطع و مجزای روانی می باشد.به گوی بلورین یا ایینه خیره شدن برای پیشگویی اینده نتایج این کار نیز در اثر پرتو افکنی موضوعات منقطع و مجزا شده روانی یا تجرید می باشد....د.دیدن اشباح و ارواح/قابل توجه کسانی که کتاب مزخرف انسان روح است نه جسم را خوانده اند/1-در دیدن ارواح انتظار و چشمداشت عامل مهمی است 2-سو تعبیر محرک درون ذاتی در اثر انتظار توقع و تلقین3- پرتو افکنی امیال و خواسته های نیرومند موجب پدید امدن اشباحی که ترسناک نیستند خواهد بود4-نقوش ذهنی که عمل انها مانند چاپ بر گردان می باشد ممکن است اشباح را تجسم دهند....علاقمداندان باید کتاب پیرا روان شناسی را مطالعه کنند و بدانند کتابهایی که تحت عنوان شناخت روح و جهان اثیری و...همه خرافات و دور از نظریه های علمی و مطابق با عقاید انسانهای نخستین می باشند                                                                           

شروع درمان روان پزشكي و نخستين تيمارستانها

براساس نخستين نظريه ها در باب اختلال رواني، كه درميان چينيان و مصريان و عبريان باستان رواج داشته، كسي كه رفتارهاي غير عادي ونامعمول دارد، ارواح خبيث اورا تسخير كرده اند. براين اساس به كمك فنوني مانند دعا ووردخواني وجادو مسهلهايي از گياهان دارويي، ارواح خبيث را از بدن بيمار بيرون مي كشيدند . هرگاه ازاين گونه مداواها كاري بر نمي آمد تدابير شديدتري در پيش مي گرفتند تا وجود بيمار،‌ جاي خوشايندي براي ديوها و ارواح خبيث نباشد. كارهايي مانند كتك با چوب،‌گرسنگي دادن وحتي جاري ساختن خون بيمار تا سرحد مرگ نيز از زمره تدابير درماني رايج آن روزگاران به شمار مي آمد. در كار شناخت اختلالهاي رواني در غرب،‌ نخستين گام را پيرامون سالهاي 460 تا 377 پيش از ميلاد بقراط پزشك يوناني برداشت. بقراط ديدگاه ديوشناختي را نپذيرفت وبه جاي آن، اختلالهاي رواني را نتيجه اختلال تعادل بين خلطهاي بدن به شمار آورد. بقراط و پزشكان يوناني ورومي پيرو او خواستار تدابير درماني مشفقانه تري براي بيماران رواني شدند.اينان، هم چيزهايي مانند محيطهاي خوشايند، ورزش و خوراكهاي مناسب و ماساژ و حمامهاي آارم بخش را مفيد دانستند وهم تدابير ناخوشايندي مانند مسهل وابزارهاي مكانيكي براي دربند كردن بيماران را . گرچه دراين دوران براي بيماران رواني هيچ موسسه وسازماني وجود نداشت اما بسياري از اين مردمان را پزشكان در معبدهايي كه به خدايان يوناني ورومي پيشكش شده بود با نهايت مهرباني نگهداري مي كردند. اما اين ديدگاه پيشرو در قبال بيماران رواني پايدارنماند. درقرون وسطي بار ديگر خرافات ابتدايي و ديوشناسي از سرگرفته شد. بيمار رواني را با شيطان هم پيمان وصاحب نيروهايي مي دانستند براي ايجاد سيل و بيماريهاي همه گير وآسيب رساندن به مردم.

باديوانگان رفتارهاي ستمگرانه داشتند. براين باور بودند كه با كتك زدن، گرسنگي دادن وشكنجه كردن بيماران رواني، درواقع شيطان را آزار مي دهند. دامنه اين قبيل رفتار ستمگرانه به محاكمه جادوگران كشيده شد كه در سده هاي 15 و 16 و 17 ميلادي جان هزاران آدمي كه بسياري از آنان بيمار رواني بودند بر سر آن رفت.

 

نخستين تيمارستانها:

دراواخر قرون وسطي در شهرها براي رويارويي با مساله بيماران رواني تيمارستان ايجاد شد. اما اين تيمارستانها در واقع زندان بود، به اين معنا كه بيماران را در اتاقكهاي تنگ و تاريك و كثيف به زنجير مي كشيدند و با آنان بيشتر همچون جانور رفتار مي كردند تا آدمي.

تا سال 1792 وضع تيمارستانها به همين منوال بود دراين سال فيليپ پينل مسووليت تيمارستاني را در پاريس به عهده گرفت و پيشرفتهايي ايجاد شد. پينل به عنوان آزمايش، غل وزنجير از بيماران برداشت آنگاه شكاكان كه خود پينل را به خاطر زنجير برداشتن از چنان جانوراني ديوانه مي پنداشتند، در كمال شگفتي ديدند اين آزمايش نتايج نيكويي بار آورد.

بسياري از مردماني كه سالها بود آنها را ديوانه مي پنداشتند و كسي اميدي به بهبودشان نداشت، وقتي از بند رها شدند و در اتاقكهاي پاكيزه و آفتاب گير با آنان به مهرباني رفتار شد به قدري بهبود يافتند كه از تيمارستان مرخص شدند. در آغاز قرن بيستم در زمينه هاي پزشكي و وروان شناسي پيشرفتهاي بزرگي به دست آمد. درسال 1905 براي يكي از اختلالهاي رواني به نام فلج عمومي علت و سبب جسماني پيدا شد. اين بيماري نوعي عفونت سيفليسي است كه بيمار سالها پيش از بروز نشانه هاي فلج عمومي، دچار آن مي شود.نشانه هاي فلج عمومي عبارتند از كاهش تدريجي كاركردهاي ذهني وجسمي ،‌تغييرات بارز در شخصيت و هذيان و توهم. هرگاه بيمار درمان نشود، بيش از چند سال زنده نمي ماند. باكتريهاي سيفليس پس از ناپديد شدن عفونت اوليه دستگاه جنسي همچنان در بدن بيمار مي مانند و رفته رفته دستگاه عصبي وي را از بين مي برند. زماني بود كه بيش از ده درصد همه بستري شدگان بيمارستانهاي رواني همين بيماران فلج عمومي بودند اما اينك به خاطر كارايي پني سيلين در درمان سيفليس اين گونه بيماران انگشت شمار شده اند. اين كشف كه فلج عمومي ريشه در نوعي اختلال جسماني دارد به كساني جسارت بخشيد كه بيماريهاي رواني را ناشي از عوامل زيستي مي دانستند . زيگموند فرويد و پيروانش پيرامون همين سالها شالوده شناخت بيماريهاي رواني را برپايه عاملهاي روان شناختي بنياد مي نهادند و به همين ترتيب كارهاي آزمايشگاهي پاولف نشان مي داد هر گاه حيوانها را مجبور به تصميم گيري هايي فراتر از تواناييهاي آنها كنند دچار اختلال رواني مي شوند. با همه اين پيشرفتهاي علمي، در نخستین سالهاي 1900 هنوز عامه مردم بيماري رواني را نمي شناختند و تيمارستان و بيمار رواني، ترس ووحشت ايجاد مي كرد تا اين كه آموزش همگاني بهداشت رواني برعهده كليفورد بيزر افتاد. بيزر در جواني دچار اختلال شنوايي – افسردگي (مانيك – دپرسيو) شد و سه سال در بيمارستان هاي خصوصي ودولتي گرفتار شد. هر چند كه به زنجير بستن و در بند كردن بيماران تحريكاتي در جليقه آهني هنوز رواج فراوان داشت. بيمارستانهاي رواني دولتي معمولي كه چندان بودجه اي نداشتند با بخشهاي انباشته از بيمار، تغذيه نابسنده و كاركناني بدون حس همدردي به هيچ روي جاي خوشايندي براي زندگي نبود. بيزر پس از بهبود، تجربه هايش را در كتابي كه اينك شهرتي پيدا كرده با عنوان ذهني كه خود را بازيافت منتشر نمود و توجه چشمگير عامه مردم را برانگيخت. بيزر در راه آموزش مردم در زمينه بيماري رواني تلاشهاي پيگير داشت و به تشكيل كميته ملي بهداشت رواني ياري رساند . در سال 1905 اين سازمان با دو موسسه هم زمينه ديگر به هم پيوستند وانجمن ملي بهداشت رواني را پايه ريزي كردند. جنبش بهداشت رواني در سازمان گرفتن درمانگاههاي راهنمايي كودك واحداث مراكز بهداشت رواني و درمان اختلالهاي رواني سهم باارزشي داشته است.

تحليل رويا

يكي از نخستين نظريه ها در باره كاركرد خواب همراه با رويا به وسيله زيگموند فرويد ارایه شده است. فرويد در كتاب تعبير رويا(1900) اين نظر را مطرح ساخت كه روياها شاهراهي براي شناخت فعاليتهاي ناهشيار ذهن به دست مي دهند. او براين باور بود كه رويا كوششي در كسوت مبدل براي برآورده ساختن اميال است. مقصود فرويد اين بود كه روياها متاثر از اميال ، نيازها يا انديشه هايي هستند كه براي فرد غير قابل پذيرش بوده و بنابراين به ناهشيار رانده شده اند. اين اميال وانديشه ها محتواي نهفته رويا هستند . فرويد كلمه بازبين مامور سانسور را به عنوان استعاره اي براي توضيح جريان تبديل محتواي نهفته به محتواي آشكار به كار برد . به گفته فرويد اين مامور سانسور از شخص خفته حفاظت مي كند و او را قادر مي سازد كه تكانه هاي واپس رانده را به صورت نمادين بيان كند و در عين حال از احساس گناه يا اضطرابي كه در صورت بيان آنها در قالب هشيارانه و غير مبدل گريبان گيرش مي شد مصون بماند. بنا به نظر فرويد، تبديل محتواي نهفته رويا به محتواي آَشكار، از طريق عمل رويا انجام مي شود. وظيفه اين فرايند اين است كه موارد ناهشيار به نحوي رمز گرداني شده و تغيير شكل يابند كه بتوانند وارد حيطه هشياري شوند. با اين همه گاهي عمل رويا موثر نمي افتد و اضطراب موجب بيدار شدن خواب بيننده مي شود. رويا در اساس بيانگر برآورده شدن اميال يا نيازهايي است كه به سبب دردناك يا گناه آميز بودن بيش از حدشان شخص نمي تواند هشيارانه به وجود آنها اذعان كند. پژوهشهاي بعدي موجب چالش برسر جنبه هايي از نظريه فرويد گرديد.محتواي روياها معناي روان شناختي دارند اما شواهدي در تاييد نظر فرويد درباره تمايز بين محتواي نهفته وآشكار رويا وجود ندارد . از اين رو،‌هرچند اغلب روان شناسان از نتيجه گيري كلي فرويد مبني بر تمركز روياها برمطالب هيجاني حمايت مي كنند،‌ درعين حال در مورد مفهوم عمل رويا و اين فكر كه روياها براي برآورده ساختن اميال هستند ترديد دارند.

پس از فرويد براي تبيين نقش خواب و رويا نظريه هاي گوناگوني مطرح شد. به نظر اواتر(1984) خواب، به ويژه خواب آريي ام،‌دوره اي است كه طي آن مغز از دنياي بيروني فارغ مي شود وازاين فراغت براي سازماندهي اطلاعاتي كه در طول روز دريافت داشته و تلفيق آنها با محتواي حافظه سود مي برد از پردازشي كه در حين خواب آرايي ام انجام مي شود آگاهي هشيارانه نداريم اما مغز ما در حين خواب ديدن براي زمان بسيار كوتاهي دوباره فعال مي شود و ذهن هشيار از بخش كوچكي از تغييرات و سازماندهي مجدد اطلاعاتي كه در حال وقوع است آگاه مي شود. مغز مي كوشد اين اطلاعات را مانند محركهاي دريافتي از جهان خارج تعبير كند . محتواي روياها در معمول به تناسب فرهنگ،‌جنسیت و شخصيت خواب بيننده تفاوت مي كند كه نشان مي دهد روياها نوعي معناي روان شناختي دارند. منظور اين است كه هر چند امكان دارد محتواي رويا منعكس كننده تعارضهاي شخصي باشد، اما نه به اين معنا كه كاركرد روياها ،‌حل تعارضها است . درنيمي از روياها عنصري از رويدادهاي روز گذشته وجود دارد. تحليلهاي نظامدار محتواي روياها نشان داد ميزان تعاملهاي پرخاشگرانه درآنها بيشتر از ميزان تعاملهاي دوستانه است. ميزان قتل در رويا 2226 مورد در صد هزار واحد رويا و بسيار بيشتر از ميزان آن در دنياي واقعي است .علاوه براين هيجانهاي منفي در رويا بيشتر از هيجانهاي مثبت است. ازاين رو نمي توان روياها را دنباله هاي ساده فعاليتهاي طول روز دانست. پژوهشگران دريافته اند كه محتواي روياي افراد در طول سالها و دهه ها داراي همساني فراوان است .تحليل روياهاي يادداشت شده مردم نشان مي دهد در محتواي روياهاي هر كسي طي چند ماه يا چند سال همساني حيرت انگيزي وجود دارد .بين يافته هاي رويا و زندگي بيداري  نيز پيوستگي چشمگيري وجود دارد. اين يافته ها مي رساند كه روياها داراي معنا هستند . علاوه براينها، تحليل روياها حاكي از شباهتها و تفاوتهاي معنادار سني، جنسي و ميان فرهنگي در محتواي آنهاست و منجر به آن شده كه رويا فرايند شناختي نيز به شمار آيد. يكي از نخستين پژوهشگران دراين زمينه خاطر نشان ساخته است كه روياها بيانگر تصورات وعلايق هستند اما رويا از اين جهت با تفكر بيداري تفاوت دارد كه فاقد هدفمندي وانديشه ورزي است . بنابراين در ديدگاه اين نظريه پردازان احتمال ندارد خواب ديدن داراي كاركرد حل مساله باشد بلكه به شهادت پيوستگي محتواي رويا با افكار و رفتار بيداري فعاليتي است شناختي . دامهوف مي گويد اموري كه مردم در روياهاي خود آشكار مي كنند همان چيزهايي است كه در زندگي بيداري دارند مردم درخواب چيزهايي مي بينند كه دربيداري درباره آنها فكر مي كنند يا كاري انجام مي دهند . روياهاي والدين درباره فرزندانشان است. محتواي پرخاشگرانه در روياهاي افراد كمتر از 30 سال شايعتر از افراد مسن تر و در روياها زنان اغلب قرباني پرخاشگري هستند . وجود اين الگوها مويد نظريه پيوستگي رويا ديدن نزد دامهوف وديگران است كه برآن اساس خواب ديدن فرايندي تخيلي و بازتاب تصورات، علايق ومشغله هاي ذهني هيجاني به شمار مي رود.

تعبيرات مكتب روان كاري

1- بسياري از روياها بازگشت به يك سطح بدوي وكودكانه از اميال و آرزو مي باشند . روياهاي عريان ولخت بودن و مرگ مثال و نمونه آن است.

2- رويا شخص خواب را از بيدار شدن محافظت مي نمايد. جريانهاي مخي كه شامل مسايل حل وفصل نشده و اميال نيرومند وافكار نامطبوع مي باشد ممكن است به حدي نيرومند شود كه باعث اختلال خواب گردد. رويا يك راه حل موقتي براي مساله موجود و يا اميال وخواسته ها است و ايده هاي نامطبوع را به صورتي دگرگوني مي دهد كه شخص خواب بيدار نگردد.

3- تحريكات حسي ممكن است مبدا و شروع موضوع رويا گردد و لكن اين تحريكات محرك اصلي نبوده بلكه محرك اصلي را بايستي در شخصيت شخص خواب دانست .

4- روياها اغلب آني به نظر مي رسند زيرا بيشتر روياها پيش از آن كه به ضمير برسند ساخته وآماده گرديده بوده اند.

5- روياها آن چنان هم كه به نظر مي آيد پوچ وبي معني نيستند زيرا آن چه از رويا باقي مي ماند عبارت از محتواي ظاهر است وچنان چه به درستي مورد تعبير و تفسير قرار گيرد حايز اهميت فراوان گرديده و منطقي و پرمعني خواهد بود.

6- يونگ معتقد است روياها عبارت از تجارب اوليه نژاد بشري است و هم چنين روياها پيشگو بوده و راه وروشي را كه شخصيت بايستي درآينده تعقيب نمايد نشان مي دهند.

7- رويا عبارت از توافق و سازشي بين كمال مطلوب فرد و غريزه جنسي وي مي باشد.

8- بسياري از موضوعات وايده هاي رويا سمبلهايي براي موضوعات و ايده هاي مخفي وپنهان مي باشند.

منابع: 1- روان شناسي هيلگارد 2- روان شناسي غير طبيعي، پروفسور اردوبادي 

 

پديده هاي فرارواني يا پسيكولوژي

بحث درباره هشياري كامل نمي شود مگر آن كه اشاره اي نيز داشته باشيم به ادعاهاي مبهم واسرارآميز درباره ذهن كه به صورتي گسترده توجه عامه مردم را به خود جلب كرده است. دو پرسش جالب ومهم دراين زمينه مطرح است:

1- آيا آدميان مي توانند از راههايي غير از تحريك اندامهاي حسي شناخته شده اطلاعاتي به دست آورند؟

2- آيا آدميان مي توانند فقط از طريق ذهني بر رويدادهاي طبيعي اثر بگذارند؟ اين سوالها منشا مجادله بر سر وجود يا عدم وجود پديده هاي فرارواني است . اصطلاحي براي اشاره به فرايندهاي تبادل اطلاعات يا تغيير انرژي كه درحال حاضر با علوم شناخته شده طبيعي قابل تبيين نيستند . پديده هاي فرارواني يا psiphenomena موضوع بحث فراروان شناسي يا parapsychology است وشامل مطالب زير مي باشد : (ادراك فراحسي ESP)

1- انديشه خواني : انتقال فكر از شخصي به شخص ديگر بدون وساطت هر نوع وسيله ارتباط حسي شناخته شده (براي مثال، شناسايي كارت بازي معيني كه كس ديگري فقط به آن فكر كرده است يا telepathy (تله پاتي)

2- غيب بيني = clairvoyance: ادراك اشيا يا رويدادهايي كه حواس شناخته شده را تحريك نمي كنند (براي مثال، شناسايي كارت بازي پنهان شده كه ماهيت آن براي هيچ كس معلوم نيست.

3- پيشگويي : ادراك رويدادي در آينده كه درحال حاضر از طريق هيچ فرايند استنتاجي شناخته شده قابل پيش بيني نيست.

2- جنبش فرارواني psychokinesis (pk)

اثر گذاري بر رويدادهاي فيزيكي از طريق ذهن و بدون دخالت نيروهاي فيزيكي شناخته شده .

شواهد آزمايشي

غالب فراروان شناسان خود را در زمره دانشمنداني مي دانند كه همان قواعد مرسوم پژوهش علمي را براي شناخت پديده هايي كه بي شك غير عادي هستند به كار مي برند درعين حال ادعاهايي كه در مورد پديده هاي فرارواني مي شود آن چنان خارق العاده باورهاي خرافي است كه برخي از دانشمندان فراروان شناسي را در زمره امور غير ممكن مي دانند. البته چنين پيش داوريهايي جايي در علم ندارد و سوال اساسي اين است كه ايا شواهد تجربي ارایه شده از نظر معيارهاي علمي قابل قبول است يا نه . با وجود اين بسياري از روان شناساني كه هنوز به مسايل فرارواني به ديده ترديد مي نگرند درعين حال مي پذيرند كه ممكن است شواهد تازه قانع كننده تري پيدا شود. درروش گاترفلد، ارتباط انديشه خواني (تله پاتي) بين دو آزمودني يكي به عنوان گيرنده و ديگري به عنوان فرستنده بررسي مي شود. گيرنده دراتاقي خلوت و ضد صوت درحالت انزواي ادراكي خفيف نگهداشته مي شود آزمودني فرستنده در اتاقي خلوت و ضد صوت مي نشنيد و محرك ديداري به صورت تصادفي از ميان مجموعه ای از محركهاي مشابه به عنوان هدف انتخاب مي شود وقتي فرستنده توجه خود را به محرك هدف متمركز مي كند گيرنده مي كوشد با بيان تصاوير ذهني و تداعيهاي آزاد خود، محرك هدف را توضيح كند. اما از 835 آزمايش كه در 10 آزمايشگاه مختلف برگزار شد آزمودنيها فقط در 38% موارد، محرك هدف را درست انتخاب كردند . در فراروان شناسي تكرار ناپذير بودن مساله جاري است زيرا بيشتر اين قبيل شواهد تنها يك بار اتفاق افتاده اند.

زني به دلش مي افتد كه فلان روز برنده بخت آزمايي خواهد شد وچنين هم مي شود. شما درباره رويدادي كه احتمالش را نمي دهيد خوابي مي بينيد و آن رويداد چند روز ديگر اتفاق مي افتد. همين استدلال درمورد خوابهاي پيشگو نيز صادق است. ما خوابهاي خود را فراموش مي كنيم مگر آن كه رويدادي اتفاق بيفتد. هيچ كس خوابها يا پيش گوييهايي را كه به حقيقت نپيوسته اند به ياد نمي آورد اما همه حدسها يا خوابهاي اتفاقي را كه درست درآمده اند به خاطر مي سپارند . اغلب دانشمندان معتقدند هر ادعاي خارق العاده اثبات خارق العاده هم مي طلبد. روان شناسان حق دارند در مورد فراروان شناسي مشكوك باشند و شواهد بيشتري طلب كنند.

منبع: روان شناسي هيلگارد جلد 1 و2 – نويسندگان :‌ريتا اتكينسون و ديگران .

مترجمان : محمد تقي براهني وديگران  - تهران . رشد 1388

ادامه مطالب وبلاگ را در ارشیو یا نوشنه های شال های قبل/ مطالب قدیمی تر/ سیو و مطالعه کنید.

/**/
سهم ايران در تمدن جهان....ادامه مطالب وبلاگ را در ارشیو یا نوشته های پیشین سالهای 89-88- به خصوص دی ماه 1386 ابتدا سیو سپس مطالعه کنید
ايرانيان در كتابهاي تاريخ باستاني خود مانند (خداي نامگ وشاهنامه) كشف وترقي همه فنون وصنايع را به پادشاهان خود نسبت مي دهند گرچه پادشاهان مبتكر اين فنون و صنايع نبوده اند ولي اين پيشرفتها در دوره آنان صورت گرفته است. قدرت چشم گير تمدن ايران از چند نظر خيلي روشن است هنگامي كه درهزاره چهارم قبل از ميلاد ظروف سفالي منقوش درايران ساخته مي شد( درشهر سوخته سيستان و...) اروپا در توحش وبي خبري به سر مي برد. ايرانيان در اهلي كردن حيوانات وترويج نباتات كشاورزي وميوه هاي لذيذ وايجاد صنعت سفال سازي و سراميك -بافندگي -ريسندگي -قالي بافي -رنگرزي و صنعت ذوب فلزات و ميناكاري -زرگري واكتشاف مواد ساختماني مهم از قبيل آجر -ساروج -گچ - آهك و ساختن چرخ وارابه و... در جهان پيش قدم بوده اند .بسياري ازحيوانات ومحصولات كشاورزي اوليه از ايران به ساير نقاط جهان برده شده است مانند گوسفند وبز. اسب بومي ايران است كه اولين بار درايران اهلي شده واسب عربي متعلق به سرزمين ايران بوده كه پس از اسلام به عربستان راه يافت. اسپيت (يونجه) را ايرانيان به اروپا بردند و چينيها يونجه واسب را از ايران به چين بردند ودرآنجا كاشتند. شراب و انگور از ايران به چين برده شده است( تخت جمشيد 15 هزار هكتار باغ انگور داشته است). گل لاله – گل سرخ- ياسمن- درختان گردو – انجير- انار – هلو و داروهايي چون ترنجبين – شيرخشت – خشك انگبين و...همه از ايران به ساير نقاط جهان برده شد . ايرانيان درفن آبياري پيش قدم بوده اند . كاريز(قنات)اختراع ايرانيان است . دولاب يا چرخ آب كشي واستفاده ازچاه آب براي ايرانيان بوسيله نيروي باد و نيروي فشار آب از ايرانيان است. منشا آسيابهاي بادي از ايران است وآسيابهاي آبي از يونان. باغهاي ايراني مورد پسند همگان بود كه ان را پرديس يا باغ بهشت مي خواندند كه بعدها مظهر بهشت اعراب و تركان شد. اروپاييان در قرون وسطي باغهاي خود را به شيوه ايرانيان احداث مي كردند كه بعدها اعراب هم ازاين كار تقليد كردند. ايران كشور پيشتاز در صنعت سفال سازي و سراميك بوده است چون قديمي ترين قطعه هاي سفال درايران يافت شده اند. پروفسور پوپ دركتاب شاهكارهاي هنر ايران مي نويسد: كشاورزي و كوزه گري و بافندگي از فلات ايران اغاز شد . چرخ كوزه گري در ايران اختراع شد ويك انقلابي در صنعت سفال سازي وكوزه گري به وجود آورد. به عقيده دكتر گيرشمن درهيچ نقطه ديگر جهان نظير هنر نقاشي روي سفال همزمان با ظروف سفالين ايران يافت نشده است واين در اواسط هزاره سوم قبل از ميلاد يك نوع لعاب سبز وآبي يا زرد كم رنگ در شوش تهيه مي گرديد. اين لعاب يك رنگ فلزي بود كه بر روي ظروف مي پوشاندند وآن را در كوره مي نهادند.كاشيهاي لعابدار و شيشه را آشوريها بعدها از اهالي خوزستان اخذ كردند . يونانيها لعاب واقعي را تا عصر بطلمیوس درمصر نمي شناختند وبه آن لعاب پارتي مي گفتند. بنا به يك نوشته كهن چيني ، صنعت لعاب را چينيها از ايرانيان فراگرفتند.
صنعت ذوب فلزات
شمال و مركز و جنوب شرقي فلات ايران قديمي ترين مركز ذوب فلزات در جهان است  اختراع آهن را از هيتي ها مي دانند در 4000 سال قبل اما درهزاره چهارم ق.م ابزار وآلات مسي قالب گيري شده در تپه سيلك وتپه گوي يافت شده است. شواهد نشان مي دهند معلومات مربوط به ذوب فلزات از ايران به ساير مراكز آسيا و آفريقا و اروپا رسيده است. يكي ديگر از اختراع ايرانيان دمهاي آهنگريست كه براي بالابردن حرارت كوره ازآنها استفاده مي كردند كه درجه حرارت كوره از 1200 تا 1600 درجه سانتي گراد بالا رفت . درهزاره دوم قبل از ميلاد تمام احتياجات فلزي سلسله هاي سومر وبابل از قلات ايران تامين مي شد ودرهزاره اول نيز تمام فلز مورد احتياج آشوريها از ايران وارد مي شد. آهن نيز مانند مس در فلات ايران يافت شده است. مصريها مركز اهن را از ارمنستان خوانده اند و كوره هاي ذوب آهن نزديك تبريز يافت شده اند از يك منبع چيني موسوم به كوكويااو چنين معلوم مي شود كه فولاد از ايران به چين وارد مي شده است . تكنيك نقش ونگار دادن روي فولاد به وجود اوردن فولاد سخت و نيرومند بايستي از ايران يا هند باشد.
اختراع فلز برنج
اختراع آليا‍ژ برنج كه از ذوب كردن مس و روي بدست مي آيد بنا به قول زوسيوس كار يك ايراني است زوسيوس اين آليا‍ژ را آلياژ زرد ايراني مي خواند. ابن سينا در طرز تهيه برنج مي گويد آن را از مس و توتيا (كالامين) مي سازند . لاوفر در سينو ايرانيكا متذكر مي شود كه روي براي اولين بار درايران استخراج شده است به اين دليل كه معادن روی در كرمان در قرن دهم ميلادي استخراج مي شده است ودر يك نوشته چيني كه آن را t’ov –shi تئوشي) خوانده اند استخراج روي به زمان ساسانيان درايران ذكر شده است. ايرانيان در ساختن سپيد روي مرداسنگ- زنگار- بوره- تنكال- شوره و نشادر  هم پيشقدم بوده اند و بيشتراين نامهاي ايراني با سنگ معدن و فلز مربوطه به سراسر جهان رسيده است .به نظر دكتر استانلي اسميت تقريبا همه آلياژها و روش افزايش استحكام فلزات كه در قرن 19 ميلادي در اروپا معمول بود بيش از 4000 سال قبل در خاورميانه شناخته شده بود .
 
 
 
صنعت نساجي
ايرانيان در نساجي سرآمد گذشتگان بودند بنا به قول دكتر هانس وولف ايران قادر بود كه از منابع شرق وغرب خود در امر ريسندگي و بافندگي استفاده كند وآن را تغيير شكل دهد و با يك كار خودش منطبق وآن را كامل تر سازد.
تكنيك پارچه بافي درايران بسيار كهن است وبه عصر حجر مي رسد. در كاوشهاي باستان شناسي 1950 در غار كمربندي نزديك درياي مازندران يا كاسپين (كلمه خزر را به كار نبريم) ثابت كرد كه ايرانيان پشم گوسفند و بز را در همان دوره غار‌نشيني به صورت پارچه مي بافته اند. ديرينگي اين پارچه ها با آزمايش كربن 14 سني در حدود 6500 سال نشان داد. قدمت بعضي كارگاههاي نساجي درايران به 7000 سال پيش مي رسد. درشوش روي دو تبر مسین متعلق به اواخر هزاره چهارم قبل از ميلاد يك تكه پارچه به دست امده كه دلالت مي كند بر اينكه در آن زمان ريسندگي يكدست و خيلي ظريف معمول بود. و پارچه به صورت باز بافته مي شده است روي يك مهراستوانه ای شوش مربوط به 6000 سال پيش يك كارگاه نساجي ديده مي شود. وجود بافندگي كارگاهي درايران در هزاره سوم و دوم پيش از ميلاد از روي اكتشاف باستان شناسي در شوش به دست آمد. پارچه بافي با ماكوي منقوش درغرب ايران در 1000 سال قبل از ميلاد توسعه يافت و به صورت بافت دو پوده در آمد. دردوران مادها وهخامنشيان هم صنعت پارچه بافي ترقي زيادي كرد كه بهترين دليل آن لباس سربازان هخامنشي است كه روي كاشي هاي رنگي كشف شده در شوش نقش شده است . دستگاه پارچه بافي منقوش كه ازاختراعات ايرانيان است در قرن نوزدهم توسط ژاكارد به ليون برده شد ومكانيزه گرديد . بعضي مورخان اختراع كارگاههاي پارچه بافي را به چينيها نسبت داده اند حال آن كه پارچه هاي بافت ايران در زمان ساسانيان بهترين پارچه ها درجهان باستان بودند. دردوره سلجوقيان نيز ايرانيان چند نوع کارگاه نساجی اختراع کردند که از شرق تا چین واز غرب تا اسپانیا رسید ومورد تقلید واقع شد و عثمانیها در شهر بروسه واقع در آسیای صغیر کارخانه نساجی به سبک ایرانی بر پا کردند. یکی از بخشهای صنعت نساجی قالی بافی است  قالیهای زمان هخامنشی که در پازیریک  به دست آمده تقدم ایرانیان را دراین صنعت می رساند که بعدها ترکان قالیبافی را از ایرانیان یاد گرفتند.
صنعت ترصیع فلزات
صنعت ترصیع فلزات طلا و نقره و برنج از ایران است و سابقه ای بسیار کهن دارد این صنعت از ایران به بین النهرین و مصر و سوریه رسید
صنعت چرمسازی وتجلید
این صنعت را نیز ایرانیان در ایتالیا واروپا رواج دادند جلدهای کتاب که درایران ساخته می شد از نظر زیبایی و نرمی فوق العاده بود و به همین جهت در ونیز وسایر شهرهای ایتالیا مورد تقلید قرار گرفت. اجر از اختراع ایرانیان است وشاید گچ وآهک وساروج را اولین بار ایرانیان به کار برده باشند .
دانش معماری
سهم ایرانیان در صنعت معماری جهان بسیار قابل ملاحظه است . ایوان وگنبدی که برروی بنای چهار گوش ساخته     می شود از هنرهای ایران است.به نقل از چرزیکوفسکی تمام اختصاصات اساسی ساختمانهای صلیب شکل که عصاره واقعی معماری بیزانس به شمار می رود از ایران سرچشمه گرفته و نخستین بار در ایران توسعه یافته است (نماد صلیب در ایران باستان متعلق به 9000 سال پیش است).  قوس شکسته که بعدها در بناهای کوتیک اروپا به چشم می خورد هم از ایران است. میسو شوازی درکتاب تاریخ معماری جهان می نویسد که منشا اولین معماری مسیحی ازایران است. نفوذ معماری ایران در هندوستان و ارمنستان زیاد دیده می شود. احداث پیک سوار و پست از ایرانیان است . کاروان وکاروان سرا نیز از ابداع ایرانیان در زمان هخامنشیان است. دربازیها ایرانیان چوگان وشطرنج و نرد واستفاده از حیوانات شکاری برای شکار را درجهان رواج دادند. ایرانیان شطرنج را از هند آوردند ولی شطرنجی که به جهان عرضه شد با کلیه خصوصیاتش جنبه ایرانی دارد و موجب رواج آن در جهان ایرانیان بودند . درساختن آلات موسیقی می توان گفت که باربتووس و پاندورای یونانی در واقع همان بربط (یعنی سینه مرغابی) وتنبور ایرانی بود که در سراسر جهان ازچین تا اروپا رواج یافت و عود نیز از ایران به عربستان رفت واز آنجا تحت عنوان lute که از عود اخذ شده به اروپا رسید. رباب ساز دیگر ایرانیان است که مانند تنبور در کشورهای بسیاری رواج یافت . درچین به آن لپاپو می گویند و در کشورهای مغرب زمین همان ریل یا ربک است .ایرانیان درعلم و حکمت هم از ابتدا یکی از کشورهای پیشرفته بوده اند. اسکندر پس از حمله به تخت جمشید دستور داد کلیه نوشته های دینی و علمی ایران که در آنجا بود به یونانی ترجمه شود واصل آنها را از بین برد  تا فرهنگ و تمدن ایرانی را نابود کرده باشد . همین امر سبب شد که بعد از حمله اسکندر به ایران جز قسمت ناچیزی از علم و فلسفه و حکمت به جا نماند. پس از آن در زمان اشکانیان و ساسانیان رنسانس ایران زمین آغاز شد تا اینکه با حمله اعراب و ترکان ایران ما ویران شد. خدای ایرانیان باستان اهورامزدا خدای عقل بودو مزدا یعنی مغز فکر آفرین وایزد مهر خدای نور و به کمک دو نیروی عقل ونور (عقل وتقوا) انسان می تواند به نور مطلق بپیوندد . زرتشت ریاضی دان، فیلسوف،  شاعر واخترشناس  در 3700 سال قبل بود. درگاتها همه جا از خرد پاک واهورایی می خواهد که با گفتار زبان بر دشمنانش چیره شود یعنی ایرانیان برای خرد و دانش محاوره و سخنرانی اهمیت خاصی قایل بودند.
نجوم واخترشناسی درایران
دراساتیر آمده که جم یا جمشید افسانه ای نخستین رصدخانه را در کوه دما یا دنباوند(دنا یا دماوند ) ساخت. ایرانیان نخستین ملتی بودند که ستارگان را رصد می کردند و برای رصد کردن رصدخانه ساختند و سال را به 12 ماه بخش کردند و برای هر ماه نامی جداگانه و برای هر روز هفته، نامی جداگانه پدید آوردند به طوری که سابقه گاه شماری در ایران تا 7000 سال می رسد. پس از آن اشو زرتشت ریاضی دان – اخترشناس – فیلسوف وشاعر ایران زمین در نیمروز سیستان اولین رصد خانه را با اصول مهندسی احداث کرد واین بنا اکنون در 40 کیلومتری شهر سوخته به نام دهانه غلامان نام دارد ./ البته این نظر دکتر غیاث ابادی می باشد و عده ای هم این بنا را متعلق به دوره هخامنشیان می دانند/ درجهان نخستین کسی که توانست سال را به وسیله کبیسه بیاراید و نوروز را در آغاز بهار قراردهد زرتشت پیامبر ایرانی بود . روز اول فروردین (لحظه تحویل سال) نقطه تقاطع دایره البروج با استوای آسمان واغاز اعتدال بهاری می باشد. به گفته پلین کهین در کتابخانه اسکندریه  مصر حدود 800 مقاله به نام زرتشت ریاضیدان وجود داشته که بعدها در زمان حمله اعراب و توسط معاویه به آتش کشیده شد .رصدخانه زرتشت و رصد خانه خورشیدی هخامنشیان یا همان کعبه زرتشت یک رصد خانه دقیق برای سنجش گردش خورشید و نگهداشتن حساب سال وسال شماری و استخراج تقویم و تشخیص روزهای اول هر ماه بوده است دانش نجوم ایران باستان توسط اعراب و ترکان ومغولان نابود شد اما پس از اسلام اخترشناسان بزرگ ایران مانند خواجه نصیر توسی – ابوریحان بیرونی – خیام – قطب الدین شیرازی- جمشید کاشانی و ... یکه تاز دانش اخترشناسی در جهان شدند اما چون آثار این بزرگان به زبان عربی نوشته شده جهان غرب این دانشمندان را اخترشناسان عرب معرفی می کند نه ایرانی . درزمان قطب الدین شیرازی و در قرن پنجم زمان عضدالدوله دیلمی بزرگترین رصد خانه آن روز جهان در شیراز قرار داشته است که هیچ کس درحال حاضر جای این بنا را نمی داند . درقبل از حمله مغول به ایران شهر سمرقند رصدخانه بزرگی داشته و در زمان هولاکو به همت خواجه نصیر توسی بزرگترین رصد خانه آن روز جهان در مراغه ساخته شد . رصد خانه مراغه دارای 400 هزار جلد کتاب بود و دارای یک دانشگاه شبانه روزی بود که حتی از چین برای اموختن دانش به مراغه می امدند. پس از ویرانی این بنا  رصدخانه دهلی در هند مطابق با اصول رصدخانه مراغه ساخته شد( به کتاب کاوش رصد خانه مراغه از دکتر پرویز ورجاوند رجوع شود). درزمینه شعر وادبیات باید ذکر شود که جهان با همه گستردگی ادبیات و هنر خود در برابر ارجمندی شعر پارسی سر تعظیم فرود می آورد ان گونه که در گزینش ده شاعر بزرگ جهان 5 شاعر از ایران (1-فردوسی 2- خیام 3- سعدی 4- حافظ 5- مولوی) و 5 شاعر دیگر از کل جهان انتخاب شده اند و فردوسی بزرگ از طرف یونسکو بزرگترین شاعر دنیا معرفی شده است.
 در کاوشهای باستان شناسی شوش معلوم شد که ایرانیان در 4000 سال قبل اطلاعات زیادی درباره معادلات دو مجهولی به شکل ax+ bx = c داشته اند وهم چنین از جدول ضربی که بعدها توسط فیثاغورث نسبت داده شد اطلاع داشتند و قضیه معروف فیثاغورث  می شناخته اند. درست است که بقراط پدر علم پزشکی است اما مبدا و منشا پزشکی یونان از ایران و مصر است. پارسیان زمان هخامنشی در مهندسی و شهرسازی و پل سازی مهارت زیادی داشتند . عده ای از نویسندگان یونانی فیثاغورث را شاگرد زرتشت سوم می دانند. دیگر اینکه مغان ایران سحر و جادو نمی کردند و سحر وجادو کار کلدانیان بود رایتزنشتاین معتقد است افلاتون در فلسفه خود تا حد زیادی مرهون زرتشت است وی نظرات آیزلر را در باره نفوذ ایران در فلسفه یونان تایید می کند .
نیلسون نویسنده تاریخ دین در یونان می نویسد دین زرتشت با خود افکار بزرگ و عمیقی آورد که با افکار یونانی مواجه شد نفوذ افکارایرانیان برافکار یونانیان خیلی زیاد است ولی راههای این نفوذ تاریک وغیر مستقیم است . سیسرون می نویسد ایرانیان مخالف پرستش بت و بت پرستی هستند . وقتی کوروش کبیر لیدیه و بابل را فتح کرد مردم را قتل عام نکرد واسیر وبرده نکرد ( به متن منشور کوروش  در همین وبلاگ رجوع کنید) اما یونانیان به گفته خودشان هنگام فتح شهر تروا به هیچ کس از بزرگ و کوچک رحم نکردند واسکندر در هنگام فتح تخت جمشید دستور داد دست و پای مردان را قطع کنند . بابلیها وآشوریها از قتل عام شهرهای فتح شده لذتی شهوانی می بردند آنها هم مانند مغولان شهرها را با خاک یکسان می کردند و در زمین ان شهرها نمک می پاشیدند تا دیگر حتی درخت وسبزه هم درآن محل نروید . دکتر اچ . ای استیپلتون می نویسد: آن چه تا امروز شیمی جدید می خواندیم در واقع 900 سال پیش از عصر رابرت بویل و توسط زکریای رازی به وجود آمده است. درفیزیک محاسبات وزن مخصوص که توسط بیرونی و خازنی با اختراع دقیق ترین ترازوها انجام شده به قدری دقیق است که فقط در رقم سوم اعشار با محاسبات جدید تفاوت دارد. دکتر مارکس میرهوف به ما می گوید که افتخار علم مسلمین (منظور ایرانیان نه اعراب) دربحث نور است دراینجاست که قدرت ریاضی اشخاصی چون ابن هیثم و کمال الدین فارسی بیش از اقلیدس و بطلمیوس بود. پروفسور الدومیلی می نویسد: کتاب خوارزمی در جبر نه تنها اصطلاح جبر را معمول کرد بلکه معنی واقعی را به این علم بخشید. خیام ریاضیدان فیلسوف و شاعر که بزرگترین شاعر دنیا بعد از فردوسی محسوب می شود  کاراصلی او تقویم جلالی زمان ملکشاه سلجوقی است که هر 3770 سال فقط یک روز خطا می کند وحل معادلات درجه دوم بود . خیام از تقاطع مقطهای مخروطی برای حل مسایل جبری استفاده کرد. اشکال مختلف معادلات درجه سوم را به نحوی طبقه بندی کرد وبرای هر یک راه حل هندسی یافت. جمشید غیاث الدین کاشانی کسر اعشاری را 160 سال قبل از استوین کشف کرد . پروفسور کندی می نویسد: علم مثلثات مسطح و کروی که در مدارس کنونی جهان تدریس می شود مطالب عمده آن نتیجه تحقیقات ایرانیان قرون وسطی می باشد. ابوریحان بیرونی – خازنی و کوشیاری دریافتند که جیب وظلل و سایر توابع مثلثاتی نه تنها بر قوسهای کروی بلکه زوایای کروی نیز مربوطند و همینها بودند که رابطه ای بین زوایا و اضلاع هر مثلث کروی ثابت کردند. درمورد گردش زمین به دور خورشید در قرن پنجم هجری ابوریحان می نویسد: من با استفاده از اسطرلابی که ابوسعید سنجری ساخته بود متوجه شدم این زمین است که به دور کاینات می گردد نه  کاینات  به دور زمین . وقتی سلطان سلیم عثمانی که خود کاملا تحت نفوذ تمدن ایرانی وزبان فارسی بود اروپا را تا نیمی تسخیر کرد در واقع این تمدن ایران بود که تمدن عربی را تسخیر می کرد . پروفسور آرنولد توین بی مورخ انگلیسی و نویسنده تاریخ تمدن می نویسد: شاه اسماعیل صفوی و سلطان سلیم عثمانی ترک هر دو پرورده یک تمدن مشترک ایرانی بودند. سلطان سلیم عثمانی به فارسی شعر می سرود و در دربارش زبان فارسی رواج داشت.
منبع: ویژه نامه هنر ومردم – بررسیهای تاریخی – مهرماه 1350 شمسی
منابعی برای مطالعات بیشتر در زمینه ایران باستان و تمدن اریاییها
1-  کاوشهای باستان شناسی جلد 1 و2 و3
2-  از زبان داریوش- خانم پروفسور هاید ماری کخ
3-  ایران از آغاز تا اسلام- (گیرشمن)
4-  ایران وترکان در زمان ساسانیان
5-  ایران در زمان ساسانیان- (پروفسور آرتور کریستین سن)
6-اصل ونسب دینهای ایرانیان باستان- (دکتر عبدالعظیم رضایی )
7-  کاوش رصدخانه مراغه-( دکتر پرویز ورجاوند)
8-  دو قرن سکوت -(دکتر عبدالحسین زرین کوب)
9-  حکومتی که برای جهان دستور می نوشت – دکتر ن – بختورتاش
10- سرزمین جاوید او2و3و4 از پروفسور گیرشمن                    
 
آداب و رسوم پارسیان باستان
اخلاق از نظر اوستا هومته – هوخته – هورشته یعنی اندیشه نیک- گفتار نیک و کردار نیک سه اصل اساسی را در دین زرتشت تشکیل می داد.
دروغ در ایران باستان گناهی نابخشودنی و در خور کیفر بود. فرشته راستی که در اوستا اوشتات Arshta خوانده می شود درفروردین یشت و در چند یسنا از آن نام برده شده است . گذشته از آن میترا یا مهر نیز حافظ پیمان و نگهبان راستی و عهدها و میثاقها دانسته شده است. پیروان زرتشتی هر روز در نمازهای خود می سرایند که : نیکبخت کسی است که خواستار بهترین راستی باشد. در اوستا در نکوهش دروغ و دروغگویان و خیانت در امانت سخن فراوان گفته شده و دروغگو را شریک اهریمن و دروغ را سرآغاز همه گناهان می داند. ویتنی فیلسوف آمریکایی می گوید: هیچ فلسفه و دستوری در جهان نمی تواند آموزنده تر و بهتر از سه اصل اساسی دین زرتشت باشد امشاسپندان که به معنی مقدسات جاودانی می باشند صفات اهورامزدا هستند و هر کدام مثل بهترین اخلاق درآیین مزدیسنا را مجسم می سازد.
1-  وهومنه: اندیشه نیک یا بهمن
2-  اشا وهیشتا: بهترین راستی وپاکی یا اردیبهشت
3-  آرمئیتی: فروتنی وبردباری مقدس یا اسفندارمز
4-  خشتره ویئریه :سلطنت آسمانی یا شهریور
5-  هئورتات یا بلوغ و کمال ورسایی یا خرداد
6-  امرتات یا بی مرگی و جاودانگی
لازم به ذکر است هفت سین سفره عید نوروز برگرفته از 7 امشاسپند بالا می باشد که هر ایرانی موظف بود در هر تحویل سال این موارد را به خاطر داشته باشد.
به گفته اوستا انسان در جامعه سه وظیفه مهم دارد: 1- دشمن خود را دوست خود گرداند 2- شخص پلید را پاکیزه سازد3- نادان را دانا گرداند
درمیان ایرانیان باستان رباخواری رایج نبود ولی پرداخت بدهی بسیار واجب بود. دردین زرتشتی بت پرستی و جادوگری وجود نداشت . ایرانیان باستان از مرگ هراسی نداشتند.
اخلاق ایرانیان در زمان هخامنشیان:
فیثاغورث حکیم یونانی درباره راست پرستی ایرانیان می گوید که آدمی تنها بوسیله راستگویی می تواند شبیه به خدا شود. هرودوت می گوید: در نزد پارسیان آب دهان انداختن جایز نیست. دو دوست چون در کوچه به یکدیگر برخوردند یکدیگر را می بوسند – پارسیان به همسایگان خود احترام می گذارند پارسیان پدر ومادر خود را نمی کشند . دروغگویی ننگین ترین عیب یک پارسی است بعد از دروغگویی بدهکاری شرم آورترین نقص است چون شخص بدهکار ناگزیر به دروغ گفتن است. مجسمه ساختن وبت پرستیدن در نزد پارسیان مرسوم نیست. پارسیان پرستش خداوند را بر قله کوههای بلند به جا می آورند. دوستی و وفاداری از صفات پارسیان است و داریوش کبیر به داشتن این صفات افتخار می ورزید. درایران باستان پادشاهان و حکمرانان مانند پادشاهان ایران پس از اسلام مستبد و دیکتاتور نبودند و رای خود را همواره با مشورت انجمنی از خردمندان به مورد اجرا می گذاشتند (پادشاهان مستبد ایران پس از اسلام محمود غزنوی – سلجوقیان  – ایلخانان مغول و فرزندان آنها سلسله قاجاریه بودند که ایران واسلام را نابود کردند وهویت ایرانی نداشتند).
پارسیان به کشاورزی و دامپروری و کاشتن درختان وآباد کردن زمین واحداث قنات وآبیاری علاقه مند بودند . پارسیان سوارانی تربیت می کردند که برای جنگ جز قشون شوند وآنان سلاح برگرفته و به جنگ می رفتند .
گزنوفن در کوروش نامه می نویسد: ایرانیان باستان بر سر سفره غذا هیجان و هوسناکی از خود نشان نمی دادند در شوخ طبعی خود از هر اهانت ودشنام به یکدیگر خودداری می کردند . ایرانیان به فرزندان خود تقوی و فضیلت می آموختند . درایران باستان محل مدارس دور از بازار بود تا دروغ و مکر و حیله و دشنام و دغل بازی که شیوه رایج بازار بود به مدارس و بچه ها رسوخ نکند . کودکانی که با جرمهای دزدی- شیادی – افترا- هتک ناموس و دروغ گفتن آلوده می شدند کیفر می دیدند. به کودکان رسم اعتدال و قناعت و خویشتن داری در برابر گرسنگی را یاد می دادند . کودکان پارسی تا 16 سالگی تیراندازی و زوبین افکنی می آموختند. پس از آن تا 10 سال به عنوان نگهبان شهر و قلعه بودند. چون اشخاص به سن 50 سالگی می رسیدند دیگر از جنگ معاف بودند و خردمندان آنان در شهرها به کار داوری اختلافات عمومی و کاری که امروزه شوراهای حل اختلاف درشهرها انجام می دهند مشغول می شدند . درایران برای عروسی از والدین خود اجازه می گرفتند. کوروش کبیر گفته است: ایرانیان صفات نیک خود را با تمام ثروت شام و آشور برابر نمی کنند . استرابون می گوید: درایران باستان به پسران از 5 تا 24 سالگی تیراندازی – اسب سواری و راستگویی می آموزند . مربیان آنها مردمی پاکدامن ودرستکارند. غذای روزانه جوانان پس از ورزش نان – نان شیرینی ونمک وعسل است. استرابون می نویسد اشکانیان با اسیران خوش رفتار بودند (رفتار اعراب و مغولان را هم با اسیران ایرانی مطالعه کنید) و پناهندگان به خود را با آغوش باز می پذیرفتند و عهد و پیمان خود را نگاه می داشتند . استرابون می گوید: شاه همواره بر سفره غذا پایین تر از مادر خود می نشست. باز گوید که ایرانیان اگر قسمتی از بدنشان از لباس خارج باشد آن را بی شرمی می دانند و لباسی می پوشند که سراپای آنان را فراگیرد. پلوتارک می گوید پارتیها گیسوان را به رسم سکاها بلند و ژولیده می گذاشتند. مارسلن درباره ایرانیان زمان ساسانیان می گوید: ایرانیان در هنگام غذا خوردن هرگز سخن نمی گویند و به همدیگر نگاه نمی کنند. ایرانیان بسیار بر نفس تسلط دارند و می کوشند هرگونه بدی و زشتی را از خود دور کنند. ایرانیان قامت کشیده دارند .رنگشان زیتونی یا تیره است . ابروهای آنان قوسی است و ابروپیوست هستند. راه رفتنشان سنگین و باوقار است و بهترین جنگجویان هستند. پروکپ procope می نویسد:
ایرانیان قانونی وضع کرده اند که وقتی دشمن را شکست می دهند دست به کشتار مردم – آتش سوزی و هتک ناموس نزنند (تاریخ اعراب  و مغولان را هم مطالعه کنید). ایرانیان هرگز مثل حیوانات پرخوری نمی کردند به خصوص درمجالس . در روزگار شاپور دوم ساسانی شاهنشاه موبد شهر استخر را به خاطر پرخوری وعدم خویشتن داری سرسفره غذا از کار برکنار کرد وگفت: هرکس سر سفره غذا در مجالس به خوراک آز ورزد واز یک تکه مرغ نمی گذرد چنین کسی چگونه می تواند از مال  مردم در گذرد و خویشتن دار باشد.
فرزند پادشاه حق نداشت خون بریزد اگر چه قانون آن روا داشته بود (رفتارپسر صدام دیکتاتور عراق را با مردم مطالعه کنید) وحق تجاوز به جان و مال  مردم را نداشت. پادشاهان ساسانی در بازدید از کشورهای دیگر هیچگاه هدایایی ازقبیل کنیز وغلام وبرده نمی گرفتند( تاریخ امپراتوران روم باستان و خلفای عرب را هم درایران مطالعه کنید). پادشاهان جویای حال مردم بودند و می کوشیدند که به رازهای پنهان و زندگی مردم سرزمین خود آگاه گردند به خصوص اردشیر بابکان . رسم پادشاهان ایران باستان این بود که خردمندترین و راستگوترین افراد را سفیر خود می کردند. اردشیر بابکان می گفت چه خونهای ناروایی که سفیر سبب ریختن آنها شده است. لازم به ذکر است که در حمله مغول به ایران که خوارزمشاه  ، 450 نفر از بازرگانان مغول را به قتل رساند وخشم وانتقام چنگیز را برافروخت مهمترین عامل سفیران و وزیران بی لیاقت خوارزمشاه بودند.
منبع: مجله هنر ومردم – بررسیهای تاریخی – سال اول: شماره 5 و6
 
 
پيمان گواه گيران در عقد وعروسي درايران باستان
پيمان گواه گيران مراسمي بود كه درايران باستان موبد در هنگام خطابه عقد وازدواج خطاب به عروس وداماد مي گفت.
هردونفر را شادماني افزون باد. هميشه با فر وشكوه باشيد. به خوبي وخوشي به سربريد. درترقي وافزايش دانش باشيد. به كردار نيك سزاوار باشيد . نيك پندار باشيد . درگفتار نيكو باشيد ودركردار نيكي به جاي آوريد. از هر گونه انديشه بد دور بمانيد. از هرگونه بدگويي وغيبت بكاهاد. هرگونه بدكاري وپليدي بسوزاد. راستي پايدار باد. جادويي ودروغ سرنگون باد. به دين مزديسنا استوار باشيد. محبت داشته باشيد. با كردار نيك كسب مال وثروت كنيد. با بزرگان و خردمندان يكدل و راستگو و فرمانبردار باشيد . با پيران فروتن و نرم خو و خوشرو باشيد . غيبت نكنید . خشمگين نشويد. از براي شرم گناه نكنيد. حرص وآز مورزيد. ازچيزي بي خود دردمند واندوهگين مشويد. حسد مبريد. تكبر مكنيد. هوي وهوس مپروريد. مال كسان مبريد. از زن كسان پرهيز كن. از كوشش نيك خود برخوردار باش. يزدان ونيكان را بهره مند ساز. با غيبت كننده همراه مباش. با بدنام پيوند مكن. با نادان همكار وشريك مباش. با دشمنان به عدالت رفتار كن. با دوستان به ميل ايشان رفتار نما. با بيچارگان جنگ و پيكار مكن. در انجمن پخته گفتار باش و هر سخني را نگو. پيش شاهان وخردمندان سنجيده سخن گوي. مانند پدر نامور باش. با راستي كامياب وكامروا باش.
منبع: بررسيهاي تاريخي – هنر ومردم – سال اول، شماره 5 و6.
 
آرامگاه كوروش هخامنشي
محل قبر كوروش بر فراز آرامگاه
آرامگاه كوروش بزرگ بنيانگذار امپراتوري هخامنشيان مي باشد كه در سال 529 ق.م جسد رشيدترين و مهربان ترين سردار تاريخ شرق باستان درون آن نهاده شده است. بيرون بناي آرامگاه ساده ولي در عين حال بسيار با شكوه واز رخامهاي كوه پيكر مرمر نماي سفيدي كه از كوههاي شمالي سيوند 30كيلومتري جنوب جلگه پاسارگاد بدانجا آورده شده، تشكيل شده است . مساحت زير اين بنا 156 متر (متر 12×13) بوده از 6 رديف تخته سنگهاي بزرگ كه 6 طبقه يا 6 سكو را نمودار مي سازد، تشكيل يافته است . طبقه اول كه بلندترين طبقه باشد 70/1 متر بلندي دارد . طبقه دوم و سوم هركدام 1 متر و 3 طبقه وديگر هر كدام 55 سانتي متر بلندي دارد . روي هم رفته ارتفاع اين سكوها تا كف اتاق بالاي بنا 35/5 متر مي شود . ارتفاع خود بناي سنگي ارامگاه تا بالاي سقف بيش از 11 متر مي باشد . پهناي هر يك از سكوها نيم متر است . سقف بنا از خارج به صورت شيب بامي است وآب ان به دو طرف شمالي وجنوبي مي ريزد، ولي تكه سنگ راس اين هرم شكسته وافتاده واز بين رفته است . يك بناي سنگي هم كه كوچكتر از  اين بناست در10 كيلومتري جنوب شرقي كازرون توسط پروفسور واندنبرگ باستان شناس پيدا شد كه آن را آرامگاه اجداد كوروش احتمال داده اند . تخته سنگهاي آرامگاه كوروش همانند ساير سنگ كاريهاي اين دودمان در تخت جمشيد و شوش و فيروزآباد بابست آهني دم چلچله ای به يكديگر مربوط مي شده است ولي مقداري از آنها را در قرنهاي نخستين ورود اعراب براي ربودن آهن وسربي كه روكش آنها بوده، برده و در نتيجه سنگها را سوراخ و ناقص ساخته اند كه جاي آنها در سنگ باقي مي باشد.
وضع دروني اتاق
اتاقي كه در بالاي سكوهاي سنگي قرار گرفته 5/3 متر درازا و 10/2 متر پهنا و 10/2 متر بلندي دارد. همه اطراف آن از سنگ است تنها يك در كوتاه باريك به ابعاد 30/1 × 30/1 متر دارد كه به سمت مغرب باز مي شود. غير از سنگ نبشته عربي كه سوره قرآن در آن نوشته شده به گفته مورخان يونانی چون استرابون – آريان و پلوتارك لوحه اي از سنگ قرار داشته كه روي آن نوشته شده بود :
اي انسان هر كه باشي وازهر جا كه مي آيي، منم كوروش كه براي پارسيان اين شاهنشاهي را بنيان گذاشت، بر من رشك نورز، تنها چيزي از من باقي مانده مشتي خاك است كه پيكر مرا در برگرفته.
 اسكندر اولين كسي بود كه دستور داد درب اين اتاق را شكستند، وارد اين اتاق شد واين نوشته را خواند(كوروش بزرگ خود فيلسوف بود و مي دانست روزي اين امپراتوري تجزيه ونابود خواهدشد).
كوروش كبير كه بزرگترين امپراتوري تاريخ را تاسيس كرده بود سرانجام دريك حفره كوچك دفن شد واز آن همه جاه و جلال جز نام نيك با خود نبرد برعكس اسكندر – چنگيز مغول – سزار – فرعونها – هيتلر – صدام و... كه تا نسل بشر باقيست به آنها لعنت و نفرين ابدي مي فرستند.
پيدايش قبر كوروش و ملكه ايران زمين بر فراز سقف آرامگاه
سقف و قسمت زيرين آرامگاه از چهار رديف سنگ كه بر روي هم گذارده شده است تشكيل مي گردد
1: دو سنگ يك پارچه سقف اتاق
2: سنگ ضخيم ديگر روي اين دو سنگ يكپارچه سقف كه دو قبر در آن كشف شده است و به عنوان درب آن بوده است
3: سنگ ذوزنقه اي شكل (هرم مانند) كه سقف دو قبر را تشكيل مي‌داده  به قطر نيم متر وطول 35/6 متر در چهار پارچه
برخي اشخاص ضخامت بيش از حد اين سقف را حمل براستحكام و زيبايي و شكوه بيشتر بنا مي كردند. ولي اين ابهام در سال 1338 هنگامي كه براي ريشه كن ساختن درخت انجير وحشي كه بر بالاي بام آرامگاه روييده و ريشه دوانيده بود اقدام مي شد روشن گرديد و معلوم شد كه در دل اين سنگها دو قبر بر فراز اتاقي ساخته اند.  اين دو قبر بواسطه دهليزي باريك به عرض 35 سانتي متر و طول يك متر به همديگر مرتبط شده است. دو قبر پيدا شده يكي 1×2 متر وديگري 95/0 × 95/1 متر اندازه دارد ولي ارتفاع هر دو يكسان و 87 سانتي متر است . پيدايش اين دو قبر به اين صورت بود كه براي ريشه كن ساختن درخت انجير بالاي بام آرامگاه حفره اي كه ريشه درخت در آنجا بود پيدا شد كه از خاك پر شده بود. اين حفره دراثر شكستگي يك تكه از سنگ ذوزنقه اي شكل روي قبر ايجاد گشته بود و ضمن خاكبرداري مشاهده شد كه حفره نامبرده عميق و مربوط به شكاف اتفاقي سنگ نيست كه با خاك پر شده باشد. دو جسد يافت شده يكي كوروش ودیگری به احتمال زياد ملكه ان زمان كاسان دان مادر كمبوجيه بوده است. اين دو قبر راهي به خارج نداشت و سنگهاي سنگين روي آن كه چهار پايه است بابستهاي آهني دم چلچله اي به همديگر متصل شده بود تا جسد شاه و ملكه در جاي محفوظي به دوراز كفتارها و گرگهاي اسكندر و اعراب باشند . فرصت الدوله شيرازي درباره اين آرامگاه که به آن نام مادر سليمان داده بودند نوشته بود بالاي سقف آرامگاه مثلثي شكل و محل دفن مرده بوده كه در زمانهاي گذشته پشت بام را سوراخ كرده و سنگهايش را شكسته اند بعضي از اهالي آنجا از آن بالا رفته و آن دخمه را ديده اند . لازم به ذكر است كه در ايران باستان هم عمل موميايي براي اشخاص مهم انجام مي شده است .  البته موميايي كردن فقط به خاطر اين بود تا جسد مرده با خاك – آب و آتش تماس حاصل نكند . استرابون در 40 سال ق.م مي زيسته به نقل از آريستوبولس نوشته است : قبركوروش در باغي ديده مي شود كه مثل برج كوچكي در ميان درختان مستور گشته -  برج مذكور در بالا محكم است و در بالاي عمارت يك طبقه اي وقبر كه مدخل باريك دارد.... آريستوبولس گويد: به دستور اسكندر داخل مقبره شده قبر را كشف كرد اشيا عبارت بود از بستري از طلا – يك ميز – جامها و تابوتي از زر و لباسهاي زياد كه با سنگهاي گران قيمت زينت يافته بود. اما دفعه دوم كه اسكندر به سراغ مقبره آمد تمام چيزها را دزدان يا سربازان اسكندر برده بودند .
درجاي ديگر از قول آريستوبولس نقل شده كه : آرامگاه كوروش در وسط يكي از باغهاي شاهي واقع است كه آب فراواني دران جاري مي‌باشد. درختان زياد و سبزه و چمن آن را احاطه كرده است. اين مقبره به شكل برج مربع كم ارتفاعي است كه درختان كهن برآن سايه انداخته اند. درقسمت فوقاني اتاقي است كه تابوت كوروش درآن جاي دارد و سقف آن با سنگ پوشيده شده يك تخت، يك ميز وجامهايي كه در آن بايد به افتخار خدايان باده گساري كرد همه از طلاي ناب ساخته شده و در آنجا قرار دارند.
طشت بزرگ زريني براي شستشو و مقداري زياد لباسهاي گرانبهاي كوروش و جواهر نيز در آنجاست . مقبره در وسط باغهاي سلطنتي پاسارگاد واقع است واز هر طرف انبوه درختان و جويبارها و چمنهاي پرپشت برآن احاطه داشت . جسد كوروش را در تابوتي از زر گذارده و تابوت را روي ميزي كه پايه اش نيز از زر بود قرارداده وآن را با پارچه نفيس بابلي و قاليهاي ارغواني و رداي سلطنتي و لباسهاي مادي و جامه هاي رنگارنگ از ياقوت زرد با توقها و پارچه ها وزينتهايي از زر و سنگهاي گرانبها پوشيده بودند . پله هاي دروني به اتاقي كوچك كه متعلق به مغان بوده هدايت مي شد. خانواده اين مغها از زمان مرگ كوروش پاسبان قبيله بوده واين امتياز به انهااختصاص داشت. شاه همه روزه يك گوسفند و مقداري شراب  به آنها مي داد وهر ماه يك اسب قرباني مي كردند . درهنگام حمله اسكندر به ايران دزدان يوناني مي خواستند جسد كوروش را بدزدند اما نتوانستند . آريستو بولس مامور شد باقيمانده اسكلت را جمع كرده در تابوت گذارد وآن را مرمت كند و پارچه اي روي آن بكشد. سپس درمقبره را با ديواري مسدود كردند ومهر اسكندر برآن زدند. سرپرسي سايكس افسر و مورخ انگليسي ازاين كه سه بار توفيق ديدار آرامگاه كوروش برايش ميسر شده است به خود افتخار مي كند ومي نويسد: من سه بار به زيارت اين آرامگاه رفته ام .ديدن آرامگاه اصلي كوروش پادشاه بزرگ وشاهنشاه عالم مزيت كوچكي نيست و من چقدرخوشبخت بوده ام كه به چنين افتخاري نايل شده ام  و شك دارم كه آيا براي ما آرياييان هيچ بناي ديگري نيست كه زياده از آرامگاه بنيان گذار شاهنشاهي پارس وايران اهميت تاريخي داشته باشد .
منبع: مجله هنر ومردم – بررسيهاي تاريخي – ويژه نامه سال 1350.
 
تاریخچه درفش سرفراز کاویانی درایران
سلام ای خاک خوب مهربانی             درفش سرفراز کاویانی
سلام ای گمشده در بودن خویش        به یغما رفته آیین و کیش
سلام... سلام... سلام ای سرزمین آریایی
سلام ایران من که رفتی از یاد        که بودی وقت خوبان خانه ما
سلام ای شهر خوب شهر آرش         سیاوش را کجایی سوزد آتش  - از ترانه های داریوش
 
از بررسی شاهنامه چنین بر می آید که روی هم رفته دو گونه درفش وجود داشته است. یکی درفش کاویانی یا شاهنشاهی که ویژه دستگاه شاه و دیگری درفش ویژه خاندانها بوده است.
1- درفش کاویانی:
درفش کاویانی همیشه درپیش سراپرده شاهی یا فرماندهی سپاه بوده است . هنگام پیشباز رسمی از فرستاده بیگانه یا یکی از سرکردگان ایرانی همیشه درفش را همراه سپاه می بردند. در بزمگاه شاهی و در نخجیرگاه درفش کاویانی برافراشته می شد. درفش همواره در دشت نبرد همراه سپاه و جای آن بیشتر درقلبگاه بوده است . درجنگها سپاهیان ایرانی چشم از آن برنمی داشتند و در زیر سایه آن برای کشور خود فیروزی می جستند. آنان اگر درفش را سرنگون می دیدند آن را نشانه شکست میدانستند . هرگاه دژ یا شهری را از دشمن می گرفتند درفش شاهنشاهی را بربالای آن می افراختند. درنبردها نمی گذاشتند که درفش همایون به دست دشمن افتد حتی اگر دستی که نگهدار آن بود از تن بریده می شد آن گاه درفش را به دندان می گرفتند وبادست دیگر تیغ می زدند . زمانی که سپاه آماده روان شدن به میدان جنگ بود درفش خجسته برافراشته می شد. نگهبان درفش کیانی همیشه سپهبد فرمانده سپاه بود که کفشی زرین به پا داشت و به فرمان همایون درفش را درآوردگاه داشت. پس از فیروزی در میدان نبرد، درفش بزرگی را بیرون می آوردند و کوس می زدند و سپاهیان جنگاور هورا می کشیدند.
2- درفش ویژه خاندانها:
به جز درفش کاویانی، شاهان، بزرگان و فرماندهان سپاه هر یک درفشی ویژه خود داشتند که آن را با نشانه هایی که شاید نشانه خاندان آنها بوده است می آراستند و هنگام نبرد آن را با خود همراه داشتند. درجنگهای تن به تن اگر پهلوانی فیروزی به دست می آورد درفش خویش را برمی افراشت تا سپاهیان آن را ببینند. درفش فیل پیکر از توس نوذر، درفش شیر پیکر به رنگ بنفش از گودرز کشوادگان ، درفش اژدها پیکر که شیر زرینی بر بالای نیزه آن است از رستم، درفش عقاب پیکرست که نام خداوند ان در شاهنامه به چشم نمی خورد.
زمانی که فریدون آهنگ نبرد ضحاک را کرد کاوه درفش کاویانی را که درفش همایون وخسروانی بود برافراشت
برافراشته کاویانی درفش
همایون همای خسروانی درفش
فریدون در پاسخ فرستاده سلم و تور گفت که آنان منوچهر را جز با سپاه و گرز و درفش کاویانی نخواهند دید و چون به دریاچه هامون رسیدند درفش کاویانی را پیش سپاه بردند. در نبرد رستم و سهراب و شاهنامه همواره اشاره به درفش کاویانی شده است . آن گاه سهراب پرسید آن سرا پرده زرد که درفشی درخشان به پیش آن افتاده و درفشهای گوناگونی به رنگ زرد و سرخ و بنفش گرداگردش زده اند و بر روی آن درفش پیکر گراز دارد و بر سرش ماه سیمین است از کیست؟ ... گودرز به توس گفت که کاوه آهنگر نیای من بوده و هم پس از آن درفشی است که پیکر ماه دارد که تنش لعل رنگ و زلفش سیاه رنگ است . این درفش بیژن گیو است . درفش دیگر که پیکر آن ببر است از گرد شیدوش است وآن درفش دیگر که پیکر گراز دارد از گرازه پهلوان دلیر است. درفش گاو میش از فرهاداست . درفشی که پیکرش گرگ است نشان گیو است. بنا به گفته پروفسور کریستین سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان پرچم ایران در روزگار باستان درفش کاویان نام داشت. معنی درفش کاویانی درفش شاهی است و کاویان از کلمه اوستایی kavi آمده است که به معنای شاهزاده و شاه است. در شاهنامه ذکر شده است که آهنگری کاوگ نام (کاوه آهنگر) پیش بند چرمین خود را بر نیزه کرد و باعث سرنگونی ضحاک شد . از آن زمان پیش بند کاوگ آهنگر درفش پادشاهان ایران شد و آن را به نام کاوگ، درفش کاویان نامیدند. این درفش از پوست پلنگ بود. که 8 ارش عرض و 12 ارش طول داشت . درفش کاویانی و تاج علامت شاهی بود و در میدان جنگ آن را به بهترین پهلوانان می سپردند
منبع: مجله هنر ومردم شماره 67
موسيقي در زمان ساسانيان
موسيقي يكي از اركان و مظاهر تمدن ايران در زمان ساسانيان بود. (درنوشته هاي پيشين يا آرشيو فروردین 1387 وبلاگ هم مطالبي در مورد موسيقي در ايران باستان ذكر شده است). دستگاهها و نواهايي كه در دربار خلفاي عباسي و بغداد ، رامشگران و خنياگران مي نواختند وامروزه در كشورهاي عربي همسايه رواج دارد همه از موسيقي ساسانيان اقتباس شده اند. نواها وآهنگها و دستگاههاي زمان خسروپرويز تا 400 سال پس از ساسانيان ،‌اساس كار موسيقيدانان دوره اسلامي بوده است. اعراب موسيقي را از ايرانيان آموختند و با تغييراتي در نواها موسيقي مخصوصي براي خود درست كردند ولي اصول علمي و روح واساس و گوشه هاي آن ايراني باقي ماند.( مگر مي شود در صحراهايي كه مردم آنجا دنبال موش و سوسمار بودند و در موقع تشنگي بول شتر را مي نوشيدند موسيقي وفرهنگ وهنر رشد پيدا كند). موسيقي اعراب دوره جاهليت محدود به آوازهايي بود كه براي تهييج و راهنمايي شترها به كار مي بردند . اعراب آلات واصطلاحات موسيقي را از ايرانيان فرا گرفتند و لغات چغانه و ناي وتنبور شاهد همين ادعاست. با مسلط شدن مسلمانان براسپانيا موسيقي ايراني حتي تا آن ديار رخنه كرد. منوچهري درقرن 11 ميلادي از يك اصطلاح موسيقي به نام راست صحبت كرده كه امروزه از موسيقي ايراني بر كنار و در موسيقي عرب ديده مي شود. آلت اصلي موسيقي كنوني اعراب عود وايرانيان تار است. درزمان ساسانيان چنگ آلت اساسي موسيقي را تشكيل مي داده است. درموسيقي ساسانيان نواها برحسب دوره تقسيم مي شدند كه آنها را دستگاه مي گفتند. هر دوره شامل يك پيش درآمد، يك آواز و يك رنگ بود . اكتاو شامل 17 پرده است هر دوره بيش از 9 يا 12 نت را شامل مي شود ولي انتخاب اين پرده ها در هر دوره مختلف مي شود. هردستگاه روش مخصوصي به خود را داشته و بستگي به نوعي احساسات رزمي ،‌شاد يا غمگين داشت. ژول روآنه مي گويد موسيقي زمان فارابي از حيث گام و فواصل همان بوده كه در همه جاي ايران بر روي سازهاي گوناگون نواخته مي شده و پس از تسلط عرب برايران به عربستان وعراق سرايت كرده و با ذوق آنها آميخته و پرداخته شده است .ژول روآنه ميگويد: موسيقي كشورهاي عربي قرن بيستم همان موسيقي زمان فارابي است كه فواصل اصلي آن پابرجا مانده وكوچكترين تغيير و تحولي درفواصل آن رخ نداده است. كارل آنجل ميگويد: به نظر مي ايد ايرانيها از زمانهاي باستان فاصله هاي كوچكتر از نيم پرده نيز در موسيقي خود به كار مي بردند. بعدها اعراب سازهاي ايراني را پذيرفتند ودستگاههاي موسيقي ايراني را تقليد كردند و قديمي ترين گامي كه در كتابهاي آنها ديده مي شود همان دستگاه قديمي گامهاي ايران است كه در ان يك هنگام داراي 17 قسمت بوده است .
آلات موسيقي ساسانيان
از زمانهاي بسيار كهن شيپور كه از مفرغ يا برنج ساخته مي شده از مهمترين آلات موسيقي ارتش ايران بوده است.(مجسمه زن تارزن متعلق به 7000 سال پيش در شوش يافت شده است) . مركز و كانون موسيقي درمجالس بزرگان و به خصوص در دربار بود . فردوسي بزرگ مي گويد: موسيقي از اركان مهم جشنها و ضيافتهاي پادشاهان و پهلوانان بوده است. مسعودي در مورج الذهب مي نويسد كه ايرانيان مخترع چنگ وقره ني  و ني بوده اند. ابن خرداد به مي نويسد :ايرانيان باستان آواز خود را با چنگ و قره ني كه خود مخترع آن بوده‌اند تطبيق مي كرده اند. مردم خراسان آلت موسيقي مخصوصي به خود داشته اند كه داراي هفت سيم و به نام زنگ بوده است. شهر زوري مي نويسد عود را ايرانيان درزمان شاپور ذوالاكتاف( سوراخ كننده شانه هاي اعراب متجاوز) اختراع كرده اند كه پرده بندي آن نزد ايرانيان با گام و پاتيك فيثاغورث مطابقت داشته است. آلات موسيقي زمان ساسانيان عبارت بودند از :عدد- رود هندي – بربط- تاس- چنگ ائولي يا اندرواي- وندق دار – وين- باربد- چنگ- تنبور- تنبورمس- كنار- وين كنار- زنگ- ني – مار – دمبك- چمبار- زل- زنجير- تير –سپر- مشتك- رسن- ونجك –شيشك- كپيك و... درزمان ساسانيان زنان خواننده فراوان بودند و آنان كه صدايشان بلندتر وموزون تر بود مورد توجه بيشتر بودند. غلام خسروپرويز درباره موسيقي مي گويد: بهترين موسيقي آن است كه با التي كه داراي چندين سيم بوده وآهنگش مانند آواز باشد نواخته شود وآوازي كه گوشه ولحن آن مانند آلتي موسيقي باشد. ودلكش ترين موسيقي آن است كه با چنگ، خوب كوك شده وبا گيتار و ني، دستگاههاي اسپاهانيك (اصفهان) وآواز نهاوندیک  (نهاوندي) و گوشه نو شاهپور يك (نيشابوري) نواخته شود.
موسيقيدانان زمان ساسانيان
اردشير بابكان موسيقي دانان را در طبقه مهمي قرارداد و بعداز آن بهرام گور وانوشيروان مقام موسيقيدانان را در اجتماع و جامعه ان روز بالا بردند.
موسيقي در زمان خسروپرويز به نهايت تكامل خود در آن زمان رسيد و موسيقيدانهايي مانند باربد و نكيسا (سركش) به وجود آمدند كه در خنياگري و رامشگري شهره آفاق بودند . خسرو حتي موقع شكار هم آنها را با خود مي برد. منوچهري از افراد ديگري به نام رامتين كه مخترع نوعي چنگ است و پامشاد نام مي برد. الحان و نواهاي دوره ساساني بسيار زياد بود كه دراينجا تعدادي را ذكر مي كنيم. آزادوار – پاليزبان- باخرز- سبزبهار- باروزنه- باغ سياوشان- رامشخوار- راه گل – راهوي – زاغ- شادباد- شاورد- كاسه گري – شباب- سپهبدان- بند شهريار- تخت اردشير – گنج گاو – گنج سوخته- سروستان- نوشين لبيعا- مهرگان بزرگ- گلزار و...
مشهورترين الحان دوره ساساني غير از 30 لحن باربد، الحان خسرواني است كه به نظر مي رسد سرودهاي رسمي مجلس شاهان ساساني بوده باشد. باربد نكيسا 30 لحن ديگر براي هر روز از سال تركيب كرده است. معروف ترين دستگاههاي زمان ساساني عبارت بودند از:ارايش خورشيد- آيين جمشيد- حقه كاووسي – باغ شيرين- رامش جان- كين سياوش – تخت طاقديس و شبديز.
از دستگاههاي 12 گانه كه فارابي نام مي برد بيشتر آنها موسيقي زمان ساسانيان است كه بعدها وارد موسيقي اعراب شد . عشاق – نوا- بوسليك- راست- اصفهان – زنگوله- دستگانه- كردانه- مجلس افروز- غزال و ...
منبع: مجله هنر ومردم- بررسيهاي تاريخي – نشريه ستاد بزرگ ارتشتاران – ارديبهشت 1346.  

خلاصه اي از كتاب جامعه شناسي خودكامگي

کشورهایمان، چون از تجمع ما پدید آمده اند، همان هستند که ما هستیم،قوانین و احکامشان بر مبنای طبایع و کردار ما هستند.

داستان ضحاک ماردوش در شاهنامه که مغز جوانان را شستشو می کرد بدون هیچ گونه تردیدی،لحظه ای از تفکر ایرانیان نسبت به ساختار نظام سیاسی،اجتماعی، خودشان است.لحظه ای که هزاره ها را دربرگرفت.او به توصیف مردمانی می نشیند که پادشاه هول انگیز و اژدها پیکر را دوست دارند و می پرورانند.این چنین مردمانی را که در کنار هم می لولیدند،با سنان قلم زخم می زند ,بر آنها می شورد که سلاح را کنار گذارند،از غارت یکدیگر دست بکشند و از اطراف پادشاهان هول انگیز پراکنده شوند.در کتاب جامعه شناسی خودمانی تالیف علی رضا قلی این نکته اصلی بیان می شود که چگونه است در بعضی جوامع،سلطان محمود غزنوی -تیمور-نادر شاه-آقا محمد خان ترک پی در پی می آیند و پیامد های سیاسی-اجتماعی این نظام تکرار می شود و چگونه است که زمینه رشد اجتماعی این افراد وجود دارد و به طور مکرر رشد این نظام سیاسی را تضمین می کند.در کار جهان تضاد حکم فرما نیست.ظهور ضحاکان وامثال چنگیز مغول علتهایی خواه اخلاقی وخواه مادی،در کار است.در نظام خود کامگی،ترس جان مایه رابط بین پادشاه و مردم است.در حکومت های استبدادی،غارت،هدف اولیه ی این حکومت ها بوده است و به ناچار برای تحقق غارت،کشتن و غارت صورت می گرفته است.برآمدن خود کامگان،از ویژگیهای عمومی تاریخ گذشته ایران است.گذشته ای که میراث خود را به جا می گذارد و برای زمانهای بعدی به صورت فشرده برای عمل آماده می کند.برای فهم جامعه و تاریخ ایران از مطالعه الگوهای رفتاری روابط اجتماعی هزاره قبل بی نیاز نیستیم.  

تاریخ گذشته ما دچار مشکل فقدان تجربه پذیری از گذشته است و از برخورد تحلیلی منطقی با گذشته خود عاجز است.ملت ایران همواره ترجیح داده است که ویژگی مسوولیت ناپذیری و ناتوانی در ساختن یک ساختار قابل ادامه حیات اجتماعی روبه ترقی را به عهده دستهای نامریی و نیروهای افسونی مرموز و موذی واگذارد.خود کامگی خود برآمده از عمل ماقبل هزاران پدیده اجتماعی در روند تحولات تاریخی است.با تاسف مردم ما همیشه نارساییهای فرهنگی را حاصل خود کامگی دانستن،به معنای این تفکر کهن و قبیله ای است که زلزله و تخریب حاصل آن را ناشی از فسق و فجور بی حد حصر مردم می دانست.در حالی که وقوع زلزله در بر دارنده قانون مندی طبیعی است.

 

 

جامعه سنتی قبیله ای ایران:

ویژگی اصلی ساختار فرهنگی این جامعه چنین است که انسان به تبع طرز تلقی اش از جهان قادر به اصلاح نهادهای اجتماعی خود نیست،نهاد ها را اصلاح نا پذیر می پندارد و خود را توانا به تغییرات در درون نظامهای اجتماعی نمی بیند.نظامهای اجتماعی از قبل تعیین شده اند و بشر مخالف است در آن زندگی را به اجبار به سر برد در این نظام هم بروز آفات کشاورزی و هم حاکمیت سیاسی سلجوقیان  و مغول عوامل خارج از اراده انسان هستند.در نظام قبیلگی ایران،تغییر در نهاد جباریت متصور نیست.در این نظام همگان دست بسته قضا و قدرند و از خود اختیار و اراده ندارند.

 

فرهنگ قضا و قدری:

فرهنگ قضا و قدر در ایران همواره سیر جریان امور اجتماعی را از حد تصرف خود خارج می بیند و از مسوولیت فردی،اجتماعی دست می کشد و اداره امور اجتماع را به دست عوامل نامریی ماورایی می گذارد.در این نظام ها مردم با ترک مسوولیت و پرداختن به سرنوشت و تقدیر محتوم از مسوولیت پذیری و فکر و تعقل می گریزند.ذهن جادو مزاج قبیله ای دین را به رنگ ساختار ذهنی و اجتماعی خود در می آورد.بشر در این فرهنگ همان طور که در آفرینش نقشی نداشته است،در دنیا نیز دست خود را بسته می داند که به تبع،نباید و نمی تواند دخالتی در مسایل سرنوشت ساز داشته باشد و تحول ،صلابت و خشونت از همه چیز بیشتر به چشم می خورد مردم قوانین اجتماعی را بدون تغییر می دانند و از ابزارهای دعا و نفرین و جادو و... برای مهار امور اجتماعی خود سود می برند.در این گونه نظامها هر گونه تجلی استقلال سیاسی شخصیت افراد به شدت سرکوب می شود.به طور کلی اعراب و .... با آمدن به ایران عناصری از فرهنگ بدویت خود را با هجوم قبیله ای بر جامعه ایرانی تحمیل کردند. این اقوام وحشی در تلفیق فرهنگ خود با فرهنگ ایرانی،معجونی را ساختند که قرن ها اثرات شوم آن بر جامعه ی ایران حاکمیت خود را استحکام بخشید.این نوع تفکر که نشاط  بر حاکمیت سیاسی از دست مردم خارج باشد و از زاویه ای خارج از همکاری مردم بر مردم اعمال شود و همه نیز آن را به زور گردن بنهد،با فرهنگ حاکم بر قبایل ایران گذشته همساز بوده است.

 

غارت کردن مردم توسط سپاهیان:

در حکومت سپاهگیری ضحاک (میلیتاریستی) اولین و ضروری ترین کار نگهداری سپاهیان و سیر کردن شکم آنان است.در تاریخ پس از اسلام در ایران دست نظامیان به جان و مال و ناموس مردم باز بوده است تا به هر نحو که مقدور باشد نیاز خود را تامین کنند و اگر نظام اقتصادی چنین اجازه ای را نمی داد محمود غزنوی  به بهانه مسلمان کردن هندوها به هند لشکر می کشید و هزاران غنایم و اسیر و زن و دختر را به سپاهیان خود می بخشید.پس از اسلام نظام طبقاتی ایران دچار فروپاشی شد در نتیجه هر برده اسیر و غلام  می توانست پادشاه شود (اختلاف طبقاتی زمان ساسانیان خیلی بهتر از دمکراسی امروز بود که هر بیابان گرد بی اصل و نسبی پادشاه و حاکم می شد) فردوسی بزرگ خود شاهد بود که ولگردان و دزدان و غلامان ،حکومت تشکیل می دادند و چه جنایاتی می کردند (کتاب ایران و ترکان در زمان ساسانیان را حتما بخوانید) در کشور ما هرج و مرج بزرگی ایجاد شده بود که گوشه ای از کشور را به فرزندان ماهیگیری داده بود و تکه ای را فرزند غلامی که تازه مسلمان شده بود تصرف کرده و تکه ی دیگر را امیری تصاحب می کرد که به تازگی از خر فروختن به امیری و سپهبدی رسیده بود.

در ایران هیچ گاه دین از سیاست جدا نبوده است. زمانی که قراخانیان به جنگ بخاراییان آمدند،مردم برای سلاح برگرفتن با فقها مشورت کردند،فقها رای به اعتزال دادند و حکومت سامانیان ایرانی نژاد سقوط کرد و حکومت  مغولی خوارزمشاهیان روی کار آمدند. در ایران پادشاهان نالایق با تکیه به نظام ارتش غیر قابل کنترل بدترین نوع حکومت سیاسی را تشکیل داده اند.اشراف ایران پس از اسلام نتوانستند به صورت جدی و طبقه ای در تقسیم قدرت سیاسی شرکت کنند. کافی بود ترکی از جیحون بگذرد تا تمام حیثیات اجتماعی،اقتصادی و سیاسی آنها را به قاذورات بیالاید. اشراف ایران برای حفظ قدرت خود به پست ترین اقدامات دست می زدند.پادشاهان ما پس از اسلام چون در اصل ایرانی نبودند در ایران روحیه ملی وجود نداشته و پادشاهان حیثیت و شان ملی نداشته اند (مانند محمود غزنوی-ترکان خاتون-سلسله نکبت بار قاجاریه ) آثارشان نیز قبیله ای تصور می شد و چیزی به نام ناسیونالیسم یا میهن پرستی وجود نداشت.فردوسی بزرگ خود شاهد بود الپتکین غلام برده  بود که امیر خراسان شد و در فاصله کوتاهی 500 دهکده را به تصرف در آورد و صاحب یک میلیون راس گوسفند و صد هزار اسب و قاتر و شتر شد.ریش سفیدان ما پس از اسلام برای یک تکه نان در مقابل هر سردار .... و عرب سر خم می کردند بطوریکه ناصرالدین شاه بی ریشه خود را پادشاه شپشها و قورباغه ها (منظور ملت ایران) میخواند.

فردوسی بزرگ با نفرتی بی کران از عنصر ..... و عرب و عناصر ایرانی دست نشانده آنها می جنگیدو زمانی او مبارزه را به اوج رسانده بود که علمای اهل سنت خلافت بغداد و ترکان را تایید می کردند. در نتیجه پیام حکیم فردوسی توده شنوا و پیکره روشنفکری مورد نیاز خود را نیافت(بر عکس سعدی و حافظ و مولوی که نماینده فرهنگ تسلیم هستند و صاحب نام و زنده) ملت ایران به راحتی با الگو های رفتاری مشابه میرزا آقا خان نوری هم نوایی داشته و کنار آمده است و لیکن تاب تحمل شخصیت هایی مانند امیر کبیر و قائم مقام را نداشته است.      

 

اگر ملتها شاهانی دارند که جبارند، سزاوار آنند:

واقعیات اجتماعی در ایران برای تایید جمعی بودن کنش رهبری هزاران برهان اقامه می کند. اگر جامعه نمی پذیرفت،جمشید ادعای خدایی نمی کرد.لوتر می گوید: اگر پادشاه جبار است،اگر بی رحم و خون خوار است، این ملت است که مقصر است، ملتها شاهانی دارند که سزاوار آن اند. در حاکمیت ضحاک ماردوش گذشته از عواملی چون استعداد خاص رهبر برای فکر و عمل، در معمول ساختمان خوی وی نماینده ساختمان شخصیت کسانی است که به آیین های او روی می آورند در نتیجه پادشاه هم در مقابل اختیارات خود، مسوولیتی در مقابل مردم احساس نمی کند و هر کاری که خود مایل باشد انجام می دهد در زمان فردوسی، فساد، نظام سیاسی سامانیان را در بر گرفت و این دولت مقهور ترکان ماورالنهر شد.   

دولت غزنوی به فاصله کوتاهی مقهور گله داران سلجوقیان شدند. در شاهنامه می خوانیم که وقتی جمشید مستبد شد، مردم کم کم از اطراف او پراکنده شدند و به جای اینکه به فکر اصلاح جامعه و روشنفکر کردن جامعه باشند به طرف نیرویی که در خارج از مرز ایران در حال تقویت خویش به منظور حمله به ایران است گرایش پیدا می کنند و ضحاکان ماردوش عرب و مغول را فرمانروای خود می کنند تا اعراب بیابان گرد آنها را موالی یا خرعلوج بنامند.به طور کلی مردم ایران از لحاظ روان شناسی مردمی تنبل بودند که همیشه دنبال گاوی بودند که بدون رنج آن را بدوشند (چقدر شبیه به این آرزو است که هر روز به در خانه ی هر کس پول یک شبکه نفت را تحویل دهند. کتاب جامعه شناسی خودمانی از حسن نراقی را حتما بخوانید) و به جای صحبت از کار و زحمت و کوشش برای آباد ساختن مملکت مردم در فکر یک شبه پول دار شدن- دنبال گنج رفتن- سرمایه گذاری و خوش گذرانی در دبی- شرکتهای هرمی و... هستند. ایرانی همیشه در فکر ساختن ویلا و بساط مشروب و تریاک و خوش گذرانی با دختران و زنان بوده است(کافی است ثروتمندان کشورمان را زیر ذره بین بگذارید) در نتیجه این عوامل است که می بینیم ضحاک به این دلیل در نظام سیاسی موفق به کشتن پدر می شود که هم بد گوهر بوده و هم در دربار و جامعه آلوده تربیت شده است.و در چنین نظام اجتماعی بی ثباتی هر سرباز- سردار- خان- عیار- دزد و ولگردی می توانست حکومتی را زیر سیطره خود در آورد.

به خاطر این که ایرانیان هیچ وقت با هم متحد نبودند ترکان دسته دسته از جیحون می گذشتند به ایران می آمدند و پس از قبول دین اسلام، به راحتی امیرالمونین یا نائب خلیفه  خداوند می شدند و برای خود شجره نامه  جعلی درست می کردند و نسب خود را به افراسیاب می رساندند. در حالی که تورانیان و به طور کلی نسل افراسیاب آریایی بوده اند.

 

غارت زنان و دختران در تاریخ ایران:

در شاهنامه می بینیم پس از سرنگونی جمشید به دست ضحاک،ضحاک خواهران جمشید را به حرمسرای خود می آورد و ازآن خود می کند. در تاریخ ایران مسایل حرمسرا- ربودن زنان و سپردن آنها به جباران،مساله ای عادی است. ناصرالدین شاه دستور داده بود که تحقیقی در انواع نزدیکی با زنان انجام دهند که در مجموع تبدیل به رساله  فجوریه شد در باب مسایل لواط و زنا در تهران،در حالی که اروپا انقلاب صنعتی را آغاز کرده بود و با سرعت به سمت پیشرفت و ترقی حرکت می کرد. صفویان چهار بار تفلیس را غارت کردند و دختران اعیان را بین رجال ایران و دربار تقسیم کردند. خانواده سلطان محمد خوارزمشاه به دست مغولان و ساسانیان به دست اعراب افتادند.هر جا فتحی می شد، اسارت زنان حتمی بود. مسایل فحشا و غارت، برده گرفتن و به غلامی بردن پسران،به کنیزی بردن دختران و فروختنشان در خوارزم و بغداد جملگی نتایج اجتماعی داشت. این زنان زاد و ولد می کردند و آثار بی ثباتی خانواده شان به اجتماع کشیده می شد. بردن مردم از زن و بچه و مرد خانواده از دیاری با تمام وابستگیهای اجتماعی و روانی به دیاری دیگر موجب تزلزل روابط اجتماعی می شد.

حالت انتقام گیری نسبت به جامعه و حاکمان آن را شدت می بخشید. زنی که در خوارزم مادر است و در غزنین کنیز و همخوابه  اجباری، هیچ حس تعلق و عنایتی نسبت به جامعه نخواهد داشت و فرزندان او در غزنین و خوارزم پیوسته در پی فرصت غارت و تخریب و آتش زدن تمامی نهاد های حکومتی خواهند بود. به عبارت دیگر فرهنگ غارتی یکی از عناصر رشد حاکمان فاسد و ضحاک مار دوش در گذشته بوده است. مردمی که فرهنگ روابط اجتماعی شان در ساختار کلی با نظام سیاسی حاکم یکی است، هر گاه علیه  ظلم حاکم قیام کنند و به حکومت برسند جز ادامه  کار گذشتگان و شاید بد تر از آن کا دیگری نمی توانند بکنند. اگر جامعه اصلاح شود و این فرهنگ را بشناسند آن گاه امید بهبود می رود .در پایان به کلیه  خوانندگان وبلاگ توصیه می کنیم کتاب های جامعه شناسی خودمانی(حسن نراقی)- جامعه شناسی نخبه کشی- جامعه شناسی خود کامگی- جامعه شناسی سیاسی- جامعه شناسی زنان و قومیت گرایی در ایران از نشر نی را حتما مطالعه کنید.

منبع:جامعه شناسی خود کامگی – علی رضا قلی – نشر نی

 

سخنانی از بزرگمهر حکیم

1- چه بهی و چه بد تری؟

2- بهی، اندیشه نیک و گفتار نیک و کردار نیک و بدی اندیشه بد- گفتار بد – کردار بد.

3- چه،اندیشه نیک و گفتار نیک و چه اندیشه بد- گفتار بد و کردار بد؟

جواب: اندیشه نیک، پیمان درست و فکر میانه رو و گفتار نیک رادی و کردار نیک راستی و اندیشه بد، نادرست اندیشی و گفتار بد فرومایگی و خست و کردار بد به روش دروغگویی.

4-  نیکی و خوبی که بایسته تر؟

جواب: آن را که دانا تر

5- و که دانا تر؟    

جواب: آنکه فرجام تن داند و حریف دشمن روان شناسد و خویشتن از دشمن روان بی بیم دارد و برتر دارد.

6- دروج ها کدامند؟ (منظور دروغ)

جواب: آز و نیاز و خشم و رشک و نیک و شهوت و کین و خواب و غفلت و کینه و بد بینی و بد گویی و غیبت و افترا.

7- دادارهرمزد به بازداشتن آن چند دروغ و یاری مردم را چند نگدار مینوی بیافرید. آسن خرد(خرد ذاتی،شعور مادر زاد) و گوش و سرود خرد (خرد و عقلی که از راه گوش و تجربه به دست آید) و خئیم (خوی و عادت) و امید و خورسندی و دین و مشورت با دانایان.

8- برای مردمان از هنر چه بهتر؟   

جواب: دانایی و خرد

9- از این دو کدام بهتر؟  

جواب:آن یکی که تن را بی بیمی تر و بی گناه تر و بی رنجی ها رهبری کردن داند.

10- برای مردمان، خرد یا دانش (کدام بهتر)؟

جواب: خرد شناسایی کار و دانش پسند کار

11- گوهر کدام به؟          جواب: فروتنی و ادب و زبان خوش

12- خوی چه به؟            جواب: بشاشت و آشتی خواهی

13- مال گیتی به چه همانند؟       جواب: به چیزی که در خواب بینند. گهی خوب، گاه بد باشد و چون آن خواب بشود چیزی بر جای نباشد.

14- که گزیده رای تر؟      جواب: دانای بسیار آزموده

15- که به رامش تر؟        جواب: آن که از بیم و نگرانی رها بخفتد.

16- که خسرو(خوش نام، مشهورتر)؟   جواب: آن که نیکی به مردمان کردن را به دادتر دارد.

17- که نامی تر؟            جواب: آن که شایسته تر واپرویز.

18- که دل پسند تر؟        جواب: فرزند شایسته و زن شوی کام و پارسا.

19- که دردمند تر؟         جواب: توان گری که فرزند ندارد و دانایی شایسته که فرزندی بد و منحرف دارد.    

20- که آزرده خاطر تر؟  جواب: شایسته ای که ناشایسته ای بر او کامروا بود و دانایی که بداندیشی بر او فرمانروا بود و به مردی که بد مردی بر او فرمانروا باشد.

21- که خود پسند تر؟        جواب: آن که به او که نیکی ازش بیند ناسپاس بود.

22- که بد نام تر؟             جواب: آن که بدی کردن به مردمان را داد دارد.

23- خدای و سردار کدام به؟   جواب: آن که مردم او را دوست دارند- وقت شناس است و در نیکی کردن به مردم از همه پیشتاز است.

24- دوست کدام بهتر؟       جواب: آن که فریادرس تو در تنهایی ها و موقع سختی  ها و مشکلات است.

25- چه نیک تر؟              جواب: هم صحبتی و هم نشینی با نیکان.

26- چه سود مند تر؟          جواب: نشستن و هم نشینی با دانایان.

27- چه مورد اعتماد تر؟    جواب: زبان راست گو داشتن

28- چه خوش تر؟            جواب: بی بیمی

29- چه بی بیم تر؟           جواب : زمان نیک و خویشکای وظیفه

30- همه نیکویی ها در چیست؟    جواب: تندرستی- ایمنی و توانگری

31- کار ها را به که بسپارم؟   جواب: به آن کس که خویشتن شایسته باشد.     

32- از که ایمن باشیم؟      جواب: از دوستی که حسود نباشد.

33- کدام عیب است که نزدیک مردم معتبر نباشد؟     جواب: هنر خود گفتن

34- چون دوست ناشایسته پدید آید چگونه از وی بباید پرید؟ جواب: به زیارت او کم رفتن- از حالش نپرسیدن و از او حاجت نخواستن.

35- از جوانان چه بهتر و از پیران چه نیکو تر؟  جواب: از جوانان شرم و دلیری و از پیران دانش و آهستگی.

36- حذر از که باید کرد تا رستگار شوم؟  جواب: از مردم چاپلوس و خسیس که توانگر شده باشند.

37- سخی کیست؟     جواب؟آن کس که سخاوت کند و دل شاد شود.

38- نیکویی بهتر است یا از بدی دور بودن؟   جواب: از بدی دور بودن سر همه نیکویی هاست.

39- هیچ هنر باشد که عیب شود؟     جواب: سخاوتی که با منت بود.

40- چه چیز است که دانش را بیافزاید؟   جواب: راستی

41- چه چیز است که بر دلیری نشان است؟   جواب: عفو کردن چون قادر شوی

42- از عیب های مردم کدام زیان کارتر باشد؟   آن عیب که از مردم پوشیده نباشد.

43- بهترین زندگانی چیست؟      جواب: فراغت و ایمنی

44- چه چیز هایی جوانمردی را خراب کند؟ جواب: بزرگان را بخیلی- دانشمندان را عجب- زنان را بی شرمی- مردان را دروغ گفتن.

45- چه چیز است که کار مردم را خراب کند؟  جواب: ستودن ستمکاران

46- چیست که دیگران را از آن مستثنی نیست؟  جواب: خردمندان را مشاورت با دانایان و مرد جنگی اگر چه نیرومند بود از حیلت و بازی و زاهد از عبادت.

47- چیست که مردمان او را بدان دوست دارند؟  جواب: در معامله ستم نکردن و دروغ نگفتن و به زبان کسی را نرنجاندن.

48- اگر علم آموزم چه یابم؟  جواب: اگر کوچک باشی بزرگ و نامدار شوی و اگر معروف باشی معروفتر شوی.

49- هیچ چیز نباشد که نخورند و تن را سود دارد؟  جواب: صحبت نیکان و دیدار یار  وجامه ی نرم و حمام معتدل و بوی خوش.

50- کیست که او را از همه دشمن تر باید داشت؟   جواب: فقیه فاسق

51- کدام کس را امانت از همه زیادتر است؟   جواب: آن که عفیف تر است.

52- که عفیف تر است؟    جواب: هر که حیا را بیشتر است

53- حیای که بیشتر است؟  آن که را مذلت بی شرمی کارگر تر است از مذمت به مفلسی    

روزی انوشیروان دانشمندان و حکیمان را جمع کرد تا از عقاید ایشان بهره ببرد در این روز بوذر جمهر بختگان حکمت را در دوازده جمله خلاصه کرد.

1- در شهوت و رغبت و خشم و هوس از خدا بپرهیز و در هر یک از این امور که پیش از این امور پیش آید چشم سوی خدا دار نه سوی مردم.

2- در گفتار و وفای به وعده ها و شروط و عهود و پیمانها راستی پیشه ساز

3- دانشمندان و مردم شریف و اصیل و مرزبانان و سپهبدان و دبیران و سایر درباریان هر یک را به قدر منزلتشان اکرام نما.

4- در هر امری که پیش آید با داناترین مردم مشورت کن.

5- بر کار موبدان دقت نما و در حساب کارگزاران و عمال از روی عدالت تفتیش کن و نیکوکاران ایشان را پاداش و بد کارانشان را کیفرده

6- کار زندانیان را بررسی کن به اینکه اغلب آنها را ببینی تا دستور دهی بد کاران را در زندان نگاه دارند و بی گناهان را آزاد سازند.

7- به ایمن داشتن راهها و بازار ها و نرخها و تجارتها همت کن.

8- مردم را بر حسب گناهانشان ادب کن و ایشان را در حدود وظایفشان نگاهدار.

9- سلاح و جمیع آلات را در حالت آماده باش نگه دار.

10- به اهل و فرزندان و نزدیکان خویش نیکی نما و آن چه که ایشان را شایسته و لازم است آماده دار.

11- عیون بر مرزها بر گمار تا از محذورات قبل از وقوع آنها آگاه شوی و جلوگیری کنی.

12- در کار وزیران و درباریان دقت نما و از ایشان کسانی را که ناپاک و نادرست و نالایق هستند تعویض کن.      


مرگ شناسی (فلسفه مرگ) :

از آغاز حیات بشر، انسانها با شگفتی و حیرت و با ترس و هراس با پدیده مرگ روبه رو بوده اند. هر قوم و جماعتی در هر عصر و زمانی که بوده اند عقایدی نسبت به مرگ داشته اند. در غرب و آمریکا گفتار و نوشته درباره مرگ نامطبوع پنداشته می شد. اولین کتاب جامع در مورد مرگ کتاب rhe meaning of neath  بود که در سال1957 در آمریکا به چاپ رسید.

برخی از انواع ترس از مرگ:  

1-گمان اینکه مرگ پایان همه چیز است در مقابل این ترس ادیان بزرگ به خوبی اعتقاد به جهان دیگر را بیان داشته و شخص مذهبی از چنین گمان و ترس مبرا و محفوظ می باشد.

2- ترس از دست دادن عقل و هوشیاری، کانون اصلی این نوع ترس دلواپسی از دست دادن اختیار و کنترل می باشد.

3- ترس از تنها شدن و جدایی، در این گونه اشخاص هر جدایی آنها را به اضطراب دچار می کند و آن را آخرین دیدار می پندارند و در نتیجه ترس از مرگ ترس از جدایی مطلق و همیشگی است.

 

 

4- ترس از ناشناخته یا به قولی:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم      

  که چرا غافل از احوال دل خویشتنم 

از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟                     

به کجا می روم، آخر ننمایی وطنم؟ 

5- ترس از عقوبت و مجازات: ترس از شب اول قبر- جهنم و دوزخ در اشخاص مذهبی

6- ترس و دلواپسی از این که پس از مردن بر سر همسر و فرزندانش چه خواهد آمد

7- ترس از شکست و نقص

دکتر کوبلر- راس در کتاب خود به نام مرگ و مردن با 400 بیمار مشرف به مرگ ملاقات کوتاهی داشته است که خلاصه یافته های دکتر کوبلر راس از این پژوهش چنین است.

1- همه این بیماران پایان عمر خود را احساس می کردند.

2- همه آنها مایل بودند افکار و احساسات مربوط به خودشان را با دیگران در میان بگذارند.

3- سه نفر از این بیماران تا آخرین لحظه حیات، بیماری خود را انکار کردند.

4- بیشتر آنها مایل بودند احساسات خود را بروز دهند.

5- در موقع بحرانهای روحی تنشها و کشمکشها و تضادهای حل و فصل نشده دراز مدت گذشته حتی در ظرف چند ساعت سر انجامی پیدا می کرد و پایان می پذیرفت و نیاز به این که کارها را پیش از مردن رو به راه کرده و سر و سامان دهند آنها را به تصفیه امور معوقه و برطرف نمودن دلخوریهای گذشته تشویق می کرد.

6- واکنش های عاطفی و احساساتی که مربوط به دوره های مختلفی بود مخلوط و درهم می شد.

 

نظریات مهم فلاسفه و روان کاوان درباره مرگ:

کرکگارد جنبه ناامیدی و مرگ را مطرح کرد. یاسپرس احساس گناه و تقصیر را معرفی کرد و خاطرنشان ساخت از زمان ارسطو بودنیها مورد بررسی قرار گرفته و درباره بودن و انواع آن توجهی نشده است. شلینگ می گوید: اضطراب سرگیجه ی آزادی است. هایدگر می گوید: مرگ خود را به صورت یک فقدان نشان می دهد در حالی که این فقدان، فقدانی است که به وسیله بازماندگان احساس می شود. فروید دو مقاله تحت عنوان زمان مناسب برای بررسی جنگ و مرگ به چاپ رسانده است. وی می نویسد: انسانها می گویند مرگ اثری طبیعی، غیر قابل انکار و غیر قابل اجتناب است. با این حال در نهان گاه ضمیر، هیچ کس معتقد به مردن خود نمی باشد. در ضمیر نا خود آگاه هر کدام از ما به جاودانگی خود باور دارد.

ما کوشش داریم که سکوت کشنده ای را درباره  مرگ به شدت حفظ کنیم ژان پل سارتر فرانسوی مرگ را از دیدگاه اصالت وجود می نگرد و می نویسد: بشر به خاطر زیبایی و سدهای زندگی نیست که زندگی را تحمل می کند بلکه به خاطر این که زنده است زندگی می نماید. به عقیده سارتر وحشتناک ترین ترس بشر از احساس فنا و احساس نابودی است. احساس تهی بودن و خالی بودن یعنی تصور خلا و ناامیدی بی چون و چرایی از مرگ است که انسانها را به هراس بی درمانی مواجه می نماید. کاف من با بررسی عقاید هایدگر- تولستوی و فروید این طور نتیجه گیری می کند: کسی که در زمان حیات خود به خوبی زیسته و اعمال و آثار خیری از خود به وجود آورده است می تواند بدون اضطراب مرگ خود را بپذیرد. فایفل خاطر نشان می کند اشخاص نزدیک به مردن بسیار مایلند از نگرانیها – ترسها و احساسهای خود با نزدیکان گفتگو نمایند ولی بیشتر به خاطر این که عزیزان و اطرافیانشان ناراحت نشوند سکوت می کنند در حالی که فرصت دادن به شخص نزدیک به مرگ که حالات و احساسهای خود را بیان کند به آسانی جان سپردن آنها کمک بسیار می کند. ترس از مرگ در اشخاص سالم بیش از ترس از مرگ در اشخاص نزدیک به مردن می باشد. ریختر توجه ما را به پدیده  مرگهای نامعلوم و ناگهانی در حیوانات و انسان جلب می کند. تحریک شدید و ناگهانی سیستم واگال در این گونه مرگهای ناگهانی نقش عمده ای دارد .ریختر عقیده دارد یاس و ناامیدی کامل و احساس این که در آینده هیچ امیدی نیست موجب این گونه مرگها می شود. در گفتارهای مردم که می گویند فلانی دق کرد و مرد مربوط به ناامیدی کامل است

مونتن عقیده داشت، کسی که از مرگ هیچ ترسی ندارد از بردگی بزرگی رهایی یافته و آزاده است. سنکا فیلسوف رومی می گوید: هیچ انسانی به واقعی طعم لذت بخش زندگی را نمی چشد مگر کسی که به موقع خود جهان را ترک کند و در آغوش مرگ برود و در پایان زندگی پر بار از آن کسی است که تا سر حد امکان استعدادهای بالقوه  خود را به فعل درآورده به نیکی زیسته و به آسودگی آن را ترک میکند.

منبع: یک شاخه گل دماغ پرور – تالیف: پروفسور احمد هوشنگ اردوباری(شیرازی)

 

 

 

بررسی روان شناسی کابوس:

کابوس یا خوابهای ترسناک قرنهاست به سبب ترس اور بودن ما را مسحور خود کرده اند. آنها اغلب برای ما ناشناخته اند، گر چه در واقع از خود ما هستند، به گونه ای که گویی این ما هستیم که به یک هیولا جان بخشیده ایم. کابوسها در ذهن ما شبیه شکاف در کره  زمین هستند که قشرها یا لایه های مختلف آن را نمایان می کنند و به ما اجازه  بررسی را می دهند درک کابوسها و بررسی اینکه چه هنگامی رخ میدهند، به ما در درک بهتر خودمان کمک خواهد کرد. بررسی طرز کار و ساختار ذهن در موقعیتهای افراطی مثل کابوس، به ما کمک خواهد کرد که عملکرد طبیعی ذهن را بهتر درک کنیم . کابوسها در طول تاریخ به ارواح پلید و شیاطین، جریان متغیر خون در مغز و به تمایلات جنسی قوی نسبت داده شده اند. اما برخی از این نظریه ها مثل کوبیدن میخهای مربعی شکل در داخل سوراخهای گرد هستند که به خوبی کابوسها را توجیه نمی کنند. امروزه معلوم شده است هنرمندان – سربازان جنگی و افراد اسکیز و فرنیایی از کابوسهای زیادی رنج می برند. اشخاص دارای کابوسهای مکرر، مرزهای باریکتر و یا قابل نفوذ تری نسبت به افراد دیگر دارند و بیشتر آنها هنرمند هستند و به احساسات درونی خویشتن آگاهند و درون گرا هستند. در مورد اشخاصی که کابوسهای مکرری از کتک خوردن – اذیت شدن یا کشته شدن دارند، تداعی آزاد اغلب به سرعت به ترسهای کودکی از یک نوع خیلی ابتداعی منجر می شود. کابوسها ، رویاهای هیجانی و شدید ترس آورند. تعدادی از داروها با عملکرد ویژه ای کابوس ایجاد می کنند

در حالی که داروهای دیگری هم هستند که از وقوع کابوس جلوگیری می کنند. کابوس در واقع به معنای هراسان از خواب پریدن با چیزی از درون است که فرد را با احساس هراس بیدار کند.

 

کابوس:   nightmare

یک رویای طولانی و ترسناک که خواب بین را از خواب- دی بیدار می کند و بیشتر در نیمه  دوم شب یا دوره ی خواب رخ می دهد.

 

حمله ی بختک:  incubus attack

یک اصطلاح قدیمی است که معمولا به آن چیزی که ما دهشت شبانه می نامیم اطلاق می شود. بختک یک موجود ترسناک است که تصور می شود روی خواب بین نشسته است.

 

 

خوابگردی:  somnambulism

فقرانی از حرکت بدن- بیدار شدن و گاهی بیرون آمدن از رختخواب و راه رفتن بدون بیداری کامل است . این مورد در مرحله ی 3-4 خواب و در اوایل شب ایجاد می شوند. این حالت به دهشت شبانه مربوط است.

دهشت شبانه در اوایل دوره  خواب(دو ساعت اول) رخ می دهد. دهشت شامل یک بیدار شدن همراه با ترس است که بیشتر مواقع با کمی داد زدن- عرق کردن- حرکات بدن و زمانی با راه رفتن در خواب همراه است. دهشت شبانه در مرحله  3 یا 4 خواب یعنی خواب عمیق یا خواب با موج کند و بیشتر در طی ساعات اول خواب رخ می دهد. کابوس به گونه ای مشخص یک رویاست یک رویای طولانی و ترسناک که خواب بین را بیدار می کند و به صورت یک خواب خیلی مفصل و زنده و فشرده به طور واضح به خاطر آورده می شود.

کابوسها و دهشتهای شبانه از نظر روان شناختی و فیزیولوژیکی پدیده هایی کاملا گوناگونند و در افرادی کاملا متفاوت رخ می دهد. مبتلایان کابوس، برخی از ویژگی های اسکیزوفرنی یا آسیب پذیری در مقابل اسکیزوفرنیا را داشتند، آنها تمایلات هنرمندانه و نوعی از صراحت لهجه و حساسیت را دارا بودند. اشخاص مسن که تاریخچه ای از کابوسهای مکرر نداشته اند در صورت وجود استرس، ضربه و عوامل دیگر گاهی به آن دچار خواهند شد. حداقل دو موقعیت معمول در سن پیری وجود دارند که میزان بروز کابوس را افزایش می دهند. یکی از آنها نیاز بیشتر به دارو درمانی است. انواع مختلفی از داروها می توانند میزان بروز کابوسها را افزایش دهند. دومین آنها دوره های بیماری روانی است. دوره های افسردگی خیلی زیادند و گاهی با کابوسهای دوران پیری همراه می شوند. به طور کلی زنان و دختران بیشتر از مردان کابوس دارند و خوابهای ترسناک می بینند. کودکان بعضی اوقات هنگام بیماریهای تب دار دچار کابوس می شوند. گاهی بیماریهای عصب شناختی خاصی با کابوسها در ارتباطند. بیماری روانی به یک شیوه  کلی با کابوسها در ارتباط است. کابوسها در زمانهای شروع سایکوز، بویژه بیماری اسکیزوفرنی اتفاق می افتند. حملات کابوسها قبل یا همراه رشد هیستری و جنون وجود دارد. بیماری افسردگی با افزایش کابوسها مربوط است. اضطراب و فشارهای روانی بر کابوس تاثیر می گذارد. دوره های تنش با افزایش در بسامد و شدت کابوسها همراهند. کابوسها به ویژه در موقعیت هایی که افراد احساس بی پناهی یا درماندگی می کنند یا احساسات در ماندگی زمان کودکی خود را به یاد می آورند زیادند.

ضربه می تواند انواع گوناگونی داشته باشد: مانند تصادف- عمل جراحی – حالت خفگی پیدا کردن – مورد تجاوز قرار گرفتن – رنج بردن از جراحت شدید- تحت ضربه های زمان جنگ قرار گرفتن – اسارت در اردوگاه و... بعضی داروها مانند ال – دوپا و داروهای فشار خون، میزان بروز کابوس را افزایش می دهند. به طور کلی روان شناختی، در بیشتر افراد، یک حس سلامت یا مراقبت می تواند از میزان بروز کابوسها بکاهد. برخی از بیماران و آزموده شده های تحقیقی اظهار کرده اند آنها بیشتر هنگامی کابوس دارند که تنها خوابیده باشند و بودن فردی دیگر در اتاق، بسامد کابوسها را کاهش می دهد.

 

نظریه ای در باره ی کابوسها:

برخی از مبتلایان کابوس افرادی هستند که در معرض ضربه قرار گرفته اند، بعضی دارو درمانی خاصی را دریافت می کنند، برخی تجربه های تنش زدایی دارند و بعضی بیماریهای جسمی و روانی مکرری را تجربه کرده اند. افراد با اضطراب بیشتر کابوس بیشتری دارند و ورزشهای رزمی تا حدود زیادی اضطراب و کابوس را کاهش می دهند. افرادی با داشتن افکاری در زمینه  مرگ یا ترس از مرگ ، بیشتر از دیگران به کابوس دچار می شوند. اشخاصی که کابوس دارند افرادی نوروتیک و مضطرب هستند.آنها وابسته و منفعل هستند، احساس ناامنی، حقارت و از خود بیگانگی دارند. افرادی مظنون یا از نظر عاطفی گوشه گیرند. در ساختار ذهنی شان بی پناه و بی دفاعند و تمایل به بیماری روانی(اسکیزوفرنی) و بیان هنرمندانه دارند.

برای بسیاری از مولفان از جمله فروید ، کابوسها یک مانع اذیت کننده در راه طرح نظریه ای عام برای رویاها بوده است. در ادبیات،کابوسها اغلب به دیدار یک قاتل یا کسی که وجدان گناه آلودی دارد می روند. از دید فروید در زمینه  تمایلات فرامن و تمایلات در مورد تنبیه ترسیم شده در رویاهای اضطرابی سازگاری دارد. کابوسها نشان دهنده  کشمکشی بین تمایل جنسی قوی و غیر عادی سرکوب شده وجود دارند. کودکان خردسال هم در موقعیت هایی دچار کابوس می شوند که اغلب تمایلات پرخاشگرانه خاصی در ترس از تنبیه در آنها وجود دارد  . گاهی کابوسها به عنوان نشانه های از هم پاشیدگی روانی جزیی هستند که شاید نقطه  شروعی از حالت عادی به سوی روان پریشی باشد. کابوس رابطه ای با روان پریشی دارد. کابوس شامل تعدادی از اولین و عمیق ترین اضطرابها و ترسهای خیلی وحشت آوری است که همه  ما در معرض آنها قرار داریم. کابوسها در کودکان به ترسهای اساسی کودکی مربوطند.

 

شخصیت های دچار کابوس:

مبتلایان کابوس برخی از مشکلات و بعضی آسیبهای روانی را داشتند. بسیاری از آنها مادی گرا یا ماتریالیست و دیگران خودشان را بیشتر به صورت مطرود از اجتماع تصور می کردند. بسیاری از این افراد سالهای نوجوانی سختی را گذرانده بودند. در سالهای نوجوانی مشکل داشتند یا سعی به خود کشی کرده بودند. بیشتر آنها الکل و داروهای مخدر را تجربه کرده بودند. مبتلایان کابوس تا حد شدیدی درون گرا هستند. آنها از نظر روانی حساس – هنرمند – آسیب پذیر و شکننده هستند و به طور کلی نسبت به سر و صدا و شلوغی حساس هستند.

 مبتلایان کابوس دچار پارانویا – ضعف روانی و اسکیزوفرنی بودند. آنها به کسی اعتماد ندارند. این افراد بیشتر غمگین و افسرده هستند و عزت نفس خیلی پایین دارند که ممکن است توسط افکار خود بزرگ بینانه و غیر واقعی خودشان جبران شود. تصورات مردم قدیم از جهنم به ترسهای پایه  دوره  کودکی و ترس آنان از تنبیه ناشی می شد.شیاطین مخلوقاتی برخاسته از کابوسهای ما هستند. درماندگی مطلق که به میزانی در دوره  کودکی تجربه می شود، یک زمینه  اساسی برای کابوس است. به طور کلی هر نوع از بیماری، هر داروی جدید یا حالت دیگری که با افزایش دادن دوپامین یا استیل کولین پیش مغز یا کاهش دادن فعالیت نوراپی نفرین یا سروتونین پیش مغز شیمیایی را تغییر می دهد، تمایل به ایجاد کابوس دارد. در آخر بهترین راه مقابله با کابوس، انجام ورزشهای رزمی- تفریح – مسافرت – کوهنوردی و تغذیه  صحیح و مطالعه می باشد. به تمامی دانشجویان رشته روان شناسی و پزشکی توصیه می کنیم کتاب کابوس (روان شناسی و زیست شناسی رویاهای ترسناک) رامطالعه کنند.

منبع: کابوس – نوشته ی ارنست هارتمن – ترجمه  یاور دهقانی هشتچین

 

آیین های دینی کهن:

آنتونی والاس انسان شناس دین را چنین تعریف کرده است: باور داشت و آیینی که با هستی ها، قدرتها و نیروهای فراطبیعی سرو کار دارد. دین را نیز مانند قومیت و زبان می توان با تقسیم بندیهای اجتماعی درون جوامع و ملتها و میان آنها مرتبط دانست. رفتار و باور داشتهای دینی هم می توانند پیوند دهنده باشند و هم جدا کننده. مشارکت در مناسک مشترک، می تواند هم بستگی اجتماعی را در میان هواداران یک دین تایید و حفظ کند. از سوی دیگر اختلاف های مذهبی می توانند با دشمنی شدیدی همراه باشند. انسان شناسان هنگام بررسی دین در میان فرهنگ ها، نه تنها به نقشهای اجتماعی دین بلکه به محتوا و ماهیت کنشها، فراگرد ها و تنظیم های مذهبی در میان دین داران و سازمانهای مذهبی نیز توجه دارند. آنها همچنین به نمود های کلامی باورداشتهای مذهبی مانند نیایشها، سرودها ، اسطوره ها، متون و عبارتهای راجع به آیین های اخلاقی و اخلاقیات نیز می پردازند. فراطبیعی به قلمرو خارق العاده ای اطلاق می شود که فراسوی جهان مشاهده پذیر جا می گیرد، ولی اعتقاد بر این است که بر این جهان تاثیر می گذارد که آن را با ایمان می پذیرند. هستی های فراطبیعی مانند خدایان – ایزد بانوها و ارواح، به جهان مادی تعلق ندارد. هنوز کسی به درستی نمی داند که دین از چه زمانی آغاز شد؟ نشانه هایی از دین در گورهای نئاندرتالها و دیوارهای غارهای اروپا دیده شده اند که بر آنها نقشهایی خورده است که ممکن است نمایانگر شمنها و متخصصان مذهبی باشند.بنیان گذار انسان شناسی دین ادوارد برنت تایلر عقیده دارد دین زمانی آغاز شد که انسانها بر آن شدند تا وضعیتها و رخدادهایی را درک کنند که با تجربه  روزانه نمی توانستند توضیح دهند. او بر این باور بود که نیاکان ما و نیزاقوام غیر صنعتی معاصر، به شدت کنجکاو قضیه  مرگ، رویا و خلسه بوده اند.

انسانها در رویا ها و خلسه هایشان تصویر هایی را می بینند که پس از بیداری و از دست دادن خلسه، از یادشان نمی رود. تایلر به این نتیجه رسید که تلاش برای تبیین رویا و خلسه، انسانهای اولیه را به این باور رساند که دو نوع هستی در جسم انسان جا دارد که یکی در بیداری و دیگری در خواب و خلسه فعال است. گرچه این دو هستی هرگز با هم رو به رو نمی شوند ولی برای هم نقشی حیاتی دارند. وقتی هستی دوم که همان روح است برای همیشه از بدن جدا می شود شخص می میرد. مرگ همان رحلت روح است برای همیشه از بدن جدا می شود شخص می میرد. مرگ همان رحلت روح است. تایلر از روی واژه لاتین animaکه به معنای روح است اصطلاح آنیمیسم (جاندار انگاری) را برای این نوع باور داشت برگزید. روح یک نوع هستی روحی به شمار می آمد. آدمها تصویرهایی گوناگون از رویاها و خلسه هایشان یا ارواح دیگر به یاد می آورند به نظر تایلر، جاندار انگاری نخستین صورت دین بود که بر پایه  اعتقاد به هستی های روحی استوار شده بود. به نظر تایلر، دین طی چند مرحله تکامل یافته است: نخست جاندارانگاری – دوم چند خدا پرستی( اعتقاد به چندین خدا) و سوم تک خدا پرستی (اعتقاد به خدای یگانه و همه توانمند). تایلر بر این اندیشه بود که از آن جا که دین برای آن پیدا شده بود تا چیزهایی را که انسان درکشان نمی کرد توضیح دهد با پیدا شدن تبیین های بهتر علمی، دین به تدریج افول پیدا کرد.

 

مانا و تابو:

گذشته از جاندارانگاری و گهگاه دوشادوش با آن در یک جامعه  معین- برداشت دیگری از فراطبیعی وجود دارد که به قلمرو یک قدرت یا نیروی شخصی بدوی اطلاق می شود. مردم معتقد به این نیرو تصور می کنند که تحت یک شرایط معین می توانند آن را تحت نظارت شان درآورند. مردم ملانزی به نیروی غیر شخصی مقدس به نام مانا اعتقاد دارند. که در جهان وجود دارد.

مانا می تواند در آدمها – جانوران – گیاهان و اشیا جا داشته باشد. اعتقاد به مانا یا همان نیرو یا قدرت فراطبیعی که انسانها می توانند آن را برای برآوردن نیازهایشان تغییر جهت دهند، بسیار گسترده است. مانا می تواند در انسانها – جانوران – گیاهان و... جای داشته باشد. مانای مردم ملانزی با برداشت ما از توفیق یا بخت شباهت دارد. آنها موفقیت را به مانا نسبت می دهند و معتقدند که به شیوه های گوناگون از جمله از طریق جادو، می توان این نیرو را به دست آورد و یا جهت داد. چیزهایی که از مانا برخوردارند، می توانند بخت آدم را دگرگون کنند. برای نمونه، یک طلسم یا تعویذ که به یک شکارگر موفق تعلق دارد، می تواند مانای او را به شخص دیگری که آن را به دست آورده و به خود بسته باشد انتقال دهد. یکی از نقشهای دین، تبیین است. اعتقاد به ارواح ، اتفاقهایی را که در خواب، خلسه و مرگ می افتد، تبیین می کند. باور داشت به هستی های روحی(جاندارانگاری) و نیروهای فراطبیعی (مانا) جور درمی آید. بیشتر دینها هم ارواح و هم نیروهای فرا طبیعی را دربردارند. به همین سان، اعتقاد به نیروهای فراطبیعی در میان مردم آمریکای شمالی هستی ها (خدایان – قدسیان – ارواح و شیاطین) و نیروها (طلسم ها – تعویذها – مخدر ها و اشیای مقدس) را در بر می گیرد. 

 

جادو و دین:

جادو به فنونی فراطبیعی اطلاق می شود که به نیت رسیدن به هدفهای خاصی انجام می گیرند. این فنون عبارتند از اوراد – دستور عملها و افسونهایی که در جهت جلب نیروهای الهی و یا نیروهای غیر شخصی به کار می روند. جادوگران برای تولید یک اثر مطلوب از جادوی تقلیدی برای تقلید آن اثر استفاده می کنند. برای مثال اگر جادوگری خواسته باشد شخصی را مصدوم کند یا بکشد، از طریق مجروح کردن یا کشتن تصویر قربانی، تقلید آن کار را انجام می دهد. مانند سنجاق فرو کردن در عروسکهای تمثیلی که بسیاری از جادوگران برای چنین منظوری انجام می دهند. طبق اصل جادوی مسری که اعتقاد بر این است که برای آسیب رساندن به یک فرد، کافی است که بلایی سر چیزی بیاوریم که آن فرد با آن تماس داشته است، گهگاه، دست اندرکاران جادوی مسری اجزایی از بدن قربانی، مانند ناخن یا موی او را تحت تاثیر این جادو قرار می دهند. به اعتقاد آنها، وردی که بر این اجزای بدن خوانده می شود سر انجام به شخص مورد نظر سرایت خواهد کرد و نتیجه  دلخواه را به دست خواهد داد. ما جادو را در فرهنگهایی با باور داشتهای مذهبی متفاوت مشاهده می کنیم. جادو می تواند با جاندارانگاری، مانا، چند خدا پرستی و تک خدا پرستی همراه باشد. جادو از جاندارانگاری یا اعتقاد به مانا نه ساده تر است نه ابتدایی تر.

منبع: انسان شناسی – کنراد فیلیپ کتاک – ترجمه  محسن ثلاثی

 

انسانهای ماقبل تاریخ یا اجداد اولیه  ما انسانها:

کره  زمین ما حدود 6/4 میلیارد سال پیش از خورشید متولد شد و زندگی مستقلی را برای خود آغاز کرد (به مقاله  از کجا آمده ایم؟به کجا می رویم؟ در نوشته های پیشین وبلاگ و به وبلاگ زرگان نجوم در لینکهای موجود در وبلاگ مراجعه کنید). زمین ما تنها سیاره  شناخته شده ای است که در آن حیات هوشمند وجود دارد. اما حیات به معنای واقعی در بیشتر شاخه های جانوری در 570 میلیون سال پیش که نخستین تشکیلات فسیلی فراوان مربوط به آن است وجود داشته اند. حیات ابتدا در زمین با تک سلولیها – پر سلولیها – حشرات ساده و ابتدا ماهیها شروع شدند. پس از آنها ماهیها تبدیل به دوزیستان- دوزیستان تبدیل به خزندگان، خزندگان تبدیل به پرندگان و پرندگان تبدیل به پستانداران شدند. از نسل پستانداران نخستینها – میمونها و از نسل میمونها، انسانها پدید آمدند. در این بخش به طور خلاصه اجداد اولیه  نوع بشر را معرفی می کنیم. طبق نظریه  چارلز داروین انسانها از نسل میمونها هستند. اما ما مسیر تکامل بسیاری از پستانداران را بهتر از مسیری که مربوط به نسل خودمان می شود دنبال کنیم. گذشته از آن، مسیر واقعی و دقیق تحول اسلاف ما همچنان نامکشوف مانده است. به طور کلی آب و هوای عصر سنوزوئیک نقش مهمی در تکامل گیاهان داشت. یخبندان پلیئستوسن به ویژه بر تاریخچه  آدمی تاثیر بسیار گذاشت. آدمی امروز یکی از فراورده های عصرهای یخ بندان است. قدیمی ترین فسیل میمونها مربوط به 35 میلیون سال پیش می باشد. از قدیمی ترین آنها هومونیدها هستند که یکی پونجیدها یعنی میمونهای بی دم هستند و دیگری هومونیدها که آدمیزاداز نسل آنهاست.

میمونهای بی دم امروزی یا پسر عموهای انسان، چهار جنس ژیبون – اورانگوتان – شامپانزه و گوریل را دارند. نزدیکترین وابستگان ما در میان نخستینها، تارسیه ها، شامپانزه و گوریلها هستند.

 

انسان ماقبل تاریخ:

همه  گونه های آدمیان نخستین که از شامپانزه باهوشتر بوده اند، از ابزارها استفاده می کرده اند و قبل از ابزارهای سنگی، وسایل دیگر را می ساختند و آنها را به کار می بردند.

 

دریوپته سین ها:

پاره ای از شواهد درباره  اجداد مشترک پونجیدها و هومونید ها وجود دارد. دریوپته سین های اولیه نسبت به بیشتر میمونهای بی دم امروزی کوچک جثه تر و میمون مانند تر بودند. دریوپته کوس مازور جد مستقیم بزرگترین میمونهای بی دم امروزی را تشکیل می دهد.

 

نخستین هومونید ها:

از اقسام در یوپته سین بوده اند. در واقع، نوع راه رفتن آدمی در میان میمونهای ساکن در زمین ، منحصر به فرد است و همچنان که ژیبونها در روی درخت تاب می خورند ، آدمی هم در روی زمین استادانه قدم بر می دارد.

روش راه رفتن که اجداد ما روی درخت کامل کرده بودند، در روی زمین می توانست پایدار بماند. نخستین هومونیدها ارتفاع قامتشان به 100 تا 120 سانتی متر می رسید. مهمترین عاملی که اجداد میمون ما را (هومونیدها) به زمین کشاندند سرد شدن مداوم هوا و خلوت شدن جنگلها از درخت بودند که باعث شدند آنها به روی زمین فرود آیند. با فرود آمدن روی زمین که خطرات بسیاری هم داشت باعث شد پاهای دونده  سریع پیدا کنند.

از دستها به عنوان ابزاری برای پرتاب سنگ – چیدن میوه ها و... استفاده کنند که همین امر باعث راست قامت شدن و افزایش حجم مغز و باهوشتر شدن آنها شود.

 

راماپیتکوس:

اولین هومونید شناخته شده، راماپتیکوس بود که بازمانده  فسیلی آنها بین 15 تا 10 میلیون سال قدمت دارد و از آفریقا منشا گرفته است. قامت آنها بین 90 تا 110 سانتی متر بود. از دانه ها – برگ علفها – ریشه و گوشت خام و استخوان به عنوان غذا استفاده می کرد. با محدود شدن جنگلها، مهمترین عامل انتقال از حالت چهار پایی به دو پایی بود. دستها برای ابزار سازی- پرتاب اشیا – کشتن شکار و دفاع به کار آمدند.

 

استرالوپیته کوس:

از میان همه  هومونیدهای شناخته شده، استرالوپتیکوس نخستین موجودی است که بر روی دو پا راه می رفته است. این موجودات در آفریقا می زیسته اند. قدمت فسیل آنها بین 5/5 تا 2 میلیون سال است. آنها در علفزارهای باز به سر میبردند و اغلب کنار دریاچه ها و رودها زندگی می کردند نوع استرالوپیته کوس افارنسیس این گونه از هم نوعان خود قدیمی تر می نماید، شاید جد مستقیم آدمی کنونی باشد. وزن این گروه به 25 تا 35 کیلوگرم و ارتفاع قامت آنها 120 تا 140 سانتی متر می رسید.

 

هوموارکتوس: 500 هزار سال پیش

نخستین گونه شناخته شده  هومو، هوموارکتوس است که از 500 تا 300 هزار سال پیش می زیسته است. زمان پیدایش هوموارکتوس بین 2 تا 1 میلیون سال قبل به وجود آمده اند. هوموارکتوس گسترش وسیعی داشته و زیرگونه های آن در جنوب شرقی آسیا (انسان جاوه) – چین (انسان پکن) – اروپا(انسان هایدلبرگ) و نقاط مختلف آفریقا یافت شده است. قامت این گروه به 150 تا 170 سانتی متر می رسید. هوموارکتوس بر روی دوپا راه می رفته است و گنجایش مغز آنان به 1000 سانتی متر مکعب رسید (مغز انسان کنونی 1350 سانتی متر مکعب ). گروه هوموارکتوس در غارها، آتش می افروختند و گوشت جانوران را می پختند. آنها در کلبه های بیضوی زندگی می کرده اند.

 

 

 

هوموساپینس:

به نظر می آید که هوموارکتوس در حدود 500 تا 250 هزار سال قبل گونه  خود ما یعنی هوموساپینس را پدید آورده باشد. زیر گونه های اولیه  هوموساپینس به طور مثال در آفریقا (انسان رودزیا) – جاوه ((انسان سولو) – انگلیس ( سوانس کومب) و... ظرفیت جمجه  سوانس کومب 1300 سانتی متر مکعب بود(معادل جمجمه  خود ما) – فسیلهای نئاندرتال را در بسیاری از نقاط آسیا و سر تا سر اروپا یافته اند. انسانهای نئاندرتال غارنشین کوچ کننده بودند که در عهدپلیئسیتوسن فوقانی می زیسته اند. آنها به زندگی پس از مرگ معتقد بودند.

انسان نئاندرتال همنوع خوار بوده است. یکی از نخستین آدمیان زیر گونه  ما را انسان کرومانیون تشکیل می داد که از 40 تا 25 هزارسال قبل در اروپا می زیست. قد آنها 180 سانتی متر و گنجایش جمجمه  آنان 1700 سانتی متر مکعب بوده است. این مردم علاوه بر ابزار های سنگی، از سوزنهای استخوانی هم برای دوختن پوست جانوران و تهیه  لباسهای زمخت، استفاده می کردند. انسان کرومانیون سگ وحشی را اهلی ساخت و نقاشی هایی بر دیوار غارها خلق کرد. انسان کرومانیون مراسم مذهبی زیادی را انجام می داد. سازمان اجتماعی انسان کرومانیون نسبت به نئاندر تال، حالت پیشرفته تری داشت. در اجتماعات بزرگتری هم زندگی می کردند. از گروه کرومانیون نوع هوموساپینس پدید آمدند که اجداد اولیه  تمام انسانهای کنونی روی زمین هستند.

منبع: زیست شناسی دانشگاهی                                                                                                                                                                                                   

 

تاريخچه رقص وآواز

تحليل حركت تاريخی نمايش:

تاريخ گشوده را از سرآغاز می كنيم. انسان درحالی ديده مي شود كه برگ درختان و پوست درندگان را پوشيده است وگروه گروه دردل غارها پناه ساخته است .چشم گيرترين نمود ميان آنها، وحشت جانكاهی است كه ازكنشهای طبيعت دارند . درفصول گوناگون ، زمين وآسمان چهره دگرگون مي كند. انسان به شگفتی درآن می نگرد ورازی ناشناس او را به خود سرگرم مي كند برای شكار مي رود ودريغا گاه خود شكار می شود ولی انسان تسليم نمی شود وبه انديشه مي پردازد .برای هر كنش طبيعت نيرويی ورای توانايی خود می جويد وآن نيرو را باور مي كند . درجستجوی راهی بر می آيد تا ارواح را به آن نيرو پيوند دهد. بدين ترتيب، نيايش وآداب پديدار می شود كه خود سرچشمه هنر ونمايش است .شكار بزرگي درپيش است آنان نيازمند نيروی بسيارند . گرد هم مي آيند تا با برپايی آيينی از نيروی ورای توانايی خود، ياری بجويند تا پيروزی بايسته شود پس از حركاتی نمايشوار، خود انگيخته می شوند به شكار می روند، باری روز به سر آمده وگروهی گرد آتش حلقه زده اند وكسی از آن ميان به زبان تن وبدن داستان يار از دست رفته وشكار به چنگ آمده را باز می گويد ونمايش او را سرگرم مي كند پس هر شامگاه خوش است تا او وكسان ديگر رخدادهای روز را براي ديگرانی كه نبوده اند نمايش دهد. انسان وحشی از تركيب موسيقی وآواز ورقص ، هنر نمايش واپرا را ابداع كرد. در ميان مردم اوليه،‌رقص در بيشتر اوقات حالت تقليدی داشته از تقليد حركات حيوان وانسان تجاوز نمی كرده است. رفته رفته برای آن ترقي حاصل شد وبه وسيله آن افعال وحوادث را موضوع تقليد دررقص قرار دادند. بعضی از قبايل استراليا رقص خاصی داشتند. بوميان شمال غربی استراليا مرگ وزنده شدن پس از مرگ را به شكل خاصی نمايش مي دادند كه فقط از لحاظ سادگی با نمايشهای معمايی قرون وسطی يا نمايشهای عاطفی عصر جديد متفاوت بود . رقص كنندگان با حركات ملايمی، سرخود را به طرف زمين خم مي كردند وان را درميان شاخه های درختی كه در دست داشتند پنهان مي ساختند وبه اين ترتيب مرگ را مجسم مي كردند، دراين هنگام ریيس دسته اشاره ای می كرد وهمه ناگهان سربرمی داشتند وبا شدت وحدتی به رقص وخواندن می پرداختند وبا اين عمل خود، بعث وزندگی دوباره را نمايش می دادند به اين شكل ، يا نظاير آن، هزاران گونه نمايش صامت انجام می دادند تا بزرگترين حوادث قبيله يا كارهای حيات يك فرد را مجسم سازند .هنگامی كه نغمه پردازی از اين گونه نمايشها جداشد، رقص به تئاتر مبدل شد ويكی از بزرگترين  صورتهای هنری درعام پيدا شد .

 

جشنواره ها (فستيوالها)

دين يونانی، اگر نمي توانست جنگها را پايان بخشد، به وسيله جشنواره های فراوان، از رنجهای اقتصادی مردم تا اندازه اي می كاست. آريستوفان نمايشنامه نويس مي گويد: قربانيهايی كه به خدايان تقديم می داشتند ، معبدها ومجسمه هايی كه براي آنها برپا می كردند واجتماعات مقدسی كه به نام خدايان تشكيل مي دادند چنان فراوان بودند كه در تمام سال عيدهای دينی وقربانيهايی آراسته به گل مايه سرگرمی مردم مي شدند. هزينه اين مراسم را ثروتمندان مي پرداختند و دولت مخارج بازيها ونمايشهايی را كه دراعياد مقدس صورت مي گرفت از محل اموال مقدس تامين مي كرد . تقويم آتن جنبه دينی داشت وبيشتر ماههای سال به نام اعياد دينی آن ماهها خوانده می شد به گفته ارسطو نمايش كمدی از مراسم مربوط به پرستش آلت رجوليت( فاليسيسم) برخاست دراين مراسم، تنديس بزرگی از آلت مردانه را به عنوان نشانه ای مقدس از نيروی باروری  طبيعت حمل مي كردند وبرای خدايان باروری وزايش، به خصوص ديونوسوس، سرودهای گروهی مي خواندند اين مراسم را كوموس ميگفتند هدف نهايی كوموس ( كه بعدها معنی عياش به خود گرفت) اين بود كه با تجسم روابط جنسی، خاك را برسر غيرت آورند وبه باروری برانگيزند. دراين مراسم قيود اجتماعی به طور موقت كنار گذاشته می شد. مردمی كه درمراسم شركت می كردند دم بز ونيز آلت مردانه بزرگی كه ازچرم سرخ ساخته مي شد، به لباس مخصوص خود مي بستند بعدها اين لباس در نمايشهای كميك متداول شد وآريستوفان، نمايشنامه نويس آتنی هم آن را درنمايشهای خود داخل كرد. دلقكان،‌تا قرن پنجم درامپراتوری روم شرقی، درخطه بيزانس، علامت آلت مردانه را درنمايشهای خود به كار مي بردند. دركمديهای قديم يونان، علاوه برارایه جنسی، رقص كورداكس نيز اجرامی شد. كمدی كهن يونانی ازاين مراسم ناشی شد وتازمان مناندروس جنبه جنسی قوی داشت و بيش از هرچيز ، عشق وزناشويی ووصال را مورد بحث قرار مي داد . درآتن، نمايشهای كمدی وتراژدی جز مراسم جشن ديونوسوس بود وتحت رياست كاهنان آن خدا، درتماشاخانه ای به نام او، وبه توسط بازيگرانی به نام هنرمندان ديونوسوسی اجرا مي شد. مجسمه ديونوسوس را به تماشاخانه می آوردند ودر برابر صحنه مي گذاشتند تا او نيز از تماشای نمايش لذت برد پيش از شروع نمايش، حيوانی را برای خدا قربانی مي كردند و صحنه به صورت معبدی مقدس درمي آمد .اگر درتماشاخانه خطايی از كسی سرمی زد، او را به عنوان ناقض قوانين دينی به مجازات می رساندند . كمدی فعاليت اصلی جشن لنايا كه آن هم به ديونوسوس مربوط بود به شمار می رفت . برروی هم نمايش يونانی دراصل همانند نمايش دينی كه كاتوليكهای قرون وسطی برگزار می كردند به موضوع آلام ومرگ موجودات آسماني مي پرداخت ولی بعدها به پايمردی شاعران،‌موضوع عذاب ومرگ قهرمانان افسانه های يونانی، را پيش كشيد. همسرايی كه آريون وسايرين به وجود آوردند، تا عهد اوريپيد مسحور نمايشها بود بازيگران را رقاص مي خواندند زيرا قسمت اعظم فعاليت آنها رقص وهمراه با آواز بود.

منبع: تاريخ تئاتر به روايت ويل دورانت . گردآوری وتدوين از عباس شادروان .

 

روانشناسي عشق love

عشق – محبت  تعريف دقيق عشق مشكل است رادو عشق را واكنش هيجانی مستمر نسبت به يك منبع لذت معلوم تعريف كرده است .طبق اين تعريف انواع عشق وجود دارد : جنسی- پدرومادری – فرزندی – برادروار – اتكايی وخودشيفته،‌همچنين عشق برای گروه ، مكتب ومملكت آرزوی وصال شی محبوب از مشخصات عاشق شدن است . رشد تمايلات جنسی ورشد توانايی دوست داشتن تاثير متقابل برهمديگر دارند. وقتی كسی با حداقل ترس وتعارض قادر به دادن وگرفتن محبت است، می توان گفت كه ظرفيت برقراری  روابط صميمانه را با ديگران دارد وقتی هم درگير رابطه ای صميمانه است فعالانه برای رشد وشادمانی معشوق مي كوشد . عشق پخته به غير هم جنس با صميمت مشخص است كه از صفات ويژه روابط بين زن ومرد است. كيفيت صميميت درروابط جنسی پخته چيزی است كه رولومی آن را دريافت فعالانه خوانده است كه درآن شخص درعين حال كه عشق مي ورزد اجازه مي دهد كه به او عشق  بورزند. اين توانايی نشان دهنده آگاهی عميق از عشق به ديگری و نيز برای خود فرد است .درچنين روابط عاشقانه، سكس به عنوان يك كاتاليزور عمل می كند رولومی ارزشهای عشق جنسی را به گسترش خويشتن شناسی، تجربه شفقت ومهربانی، افزايش غرور واظهار وجود وگاهی درلحظه های ارگاسم، حتی از دست دادن احساس جدا بودن از معشوق تشبيه كرده است .درچنين موقعيتی است كه سكس وعشق به طور متقابل همديگر را تقويت مي كنند وبه صورتی سالم درمي آميزند . برابري فزاينده دو جنس تاثير درانتخاب معشوق دارد شخص به دلايل گوناگون به سوی معشوق وهمسر كشانده می شود يكی از اين دلايل ممكن است جاذبه جسمی خالصي باشد كه معمولا در برقراری رابطه ای قوی موثر است. دليل ديگر ممكن است آرزوی يافتن معشوق بی عيب ونقص است كه خصوصيات او يادآور ويژگيهای دلخواه والدين شخص يا فرد مهمی از زندگی گذشته او خواهد بود، كه درعين حال منبع محبتی برای او به شمارمی رفته اند. ساير دلايل هيجانی درانتخاب همسر از انواع گوناگون الگوهای نوروتيك درشخصيت خود فرد ناشی می گردد. مثلا ممكن است شخصی همسری را به خاطر حفظ غرور وايمنی خود انتخاب كند تا ارضا احساسات عاشقانه.. زنی كه خود را از نظر جنسی فاقد جذابيت تصور می كند، مردی را انتخاب می نمايد كه فعل پذير وقابل اتكا بوده ودرعين حال فاقد جذابيت است ونيازی برای رقابت با زنهای ديگر را ضروری نخواهد ساخت. مردی كه درمردانگی خود ترديد دارد ممكن است رو به سوی زنی آورد كه از جاذبه جنسی بسيار بالاتری برخوردار است اما درواقع چندان نيازي به انگيزه جنسی قوی وعملكرد استثنايي مرد ندارد. اساس اين مايه هاي نوروتيك درتمام شخصيتها وجوددارد وشايد درهمه موارد انتخاب همسر رد پای آنها را می توان ديد. وقتي اين مايه ها تسلط می يابند و طرفين به طور عمده به مبادله الگوهای استثمار مي پردازند ويا وقتی نيازهای مكمل ارتباطی ازايجاد احساس ايمنی ورضايت كافی در مي مانند، ناراحتی واضطراب روی داده وممكن است رابطه از هم بگسلد.

منبع: فرهنگ جامع روان پزشكي – جلد دوم – دكتر نصرت ا... پورافكاري


 

تاریخچه آذربایجان ایران

آذربایجان ایران بزرگترین بخش سرزمینهایی است که امروز آذربایجان نام گرفته اند . تنها وجه تمایز آذریها از دیگر ایرانیان زبان است مساله زبان در گذشته وحال یک عامل مجادله میان ناسیونالیستهای افراطی ترک درآذربایجان شوروی سابق وآذربایجان ایران بوده است. نظر غالب آن است که گوشیهای ترکی کنونی درجریان موجهای مداوم تهاجمات ترکان از آسیای مرکزی (از سلجوق تا مغول) از قرن پنجم تا هفتم هجری، جایگزین زبان بومی آذربایجان شد .

پیش از حمله مغول وخوارزمشاهیان به ایران، زبان آذربایجان به نام آذری شاخه ای از زبانهای ایرانی بود. احمد کسروی، مورخ ایرانی وزبان شناس اهل آذربایجان بود که این موضوع را برای نخستین بار به صورتی علمی مطرح کرد. کسروی در اثر کلاسیک خود آذری یا زبان باستان آذربایجان که درسال 1304 منتشر شد، براساس منابع مختلف عربی، فارسی ودیگر منابع تاریخی ، استدلال کرد که زبان آذربایجان و پهلوی آذری ، یکی از زبانهای باقی مانده ایران عصر ساسانی بوده است . ترکی کنونی به تدریج توسط ترکان مهاجر غز از آسیای مرکزی در دوران حکومت سلجوقیان وبه دنبال تهاجم مغولان وارد آذربایجان شد. حکومت ایلخانان مغول وتیموریان جایگزین زبان آذری قدیم با ترکی کنونی را تسهیل کرد وظهور سلسله صفوی این تغییر و تحول را استحکام بخشید. به طور کلی از زمان صفویان که تبریز پایتخت ایران شد زبان مردم آذربایجان هم ترکی شد. چون صفویان خود ترک بودند. حتی قبل از سلسله صفویه شاعران آذربایجان به زبان فارسی شعر می سرودند . سکینه برنجیان، محقق آذری، با استفاده از واژه آذری برای اشاره به زبان ترکی کنونی مخالف است وتاکید می کند که:

منظور از آذری ، زبان ایران آذربایجان در دوران پس از اسلام وقبل ازحمله مغول بوده است. زبان جنوب غربی اوغوزی – ترکی یا آن چه امروزه ترکی آذری می نامیم زبان ترکانی بود که درجریان قرون 11 و12 میلادی به آذربایجان مهاجرت کردند و نیز دربخشهای دیگر ایران و عراق امروزی ساکن شدند. ترکی آذری شکل قطعی خود رابه عنوان یک زبان ادبی پس از حمله مغول دراوایل قرن 13 میلادی یافت وآن زمانی بود که قبایل ترک مختلف دیگربه ساکنان مهاجر قبلی ترکهای اوغوزی پیوستند. نقل وانتقال ومهاجرت مداوم عناصر ترکی در منطقه ترکی آذری را قادر ساخت تا جایگزین آذری اصلی یا مادی، زبان ایرانی کهن این منطقه شود. برخی از آذریهای ایرانی خواستار ارتقای زبان فارسی وجایگزین کردن آن به جای زبان ترکی وارداتی شدند. دکتر تقی ارانی که خود اهل آذربایجان بود براین نکته اصرار ورزید که آذربایجانیها مشتاق فراگیری فارسی، یعنی زبانی هستند که درنتیجه تهاجمات مکرر مغولان آن را فراموش کرده اند. سید حسن تقی زاده هم این اندیشه را مطرح می کرد که زبان فارسی به عنوان ابزاری جهت احیای مجدد ملت ایران باید تقویت شود . از سوی دیگر پان ترکیستهای ایران – آذربایجان وترکیه معتقد بودند ترکها قبل از ظهور اسلام دراین منطقه می زیستند. این عده که بیشتر آنها از طرف دولتهای خارجی ترکیه وآذربایجان تقویت می شوند وهدف آنها تجزیه ایران است باید کتاب ترکان وایرانیان در زمان ساسانیان را حتما مطالعه کنند . درمورد ریشه های نام آذربایجان دیدگاههای مختلفی مطرح است . مهمترین دیدگاه برآن است که آذربایجان از کلمه آذر به معنی آتش می آید. براساس این دیدگاه این منطقه سنگر مستحکم آیین زرتشت و مرکز مقدس ومذهبی ایران باستان است.چون بسیاری از معابد نظیر آتشکده آذر گشنسب دراین منطقه قرار دارد .

دیدگاه دوم نام آذربایجان را به آتروپات قهرمان ایرانی منسوب می کند که دربرابر حمله اسکندر به ایران مقاومت کرد این منطقه را ازآن پس آتروپاتکان نامیدند که پس از اسلام تبدیل به آذربایجان یا آذرآبادگان شد. ازنظر تاریخی دردوران مادها وهخامنشیان آذربایجان بخش شمالی ومهم ایران بود وپدربزرگ کوروش کبیر خود از مادها بود. آذربایجان مرکز ایرانی گری در برابر یونانی گری پس از حمله اسکندر بود. آذربایجان برای ساسانیان اهمیت استراتژیک ومذهبی داشت  زيرا نه تنها مركز اصلی دين زرتشت دين رسمی دولت ايران درزمان ساسانيان به حساب مي آمد. آذربايجان پس از اسلام اهميت تاريخي خود را زماني بازيافت كه سلسله صفوی درايران به قدرت رسيد. صفويان كه از آذربايجان برخاسته بودند، تشيع را بعنوان دين رسمی ايران معرفی مي كردند. نه تنها از زمان صفويان، بلكه پيش از آنها از دوران سلجوقيان تا پايان قاجار به ايران را سلسله های ترك زبان اداره كردند. بابك خرمدين يك ايرانی وزرتشتی بود كه علم قيام عليه حكام عرب را درآذربايجان برافراشت. آذربايجان وتبريز محل اقامت شاهزادگان قاجار بود درحالی كه قاجار درقرن نوزدهم تهران را به عنوان پايتخت برگزيدند، تبريز اهميت خود را حفظ كرد ونقش حياتی درانقلاب مشروطه ايران ايفا كرد. محمد حسين شهريار شاعر بلند آوازه ايران دربرابر همه فشارها وتشويقهاي پان تركيستهای آذربايجان شوروی براي  سرودن اشعار ناسيوناليستی تركی مقاومت كرد وهرگز نپذيرفت كه آذربايجان مي تواند جدا ازايران دارای هويتی باشد . آذرآبادگان من سرايران من است ای سرسبز وطن آذر آبادگان من ... سرزمين شمس وزرتشت آبروی ميهن است .

توهمايون مهد زرتشتی وفرزندان تو (خطاب به بابك)

پور ايرانند وپاك آيين نژاد آريان

اختلاف لهجه مليت نزايد بهر كس

ملتی با يك زبان كمتر به يادآرد زمان

گر بدين منطق تو را گفتند ايراني نه ای

صبح را خوانند شام وآسمان را ريسمان

مادرايران ندارد چون تو فرزندی دلير

روز سختی چشم اميد از تودارد همچنان

بی كس است ايران، به حرف ناكسان از ره مرو

جان به قربان تو ای جانانه آذربايجان( محمد حسين شهريار)

تحلیلی بر کتاب جامعه شناسی نخبه کشی      کتاب جامعه شناسی نخبه کشی یکی از کتابهایی است که به موضوع علل عقب ماندگی ایران در قرون معاصر می پردازد. در این کتاب موضوع عقب ماندگی ایرانیان از زمان صفویه بیان می­شود در حالی که علل عقب ماندگی ما از حمله اعراب ـ  و مغولان ناشی می­شود. از همان زمان که به دستور عمر خلیفه اعراب کتابخانه ها و آثار ایرانی را نابود کردند و ایرانی را موالی یا خر علوج نامیدند و تاریخ کشور ایران را از هجوم وحشیانه خودشان را به عنوان مبدأ تاریخ قرار دادند تا نسلهای بعدی فکر کنند در زمان باستان کشوری به نام ایران وجود نداشته و اعراب از اغاز خلقت مولا و فرمانروای ایرانیان بوده­اند. پس از آن به قول دکتر زرین کوب دو قرن مردم ایران در سکوت و خفقان بودند. در این دو قرنی که سپاهیان اعراب انقدر به زنان و دختران ایرانی تجاوز کردند و آن قدر فرزندان نامشروع در ایران به دنیا آوردند که عمربن خطاب درباره آنها گفت: من از شر این فرزندان پدر ناشناخته به الله پناه می­برم. فرزندانی که به قول فردوسی از نسل چرکین کمرها بودند و پس از آن با ورود اقوام مغولی  به ایران چنان نژاد ی در ایران به وجود آمد که سالها قبل رستم فرخزاد پیش بینی آن را کرده بود که پس از پیروزی تازیان بر این ملک نژادی پدید آید از ترک ـ عرب ـ فارس ـ لر ـ ترکمن ـ افغان و ...

اما پس از دو قرن سکوت و خفقان شیر مردانی مانند بابک خرم دین و مازیار قیام کردند که مردم را از شر این اهریمنان نجات دهند که افشین یار و یاور آنان در آخر به علت ثروت و مقام به آنان خیانت کرد و البته خود افشین هم دچار خیانت یاران خود شد. به قول ژولیوس سزار خائنین هرگز روز خوش نخواهند دید. پس از آن دوباره ایران به چنگ عرب و مغول افتاد که تا این که در زمان خوارزمشاه  که خود را اسکندر دوم می­خواند عذاب ریش سرخ آسمان فرمانروا چنگیزخان مغول از طرف باری تعالی نازل شد تا این ملت  ... را به جرم بی حالی و تنبلی به دیار نیستی فارق کند ... یا به قولی نیشابور را چنان ویران کردند تا بتوان روی آن کشاورزی کرد و پس از کشتن همه مردمان و اسیر کردن زنها و دختران، مردگان را زیر قبرها بیرون آوردند و آنها را تکه تکه کردند. به طوری که تا دویست سال پس از حمله مغولان شهرهای ایران ویرانه­ای برای آشیانه جغد شده بود. حال خودتان قضاوت کنید کشوری که در طول قرنها این چنین دچار کشتار و تجاوز شده است و در آن ضحاکانی ماردوش مغز مردم را شستشو می­کردند و کتابخانه­های آنان را آتش می­زدند و کتابها را مردم برای آتش زدن خزینه حمام می­بردند چگونه توقع دارید این مردم مفلوک، روشنفکر و اندیشمند و مخترع و مکتشف شوند. ملتی که پس از حمله مغول به چنان ضعف روانی و جسمی دچار شدند که عده­ای از شهرها می گریختند و دور از شهرها به بساط خانقاه و درویشی پناه می­بردند.

در اینجا خلاصه­ای از مطالب این کتاب مفید را برای خوانندگان وبلاگ عرضه می­کنیم. اما مصدق را نباید با امیرکبیر مقایسه کرد. چون بعضی از مورخان مصدق را یک عوام فریب می دانند که تحت سلطه انگلیس بود. (به کتاب پاسخ به تاریخ رجوع شود.)

برخورد تحلیل عمیق جامعه شناسی ایران، کار فکری سنگینی است چون به قول انیشتین فکر کردن مشکل­ ترین کارها نیز هست و این از فرهنگ فرسوده و ناتوان و غیر مولد ما برنمی­آید. فرهنگ ما عادت دارد، همانند فرهنگ ماقبل انقلاب اقتصادی و صنعتی، سطحی و عامیانه فکر کند و تمام نارسایی­های اجتماعی را در استبداد، دخالت بیگانگان و استبداد را نیز در خودپسندی و بی­تقوایی و قدرت طلبی افراد خلاصه کند.

تلاش برای فهم جامعه به صورت دقیق­تر و استفاده از مدلهای علمی­ تر برای بیان واقعیات اجتماعی یادگار عصر رنسانس است. اروپایی­ها سعی کردند جامعه را در مجموعه­ای از قواعد هماهنگ ببینند و این چیزی نبود جز کشف رموز ناپیدای حاکم بر اهرم­های فعالیت اجتماعی انسان و تلاش ماکیاول ـ هابز ـ مونتسکیو ـ آدام اسمیت ـ ولتر و ... تمامی مشکلات اقتصادی ـ سیاسی و اجتماعی ایران و آنچه که به عقب ماندگی نام گرفته است ریشه­های تاریخی دارند. زندگی مردم ایران چنان بوده است که کار فکری و علمی خود را هنوز شروع نکرده و در فکر سیادت نیست چرا که لازمه­اش رنج است. به آمال­ها و آرزوهای بلند، فقط به حد عاطفی ـ احساسی دلخوش کرده تا از رنج تعقل و تلاش در امان باشد و تجارش همان تفکر سنتی را دارند که مردم دارند و دولتمردان همان خصلت داشته اند که متفکرین آنها داشته­اند. در آستانه قرن شانزدهم اروپاییان با تفکر واقع بینانه و اندیشه­های روشنفکرانه برای تسخیر و جستجو و اکتشاف جهان به تکاپو افتادند و انقلاب صنعتی را پدید آوردند در حالی که در ایران، روزگار ناامنی و وحشت و غارت و تخریب شهرها بود و ناصرالدین شاه قاجار که از دودمان مغولان بودند زنان را بر پشت خود سوار می­کرد و آنان را الاغ سواری می­داد. در این زمان پرتغالی­ها با سلاح­های جدید جزیره هرمز را تصرف کردند و در ایران هیچ تحولی نه در علوم انسانی و نه بقیه علوم و صنعت به چشم نمی­خورد و احمقانی مانند ملاصدرای شیرازی و علامه باقر مجلسی مردم را به عالم هپروت و جبروت می بردند و به جای اینکه همه مردم بسیج شوند و این پرتغالیها را از ایران بیرون کنند دست به جانب انگلیس شدند تا انگلیس زرنگ ایران را یک مستعمره خوب برای خود ایجاد کند و جامعه ایرانی در روح جمعی خود به علت بی لیاقتی ـ ناتوانی و درماندگی کم و بیش مزمن، در تمام زمینه­های زندگی جمعی و نداشتن روحیه سخت کوشی، نوآوری، خلاقیت- بلند پروازی و ... قادر به تأمین مبانی لازم جهت رشد صنعت توسعه و پیشرفت در زمینه­های مختلف نگردید. زمانی که قاجاریه  که نسب خود را به مغولان می­رساندند قدرت را به دست گرفتند شروع به خرچرانی­های ایلی در فلات ایران کردند و رو به زندگی قبیلگی آوردند اما در همین زمان در اروپا ملاحانشان به کمک پارو و بادبان تمام جهان را چرخیدند. کشتی سازی و استفاده از قطب نما، روحیه ماجرا جویی و سودجویی و دهنه بر دنیا زدن و بر اریکه قدرت و قوت تکیه کردن، از ماشین بخار کار کشیدن ـ معادن را زیر و رو کردن، آهن و چدن را ابزار کردن، مطبوعات را وسیله نشر افکار و ترقی دانش عمومی دانستن و ... را اروپائیان هم تجربه کردند و هم احساس و افرادی مانند کپلر ـ نیوتن و گالیله دانش نجوم و ریاضی را تکمیل کردند و زمین را از مرکز آسمان انداختند و انسان را در مرکز آن قرار دادند. روشن فکران در اروپا شب و روز با حداکثر توان کار می­کردند و در ایران ما بازار تعزیه ـ دعاخوانی ـ مراسم زنجیر زنی و قمه زنی و ... باب روز بود.

در ایران بعد از اسلام تمام حوادث و پیش آمدها حتی حمله مغولها قضا و قدرالهی بود که از طرف خداوند انجام شده بود و جامعه ما جامعه قضا و قدری منفی بود که روابط اجتماعی ـ بهبود ـ پیشرفت ـ تکامل ـ ترقی یا شکست همه به دست قوای ماوراء الطبیعی سپرده شد و اروپائیان که با علم و صنعت و تکنولوژی و با افکار روشنفکرانه عصر ولتر عازم تسخیر جهان بودند مسلمین یا ایرانیان را در تمام جبهه ها شکست دادند و ایرانیان به مساجد پناه بردند و می­گفتند: خدایا تو اموال آنها را نابود کن و بر آنها سخت­گیر ـ ...

در آغاز قرن نوزدهم جنگ ایران و روس درگرفت (1812 میلادی) و ایرانیان تنبل که علاقه­ای به صنعت و علم و فلسفه نداشتند شکست سختی از روسها خوردند و پیوست آن صلح ترکمن چای بود که همه صنایع ایران تعطیل شد و تجار و صاحبان صنایع تحت حمایت سفارت خانه­های روسی شدند. تولید تریاک برای صدور به بازارهای فرنگ، جانشین تولید ابریشم شد که به زور سر نیزه تحمیل ما شد و نتیجه آن اعتیاد مردم به مواد مخدر بود و بر سر ایران همان رفت که نیچه گفته بود: ای نزاد کوته روز رقت انگیز، ای زادگان غم و اندوه ... بهترین تقدیر آن است که در دسترس شما نیست یعنی نبودن و نزادن ... پس ای نژاد ضعیف نابود شوید.

میرزا ابوالقاسم قائم مقام:

زمانی که قائم مقام نخست وزیر ایران شد همه چیز از هم پاشیده شده بود. از نظر نظامی ایران از روسیه شکست خورده بود و نظام اقتصادی ایران هم نابود شده بود. از نظر فکری، قائم مقام در زمان خود و به نسبت فرهنگ ایران پیش کسوت بود و از نظر شخصیتی چون کوه باصلابت و استوار و فساد ناپذیر بود. از حد زمان خود فرزانه تر بود و دقایق مسایل سیاسی و اقتصادی را خوب می­دانست. او از اغراض بیگانگان آشنا بود و از علل عقب افتادگی ایران مطلع بود. مردم از وجود او بی اطلاع بودند و از او حمایتی نمی­کردند. قائم مقام برای تنظیم امور مالی دولت دست مفتخوران را از خزانه دولت کوتاه کرد و برای خود دشمنان زیادی تراشید. این ویژگی ایرانیان است که هر کس بخواهد با فسادهای مالی مبارزه کند مثل آن است که دست در لانه عقرب کرده باشد. قائم مقام در فکر دفاع از تمامیت ارضی ایران و حفظ استقلال این کشور بود که دشمنان داخلی و خارجی بر وی پیروز شدند. مردم هم که قائم مقام جلوی بعضی از دزدیها و بی­قانونی­های آنان را می­گرفت، ضررشان برای قائم مقام بیش از نفعشان بود، حمایتی از او نمی کردند، نه سیاست­های او را می­شناختند و نه ابزار اجرای کار به دست می دادند. در عوض به تحریک عوام فریبان مانند میرزا مهدی امام جمعه تهران مردم را علیه او بسیج می­کردند. مردم ایران این ویژگی را از سالهایی که با سیاست آشنا شده­اند دنبال کرده­اند و هر هنگام که منافع بیگانگان ایجاب کرده است به کمک عوام فریبان مشکلاتی برای قهرمانان ملی خود ایجاد کرده اند. سوال اساسی این است که چرا نسل شاهان ایران همه با کشت و کشتار و قتل عام روی کار بیایند؟ چگونه ممکن است نسل شاهان از بیگانه رشوه بگیرند و منافع ملت را تاراج کنند؟ چگونه ملت ایران نخبگانی مانند امیرکبیر را که به عدالت پایبند بودند و در مقابل بیگانه ایستاده­اند را مورد غضب خود قرار داده­اند؟!!

میرزا تقی خان امیرکبیر:

میرزاتقی خان در سال 1848 میلادی همزمان با ایام اسپنسر ـ مارکس ـ اگوست کنت ـ نیچه ـ ادیسون ـ ولتر و ... به منصب صدارت اعظمی ایلات ایران رسید و برای فقط 3 سال دومین ستاره شب پانصد ساله ایران درخشیدن گرفت. امیرکبیر موقعی صدارت ایران را به عهده گرفت که دارای مردمی با فرهنگ انسانهای غارنشین بودند و شاهان ترک مغولی آن با تربیت ایلی  در پی عیش کردن بودند. فقر و بیچارگی در میان ملت حاکم بود و اهل علم آن روز امثال ملاصدرای شیرازی بودند که اوهام و خرافات را بین مردم گسیل می­کردند و علوم روز عبارت بود از جن گیری ـ دعانویسی ـ آداب طهارت و توالت رفتن ـ طریقه دخول و ... امیرکبیر از عمق فرمول رشد غرب با اطلاع بود و اوضاع ویران ایران را نیز به خوبی می­شناخت. اما فرهنگ سفله پرور ایران نتوانست از عهده خدمت وی درآید. بسیار پرکار بود و غیرت مسوولیت داشت که در نزد دولتیان ایران حکم کیمیا را دارد.

ذره­ای از منافع ایران در اختلافات مرزی به نفع انگلیس و عثمانی کوتاه نیامد. او مظهر وطن پرستی بود. آقای ادمیت در مورد او گفته است. امیر سه کار بزرگ انجام داد: نوآوری در راه نشر فرهنگ و صنعت جدید ـ پاسداری هویت ملی و استقلال سیاسی ایران در مقابله با تعرض غربی ـ اصلاحات سیاسی مملکتی و مبارزه با فساد اخلاق مدنی. او می­دانست که زمینه اصلی کارزار وی با غرب قوی شدن و صنعتی شدن در تمام زمینه­هاست. امیر می­دانست در سایه شناخت دقیق دست آوردهای غرب و خصوصیات ایران و تألیف آن دو می­توان ایران را به جایی رساند و به همین جهت در مورد مدیر مدرسه دارالفنون به شاه نوشت: در امر مدرسه دقت زیاد لازم است. آدم خیلی معقول و متشخصی می­خواهد که سر رشته از هر چیز فرنگی و ایرانی داشته باشد و این در حالی است که از فرنگی مابی بدش می­آمد و اصالت آداب ایرانی را محفوظ می­داشت.

امیر می­خواست با نظام فاسد قاجار در آویزد و این کاری بسیار مشکل بود، او کسان قابل و عاقل را بر سر کارها گماشت و در همه زمینه­ها از امور شهر و خدمات دولتی و عمومی ـ آبله کوبی ـ بهداشت و درمانگاه ـ آموزش و پرورش ـ کوتاه کردن دست دولتیان از سر مردم ـ نظافت شهر ـ جمع­آوری گدایان ـ تأمین خدمات شهری ـ چاپار خانه و پُست- حفظ آثار باستانی ـ تأسیس مدارس موسیقی و هنر ـ جلوگیری از تعدی مأموران بیگانه ـ توسعه صنعت و تنظیم امور واردات و صادرات ـ حفظ منافع ملی در مقابل بیگانگان ـ ایجاد دیوان خانه عدالت ـ استفاده از کار کارشناسی ـ توسعه و نشر دانش ـ واداشتن مردم به کار و تلاش و سوادآموزی ـ حمایت از فعالیتهای تولیدی ـ تأمین حقوق اجتماعی اقلیتهای مذهبی و ... دست به کار شد. امیرکبیر برای اولین بار در ایران اقدام به چاپ روزنامه کرد تا مردم از اوضاع جهان ـ دانش جدید و احوال دیگر کشورها آگاه شوند. سر و سامانی به قوانین مالیاتی داد واز زیاده روی  محصلین مالیاتی جلوگیری کرد و دست به کار بزرگ اصلاح دستگاه فاسد اداری زد. اما از آن جا که ایرانیان به سودجویی نامشروع و یک شبه پول دار شدن و دنبال گنج رفتن علاقه زیادی داشتند دشمنان زیادی را برای خود تراشید. دشمنانی که از بطن جهالت و دنائت جامعه ایران به دنیا آمده بودند. رسم قمه کشی و لوطی بازی را از شهرها جمع کرد و امنیت شهرها را از هر جهت تأمین کرد. امیرکبیر به سر و سامان دادن ارتش پرداخت. مهمات سازی زمان او رشد بسیاری کرد و ساخت تفنگ ـ توپ و باروت در ایران رونق گرفت.

سیاست مذهبی:

امیرکبیر در به نظم کشیدن و اداره عقلانی جامعه با روحانیون مواجه شد که بعضی از آنها به شدت با او مخالفت می­کردند و در زمان قائم مقام نیز در ریختن خون آن بی­گناه به سفات روس تبریک گفتند.

روحانیون به علت اینکه قدرت بسیج مردم را داشتند مورد نظر سفارت خانه­های خارجی بودند تا در موقع لزوم مردم را در راه حفظ منافع آنها بسیج کنند و خیلی از آنها با سفارت خانه­های روسی و انگلیسی رابطه داشتند و منافع آنها را تأمین می کردند. در زمینه سیاست خارجی دستگاه وزارت امور خارجه را توسعه داد و سفارت خانه­های دایمی را در کشورهای خارج تأسیس کرد و کار بزرگ الحاق هرات به ایران و نزدیک شدن به قندهار و کابل بدون جنگ و خون ریزی از سیاستهای بزرگ او بود.

روابط مردم با امیرکبیر:

فرهنگ سفله پرور ایران عادت کرده بود افراد خائن ـ بی لیاقت و عیاش و زن باره مانند سلسله قاجاریه و میرزا آقاخان نوری­ها و ... را تولید کند و اگر به اشتباه اشخاصی مثل قائم مقام یا امیرکبیر پا به عرصه فعالیت می­گذاشتند  فرهنگ دزد پرور ما به سرعت رفع اشتباه می­کرد و این بزرگان را می­کشت چون مردم لایق فرمانروایانی هستند که بر آنها حکومت می­کنند و لیاقت امیرکبیر و قائم مقام را نداشتند و بالاخره هرزگی و کم کاری و شیطنت و خوی نزدیکی ایرانی به بیگانگان و نداشتن غیرت مسوولیت و وطن پرستی و عدم رعایت منافع عمومی دست به دست هم دادند تا این بزرگ مرد نیک سرشت را توسط حاج علی خان فراشباشی شهریاری که نماینده پستی ملت ایران بود در حمام فین کاشان به شهادت برسانند. به تمام خوانندگان وبلاگ توصیه می­کنیم کتابهای جامعه شناسی نخبه کشی (تألیف علی رضاقلی) ـ جامعه شناسی خودکامگی ـ جامعه شناسی سیاسی ـ جامعه شناسی زنان ـ قوم شناسی سیاسی و قومیت و قوم گرایی در ایران را مطالعه کنند. اما مصدق را نباید با امیرکبیر و قائم مقام مقایسه کرد برای شناخت مصدق به کتاب پاسخ به تاریخ رجوع شود.

منبع: برگرفته شده از جامعه شناسی نخبه کشی تألیف علی رضاقلی ـ نشر نی


جشن­های ایران باستان

به علت خوش بینی موجود در آیین زرتشت ایرانیان در طول سال جشن­های متعدد برپا می­کردند و تمام این جشن­ها همراه با ستایش اهورامزدا بود.

جشن فروردینگان:

این جشن که مخصوص فرورهای در گذشتگان بود روز نوزدهم فروردین ماه هر سال برگزار می­شد.

جشن اردیبهشتگان:

این جشن روز دوم اردیبهشت ماه برگزار می­شد. در این روز مردم لباس سفید بر تن می­کردند و به احترام امشاسپند اشاوهیشتا به درب مهر رفته به ستایش اهورامزدا می­پرداختند.

جشن خوردادگان:

این جشن در چهارم خرداد برگزار می شد. در این روز ایرانیان به کنار چشمه سارها و یا دریا رفته و به پرستش اهورامزدا می­پرداختند.

جشن تیرگان:

این جشن در دهم تیرماه برگزار می­شد. در این روز زرتشتیان خانه تکانی می کردند و جوانان به دنبال هم می دویدند و روی هم آب
می­پاشیدند و به شادمانی می­پرداختند. این جشن به جشن آب ریزان هم موسوم است و بین هندوها هم به صورت دیگر معمول است. یعنی هندوها، به جای آب، رنگ به سوی هم می­پاشند.

جشم امردادگان:

این جشن روز سوم امر داد و به افتخار امشاسپند امر داد مظهر جاودانگی برگزار می­گردید. در این روز هم ایرانیان باستان به باغها و کشتزارها رفته و از تماشای آفریده­های بی­شمار پروردگار لذت
می­بردند.

جشن شهریورگان:

این جشن روز شهریور از ماه شهریور به افتخار امشاسپند خشتراپریه برگزار می­گردید.

جشن مهرگان:

این جشن در دهم مهرماه برگزار می­شد و از جشن­های بسیار مهم و باشکوه ایران باستان بود. جشن مزبور که معروف به Mitrakaha هم هست جشن مهرگان در دربار خلفای عباسی چنان باشکوه برگزار می­شد که کم کم نفس کلمه مهرگان یا مهرجان به مفهوم جشن معمول شد.

جشن آبانگان:

این جشن روز دهم آبان از تقویم اوستایی برگزار می­شد و زرتشتیان در این روز به کنار رودخانه­ها و باغها رفته و به ستایش اهورامزدا
می­پرداختند.

جشن آذرگان:

در آذر ماه روز آذر برگزار می­شد و تا امروز هم چنان برقرار است. زرتشتیان در این روز به آدریانها رفته و به ستایش اهورامزدا
می­پرداختند.

جشن دی­گان:

در دی ماه چندین بار جشن دی­گان برگزار می­شد و این روزها عبارت بود از اورمزد و دیباور و ودبیمهر و دیبدین.

جشن بهمنگان:

این جشن روز بهمن از ماه بهمن برگزار می­شود و مخصوص حمایت از جانوران است. در این روز از کشتار حیوانات و مصرف گوشت خودداری می­شود.


جشن اسفندگان:

روز اسفندارمز از ماه اسفند یعنی روز پنجم اسفند برگزار می­شد ولی اکنون این جشن برگزار نمی­شود. علاوه بر این جشن­ها، جشنهای فصلی به نام گاهنبار، سده ـ جشن نوروز ـ جشن زایش اشو زرتشت هم هست که هنوز هم باشکوه برگزار می­شود. جشن گرفتن در ایران باستان هم نوعی نیایش به اهورامزدا بوده و هم نوعی فرصت برای دادودهش و برپا داشتن مجالس شادی و سرور.

نام سی روز در ایران باستان و معنای آن:

1- اول ماه یا یکم (خداوند یکتا و بی­همتا) Ahura-Mazda

2- بهمن Vohumama اندیشه نیک

3- اردیبهشت Asha-Vahishta بهترین و بالاترین راستی و پاکی

4- شهریور Khshatra-Vairya پادشاهی آرزو شده ـ کشور خواسته شده

5- سپندارمزد Spenta-Armaiti فروتنی مقدس ـ مهر پاک

6- خورداد Ha-Orratata رسایی ـ تندرستی

7- امرداد Amertata بی­مرگی و جاودانی

8- دی به آذر Datoshu دادار ـ آفریدگار

9- آذر Athar آذر ـ آتش

10- آبان Apan آب

11- جنر Hvare-khshaita خور ـ خورشید

12- ماه Mangha ماه

13- گئوس Geush حیوانات هستی

14- دی به مهر Datoshu دادار ـ آفریدگار

15- مهر Mithra مهر و محبت ـ عهد و پیمان

17- سروش Sraosha فرمانبرداری

18- رشن Rashnu دادگستری

19- فروردین Farvashi فروهر ـ نیروی پیشرفت

20- ورهرام Veretraghna پیروزی

21- رام Ramar رامش ـ شادی

22- باد Vata باد

23- دی به دین Datoshu دادار ـ آفریدگار

24- دین Daena دین ـ وجدان

25- ارد Ashi(vanghoi) توانگر ـ خواسته

26- اشتاد Arshtata راستی

27- آسمان Asmana آسمان

28- زامیاد Zemu زمین

29- مانتره سپند Manthra-Spenta کلام مقدس ـ گفتار آسمانی

30- انارام یا انیران Anaghra-Raocha روشنایی بی­پایان

منابع: 1- فلسفه دین زرتشت ـ مهرداد مهرین

2- تاریخ نوروزگاه شماری در ایران ـ استاد عبدالعظیم رضایی


پدیده روح در روان شناسی و علم

کلمه روح در اصطلاحات و مکالمات و کتابهای اروپایی از Psyehe پسیک پدید شده از Panuma یونانی و معادل با آنیما Anima در لاتین است و در زبان فارسی به معنی باد ـ دم و نفخه به کار رفته است. تصور ذهنی نفس یا روح، اساس آیین نفسانی است. این تصور از خواب و مرگ ناشی شده است. بدین صورت که بشر پس از تفکر درباره خواب، بدین نتیجه رسیده که با وجود آرامش جسم به هنگام خواب، عاملی است که از این سو به آن سو می­رود، سخن می­گوید و ده­ها کار دیگر انجام می­دهد. یا پس از اندیشیدن پیرامون مرگ، چنین تصور کرده که موجودی تن را ترک می­کند و بدن بی حس و بی­حرکت می­گردد. در حالت خواب این موجود دوباره به بدن
برمی­گردد ولی در حالت مرگ دیگر به جسم برنمی­گردد. این موجود را بشر روح یاروان نامید. در جوامع غیر متمدن تصور روان بسیار مبهم و پیچیده است و به یک بقا معتقدند و هیچ جا روان را بدون غایت تصور نمی­کنند. در تمامی احوال، خرسندی روانها مایه رفاه و فراوانی و حتی مایه حیات اعقاب آنهاست. بشر نخستین اجداد و اموات خود را می­پرستید و این پرستش نیاکان خالی از فکر بقای روح نبود. زیرا اگر به وجود آنها معتقد نبودند بیهوده مرده را عبادت نمی­کردند. انسان چون از عوامل طبیعت بیم و هراس داشته در برابر آنان تسلیم شده و آنها را موجودی زنده تصور نموده و همین احساس ترس او را وادار به عبادت و تعظیم و تکوین در برابر آنان نموده است. هربرت اسپنسر می­گوید: انسان از راه خواب چون مشاهده نمود که خود یا دیگران از مردگان یا زندگان حرف می زنند و حرکت می­کنند و
می­خورند و می­آشامند، به فکرش رسید که ارواح آنهاست که در عالم خواب مشاهده می­شود. بنا به گفته اشتفن زوایک: انسان در هیچ مرحله­ای نتوانسته تا پدیده و رویدادی را بدون علت درک کند و موجودیتی برایش قایل شود. تصورات و واقعیات فوق، منجر به ایجاد مفهوم روح و روان شد. به نظر تایلور انسان ابتدایی در میان یک طبیعت جان دار زندگی می­کند و به نظر او آبی که در جریان است، بادی که می­وزد، آبشاری که زمزمه می کند و ... همه جاندار هستند و برای تمام آنها یک جسم و یک روح قایل است. دنیا در نظرش از
بی­نهایت نفوس پر است. نفس چشمه­ها ـ درختان ـ کوه­ها و ... از همین جا است که اعتقاد به آنیمیسم یا جان گرایی موجودات پیدا می­شود.

اسپنسر می­گوید: نخستین درک اقوام اولیه از وجود مافوق طبیعی، درک نفوس مردگان است که انسان ابتدایی بر حسب این فکر از آن چه در عالم خواب دیده است، اشباح و نفوس را می سازد. اقوام ابتدایی در مقابل این نفوس عباداتی به جا می­اورند و بدین ترتیب پرستش نیاکان به وجود می­آید که خود منشاء کیشهای دیگری خواهد بود. منشاء اعتقاد به فتیش و پرستش جانوران و گیاهان را باید در مانیسم جستجو کرد زیرا فتیشها در بدو امر قسمتهایی از جسد مومیایی شده مرده بودند که مانند اشیاء مقدس نگهداری می­شده­اند و حیواناتی که در مقابر و پهلوی جسد مرده­ها دیده می­شود به مثابه ارواح تغییر شکل یافته روان محسوب می­شود. ویل دورانت می­نویسد: آنچه در نظر انسان اسرارآمیز جلوه می­کرده است، مسایل مربوط به جنس و خواب دیدن و تأثیر موجودات آسمانی بر روی زمین و انسان بوده است. انسان ابتدایی از اینکه اشباحی در خواب به نظرش می­رسیده و به خصوص کسانی که به یقین می­دانسته است که مرده و از دنیا رفته­اند، در خواب بر او تجلی می­کرده­اند، سخت در اندیشه و شگفتی فرو می­رفته و دچار ترس و وحشت می­شده است.

او مردگان را با دست خود در خاک می گذاشت تا از بازگشت او در امان بماند و به خصوص همراه مرده غذا و سایر لوازم را داخل گور می­کرد که نیازی به بازگشت نداشته باشد و زندگان از شر او در امان باشند. به طوری که از دید ادیان متافیزیک به جهان ایده­ها و تصورات و ارواح و نیز جریانهای فکری گفته می­شود خالق طبیعت و کیهان است. از نظرگاه ادیان، روح همواره نسبت به جسم و طبیعت اساسی پنداشته شده است و در آخرین قضاوتها، جهان را به وجهی مخلوق دانسته­اند که مجموع این گونه نظریات و افکار و اندیشه­ها را متافیزیک و پیروان این نوع عقاید را ایده آلیست نامیده­اند. سرانجام تناقضات موجود در اعتقاد به روح و پیشرفت در علوم زیست شناسی و فیزیولوژی و روان شناسی این گونه نظرات را باطل کرد. وحدت واقعی جهان در وجود آن نیست بکله در مجموعه حقایق عینی موجود در زمان و مکان نمودار است و نه در مجموعه تصورات و تفکرات ... جهان و طبیعت از آغاز وجود داشته است.

روح، جز کیفیتی طبیعی و لازم از جسم و ویژگی­های آن نیست (روان انسان) روح یا روان از آن وقت وجود داشته که جسم وجود پیدا کرده است و قبل از نتواند بود، زیرا بدون کمیت ظاهری، کیفیت باطنی وجود نخواهد داشت. روح و ضمیر و فکر محصول مغز بشرند و وجود خارجی ندارند و خود بشر نیز محصول طبیعت و تحت تأثیر و محیط آن پرورش یافته است و در این صورت واضح می شود محصولات فکر بشر نیز که در آخرین تحلیل محصول طبیعت است، متناقض با دیگر آثار طبیعت نبوده بلکه متوافق با آنهاست.

منبع: روح در قلمرو دین و ادبیات ـ مؤلف: نصرا... باب الحوائجی


افکار جاویدان

1- کسانی که زیاد مطالعه می­کنند (مثل من) مانند معتادین حشیش همیشه دست خوش خواب و خیالند. (آناتول فرانس)

2- افکار خوب تراوش روان پاک و نیک مردم خیراندیش و عطرهای خوب تراوش گلهای خوشبو است. (آناتول فرانس)

3- نادانی و جهالت اگر شرط لازم برای خوشبخت بودن نباشد، شرط لازم برای زندگی کردن است. زیرا اگر ما از همه چیزهای این جهان واقف بودیم حتی یک لحظه نمی­توانستیم زندگی را تحمل کنیم. (آناتول فرانس)

4- به وسیله احساسات به عالی­ترین و پاکترین حقایق می­رسیم نه به وسیله عقل و فکر.

5- کسانی که در آثار هنری مطالب زشت می­یابد اشخاصی فاسد هستند. (اسکاروایلد)

6- هر چه می­درخشد طلا نیست، بیشتر مردم جهان کور هستند زیرا آنها نمی توانند چیزی را ببینند مگر این که بدرخشد. (اسکاروایلد)

7- هنرمند باید هنر را آشکار و خود را پنهان بدارد. (مثل محمدرضا شجریان)

8- من به دنبال دیگران راه نمی­روم و سودای رهبری و پیشوای مکتب و موجودی را هم ندارم، من راه کشف نشده­ای را خواهم یافت. (امیل زولا)

9- وجدان نماینده تقدس، پاکدامنی، عفت و صداقت است. (الکساندردوما)

10- از دوستی با کسی که قادر به حفظ اسرار و رموز زندگی خود نیست پرهیز نما. (افلاطون)

11- عاشق محبوبش را مظهر تمام چیزهای برگزیده و نیکو می­بیند. (امرسون)

12- دانشمندان شک و تردید را دانشگاه حقیقت خوانده­اند. (بیکن)

13- کتاب مونس غم گسار هنگام اندوه و خستگی است و گنجینه ذهن را پر از گوهرهای گران بها می­کند. (اسمایلز)

14- انسانها شبیه جانورانی هستند که در باغ وحشی بزرگ گرد آمده و هر یک دارای یک نوع کیفیت خاص روانی هستند. (بالزاک)

15- حکومت استبدادی را بتها تشکیل می­دهند و حکومت دمکراسی را بت پرستان. (برناردشاو)

16- مغز احمقان علم را به اوهام و فلسفه را با ابلهی و هنر را به فضل فروشی تبدیل می­کند. (برناردشاو)

17- اگر نمی­توانید قهرمان باشید لااقل مرد باشید. (گوته)

18- نابغه در بند حدود و تعینات دیگران نیست. قانون او در وجود خود اوست. یا همچون کوهی آتش فشان از درون می­خروشد و کوهپاره­ها را از پیش برمی­اندازد و دهانه­ای برای فوران خود می­سازد! فطرت وی قانون می­گذارد و کار خود را به آن می­سپارد. (گوته)

19- گذشت نشانه بلندی فکر و انتقام نماینده رذالت و معرف کوچکی فکر است. (سقراط)

20- راهی که به عظمت و بزرگی منتهی می­شود  راه ناهموار و پرنشیب و فراز است. (سه نه­ک)

21- عشق کور است و عشاق نمی­توانند ببینند کارهای احمقانه­ای را که مرتکب می­شوند. (شکسپیر)

22- تشویش­ها ـ رویاها ـ آه­ها ـ آرزوها و اشکها از ملازمان جدایی ناپذیر عشقند. (شکسپیر)

23- چقدر عاقلند کسانی که در عشق احمق­اند. (مولیر)

24- بزرگترین جاه طلبی خانم­ها این است که می­خواهند پیوسته منبع الهام عشق باشند.

25- بزرگترین عیب آن است که از عیب خود آگاه نباشیم. (کارلایل)

26- پرده عفت یک نویسنده با پرده عفت یک دوشیزه تفاوتی ندارد، هر دوی اینها وقتی از دست رفت دیگر برنخواهد گشت (ارنست همینگوی)

27- ترسو و بزدل هر روز چندین بار می­میرد و باز زنده می­شود. (شوپنهاور)

28- اراذل همیشه اجتماعی بودند و مهمترین نجابت یک فرد این است که خیلی کم از معاشرت با دیگران لذت می­برد. (شوپنهاور)

29- مافوق همه چیز داشتن خیالات بزرگ و قلب پاک است. (شیلر)

30- گرفتاری این دنیا این است که نادان از کار خود اطمینان دارد و دانا از کار خود مطمئن نیست. (راسل)

31- فقط مردان بزرگ عیوب بزرگ را می­دانند. (لاروشفوکو)

32- هیولای لجن خیز با دامان کثیف حق ندارد خطاهای دیگران را نشان دهد.

33- دارندگان قلبهای پاک هیچ گاه راحت و خوشی به خود نخواهند دید زیرا خوشی و راحتی خود را فدای اعتلا و ترقی دیگران نموده­اند. (لابرویر)

34- تنهایی جهنم است، با مطالعه این جهنم تبدیل به بهشت
می­شود. (مترلینگ)

35- مطالعه وسیله ایمنی از بدی مردم است و انسان را در قرون گذشته سیر داده و با افکار بزرگان آشنا می سازد. (دکارت)

36- یک زن زیبا از یک قشون فاتح زورش بیشتر است. (دکارت)

37- بشری که حق اظهار عقیده و بیان فکر خود را نداشته باشد موجودی زنده محسوب نمی­شود. (مونتسکیو)

38- تا زنده­ام لحظه­ای آرام نخواهم نشست: راحت بودن و مرگ نزد من یکی است. (ناپلئون)

39- ناامیدی اولین قدمی است که شخص به طرف قبر برمی­دارد. (ناپلئون)

40- تسخیر یک کشور بزرگ از تسخیر قلب کوچک زن آسانتر است. (ناپلئون)

41- ما نه تنها باید کتابهای خوب را دوست بداریم بلکه باید سعی کنیم که وجود ما به منزله کتاب خوبی باشد که دیگران از ما سرمشق گیرند. (فنلون)

42- زمین را پوستی است و این پوست را امراضی است و یکی از امراض بشر نام دارد. (نیچه)

43- یک شیر می­خواهد اراده­اش گرسنه، درنده منفرد و بی­خدا باشد. او از سعادت بندگان عاری است و از قید خدایان و پرستش آنان رهایی یافته از کسی ترس ندارد و ترس در همه دلها میاندازد. عظیم است و منفرد چنین است اراده ارواح واقعی و بزرگ. (نیچه)

44- در مرد حقیقی روح طفل نهفته است و برای بازی روحش پرواز می­کند. (نیچه)

45- تمایلات خود را میان دو دیوار محکم اراده و عقل حبس کنید. (ارسطو)

46- هدف نهایی آموزش و پرورش آموختن طریقه صحیح استفاده اوقات فراغت است. (ارسطو)

47- امید در زندگی انسان آنقدر اهمیت دارد که بال برای پرندگان. (ویکتور هوگو)

48- وجدان خدای حاضر در انسان است. (ویکتور هوگو)

49- هر که مدرسه­ای را می­سازد زندانی را خراب می­کند.

50- عشق، اشک و تبسم است. اشک از آسمان تفکر و تبسم در اثر روح است. ( ویکتورهوگو)

51- تبسم زن فروغی از اشعه جان بخش آسمان است. (ولتر)

52- افرادی که بزرگترین خدمت را به علم و فرهنگ نموده­اند نویسندگان و محققانی بوده­اند که در انزوا می زیسته­اند و هرگز در کنفرانسهای دانشگاهی شرکت نکرده و حقایق نیمه راست را در آکادمی­ها ابراز نداشته اند. (ولتر)

53- بدبختانه هم نوعان ما طوری هستند که افرادی که در راه­های صاف و کوبیده شده راه می­روند پیوسته بر کسانی که می­کوشند راه جدیدی باز کنند سنگ می­اندازند. (ولتر)

54- ای کشیشان آدم کش! به که دستور روزه گرفتن می­دهید؟ اگر این دستور برای ثروتمندان است که به آن اهمیت نمی­دهند و اگر برای مردم فقیر است که خود در تمام سال روزه­اند.

55- هیچ خدمتی صادقانه­تر از خدمت عاشق به معشوق نیست. (ولتر)

56- وظیفه زنان تهذیب اخلاق مردان است.

57- برگهای کتاب به منزله بالهایی هستند که روان ما را به عالم نور پرواز می­دهند. (ولتر)

58- خرابی اوضاع یک کشور از دو چیز است: اول نداشتن مردمان دانشمند و روشنفکر دوم نبودن آنها در سر کارهای مملکت. (ولتر)

59- دامان زنان دبستان اولیه بشر و کارخانه آدم سازی است.

60- یک قلب پاک از تمام معابر و مساجد زیباتر است. (ولتر)

61- حکومت جمهوری (پولیتیا) بهترین نوع حکومت است ولی به همان دلیل که بهترین نوع حکومت است به عالی ­ترین نوع افراد هم احتیاج دارد. افرادی که در حال حاضر در هیچ جای دنیا دیده
نمی­شوند. (اسپنسر)

62- بهترین رفیق من آن است که کتابی به من دهد که نخوانده باشم. (لینکلن)

63- مرد بی شهامت کسی است که در جایی که باید اعتراض کند خاموش باشد. (لینکلن)

64- یک اراده شکست ناپذیر بر همه چیز غالب می­آید. (شاتوبریان)

65- هر کس مورد توجه و محبوب مردم گردید محسور و مغضوب اشرار می­شود.

66- کینه و حسد از قدر و منزلت مردم می­کاهد و در انظار او را خوار می کند.

67- آماده شدن برای جنگ یعنی نگهداری صلح. (جورج واشنگتن)

68- آیا منظور از تنازع دایم بقا این نیست که طبیعت می­خواهد مرغوب ترین موجودات را برای ادامه و ارتقا نسل برگزیند؟

69- رضایت وجدان بالاترین خوشحالی­ها است. (ژول سیمون)

70- قوانین و عادات، ستم کاران و دژخیمان در مقابل حریت باطنی که انسانیت ما را تشکیل می­دهد کاری از پیش نمی­برند. (ژول سیمون)

71- قلبی داشته باش که هرگز سختی سنگ را به خود نگیرد. (چارلز دیکنز)

72- ستون تمدن کتاب و مطبوعات است. (پلوتاک)

73- چون نیک بنگری دنیا و مافیها را چون ترازویی خواهی یافت که سنگش گرسنگی و پاره سنگ آن شهوت است. پر کردن معده و خالی کردن کیسه شهوت جزر و مد این فلزم بی نام و ننگ هزار رنگی است به اسم زندگی. (جمال زاده)

74- انسان تا آزاد نباشد و حیثیت و احترام هم نوعان خود را مراعات نکند حق ندارد خود را انسان بداند. (محمدعلی جمال زاده)

75- افسوس که وقتی پای زن به میان می­آید چشم­ها کور ـ گوش­ها کر و عقل بیچاره و درمانده می­شود. (جمال زاده)

76- باید کاری کنیم که اگر انقلاب زمانه ما را به ورطه نابودی کشید، آیندگان نگویند این مردم لایق و سزاوار چنین سرنوشتی بودند. (پرویز ناتل خانلری)

77- ملتی که رو به انقراض می­رود ابتدا به دانش و فضیلت بی­­اعتنا می شود.

78- زبان سوسن اجازه سخن ندارد، اما گویای رازی است که
می­توان آن را دریافت.

79- انسان تا زمانی که در اطراف خود ظلم و ستم می­بیند سعادت را نخواهد دید. (هدایت)

80- یک دبستان بیش از یک وزارت خانه بزرگ برای هر ملتی تأثیرات جاودانی دارد.

81- ای سیاست به نام تو چه کثافت کاریها که به وجود نیامده است. (جواد فاضل)

82- عاقل­ها می­دانند لذت جنون چیست؟

83- عفت زن فضیلت او در دنیای تمدن و انسانیت است و یک زن عفیف تنها در جلوه­های عفیفانه خود می­تواندزیبا باشد. (جواد فاضل)

84- گنجینه دانش را به هر قیمتی بخرند ارزان است. (محمد حجازی)

85- هر کس سعی می­کند دیوانگی­های خود را بپوشاند مگر دیوانه عشق.

86- هر که از سر و جان نگذرد عاشق نیست و هر که عاشق نباشد بیهوده زنده است. (حجازی)

87- مجازات بدان این است که نباید آنها را به چشم نیکان نگاه کرد. (علی دشتی)

منبع: افکار جاویدان ـ احمد زرازوند ـ بهمن ماه 1346 ه.ش


درفش یا پرچم ایران باستان

در ایران باستان نه تنها یگان­ها دارای درفشهای ویژه­ای بوده­اند، بلکه هر یک از فرماندهان درفشی و نشانه­ای داشتند که بر بالای محل اقامت خود برمی­افراشتند و سربازان درفش فرماندهان را می­شناختند و هرگز در میان انبوه سپاه به اشتباه دچار نمی شدند. اما پرچم کوروش کبیر یا درفش هخامنشیان بسیار شایسته و معرف روح بلند پرواز و مبتنی بر یک اصل کلی و سنت کهن مردم این سرزمین
می­باشد. درفش کوروش عقابی بود از زرناب با بالهای گشوده که بر نیزه بلندی قرار داشت. در جایی دیگر نیز توصیفی از پرچم هخامنشیان شده است و آن زمانی است که اردشیر دوم در سال 404 پ.م به پادشاهی رسید. گزنفن که خود جز سپاهیان اردشیر دوم بوده است

در کتاب سفر جنگی کوروش می­نویسد: بیرق شاه عقابی است از زر که بالهای خود را گشوده و بر نوک نیزه­ای قرار گرفته است. اما در موزه لوور پاریس جامی است مربوط به هخامنشیان که در دست یک پرچم دار ایرانی، پرچمی دیده می­شود به شکل مربع مستطیل که به وسیله دو وتر که از دو زاویه مقابل ترسیم شده به چهار مثلث مساوی تقسیم گشته است. سه گوشه­ها دو به دو در نقطه راسشان  با هم تماس پیدا می کنند. رنگ دو مثلث سفید و دو مثلث دیگر سیاه است. اما پرچم ایران در عصر هخامنشی در ابتدا عقاب زرین با بالهای گشوده بوده و در پایان عصر هخامنشی برای اینکه حمل و نگهداری پرچم ساده­تر باشد آن را به صورت صفحه­ای درآورده­اند که به طور قطع نقش عقاب بر آن بوده است. زیرا در گذشته نقش عقاب در ایران مظهر شکوه و بزرگی و نمودار فر آسمانی به شمار می­رفته است. در 800 تا 1000 سال پ.م در ایران، عقاب مظهر پادشاهی و نمودار همت بلند و فر و شکوه آریایی بوده و در کتاب اوستا، فرکیانی که ویژه شاهنشاهان می­باشد به چهره مرغی به نام  وارغن از خانواده عقاب نشان داده شده است. تندیس مفرغی عقابی با بالهای گشوده از زمان هخامنشیان در کاوشهای تخت جمشید به دست آمده که در پشت ان حلقه­ای قرار دارد که شاید محل قرار گرفتن چوب یا نیزه بوده است. همچنین در سال 1337 در کاوشهای تخت جمشید تعدادی سنگ لاجورد به دست آمده که بر آن نقش عقاب­ با بالهای گشوده پیدا شده است. بررسی­های آزمایشگاهی وجود رنگهای سبز ـ سفید و قرمز را نشان داده است. بدین ترتیب که یک گوشه سبز ـ دومی سفید و سومی سرخ رنگ است گمان می­رود این نقش پرچمی بوده که با داشتن دو سوراخ در بالا و پایین به جایی نصب می­شده یا بر فراز میله درفش قرار می­گرفته است. منظور از سه گوی ذکر شده شاید
نشانه­ای از سه هوخت: اندیشه نیک ـ گفتار نیک و پندار نیک باشد یا شاید نشانه­ای باشد به نماد حکومت جهانی کوروش بزرگ یا هم بستگی آسیا ـ آفریقا ـ اروپا و به طور کلی نفوذ هخامنشان بر جهان.

منبع: حکومتی که برای جهان دستور می­نوشت. دکتر ن ـ بختور تاش و سرلشکر (ب)


نگاهی دیکر به دکتر علی شریعتی (نویسنده: س حسام)مجله حافظ

در تاریخ معاصر ایران، چند تن از چهره­های فرهنگی تأثیر چشم­گیری در فرهنگ سازی داشته­اند که موثرترین آنان در حوزه­ی روشنفکری دینی  دکتر علی شریعتی (مزینان 1312 ـ لندن 29 خرداد 1356) است. در شماره­های پیشین حافظ، دکتر احسان نراقی طی مقاله­ای با عنوان « نقد شیعه­ی علوی و شیعه­ی صفوی » ضمن نقادی از دکتر شریعتی او را یکی از دو موثرترین چهره­ها در
شکل­گیری و جهت گیری­ انقلاب 1357 شناسانده بود. عین عبارت او چنین بود:

« به عقیده­ی من، در ایجاد مقدمات انقلاب 1357، دو نفر بیشترین تاثیر را داشتند، اول شخص محمدرضا شاه پهلوی که فرهنگ نقد قدرت را به کلی در این کشور بست و مردم را از جهت سیاسی به آینده ناامید کرد و دوم دکتر علی شریعتی که با استفاده از الگوها و نمادهای سنتی « تشیع سرخ علوی » مردم را به انقلاب تحریک و تشویق کرد. »

بر نقادی­­های دکتر نراقی، اعتراضیه­ای شاید هم اعتراضیه­هایی به مجله­ی حافظ رسیده بود که یکی از آنها در نشریه چاپ شد و نشانه­ای کامل از محبوبیت دکتر شریعتی بود که مورد انکار نیست. آنچه مسلم است اندیشه­ها و آموزه­های دکتر شریعتی در بازگشت به خویش و سنت­های بومی و روی برگرداندن از تجدد، در فراهم چینی انقلاب موثر بود ولی مبالغه­ی عظیمی است که او را در ردیف شخص شاه مسوول بروز انقلابی بدانیم که همه­ی اقشار مردم را از مومن و کافر، متدین و ملحد و شیعه و سنی در برمی­گرفت.

مقاله­ی کوتاه حاضر به بررسی بعضی از احوال و آثار دکتر شریعتی اختصاص دارد و این همه در حول این محور است که: شریعتی، یک بسیجی فرهنگی بود و از جهت علمی، مایه و پایه­ی زیادی نداشت.

دلایل این قول چنین است:

الف) شریعتی با نام شناسنامه­ای « علی مزینانی » در 1312 در روستای کاهک نزدیک دهستان مزینان از بخش داورزن شهرستان سبزوار از مادر متولد شد. وی در سن شانزده سالگی یعنی در سال 1328 پس از اتمام « سیکل اول دبیرستان » (معادل دوره­ی راهنمایی در نظام آموزش و پرورش حاضر) وارد « دانشسرای مقدماتی » (= دبیرستان کاربردی برای تربیت آموزگار) شد و پس از اتمام دوره­ی دو ساله­ی دانشسرا به شغل آموزگار دبستان در یکی از روستاهای اطراف مشهد استخدام شد. وی سپس شبانه به تحصیل ادامه داد و در سن بیست و دو سالگی با شرکت در « امتحانات متفرقه » (= آزاد)، « دیپلم ادبی » گرفت.

شریعتی در سال 1334 وارد دانشکده­ی نوپای ادبیات مشهد شد و محقر و غیرمجهز دانشگاه فردوسی مشهد، آن هم در حالی که معلم تمام وقت دبستان در یکی از دهات اطراف مشهد بود، گذرانید. بدین گونه، تحصیلات عمومی منظم تمام وقت روزانه­ی او جمعاً نه سال در دبستان / دوره­ی راهنمایی بود، زیرا دوره­ی دو ساله­ی « دانشسرای مقدماتی » برای تربیت آموزگاران دبستان و با تکیه بر « تربیت معلم جهت سوادآموزی اطفال » تأسس شده بود و در آن دانشسرای محقر که معادل دبیرستان (= کلاس­های اول و دوم سیکل دوم متوسطه) بود، امکانی برای تربیت ادیب و عالم و مورخ و استاد علوم انسانی نبود.

در مملکتی که دانشگاه تهران با سوابق بهتر و استادان شایسته وجود داشت، قطعاً بهترین­ها جذب بهترین دانشگاه­ها می شدند، تن در دادن به شرکت در دانشسرای مقدماتی پسران و بعد در دانشکده­ای تازه تاسیس در مشهد، نشانه استعداد شگرف یا تفوق علمی یک دانش­آموز یا دانشجو نیست. به ویژه که آن شخص پسر یک خانواده­ی نیمه روحانی / نیمه فرهنگی به سرپرستی شیخ محمد تقی شریعتی باشد که نشانه های شهرنشینی و توسعه طلبی در وجود خانواده ـ با مهاجرت از روستا به مشهد و نیز تغییر لباس از روحانی به سیویل و هم تعویض شهرت خود از « مزینانی » به « شریعتی » ـ بارز و آشکار است.

ب) دانشکده­ی ادبیات مشهد در زمان تحصیل علی شریعتی، اولین دانشجویان خود را گرفته بود و تازه افتتاح شده بود. محل دانشکده هم خانه­ی مسکونی حاج نبی نبویان ـ یک تاجر یهودی ـ بود. دانشجویان آن دوره، یعنی هم شادگردی­های شریعتی نیز، اغلب اشخاصی متوسط و ساده بودند و هیچ کدام از آنان هم در سالهای بعد چندان درخششی نداشتند.

پ) اوضاع دانشکده­ی ادبیات مشهد در آن زمان به اندازه­ای نامنظم بود که شریعتی دانشجو، خودش تصحیح بعضی اوراق امتحانی را عهده­دار می­شد و البته به خود بیشترین نمره­ها را می­داد و در نتیجه بین هم کلاسان خودش شاگرد اول شد و سرانجام متقاضی بورس دولتی گردید. هم کلاسی­های شریعتی به بورسیه شدن او اعتراضات کتبی و شفاهی بسیار کردند. اما سرانجام، مقامات رسمی بر اساس نمره­های امتحانی ثبت شده پذیرفتند که شریعتی، رتبه­ی اول را احراز کرده است و او بورسیه­ی دولت شد. فراموش نشود که تاریخ گرفتن این بورس از دولت شاهنشاهی، چند سال پس از وقوع کودتای 28 مرداد 1332 بود. شریعتی نخست تنها سفر کرد و بعد زن و فرزندش را نیز همراه خود به فرانسه برد.

ت) شریعتی در فرانسه در رشته­ی تاریخ « ثبت نام » کرد، ولی موفق به اخذ مدرک دکتری دولتی از فرانسه نشد و پس از پنج سال اقامت در فرانسه از 1338 تا 1343 به ایران بازگشت. اکنون سه شاهد
می­آوریم.

اول: دکتر محمد حبیب الهی از هم شهری­ها و هم دوره­های شریعتی در فرانسه که مدتی هم با او در پاریس هم اتاق بوده است، از قول پروفسور لازار نقل می­کند که: « شاید علی شریعتی باهوش بوده باشد، ولی در مورد تزش کار مهمی انجام نداده است. »

دوم: دکتر جلال متینی که در مقام رئیس دانشکده­ی ادبیات مشهد رئیس مستقیم شریعتی بود و بعد هم رئیس همان دانشگاه شده به طور مبسوطی در فصلنامه­ی ایران شناسی نداشتن مدرک دکتری شریعتی را بیان داشته و اثبات کرده است.

سوم: محمد عظیمی کارمند دانشکده­ی ادبیات مشهد می­نویسد که:
« شریعتی کلاس­دار خوبی بود و در کلاس هایش بسیار دانشجویان را جذب می­کرد. به عبارت دیگر، خطابت او از کتابتش بهتر و بیشتر بود. بسیار جذّاب صحبت می کرد و قبل از این که نویسنده­ی خوبی باشد، خطیب بسیار خوب و برجسته­ای بود. علت دشمنی دکتر جلال متینی با او ... وقتی کلاس شریعتی تشکل می­شد، دانشجویان کلاس متینی را رها می­کردند و می­رفتند سر کلاس او ]شریعتی[ می نشستند. خدا بیامرزدش. در کارها نظم نداشت و به تعبیری شلخته بود. اگر قرار بود کلاسش ساعت 8 تشکیل شود، او ساعت 5/8 یا 9 به دانشکده
می­آمد. در نتیجه تا ظهر، نظم تمام کلاس­ها را به هم می­زد. اگر دکتر متینی با او دشمنی می­کرد، مقداری به سبب همین عدم نظمش
بود. »

جالب آن که شریعتی پس از تکمیل تحصیلاتش در فرانسه و بازگشت به ایران، به دلیل اینکه در برابر اخذ بورس تحصیلی دولتی تعهد خدمت داشت، نخست از مهر 1343 تا مدتی با رتبه­ی 4 آموزگاری به تدریس در دبیرستان شاهرضای مشهد و سپس با رتبه­ی دبیری مدتی به عنوان دبیر ادبیات در دبیرستان­های تهران مشغول بود و سپس او را به عنوان دبیر ادبیات در دبیرستانهای تهران مشغول بود و سپس او را برای استخدام در دانشکده­ی ادبیات مشهد به آن جا در 1345 حواله کردند.

ث) شریعتی، استقلال فکری یا بداعت هنری فوق­العاده­ای نداشت. برای نمونه، اقوال شریعتی در باب اسلام سیاسی و سوسیالیسم اسلامی، برگرفته از اندیشه­های بعضی از مسلمانان نوگرای مصر و سوریه است که با نفی کاپیتالیسم از یک سو و دست برداشتن از ضدیت با دین به مرام معتقدان به کمونیسم از سوی دیگر، همان فواید سوسیالیسم = عدالت اجتماعی را در مکتب اسلامی خواستار بودند. به همین سبب، شریعتی کتابی از جوده السحار، از عربی به فارسی برگرداند که نام آن را ابوذر، خداپرست سوسیالیست گذاشت و در آغاز آن کتاب این شعر فارسی را که شعار نهضت خداپرستان سوسیالیست بود، گذاشت:


دنیا باید که سوسیالیست شود   

تا در خور زندگانی و زیست شود

یغماگری و قلدری و اشرافی     

نابود شود، محو شود، نیست شود

دیگر چهره­های مسلمان بیگانه­ای که شریعتی تحت تأثیر ایشان قرار داشت، عبارتند از: ابوالعلی مودودی از پاکستان، عباس محمود عقاد مصری و سیّد قطب.

اندیشه­های شریعتی در باب تشیع سرخ علوی، هم برگرفته از آثار فارسی زیر است:

1- سرود جهش­ها، نوشته­ی محمدرضا حکیمی، چاپ 1344.

2- انقلاب تکاملی اسلام، نوشته­ی جلال الدین فارسی، چاپ 1347، به خصوصً فصل آخر آن مربوط به « تاکتیک طف ».

3- نهضت­های انبیا، نوشته­ی جلال الدین فارسی، چاپ 1344.

4- فجر ساحل، تالیف محمد حکیمی.

5- مقدمه­ی دکتر اسدالله مبشری بر ترجمه اش از کتاب عباس محمد عقاد مصری درباره­ی امام علی.

6- ارتجاع، نوشته­ی جلال الدین فارسی.

ج) کتاب­های شریعتی پرخواننده­ترین کتابهای اواخر عصر پهلوی و اوایل انقلاب اسلامی بود، یعنی قریب هشت میلیون نسخه از آثار او چاپ شد، خریده شد و خوانده شد. دلیل این مقبولیت و محبوبیت آثار او بین ایرانیان سه گانه است:

اول این که مردم ایران، مردم کتاب خوانی نیستند. در ایران آن زمان همچنین نبود که اهالی مملکت زیاد کتاب بخوانند و چند نوع کتاب مختلف از چند دیدگاه متفاوت و چند نویسنده بخرند و بخوانند. مردم ایران به سنت نشستن پای منبر و پای سخنرانی، اول سخنرانی­های دکتر شریعتی را از روی نوار می شنیدند. بعد آن را از نوار پیاده کردند و اینها شکل کتاب گرفت.

دوم این که وقتی چیزی حالت ممنوع یا نیمه ممنوع پیدا کند، جاذبه­اش برای مردم بیشتر است. سخنرانی­های شریعتی در
حسینیه­ی ارشاد، ممنوع شد. مردم هم بیشتر به « شجره­ی ممنوعه » متمایل شدند.

سوم این که مقبولیت گفته­های شریعتی میان عامیان ایرانی، خود سندی است که اندیشه و ذهن و زبان او، از عوام الناس دور نبوده است. علاقمندان به او اکثر دانشجویان غیر رشته­های علوم انسانی بودند؛ یعنی دانشجویان رشته­های مهندسی و علوم پزشکی. اگر حرف­های او در زمینه­ی ادبیات، تاریخ، جامعه شناسی و ادیان، از سندیت و اعتبار بیشتری برخوردار می­بود، لابد باید استادان و دانشجویان این رشته­ها در حلقه­ی علاقمندان او قرار می­گرفتند و سخنانش را تصدیق و تأیید می­کردند.

نویسنده س.حسام
روان شناسی کارل گوستا و یونگ

کارل گوستاو  یونگ در 26 ژوییه 1875 در سویس به دنیا آمد. او ابتدا پزشک و بعد روان پزشک شد و با فروید آشنایی و همکاری پیدا کرد. به اطراف و اکناف جهان رفت و به مطالعه و تحقیق درباره فرهنگها و اقوام مختلف پرداخت. یونگ نه فقط در روان شناسی بلکه در قوم شناسی ـ دین شناسی ـ اسطوره شناسی و دیگر زمینه­ها مقامی بلند دارد. یونگ در ابتدا همکار فروید بود و فروید او را مروج روان کاوی می­دانست و در سال 1910 که انجمن بین المللی روان کاوی تأسیس شد

یونگ به عنوان اولین رییس این انجمن انتخاب شد. اما دو دانشمند برجسته اختلاف نظر پیدا کردند و یونگ در سال 1914 به کلی با فروید قطع همکاری کرد. یونگ معتقد بود فروید بیش از اندازه برای غریزه جنسی اهمیت قایل است. فروید آدمی را همواره میان دو قطب مخالف سرگردان می­یابد و معنی زندگی را همین سرگردانی می­داند، لیکن یونگ معتقد است که انسان در طول زمان و در کشاکش حیات راه کمال می پوید و به تعالی می­رسد. فروید به عوامل ناشی از غرایز و آنچه در نخستین سالهای زندگی تجربه شده است توجه دارد و معتقد است این گذشته و پیشینه تا دم مرگ به تأثیرگذاری ادامه می­دهد. اما یونگ نه فقط گذشته بالفعل بلکه همچنین آینده بالقوه را در کیفیت تشکیل شخصیت دخیل می­داند و برای آینده، هدفها، آرزوها و امیال و آمال انسانها و تأثیر آنها در رفتار او اهمیت بسیار قایل است. فروید لیبیدو را فقط مربوط به غریزه جنسی می­داند، حال آنکه یونگ برای لیبیدو  معنای وسیع­تری قایل است و آن را نیروی زندگی می­داند. اختلاف نظر دیگر یونگ و فروید به ضمیر باطن یا ناخودآگاه مربوط می­شود. یونگ هم مانند فروید به ناخودآگاه و تأثیر آن در رفتار و شخصیت اهمیت بسیار می دهد. اما ناخودآگاه را فقط انباشته از چیزهای ناپسند و نامقبول و واپس زده نمی­داند بلکه جایگاه خاطرات فراموش شده و تصورات قدیم و اموری که هنوز مستعد ورود به خود آگاه نیستند نیز به شمار می­آورد و ناخودآگاه را دو بخش می­داند: یکی ناخودآگاه فردی که مربوط به زندگی اختصاصی هر شخصی است و دیگری ناخودآگاه جمعی که از خاطرات نیاکان دور و حتی غیر بشر به ارث رسیده و میان افراد مشترک است.

یا به عبارت دیگر فروید بر مبانی کودکی شخصیت تأکید می­کند و یونگ به مبانی جمعی توجه دارد و معتقد است که شخصیتی جمعی یا گروهی وجود دارد که در شخصیت فردی تاثیر فراوان دارد و مبنای آن را تشکیل می­دهد. یونگ شخصیت را متشکل از چند سیستم روانی می­داند که جدا از یکدیگرند ولی در یکدیگر تاثیر متقابل
می­گذارند. این سیستم­ها عبارتند از: من یا خودآگاه ـ ناخودآگاه فردی ـ ناخودآگاه جمعی با مفاهیم و تصورات و الگوهای کهن ـ پرسونا ـ آنیما ـ آنیموس و سایه.

خودآگاه: عبارت از ضمیر ظاهر است و از احساس­ها و خاطره­ها و افکار و تمایلات و عواطف و هیجان­ها و هر آن چه معلوم شخص است یا می­تواند معلوم او باشد تشکیل می­شود و آگاهی شخص بر وحدت و هویت آن را امکان پذیر می کند.

ناخودآگاه فردی: مرکب از کیفیات و ویژگی­هایی است که زمانی خودآگاه بوده­اند ولی به عللی واپس زده و طرد یا فراموش شده­اند، یا در آغاز ظهور بسیار ضعیف بوده­اند و نتوانسته­اند تاثیری در شخصی بگذارند. مضامین ناخودآگاه فردی ممکن است به خودآگاه بیایند. همچنین در ناخودآگاه هر کس ممکن است عقده­ها یا گره­هایی از احساس­ها، خاطره­ها، اندیشه­ها، عاطفه­ها و ... تشکیل شود که قوه جاذبه دارند و سبب فعالیتهای آدمی می­شوند. آدمی از وجود این عقده­ها یا مجموعه­ها بی­خبر است و گاه که به خود می­آید رفتار ناشی از عقده خود را توجیه می­کند و برای آن دلایلی می­آورد. اگر شخصی مکث زیادی کند یا واژه بیان شده را تکرار کند و پاسخی ندهد، این امر دلیل بر وجود عقده­ای است واکنش های عاطفی و هیجانی نیز شدت عقده­ها را نشان می­دهند.

ناخودآگاه جمعی:

مخزنی است از خاطرات و آثاری که آدمی از نیاکان دور و حتی غیر بشر (حیوانی) به ارث برده است. این آثار به محسوسات و ادراک­هایی مربوط است که به ذهن نیاکان رفته­اند و در نسلهای متوالی تکرار و تجربه شده­اند و عصاره تحول و تکامل نوع بشر را تشکیل داده اند. آدمی با این مخزن یا گنجینه که چکیده تجارب نسلهای قبلی است به دنیا می­آید و این دنیا به همین دلیل بالقوه­ای در اندرون او دارد. این تجارب و معلومات به ارث رسیده که ناخودآگاه جمعی ما را تشکل می­دهند مفاهیم کهن یا الگوهای جاودانه یا تصورات قدیم و ... نام دارند. مفاهیم کهن یونگ شبیه مُثُل (مثالها) افلاطون هستند. به طور مثال انسان حتی از مار مرده هم می­ترسد چون انسانهای ابتدایی در تاریکی با خطرهای بسیار مواجه می­شدند و این ترس در حالت نهفته یا خاموش در درون ما وجود دارد. شمار مفاهیم کهن بسیار است. از جمله مفاهیم وحدت ـ قهرمان ـ قدرت ـ خدا ـ شیطان ـ مرگ و ... یونگ و همکاران او درباره مفاهیم کهن و آثار و بازتابهای آنها در اسطوره­ها و رویاها مطالعات و تحقیقات بسیار کرده­اند. ناخودآگاه جمعی قوی­ ترین سیستم روان آدمی است و در موارد بیمار گونه خودآگاه و ناخودآگاه را تحت الشعاع قرار می­دهد.

پایه خودآگاه فردی بر ناخودآگاه جمعی نهاده شده است و معرفت ما را از عالم خارج تا حدود زیادی مطابق الگوها و مفاهیم کهن این ناخودآگاه جمعی است. اگر خودآگاه از اندوخته­های سودمند و اندیشه­های خردمندانه این ناخودآگاه جمعی غفلت کند، فعالیتهای روانی از راه صحیح منحرف می­شوند و به پریشانی می­افتند. ترسهای بیمار گونه ـ توهم ها و بسیاری دیگر از اختلالها و بیماریهای روانی را باید ناشی از مورد غفلت قرار گرفتن ناخودآگاه دانست. تحقیق در اساتیر اقوام ابتدایی و ادیان آیین­های مختلف نیز همین را نشان
می­دهد، یعنی نمادهای آنها نیز ترجمان یا ناشی از مفاهیم کهن هستند. یونگ به انتقال ارثی مفاهیم کهن اعتقاد دارد و می­گوید اگر در این باب تردید کنیم مثل این است که بپذیریم مغز آدمی چیزی به ارث نمی­برد اما زیست شناسان در انتقال ارثی مفاهیم کهن تردید دارند.

پرسونا:

پرسونا واژه­ای یونانی و به معنی ماسک یا نقاب است. منظور یونگ از پرسونا، وضع و حال یا قیافه و ظاهری است که آدمی با آن در اجتماع ظاهر می­شود. اما اغلب این اجتماع است که با آداب و رسوم و سنتهای خود این قیافه و ظاهر را به آدمی تحمیل می­کند و پرسونا در واقع شخصیت یا چهره اجتماعی یا نمایشی است و شخصیت واقعی و فردی هر کس در پشت این نقاب قرار دارد.

آنیما و آنیموس:

دو جنبه جنسیت آدمی­اند. یعنی هر آدمی هم جنبه زنانه دارد هم مردانه. جنبه زنانه مرد آنیما و جنبه مردانه زن آنیموس نامیده
می­شود. این امر در فیزیولوژی بدن انسان با ترشح هورمونهای جنسی ماده در مرد و ترشح هورمونهای جنسی نر در زن مشاهده می­شود. در روان شناسی نیز صفات جنس مخالف در هر جنس مشاهده می شود. چون صدها هزار سال مرد و زن در کنار یکدیگر زندگی کرده­اند مرد تا حدی جنبه زنانه یافته و زن تا حدی جنبه مردانه گرفته است.

سایه:

سایه در نظریه یونگ، جنبه وحشیانه و خشن غرایز یا جنبه حیوان طبیعت آدمی است. از این رو، سایه از مجموعه غرایزی که از اجداد وحشی به ارث رسیده­اند و در ناخودآگاه جمعی جای دارند تشکیل شده است.

افکار- احساسهای بد و ناپسند ناشی از سایه، میل دارند در خود آگاه و رفتار آدمی بروز کنند، لیکن آدمی با ماسک یا پرسونا آنها را از انظار پنهان می­دارد یا واپس می­زند و به ناخودآگاه فردی می­سپارد.

سایه معادل سطح پایین شخصیت یا نهاد می­باشد در نظریه یونگ، این جنبه حیوانی به دو قطبی شدن و تنازع امور کمک می­کند که این خود برای ترقی و تعالی ضرورت دارد چون تا آدمی نداند

بد چیست، خوب را نمی­شناسد، یونگ شخصیت آدمی را پیوسته در حرکت و تغییر و تحول می­داند و نیرویی را که سبب این حرکت می­شود لیبیدو  می­نامد که دو جنبه دارد: بدنی و روانی ـ آدمی تلاش می­کند تا میان این دو قطب مخالف، تعادل خود را حفظ کند و رو به سوی کمال برود که حرکت به سوی کمال از هنگام انعقاد نطفه آغاز می­شود. کمال عبارت است از فعلیت یافتن آنچه بالقوه وجود دارد.

منبع: تحلیل رویا ـ کارل گوستا و یونگ ـ ترجمه رضا رضایی ـ نشر افکار


برنامه موسیقی گلها

از میان بهترین برنامه­های موسیقی ایران در دوره معاصر برنامه گلها می­باشد که به همت والای زنده یاد داوود پیرنیا بنیان نهاده شد. برنامه­های گلهای جاویدان ـ گلهای رنگارنگ ـ گلهای صحرایی ـ گلهای تازه ـ یک شاخه گل و برگ سبز حاصل تلاش بهترین آهنگ سازان ـ نوازنده­ها و خواننده­های ایران می­باشد. از مجموع 300 هنرمند برجسته کشور اعم از آهنگ سازان ـ نوازندگان ویلن ـ سنتور ـ تار ـ سه تار ـ کمانچه ـ ضرب ـ عود ـ پیانو ـ قره نی ـ فلوت ـ خوانندگان مرد و زن ـ ترانه سرایان و شاعران معاصر بیشتر آنها در برنامه گلها فعالیت داشته­اند. برنامه­های گلها به 6 گروه تقسیم
می­شوند و هر گروه برای خود نام و شماره­ای دارند.

شکل اجرا و نحوه کار نوازندگان و خوانندگان ترانه و آواز هم در هر گروه متفاوت بوده است. گلهای جاویدان اولین نوع برنامه گلها بود که توسط شادروان داوود پیرنیا پایه گذاری شد. اولین برنامه گلهای جاویدان در نوروز سال 1335 ه.ش از رادیو پخش شد. این برنامه توسط آقایان احمد عبادی و عبدالعلی وزیری با گفتاری از حافظ در مایه بیات زند اجرا شد. کل برنامه­های گلهای جاویدان 157 عدد بوده است. گلهای رنگارنگ 581 عدد بوده است و از شماره 100 شروع شده و بنابراین شماره آن 481 برنامه بوده است. داوود پیرنیا به موازی برنامه گلهای رنگارنگ تصمیم به ساختن برنامه دیگری به نام برگ سبز کرد که محتوای آن بیشتر جنبه عرفانی داشت. سید جواد ذبیحی نخستین خواننده آن بود. یک شاخه گل برنامه دیگری از نوع گلها بود. گلهای صحرایی پنجمین نوع برنامه گلها بود که 62 برنامه داشت. برنامه­های گلهای صحرایی در کنار انواع برنامه­های گلها ویژگی و جذابیت خاصی داشت زیرا در تمام برنامه­ها از اشعار و ترانه های محلی و بومی بسیار دلنشین و جذاب استفاده می­شد. بیشتر برنامه­های آن حدود 15 دقیقه یا کمتر بودند. در سری برنامه­های گلهای صحرایی آواز و اجرای خانم سیما بینا بیش از هنرمندان آواز بوده است. داوود پیرنیا سرپرست برنامه گلها علاقه بسیاری به گل لاله داشت و همیشه در این آرزو بود که شعر را با موسیقی درآمیزد و دو دوست قدیمی او روح الله خالقی و رهی معیری آهنگی در وصف گل لاله ساختند که به وسیله انجمن موسیقی ملی در کنسرتی که قوام السلطنه نخست وزیر وقت حضور داشت اجرا گردید و آن ترانه معروف ای آتشین لاله در مایه افشاری بود. داوود پیرنیا عاشقانه در رادیو کار می­کرد و زمان بسیاری را برای تهیه یک برنامه گلها صرف می کرد. پیرنیا حدود 10 سال به برنامه های گلها خدمت کرد. بعد از درگذشت پیرنیا اداره برنامه گلها برای مدت 2 سال به دست شاعر بلند پایه معاصر رهی معیری سپرده شد و پس از داوود پیرنیا که آقایان رهی معیری و محمدمیر نقیبی سرپرست برنامه گلها شدند باز هم
برنامه­های دلنشین از استادان بزرگ چون علی تجویدی ـ حبیب الله بدیعی ـ جواد معروفی ـ پرویز یاحقی ـ مهدی خالدی ـ همایون خرم ـ روح الله خالقی ـ مرتضی محجوبی ـ ابوالحسن صبا ـ رضا ورزنده ـ حسین تهرانی ـ بنان ـ احمد عبادی و ... اجرا شد.

گلهای تازه:

در اواخر سال 1351 آخرین نوع برنامه گلها به نام گلهای تازه شکل گرفت. در این زمان برخی هنرمندان و خوانندگان به موسیقی پاپ رو اورده بودند و کمتر مشتاق بودند در برنامه های گلهای تازه شرکت کنند زیرا این برنامه درآمد زیادی نداشت.

خوشبختانه با همت اساتید هنرمند و سرپرستی شاعر توانای معاصر آقای هوشنگ ابتهاج (سایه) تعداد 201 برنامه زیبا از همان استادان برنامه گلها تا سال 1357 به کار خود ادامه دادند. برنامه گلهای تازه بیشتر خوانندگان آن مرد بودند که بیشترین برنامه گلهای تازه توسط استاد عبدالوهاب شهیدی و محمدرضا شجریان اجرا شدند و بقیه برنامه­ها به وسیله ایرج ـ قوامی ـ محمودی خوانساری ـ گلپایگانی ـ نادر گلچین و ... اجرا شده است.

گوینده گلهای تازه فخری نیک زاد و صدیقه رسولی (روشنک) ـ آذر پژوهش ـ فیروزه امیرمعز ـ سرور پاکنشان ـ رضا معینی ـ فریدون توفیقی و امیر نوری بودند. اکثر غزلهای به کار رفته از سعدی و حافظ است و اکثر آنها توسط هنرمندانی چون فرهاد فخرالدینی و فریدون شهبازیان اجرا شده­اند.از مجموع برنامه­های گلهای رنگارنگ ـ گلهای جاویدان ـ گلهای صحرایی ـ گلهای تازه و برگ سبز حدود 1800 برنامه تهیه شد که پس از انقلاب پیدا کردن بسیاری از نوارها کاست آنها در حکم کیمیا را دارد.

گلهای تازه ـ برنامه شماره (7) ـ بهار غم انگیز:

آواز عبدالوهاب شهیدی ـ در بیات اصفهان ـ آهنگساز: استاد همایون خرم

بهار آمد و گل و نسرین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست

 

نسیمی بوی فروردین نیاورد
چرا گل یا پرستو همسفر نیست

چه افتاد این گلستان را چه افتاد
چه درد است چه درد است این چه درد است

 

که آیین بهاران رفتش از یاد
که در گلزار ما این فتنه کرده است

چرا در هر نسیمی بوی خون است
چرا سر برده نرگس در گریبان

 

چرا زلف بنفشه سرنگون است
چرا بنشسته قمری چون غریبان

چرا پروانه گل را پَر شکسته است
چرا خورشید فروردین فرو خفت

 

چرا در هر گوشه غم نشسته است
بهار آمد گل نوروز نشکفت

برنامه­ای که شنیدید گلهای تازه شماره (7) بود که با همکاری هنرمندان جواد معروفی ـ عبدالوهاب شهیدی ـ همایون خرم و جهانگر ملک در مایه اصفهان اجرا شد. شعر از سایه ـ گوینده فخری نیک زاد ـ صدابردار محمد جهان فرد.

منبع: گلهای تازه ـ سیدعلی رضا دربندی ـ نشر پیکان

فلسفه فردریش ویلهلم نیچه

تأثیر افکار نیچه را بر تحول اندیشه نمی­توان نادیده گرفت. بلندی­ها را به همراه نیچه پیمودن، البته خطر کردن است و به ذهنی آگاه و پویا نیاز دارد. نیچه شاعر فیلسوفی است که زندگی را برترین ارزش
می­داند. نیچه نوعی سلحشور است که به کارهای دشوار عشق
می­ورزد. او به افقهای دور چشم می دوزد و از نابود شدن در راه عشق به زندگی نمی­هراسد. آنچه نیچه به ما می آموزد، اندیشیدن، شاد بودن و شکوه پرواز را به تصویر درآوردن است. نیچه در تاملات با بهنگام می­نویسد: آن کس که می­تواند فضای نوشته­های مرا حس کند،
می­داند که این فضای بلندی­هاست، فضایی که هوا را در آن پرشور و نشاط است. برای این فضا باید آفریده شد ... تنهایی بی­نهایت است. فلسفه بدان سان که با آن زیسته­ام، زندگی خود خواسته در میان
یخ­ها و کوه­های رفیع است و جستجوی هر آنچه در زندگی غریب و معمایی است. نیچه هیچ پاسخی را نهایی و غایی نمی داند، و همه ارزشها را باز می­آزماید. زندگی اندیشه را پویایی می­بخشد و اندیشه ، زندگی را اثبات می­کند. نیچه خود را فیلسوف زندگی
می­خواند و عقیده دارد فیلسوفان آینده باید جان و روان را برانگیزند، ارزشهای نو بیافرینند و پر باری و شادابی زندگی را دوست بدارند. نیچه با مسیحیت و کلیسا سخت می­ستیزد، زیرا معتقد است مسیحیت به نفی زندگی برمی­خیزد. انسان به مدد خواست قدرت ارزشهای مثبت را می­جوید، به زندگی آری می­گوید و به مقام اَبَر انسان دست می­یابد. نیچه حکومتهای مدرن را به سان لانه­های مورچه توصیف می­کند، لانه­هایی که در آن روسا و قدرتمندان به لحاظ پستی شان و به سبب سرایت این پستی و دلقک بازی، پیروزی می­یابند. در فراشد نفی زندگی که شیوه حکومتهای امروزی دمکراسی است بردگان اربابان نامیده می­شوند، ادم های ضعیف آدم­های قوی نامیده می­شوند، پستی خود را والایی می­نامد. نیچه در فراسوی نیک و بد جنون را نقابی می داند که دانشی مقدر و بیش از حد مسلم را می­پوشاند ... هر جا جنون است ذره­ای هم نبوغ و فرزاندگی است و به نظر افلاطون بزرگترین نیکی­ها در یونان به مدد جنون گسترش یافته است. یونگ در مورد نیچه می­گوید:

او در ورای غرایز خود، در قلل بزرگ دلاوریهای بزرگ می­زیست ... بیزاری او از آدمی، از حیوان انسانی که فقط با غرایزش بسر می­برد بسیار زیاد بود و علل روان شناختی بیماری و روان پریشی او را در سرکوب غرایز و سرکوب سرنمون­های ناخودآگاه جمعی او می­دانست. استراتژی نیچه به مبارزه طلبیدن خوانندگان و بیرون راندن آنان با ضربه­ای ناگهانی از الگوهای فرسوده اندیشه بوده است. نیچه اعتقادی به دمکراسی ندارد و آن را جنون سرشماری یا حکومت جهل و خرافات می­داند و همواره هوادار فرد در برابر گله عوام است. او از میان مایگی و حقارت نفرت دارد، مهان سالاری (آریستوکراسی) را می­ستاید و محدودیتی برای خواست انسان قایل نیست. در مورد جنایات نازیها، نیچه را نمی­توان مسوول تحریف نظریاتش و سو استفاده­های وحشتناک از آنها داشت. او در پی آفریدن مفاهیمی است که ارزشها را دگرگون سازند و رویاهایش را واقعیت بخشند. موجود انسانی را بی­نهایت والا می­انگارد و امکانات آشکار و نهفته بشر را بی­کران می­داند و می­گوید: خود راستین تو ... بی­نهایت بالاتر از چیزی است که آن را خود خویشتن می­گیری، آنچه نیچه برنمی تابد انسان ضعیف و حقیری است که از شان و مقام خود بی­خبر است، فرمان میبرد، ساکت می­ماند و در سر آرزوهای بزرگ در سر نمی­پروراند. ابرمرد نیچه را ابر انسان دانستن با ارزشهای هستی شناختی او سازگار تواند بود (شخصیت هایی مانند بروسلی و پروفسور احمد هوشنگ اردوبادی شیرازی نمونه­هایی از اَبَرانسان در عصر ما هستند) .ویرانگری در اندیشه نیچه سازندگی و بالندگی است. او به افقهای دور چشم
می­دوزد و از نابود شدن در راه عشق به زندگی نمی­هراسد. آنچه نیچه به ما می­آموزد، اندیشیدن، شاد بودن و شکوه پرواز را به تصویر درآوردن است. در چنین گفت زرتشت، انسان مذهبی چون یک شتر تصور می­شود که بار خرافات و اساتیر و اوهام چندین هزار ساله بشر را به دوش می­کشد و هرگز تفکر کردن را نیاموخته است و شتر باید تبدیل به شیر شود و این خرافات را به دور ریزد و شیر تبدیل به کودک شود. چون کودک مظهر کنجکاوی است که باید با یک دید تازه از علم و فلسفه به جهان بنگرد. در اندیشه­های زرتشت نیچه، خر یا شتر مظهر انسانهای خرافاتی و کوته بین ـ عنکبوت یا رتیل مظهر ....... دروغگو، دغل کار و حقه باز و دلقک یا میمون پیروان احمق آنها می­باشند.

منبع: نیچه ـ مؤلف ژیل دلوز ـ ترجمه دکتر پرویز همایون پور ـ نشر قطره


نکاتی درباره آیین مزدیسنا

1- هر زرتشتی سرباز نور است و بر ضد بدی و به نفع نیکی مدام پیکار می کند.

2- از نظر اوستا فرمانروایی و بزرگی از آن کسی باید باشد که شایسته­تر فرمان براند و جانب راستی را نگاه دارد.

3- هر زرتشتی باید بکوشد از آن چه هست بهتر شود و از آنجا که هست فراتر رود.

4- تعالیم زرتشت مشوق کار و فعالیت در راه بهبود جهان است. در مزدیسنا فقط دانشی مفید دانسته شده که سازنده و برای بشریت مفید است.

5- بر طبق تعلیم زرتشت خداوند با راستی یکسان است. (فیثاغورث)

6- در مزدیسنا برقرار کردن سلطنت اهورایی بر روی زمین یک پدیده ناگهانی نیست بلکه سفری است که با کوشش و تلاش دایم افراد بشر بدان وصول می­شود.

7- در آیین زرتشت اقدام به کار نیک همان قدر واجب است که پرهیز از کردار بد.

8- گزنفن می­گوید: پارسیان بچه­های خود را به مدرسه می­فرستند تا راستگویی و درست کاری را بیاموزند.

9- آیین زرتشتی بر روی عقل بنا شده است و در آن اثری از اصول جزمی خرافات و معجزات نیست.

10- گستاولوبون: زرتشت یکی از بزرگترین نوابغ دینی است که جهان تاکنون به خود دیده است.

11- ر.س. زینر: زرتشت یکی از بزرگترین نوابغ دینی است که جهان تاکنون به خود دیده است.

12- گامنت هوارت: ایرانیان باستان سعی نمی­کردند سایر ملل را زرتشتی کنند. روی سکه­های ساتراپ­ها نه تنها نگاره اهورامزدا بلکه نگاره بعل ـ طرسوس و پالاس آتنه را می­بینیم.

13- اروپاییان زرتشت را آن قدر از حکمت پر تصور می­کردند که کلمه زرتشت در اروپا مترادف با عقل و حکمت بود.

14- گیگر: مزدیسنا پاک ­ترین و متعالی ­ترین دینی است که تاکنون در دنیا به وجود آمده است.

15- پیام بزرگ زرتشت وحدت آفرینش و برخوردار بودن همه از حق زندگی است.

16- افلاتون: خدا کمال عدالت است و از میان ما آن کس که عادل­ترین مردم است به خدا از همه بیشتر همانند است.

17- در گاتها تنها جنگی که مقدس دانسته شده جنگ با دروغ و ناراستی است.

18- گستاولوبون: باید اقرار کرد در بین ادیان باستان هیچ کدام از دین زرتشت روحانی­تر و اخلاقی تر و منزه­تر از مراسم و آداب وحشیانه و خرافات نیست.

منبع: فلسفه دین زرتشت ـ نوشته مهرداد مهرین


نظریه فلسفه سیاسی

نخستین نظریه درباره منشا فرمانروایی سیاسی نظریه فرمانروایی الهی است. طبق این نظر، حاکمی فرمانروایی مشروع برای حکومت بر مردم دارد اگر و فقط آن فرمانروایی به نحوی از فرمانروایی خداوند نشات گرفته باشد. خداوندی که حاکمیت او بر انسانها بی چون و چرا فرض می­شود. البته اینکه منشا فرمانروایی خود خداوند چیست سوال جالبی است. آیا حکومت او فقط ناشی از این است که قدرت قاهر و غالب دارد؟ یعنی دست کم در مورد خداوند این مطلب صدق دارد که قدرت حق می­آورد؟ یا اینکه حکومت ناشی از این است که او خیر برین است و بنابراین فرمانروایی او ناشی از خیر اوست؟ یا آنکه فرمانروایی او بر ما بنیادین و ذاتی طبیعت اوست؟ توضیح ما درباره فرمانروایی خداوند هرچه باشد، نظریه پردازی که پیرو این دیدگاه است معتقد است فرمانروایی خداوند (مبنایش هر چه باشد) به نحوی منشا هر گونه فرمانروایی حاکم سیاسی بر مردمش است. از نظر تاریخی، سه راه اساسی برای سرچشمه گرفتن فرمانروایی حاکم از خداوند وجود داشته است. نخست معلوم می­شده است که حاکم همان خود خدا در هیاتی انسانی است. در جهان باستان چیزی غیرعادی نبود که حاکمان مدعی مقامی الوهی برای خود شوند. چه راهی بهتر از این برای اثبات فرمانروایی الاهی خود که خود را همان فرمانروای الاهی قلمداد کنیم؟ این دیدگاه را حاکم خداست می نامیم. دوم، اگر مردم تحت حکومت چنین ادعایی را تردید آمیز یا کفرآمیز می­دانستند، حاکمان اغلب می­کوشیدند بگویند اگر چه خدا نیستند، به نحوی با خدا در ارتباطند یا به درجاتی از مقام الوهی برخوردارند و بدین ترتیب در فرمانروایی الاهی سهیمند. از چند راه حاکمان مدعی این ارتباط با خدا می­شدند. به طور مثال در مصر اسناد مکتوب و مصوری هست که اعلام می­دارد هر شخصی که پادشاه مشروع مردم است شخصی است که فرزند خدا از مادری شاهوار است. در سومر برخی پادشاهان خود را به سبب اینکه همسران الاهگان هستند دارای مقام الوهی می­خواندند و در هر دو سرزمین پادشاهان خود را ترفیعی از شیر الاهی می­خواندند. اما سومین و رایج ­ترین راهی که حاکمان برای فرمانروایی خود متوسل به خدا می­شدند این بود که اذعان کنند آنها هم بشر هستند، اما در عین حال بگویند خدا فرمانروایی را به آنها اعطا کرده است.

این دیدگاه به دیدگاه حق الهی فرمانروایی سیاسی موسوم و مشهور است. در عصر کتاب مقدس حاکمان اسراییل و در قرون وسطی پاپهای کلیسای مسیحی به این نظریه توسل می جستند. پاپها می­گفتند چون نایب خدا بر روی زمین هستند باید علاوه بر فرمانروایی مذهبی در سرتاسر قلمرو مسیحیت فرمانروایی سیاسی هم داشته باشند. در اوایل عصر مدرن، پادشاهان و ملکه­های کشورهای اروپایی معتقد بودند خداوند فرمانروایی بر قلمروهای انان را نه به پاپها بلکه به آنها اعطا کرده است. یک جنبه مهم هر ادعای شایستگی الهی برای حکومت کردن نوع فرمانروایی بود که بنا به فرض این شایستگی به حاکم می­بخشید. اگر کسی قدرتش را از خدا گرفته باشد، به نظر می­رسد که حق دارد به هنگام جلوس بر تخت همچون خدایی عمل کند، و فیلمر هم همین را می­گفت. البته فرض بر این بود که پادشاهان دلبسته رفاه رعایای خویش هستند، چون هر چه باشد، خداوند پدر همه آدمیان است، و برای همین بسیاری از نظریه پردازان حق الهی با فیلمر هم رای بودند که شاه خدایگون از فرمانروایی مطلقش به شیوه­ای پدرانه استفاده می کند. این دلبستگی پدرانه همچنان گمان می­شد از صفات و خواصی شخصی است که فرمانروایی مطلق دارد. بنا به کلام خود شاه جیمز: پادشاهان به درستی خدا خوانده شده­اند، زیرا آنان به کار گیرندگان قدرت الهی بر روی زمین هستند. زیرا اگر صفات خدا را مورد ملاحظه قرار دهید، خواهید دید که چقدر این صفات در تطابق با صفات شخص پادشاه هستند. اگر در نظر آوریم که دو صفت خداوند دانش مطلق و قدرت مطلق است پی می­بریم مبلغان نظریه فرمانروایی الهی مانند فرعونها حتی حاضر بودند انسانها را بردگان پادشاهان خویش به حساب آورند و می گفتند شهریاران صاحب قدرت مطلق هستند و بنا به حق الاهی بردگان هرگز حق بیعت ندارند و مردم آزادی انتخاب حاکمان خویش یا اشکال حکومت را ندارند. این اندیشه که فرمانروایی از خدا گرفته می­شود فرعونها را در جهت این اندیشه سوق داده بود که چون فرمانروایی­ شان از منشا الاهی سرچشمه گرفته است، پس این فرمانروایی مطلق است، یعنی دامنه و محتوایش نامحدود است و بنا به این نگرش و نظریه فرعون می­توانست بدل به امری خطرناک شود.

منبع: فلسفه سیاسی ـ مؤلف: جین همپتن ـ ترجمه خشایار دیهیمی


اعتقاد به روح و مراسم جن­گیری در سیستان

واکنش انسانهای نخستین با دیدن تصویر خود در آب یا سایه خود در آفتاب، در خواب دیدن کسانی که مدتها پیش مرده و وقایع طبیعی مانند سیل و زلزله تنها ترس بود. همچنان که واقعیات ناشناخته محسوس ­تر می­شد، دریچه دنیای ذهن به روی انسان گشوده­تر
می­شد. انسان اولیه ابتدا خود را با سایر موجودات به مقایسه گذاشت و به تمایز خویش با دیگر موجودات عالم مانند گیاهان و جانوران وقوف یافت و معتقد شد غیر از جسم او نیروی دیگری نیز وجود دارد که در درون یا در کنار اوست و منبع آن قدرت لایزالی است که سراسر هستی را در چنگ خود دارد. در این زمان بشر از راه تجربه تا حدودی موفق به درک تخیل خود گردید و در جستجوی نامی برآمد تا بتواند مفاهیم و اشکال ذهنی خود را با آن توضیح دهد. از آنجا که قادر به تحلیل دقیق تصورات خود نبود، روح (روان) را چون موجودی پنداشت که در درون یا ماورای او هستی مستقل دارد. نامهایی چون سایه ـ همزاد ـ جان ـ نفخه و دم یادگار شناخت اولیه بشر از روان و روح است. در دوره­های بعد با پیدایش و حاکمیت ادیان و انیمیسم بشر جهت الهام و کمک رو به خدایان آورد و آلام روانی و دنیای ناشناخته خود را تسکین می­داد. با راه یافتن در ثنویت در شناخت آدمی جانها روانهای نیک و بد، خیر و شر، فرشته و دیو ـ اهورا و اهریمن پدید آمدند. انسان نخستین ارواح نیک را تکیه گاهی برای کمک به خود می­دید و ارواح بد را زاینده تمام بلاها و ناخوشی­های جسمی و روانی می پنداشت که اعتقاد به خدایان و ادیان از همین جا آغاز شد.

مراسم زار:

از قدیمی ­ترین انواع هیپنوتیزم گروهی در ایران، مراسم زار است که در مناطق جنوبی ایران، بنادر خلیج فارس و بلوچستان رواج بسیار دارد. زار ـ باد و جن مورد اعتقاد جمع کثیری از ساحل نشینان ایران ـ شبه جزیره عربستان و آفریقاست. اعتقاد به ارواح نیک و بد از روزگاران باستان، آن چنان محکم و نیرومند در نهاد این مردم جا گرفته که هیچ ساحل نشینی را قدرت ایستادگی در مقابل این اعتقادات نیست. مردم سیستان به ارواح خبیث یا زار ایمان دارند و چه بسا زندگی خود را در سر این اعتقاد گذاشته­اند و از آن جا که زار نوعی ایمان به درمان است، شور حیاتی بالایی را در دل این مردم برانگیخته و باعث درمان و یا نابودی آنها شده است. زار هم مانند بسیاری از اعتقادات باستانی ریشه­ای موهوم دارد اما به علت خاصیت درمانی شگفت انگیز آن به حیات خود ادامه داده و به عنوان نوعی پزشک محلی به کار گرفته می­شود. از موارد اثبات شده که در ارتباط با خصوصیات درمانی زار می توان عنوان کرد، برخی از اختلالات فیزیکی است که منشا روانی داشته و ناشی از شرایط جغرافیایی منطقه است. بومیان آنجا بیماران مبتلا به امراض مُسری مانند وبا و آبله را تنها با زار درمان می­کنند.  بابازار و ما مازار نماد مردمی است دل بسته به آیین­ها و سنن و فرهنگ باستانی، زار اعتقادی است که از بی­کرانگی و بی انتهایی و نهایت برآمده، آن جایی که دریا و صحرا به یکدیگر پیوسته و خصلت مشترکی را که یادگار روزهای اولیه پیدایش زمین است، باز می یابند. این مراسم جنبه ملی داشته و یادی است از مردان و زنانی که به علت بزرگی شان و شرفشان و ایستادگی آنها در مقابل ظلم و جور در دراز مدت نقش اسطوره­ای یافته و به صورت افسانه­هایی مقدس درآمده­اند و ارواح نیک نام گرفته­اند که این نوعی وام ستانی از تاریخ است. نوعی استمداد ستانی از حماسه­هایی که در هیچ کتابی نوشته نشده ارواح خبیث ـ دیوها ـ جن­ها، نام انسان دارند و کنایه از حاکمان جور است که پستی آنها مفهومی ابدی یافته و به عنوان مظهر بدی هنوز ماندگارند.

مراسم زار:

مراسم زار بدین شکل است که بابازار و مامازار به اتفاق دسته­ای از نوازندگان به زدن و پای کوبی پیرامون فرد جن زده می­پردازند و از او می­خواهند تا در حد توان در مراسم شرکت کنند. بابازار و ما مازار با موسیقی مخصوصی سعی می­کنند که زار ـ جن و یا ارواح را از تن فرد گرفتار خارج کنند. آلاتی که در موسیقی آنها به کار می­رود عبارت از تمبور ـ دُهل ـ نی انبان با طبل که یادآور آهنگهای بومی آفریقاست، به کار می­رود. با بازار و مامازار با رقص و نواختن موسیقی در اطراف فرد گرفتار از ارواح نیک استمداد می­کنند که از تن او بیرون رود. ساحل نشینان ارواح را برآمده از دریا و بلوچها آن را از کویر بی­انتها می­دانند. ارواح بر حسب شکل و نحوه عمل و شدت وحدت به پنج نوع تقسیم می­شوند که عبارتند از:

1- زارها

2- بادها

3- جن­ها

4- دیوها

5- مشایخ

که زارها ـ بادها و جن­ها نیک و بد و مذکر و مونث دارند. در مورد خاصیت هیپنوتیک زار می­توان گفت: زار نوعی تلقین روانی است. که تلقین شونده تا عمق جان به آن اعتقاد دارد و چون در حیطه آیین خاصی است، نیرویی فراوان داشته و می­تواند در بعضی موارد امراض روانی و بومی کارساز باشد. البته این مسایل باید از دید روان شناسی یونگ مورد مطالعه قرار گیرد تا بتوان به تحلیل عمیق و ریشه این آداب و سنن پی برد. اما در ایران این گونه مسایل همیشه با دید خرافات کنار گذاشته می­شود و کسی هم پیدا نمی شود که زحمت کار علمی این مسایل را بر خود هموار سازد.

منبع: هیپنوتیزم ـ ذن ـ تله پاتی ـ فرهاد شفیعی


روان شناسی خودکشی Suicide:

خودکشی، عمل خاتمه دادن عمدی به زندگی خود به شرط اینکه به میل خود شخص و به دست خود انجام پذیرد. بنابراین کسی که از دیگری بخواهد تا وی را بکشد، یا کسی که به دستور دیگری خود را بکشد، مرتکب خودکشی نشده است. اصطلاح Suicide اولین بار در نیمه اول قرن 17 به کار رفته است. خودکشی شناسی را (Suicidologie) را یک پروفسور آلمانی به نام W.A.Bonger در سال 1929 به کار برد که به معنی تحقیق علمی پدیده خودکشی است. مطالعه نوین خودکشی در اواخر قرن 19 به وسیله امیل دورکیم در زمینه جامعه شناسی و زیگموند فروید در زمینه روان شناسی شروع شد. در روم قدیم، زندگی آن قدر بی­ارزش بود که خودکشی عملی طبیعی حتی پسندیده به شمار می رفت. پس از پیدایش مسیحیت خودکشی جنبه جنایت و گناهکاری پیدا کرد. دورکیم و فروید دو نظر متفاوت نسبت به خودکشی ارایه نمودند. در حالی که دورکیم بر روی اثرات منفی جامعه تاکید نمود، فروید بار گناه خودکشی را به دوش شخص برگرداند، اما روی ناخودآگاه متمرکز ساخت. به عقیده دورکیم خودکشی حاصل ضعف یا شدت کنترل جامعه بر فرد است. او بر پایه کیفیت فرد یا جامعه سه نوع خودکشی توصیف کرد:

a) خودکشی نوع دوستانه: که در آن جامعه خودکشی را ایجاب یا تشویق می کند. هاراکیری ژاپنی­ها نمونه­ای از این نوع خودکشی است.

b) خودکشی خودخواهانه: که در آن خودکشی حاصل فقدان وابستگی شخصی به اجتماع است. در این نوع خودکشی، جامعه از شخص نمی­خواهد که خود را بکشد، بلکه از وی نمی­خواهد که زنده بماند.

c) خودکشی بی­هنجار (anomic): که در آن رابطه فرد و جامعه به طور ناگهانی به هم می­خورد، مثل ورشکستگی ـ مرگ همسر ـ بیکار شدن ـ از دست دادن مقام و ... فروید معتقد بود که از دست دادن شی محبوب که شخص نسبت به آن احساس دوگانه داشته است منجر می­شود که احساس خصومت نسبت به آن متوجه درون شده و شخص را از خود دور سازد. خودکشی از نظر فلسفی نیز مورد مطالعه قرار گرفته است، آلبرکامو می گوید: در همه دنیا فقط یک مساله فلسفی جدی وجود دارد و آن خودکشی است. با این وجود، برای کامو و دیگران چنین منطقی مجوز خودکشی نبود. امروزه خودکشی یکی از مسایل جدی روانی اجتماعی است. اروین استنکل گناه خودکشی را اوضاع و احوال اجتماعی می­اندازد و می­گوید: روابط اجتماعی فیمابین انسانها فوق­­العاده بد و مایوس کننده شده است، چرا که اجتماع ما تنها به رقابتهای ناسالم و افراد زرنگ که قدرت زد و بند دارند میدان می­دهد و بقیه را که بیشتر مردمی عادی و صاف و ساده­اند در جزر و مد حوادث و خشونتهای جامعه خرد و مایوس می­کند. همین اکثریت خود را افراد ناموفق تشخیص داده و دچار احساس تنهایی ـ افسردگی و گاهی نفرت و کینه می­شوند که نتیجه آن خودکشی است.

خودکشی امروزه سومین علت مرگ و میر در نوجوانان است و آن را گذرگاه مشترک انتهایی برای اختلالات مختلفی می دانند که بازتاب پسیکو پاتولوژی عمیق و جدی است. با افزایش سن خطر خودکشی بالا می­رود.

شیوع اقدام به خودکشی 8 برابر خودکشی­های موفق است و 70 درصد این اقدام­ها را زنها انجام می­دهند. حدود یک درصد کسانی که اقدام به خودکشی می­کنند بالاخره خود را می­کشند، اما 30 درصد آنها به اقدامهای بعدی دست می­زنند. بین خودکشی و اختلال روانی ناشی از الکسیم ـ سو مصرف دارو ـ افسردگی و اسکیزوفرنی و افسردگی هذیانی نسبت مستقیم وجود دارد. بیماران مبتلا به افسردگی هذیانی در بالاترین خطر خودکشی قرار دارند. خطر خودکشی در بیماران افسرده 15 درصد است. عیار خودکشی در افراد بیکار و کارگران غیر حرفه­ای بالاتر از دیگران است. در بین مشاغل مختلف، بیشترین خودکشی بین موسیقی دان­ها ـ دندان پزشکان ـ پزشکان ـ پلیس و وکلای دادگستری وجود دارد. در بین پزشکان، روان پزشکان به خصوص پزشکان زن بیشتر دست به خودکشی می­زنند.

منبع: فرهنگ جامع روان پزشکی ـ جلد اول ـ نصرت ا... پورافکاری

پزشکی در ایران باستان (قسمت دوم)

در کتابها و نامه­های باستانی ایران مانند اوستا از دانش و هنر به ویژه از دانش پزشکی و بهداشت و ارزش آن در تندرستی افراد جامعه یاد شده و فریدون پیشدادی را بنیان گذار دانش پزشکی می­دانند. بنابر نوشته­های اوستا، فریدون بررسی و پژوهشهایی در بیماری تب، سر درد، تب و لرز (مالاریا)، جرب و مار گزیدگی انجام داد و داروهایی نیز فراهم آورد که با آن به درمان و بهبود بیماران می پرداخته است. نخستین ملکی که به علم نجوم اندر نگریست او بود (فریدون) و به علم طب نیز رنج برد و تریاک بزرگ (تریاق) او به دست آورد. فریدون افسون و نیز تریاق را که از جرم افعی به دست می­آید به وجود آورد و دانش پزشکی را بنیان نهاد و از گیاهان، داروهایی برای رفع بیماری های جانداران ساخت. در باب بیستم وندیداد نیز آمده است که نخستین درمان کننده و نخستین پزشک و پژوهشگر در زمینه شناخت و ساخت دارو تریتا بوده هم او به فلز درمانی پرداخت. این بسیار ارزنده و سرفرازانه است. زیرا امروزه با گذشت سده­ها و با پیشرفت دانش پزشکی به خواص بعضی فلزات مانند روی، کبالت، آهن، منیزیوم در درمان پاره­ای از بیمارها پی برده­اند. در اوستا و جزوه­های دیگر از بیماریهای دیگری مانند کچلی ـ دیوتب ـ سوختگی ـ پلیدی ـ پیسی ـ سرماخوردگی ـ سکته ـ بیماریهای دماغی نام برده شده است. همچنین دستورهایی درباره بهداشت، جدا کردن بیماران واگیردار و پلید از اجتماع و ضد عفونی کردن و گند زدایی حتی در اماکنی که حیوان یا انسان در آن جا بمیرند وجود دارد. عواملی که برای گندزدایی ضد عفونی به کار می­رفته یا عوامل فیزیکی بوده مانند آفتاب، آتش و سرما یا عوامل شیمیایی که به صورت دود و بخور یا مایعات و جوشانده­ها مورد استفاده قرار می­گرفت. داروها نیز ریشه جانوری ـ فلزی و بیشتر ریشه گیاهان (مانند ریشمک) بود و برای رعایت پاکیزگی و بهداشت در تهیه داروها، داروسازان بینی و دهان را با افزاری به نام پنام می­پوشاندند. در کتاب وندیداد آمده است که تریتا با بیماریها به مبارزه برخاسته، چشم پزشکی و دانش پزشکی را توسعه داده و بهداشت را گسترش بخشیده و درد را از دردمندان دور کرده است. در کتاب وندیداد از اثرات نامطلوب مصرف مردار بر صلبیه و قرنیه چشم نیز گفتگو شده است. زرتشت نیز از دانشمندان و پزشکان نامی ایران بوده و بیماری­های فلج ـ غش و آسیبهای پوستی و چشم را درمان می­کرده و از طریق روان پزشکی به درمان بعضی بیماریها، موفق شده است. پس از زرتشت پژوهنده دیگری به نام سئنا مکتب پزشکی خاصی را پایه گذاری کرد و صد دانشجو در مجلس درس او به فراگیری پزشکی و هنر جراحی سرگرم بودند. دنباله مکتب او در سده­های بعد به نام، مکتب اکباتان در همدان برقرار شد و همواره یکصد دانشجوی برجسته در حلقه درس او گرد می­آمدند. تمسیتوکاس سردار یونانی به مکتب اکباتان راه یافته و می­گوید اعضای این مکتب صد نفرند و شرایط ورود و تحصیل در آن بسیار سخت و دشوار است و در آن فلسفه ـ اخترشناسی ـ پزشکی و جغرافیا تدریس می­شود.

به گمان نزدیک به یقین، سئنا همان نامی است که به زبان پهلوی به صورت سئین مرو درآمده و به صورت سیمرغ شده است. سیمرغ که به نام فرزانه و حکیم در ادبیات و عرفان ایران برای خود جایی باز کرده است معرف انسانی دانش پژوه، جراح و عارف می­باشد. مایه اصلی اولیه کلیه داروها گیاهان بوده که از عصاره جوشانده و یا خمیر آن بیشتر بهره برداری می­شده است. یکی از گیاهان دارویی بسیار سودمند، گیاه هوم بوده که در اوستا از آن یاد شده است. از آنجا که خواص درمانی زیادی دارد از نظر تندرستی و نیرومندی و رعایت اصول بهداشت، به کار بردن این گیاه را جز آداب و رسوم دینی درآورده­اند زیرا در کیش زرتشت تندرستی و بهداشت تن و روان اهمیت دارد و در همه جا نکات برجسته­ای راجع به اصول بهداشت، مبارزه با بیماری، دفع حشرات و ... دیده می­شود و همواره به زدودن پلیدی و آلودگی­ها و پاکیزگی تن و جامه دستور داده شده است. چنان که کوروش بزرگ در گزینش اردوگاه و آب آشامیدنی این امر را رعایت می­کرد و همیشه آبهای مشکوک جوشانیده و بعد مصرف می­شد.

بنابر نوشته اوستا پزشکان به سه گروه تقسیم می­شدند:

1- آنهایی که با آهن سر و کار دارند: کارد پزشکان (جراحان)

2- آنهایی که با گیاهان، بیماری را درمان می­کنند. (گیاه پزشکان)

3- آنهایی که از راه گفتار و تلقین (مانتره) همراه با آهنگ موسیقی و بوهای خوش گیاهان بیماری را درمان می­کنند. (روان پزشکان)

از اینجا می­توان نتیجه گرفت که در دانش پزشکی سه رشته بزرگ: کارد پزشکی (کرتوبئشه زو) ـ گیاه پزشکی (ارور بئشه) ـ روان درمانی (منتروبئشه) را شناخته شده بوده است. دانش پزشکی با فلسفه هستی (متافیزیک) بستگی داشت و البته در همه کشورهای باستانی چنین بود. پزشکان بیشتر از طبقه روحانیون بودند. انواع مختلف پزشکان عبارت بودند از:

1- اشوبئشه رو (اشوپزشک):

کسی است که به وسیله آموزش راستی و حق ـ بهداشت و پاکیزگی محیط زیست و بهداشت تن و خانه و ابزار زندگی از بیماری جلوگیری می­کند.

2- دات بئشه زو (دادپزشک ـ پزشک قانونی):

وظیفه برقراری قرنطینه ـ تشخیص سمها ـ قتلها ـ خودکشی­ها و زخم­های وارده را داراست. این پزشک با قانون و آیین و دستورهای ویژه­ای سر و کار داشته و با به کار بردن آنها و آموختن به بیمار، او را درمان می­کرده است.

3- کرنوبئشه زو (کارد پزشک یا جراح)

4- اُروَر بئشه زو (گیاه پزشک): برای درمان از گل ـ برگ ـ ساقه ـ تخم و ریشه گیاهان به گونه خوراکی ـ مالیدن ـ بخور یا گرد بیمار را درمان می­بخشید. در دفاتر کهن ایران آمده که خداوند هزاران گیاه درمان بخش و دارویی آفریده و همه مورد بزرگداشت قرار دارند و باید آنها را شناخت و بهره­برداری کرد.

5- مانتروبئشه زو (روان پزشک): کسی که با گفتارهای آسمانی ـ مقدس و آرام بخش و تلقین به درمان می­پردازد. نخست بیمار را شستشو می­دادند و در جای آرامی می­گذاشتند. گیاهان خوشبو دود می­کردند یا آهنگهای دلنشین مانتره یا کلمات مقدس می­خواندند و با تلقین و باور درمانی به بیمار آرامش می بخشیدند.

به طور کلی مردمان زبان باستان تا قبل از بقراط، بیماریها را ارواح اهریمنی می­دانستند یا برخاسته از خشم خدایان به شمار می­آوردند و برای خشنودی آنان و درمان بیمار قربانی های خونین می­کردند تا بخشیده شوند و تندرستی خود را باز یابند. اما در ایران باستان، سرچشمه بیمارها نداشتن بهداشت ـ پلیدی ـ آلودگی محیط زیست ـ کردار زشت و انگیزه­های اهریمنی به شمار آمده که باید با آنها به جنگ برخاست. از این رو پندارهای بیهوده درباره بیماری و چگونگی درمان آن را این مکتب درهم شکست و اشو زرتشت قربانی کردن را رها کرد و آن را ناروا دانست. زرتشت پاکیزگی روان و جسم را از هر گونه آلودگی­های روانی و کالبدی دستور داد. درمان بیماری را با گیاهان دارویی سودمند آغاز کرد. دانش جراحی را در ایران پایه گذاشت. در ایران باستان دامپزشکان یا ستور پزشکان هم وجود داشتند و به درمان جانوران خانگی مانند اسب ـ سگ ـ گاو و گوسفند و مرغ می­پرداختند.

ایرانیان ضمن آن که خود در پزشکی مهارت داشتند از پزشکان برجسته کشورهای دیگر هم بهره می­بردند. در دربار پادشاهان هخامنشی، پزشکان مصری و یونانی راه داشتند و به پزشکی می­پرداختند. داریوش بزرگ در مبادله اطلاعات پزشکی اهتمام می­­ورزید و توجه خاصی به تحصیل دانش پزشکی داشت. چنان که در شهر سائیس در مصر دانشکده پزشکی ساخت. در ناوهای ایرانی پزشک و دارو و درمانگر وجود داشته است.

به کلیه علاقمندان به ایران باستان پیشنهاد می­کنیم کتاب حکومتی که برای جهان دستور می­نوشت را مطالعه کنند.

منبع: حکومتی که برای جهان دستور می­نوشت ـ نوشته دکتر ن ـ بختور ـ تاش ـ سرلشکر (ب) ـ انشارات بهجت تهران


مشاهیر بزرگ جهان: ابوریحان بیرونی

از بزرگترین دانشمندان نجوم در ایران ابوریحان بیرونی می ­باشد که در نوشته­های پیشین وبلاگ از تاریخ تمدن ویل دورانت مطالبی درباره آن ذکر شد. ابوریحان در طول سال فقط دو روز نوروز و مهرگان را تعطیل می­کرده و در بقیه روزهای سال به کار پژوهش و مطالعه و نوشتن ـ کارهای رصد و استخراج نجومی بوده است. در جغرافیا بیرونی قاعده رصد طول و عرض جغرافیایی شهرها را حساب کرده بود و می­نویسد: عرض مناطق را از روی ارتفاع ستاره قطبی در شب هنگامی که به دایره نصف النهار رسیده باشند استخراج کرده و طول جغرافیایی را از روی رصد خسوف مشخص می­کردند بدین ترتیب که دو نفر منجم مورد اعتماد در دو شهر خسوفی را در یک زمان معین معلوم، رصد می­کردند.

پیداست که به قیاس اختلاف ساعت رویت خسوف، تفاوت مابین طول دو شهر دانسته می­شود و چون طول یک شهر معلوم باشد طول شهر مطلوب نیز به دست می­آید. ابوریحان مساحت، محیط و قطر کره زمین را رصد و محاسبه کرد. همچنین میل کلی یا میل اعظم یا تقاطع معدل النهار با منطقه البروج یا اندازه میل دایره البروج و مدار انتقالی زمین از خط استوا را محاسبه کرده بود هر چند ابوریحان معتقد به حرکت زمین نشده بود.

برخلاف جمهور علمای هیات و نجوم که حرکت زمین را محال و ممتنع می­شمردند وی آن را از نظر ریاضی ممکن می­دانست. ساختن کره آسمانی یا افلاک نما که دوایر فلکی مانند معدل النهار و منطقه البروج، و چهل و هشت پیکر کواکب ثابت از روی آن نشان داده می­شود. اما ساختن کره زمین جغرافیایی را شاید نخستین بار ابوریحان ساخته باشد. ابوریحان اولین کسی است که به واسطه استعداد ذاتی خود وجود سرزمینی را حدس زده است که چند قرن بعد از وی در سال 1492 میلادی به نام آمریکا کشف شد. ابوریحان گفته بود از روی قواعد علمی ممکن است قسمت دیگر زمین خشکی قابل عمارت باشد. باری خشکی مقاطر ربع شمالی که ابوریحان حدس زده بود، با همان سرزمین منطبق می­شود که واقع مابین اقیانوس اطلس و آرام ساکن است. در سال 1353 ه.ش سازمان علمی فرهنگی یونسکو مقاله­ای در مورد ابوریحان چاپ کرد و نوشت: در قرن نوزدهم بود که اروپا بیرونی را شناخت. او شیوه بسیار ساده­ای یافت که به وسیله آن می­توانست طول محیط زمین را اندازه بگیرد، همچنین فرضیه گردش زمین را عنوان کرد و فکر تناوب دورانهای زمین شناسی را مطرح ساخت. با گذشت زمان، دریا به خشکی مبدل می­شود و خشکی جانشین دریا می­گردد و بیرونی نظریه خودرا درباره تشکیل قشر زمین بنا کرد. در قرن یازدهم میلادی بود که ترکان وحشی خون خوار سلطان محمد غزنوی به ایران ما تاختند و هزاران نفر از جمله ابوریحان را اسیر کردند. وی از این فرصت برای مشاهده ستارگان و جمع آوری مصالح لازم برای نوشتن یک کتاب ریاضی و کوشش در درک اثر ماه بر جذر و مد آبها استفاده کرد. او حتی در نقشه کشی ـ هواشناسی ـ فیزیک ـ فلسفه ـ تاریخ و مردم شناسی استاد بود. در سن 17 سالگی می­توانست دایره­ای را که به تقسیمات نیم درجه مدرج بود، برای مشاهده بلندی خورشید در شهرکاث و محاسبه عرض جغرافیایی این شهر به کار ببرد. ابوریحان در گرگانج یک ابزار نجومی ساخت و آن را حلقه شاه نامید که بی شک از دایره­ای بزرگ تشکیل می شد که در صفحه نصف النهار کار گذاشته شده بود. بیرونی یک ایرانی اصیل بود و اعراب را سوسمار خورانی می­دانست که تمدن ایران را نابود کرده­اند و برای صحبت هم از زبان فارسی استفاده می­کرد اما چون زبان رایج آن روز، زبان عربی بود ابوریحان مجبور بود در کتابهای علمی و ادبی از زبان عربی استفاده کند و با تاسف امروزه در غرب دانشمندان بزرگ ایرانی را عرب می­دانند. ابوریحان از نظریه خورشید مرکزی دفاع می­کرد و نوشته بود: من اسطرلابی را که توسط ابوسعید زنجیری ساخته شده بود دیدم، و این فکر به خاطرم رسید که اثر تغییر مکانی که به نظر ما می­رسد ناشی از حرکت زمین است نه خورشید (یعنی زمین به دور خورشید می­گردد). ابوریحان با دستگاه ربع اسطرلاب ارتفاع خورشید و عرض جغرافیایی منطقه را محاسبه می­کرد. ابوریحان محیط زمین را حساب کرد که فقط 110 کیلومتر با اندازه امروزی اختلاف دارد. به نظر می­رسد ابوریحان از وجود تنگه برینگ بین آلاسکا و سیبری اطلاع داشته یا وجود آن را حدس می­زده است.

ابوریحان عقیده داشت سطح زمین کروی است و دلیل آن سایه زمین است. اگر کسی سایه زمین را در کسوف روی ماه مشاهده کند می­بیند که حدود کناره­های آن مدور و کروی است. به کلیه علاقمندان به فیزیک ـ نجوم ـ جغرافیا ـ تاریخ ـ باستان شناسی ـ فلسفه و تاریخ علم پیشنهاد می­کنیم کتاب با ارزش کاوش رصدخانه مراغه را حتماً مطالعه کنند.

منبع: کاوش رصدخانه مراغه ـ مؤلف: دکتر پرویز ورجاوند ـ انتشارات امیرکبیر تهران


مشاهیر بزرگ ایران: دکتر جمشید صداقت کیش (فارس شناس و ایران شناس)

دکتر جمشید صداقت کیش در سال 1315 در شهر آباده متولد می­گردد. تحصیلات ابتدایی و دوره اول دبیرستان را در شهر آباده و دوره دیپلم را در شهر اصفهان و تحصیلات دانشگاهی را تا مقطع فوق لیسانس از دانشگاه تهران و دکترای تاریخ و مردم شناسی (شاخه باستان شناسی) را از ایتالیا و آکادمی علوم تاجیکستان با درجه عالی اخذ می­کند. یک مطلب کوتاه این استاد به زبان انگلیسی در سال 1339، پیش از قبول شدن در دانشگاه در مجلس انجمن معلمان سوئد در کشور سوئد و مطلب دیگری به همان زبان در روزنامه اطلاعات انگلیسی در مرداد همان سال چاپ شده است. اما کار نویسندگی را در تهران با ترجمه انگلیسی به فارسی در مجله خاورمیانه در مهرماه 1342 آغاز کرد و گستره این کار به مجله­های ابتکار و بانک صادرات کشیده شد. ضمن اینکه نخستین مقاله پژوهشی خود را در سال 1343 در مجله بازار خاورمیانه به چاپ رساند.

در سال 1345 مدیر داخلی مجله ثروت ملل گردید و مدت دو سال با ترجمه و نوشتن مقاله در این مجله را ادامه داد.

در سال 1349 به عنوان مترجم در روزنامه آیندگان (روزنامه صبح تهران) مشغول شد اما کار در این روزنامه چندان خوشایند او نبود و آنجا را ترک کرد.

در سال 1364 در بخش تاریخ دانشگاه شیراز نشریه ماهنامه کتاب شناسی تاریخ را منتشر کرد که مدت دو سال ادامه داشت. پس از آن از سال 1366 تا 1368 نشریه فصلی پژوهشنامه ـ فارسنامه را انتشار داد که این دو نشریه به ویژه دومی مورد توجه محافل علمی ایران و خارج قرار گرفت و مجلات بسیاری درباره آن قلم فرسایی کردند.

وی در سال 1375 در جشنواره مطبوعات جایزه نخست جشنواره و لوح تقدیر بهترین مقاله را که تحت عنوان شیراز در درازنای تاریخ بود را دریافت کرد.

در سال 1380 نخستین شماره مجله میراث پارس با صاحب امتیازی اداره کل میراث فرهنگی و سردبیری استاد منتشر شد.

همچنین تعداد چهار مقاله به زبان انگلیسی با عنوان­های گیوه صنایع دستی فارس، ممسنی و بندر میناب برای این دایره المعارف نوشته است. علاوه بر آن مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی نیز دو مقاله تحت عنوان شبانکاره و کردان پارس و کرمان برای درج در این دایره المعارف از این استاد خواست که تهیه و تقدیم نمود. افزون بر آن دو مقاله از مقاله­های ایشان را به روسی ترجمه کرده­اند که یکی در کتاب Abecta (اوستا) تحت عنوان: کعبه زرتشت، گنجینه دژ نبشت و دیگری در این مجموعه مقاله­ها به نام: گونه­های خرد فلکلوری و موسیقی چاپ شده است. با این توضیحات بیش از 200 مقاله علمی از ایشان در داخل و خارج از کشور در مجلات ـ مقالات و کتابها چاپ شده است.

کار بزرگ استاد، ایران شناسی است که در تمام موضوع­ها در محدوده ایران یعنی تاریخ ـ باستان شناسی ـ جغرافیا ـ جغرافیای تاریخی ـ انسان شناسی ـ مردم شناسی ـ قوم شناسی ـ هنر ـ ادبیات شفاهی ـ زبان شناسی و ... پزوهش کرده و کشف سنگ نگاره­ها در شهرستان نیریز در سال 1376 و کشف جاده شاهی یا کانال آب رسانی دوره هخامنشیان در تنگ بلاغی و دیوار سنگی آریایی­ها بر فراز کوه­های شهرستان پاسارگاد در فروردین سال 1382 و نیز کشف نمونه کاخ مداین از دوره ساسانی در شهر ابرکوه از استان یزد و همچنین کشف آثار و کانال آب رسانی از رودخانه شش پیر شهرستان سپیدان به شیراز از دوره هخامنشی و استودانی در شهرستان خاتم از استان یزد در سال 1385 از افتخارات ایشان است. موضوعات تحقیق توسط استاد عبارتند از:

گیلان 12 مقاله ـ مازندران 2 مقاله ـ بوشهر 8 مقاله و یک کتاب ـ سیرجان 2 مقاله ـ جیرفت 45 صفحه از کتاب کردان پارس و کرمان ـ خوزستان 1 مقاله و 1 کتاب ـ اصفهان 4 مقاله ـ یزد 4 مقاله و یک کتاب ـ کاشان 1 مقاله ـ زاهدان 1 مقاله ـ خراسان 1 مقاله.

استاد به غیر از چند کتاب و مقاله که درباره شهرهای فارس از جمله شیراز ـ آباده ـ جهرم ـ مرودشت و ممسنی نوشته و چاپ کرده است. وی در سال 1370 پیشنهاد تاسیس بنیاد فارس شناسی را به استانداری فارس داد که مورد موافقت قرار گرفت و تاسس شد و یکی از چند نفر معدود هیات علمی این بنیاد شد. در سال 1375 خود اقدام به تاسیس پژوهشگاه فارس در خیابان زند شیراز نمود که تا سال 1378 به فعالیتهای فارس پژوهی می­پرداخت.

حاصل تماس این تلاشها 63 جلد کتاب و مقاله چاپ شده و دو جلد کتاب زیر چاپ تحت عنوان کوار زمرد فارس و سفرنامه گله دار می­باشد. برخی از آثار وی به شرح زیر است:

1- کتاب شناسی توصیفی خلیج فارس

2- آبهای مقدس ایران

3- آرامگاه کوروش و باورهای مردم فارس

4- کتاب شناسی توصیفی فرهنگ مردم فارس

5- کردان پارس و کرمان

6- کهن ­ترین تصاویر فارس

منبع: سایت شخصی دکتر جمشید صداقت کیش

www.daghatkish.com


علل شکست بابک از اعراب

همه کسانی که تاریخ ایران را خوانده اند می­دانند علت اصلی شکست بابک خرم دین از اعراب پس از دو قرن سکوت، خیانت یار و متحد او افشین بود اما دلایل دیگری غیر از خیانت افشین وجود دارد که مصطفی رحیمی این عوامل رادر کتاب دیدگاهها بررسی کرده است:

1- بابک با امپراتوری بزرگی به جنگ برخاسته بود. نیروی مادی و نظامی دشمن بسیار زیاد بود.

2- در ایران آن روز پراکندگی جغرافیایی موجب پراکندگی دلها بود. میان خراسان و آذربایجان ارتباط واقعی نبود، در نهضت ابومسلم خراسانی، آذربایجان بی ­خبر ماند و در قیام بابک، خراسان بی­خبر بود. ندای یاری خرمیان در دهقانهای ارمنستان رسید اما به دهقانهای خراسان که دیرتر بودند نرسید.

3- سرداران ایرانی که در ظاهر متحد بودند سخت پراکنده دل بودند و هر کدام سودایی دیگر داشتند. مازیار می­خواست از ساسانیان تقلید کند. افشین که فقط به فکر منافع خود و قدرت طلبی بود و مازیار هم نهضت خود را با باک هماهنگ نکرد. همچنان که خلیفه ابتدا بابک را شکست داد سپس به آسانی کار مازیار را ساخت. طاهریان که قیام کرده بودند از مسلمانی نگسستند ) و دوباره به آیین تازیان گرویدند.

طاهر ذوالیمنین خطای ابومسلم را تکرار کرد. بغداد را تسخیر کرد اما به جای اینکه قدرت را به ایرانیان بسپارد، قدرت را به مامون عرب سپرد و پسر او به جنگ مازیار رفت.

4- زرتشتیان ایران هم از بابک طرفداری نکردند. همچنان که اجدادشان از مزدک بیزار بوده­اند.

5- ساسانیان به اشتباه چنان مردم ایران را از تاریخ اجتماعی پر بار خود دور کردند (همان گونه که باروی کار آمدن خود تمام آثار و کتب اشکانیان را نابود کردند) و با کشتن روشنفکران چون مانی و مزدک چنان خلایی در قلمرو اندیشه و فرهنگ به وجود آوردند که پس از رسیدن ندای اسلام مردم ایران پنداشتند نور اندیشه فقط از کشور بیگانه می­تابد و هر چه از خودی است موجب بیزاری است. در واقع مردم ایران به سبب کشتار مخوف مزدکیان هرگز ندانستند مزدک چه می­گوید. بنابراین بابک می­بایست ابتدا مردم را روشنفکر کند و حقیقت ها را بیان کند که با حضور تازیان و عدم امکانات تبلیغ امکان این کار نبود و در مدت دو قرن تبلیغات تازیان کار خود را کرده بود. نیازمند این نبود که تازیان در سرزمین ایران درختی را برکنند تا نهالی از خود بنشانند زیرا ساسانیان خود در گذشته همین ریشه کنی را انجام داده بودند و این چنین بود هنگامی که مردم ایران آرمان خود را در اسلام معاویه و مامون ندیدند به تشیع پناه بردند نه به جهان بینی خرمدینان که نمی­دانستند چیست و مانند مار گزیدگان از این ریسمان می­ترسیدند.

6- در انتها تبلیغ وسیع و همه جانبه تازیان و بعضی ایرانیان خائن، مبنی بر اینکه نظام بابک، مذهب اشتراکی یا کمونیسم جنسی از زنان است کار خود را کرده باشد و مخالفان با دروغ، مردم را از نهضت دور کردند.

تاثیر قیام بابک بر تاریخ ایران:

تاثیر نهضت بابک در تاریخ ایران نیاز به بررسی و پژوهش بیشتری دارد. ایرانی برای مقابله با استیلای تازیان از سه راه مختلف رفته است:

1- نهضتهای انقلابی این میدان قهرمانانی مانند سنباد ـ راوندیان ـ استاد سیس ـ بهافرید و ابومسلم را آفرید که هر کدام جداگانه برای رهایی ایران از چنگ بیگانگان قیامهایی کردند.

2- توسل به تشیع: ایرانی با حربه اسلام  به جنگ مامونها و هارونها رفت. جهان بینی تازیان را از درون به سود خود دگرگون کرد. بدین گونه تشیع در اساس جهان بینی مقاومت و مبارزه و دادپرستی بود. به همین دلیل در قشرهای پایین مردم نفوذ یافت و حتی مدتها پیش از ظهور صفویه مذهب شیعه در ایران پرچم عقیدتی نهضتهای خلق بوده و حتی از اواسط قرن سوم هجری رهبری عقیدتی نهضتهای خلق در ایران به دست شیعیان افتاد. شکست بابک موجب شد مسیر نخست نهضت انقلابی، تا مدتی بسته شود اما به طور غیرمستقیم تشیع قوت گیرد. جویندگان عدالت و برابری که مجبور شدند تصویر مزدک و بابک را از ذهن خود بزدایند چهره را در برابر خود نهادند. با کشته شدن بابک، گذشته از آن که خرم دینان نابود نشدند در سال 255 نهضت وسیع بردگان در خوزستان به رهبری صاحب الزنج آغاز شد که مانند قیام اسپارتاکوس یک قیام بزرگ بود. نهضت خرمدینان موجب شد که عرب در بغداد از شوکت خود خلع شود و قدرت را با امیران ترک تقسیم کند و باعث شد برای اولن بار مامون برای فرو نشاندن نهضتهای مردم و پایان بخشیدن به مخالفت بخشی از بزرگان فئودال، مذهب واحد دولتی را استقرار کرد که دین وارد سیاست شد.

منبع: دیدگاه­ها ـ مصطفی رحیمی

عبدالرحمان ابن خلدون  ادامه مطالب وبلاگ در ارشیو یا نوشته های پیشین دی- اذر- ابان-مهر-شهریور۱۳۸۸-دی۸۶-فروردین۸۷در زمینه تاریخ نویسی قرن چهارم ابن خلدون شخصیتی برجسته است. وی حتی در نظر غربی­ها مردی مهم و پرمایه بود که در عین اشتغال به جهان گردی و خدمت دیوانی و کسب تجربیات زندگی، با هنر و ادبیات و علم و فلسفه زمان خود نیز آشنایی کامل داشت. مقدمه ابن خلدون یکی از آثار برجسته ادبیات اسلامی به شمار می­آید و مطالب آن در زمینه فلسفه تاریخ، با آنکه تراوش یک مغز قرون وسطایی است. به طرز شگفت انگیزی امروزی است. ابن خلدون تاریخ را یک رشته مهم فلسفه می­داند. ابن خلدون می گفت: هدف واقعی تاریخ باید آن باشد که موقعیت اجتماعی انسان، یعنی تمدنش، را به ما بنمایاند. تاریخ باید پدیده­های طبیعی هر جامعه بدوی، و سپس پرورش افراد و تهذیب یافتن آداب و رفتار آن جامعه ... و برتری­های گوناگونی که اقوام به دست می­آورند و سبب روی کار آمدن امپراتوریها و سلسله پادشاهان می­شوند را بررسی کند. ابن خلدون امیدوار بود در روزگار تیره و تار آینده سودمند واقع شود و می­گفت: امروزه به تاریخ نویسی نیازمندیم که بتواند وضع دنیا و کلیه کشورها و اقوام آن را وصف کند و دگرگونی­های آداب و عقاید هر جامعه را تعیین سازد. ابن خلدون عقیده داشت: موضوع واقعی تاریخ عبارت است از شرح تمدن جامعه­های بشری ـ چگونگی پیدایش و بقای آنها. به وجود آمدن و تحول یافتن خط و علوم و هنرها در هر یک از جوامع و بالاخره انحطاط و انهدام آنها. امپراتوریها نیز مانند افراد آدمی زندگی و مسیری مخصوص به خود دارند. آنها نیز رشد می­کنند، بالغ می شوند و بعد زوال می­یابند. باید دانست علل این توالی مراحل چیست؟ اساسی­ترین شرایط این توالی اوضاع جغرافیایی هر مرز و بوم است. نوع آب و هوا اثری کلی و اساسی دارد. سرمای شمال، پوست سفید، موی روشن، چشمان آبی و اخلاقی جدی به وجود می­آورد و گرمای نواحی استوایی در طی زمان، پوست را تیره و مو را سیاه می­کند، موجب بروز خصلتهای حیوانی، تاریک اندیشی، سبک سری و موسیقی جاز می­گردد. پیشرفت یا عقب ماندگی هر قوم بستگی به شرایط جغرافیایی محیطشان دارد. قبایل خانه به دوش دیر یا زود جامعه­های خانه نشین را مغلوب می سازند زیرا ایشان به طبع به سبب شرایط سخت و متغیر زندگیشان دارای خویهای جنگی، یعنی دلاوری و همکاری و شکیبایی هستند. خانه به دوشان ممکن است تمدن­ها را نابود سازند. از آنجا که هیچ قومی در طول زمان از منابع غذایی خود راضی نیست، جنگ امری طبیعی می­شود. طبق نظریه ابن خلدون هر امپراتوری مراحلی متوالی را می­گذراند:

1- ابتدا یک قبیله خانه به دوش که به پیروزی­هایی رسیده است در سرزمین یا کشوری که به تصرف درآورده است مستقر می شود تا از مزایای آن بهره­مند شود. « کم تمدن­ترین اقوام پر وسعت­ترین نواحی را تسخیر می­کنند.»

2- پیچیده­­ شدن روابط و مقررات اجتماعی ایجاب می­کند که قدرتی متمرکزتر به وجود آید تا بتواند نظم اجتماعی را برقرار دارد، در نتیجه سرکرده قبیله به صورت پادشاه درمی­آید.

3- در این نظم پابرجا ثروت افزایش می­یابد، تعداد شهرها زیاد می­شود. فرهنگ و ادب ترقی می­کند، هنرها مشوقانی به دست می آورند و علم و فلسفه سرهای خود را بلند می­کنند. پیشرفت زندگی شهرنشینی و آسایش حاصل از توانگری خود مقدمه فساد است.

4- جامعه توانگر و مرفه به مرحله­ای می­رسد که خوشی و تجمل پرستی و تن آسانی را به تهور در کار و مخاطره جویی و جنگ ترجیح می­دهد؛ نفوذ دین بر ایمان و تخیل افراد سست می­شود و اصول اخلاقی رو به زوال می­نهند، لواط و زنا رواج می­یابد و خصایل و آمال جنگاوری از میان می­روند، پس برای دفاع از چنین جامعه­ای سربازان مزدور اجیر می­شوند، اما این افراد فاقد غیرت میهن پرستی و ایمانند. گنج بی دفاع گرسنگان مرزنشین را به حمله و چپاول دعوت می­کند.

5- هجوم از خارج، یا توطئه داخلی و یا هر دو با هم کشور را واژگون می­سازند. چنین بود دوران تحولات امپراتوری روم یا حکومتهای موحدون در اسپانیا، زوال سلسله ساسانیان و حمله اعراب، زوال حکومت خوارزمشاهیان و حمله مغولان و ... همیشه نیز چنین خواهد بود. ابن خلدون به مردم توصیه می کند فلسفه متافیزیک و ماورالطبیعه خیالی و پوچ را رها کنند که خطرناک هستند و باعث نابودی امپراتوری­ها شده­اند و به جای آن فلسفه واقعی را که کوشش به ادراک امور بشری در دورنمایی وسیع باشد مطالعه کنند. ابن خلدون خود را آفریننده علم جامعه شناسی می­دانست و از جهاتی هم حق داشت. پیشوای فلاسفه تاریخ ما درعصر حاضر درباره مقدمه ابن خلدون چنین داوری می­کند: بی شک در نوع خود بزرگترین اثری است که تاکنون از هر مغزی، در هر زمان و مکانی به وجود آمده است.

منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت ـ عصر اصلاح دینی     -1517 میلادی): اراسموس فیلسوف

بزرگترین اومانیست قرن پانزدهم در روتردام به دنیا آمد که در اینجا اندیشه­های او را ذکر می­کنیم. اراسموس در کتاب در مدح دیوانگی ذکر می­کند که نژادبشر هستی خود را مدیون دیوانگی است. زیرا مگر از رغبت مرد به زن که به هزار شکل جلوه می­کند و ستایش پرشور مرد از جسم زن و شهوت سیرایی ناپذیرش به هم خوابگی چیزی عبث تر وجود دارد؟ آیا مرد اگر به هوش باشد برای تسکین شهوت هرگز قلاده ازدواج با یک زن را به گردن خواهد افکند؟ آیا زن اگر به هوش باشد به خاطر لذتی آنی، رنج و محنت زاییدن و مادر شدن را تحمل خواهد کرد؟ آیا خنده آور نیست که بشریت حاصل فرعی این فرسایش و استهلاک دو جانبه باشد؟ اگر زن و مرد از روی تعقل از این کار باز ایستند بشریت نابود خواهد شد. در کثرت حکمت کثرت غم است و هر که علم را بیفزاید حزن و اندوه را می­افزاید. اراسموس از مردم ترس داشت و مردم را هیولای متلون المزاج چند سر یاد می­کرد. بحث و مذاکره مردم را درباره قوانین و سیاست نمی­پسندید و هرج و مرج ناشی از انقلاب را بدتر از ستمگری­های شاهان می­شمرد. اراسموس می­گفت از جنگ جز جنگ پدید نمی­آید در حالی که از ادب، ادب و از عدالت، عدالت، برمی­خیزد. او در کتاب ناله صلح (1517) نوشت: کجاست سرزمین یا دریایی که مردم به ظالمانه ترین وجهی در آن نجنگیده باشند؟ و می­گفت ای اسقفان آنچه را که بوی جنگ و خون ریزی از آن به مشام می­رسد به مردم تعلیم ننمایید.

اراسموس عذاب دوزخ را به عذاب و ناراحتی دایمی وجدان، که ناشی از ارتکاب گناه است تحلیل می­کرد. اراسموس ذوق و سلیقه ای مشکل پسند داشت. احساسات و اعصابش تا بدان حد نازنین و تربیت یافته و مهذب بود که به طور دایم از جنبه­های مبتذل و عوامانه زندگی رنج می­برد.

منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت

نکاتی از تاریخ تمدن ویل دورانت از کتاب آغاز عصر خرد

1- جنگ مسیر الاهیات و فلسفه را تعیین می­کند و توانایی در قتل و تخریب لازمه کسب مجوز برای زیستن و ساختن است.

2- رابرت دورر: شخص اصیل باید بر طبق موازین نجابت زندگی کند.

3- فرانسیس بیکن: طلا و نقره را نمی­شود خورد اما با آنها می توان اتحاد دشمنان را هم خرید.

4- طبیعت بشر، علی­رغم مذهب و دولت درطی قرنها، هنوز از تمدن نفرت داشت و اعتراض خود را با انجام دادن گناه و جنایت به گوش می­رسانید. قوانین، اساتیر و مجازاتها به ندرت جلوی آن را می­گرفت.

5- لذت فهمیدن، لذت غم انگیزی است. در علم زیاد اندوه زیاد وجود دارد6-7- عشق و دیپلوماسی به  مثابه همخوابه­های خائنند.

8- جیمز: هر کس در نوشتن تاریخ زیاد دنبال حقیقت برود، ممکن است ناگهان دندان او را با لگد خرد کنند.

9- آیا مردم به سبب جهل فقیرند یا بر اثر فقر جاهلند؟ 10- در جوامع به نسبت افزایش ثروت، علم ترقی می­کند و خرافات رو به تنزل می­نهد. در جوامع فقیر جهل ریشه­های علم را مسموم و گلهای آن را پژمرده می­کند. در نظر افراد کوته فکر خرافات رنج فقر و فاقه آنها را با اعتماد به قدرت جادو تخفیف می­دهد.

11- فرانسیس بیکن: اگر زندگی بشر را با کمک تفکرات درست و واقعی سر و صورت دهم مقصود من حاصل شده است. 12- پروتستانهای هلندی احساس می­کردند معماری و تزئینات قرون وسطایی کلیسا وسایل تلقین هستند و به منظور جاودان ساختن افسانه و جلوگیری از کفر به وجود آمده­اند.

13- رابرت دورر: شخص اصیل باید بر طبق موازین نجابت زندگی کند. 14- خصوصیت ملی زاییده مکان ـ زمان و تغییر است.

15- در نتیجه تربیت ـ تجربه ـ مسافرت و نصیحت عاقلانه، فکر و منش به خوبی پرورش می­یابد. 16- یکی از وظایف دیپلماسی پوشاندن واقعیت با اصول اخلاقی است.

17- جان  وبستر: عوام را خرمای احمق می­داند که نفسی که از عوام نالایق بیرون می­آید می­تواند عمیق­ترین تراژدی را مسموم کند.

18- برتن احساس می­کند اگر اخبار یک روز را بشنود تا آخر کافی است زیرا فقط اسم­ها و تاریخ­ها تغییر می­کنند.19- عشق و دیپلماسی به مثابه همخوابه­های خائنند.

20- هاروی بشر را میمون موذی بزرگی می­دانست. 21- در قرنهای متمادی افکار بزرگ به زور از مسیر خویش رانده شده­اند.

22- باید بتها یعنی توهمات و سفسطه­های معمول را که مولود عقاید و اصول باستانی هستند را از ذهن خود بیرون بریزیم.

23- اگر قرار باشد خود را طوری ببینیم که در نظر دیگران جلوه می­کنیم، فلج خواهیم شد. 24- قدرت واقعی خرد در دیرباوری است.

25- در اواسط قرن 16، ویولن که از تکامل چنگ به وجود آمده بود جانشین ویول شد.

26- مانند عده کمی از مردم فکر کن. حقیقت برای عده معدودی است. رشد یا عدم رشد افراد را با درجه دیر باوری یا زود باوری آنها می­توان تشخیص داد.

27- تقوا و پرهیزکاری انسان را شریف می­کند. هر کسی فرزند خصال خویش است.

28- دون کیشوت: اگر چه کارهای بزرگی انجام ندادم، ولی در تعقیب آنها جان سپردم. شخص واقع گرا تا دم مرگ زنده می­ماند.

29- بشر تا زمانی که از ناامنی می­ترسد یا آن را به خاطر دارد، حیوان رقابت کننده­ای بیش نیست و ملتها هم اگر احساس خطر کنند حریصانه به رقابت می­پردازند30- کپلر: عیوب افراد همانا عیوب زمان است حال آنکه محسناتشان متعلق به خود آنان است.

31- مردم ان هیولای عجیبی است که دارای سرهای بی­شمار است. درست نیست هر فردی تابع ضمیر خود باشد، زیرا امیال خود را به عنوان ضمیر می­شناسد.

32- نام کشیش مترادف با جهل و فسق شده است. 33- هیچ چیز به اندازه تنبیه کسانی که جنایت آنها به بزرگی مقام آنهاست، قانون را حفظ نمی­کند.

34- اصول اخلاقی در برابر سیاست دولت ارزشی ندارد.

35- مردان زیبایی­های ادب را از زنان آموختند. 36- شهادت انسان  در راه عقیده موجب می­شود مردم بیشتری به عقیده او رو آورند.

37- ژان کالون، شک و تردید را نخستین گام در راه کشف حقیقت شمرد.

38- به گواهی تاریخ مردانی که به فرمانروایی می­رسند بیش از دیگران دروغ می­گویند. 39- زندگی زندانی است که مقصد غایی دین و فلسفه آماده ساختن انسان برای مرگ بود.

40- در جایی که هر کس به حد مقدور برای خویشتن مال و منال می­اندوزد ثروت در انحصار معدودی از مردم است ... و دیگران با فقر و محرومیت دست به گریبانند.

41- تا روزی که همه مردم دنیا اصلاح نشوند، به اصلاح امور جهان امیدی نمی­توان داشت. 42- تمدن از سرزمین­های گرم جنوبی برمی­خیزد. ساکنان سرسخت مناطق سرد شمالی پی در پی بر مردم سهل انگار جنوب چیره می­شوند و تمدن آنان را جذب و دگرگون می­کنند.

43- پیروی از طبیعت و عقل انسان را از خدا دور می­کند.

45- در روسیه خانواده­های فرمانروا همه مغول و بقیه مردم بیشتر ترک بودند. نام تاتار از قبایل تاتا، ساکن فلات گویی گرفته شده است. 46- در روم به قیصرها آوگوستوس (محترم) می گفتند.

47- چون ارطغرل سقط شد (687 ه.ق) پسرش عثمان به جای او نشست و نام عثمانی از او گرفته شده است. 48- ابن خلدون: هدف واقعی تاریخ باید آن باشد که موقعیت اجتماعی انسان یعنی تمدنش را به ما بنمایاند..

49- پیشرفت یا عقب ماندگی هر قوم بستگی به شرایط جغرافیایی محیطشان دارد. 50-قبایل خانه به دوش دیر یا زود بر جامعه­های متمدن چیره می­شوند و ممکن است تمدنها را نابود کنند.

51- از آنجا که هیچ قومی در طول زمان از منابع غذایی خود راضی نیست جنگ امری طبیعی است.

52- امپراتوریها بر پایه همکاری و همفکری مردمانش استوار می مانند.

54- فلسفه: کوشش به ادراک امور بشری در دورنمایی وسیع. 55- شاه اسماعیل خود را با حس فداکاری دینی بر ضد سنیها که ایران را در محاصره داشتند برانگیخت برای این کار شیعه را مذهب رسمی کشور قرار داد.

56- واژه وزیر عربی است و به معنای کسی است که بار رنج و سختی را به دوش می­کشد57- در سال 1930 قسطنطنیه نام پیشین خود را بازیافت و استانبول خوانده شد.

58- لوتر در رساله راجع به یهودیان در  1542: نفرت از یهودیها را به وجود اورد. اینان بودند که نفرت نسبت به قوم یهود را در آلمان ریختند و مردم را برای آدم سوزی­های جمعی آماده کردند. 59- قابلیت یهودیان به توان گرفتن پس از هر تیره روزی یکی از شگفتی­های بزرگ تاریخ است.

60- نفوذ و استیلای فلسفه ارسطو بر الاهیات قرون وسطی موجب فرو ریختن عقاید دینی شد و عصر ایمان تبدیل به عصر خرد شد.

61- اثر جنبش اصلاح دینی بر اقتصاد: 1- تعطیلات مذهبی کم شدند در نتیجه کار و سرمایه افزایش یافتند. 2- بهره وام قانونی محسوب شد. 3- ثروت، کار و مال اندوزی کاری پسندیده شد.

62- پاکیزگی بدن همراه با فساد اخلاق افزایش یافت. 63- ویول کوچک تنور روی بازو گرفته می­شد و در قرن 16 به صورت ویولن امروزی درآمد.

64- آمیو تاریخ را به موزه­ای حاوی هزاران نمونه فضیلت و رذیلت، و ترقی و انحطاط سیاسی برای عبرت نوع بشر تشبیه کرد. 65- غریزه­ای که انسان را از گرویدن به پستی­ها باز می­دارد شرف نام دارد.

66- از راه تجزیه و تشریح مکرر، درباره جهان کوچک یا مظهر کائنات، یعنی وجود آدمی معرفت کامل به دست آور.

67- خرد به درون مغز بداندیش راه نمی­یابد و علم بدون وجدان روح را به تباهی می­کشاند.

68- در نظر میکلانژ هنر عبارت بود از انتخاب عناصر مهم و معنی دار برای نشان دادن عظمت. 69- در علم بزرگترین همه انقلابها آن بود که زمین را از جایگاه خداوندیش به زیر کشیدند و آن را در خلاء نامتناهی، چون کره­ای ناچیز، آواره ساختند.

70- قرن 16 برای پرورندان فلسفه دوره مساعدی نبود، الاهیات مغزهای متفکر را به خود مشغول کرده بود. لوتر عقل را مطرود می­شمرد و آن را متمایل به الحاد می­دانست. 71- راموس: اگر عقل از نبردهایش رها شود و آزاد بماند، می­تواند همه علوم را به مرحله کمال رساند.

72- بیداری فکری را مدیون رنسانس و بیداری اخلاقی را مدیون جنبش اصلاح دینی هستیم. 73- اصلاح دینی لوتر عقل را باطل می­شمرد و رو به ایمان قرون وسطی می­آورد.

74- اصلاح دینی اقتدار اصول جزمی را درهم شکست و مباحثه مردانه­ای به وجود آورد که در آن عقل پیروز شد.

75- آن کس به راستی بزرگ است که عشقی بزرگ در سینه دارد و در چشم خود خوار می­نماید و مراتب و مقامات رفیع را به چیزی نمی­شمارد.

76- یک شخص ترکیب شگفت انگیزی است از اضداد و جز در مواردی که جزء یک جمع می­باشد منحصر به فرد است و هنری بزرگ است که بتواند جمع را در فردی تجسم بخشد. 77- آرا و عقاید آدمی تا چه حد تحت تأثیر گذشته او قرار دارد و در دنیا چیزی دردناکتر و خشم انگیزتر از بی­طرفی نیست.

78- حال گذشته در هم نوشته­ای است برای آنکه به ما امکان عمل دهد و گذشته حال باز شده­ای است برای آنکه فهم و دانایی ما را بیفزاید.

79- تنها اقلیت بسیار ناچیزی از افراد می­توانند مشکوک و مردد بمانند و به هیچ عقیده­ای رو نکنند. بیشتر مردم زودتر از زندگی به ستوه می­آیند و چون نیروهای طبیعی را مددکار و چاره ساز خویش نمی­بینند از قوای فوق طبیعی استعانت می­جویند.

80- غرایز ما در طی هزاران سال که زندگی را در ناامنی و شکار گذرانده­ایم شکل گرفته­اند. این غرایز ما را مناسب آن می­سازند که شکارگری چابک و شهوت پرست باشیم نه انسانی متمدن.

81- حتی اگر دین نبود قانون گذاران بزرگی چون حمورابی آن را اختراع می­کردند.

82- دین در جامعه کشاورزی و علم در جامعه­ای که دارای اقتصاد صنعتی است رشد می­کند. دهقان فروتن که بازیچه هواست و فرسوده رنج در همه جا قوای فوق طبیعی می­بیند.

83- کارگر و بازرگان و ... در دنیایی زندگی می­کنند که همه چیزش مطابق حساب است. ماشین آلات و فرمولها کاری می­کنند که در همه جا سلطه قوانین طبیعی را می­بیند.

84- چون همه گنجینه­های جهان را بیازمایی راستی را از همه بهتر می­یابی.

آن کس که زبان راستگویی دارد و جز راست نگوید، و به راستی کار گذارد و بد هیچ کس را نخواهد.

85- یک فیلسوف دوراندیش عقاید نهانی خود را در باب مسایل مافوق الطبیعه بر همه کس آشکار نمی­کند.

86- در عرصه تاریخ، زنان برجسته­تر از پادشاهان جلوه می­کنند و برای متمدن کردن مردان شجاعانه به جنگ برمی­خیزند.

87- دشان زندگی را سراسر به ناسزا می­گیرد به نظر او دنیا پیری فرسوده، مضطرب، آزمند بزدل و فرومایه است و همه چیز بر مدار زشتی می­گردد.

88- موفقیت پس از سالها رنج و سختی به دست می­آید اما دیری نمی­گذرد که مرگ فرا می­رسد.

89- به علت طبیعت، و ذات بد بشر- نه دانش خود ما، نه عشق و محبت همسایه­ها و ... هیچ یک نمی­تواند ما را از تجاوز به دیگران باز دارد یا از غصب دارایی دیگران مانع شود.

90- فرانسوا ویون: یکی از بزرگترین اسباب خردمندی انسان مطالعه در تاریخ است و اینکه فرا گیرد اقدامات و تدابیر خود را از روی نمونه و سرمشق­های گذشتگان طرح افکند زیرا زندگی آدمی سخت کوتاه و برای اندوختن تجارب لازم نابسنده است.

91 چِنگال نخستین بار در 1463 به کار رفت.

92- ورق بازی در اواخر قرن 15 به انگلستان راه یافت.

93- کار بزرگ و اصلی بشر در اسکاندیناوی غلبه بر سرما، درهلند چیرگی بر دریا، در آلمان تسخیر جنگل­ها و در اتریش تسلط بر کوه­ها بود.

94- نظم ما در تمدن و ازادی است و اغتشاش قابله استبداد و دیکتاتوری است. 95- آیین کاتولیک یک نوع فراملی گرایی بود و آیین پروتستان اینکه نخست میهن پرست باشید سپس مسیحی.

96- نطفه عقاید عصر اصلاح دینی در آن موقع بسته شد که عقیده به داوری خصوصی وعقیده به اینکه هر کس کشیش خویشتن است رایج شد. به اصول اعتقادات و مراسم دینی غفلت رسید،  و ادعا کردند روح آدمی نه بر اثر انجام فرایض کلیسایی بلکه با وساطت شعور کل می­تواند به خدا نزدیک شود.

97- چه چیز به قرون وسطی پایان داد؟ 1- جنگهای صلیبی و آشنایی اروپاییان با اسلام، 2- قیام پیروزمندانه لوتر علیه پاپها، 3- حق چاپ وازادی بیان ... .

98- اختراع چاپ به سلطه روحانیون بر علم و دانش و به استیلای آنان در امر تعلیم و تربیت پایان بخشید.

99- از توحش به تمدن راهی دراز است. اما از تمدن به توحش گامی بیش نیست.

100- در دست ددان آدمی نام، انسان کالایی شد برای خرید و فروش.

101- پادشاهان با ما کیاولی هم عقیده­اند که اخلاق برای سلاطین ساخته و پرداخته نشده است.102- در 1435 بیمه دریایی تأسیس گشت.

103- خشکی خاک و سایه­های دامنه کوه­ها در افسردگی خشک خلق و خوها انعکاس یافت. 104- زندگی خاکی خوابی اهریمنی و ناپایدار بود.

105- بنیان جهان بر 4 چیز است: دانش دانایان ـ دادگری بزرگان ـ نیایش نیکان ـ دلیری دلاوران.

106- هر دسته و گروه  در جزمیت اعتقادات خویش، به تعصب آبدیده شده و به دیگران داغ کفر و بی دینی می­زند.

107- تفتیش افکار و تعقیب و سوزاندن جادوگران، هر دو مظهری هستند که شرع و الاهیات آن گونه آدمکشی را کاری ضروری می دانست.

108- برای فکر بشر، دشمنی خطرناکتر و مرگ آورتر از ایمانی خشک و اعتراض ناپذیر نیست.

109- بسیاری از مردم، به علت عدم آشنایی با علل و جریانات طبیعی، فوراً جادو را باور می­کنند.

110- در همان حال که علوم فیزیکی از انقلاب صنعتی خبر می دادند، کیمیاگری نیز به تدریج به صورت علم شیمی درآمد.

111- تنها بر اثر تدبیر و اراده همه جامعه است که بهترین قانون پدید می­آید.

112- نام آمریکا را نخستین بار بازرگان فلورانسی امویگو  ویسپوتچی » به کار برد.

113- اگر زن و مرد از روی عقل بیندیشند بشریت و نژاد بشر نابود خواهد شد. 114- اراسموس از مردم باک داشت و از آن به عنوان هیولای متلون المزاج چند سر یاد می­کرد. هرج و مرج ناشی از انقلاب بدتر از ستمگری­های شاهان است.

115- از جنگ جز جنگ پدید نمی­آید ـ در حالی که از ادب ادب و از عدالت عدالت برمی­خیزد. 116- اراسموس: اگر دولتی قواعد و قوانین اخلاقی را که به مردم سفارش می­کند خود به کار نبرد، آیا باقی می­ماند؟

118- اراسموس درباره جوان جاه طلبی نوشت که جلال وبزرگی را دوست می­دارد، اما نمی­داند بزرگی و عظمت چه سنگین است؟

119- درقرن 15، استعمال نام خانوادگی تداول پیدا کرد.  

120- چنگال از قرن 14 به آلمان راه پیدا کرد.

121- درخت کریسمس از ابداعات قرن 17 است. 122- نهضت اومانسم آلمان از ایتالیا سرمشق می­گرفت.

123- آثار قدیسین، زیارتگاه­ها و فروش آمرزشنامه­ها منبع اصلی درآمد پاپ بود.

124- شورش منطق ندارد، و بی­گناهان بیش از تبه کاران از آن زیان می­برند. هر گاه توده مردم شورش کنند خوب را از بد تمیز نمی­دهند، مقصد مشخصی ندارند و بیدادگری هراس انگیزی جامعه را فرا می­گیرد ... من با قربانیان شورش همدرد هستم.

125- اختراع فن چاپ جنبش اصلاح دینی را پدید آورد.

126- عقل بزرگترین دشمن ایمان است. 127- شاهان ما مردم را به جرم دزدیدن ناچیزی به دار می­کشند، ولی با کسانی که همه جهان را غارت کرده­اند سوداگری می­کنند ... دزدان بزرگ دزدان کوچک را به دار می­کشند.

128- حکومت پرولتاری: خران دارای مشت خواهند شد و مردم را به جبر و عنف فرمانبردار خواهند کرد.

129- مردان بزرگ در خانه­های کوچک چشم به جهان گشوده­اند. 130- جانوری لجام گسیخته از عالم الاهی خشمگین نمی­توان یافت.

131- احساسات، بیش از استدلال، اهرم تاریخ است. 132- اراسموس: اقلیت روشنفکر است که با تنویر افکار عمومی به رشد شعور اجتماع یاری می­کند.

133- برای پیشرفت بشر عاملی موثرتر از فرهنگ نیست.

134- پروتستان به معنای شورشی می­باشند. این نام به شورشیان آلمان که خود را از کلیسای رم جدا کرده بودند، داده شد. 135- جهان را با دعا و مناجات نمی­توان اداره کرد.

136- اندیشه­های لوتر در نظریه اصالت اراده شوپنهاور، اصالت ایمان کانت، ملی گرایی فیشته و فلسفه هگل که روان انسان را فرمانبردار دولت می­سازد، اثر شگرفی داشته است.

137- انقلاب دینی لوتر یکپارچگی آلمان را مختل کرد. 138- علم حقوق از نظر زان کالون علمی است که تمایلات سرکش انسان را تابع نظم و قانون می­سازد.

139- کانون نظم و انضباط را چون ستون فقرات شخصیت می دانست و معقتد بود که انسان به یاری آن می­تواند از زیر بار پستی و دنائت بشری قد راست کند و بر نفس خویش چیره شود.

140- از نظر متعصبان دین، بدعت روان انسان را می­کشد و به عذاب ابدی گرفتار می­سازد به همین دلیل باید بدعتگزاران را به کیفر رساند.

141- مسافرت قست عمده تربیت را تشکیل می­دهد. اگر چشم و گوش خود را خوب باز کنیم دنیا به منزله بهترین کتاب درسی خواهد بود. یا با مطالعه تاریخ که به منزله مسافرت به گذشته است.

142- مونتنی این موضوع را بی معنی می­دانست که طبیعت لذایذ و موضوعات را یکجا قرار داده است.

143- مردم در نتیجه عقایدی که درباره چیزها دارند در عذابند. قوانین وجدان از خدا نیستند بلکه از رسم و عادت ناشی می­شوند. وجدان عبارت است از ناراحتی که بعد از نقض رسوم قومی به ما دست می­دهد.

144- افراد بشر آنچه را که در میان خودشان مرسوم نیست توحش می­خوانند.

145- افراد ساده لوحی که کمتر کنجکا وند و کمتر تربیت یافته­اند به صورت مسیحیان مؤمن درخواهند آمد.

146- بدعتگزاران احمقهایی هستند که بر سر اساتیر با یکدیگر رقابت می­کنند.

147- متأسفم از اینکه  عمرم در عصری تا این حد فاسد و جاهل پرور تلف شده است.

148- مونتنی فرقه­های مذهبی را ناشی از تصادفات و حکمیت جنگ می­دانست. 149- شارون می­گوید صدای مردم صدای جهل است. صدای عقایدی است که در دهان آنها گذاشته شده، انسان باید در انچه مورد قبول همگان است شک کند. مذهب از رازهای غیرقابل اثبات و اباطیل بسیار تشکیل یافته است. اگر همه افراد فیلسوف بودند دیگر نیازی به مذهب نداشتیم.

150- آینه­ای بهتر از خرد در برابر دیدگان بشر دیده نشده است. 151- نابغه کسی است که شخصیت خود را نشان دهد و راه­های تازه­ای بیابد.

152- 153- در تاریخ اقتصاد به ندرت موضوعی می­توان یافت که از ارتقای هلندی­ها شگفت­انگیزتر باشد.

154- اصل بازی گلف متعلق به هلند بوده است. 155- کسی را از اشتباه بیرون آوردن به منزله رنجاندن اوست. 156- پادشاه خوب کسی است که از تمرکز ثروت جلوگیری کند. مالیکت خصوصی وقتی پیدا شد که حریصان پرطمع دستهای خود را روی همه چیز گذاشتند و همه چیز را از آن خود دانستند.

157- مطالعه تاریخ برای فهم مطالب سیاسی لازم است (ژان بودن). 158- افکار فلسفی زود تکامل نمی­یابد. جغرافیا در تاریخ و تاریخ در جغرافیا تأثیر می­کند.

159- نجات دموکراسی در این است که تنها اقلیت کوچکی با ادعای تساوی حکومت کنند و مغزها بیش از شمارش سرها اهمیت داشته باشند.در کشور ایران فقط شمارش ابلهان مهم است 160- ژان بودن؛ علوم گنجینه­ای دربردارند که در هیچ عصری تمام نخواهد شد.

161- بشر برای حفظ خود از حیوانات وحشی اجتماع را به وجود آورد که بزرگترین ابزاری است که تاکنون اختراع شده است.

162- ماریانا: تعیین سیاست با مراجعه به آرای عمومی زیان بخش خواهد بود. 163- ایرانیان ریاکاران و چاپلوسان بزرگی هستند و متقلبند. بر منکران لعنت

164- شرق صنایع و اسلحه ما را اقتباس می­کند و به صورت غرب درمی­آید. غرب از ثروت و جنگ خسته می­شود و طالب آرامش درون است. شرق غرب و غرب شرق است و این دو با یکدیگر تلاقی خواهند کرد.165- نخستین درخت کریسمس در تاریخ جزیی از مراسم جشن در آلمان در سال 1605 بود.

آلمانی­ها بودند که جشن میلاد مسیح را با یادگارهای بقایای گذشته شان بر پا کردند. 166- کنسرت که ترکیبی از آوازها و سازها بود در سال 1627 به وجود آمد.

167- مذهب محرک نیرومندی در میان مردم است و مذهب باید با میهن پرستی افزوده شود تا عوام به جنگ با مخالفان تحریض شوند.

168- مذهبها به وجود می­آیند و از بین می­روند اما خرافات جاودانیند. تنها خوشبخت ­ها می­توانند بدون اساتیر زندگی کنند.

169- هنر و ادبیات بدن علم را مانند لعل می­آرایند. 170- در دایره و ساعت که تقسیمات آنها بر مبنای شماره 6 تایی است، از عقاید ریاضی بابلی­ها مورد گرفته­ایم.

171- کپلر و گوته: عیوب افراد همانا عیوب زمان است و محسناتشان متعلق به خود آنان است.

172- کپلر عقیده داشت فکر هر گاه قلمرو کمیت را ترک کند. گرفتار تاریکی می­شود. به گفته گالیله، فلسفه به معنای فلسفه طبیعی یا علم بود.

173- می­اندیشم پس هستم، مشهورترین جمله فلسفی بود.

حمله مغول به ایران

در اینجا این حقیقت تاریخ ثابت می­شود که آسایش حاصل از تمدن موجب غلبه اقوام وحشی بر مردم متمدن می­شود. سلجوقیان قلمرو شرقی اسلام را نیرویی تازه داده بودند، اما آنها به سستی و تن پروری خو کرده و اجازه داده بودند دولت ملکشاه به کشورهایی مستقل تقسیم شود که از نظر فرهنگی درخشان اما از لحاظ نظامی ضعیف بودند (این فرهنگ درخشان را ایرانیان به وجود آوردند نه ترکهای وحشی خون خوار). در همین اوقات، در دشت­ها و صحراهای شمال آسیا، مغولان که بر اثر سختی­ها و کثرت نسل پیوسته نیرو می­گرفتند و با هیجان و علاقه رسوم جنگ را می­آموختند. این هونهای جدید، چون خویشان 8 قرن پیش خود، در به کار بردن خنجر و شمشیر و در تیراندازی از پشت اسبان بادپا مهارت داشتند. مغولان هر چه به دستشان می­رسید، حتی شپش را می­خوردند و از خوردن موش صحرایی ـ گربه ـ سنگ و خون آدمی دریغ نداشتند همان طور که بعضی مردم به اصطلاح متمدن امروز از خوردن خرچنگ و صدف باک ندارند. چنگیزخان این اقوام را به کمک مقررات سخت نظم وسامان داد و از آنها نیروی عظیمی ساخت و آنان را برای فتح آسیای مرکزی به حرکت درآورد. سپاه مغول به فرماندهی جوچی، پسرخان 000/400 سپاه سلطان محمد را در نزدیک جُند شکست داد و سلطان در نتیجه این شکست به سمرقند گریخت و 000/160 کشته در میدان به جا گذاشت. یک سپاه دیگر مغول به فرماندهی جغتای، پسرخان به سوی اترار راند. آنجا را گشود .و غارت کرد. سپاه سوم به فرماندهی خود خان، به سوی بخارا رفت و شهر را آتش زد. هزاران زن را اسیر کرد و 000/30 مرد را کشت. سمرقند و بلخ بدون جنگ تسلیم شدند اما از غارت و کشتار جمعی نجات نیافتند. ابن بطوطه که صد سال بعد این شهرها را دیده است، گفته بود هنوز غالب آن شهرها خرابه و لانه جغد است. تولی خان پسر چنگیز با 000/70 سپاه به خراسان حمله کرد و به هر شهری رسید آن را ویران کرد. مغولان اسیران را پیش صف خود می نهادند و مختارشان می­گذاشتند که یا با هم وطنان پیش رو بجنگند یا از پشت سر کشته شوند. مرو به خیانت گشوده شد و پاک بسوخت ... کتابخانه­های شهر طعمه آتش شد، به مردم آن اجازه دادند با دارایی خود از شهر خارج شوند تا در بیرون هر تک تک آنها را غارت و کشتار کنند.

این کشتار 13 روز دوام داشت و 000/300/1 نفر کشته شدند. نیشابور مدتی دراز شجاعانه مقاومت کرد و چون تسلیم شد همه مردان و زنان و کودکان شهر را به جز 400 صنعتگر ماهری که به مغولستان فرستاده شدند. از دم تیغ گذراندند و از سر کشتگان هرمی وحشت انگیز ساختند. شهر زیبای ری با 300 مسجد و کارگاه­های سفال معروف ویران شد و همه مردمش کشته شدند. پسر سلطان محمد، سلطان جلال الدین، سپاه تازه­ای فراهم آورد، بر لب رود سند با چنگیز پیکار کرد ولی شکست خورد و به دهلی فرار کرد. هرات بر ضد حاکم مغول طغیان و به عنوان مجازات 60000 تن از مردم آنجا کشته شدند. این وحشی گری جزیی از روش جنگی مغولان بود، می­خواستند در قلب مخالفان آینده خود ترس و وحشتی فلج کننده  بنشانند و در میان مغلوبین هیچ امکان طغیان و سرکشی باقی نگذارند و منظورشان هم عملی شد. پس چنگیز به دریار خود بازگشت، مدتی با 500 زن و محبوبه­اش خوش بود و در بستر مرد. پسر و جانشین او اوگتای قاآن سپاهی 000/300 نفری برای دستگیری سلطان جلال الدین که سپاه تازه­ای در دیار بکر فراهم آورده بود، فرستاد، جلال الدن شکست خورد و کشته شد و جنگاوران مغول چون دیگر مقاومتی ندیدند، در آذربایجان، بین النهرین، گرجستان و ارمنستان دست به کشتار و غارت زدند. پس از آن هلاکو بعد از شکست دادن پیروان حسن صباح در الموت عازم فتح اروپا شد اما در سال 1260 میلادی سپاه او در دمشق شکست خورد و اروپا از شر تجاوز مغول رهایی یافت. درطول تاریخ بشر هیچ تمدنی از تمدن­ها چون اسلام (ایران) به این صورت دچار ویرانی نشده است. مغولان نیامده بودند که فتح کنند و بمانند بلکه می­خواستند بکشند و غارت کنند و حاصل آن را به مغولستان ببرند. اما عواملی که باعث شکست ایرانیان از مغولان شدند لذت طلبی اپیکوری، خستگی جسمی و روحی، بزدلی و بی لیاقتی جنگی، فرقه گرایی و جهل طلبی مذهبی، فساد و هرج و مرج سیاسی دولت را به اضمحلال کشانیده بود.پس از حمله مغول خوارزمشاه ترک که خود را اسکندر دوم می خواند با گفتن قره تا تار گلدی پا به فرار گذاشت..... هم اکنون بازماندگان کثیف این مغولان در ترکیه و آذربایجان روسیه  رویای ایجاد امپراتوری ترک را در سر می­پرورانند و با تحریف تاریخ اکنون دارند بین آذربایجان ایران که آریایی هستند با دولت نفاق می­اندازند و قصد تجزیه آذربایجان از ایران را دارند (آذربایجان ایران مردم آن آریایی هستند

منبع: تاریخ تمدن جلد (4) ـ عصر ایمان

مشاهیر بزرگ جهان: ویل دورانت

روز 5 نوامبر 1885 میلادی ویل دورانت تاریخ نویس مشهور آمریکایی متولد شد. کار پژوهشی و علمی خود را از فلسفه آغاز کرد و با تاریخ به پایان رساند. مدتی خبرنگار روزنامه شب نیویورک بود و بعد به کار تدریس زبان لاتین و فرانسه و انگلیسی پرداخت. در سال 1912 قاره اروپا را گشت و در 1913 در دانشگاه کلمبیا مشغول تحصیل زیست شناسی و فلسفه شد و از محضر استادانی همچون دیویی بهره برد. تاریخ تمدن عنوان مهمترین اثر ویل دورانت است که در 13 جلد انتشار یافته است که در بخش کتاب شناسی همین وبلاگ اسامی کتابها ذکر شده است.

سال شمار زندگی ویل دورانت:

1885: در پنجم نوامبر در منطقه نورث آدامز ماساچوست به دنیا آمد.

1900: وارد کلیسای سان پیترو شد تا کشیش شود.

1903: کلیسا را ترک گفت و از کشیش شدن منصرف شد.

1907: در نشریه شب نیویورک به عنوان خبرنگار مشغول به کار شد.

1912: سفر یک ساله خود را به اروپا آغاز کرد.

1913: وارد دانشگاه کلمبیا شد تا در رشته­های زیست شناسی و فلسفه تحصیل کند.

1914: در کلیسایی در شهر نیویورک به ایراد خطابه­هایی در باب فلسفه تاریخ و ادبیات پرداخت.

1917: از دانشگاه کامبیا دکترای فلسفه گرفت و در 1918 در همان دانشگاه تدریس نمود.

1921: تأسیس مدرسه لیرتپل.

1925: نگارش کتاب فیلسوفان معاصر آمریکا و اروپا.

1926: نگارش کتاب تاریخ فلسفه را به اتمام رساند و کتاب زندگی و عقاید فیلسوفان بزرگ را چاپ کرد.

1927: تصمیم به نگارش و تدوین تاریخ تمدن جهان را گرفت.

1929: انتشار کتاب کاخهای فلسفه (لذات فلسفه).

1930: سفر به دور دنیا را آغاز کرد. مصر، خاور نزدیک، هندوستان، ژاپن و خاور دور را دید. از 1935 تا 1975 مجموعه 13 جلدی تاریخ تمدن را به چاپ رساند.

1981: در 25 اکتبر یعنی 13 روز قبل از مرگ ویل دورانت همسرش آریل از دنیا رفت و خود ویل دورانت در هفتم نوامبر و در سن 96 سالگی بدرود حیات گفت.

ویل دورانت اعتراف کرده است بدون همسر دلبندش، آریل، موفق به نوشتن تاریخ تمدن چند جلدی خود نمی­شد که کار تحریر آن نیم قرن طول کشید.

علاقه این زن و شوهر به هم به قدری بود که در سال 1981 پس از انتقال دورانت به بیمارستان، آریل از لحظه­ای که از دکتر شنید شانس زنده ماندن شوهرش کم است دیگر لب به غذا نزد تا درگذشت. قلب دورانت نیز پس از این که شنید آریل فوت شده از حرکت بازماند و به او پیوست و زن و شوهر در یک روز در کنار هم دفن شدند. آریل همسرش 13 سال جوان­تر از دورانت و شاگرد او بود. به علاقمندان به تاریخ و فلسفه پیشنهاد می­کنیم کتابهای تاریخ فلسفه و لذات فلسفه ویل دورانت را حتماً مطالعه کنند.

منبع: سرگذشت ویل و آریل دورانت ـ زندگی نخبگان رونامه جام جم (محد شکرا... زاده)

دانشمندان بزرگ ایرانی از دیدگاه ویل دورانت

یکی از دانشمندان بزرگ ایران ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (قرن چهارم هجری) است که راه و رسم تحقیق علمی را به بهترین وجهی در جهان اسلام شناساند. بیرونی فیلسوف، مورخ، جهانگرد، جغرافی دان، زبان شناس، ریاضی دان، منجم و شاعر بود و در همه این رشته­ها آثار معتبر و تحقیقات مهم ابتکاری داشت. مقام بیرونی در جهان اسلام شامخ­تر از مقام لایبنیتز و داوینچی در اروپا بود. نخستین تألیف معتبر او کتاب علمی و عمیق آثار الباقیه بود (1000 میلادی) که از گاه شماری و اعیاد ایرانیان، شامی­ها، یونانیان، یهودیان، مسیحیان، صابئین  زرتشتیان و اعراب سخن می­راند. بیرونی احساس شدید میهن پرستی را حفظ کرده بود و اعراب را سوسمار خورانی می­دانست که تمدن عظیم ساسانی را نابود کرده­اند. وی یک دانشمند تجربی بود که در تحقیقات علمی دقتی زیاد داشت، گاهی به جهل خود اعتراف می­کرد و وعده می داد تحقیقات خود را ادامه دهد تا حقیقت را کشف کند. او کتاب تحقیق ماللهند را چاپ کرد که تحقیقی درباره نژادها ـ زبانها ـ دینها و فرهنگهای هند بود. او اصول هندسه اقلیدس و المجسطی بطلمیوس را به زبان سانسکریت ترجمه کرد. او به همه علوم توجه داشت. مفصل­ترین بحث قرون وسطی را درباره ارقام هندی را به عمل آورد و رساله­ای درباره اسطرلاب و نقشه جهان نما و ذات الحلق نوشت. زیجی برای سلطان مسعود تنظیم کرد. در کروی بودن زمین تردید نداشت. معتقد بود اشیاء به طرف مرکز زمین جذب می­شوند. طریقه­ای برای به دست آوردن قوه اعداد بدون توسل به عملیات ملال انگیز جمع و ضرب پیدا کرد. برای بعضی قضایای هندسی راه حل­هایی کشف کرد که به نام وی معروف شد.

دایره المعارفی در نجوم ـ مقاله­ای در جغرافیا و خلاصه­ای در نجوم ـ علم احکام نجوم و ریاضیات تألیف کرد. ویل دورانت شیمی را از مبدعات ایرانیان می­داند که در جهان غرب به عنوان اعراب یا مسلمانان شناخته شده­اند.

معروفترین کیمیاگر اسلام جابربن حیان بود (83 تا 149 ه.ق) که در اروپا به نام گبر یا زرتشتی معروف است. قابل توجه کسانی که به دروغ جابربن حیان را شاگرد امام جعفرصادق معرفی می­کنند). جابر فرزند یک داروگر کوفی بود که به پزشکی اشتغال داشت. مورخان 100 تألیف را به او نسبت می­دهند که بسیاری از آنها تألیف او نیست. نخستین بار داروخانه به وسیله ایرانیان ایجاد شد و آنها نخستین مدرسه داروشناسی را بنیاد کردند. پزشکان ایرانی به شست و شو به هنگام تب و به حمام بخار اهمیت فراوان می دادند. بی­هوشی به وسیله استنشاق را در بعضی کارهای جراحی به کار می­بردند. در قلمرو اسلام نام 34 بیمارستان آمده که همگی به شیوه انجمن علمی و بیمارستان ایرانی جندی شاپور پدید آمده بود. معروفترین پزشک دوران اسلام، ابوبکر محمد رازی (251 تا 313 ه.ق) بود که در اروپا به نام رازس معروف بود. زادگاه او شهر ری بود. 131 کتاب تألیف کرد که بیشتر آنها نابود شده­اند. از کتابهای معروف او حاوی بود که شامل 20 جلد کتاب بود که از همه فروع پزشکی سخن می­گفت. این کتاب با عنوان لیبر کونتینس به لاتین ترجمه شد و به احتمال زیاد تا چند قرن معتبرترین کتاب پزشکی بود و یکی از 9 کتابی بود که در سال 1395 کتابخانه دانشکده پزشکی پاریس را تشکیل می­دادند. مقاله رازی درباره آبله و سرخک نمونه مشاهده مستقیم و تحقیق علمی در زمینه امراض مسری بود.

این رساله رازی از سال 1498 تا 1866 میلادی، 40بار به زبان انگلیسی چاپ شده است. معروفترین اثر رازی کتاب منصوری است که شامل 10 جلد بود که در میان دانشجویان پزشکی اروپا متداول بود. در مدرسه طب دانشگاه پاریس دو تصویر رنگی از دو پزشک ایرانی آویخته­اند. یکی رازی که مهمترین پزشک اسلام و بزرگترین عالم طبیب بالینی در قرون وسطی بود و دیگری ابن سینا بزرگترین فیلسوف و پزشک عصر خود بود. ابن سینا دو کتاب دارد که همه تعلیمات وی در ان هست یکی شفا که دایره المعارفی در 18 جلد در ریاضیات ـ متافیزیک ـ اقتصاد ـ سیاست و موسیقی است و دیگری قانون که بحث بسیار مفصلی درباره اعضای بدن ـ بهداشت ـ درمان و داروشناسی است (در نوشته های پیشین همین  وبلاگ آرشیو سالهای 86 و 87 مطالبی درباره ابن سینا آمده است) ابن سینا از همه مؤلفان طبی قرون وسطی برجسته­تر بود. رازی بزرگترین پزشک- بیرونی بزرگترین جغرافی­دان ـ ابن هیثم بزرگترین دانشمند نورشناس و جابربن حیان بزرگترین شیمی دان دوران قرون وسطی در ایران بوده­اند که البته مسلمانان دروغ­های زیادی را درباره  عقاید آنان می گویند و انها را از خودشان می دانند...... نفوذ ابن سینا بسیار دامنه دار بود و از دیار مشرق گذشت و به اسپانیا رسید و در فلسفه ابن رشد و موسی بن میمون اثر گذاشت و به دنیای مسیحی لاتین و فیلسوفان مدرسی نیز رسید. فراوانی افکار ابن سینا در فلسفه آلبرتوس ماگتوس و توماس آکونیاس حیرت انگیز است. راجر بیکن او را بزرگترین استاد فلسفه بعد از ارسطو لقب می­دهد. در مجموعه 13 جلدی تاریخ تمدن ویل دورانت از خیام ـ فردوسی ـ سعدی ـ حافظ ـ فارابی ـ و ... مطالبی آورده شده است.....ادامه مطالب وبلاگ را در ارشیو یا نوشته های پیشین به خصوص دی ماه 1386 سیو و مطالعه کنید.

منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت ـ عصر ایمان جلد 1

مشاهیر بزرگ ایران : انوشه انصاری خانم انوشه انصاری، نخستین ایرانی که به فضا سفر کرد می گوید از کودکی شیفته آسمان و ستارگان بوده است و از زمانی که دختر بچه کوچکی بوده در تهران به آسمان چشم می¬دوخته است و در حالی که زیبایی ستارگان آسمان مجذوبش می¬کرده از خود می¬پرسیده آیا در آن بالاها هم دخترکی چشم به آسمان دوخته است. شاید آن سالها کسی رویای انوشه را جدی نمی¬گرفت اما او تصمیم داشت آن را محقق کند. او در 16 سالگی به همراه خانواده¬اش ایران را ترک کرد و راهی آمریکا شد. او پس از ورود به آمریکا در رشته IT شروع به ادامه تحصیل کرد و خیلی زود توانست توانایی¬های فنی و مدیریتی خود را آشکار کند تا تبدیل به یکی از موفق¬ترین مدیران جوان آمریکا شود وبه همراه خانواده¬اش فرصتی را که منتظر آن بود به دست آورد. پس از سود دهی شرکت آنها، که اگر چه از یک شرکت کوچک آغاز شد اما به سرعت به رشدی چشمگیر دست یافت. خانواده انصاری فرصت آن را یافت تا به رویاهای خود بپردازد و با حمایت از جایزه ایکس پرایز، برای سفر مداری غیر دولتی خود را به یکی از چهره¬های مطرح صنایع فضایی غیر دولتی بَدل کند. در آستانه سفر او به فضا که با هزینه شخصی خود او صورت می گرفت بسیاری به نحوه هزینه مبلغ این سفر اعتراض کردند اما انوشه به آنها پاسخ می¬داد: اما پول من از کجا آمده؟ به شما می گویم از کار سخت، از ریسکهایی غیرقابل باور و فدا کردن خیلی از چیزها ... اما آیا این به معنی اونه که من نسبت به انچه در جهان اطرافم می¬گذرد بی¬تفاوتم و به آنها اهمیت نمی¬دم؟ من به بچه¬های گرسنه غذا نمی¬دهم نه به این دلیل که گرسنگی آنها برایم مهم نیست بلکه به این دلیل که غذا دادن به 100-1000 یا 100 هزار نفر مشکل گرسنگی را حل نمی¬کند. در حالی که یکی از ریشه¬های اصلی گرسنگی به مسایلی مثل خشکسالی ـ افزایش جمعیت ـ و استفاده از روشهای غلط کشت و کار بر می¬گردد و شما می¬دانید که تحقیقات فضایی چه کمک بزرگی به ایجاد تغییر در شرایط کشت و از بین بردن افت از محصولات کشاورزی می¬کند. تنها راهی که برای حل این مشکل وجود دارد این است که آموزش کاملی برای جوانها مهیا کنیم تا به متفکران آزاداندیشی تبدیل شوند، که اصول و استانداردهای زندگی آنها را دیگران ننوشته¬اند و مردمانی هستند که موقعی که نیاز به تغییر را احساس می¬کنند برای انجام دادن این تغییرات اساسی آماده هستند. این پیام من است که قصد دارم آن را به گوش مردم جهان برسانم. انوشه انصاری با نوشتن وبلاگ مردم را از سختی¬های زندگی درفضا آگاه کرد و نشان داد در پشت چهره جذاب زندگی در فضا چه سختی¬هایی وجود دارد. نگاه انوشه خانم وقتی از فضای بی کران چشم بر زمین دوخته بود: اشکم سرازیر شد ... حتی فکر کردن به آن صحنه اشک مرا درمی آورد ... این سیاره زیبای بخشنده زیر شعاع گرم خورشید ... سرشار از صلح ... سرشار از زندگی ... آن بالاها نه نشانه¬ای از جنگ و نه نشانه¬ای از مرزها و نه نشانه¬ای از مصیبت¬ها و بدبختی¬هاست ... آن بالا فقط زیبایی است منبع ماهنامه نجوم مهر 1385 – مقاله پوریا ناظمی.

به وب سایت چنین گفت سینوهه خوش آمدید.  ادامه مطالب وبلاگ در ارشیو سالهای ۱۳۸۶-۸۷-۸۸

هدف از وب سایت سینوهه معرفی مشاهیر بزرگ ایران ـ جهان ـ تاریخ ایران و جهان و خلاصه­ای از مقاله­های بزرگترین فیلسوفان ـ مورخان و روان شناسان دنیا و معرفی بهترین و معتبرترین کتابهای منتشر شده در ایران در رشته­های:

فیزیک و کیهان شناسی ـ تاریخ ایران ـ تاریخ جهان ـ روان شناسی و فلسفه می باشد. برای این منظور تمام مقاله­های موجود را به دقت بخوانید. مطالب قبلی در نوشته­های پیشین مهر ـ آبان ـ آذر 1388 و مقاله­های سال های 1387 و 1386 آمده است. روی نوشته­های پیشین (آرشیو) کلیک کنید. در ضمن مقاله­ها کمی دیر باز می­شوند کمی صبر کنید و اسپیکر (بلندگو) کامپیوتر را روشن کنید. اگر هم به نجوم و کیهان شناسی علاقمند هستید در لیست لینکها سمت راست بالای  وبلاگ      روی وب سایت زرگان نجوم کلیک کنید و صبر کنید تا کامل باز شود و نوشته­های پیشین و عکسهای آن را ببینید. چنین گفت سینوهه را که متعلق به بزرگترین اندیشمندان بشری می­باشد (من فقط یک گردآورنده هستم) در کامپیوتر خود Save کنید و آن را به دوستانتان معرفی کنید.

ز تندباد حوادث نمی­توان دیدن

در این چمن که گلی بوده یا چمنی

از این سموم که برطرف بوستان بگذشت

عجب که بوی گلی هست، رنگ نسترنی

مزاج دهرتبه شد در این بلا حافظ

کجاست فکر حکیمی و رأی برهمنی


کتاب شناسی: هدف از این بخش معرفی بهترین کتابهای منتشر شده در زمینه­های تاریخ ـ فیزیک ـ روان شناسی و فلسفه در ایران می­باشد.

1- فیزیک و کیهان شناسی: (در فهرست لینکهای وبلاگ روی زرگان نجوم کلیک کنید.)

فیزیک دانشگاهی مکانیک ـ نور و فیزیک مدرن ـ فیزیک الکتریسته و مغناطیس ـ فیزیک حالت جامد ـ فیزیک پلاسما ـ اشعه X ـ لیزر ـ موج، ذره، کوانتوم، نجوم به زبان ساده 1 و 2 ـ ساختار ستارگان و کهکشان­ها ـ ستارگان، ساختار و تحول آنها ـ نجوم دینامیکی ـ اساس ستاره شناسی ـ نجوم و اختر فیزیک مقدماتی 1 و 2 ـ جهان در سه دقیقه نخستین ـ فن آوری تلسکوپها  عکسبرداری دیجیتال و پردازش تصاویر نجومی ـ طراحی و ساخت تلسکوپهای رادیویی و اپتیکی ـ ستاره شناسی تمدن­های کهن ـ کاوش رصدخانه مراغه ـ آشنایی با اختر فیزیک ستاره­ای 1 و 2 و 3 ـ تاریخچه زمان ـ جهان در پوسته گردو ـ راهنمای هفتگی اسمان شب ـ انسان و کیهان ـ اطلس فضا ـ 186 پاسخ و پرسش نجومی ـ زمین (انتشارات گیتاشناسی) ـ آسمان در شب ـ از کوراک تا کوازار ـ از کهکشان تا انسان ـ آفرینش جهان ـ انسان در نبرد با طبیعت ـ انفجار بزرگ ـ پیدایش و سیر تکاملی حیات ـ از کجا آمده­ایم؟ به کجا می­رویم؟ تحول ستارگان ـ فیزیک و واقعیت ـ کیهان شناس (جایگاه انسان در فضا) انبساط جهان ـ یک، دو، سه، بی نهایت ـ نسبیت برای همگان ـ عالم انیشتین ـ تئوری نسبیت اینشتین و انحنا عالم هستی 1 و 2 ـ فیزیک نوین ـ جهان فیزیکدانان ـ رنجهای اینشتین ـ تاریخ اتم ـ اژدهایان عدن ـ اصل انواع (چارلز داروین) ـ زمین شناسی تاریخی 1 و 2 ـ الفبای اتم ـ ماجرای زندگان ـ جنگ نه (مقالات گفتگوی اینشتین و فروید) ـ تصویر جهان در فیزیک جدید (ماکس پلانک) ـ جهانی که می­بینم (اینشتین) ـ تاریخ و فلسفه علم ـ سرگذشت تقویم ـ درآمدی بر فیزیک امروز ـ فضا، از رویا تا واقعیت.

تاریخ ایران:

تاریخ ایران باستان (پیرنیا) 1 و 2 و 3 ـ سرزمین جاوید 1 و 2 و 3 و 4 ـ تاریخ فرهنگ و تمدن ایران  1 و 2 و 3 ـ تاریخ کیش زرتشت 1 و 2 و 3 ـ تاریخ کامل ایران باستان ـ از زبان داریوش ـ زمان و زادگاه زرتشت ـ منم کوروش بزرگ ـ جنگهای ایران و روم ـ تاریخ شاهنشاهی هخامنشی (امستد) ـ تاریخ ایران از آغاز تا اسلام (پطروشفسکی) ـ اصل و نسب دینهای ایرانیان باستان (رضایی) ـ تاریخ نوروز وگاه شماری در ایران ـ جشن های ایران باستان (رضایی) ـ تاریخ ایران قبل از اسلام ـ تاریخ ایران پس از اسلام (زرین کوب) ـ ایران در زمان ساسانیان ـ موسیقی در زمان ساسانیان (کریستین سن)- دو قرن سکوت ـ دیدگاه­ها ـ بابک خرم دین ـ کتابهای صادق هدایت (پروین دختر ساسان ـ مازیار ـ سایه مغول ـ ترانه­های خیام ـ توپ مروارید) ـ خداوند الموت ـ روزگاران (زرین کوب) ـ اوستا (پور داوود) ـ اساتیر ایران ـ تاریخ سیستان ـ آفرین فردوسی ـ دوران زندگی و مهاجرت آریایی­ها ـ شرح حال فردوسی ـ شاهنامه فردوسی (چاپ مسکو) ـ فرهنگ زبان پهلوی ـ تخت جمشید ـ جنبش حروفیه ـ عقاید مزدک ـ یکتاپرستی در ایران باستان ـ تصوف ـ تاریخ تمدن ایران ساسانی ـ در شناخت فردوسی (پروفسور حافظ محمدخان شیرانی)- آرش شیواتیر (ارسلان پوریا) ـ آشنایی با بناهای تاریخی ـ از کوچه رندان (زندگی حافظ) ـ یشتها و گاتها ـ عرفان و تصوف ایران ـ منم زرتشت  ارابه ران خورشید ـ داستانهای شاهنامه ـ امام حسین و ایران ـ راه اصفهان (ابن سینا) ـ پدر و پسر (خاندان پهلوی) ـ آخرین سفر شاه ـ پاسخ به تاریخ (محمدرضا پهلوی) ـ مردی که با سایه­اش حرف می­زد (صادق همایونی) ـ عالی جناب سرخ پوش و عالی جناب خاکستری ـ تاریکخانه اشباح ـ رصدگذاری و تاریخ در ایران ـ بناهای تقویمی و نجومی ایران ـ کاوه آهنگر و درفش کاویانی ـ ضحاک ماردوش ـ رصدخانه زرتشت (رضا غیاث آبادی).

تاریخ جهان:

مجموعه تاریخ تمدن ویل دورانت: مشرق زمین گاهواره تمدن ـ یونان باستان ـ روم باستان ـ عصر ایمان 1 و 2 ـ عصر اصلاح دینی ـ رنسانس ـ آغاز عصر خرد ـ عصر لویی چهاردهم ـ عصر ولتر ـ روسو و انقلاب 1 و 2 ـ عصر ناپلئون ـ تاریخ معاصر جهان (جان باومن).

مجموعه تاریخ تمدن آرنولد توین بی، سیمای تاریخ ـ تکوین تمدن­ها ـ رشد تمدنها ـ فروپاشی تمدن­ها ـ متلاشی شدن تمدن­ها ـ دولتهای جهانی ـ نهادهای روحانی جهانی ـ اعصار قهرمانی ـ تماس میان تمدن­ها در بعد زمان ـ تماس میان تمدن­ها در بعد مکان ـ چرا بررسی تاریخ ضرورت دارد؟ در آستانه رستاخیز ـ اساتیر بین النهرین ـ اساتیر یونان ـ اساتیر روم ـ آفرینش و مرگ در اساتیر ـ اساتیر جهان ـ هولوکاست ـ نامه­های پدری به دخترش ـ خون و تاریخ ـ تمدن­های پیش از تاریخ ـ  راز قاره آتلانتیس ـ قلعه حیوانات- ملتی از گوسفندان ـ تاریخ ادیان جهان (رضایی) 1 و 2 و 3 ـ تاریخ جامع ادیان (جان بی ناس) ـ تاریخ ادیان ابتدایی و قدیم ـ تاریخ یهود ـ انجیل عیسی مسیح ـ تاریخ اسلام (دانشگاه کمبریج) ـ محمد پیغمبری که از نو باید شناخت ـ عایشه پس از پیغمبر ـ تاریخ تمدن غرب ـ جهان باستان ـ سینوهه پزشک فرعون 1 و 2 ـ فرزند نیل (موسی) 1 و 2 ـ کنیز ملکه مصر ـ انسان در گذرگاه تکامل 1 و 2 ـ سقوط امپراتوری روم ـ پیکار صفین (نصربن مراحم) ـ شاخه زرین (جیمز فریزر)  در مورد دین و جادو ـ تاریخ تاتر (ویل دورانت) ـ درآمدی بر باستان شناسی.

فلسفه:

تاریخ فلسفه دوره 11 جلدی ـ فلسفه علمی ( برتراندراسل 1 و 2 و 3 و 4) ـ متفکران یونانی 1 و 2 و 3 ـ دنیای سوفی ـ لذات فلسفه ـ تاریخ فلسفه (ویل دورانت) ـ تفسیرهایی بر زندگی (ویل دورانت) ـ تاریخ فلسفه غرب (راسل) ـ درآمدی بر فلسفه ـ ماجراهای جاودان در فلسفه ـ جزم اندیشی مسیحی ـ کلیدهای ذن ـ هایدگر  وپرسش­های بنیادین ـ تاریخ هستی (هایدگر) ـ انسان برای خویشتن ـ مارکس و سیاست مدرن ـ اصول و فلسفه دکارت ـ چنین گفت زرتشت ـ چنین گفت بودا ـ هزار اندرز کنفسیوس ـ ادیان و مکتبهای فلسفی هند ـ اوپانیشادها ـ اسرار مخفی هندو ـ فلسفه شرق (مهرداد زرین) ـ فرهنگ مکتبهای فلسفه (داکوبرت و 72 تن از نخبگان فلسفه) ـ ترانه­های خیام (صادق هدایت) ـ برگزیده افکار راسل ـ رنجهای ورتر جوان (گوته) ـ توپ مروارید ـ نیچه (دکتر پرویز همایون فر) ـ عقاید فلسفی ابوالعلا معری (حسین خدیوجم).

روان شناسی:

کلیات روان شناسی 1 و 2 و 3 و 4 و 5 ـ فرهنگ جامع روان پزشکی 1 و 2 (پورافکاری) ـ چکیده روان پزشکی بالینی ـ فیزیولوژی مغز - شگفتی­های جهان درون 1 و 2 ـ تحلیل رویا (یونگ) ـ انسان و سمبولهایش (کارل گوستاویونگ) ـ انسان و اسطوره­هایش (یونگ) ـ روان شناسی ضمیر ناخودآگاه (یونگ) ـ فروید در مقام یک فیلسوف ـ روان کاوی و علوم غریبه ـ هیپنوتیزم برای همه ـ هیپنوتیزم پیشرفته ـ اسرار تمرکز ـ عقده رستم و سهراب (احمد هوشنگ اردوبادی) ـ زرتشت، حافظ و سوگواری در ایران (احمد هوشنگ اردوبادی) ـ بیماری­های عصبی و روحی (اردوبادی) ـ روان کاوی و دین (اریک فروم) ـ روان شناسی مذهب (فروید) ـ موسی و یکتاپرستی (فروید) ـ فکر و خواب ـ عرفان و تصوف ایران ـ مدیتیشن ـ طریقت باطنی ـ ذن و ذاذان ـ پدیده­های روحی هیپنوتیزم ـ تقویت نیروهای روحی و روانی - ضمیر پنهان (یونگ) ـ رویاها (یونگ) ـ روان شناسی غیرطبیعی (هوشنگ اردوبادی) ـ مرض عشق (سعید وهابی) ـ کابوس ـ روان شناسی هیلگارد 1 و 2.

شعر ارش شیواتیر از ارسلان پوریا

ماندن این ملت از فکر بزرگان ویست
یک سخن گستر به نیروی خرد این کارکرد
آن زمان این گونه مردان در میان ما بدند
پیش ایشان جایگاه مردمی نیک آشکار
این همه بگذشت و اینک دوره­ای دیگر رسید
ارزش انسان زبون شد، خاک شد، بی هوده شد
این زمان یک سکه زر در نزد این اهریمنان
گوهر مردی که روزی برترین سرمایه بود
از شرف با این پلید اهریمنان لفظی مگوی
قصه ایران پرستی داستانی کهنه شد
آن که از پستان مادر شیر نامردی بخورد
تا چنین نامردمان در خاک ایران زنده اند
تا تفکر از میان دوده ما رخت بست
تا خصال مردمان باستانی کشته شد
دشمن ایران همین خواهد که جز نامردمان
کشتن آزادگان و جستن نامردمان
لیک ایرانی بباید خصلتش دیگر شود
از درستی مایه ­ها باید گرفتن در منش
از جوانمردی پی مکر و ریا را سوخت سخت
زنده گردد تا دگر ره خصلت آزادگی
تا بداند ارزش اندیشه را آزاده مرد
من بر آنم کز میان تیرگی­های زمان
چون شهاب آسمانی جنبشی سازد دلیر
با چنین توفنده طوفانی به میدان پی نهد
آتشی باید روان­ها را برافروزد چو مهر
فکرتی باید چو مزدا آسمان ایجاد کن
چون چنین شد، آری آری، نام خوشبختی بیار
نک درین دوران اگر شاگرد فردوسی تویی
از ستمگر بازی محمود غز غمگین مشو
گر جهانی خصم تو شد فکر تو یار تو باد
این سخن­های دری را این چنین گوهر اثر
از منوچهری و فردوسی سخن باید گرفت
اینک از افسانه­های باستانی گویمت
داستان ارزش انسان و عشق و فکرست
نسل انسانی بجا و نام انسان زنده باد
مهر آزادی به ایران ویج پرتو ساز باد

 

نی ز محمود دغل باز و ایاز بد نشان
نیروی اندیشه است این، گر نمی دانی بدان
زین جهت شد سربلندی دوستدار دودمان
نزد ایشان ارزش فکرت گران­تر از گران
دوره دیو سپید جنگل مازندران
نی نشان از مردمی ماند و نه فکر اندر روان
برترست از نام و ننگ و فکر و عشق و خانمان
می­فروشندش به خواری با زر بازارگان
این گروه سفله با شیطان شده همداستان
زرپرست سفله می­خندد به ایران باستان
میهن خود را دهد بر آهریمن رایگان
سنگ بستست و سگ آلوده دندان در امان
جغد بدبختی درین بستان سرا کرد آشیان
مرد ایرانی زبون شد یکسر از پیر و جوان
چهره­ای دیگر نباشد اندرین شهر و مکان
شیوه دیرینه دشمن همین بازیست هان
جامه سازد از خصال کوروش نوشه روان
وز دلیری بی سپر باید شدن پیش سنان
وز تفکر زیر پی آورد باید نردبان
ابر آزادی به ایران ویج سازد سایبان
زندگی بر خوان آزادیش سازد میهمان
دست باید برفشارد دسته گرز گران
بر فضای بی سخن غرش ببارد رعد سان
با چنین گرزی بکوبد اهرمن را از دهان
جنبشی باید که تا دور افکند بند از زبان
خصلتی باید چو رستم جاودانه پهلوان
چون چنین شد، شادمانی را به باغ انداز خوان
آتش افکن در بیابان­ها به روز مهرگان
تیره شب را ره بپیما تا بپوید کاروان
زندگی تیغ ار زند اندیشه باشد مهربان
از منوچهری و فردوسی گرفتم ارمغان
آنچنان کاندر بهاران شاخ گل از باغبان
داستانی، داستان آرش شیوا کمان
داستانی نغز چون چهر دلاویز جنان
شادمانی جاودانه مردمان را پاسبان
شعر ایرانی روان بخش جوانسال و کلان

 

 

روشنفکران عصر ولتر (قسمت اول)

مردم از آن رو بدبختند که نادانند و از آن رو نادانند که همه توطئه کرده­اند آنان را در نادانی نگاه دارند.

منظور از فیلسوف کسی است که می­کوشد برای هر موضوعی با چشم انداز وسیع پاسخی مستدل و معقول بیابد. گوتنبرگ سیمای اروپا را دگرگون ساخته بود. صنعت چاپ وسیله گسترش و انتشار علوم، انتقاد از کتاب مقدس و آثار کلاسیک روزگار قبل از مسیحیت می­گشت. دآلامبر هنر تعلیم دادن و بیدار ساختن مردم را گرانبهاترین موهبت انسان می­شمرد. جرأت دانستن شعار این جنبش روشنگری ـ این عصر خرد پیروزمند و تحقق یافته شد. فیلسوفان پذیرفتند که خرد، مثل هر چیز انسان، به آسانی فریب می­خورد و بر خطا می­رود و دریافته بودند که منطق نادرست و نتیجه­گیری غلط از تجربه می­تواند خرد

را اغوا کند و به گمراهی کشاند. همه فیلسوفان عصر روشنگری دریافته بودند که بیشتر مردم جهان، حتی در متمدن­ترین و پیشرفته­ترین جوامع بشری، چنان درفشار تنگناهای اقتصادی و رنج و زحمت قرار دارند که مجال بالا بردن سطح خرد خویش را ندارند و توده مردم جهان، بیش از آنکه از خرد پیروی کنند، از احساسات و تعصبات پیروی می­کنند اما انسان (فیلسوفان) سرانجام توانست خود را از معتقدات جزمی قرون وسطایی و اساتیر مشرق زمین رهایی بخشد.

توانست اندیشه خویش را از بند الاهیات وحشت آور و گمراه کننده آزاد سازد. توانست آزاد شود، آزاد بیندیشد و آزادانه شک کند. کلیسا بارها با اسناد ساختگی و معجزات دروغین دارایی مردم را غارت کرده بود. کلیسا با در دست داشتن همه آموزشگاه­ها و مدارس، ذهن جوانان را با اندیشه­های موهوم و گمراه کننده آکنده بود. کلیسا جنگهای دینی را که فرانسه را به ویرانی کشیدند دامن زده بود و کلیسا با همه جنایتهایی که به زیان روان انسان مرتکب شده بود میلیونها انسان خرافاتی ساده دل را بر آن می­داشت که باور کنند آن دستگاه کلیسا برتر از خرد آدمی است و جانشین و خلیفه خدا روی زمین است و مبارزه با آن مبارزه با امام عصر بود. ولتر، زمانی که به لاک می­اندیشید گفت: چه کاری شکوهمندتر از اینکه با چند استدلال جهانی را به جنبش واداریم. هر علمی، به هنگام رشد و تکامل خود، مقام خرد را اعتلا می­داد و اعتقاد به نظم و قانون را در جهان هستی استحکام می­بخشید و اعتقاد مردم را به کشیش و معجزات دروغین متزلزل می­ساخت. ملیه اعتقاد به آزادی و فناپذیری روان آدمی را دور از خردمندی می­دانست و می­گفت: اعتقادی که مرا از ترس و نگرانی شگرف می­رهاند ... مطلوب­تر از ایمان به خدایی است که رحمت خود را تنها به محبوبانش ارزانی می­دارد و بقیه مردم را مستحق کیفر ابدی می سازد و او خدایی است که ناپاکان را پیروز و کامیاب و پاکان را گرفتار رنج و بدبختی می­سازد. کار او ساختن و ویران کردن است. ولتر این اعتقاد را اعتقاد غیر طبیعی می­دانست که آن را به ذهن انسان بالغ تزریق کرده­اند.

ملیه می­گفت: اگر دین روشن و خالی از دروغ بود، نادانان را کمتر می­فریفت و به خود می­کشید. کشیشان و قانون گذاران با بر پا ساختن ادیان و جعل کردن اسرار .... آنها را برای خدمت به اغراض خود به کار گرفته­اند.

در این دسیسه چینی، کشیشان بیش از شاهان مقصرند زیرا اینان با تعلیمات خود مردم را به موهوم پرستی می­کشانند.

جنگ و ستیز میان فرقه­های دینی امپراتوری­ها را به آشوب کشیده، انقلاب ها پدید آورده، شاهان خردمند را سرنگون ساخته و دنیا را به ویرانه کشیده­اند. مدافعان دین که همواره از نیکوکاری و صلح جهانی سخن گفته­اند ثابت کرده­اند که از آدمخواران و وحشیان هم درنده­ترند. جنایتی نیست که انسان برای خشنود کردن خدا و امامان و برای فرو نشاندن خشم او ... یا برای روا ساختن دغلکاری­های شیادان در راه موجودی که تنها در خیال آنان وجود دارد، بدان دست نزده باشد. ملیه اعتقاد داشت اعتقاد به دین در بین مردم باعث فضیلت آنان نمی­شود و می­گفت: شیادان ـ زناکاران ـ هرزگان ـ روسپیان ـ دزدان و فرمایگان همگی به خدا و عذاب آخرت ایمان دارند. مردم از آن روی بدبختند که نادانند و از آن روی نادانند که همه توطئه کرده­اند تا آنان را در نادانی نگاه دارند ... مردم از آن رو شریر و نابکارند که خرد آنان رشد نکرده است.

الوسیوس در کتاب درباره انسان، کشیشان را به نام سوداگران دوره گرد بیم و امید، جاودان کنندگان جهل و نادانی و قاتلان اندیشه و خرد به باد دشنام گرفت. دیدرو عقیده داشت: فلسفه چون دریای بیکرانی است که انسان را در خود سردرگم می­کند زیرا قادر نیست به پرسشهای بی­پایان ما پاسخ دهد و می­گفت: (تاریخ) مجموعه­ای از انقلابها و دگرگونی های پی در پی است که آن را نابود می کنند. موجودات زنده و انسان­ها از پی هم پدید می­آیند. یکدیگر را در تنگنا می­نهند و سرانجام ناپدید می­شوند. در فرانسه دایره المعارف بیش از هر اثری، دانش را در دسترس مردم نهاد. دآلامبر در مقاله بره سکوتیا و عقاب سخن را به دلیل و برهان می­کشاند و اعتقاد به معجزه را در وضعی ناپایدار می­گذارد. در مقاله عقاب می­نویسد: نیکبخت مردمی هستند که دینشان آنان را به پیروی از معتقدات درست، پاک و بلند و به کارهای پسندیده وا می­دارد.

یک چنین دینی دین ماست که در آن فیلسوف تنها از خرد خود پیروی می­کند. آدمی برای اینکه دین را بپذیرد باید چشم بر روی عقل سلیم ببندد. برای قبولاندن این اصول، باید انسان را به مرتبه حیوانات فرو کشید و راستی را با ناراستی برابر گرفت.

فیلسوفان، روحانیان را دشمنان آزاد اندیشی و محرک تعقیب و آزار مردم می دانستند و از آنان بیزاری می­کردند چون مردم عالمان دین را میانجی میان خدایان و انسان­ها می­دانستند. پیکار با دین به ستایش اندیشه­ها و شیوه­های علمی و فلسفی جدید مبدل شد و فیلسوفان خود را از اوهام الاهیات، تار عنکبوت منطق و ابرهای متافیزیک خیالی دور کردند. دیدرو نوشت: خرد در نزد فیلسوف دارای همان مقامی است که رحمت الهی در نزد مردم داراست. هدف روشنفکران عصر ولتر این بود که به جای آنکه به پایداری دین و خرافات یاری کنند، تلاشهای خویش را صرف تحقق بخشیدن روزگاری خواهد ساخت که در آن سیاست، به همدستی دانش با جهل، بیماری و بینوایی به پیکار برخواهد ساخت. دایره المعارف دیدرو اندیشه­های سوسیالیستی و دمکراسی را مردود می­شمرد و حکومت پادشاهی را بهترین نوع حکومت می شمرد (از نوع خوب آن). دایره المعارف مانند ابر آبستن در سراسر اروپا می­گشت، سنتها را در هم می­شکست. اذهان را به تفکر وامی­داشت و مردم را برای قیام و سرکشی آماده می­ساخت. دایره المعارف انقلابی قبل از انقلاب فرانسه بود.

دیدرو هر گونه شناخت یا علاقه به جهان ماورای دسترس حواس انسان را موهوم و بی پایه می­شمرد و می­گفت اگر دین را نابود کنید یکی از تعصبات هولناک بشر از جهان رخت برخواهد بست و مسلمانان را به یاد می­آورد که برای کشتن مسیحیان غوغایی به پا کرده­اند و مسیحیان را در نظر مجسم می­سازد که خون مسلمانان و یهودیان را بر زمین می­ریزند. دیدرو اندک اندک دریافت برترین فضیلت آن است که به بقای اجتماع یاری کند. زیرا سازمان اجتماعی یگانه ضامن بقای فرد است. اما به اصلاح جامعه قبل از آن که آموزش و پرورش همگانی شعور مردم را وسعت دهد چندان امیدوار نبود و می­گفت تا روزی که استعداد و توانایی مردم متفاوت است، نابرابری اقتصادی پایدار خواهد ماند. دیدرو چون در پژوهش و آزمایش ناشکیبا بود، نمی­توانست دانشمندی برجسته شود (مانند خود من) نتایج جزیی را به سرعت تعمیم می­داد اما این تعمیم دادن­ها همواره روشنگر بودند. او فلسفه را برای مردان و زنان زنده­ای نوشت که با مسایل زندگی دست به گریبان بودند. یکی دیگر از فیلسوفان این دوره الوسیوس بود که عقیده داشت آموزش صحیح قادر است همه چیز را دگرگون کند. هرگاه جهل و نادانی را براندازید، فساد از میان خواهد رفت. الوسیوس می­گفت: روحانیون همواره جویای قدرت و ثروت بوده­اند. قدرت کشیشان به زودباوری ابلهانه و موهوم پرستی مردم باز بسته است. مردم هر چه کمتر از واقعیات بدانند از آنان بیشتر پیروی می کنند. روحانیون در همه ادیان می­کوشند حس کنجکاوی مردم را خفه کنند و در بحث از آزادی و رواداری دینی می­گوید: همه دین­ها دروغند. زمین هنوز در زیر انبوه پرستشگاه­هایی می­نالد که برای پرستش موهومات برپا شده­اند. از تاریخ ادیان آموخته­ایم که ادیان دشتها را از اجساد مردم پوشانده و در کشتزارها جویبار خون جاری کرده و شهرها را به آتش کشیده­اند. (تاریخ جنگهای صلیبی را بخوانید.) الوسیوس در مورد ذات بشر عقیده داشت: انسانها در هنگام ناتوانی بره­اند و چون قدرت به دست می­آورند گرگ می­شوند. الوسیوس به آرزوی ایجاد یک دین طبیعی جهانی بود. دینی که زیر نظارت دولت « اخلاق طبیعی » را بدون چشم داشت بهشت یا ترس از دوزخ، در جهان پراکنده خواهد ساخت و می­گفت فلسفه باید اخلاقی مستقل از دین پدید آورد و رونق دهد. اگر جامعه ستمگری را محکوم نمی­ساخت، این دین داران بی­آنکه شرمی برند یا مانعی بازشان دارد، از هیچ خلافی روگردان نمی­شدند. همان گونه که بارها بدعت گذاران را به آتش کشیده اند. الوسیوس عقیده داشت: فضایل و خوشبختی مردم، مرهون قوانین خردمندانه آنان است، نه رعایت احکام دینی. در نظر او حکومت اشرافی ظالمانه است، زیرا توانایی بیشتر، محصول تصادف است اما دمکراسی هم محکوم به شکست است. این اندیشه­ها بر اندیشه و عمل بسیاری از مردم تأثیر گذاشتند. در مورد دین نوشت: دین از ترس و وحشت انسان اولیه از سیل و دیگر مصایب، ریشه گرفته است و کشیشان و شاهان آن را برساخته­اند. بشر در مبارزه با کشیشان و شاهان، جز با پیروی از چراغ خرد، نمی­تواند از این کنکاش جان سلامت به دربَرد.

از دیگر فیلسوفان این عصر رنال بود که انقلاب فرانسه را دید او نمایندگان ملت را از تندروی بر حذر داشت و گفت استبداد ملت (دمکراسی) چون خودکامگی شاهان، ظالمانه و دور از عدالت است و بعد از انقلاب از دولت خواست که مردم از تعدی به کشیشان باز دارد. دِاولباک عقیده داشت دستگاه دینی با نظارت بر آموزش و پرورش راه پیشرفت شناخت علمی را مسدود ساخته است. او مانند مارکس دین را افیون مردم خوانده بود. دین نیرنگی است برای تخدیر مردم، به کمک تعصب به منظور باز داشتن آنان از مبارزه با مظالمی که دولتها بر آنان تحمیل کرده­اند. کلیسا و دولت با ترساندن مردم از نیرویی نامشهود، آنان را وادار می­کنند با بدبختی­هایی که قدرتهای مشهود برایشان فراهم آورده­اند بسازند و دم برنیاورند. دِاولباک اتحاد کلیسا و دولت را ریشه همه بدبختی­های فرانسه می­شمرد و می­گفت: به جای اخلاق، به مسیحیان حکایتهای معجزات و معتقدات جزمی دینی را آموخته­اند که با عقل سلیم سازگاری ندارند. او در کتاب الاهیات قابل حمل و نقل سراسر الاهیات را وسیله­ای در دست کلیسا برای کسب قدرت می­دانست و می­گفت: گسترش آموزش و فلسفه یگانه چاره مفاسد دین است. ریشه بدبختی های بشر جهل او از طبیعت است. خیره سری آدمی در چنگ زدن به اندیشه­هایی که در کودکی به ذهن وی فرو کرده­اند و تعصبی که به دنبال آن ذهن وی را در هم می­فشارد ... او را به تکرار اشتباهات گذشته ناگزیر می­سازد ... او را ناچار می­کند تا اندیشه­های خویش را از کسانی بگیرد که خود آنان در اشتباهند.

دِاولباک عقیده داشت هر چه دانش ما بیشتر می­شود، بهتر درمی­یابیم که جهان تنها تابع علتهای طبیعی است. انسان موجودی مادی و تابع قوانین طبیعت است. او اعتقاد به روح را مردود می­شمرد و می گفت:

تصور اینکه روح، پس از مرگ جسم، احساس تفکر و درک دارد و لذت می­کند مانند آن است که بگوییم ساعت، پس از آنکه از هم متلاشی گشت، گذشت زمان را مشخص می­کند خدایان را جهل و ترس انسان خلق کرده اند. او نظم و قاعده باشکوه جهان را معلول قوانین مکانیکی می­شمرد و طبیعت را بهترین راهنمای انسان می­شمرد و می گفت: فضیلت، خرد و راستی، همواره یگانه خدایان ما بمانید. شما سزاوار ستایش آدمیان و برازنده حرمت خاکیانید. واژه های خدا و خلقت برای اغفال مردمی درست شده­اند که ترس و کاهلی آنان را از بررسی طبیعت باز داشته­اند. دوستدار انسانیت نمی­تواند دوست خدایی باشد که همواره تازیانه واقعی زمینیان بوده است. وجدان دِاولباک می­گفت: دادگر باشید. زیرا عدالت نگهبان بشریت است. خوب باشید زیرا خوبی شما دلها را مفتونتان خواهد ساخت. با گذشت باشید، زیرا در میان مردمی زیست می­کنید که چون شما ناتوانند، خردمندی عالی­ترین فضیلت، و چنین فضیلتی بهترین راهنمای انسان به سر منزل نیک بختی است.


نوشته­هایی از صادق هدایت

از کتاب توپ مروارید ...

من نماینده محترم کشور پرتقال هستم. ما در اثر سالها تجربه تلخ دریافتیم که مردم دنیا خوش باور و احمق و تو سری خورند و عقلشان به چشمشان می­باشد و همچنین دنیا خر تو خر است. اگر ما از حماقت مردم استفاده می­کنیم گناه از ما نیست. چشمشان کور شود و دنده­شان نرم، اگر شعور دارند بزنند  پدرمان را دربیاورند. اما حالا که ریگی به کفش دارند و قلدر پرستند، پس فضولی موقوف آخر ما هم بیکار نمی­نشینیم و آنان را ترغیب به گذشت و فقر و فاقه و صوفیگری و مرده پرستی و گریه و  بافور و توسری می­کنیم که دست روی دستشان بگذارند و بگویند: باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند! اما این دست، دست ما خواهد بود. ما ترک دنیا به آنها می­آموزیم و خودمان سیم و غله خواهیم اندوخت و این توده مردم هم که اسیر شکم و زیر شکمش است کورکورانه از آنها اطاعت خواهد کرد و به پای خود به کشتارگاه می­رود ... اما چرا تاریخ همیشه تکرار می­شود. برای اینکه وقاحتها و پستی­های  بشر هم تکرار می­شود. جانوران بت نمی­پرستند، قلدر نمی­تراشند و به کثافت کاریهای خودشان نمی­بالند. برای همین تاریخ ندارند. صفحات تاریخ بشر با خون نوشته شده، هر قلدری که وقیح­تر و بیشتر کشتار و غارت بکند و پدر مردم را دربیاورد، در صفحات این تاریخ عزیزتر است. گاهی لقب عادل هم به دُمش می­چسبانند و حتی به درجه الوهیت او را بالا می­برند. این از خصایص اشرف مخلوقات است. آن وقت موجودات احمقی که ریزه خوار خوان رجاله های تازه به دوران رسیده می­باشند، قد علم می­کنند و جریان وقایع را با منافع شکم و زیر شکم خودشان تطبیق می­دهند، با جملات چسبنده روی جنایات و حماقت کارنامه این قلدرها می­اندازند و اسم خودشان را مورخ می­گذارند. به این طریق افسانه به وجود می­آید.

خوبی آن این است که از افسانه هم نمی شود درس عبرت گرفت. تنها فایده تاریخ این است که از مطالعه­اش انسان به ترقی و آینده بشر هم ناامید می­شود. در هر زمان که آدم­ها به هم برخورده­اند این برخورد دایمی همیشه کُشت و کشتار به بار آورده، هر ملتی که به درجه تمدن رسیده ملت همسایه­اش که قلدر و پاچه ور مالیده بوده به آن حمله کرده، هستی آن را به باد داده است. خاصیت هر نسل این است که آزمایش نسل گذشته را فراموش کند. وقایع تاریخ یک فاجعه یا رُمان است که به تناسب مقتضیات وقت هر مورخی مطابق سلیقه خودش از میان هرج و مرج اسناد تاریخی بهره برداری کرده است. اما به ما ربطی ندارد. فقط درس پستی و درندگی و کینه توزی به ما می­آموزد. به همین علت بشر را وادار می­کند همیشه رو به قهقرا برود. اما دیکتاتور امروز به مراتب خطرناک ­تر از دیکتاتور هزار سال پیش است ... ادامه مطالب وبلاگ را در ارشیو یا نوشته های پیشین وبلاگ به خصوص دی ماه 1386 سیو و مطالعه کنید.

نکته­هایی از تاریخ تمدن ویل دورانت:

اندیشه سرنوشت، کاخ نیک بختی انسان را ویران می­کند.

1- دین هر گاه از اعتقاد آن به باری تعالی بگذریم، وسیله­ای در دست فرمانروایان برای ترساندن و رام کردن مردم است.

2-  کشیشان  ما نه آنند که مردمی سبک مغز می­پنداریم، دانایی آنان همه از برکت خوشباوری ماست.

4- دین داران متعصب هنگام کشتن برادران خود از خدا یاری می­طلبند.

 مانند  جنگ آمون و آتان در زمان سینوهه.

5- کتابهای ولتر فرانسه را از جنگهای دینی شرمنده نمود، و فرانسه را واداشت تا الاهیاتی که آدمیان را به چنان درنده خویی برافروخته بود. به باد انتقاد گیرند.

6- تنها شرف و پاکدامنی می­تواند تو را نزد مردم ارجمند و سربلند سازد.

7- تاریخ آزمایشگاه بزرگی است که رویدادهای تاریخی در آن، به دفعات بی شمار، انسان، نظام­های اقتصادی و دولتها را آزموده­اند. از این روی، تاریخ بهترین وسیله شناخت طبیعت بشری، تغییر زمان حال و پیش بینی آینده است. تاریخ فلسفه­ای است که درس­های خود را با نمونه می­آموزد ... تاریخ تمام عمر بشر را نشان می­دهد ... باید تاریخ را با بینش فلسفی راهنمای خود سازیم و نه تنها خویشتن را با علتها، معلولها و رشته حوادث همانند آشنا کنیم، بلکه در راه هایی گام برداریم که ثابت شده است که ضامن تعالی و نیک بختی بشرند.

8- نیرنگ، بهتان، دسیسه، تهدید، ناسپاسی، پیمان شکنی و خیانت و تقلب در انتخابات و آرا مردم همه ابزار سیاستمدارند.

9- چون از نمازخانه سنت جیمز جورج دوم می­نگرم، خش خش ردای کشیشانی را می­شنوم که از پله­های پشتی آپارتمان زنان دربار بالا می­روند و کیسه­های پر از طلا را بر دامان آنان می­­افکنند.

10- تیندل اوهام الاهیات مسیحی را به باد انتقاد گرفت و می­پرسید: چرا باید خداوند وحی خود را به قوم کوچکی چون یهودیان داده باشد و روا دارد که این وحی را 4000 سال در انحصار خود نگاه دارند.

11- 12- کمال اخلاقی بشر عبارت است از هماهنگی عقل او با طبیعت.

13- افسانه­های کتاب مقدس در حکم خودکشی است و پیشرفت دانش بشر، دیر یا زود، این افسانه­ها را از اعتبار خواهد انداخت.منظور تفسیرهای کشیشان قرون وسطی

14- زندگی روزانه مردم عادی پرده­ای از یک نمایش طولانی و باشکوه است که در آن روحشان رزمگاه خدا و شیطان است.

15- بیشتر دولتهای جهان به هستی ملتهای دیگر چشم طمع دوخته­اند.

16- فلسفه آن چنان اندیشه­ای به من نداده است که بتوانم در برابر ضربه­های سرنوشت پایداری کنم، این بزرگی و بلندی روح را تنها مطالعه و تفکر به انسان ارزانی می­دارد.

17- شعور اخلاقی ما ناشی از همدردی و هم حسی ما نسبت به همنوعان است، نه الهام آسمانی، و این احساس جزیی از غریزه اجتماعی ماست که ما را برای رهایی از تنهایی به آمیزش با دیگران وامی­دارد.

18- وقایع معجزه و فوق طبیعی بیشتر در میان ملتهای نادان و وحشی روی داده­اند و این نشان می­دهد که نادرست و دروغند ... شگفت آور است که این وقایع در روزگار ما روی نمی­دهند ولی شگفت آور نیست ... که بشر در همه اعصار دروغ بگوید.

19- به دیده جهان، زندگی انسان اهمیتی بیشتر از زندگی یک صدف ندارد.

20- ورود نوزادی به جهان به او و مادر بیچاره­اش عذاب می­دهد، سراسر زندگی او با ضعف و مصیبت و ناتوانی همراه است و این زندگی با بیم و رنج به پایان می رسد.

21- انسان، بزرگترین دشمن انسان است. با ظلم، بی­عدالتی- تحقیر، بهتان، زورگویی، فتنه، جنگ، تهمت، خیانت، تقلب و فریب کاری انسانها یکدیگر را می­آزارند.

22- اگر می­خواهید از احساسات، تمایلات و مسیر زندگی یونانیان و رومیان باستان آگاه شوید، خوی و کردار فرانسویان و انگلیسیان را به دقت بررسی کنید.

طبع انسان همه جا و در همه وقت یکسان است که تاریخ در این مورد مطلب تازه­ای ندارد. بزرگترین فایده تاریخ این است که با شناساندن بشر در اوضاع و شرایط گوناگون اصول پایدار و کلی طبیعت آدمی را آشکار می­گرداند و معلوماتی در دسترس ما قرار می­دهد که به یاری آنها می توانیم خود مشاهداتی کنیم و با سرچشمه کردار کنش انسان آشنا شویم. فیلسوف تاریخ یا سیاست با توجه به تجارب بشر، که به صورت جنگ­ها، فتنه­ها، آشوبها، دسیسه­ها و انقلابها در صفحات تاریخ ضبط شده­اند، اصول دانش خود را بنا می گذارد.

23. انسان دوستی معصار از دین واز فلسفه ریشه گرفته است.

24- همه انگیزه­های انسان از خودخواهی بشر ریشه می­گیرد.

25- ارزش هر کتاب، قانون، سازمان یا هر کار اجتماعی برابر است با مقدار خیر یا لذتی که از آن عاید حداکثر مردم می شود.

26- با سعادت ­ترین عصر، هنگامی خواهد بود که در آن فضیلت شایستگی و هنر به شمار می­رود.

27- روشنی سخن زینت اندیشه عمیق است.

28- طبیعت صحنه پیکاری بی رحمانه برای کسب قدرت و برابری را اندیشه­ای موهوم و گمراه کننده است، شهوات را نباید نابود کرد، زیرا آنها ریشه شخصیت، نبوغ و نیروی اندیشه­اند.

29- دلبستگی به افتخارات است که ملتها را به کارهای بزرگ وامی­دارد. چنانچه کسی ارزش زمان را تشخیص ندهد، به افتخار نخواهد رسید.

30- کشیشان چون کلاغ تنگ نظر می­باشند و همواره دست گیرنده دارند نه دهنده.

31- تاریخ جنگهای دینی بسیاری را در صفحات خود ضبط کرده است. ولی کثرت ادیان نیست که این جنگها را پدید آورده است. این اندیشه نادرست ماست که موجب شده است تا یکی از ادیان خود را برتر از دیگران بپنداریم.

32- رومیان دشمن را به دست دوست نابود می­کردند و آنگاه خود دوست را از میان می­بردند.

33- مونتسکیو قوانین را به چند دسته تقسیم کرد:

1- قانون طبیعت که وی آن را چنین توصیف می­کرد: عقل انسان، تا جایی که حاکم بر مردم سراسر جهان باشد یعنی حقوق طبیعی مردمی که از عقل بهره­مندند.

2- قانون ملتها، که حاکم بر روابط آنان با یکدیگر است.

3- قانون سیاسی، که حاکم بر روابط افراد با دولت است.

4- قانون مدنی، که برروابط افراد با یکدیگر حکومت می­کند.

34- اقلیم اساسی ­ترین و نیرومندترین عامل تعیین کننده اقتصاد مردم ـ قوانین مردم و ویژگی­های ملی است.

35- نیرومندترین شهوات انسانی باعث همه انواع جنایت است و هر کسی می­کوشد همه چیز در اختیار او باشد و امیالش را بر دیگران تحمیل کند.

36- حکومت فردی ناچار است به شرافت متکی باشد، یعنی افراد آن به طبقاتی متمایز تقسیم شده باشند.

37- دمکراسی باید برابری همه مردم را آرمان خود سازد. ولی این دمکراسی هرگاه بدانجا کِشد که مردم خویشتن را با کسانی که خود آنان را به رهبری خویش برگزیده­اند، برابر بدانند، فرو می پاشد. دمکراسی در آخر دچار هرج و مرج و آشوب می­شود، از استبداد یاری می­جوید و سرانجام نابود می­شود. وحشیان لویزیانا برای آنکه میوه درختی را بچینند، درخت را از ریشه برمی­افکنند، این نمونه­ای از رفتار حکومت دمکراسی است.

38- آزادی عبارت است از حق انجام هر کاری که قانون مجاز بداند. اگر شهروندی دست به کاری زند که قانون منع کرده است، دیگر آزادی برای او نخواهد ماند، زیرا دیگر شهروندان نیز چون او قانون را نادیده خواهند گرفت.

39- اگر بدانم چیزی برای کشورم سودمند و برای مردم جهان زیان بخش است، آن را جنایت خواهم شمرد. 40- خرد از همه قوه­های ذهنی ما کامل ­تر، شریف ­تر و زیباتر است.

41- اقلیم در حکومت مؤثر است، ولی اثر حکومت صد چندان است و اثر مشترک دین و دولت از آن هم بیشتر است.

42- مطالعه داروی نجات بخش همه ناامیدی­های زندگی است. اندوهی نیست که پس از یک ساعت مطالعه از دلم رخت برنبندد.

43- افکار ما، رفتار ما و دین ما، همگی مخلوق رسوم هستند. اگر در کرانه­های رود گنگ متولد شده بودم برهمن بودم ـ اگر در پاریس بودم مسیحی بودم و اگر در عربستان متولد شده بودم مسلمان بودم.

44- بشر برای تلاش آفریده شده است ... برای انسان بیکاری با نیستی برابر است.

45- تندرستی ـ محبت ـ فضیلت ـ تناسایی خردمندانه و دلبستگی به دانش ریشه سعادت است.

46- ولتر: آدمی دو بار می­میرد، پایان ]روزگار[ دوست داشتن و پایان محبوب بودن. مرگی است تحمل ناپذیر که در برابر آن پایان زندگی چیزی نیست.

47- ولتر: به دو چیز حیوانات غبطه می خورم: یکی آن که از بدی­هایی که روی خواهد داد آگاه نیستند و دیگر آنکه بدگویی­های مردم را درباره خود درک نمی کنند.

48- اصلاح جامعه از راه­های مسالمت آمیز بهتر از توسل به انقلاب است.

49- مردم چون حشراتی هستند که بر روی کلوخ پاره­ای یکدیگر را می­درند. مردی روزی تصمیم گرفت که فردی فرزانه و دانشمند شود و در آخر نتیجه گرفت که جهان تیمارستانی است که سیارات دیگر دیوانگانشان را به آنجا می­فرستند.

50- حتی کار ذهن تابع دترمینیسم علت و معلول است. علم اخلاق باید اصول اخلاق مستقل از معتقدات دینی بجوید و برای واداشتن انسان به رعایت اصول اخلاقی نباید خدا را وسیله ترس انسان قرار دهد. تعلیمات اخلاقی کنفسیوس شایان ستایشند، زیرا وی اخلاق را به جای وحی آسمانی برخرد انسان استوار ساخته است.


 

مشاهیر بزرگ ایران: دکترپروز ورجاوند

دکتر پرویز ورجاوند، متولد 1313 شمسی در تهران است. دوران دبستان، دبیرستان و تحصیل در رشته­های نقشه برداری، باستان شناسی و علوم اجتماعی را تا سطح فوق لیسانس درایران پی گرفت و سپس در فرانسه تحصیلات خود را در رشته­های باستان شناسی و هنر و مردم شناسی در مدرسه عالی لوور، انستیتوی انسان شناسی دانشگاه سوربن و مدرسه عالی تحقیقات علمی فرانسه دنبال کرد و به دریافت مدرک دکترا از دانشگاه سوربن نایل آمد. پس از بازگشت به ایران فعالیتهای پژوهشی را با قبول مسئولیت گروه تحقیقات مردم شناسی مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران آغاز و با پذیرفته شدن در هیأت علمی دانشگاه تهران، کار تدریس را آغاز و تا رسیدن به مرحله استادی تمام وقت دانشگاه تهران دنبال کرد.

از دکتر ورجاوند تاکنون بیش از 17 جلد کتاب در زمینه­های باستان شناسی و هنر ایران ـ سبک شناسی معماری ـ تاریخ و فرهنگ بخشهایی از ایران ـ باستان شناسی و تاریخ آسیای مرکزی و قفقاز ـ نقش فرهنگ در پیشرفت و توسعه و ... انتشاریافته است.به جز مقاله هایی که در مجله های  معتبر ایران و خارج از ایران از او به چاپ رسیده است. حدود 400 مقاله نیز برای دایره المعارف اسلامی ـ دایره المعارف تشیع ـ دانشنامه زن ـ دانشنامه بزرگ فارسی و ایرانیکا نوشته است. او مسئولیت و سردبیری و عضویت تحریریه مجله­های: باستان شناسی هنر ـ فرهنگ معماری ایران ـ هنر و معماری و هنر و مردم را بر عهده داشته است.   ادامه مطالب وبلاگ را در ارشیو یا نوشته های پیشین به خصوص دی ماه 1386 ابتدا سیو سپس مطالعه کنید.

 

گفتار ولتر:

آنجا که نادانی نعمت است، دانایی جنون است.

1- شاهان خوب همواره آنانی بوده­اند که با تمیز نیکان از بدان، با دل بستن به راستی و با ریشه کن ساختن جور، ستم و موهومات کوشیده­اند خویشتن را تعلیم دهند.

2- طبیعت خود به خود دزد، حسود، جاعل و آدم کش می­پروراند، اینان سراسر جهان را انباشته­اند.

3- در هیچ جای جهان انسان، برای آنکه از موهومات بشر سخن گوید، به اندازه حکومتهای دینی از آزادی برخوردار نیست.

4- ولتر گفت: قصد نهایی من نوشتن تاریخ سیاسی یا نظامی نیست. می­خواهم تاریخ هنر، بازرگانی و تمدن را به زبان کوتاه یا تاریخ اندیشه بشر را بنویسیم. کتاب او تاریخ فهم بشر را این نابغه برای اندیشمندان نوشته است.

5- از یاد بردن تاریخ ثمری جز تکرار اشتباهات، جنایات و کشتارهای گذشتگان نخواهد داشت.

6- ولتر در 1738 اصلی تازه برای تاریخ نویسی ارایه داد و گفت: چون یک فیلسوف باید تاریخ نوشت.

7- ولتر می­گفت: می­خواهم بدانم بشر با گذشتن از چه مراحلی از توحش به تمدن رسیده است.

8- به عقیده ولتر تاریخ داستان پیشرفت آرام و آهسته بشر به یاری علل طبیعی و کوشش او در رسیدن از جهل به معرفت، از معجزه به علم و از خرافه به خرد است.

9- کشیشان با پراکندن آموزه­های بی پایه در میان مردم نادان و ساده و با استفاده از قدرت خواب کننده شعایر دینی برای کشتن خرد و تقویت این فریب کاریها و موهومات، به غصب قدرت پرداختند.

10- ولتر بر این اصل که شک پایه همه دانش­هاست تأکید می­ورزید.

11- ولتر چند نتیجه بسیار بااهمیت از تاریخ گرفته است: تمدن هزاران سال قبل از آدم و آفرینش وجود داشته است. نهاد بشر در همه زمانها، در اساس یکسان بوده است و آداب و رسوم متنوع جامعه هاست که آن را دگرگون ساخته­اند. نفوذ آداب و رسوم عمیق­تر از نفوذ طبیعت است.

12- منظور نهایی و اساسی من همواره این بوده که روح زمان را دریابم و بشناسم، زیرا همه رویدادهای مهم تاریخ را روح زمان رهبری کرده است.

13- سراسر تاریخ داستان ستم گریهای بیهوده پی در پی ... و در مجموع جنایتها، حماقت­ها و بدبختی­هایی است که در خلال آنها گاهی به اندک فضیلت و آسایشی برمی­خوریم. از آنجا که طبیعت در نهاد آدمی دلبستگی، نخوت و انواع شهوات سرشته است عجیب نیست که ما تاریخ را توالی جنایات و مصایب می­یابیم.

14- نهاد انسان را نمی­توان دگرگون ساخت، ولی به یاری آداب و قوانین خردمندانه تری می­توان کردار انسان را تعدیل کرد. ما که می­گوییم اندیشه جهان را دگرگون ساخته است چرا نتوانیم با اندیشه­های بهتر، جهان بهتری خلق کنیم؟

15- جهان محتاج تاریخی بود که جنایتها را علیه بشریت و اخلاق برملا سازد.


گفتار سینوهه:

تا امروز، در جهان آنچه نوشته شده یا بر حسب امر پادشاهان به رشته تحریر درآمده یا برای تملق گفتن به خدایان یا برای فریب دادن مردم و القای حوادثی که اتفاق نیفتاده و قلب حقیقت و جعل وقایع موهوم.

خواسته­اند به مردم القا کنند که آنچه به چشم خود دیدند واقعیت نداشته و حوادث واقعی غیر از آن است که تصور میکردند. خواسته اند به مردم بقبولانند آن چیزی که با چشم خود دیدند حقیقت نداشته است.

انسان در زیر خورشید به طور کلی تغییر پذیر نیست و صد هزار سال دیگر هم انسانی که به وجود می­آید همان انسان امروزی می­باشد ولی شاید لباس و طرز آرایش موی سر و ریش و کلمات او تغییر کند.

فقط یک چیز انسان هرگز تغییر نخواهد کرد و آن هم حماقت اوست و صد هزار سال دیگر هم انسانی  که به وجود می­آید مانند انسان دوره اهرام احمق خواهد بود و او را هم می­توان با دروغ و وعده­های بی اساس فریفت برای اینکه انسان جهت ادامه حیات محتاج دروغ و وعده­های بی اساس است و فطرت او ایجاب می­کند که همواره به دروغ بیش از راست و به وعده های بی اساس که هرگز جامه عمل نخواهد پوشید بیش از واقعیت ایمان داشته باشد .

تا جهان باقی است نوع بشر احمق خواهد بود و فریب دروغ و وعده­های بی بنیان را خواهد خورد منتها در هر دوره به مقتضای زمان یک نوع دروغ به او خواهند گفت و با یک عنوان جدید، وعده­های بی اساس به او خواهند داد و او هم با شعف و امیدواری دروغ وعده­های موهوم را خواهد پذیرفت و اگر کسی در صدد برآید تا او را از اشتباه بیرون بیاورد و بگوید این که به تو می­گویند دروغ است و قصد دارند که تو را فریب دهند و بیا تا من حقیقت را به تو ارایه دهم انسان به خشم درمی­آید و آن شخص را به اتهام اینکه خائن و تبه کار است به قتل می رساند.

ایمان به دروغ و وعده­های موهوم و بشارتهایی که هرگز جامه عمل نخواهد پوشید طوری با سرشت بشر آمیخته شده که انسان افسانه را بر وقایع حقیقی ترجیح می­دهد. خرد و تدبیر من برای نسلهای آینده بی فایده است چون انسان از شنیدن پند و خواندن کتاب خردمندان اصلاح نمی­شود چون انسان به قدری شرور و بی رحم و موذی است که تمساح رود نیل نسبت به وی مهربان و کم آزار می­باشد و قلب او که سخت ­تر از سنگ است هرگز نرم نمی­شود و محال است روزی غرور و خودپسندی او از بین برود.

من در مدت عمر خود تحولات و انقلابهای متعدد دیدم و هر دفعه فکر می­کردم که بعد از تحول و انقلاب، انسان تغییر خواهد کرد ولی دیدم که هیچ تغییری در او به وجود نیامد.

کسانی هستند که می­گویند آنچه امروز اتفاق می­­افتد بدون سابقه می­باشد و هرگز در جهان روی نداده است. ولی این گفته­ها ناشی از سطحی بودن فکر اشخاص، و بی تجربگی آنهاست چون هر واقعه، که در جهان اتفاق بیفتد سابقه دارد.

من که سینوهه نام دارم به چشم خود دیدم که در کوچه پسری پدری خود را به قتل رسانید زیرا پسر علامت صلیب بر سینه نصب کرده بود و پدر علامت شاخ داشت (حماقتهای نوع بشر تکرار می­شود).

در دوره من، مردم از وقایع گذشته عبرت و پند نگرفتند در این صورت، چگونه می توان گفت که آیندگان از وقایع دوره من که در این کتاب می­خوانند، عبرت خواهند گرفت.   حقیقت مثل یک کارد برنده و یک زخم غیرقابل علاج است و به همین جهت همه در جوانی از حقیقت می­گریزند و عده­ای خود را مشغول به باده گساری و تفریح با زنها می­کنند و جمعی با کمال کوشش در صدد جمع آوری مال برمی­آیند تا این که حقیقت را فراموش کنند. شنیدن موسیقی و آواز و ... هم برای فرار از حقیقت است. تا انسان جوان است ثروت و قدرت مانع از این است که انسان حقیقت را ادراک کند ولی وقتی پیر شد حقیقت مانند یک ذره بین از جایی که نمی­داند کجاست می­آید و در بدنش فرو می­رود و او را سوراخ می کند و آن وقت هیچ چیز در نظر انسان جلوه ندارد و از همه چیز متنفر می­شود برای این که می­بیند همه چیز بازیچه و دروغ و تزویر است. آن وقت در جهان بین همنوعان خود را تنها می­بیند و نه افراد بشر می­توانند کمکی به او بکنند و نه خدایان.

تاریخچه روشنگری در اروپا:

مطالعه کن و جرات کن که فکر کنی و از عقل خودت استفاده کنی.

روشنگری جریانی فکری بود که در طول قرن هجدهم اروپا را به تکاپو انداخت. مرکز این جریان پاریس بود و از سراسر اروپا تا مستعمرات آمریکایی گسترش یافت. روشنفکران مظهر بالاترین آرمانها و توانایی­های بشر بودند. آنها اصلاح طلبانی بودند که اعتقاد داشتند علاقه جدیدی که نسبت به استدلال، نقد و بحث پدید آمده بود به آرمان و اهداف ایشان خدمت می­کرد. در فرانسه، حکومت پادشاهان متستبدی چون لویی سیزدهم و چهاردهم ـ لویی پانزدهم و شانزدهم، پاریس را به پایتخت فرهنگی جهان تبدیل کرده بود. روشنگری به زبان فرانسه سخن می­گفت. هر کتابی که به زبان فرانسه منتشر می­شد، در دسترس جامعه فرهیخته سراسر اروپا قرار می­گرفت. در سال 1667 جان لاک فیلسوف انگلیسی، کتاب رساله­ای در باب تسامح را نوشت و دو اثر جستار درباره فهم آدمی و حکومت در تمام دوره روشنگری در کانون مباحثات قرار گرفت.

در سال 1776 مستعمره نشینان آمریکایی علیه انگلستان قیام کردند. در سال 1789، سرانجام آشوب انقلاب فرانسه، همه چیز را دگرگون کرد. این انقلابها اصول روشنگری را به آزمون گذاشتند. در سال 1700 پیرکاست، جستار درباره فهم آدمی لاک را ترجمه کرد و توضیح داد چرا آگاهی را به کلمه فرانسوی وجدان (هشیاری اخلاقی و معرفت نفس) را ترجمه می­کند. تأثیر لاک از مدارس و دانشگاه­ها فراتر رفت. دانستن نظریات لاک ضروری ترین خصوصیت روشنفکران روز شده بود. در قرن هجدهم میان فلسفه و ادبیات (داستان) تأثیر متقابلی به وجود آمد و شاخصه زمان عصر روشنگری تمرکز بر یک فرد واحد و تعقیب برخوردهای دنیایی غیرقابل پیش بینی با تجارب آن دوران شد. در این دوره داستان نویسان مفاهیم فلسفی را به صورت ساده و نمایشی درآوردند و آنها را در متن زندگی تصویر کردند. مانند هلوییز جدید اثر روسو و نامه­های ایرانی اثر مونتسکیو، ولتر در داستانهای فلسفی خود نتایج ژرف فلسفی را بیان کرد بدون اینکه داستان غیر طبیعی جلوه کند. ولتر در رمان خوش بینی همه دستگاه های متافیزیک و نظام کلیسا و استعماری و حتی منطق را به مسخره گرفت. خوشبین داستان ولتر فردی است که طوطی وار، و به تقلید غیرمنطقی همان کردارهای گذشتگان را تکرار می­کند.

به طور کلی اسلاف مقدس روشنگری سه انگلیسی بودند: بیکن، لاک و نیوتن. جدی ترین و فنی­ترین نامه­های ولتر به این سه شخصیت داده شده و دالامبر و دیدرو نیز دایره المعارف را به این سه نفر اهدا کرده بودند. آنها شالوده علم اخلاق و فیزیک مدرن را پی ریختند. مونتسکیو و ولتر شاگردان و پیروان فیلسوفان و مردان بزرگ انگلستان بودند. بدون متفکران انگلیسی، عقل در فرانسه واروپا در مراحلی ابتدایی باقی می ماند. پدر فلسفه تجربی روشنگری اروپا فرانسیس بیکن دولتمرد و فیلسوف انگلیسی بود که در روش تجربی، پیرو جان لاک محسوب می­شود. در حوزه معرفت بیکن بانی اصلاحی بزرگ بود که بر مشاهده مستقیم استوار بود و جهانِ بلاواسطه تجربه حسی را جانشین پرستش کورکورانه اعتبارات و مقبولات کرد. بیکن معرفت را به صورت یک درخت و تقسیم بندی­های معرفت را به صورت شاخه­های این درخت نشان داد. سه شاخه اصلی این درخت معرفت همان سه قوه اصلی ذهن هستند. حافظه، تخیل و عقل.

حافظه منشاء معرفت تاریخی ـ تخیل منشاء شعر و عقل منشاء فلسفه بود.

دربیرون از حوزه فلسفه تألیفات جان لاک درباره سیاست، الهام بخش اصلاح طلبان عصر روشنگری چون دیدرو، جفرسون و دیگران شد. توافق مردم تنها اساس اقتدار حکومت است. حکومت وظیفه­ای جز آنچه که در آغاز برای آن بنا شده است ندارد یعنی حفظ زندگی، آزادی و مالکیت. از نظر لاک اگر پادشاه از قدرتش به نحوی مستبدانه و بدون توافق مردم استفاده کند، آنگاه مردم آزادند برای خود تصمیم بگیرند. از نظر او شورش برای مقابله با استبداد و خودکامگی حاکم، موجه شمرده می­شد. از دیگر دانشمندان دوره روشنگری ایزاک نیوتن بود که جهان را وصف می­کرد که مکانیکی به نظر می رسید و پایه گذار ماتریالیستی می­شد. نیوتن جهان را مجموعه منظمی می­دانست که نظمش قائم به ذات خود بود نه متافیزیک و اوهام که ولتر امیدوار بود روزی بتواند روشهای علوم طبیعی را به مطالعات تاریخی منتقل کند. فیلسوفانی چون مونتسکیو ـ ولتر ـ دیدرو ـ بوفون ـ کندیاک ـ تورگو ـ کندورسه ـ دالامبر ـ هلوسیوس و ... روشن فکر و اهل قلم بودند و مبلغانی بودند که روان تازه­ای را که بر عقل دمیده بود یعنی تسامح و پیشرفت را تبلیغ می­کردند.

ولتر توانست آنها را با هم متحد کند. اما سازمان دهنده حقیقی این حرکت دنی دیدرو (1784-1713) بود که موفق شد جریانهای فکری رادیکال تر این دوره را گرد هم آورد. او توانست به واسطه دایره المعارف که شاخص ترین محصول دوره روشنگری محسوب می­شود کار متحد کردن فیلسوفان را انجام دهد. فیلسوف در نظر دایره المعارف دیدرو کسی بود که تعصب، سنت، مقبولیت همگانی و اقتدار را پایمال می­کرد و جرأت می­کرد که خود بیندیشد، به عقب برگردد و شهامت اینکه در پی شفاف ­ترین اصول کلی باشد و چیزی جز آنچه عقل و تجربه بدان گواهی می­دهند را نپذیرد. سرانجام با انقلاب صنعتی نوآوری­های عملی در فن آوریهای صنعتی را افرادی چون جیمز وات به وجود آوردند که با جریان روشنگری اسکاتلند قرین بود. او ماشین بخار و واحد اسب بخار را ابداع کرد و بریتانیا را به مرکز انقلاب صنعتی تبدیل کرد. اما شاخص ترین محصول و تأثیرگذارترین اثر ماندگار عصر روشنگری « دایره المعارف » بود. دالامبر در گفتار مقدماتی دایره المعارف مدعی شد که شرحی اجمالی از همه شاخه­های معرفت را به دست آورده است اما برای آنچه که عقل نمی­توانست از راه حواس بدان دست یابد (خرافات و متافیزیک) در درخت معرفت جایی نداشتند. مردان بزرگ تاریخ از نظر فرانسیس بیکن شاهان و کشور گشایان نبودند بلکه دانشمندان و فیلسوفان بودند. گفتار مقدماتی دایره المعارف سرشار از استعاره­های حماسی است. شکستن زنجیرها ـ دریدن پرده­ها ـ برخورد اندیشه­ها ـ تسخیر قلعه­ها و ... .

فیلسوفان بازیگران این نقش­های حماسی هستند که شکنجه دیده­اند. تحقیر شده­اند و یکه و تنها به پیکار رفته­اند. در کارزاری برای نسل­های آینده مبارزه می کردند و درخت معرفت را می­آراستند. از نظر دیدرو کلمه دایره المعارف به معنای ارتباط همه علوم با یکدیگر بود و می گفت: هدف یک دایره المعارف عبارت است از مجموعه معارفی که روی کره زمین پراکنده شده است و ارایه طرح کلی مباحث و ساختارهای عمومی مربوط به آن به انسانهایی که در این سیاره خاکی با ما زیست می­کنند و نیز انتقال این معارف به آیندگان. تدوین یک دایره المعارف تنها می­تواند به یک عصر فلسفی تعلق داشته باشد. درباره همه چیز و بدون لحاظ احساسات هیچ کس، باید مطالعه، تحقیق، بررسی و بحث شود ... ما باید موانعی را که عقل هرگز بنیان نگذاشته است از میان برداریم و آزادی را که ارزنده­ترین چیزها برای هنرها و علوم است. بدانها بازگردانیم. در نیمه اول قرن هجدهم، اندیشمندان همه جا درگیر محاسبات نیوتنی بودند و تلاش می کردند نتایج آن را خوب درک کنند. تفکر در مورد ماهیت انسان به نظریه انسان ماشینی انجامید که بعد از آن دانشمندان علوم طبیعی سعی کردند با داخل کردن بی نظمی در جهان، وجود خدا را از بنیان جهان برکنند و فلسفه را از نو طرح ریزی کنند. بیشتر فیلسوفان بزرگ عصر روشنگری که جز اصحاب دایره المعارف بودند جهان را ماده انگارانه، جبری و الحادی توصیف می­کردند. از نظر آنان منشاء همه شناخت آدمی عبارت بود از احساسات و تأثراتی که از عالم بیرون دریافت می­شود. به عقیده مادیون، ماده متحرک قادر است همه پدیده­ها را درک کند که شروع آن با فیزیک نیوتنی بود. به عقیده آنان روح و جهان پس از مرگ مربوط به عقاید انسانهای نخستین بودند. دولامتری (1751-1709) بزرگترین ماتریالیست دوره روشنگری بود که در کتاب خود به نام انسان ماشینی مدعی شد می­توان تمام قوای انسان اعم از قوای فکری، معنوی و مادی را با تکوین و تشکیل ماده تبین کرد و بدین ترتیب از روح بی نیاز گشت. هلوسیوس معتقد بود همه انسانها در هنگام تولد دارای قوایی برابر هستند. تفاوت آنها یا نتیجه اختلاف آنها در قدرت امیال و احساساتشان است.  یا حاصل نوع تعلیم و تربیت یا نوع تصادف ژنهاست. کتاب در باب ذهن با پیشنهادی درباره پیشرفت نوع بشر به وسیله حکومت پایان می پذیرد. یک قانون گذار هوشمند می­تواند با قرار دادن پاداش برای رفتار شهروندی مناسب بر احساسات مردم تأثیر بگذارد و بدین قرار بر رخوت ذهن مردم غالب آید. این بینش در ادبیات انقلاب فرانسه انعکاس یافت. در سال 1756 دلباخ کتاب نظام طبیعت را چاپ کرد که در آن عنوان شده بود: انسان موجودی مادی است و انسان مادی عبارت است از انسانی که تحت غلیان انگیزه عمل می­کند با انگیزه هایی که حواس آنها را به انسان ارایه می­دهند. هر انسان اخلاقی عبارت است از انسانی که تحت تأثیر انگیزه­هایی عمل می کند که به طور غیرمستقیم بر او آشکار شده­اند. دلباخ علیه خرافات و الهیات به مبارزه برخاست و کتابهایی مانند:

1- افتادن نقاب از چهره رسوم دیرین.

2- افشای ماهیت کشیش 3- تاریخ طبیعی خرافات.

4- ستم مذهبی.

5- در باب تعصب مذهبی.

6- ویرانی دوزخ و بهشت.

7-و تاریخ انتقادی به عیسی مسیح را چاپ کرد.

در فرانسه قرن پانزدهم اتفاق نظر بر سر اقتدار سیاسی کشور وجود نداشت. شاه و وزیران او با پارلمان در جدال بودند و دادگاه اعظم فرانسه تحت تصرف آریستو کراتها بود. آنها مدعی بودند این حق دادگاه­هاست که قوانین را بررسی کنند و آنهایی را که خلاف تشخیص می­دهند باطل کنند. کتاب روح القوانین مونتسکیو باعث شد این عقیده که پارلمان باید امتیازات تاج و تخت را محدود کند، در سطح وسیع و گسترده­ای معتبر شناخته شود در فصل سوم کتاب روح القوانین مونتسکیو به بحث بر سر ماهیت حکومت و شکلهای آن و حقوق شهروندان پرداخت .سپس تأثیر اقلیم و محیط بر سیاست و آداب و رسوم اجتماعی تحلیل می­شود که در آن پشتوانه پادشاهی­ها، عزت و احترام بود، حس عمیقی از مسئولیت و منزلت در نجبای فعال متجلی می­گشت. فضیلت پشتوانه حکومت جمهوری است. فضیلت، داشتن آگاهی شهروندی است. آگاهی از تعلق و نیز آگاهی به وظایفی که از آن ناشی می­شود. ترش پشتوانه حکومت استبدادی است. هر گاه یکی از این پشتوانه­ها ضعیف شود، حکومتی که به آن متکی است رو به ضعف خواهد نهاد. در مقام مخالفت با پادشاهان مستبد، روشنگری حامی آرمانی است که بر اساس آن همه اعضای ملت، حتی شخص شاه در حوزه قانون قرار می­گیرند. در حقیقت در ایجاد قانون همه استبدادهای سیاسی بر اساس عقل انسان است. بعدها دیدرو تلاش کرد شعله آتش آرزوهای آزاداندیشانه را در پادشاهان بیدار کند و نوشت: به عقیده من این رضایت ملت است که سرمنشاء همه قدرتهای سیاسی و مدنی است. هیچ حاکم مطلق حقیقی جز ملت نیست (ملت فیلسوف روشنفکر نه مثل ملت ما ایرانیان) و یا هیچ قانون گذار حقیقی جز ملت نمی­تواند باشد ... اگر حتی یک عضو جامعه، به تنهایی قوانین را بدون هیچ کیفری نقض کند در این صورت قوانین بی­فایده­اند. اولین تدبیر قانونی که باید وضع شود، قانونی است که حاکم مطلق را محدود می­کند.

کشیش و فیلسوف:

کشیش که نظام فلسفی­اش آمیخته از ابهام و بی­معنایی هاست، ناخودآگاه تمایل به آن دارد که در جهل و بی­خبری باقی بماند، عقل دشمن ایمان است و ایمان اساس ثروت و تجمل برای کشیشان و دین داران روی زمین است.

فیلسوف و کشیش هر دو از هم به بدی سخن می­گویند. آزار فیلسوف به یک مورچه هم نمی­رسد در حالی که کشیشان در طول تاریخ، بسیاری از افراد را به هلاکت رسانده­اند و مردم را به طرف جهل و خرافات و توحش برده­اند.

ولتر در کتاب نامه­های فلسفی نوشت: ما نباید از اینکه روزی عقاید فلسفی به مذهب کشور آسیب بزنند، بترسیم. فیلسوفان هرگز یک فرقه دینی ایجاد نخواهند کرد چرا که نوشته­های آنان برای مردم عادی در نظر گرفته نشده است و برای یک صد هزارم از نژاد بشر نوشته شده بود.

فردریک کبیر به ولتر نوشت: ساختار خرافه پرستی به گونه­ای است که از بنیان متزلزل است و در حال فرو ریختن می­باشد. ملتها در تاریخشان خواهند نوشت ولتر انقلابی را به حرکت انداخت که از ذهن­های مردم قرن هجدهم جریان داشت. در قرن هجدهم در فرانسه کشیشان در کاخهای مجلل زندگی می­کردند و بنابراین به سادگی مورد تهمت و افترا قرار می گرفتند و به مکرر در صحنه­های ناهنجار که در عصر ورشنگری رو به افزایش بود، به تصویر کشیده می­شدند. در عصر روشنگری همواره تلاش بر آن بود تا خدا را با قوانین طبیعت یکسان بینگارند. او خدایی بود که جهان را خلق کرد پس خود کنار رفت تا عالم به کار خود ادامه دهد. دیوید هیوم در کتاب طبیعت انسان گفت که: امروز ابتلای انسان به خرافات با فرضیه­ها و نظام­های فلسفه طبیعی علاج می­شود. انسان باید بکوشد اصلاحی در تمام مباحث اخلاقی را آغاز کند.

روشنگری چیست؟

در سال 1784 روشنگری صد ساله شد. روشنگری رهایی انسان است از ناپختگی که خود علت آن است. در این ناپختگی یعنی ناتوانی انسان در اینکه بدون هدایت و کمک دیگری، هوش و استعداد خود را به کار گیرد تنها با مطالعه و بحث و تفکر حاصل می­شود. شعار روشنگری این بود: جرأت کن که فکر کنی! جرأت کن از عقل خویش استفاده کنی. شجاعت استفاده از عقل و فهم خود را داشته باش و متکی به عقل دیگران نشو. استفاده همگانی از عقل یک فرد همواره باید آزاد باشد و این امر به تنهایی، روشنگری را به میان انسانها خواهد برد.

اما بزرگترین فیلسوف دوره روشنگری، ولتر بود که با امید ایجاد جامعه متحول کار خود را ادامه داد و با آثار خود با انتقادات شدید در قالب کتابچه­های ارزان قیمت، مردم را بمباران روشنفکری نمود. ولتر یک روشنگر افکار مردم خرافاتی و جاهل بود و از هر کسی که قربانی بی عدالتی، تعصب یا تحجر مذهبی شده بود دفاع می­کرد و می­گفت ظلم بر بی گناه خون مرا به جوش می­آورد (به مقاله ولتر در همین وبلاگ مراجعه شود).

ولتر می­پرسید؟ آزادی یعنی چه؟ و خود پاسخ می­داد: یعنی درست اندیشیدن و پذیرفتن حقوق انسانی ـ در کتاب رفتار توده­ها ولتر مردم جامعه را حیواناتی دو پا نامیده بود که مانند حیوان زندگی می­کنند و هرگز اندیشیدن و تفکر را نیاموخته­اند. اما ولتر نمی­توانست پیش بینی کند که همین ملت جاهل و خرافاتی و بیسواد تحت اندیشه­های فیلسوفان عصر روشنگری به خصوص خود او به نسل جمهوری خواه انقلاب فرانسه تبدیل شوند و جهان را دگرگون سازند. با تأسف اکنون در قرن 21 و با این همه کتاب و روزنامه و اینترنت و ماهواره ما می­بینیم هنوز 80% مردم دنیا در فقر و خرافات و جهالت زندگی می­کنند. یکی از دلایل آن ضحاکان افعی به دوش هستند که در سراسر دنیا مردم را شستشوی مغزی می­کنند و مردم هم به علت عدم مطالعه و میل و رغبت به ثروت و خوش گذرانی بازیچه این ضحاکان تشنه قدرت می­شوند که با نادان گذاشتن توده­های مردم بر پشت بشریت سوار شده اند و شلاق می­زنند و الاغ سواری می­کنند.

منبع: روشنگری ـ از کتابهای قدم اول ـ ترجمه مهدی شکیبانیا.

تاریخچه روشنگری در اروپا:

مطالعه کن و جرأت کن که فکر کنی و از عقل خودت استفاده کنی.

روشنگری جریانی فکری بود که در طول قرن هجدهم اروپا را به تکاپو انداخت. مرکز این جریان پاریس بود و از سراسر اروپا تا مستعمرات آمریکایی گسترش یافت. روشنفکران مظهر بالاترین آرمانها و توانایی­های بشر بودند. آنها اصلاح طلبانی بودند که اعتقاد داشتند علاقه جدیدی که نسبت به استدلال، نقد و بحث پدید آمده بود به آرمان و اهداف ایشان خدمت می­کرد. در فرانسه، حکومت پادشاهان متستبدی چون لویی سیزدهم و چهاردهم ـ لویی پانزدهم و شانزدهم، پاریس را به پایتخت فرهنگی جهان تبدیل کرده بود. روشنگری به زبان فرانسه سخن می­گفت. هر کتابی که به زبان فرانسه منتشر می­شد، در دسترس جامعه فرهیخته سراسر اروپا قرار می­گرفت. در سال 1667 جان لاک فیلسوف انگلیسی، کتاب رساله­ای در باب تسامح را نوشت و دو اثر جستار درباره فهم آدمی و حکومت در تمام دوره روشنگری در کانون مباحثات قرار گرفت.

در سال 1776 مستعمره نشینان آمریکایی علیه انگلستان قیام کردند. در سال 1789، سرانجام آشوب انقلاب فرانسه، همه چیز را دگرگون کرد. این انقلابها اصول روشنگری را به آزمون گذاشتند. در سال 1700 پیرکاست، جستار درباره فهم آدمی لاک را ترجمه کرد و توضیح داد چرا آگاهی را به کلمه فرانسوی وجدان (هشیاری اخلاقی و معرفت نفس) را ترجمه می­کند. تأثیر لاک از مدارس و دانشگاه­ها فراتر رفت. دانستن نظریات لاک ضروری ترین خصوصیت روشنفکران روز شده بود. در قرن هجدهم میان فلسفه و ادبیات (داستان) تأثیر متقابلی به وجود آمد و شاخصه زمان عصر روشنگری تمرکز بر یک فرد واحد و تعقیب برخوردهای دنیایی غیرقابل پیش بینی با تجارب آن دوران شد. در این دوره داستان نویسان مفاهیم فلسفی را به صورت ساده و نمایشی درآوردند و آنها را در متن زندگی تصویر کردند. مانند هلوییز جدید اثر روسو و نامه­های ایرانی اثر مونتسکیو، ولتر در داستانهای فلسفی خود نتایج ژرف فلسفی را بیان کرد بدون اینکه داستان غیر طبیعی جلوه کند. ولتر در رمان خوش بینی همه دستگاه های متافیزیک و نظام کلیسا و استعماری و حتی منطق را به مسخره گرفت. خوشبین داستان ولتر فردی است که طوطی وار، و به تقلید غیرمنطقی همان کردارهای گذشتگان را تکرار می­کند.

به طور کلی اسلاف مقدس روشنگری سه انگلیسی بودند: بیکن، لاک و نیوتن. جدی ترین و فنی­ترین نامه­های ولتر به این سه شخصیت داده شده و دالامبر و دیدرو نیز دایره المعارف را به این سه نفر اهدا کرده بودند. آنها شالوده علم اخلاق و فیزیک مدرن را پی ریختند. مونتسکیو و ولتر شاگردان و پیروان فیلسوفان و مردان بزرگ انگلستان بودند. بدون متفکران انگلیسی، عقل در فرانسه واروپا در مراحلی ابتدایی باقی می ماند. پدر فلسفه تجربی روشنگری اروپا فرانسیس بیکن دولتمرد و فیلسوف انگلیسی بود که در روش تجربی، پیرو جان لاک محسوب می­شود. در حوزه معرفت بیکن بانی اصلاحی بزرگ بود که بر مشاهده مستقیم استوار بود و جهانِ بلاواسطه تجربه حسی را جانشین پرستش کورکورانه اعتبارات و مقبولات کرد. بیکن معرفت را به صورت یک درخت و تقسیم بندی­های معرفت را به صورت شاخه­های این درخت نشان داد. سه شاخه اصلی این درخت معرفت همان سه قوه اصلی ذهن هستند. حافظه، تخیل و عقل.

حافظه منشاء معرفت تاریخی ـ تخیل منشاء شعر و عقل منشاء فلسفه بود.

دربیرون از حوزه فلسفه تألیفات جان لاک درباره سیاست، الهام بخش اصلاح طلبان عصر روشنگری چون دیدرو، جفرسون و دیگران شد. توافق مردم تنها اساس اقتدار حکومت است. حکومت وظیفه­ای جز آنچه که در آغاز برای آن بنا شده است ندارد یعنی حفظ زندگی، آزادی و مالکیت. از نظر لاک اگر پادشاه از قدرتش به نحوی مستبدانه و بدون توافق مردم استفاده کند، آنگاه مردم آزادند برای خود تصمیم بگیرند. از نظر او شورش برای مقابله با استبداد و خودکامگی حاکم، موجه شمرده می­شد. از دیگر دانشمندان دوره روشنگری ایزاک نیوتن بود که جهان را وصف می­کرد که مکانیکی به نظر می رسید و پایه گذار ماتریالیستی می­شد. نیوتن جهان را مجموعه منظمی می­دانست که نظمش قائم به ذات خود بود نه متافیزیک و اوهام که ولتر امیدوار بود روزی بتواند روشهای علوم طبیعی را به مطالعات تاریخی منتقل کند. فیلسوفانی چون مونتسکیو ـ ولتر ـ دیدرو ـ بوفون ـ کندیاک ـ تورگو ـ کندورسه ـ دالامبر ـ هلوسیوس و ... روشن فکر و اهل قلم بودند و مبلغانی بودند که روان تازه­ای را که بر عقل دمیده بود یعنی تسامح و پیشرفت را تبلیغ می­کردند.

ولتر توانست آنها را با هم متحد کند. اما سازمان دهنده حقیقی این حرکت دنی دیدرو (1784-1713) بود که موفق شد جریانهای فکری رادیکال تر این دوره را گرد هم آورد. او توانست به واسطه دایره المعارف که شاخص ترین محصول دوره روشنگری محسوب می­شود کار متحد کردن فیلسوفان را انجام دهد. فیلسوف در نظر دایره المعارف دیدرو کسی بود که تعصب، سنت، مقبولیت همگانی و اقتدار را پایمال می­کرد و جرأت می­کرد که خود بیندیشد، به عقب برگردد و شهامت اینکه در پی شفاف ­ترین اصول کلی باشد و چیزی جز آنچه عقل و تجربه بدان گواهی می­دهند را نپذیرد. سرانجام با انقلاب صنعتی نوآوری­های عملی در فن آوریهای صنعتی را افرادی چون جیمز وات به وجود آوردند که با جریان روشنگری اسکاتلند قرین بود. او ماشین بخار و واحد اسب بخار را ابداع کرد و بریتانیا را به مرکز انقلاب صنعتی تبدیل کرد. اما شاخص ترین محصول و تأثیرگذارترین اثر ماندگار عصر روشنگری « دایره المعارف » بود. دالامبر در گفتار مقدماتی دایره المعارف مدعی شد که شرحی اجمالی از همه شاخه­های معرفت را به دست آورده است اما برای آنچه که عقل نمی­توانست از راه حواس بدان دست یابد (خرافات و متافیزیک) در درخت معرفت جایی نداشتند. مردان بزرگ تاریخ از نظر فرانسیس بیکن شاهان و کشور گشایان نبودند بلکه دانشمندان و فیلسوفان بودند. گفتار مقدماتی دایره المعارف سرشار از استعاره­های حماسی است. شکستن زنجیرها ـ دریدن پرده­ها ـ برخورد اندیشه­ها ـ تسخیر قلعه­ها و ... .

فیلسوفان بازیگران این نقش­های حماسی هستند که شکنجه دیده­اند. تحقیر شده­اند و یکه و تنها به پیکار رفته­اند. در کارزاری برای نسل­های آینده مبارزه می کردند و درخت معرفت را می­آراستند. از نظر دیدرو کلمه دایره المعارف به معنای ارتباط همه علوم با یکدیگر بود و می گفت: هدف یک دایره المعارف عبارت است از مجموعه معارفی که روی کره زمین پراکنده شده است و ارایه طرح کلی مباحث و ساختارهای عمومی مربوط به آن به انسانهایی که در این سیاره خاکی با ما زیست می­کنند و نیز انتقال این معارف به آیندگان. تدوین یک دایره المعارف تنها می­تواند به یک عصر فلسفی تعلق داشته باشد. درباره همه چیز و بدون لحاظ احساسات هیچ کس، باید مطالعه، تحقیق، بررسی و بحث شود ... ما باید موانعی را که عقل هرگز بنیان نگذاشته است از میان برداریم و آزادی را که ارزنده­ترین چیزها برای هنرها و علوم است. بدانها بازگردانیم. در نیمه اول قرن هجدهم، اندیشمندان همه جا درگیر محاسبات نیوتنی بودند و تلاش می کردند نتایج آن را خوب درک کنند. تفکر در مورد ماهیت انسان به نظریه انسان ماشینی انجامید که بعد از آن دانشمندان علوم طبیعی سعی کردند با داخل کردن بی نظمی در جهان، وجود خدا را از بنیان جهان برکنند و فلسفه را از نو طرح ریزی کنند. بیشتر فیلسوفان بزرگ عصر روشنگری که جز اصحاب دایره المعارف بودند جهان را ماده انگارانه، جبری و الحادی توصیف می­کردند. از نظر آنان منشاء همه شناخت آدمی عبارت بود از احساسات و تأثراتی که از عالم بیرون دریافت می­شود. به عقیده مادیون، ماده متحرک قادر است همه پدیده­ها را درک کند که شروع آن با فیزیک نیوتنی بود. به عقیده آنان روح و جهان پس از مرگ مربوط به عقاید انسانهای نخستین بودند. دولامتری (1751-1709) بزرگترین ماتریالیست دوره روشنگری بود که در کتاب خود به نام انسان ماشینی مدعی شد می­توان تمام قوای انسان اعم از قوای فکری، معنوی و مادی را با تکوین و تشکیل ماده تبین کرد و بدین ترتیب از روح بی نیاز گشت. هلوسیوس معتقد بود همه انسانها در هنگام تولد دارای قوایی برابر هستند. تفاوت آنها یا نتیجه اختلاف آنها در قدرت امیال و احساساتشان است.  یا حاصل نوع تعلیم و تربیت یا نوع تصادف ژنهاست. کتاب در باب ذهن با پیشنهادی درباره پیشرفت نوع بشر به وسیله حکومت پایان می پذیرد. یک قانون گذار هوشمند می­تواند با قرار دادن پاداش برای رفتار شهروندی مناسب بر احساسات مردم تأثیر بگذارد و بدین قرار بر رخوت ذهن مردم غالب آید. این بینش در ادبیات انقلاب فرانسه انعکاس یافت. در سال 1756 دلباخ کتاب نظام طبیعت را چاپ کرد که در آن عنوان شده بود: انسان موجودی مادی است و انسان مادی عبارت است از انسانی که تحت غلیان انگیزه عمل می­کند با انگیزه هایی که حواس آنها را به انسان ارایه می­دهند. هر انسان اخلاقی عبارت است از انسانی که تحت تأثیر انگیزه­هایی عمل می کند که به طور غیرمستقیم بر او آشکار شده­اند. دلباخ علیه خرافات و الهیات به مبارزه برخاست و کتابهایی مانند:

1- افتادن نقاب از چهره رسوم دیرین.

2- افشای ماهیت کشیش 3- تاریخ طبیعی خرافات.

4- ستم مذهبی.

5- در باب تعصب مذهبی.

6- ویرانی دوزخ و بهشت.

7-و تاریخ انتقادی به عیسی مسیح را چاپ کرد.

در فرانسه قرن پانزدهم اتفاق نظر بر سر اقتدار سیاسی کشور وجود نداشت. شاه و وزیران او با پارلمان در جدال بودند و دادگاه اعظم فرانسه تحت تصرف آریستو کراتها بود. آنها مدعی بودند این حق دادگاه­هاست که قوانین را بررسی کنند و آنهایی را که خلاف تشخیص می­دهند باطل کنند. کتاب روح القوانین مونتسکیو باعث شد این عقیده که پارلمان باید امتیازات تاج و تخت را محدود کند، در سطح وسیع و گسترده­ای معتبر شناخته شود در فصل سوم کتاب روح القوانین مونتسکیو به بحث بر سر ماهیت حکومت و شکلهای آن و حقوق شهروندان پرداخت .سپس تأثیر اقلیم و محیط بر سیاست و آداب و رسوم اجتماعی تحلیل می­شود که در آن پشتوانه پادشاهی­ها، عزت و احترام بود، حس عمیقی از مسئولیت و منزلت در نجبای فعال متجلی می­گشت. فضیلت پشتوانه حکومت جمهوری است. فضیلت، داشتن آگاهی شهروندی است. آگاهی از تعلق و نیز آگاهی به وظایفی که از آن ناشی می­شود. ترش پشتوانه حکومت استبدادی است. هر گاه یکی از این پشتوانه­ها ضعیف شود، حکومتی که به آن متکی است رو به ضعف خواهد نهاد. در مقام مخالفت با پادشاهان مستبد، روشنگری حامی آرمانی است که بر اساس آن همه اعضای ملت، حتی شخص شاه در حوزه قانون قرار می­گیرند. در حقیقت در ایجاد قانون همه استبدادهای سیاسی بر اساس عقل انسان است. بعدها دیدرو تلاش کرد شعله آتش آرزوهای آزاداندیشانه را در پادشاهان بیدار کند و نوشت: به عقیده من این رضایت ملت است که سرمنشاء همه قدرتهای سیاسی و مدنی است. هیچ حاکم مطلق حقیقی جز ملت نیست (ملت فیلسوف روشنفکر نه مثل ملت ما ایرانیان) و یا هیچ قانون گذار حقیقی جز ملت نمی­تواند باشد ... اگر حتی یک عضو جامعه، به تنهایی قوانین را بدون هیچ کیفری نقض کند در این صورت قوانین بی­فایده­اند. اولین تدبیر قانونی که باید وضع شود، قانونی است که حاکم مطلق را محدود می­کند.

کشیش و فیلسوف: کشیش که نظام فلسفی­اش آمیخته از ابهام و بی­معنایی هاست، ناخودآگاه تمایل به آن دارد که در جهل و بی­خبری باقی بماند، عقل دشمن ایمان است و ایمان اساس ثروت و تجمل برای کشیشان و دین داران روی زمین است.

فیلسوف و کشیش هر دو از هم به بدی سخن می­گویند. آزار فیلسوف به یک مورچه هم نمی­رسد در حالی که کشیشان در طول تاریخ، بسیاری از افراد را به هلاکت رسانده­اند و مردم را به طرف جهل و خرافات و توحش برده­اند.

ولتر در کتاب نامه­های فلسفی نوشت: ما نباید از اینکه روزی عقاید فلسفی به مذهب کشور آسیب بزنند، بترسیم. فیلسوفان هرگز یک فرقه دینی ایجاد نخواهند کرد چرا که نوشته­های آنان برای مردم عادی در نظر گرفته نشده است و برای یک صد هزارم از نژاد بشر نوشته شده بود.

فردریک کبیر به ولتر نوشت: ساختار خرافه پرستی به گونه­ای است که از بنیان متزلزل است و در حال فرو ریختن می­باشد. ملتها در تاریخشان خواهند نوشت ولتر انقلابی را به حرکت انداخت که از ذهن­های مردم قرن هجدهم جریان داشت. در قرن هجدهم در فرانسه کشیشان در کاخهای مجلل زندگی می­کردند و بنابراین به سادگی مورد تهمت و افترا قرار می گرفتند و به مکرر در صحنه­های ناهنجار که در عصر ورشنگری رو به افزایش بود، به تصویر کشیده می­شدند. در عصر روشنگری همواره تلاش بر آن بود تا خدا را با قوانین طبیعت یکسان بینگارند. او خدایی بود که جهان را خلق کرد پس خود کنار رفت تا عالم به کار خود ادامه دهد. دیوید هیوم در کتاب طبیعت انسان گفت که: امروز ابتلای انسان به خرافات با فرضیه­ها و نظام­های فلسفه طبیعی علاج می­شود. انسان باید بکوشد اصلاحی در تمام مباحث اخلاقی را آغاز کند.

روشنگری چیست؟

در سال 1784 روشنگری صد ساله شد. روشنگری رهایی انسان است از ناپختگی که خود علت آن است. در این ناپختگی یعنی ناتوانی انسان در اینکه بدون هدایت و کمک دیگری، هوش و استعداد خود را به کار گیرد تنها با مطالعه و بحث و تفکر حاصل می­شود. شعار روشنگری این بود: جرأت کن که فکر کنی! جرأت کن از عقل خویش استفاده کنی. شجاعت استفاده از عقل و فهم خود را داشته باش و متکی به عقل دیگران نشو. استفاده همگانی از عقل یک فرد همواره باید آزاد باشد و این امر به تنهایی، روشنگری را به میان انسانها خواهد برد.

اما بزرگترین فیلسوف دوره روشنگری، ولتر بود که با امید ایجاد جامعه متحول کار خود را ادامه داد و با آثار خود با انتقادات شدید در قالب کتابچه­های ارزان قیمت، مردم را بمباران روشنفکری نمود. ولتر یک روشنگر افکار مردم خرافاتی و جاهل بود و از هر کسی که قربانی بی عدالتی، تعصب یا تحجر مذهبی شده بود دفاع می­کرد و می­گفت ظلم بر بی گناه خون مرا به جوش می­آورد (به مقاله ولتر در همین وبلاگ مراجعه شود).

ولتر می­پرسید؟ آزادی یعنی چه؟ و خود پاسخ می­داد: یعنی درست اندیشیدن و پذیرفتن حقوق انسانی ـ در کتاب رفتار توده­ها ولتر مردم جامعه را حیواناتی دو پا نامیده بود که مانند حیوان زندگی می­کنند و هرگز اندیشیدن و تفکر را نیاموخته­اند. اما ولتر نمی­توانست پیش بینی کند که همین ملت جاهل و خرافاتی و بیسواد تحت اندیشه­های فیلسوفان عصر روشنگری به خصوص خود او به نسل جمهوری خواه انقلاب فرانسه تبدیل شوند و جهان را دگرگون سازند. با تأسف اکنون در قرن 21 و با این همه کتاب و روزنامه و اینترنت و ماهواره ما می­بینیم هنوز 80% مردم دنیا در فقر و خرافات و جهالت زندگی می­کنند. یکی از دلایل آن ضحاکان افعی به دوش هستند که در سراسر دنیا مردم را شستشوی مغزی می­کنند و مردم هم به علت عدم مطالعه و میل و رغبت به ثروت و خوش گذرانی بازیچه این ضحاکان تشنه قدرت می­شوند که با نادان گذاشتن توده­های مردم بر پشت بشریت سوار شده اند و شلاق می­زنند و الاغ سواری می­کنند.

منبع: روشنگری ـ از کتابهای قدم اول ـ ترجمه مهدی شکیبانیا.    

نجوم و اخترشناسی در ایران باستان:

در شاهنامه فردوسی در مواردی چند به سابقه علم نجوم در دوران قبل از اسلام و به خصوص دوران شاهان اساتیری اشاره رفته است که از نظر نشان دادن سابقه طولانی علم نجوم و وجود اسبابهای ستاره شناسی دارای اهمیت بسیار است. به طور مثال داستان مربوط به زمان سلطنت کیخسرو:

چو نوروز خرم فراز آمدش      بدان جام فرخ نیاز آمدش

ببخشید مرگیو را شهریار      بخوانید آن جام گوهر نگار

کیخسرو جام را به دست گرفت و مشخصات طول و عرض هفت کشور را بررسی کرد. این هفت کشور عبارتند بودند از:

1- ایران شهر «خوینرس »

2- هندوستان « هیندو »

3- چین « سایینی »

4- ترکستان « داهه »

5- آذربایجان و ترکیه « سرمست »

6- اروپای شرقی « هروم »

7- عربتسان « تازیسکتان »

و در کتاب اوستا هم نام هفت شهر به صورت: ازرهی، سوهی، فردن، فشو، ویدن فشو، واروبرشتی، اورجوشی و خونپرث ذکر شده است.

باری منظور فردوسی آن است که کیخسرو در اسطرلاب نگریست و نام هفت شهر را که در آن حک شده بود ملاحظه کرد و کیفیت و کمیت و ماهیت اجرام فلکی را که در آن ثبت بود از برج حوت « ماهی » شروع به حمل « بره » بر آن نگاشته شده بود و مشاهده کرد و معلوماتی را از سیارات کیوان « زحل » و زهره و تیر که در آن بود توجهش را جلب کرد و خطوط جام مذکور، منظومه شمسی و حرکات آنها را نشان می­داد. کلمه جام، منظور ابزار یا دستگاهی بوده برای نشان دادن اطلاعاتی از رخشنده خورشید و گردنده ماه ساخته شده که در آن طبع و یا مشخصات ستارگان را در روزها، ماه­ها و سالهای متمادی ثبت می­کردند. برای درست کردن آن از اخترشناسان هر کشوری که دور هم جمع شده بودند استفاده نموده و محاسبات آن را در روز سپید تا پاسی از شب لاجورد و تاریک « یعنی در شبانه روز » به انجام رسانده اند.

نقش­های سفالینه­های پیش از تاریخ مربوط به  نجوم:

مطالعه سفال­های دوران پیش از تاریخ ایران و کشف رمز نشانه­های سمبولیک روی آنها از همان آغاز که کار کاوش در محل­های باستانی آغاز شد، توجه باستان شناسان را به خود جلب ساخت. با سیری در چگونگی نقش­ها می­فهمیم که ساکنان گذشته این سرزمین از تصورات ذهنی نیرومندی برخوردار بوده و میان آنچه که در طبیعت پیرامون خویش می­دیده­اند با مفاهیم معنوی، رابطه و نسبتی خاص برقرار می­کرده­اند و در این میان آسمان و آنچه در اوست برایشان از گیرایی و جاذبه­ای خاص برخوردار بوده و در نتیجه میان خورشید و ماه و ستارگان و صورتهای فلکی در جستجوی یافتن رابطه­ای بوده­اند تا به یاری آن به بیان اعتقادات و باورهای خویش بپردازند. نکته جالب درباره نشانه­­های نجومی با برخی از آنها چون خورشید با طرح­های گوناگون و گاه هندسی مانند به علاوه ـ صلیب شکسته و دایره به گونه چرخ دندانه دار و مانند آنها برخورد می­کنیم. بررسی­های انجام شده درباره آثار سنگ افراشتی در مغرب زمین روشن ساخته است که کلیه آنها دارای جهاتی هستند که با وضع ستارگان در آسمان تنظیم شده است.

روحانیت و علم نجوم:

مهمترین منبع برای تحقیق و آشنا شدن با چگونگی تحقیقات نجومی و ستاره شناسی در دنیای کهن را می­توان آیین­ها و دنیای مختلفی دانست که در این سرزمین­ها از دیرباز به وجود آمده و مورد اعتقاد بوده­اند.

کمتر مذهب و آیین کهن را در گذشته می توان سراغ گرفت که در آن ارتباطی چشم گیر با آسمان و دنیای ستارگان و افلاک نباشد. در میان آیین­های کهن ایرانی، آیین مهر با توجه به جنبه­های رمزگونه و اسرارآمیز آن و نفوذی که بر سایر ادیان گذاشته است از جمله آیین­های پربار و شکوهمندی است که در زمینه­های مختلف مورد مطالعه قرار گرفته است. از جمله نکات مهم این آیین، آنکه در سراسر آن همه جا به عالم افلاک و ارتباط میان زمین و آسمان و گردش ستارگان به چشم می خورد. یک نمونه آن پیکره­هایی از میترا یافته شده که همچون خدای زمان، سال خورشیدی را که بر منوال گاه شماری مبنی بر منطقه البروج می­گردد، نظاره می­کند. به طور معمول پرستشگاه­های مهری در جانب خاور ساخته می­شد تا نخستین پرتوهای خورشید بدان بتابد همچنین روزنه­ای بر روی بام یا گنبد مهرابه وجود داشت که به طور مستقیم نور خورشید را بر روی پیکره میترا می تابانید. از نمونه­های معبدهای مهری که نور از فراز آن به درون می­تابد یکی در قدمگاه در کوه­های شمال آذر شهر و دیگری در ورجووی در شش کیلومتری مراغه یافت شده است.

یاران مشعلدار مهر و برآمدن و فرو خفتن خورشید:

در بیشتر مهرابه­ها، در جایی که تصویر معروف مهر در حال کشتن گاو به صورت مجسمه، یا نقش برجسته و یا نقاشی طرح شده است. به طور عمده با چهره دو شخصی برخورد می­کنیم که به طور معمول مانند خود مهر جامه­ای به شیوه ایرانی بر تن دارند و در دو سوی مهر قرار گرفته­اند. آن که مشعل رو به بالا دارد و کوتس نامیده می­شود در زیر نقش لونا ایزد ماه و دیگری که کوتوپاتس نام دارد. در زیر نقش (سل) خدای خورشید قرار دارند. صحنه­ای که دو مشعلدار در دو جانب و میترا در حال قربانی کردن گاو در میان قرار دارد.

زیگوراتها، پلکانی به سوی آسمان:

زیگوراتها بناهای بزرگی هستند که در منطقه خوزستان و میان رودان تعدادی از آنها تاکنون باز شناخته شده است. آنها بناهایی هستند که به صورت چند طبقه در دو سبک خاص برپا گشته­اند ولی بزرگترین و جالب ­ترین آنها زیگورات هفت تپه و به ویژه چغازنبیل درنزدیکی شوش است. در مورد معنای واژه زیگورات دو تفسیر وجود دارد:

1- مکان خدا

2- صعود به آسمان

اعتقاد بر این بود که زیگورات جایگاه اصلی خدا در آسمان است و زمانی که به زمین فرود می­آید تا مردم او را ستایش کنند، در معبد و بالاترین طبقه آن مسکن می­گزیده است. بنابراین زیگورات نقش پلکانی را بر عهده داشته که زمین را به آسمان نزدیک می­ساخته است. از دورترین زمانها بشر همیشه در اندیشه آن بوده تا به آسمانها پرواز کند و از این رو آسمان­ها و اجرام فلکی را جایگاه خدایان به شمار می­آورده است. در بنای زیگورات چغازنبیل می­بینیم که گوشه­های چهارگانه آن به سوی جهات اصلی (شمال ـ جنوب ـ شرق ـ غرب) می­باشد. رنگ طبقه های مختلف زیگوراتها از پایین به بالا عبارت بوده از: سفید ـ سیاه (جهان نامریی) ـ قرمز (جهان خاکی) ـ آبی (مظهر آسمان) ـ گنبد یا اتاقک فراز زیگورات به رنگ زرد و نمادی از خورشید می­باشد.

زرتشت و علوم نجوم:

درباره شخصیت زرتشت و آگاهی و تسلط او به علم نجوم، برخی از نویسندگان نظریه هایی ارایه کرده­اند. زرتشت در ده سال تفکر تنها به فکر کردن نگذراند بلکه علم ستاره شناسی را نیز دنبال کرد و شکاف سنگی را که از تاق غار تا سر کوه بود برای رصد ستارگان به کار می­برد و به ستاره شناسی و پژوهش در گردش ستارگان و به ساختن زیج و اسطرلاب می پرداخت. گفته­اند که همه تاق و دیوارهای آن غار پر از نگارستان و پیکره ماه و خورشید و مسیر گردش آنان بود. این غار پس از گذشت سالهای بسیار زیارتگاه ایرانیانی بود که زرتشت را به پیامبری برگزیده بودند. قزوینی محل آن را در کوه سبلان نوشته و محل آن را نزدیک اردبیل گزارش داده است. سویداس مورخ قرن دهم میلادی می­گوید: زرتشت در میان منجمین مروج بزرگی است. او عنوان مجوس را که در میان ایشان مشهور است آورد. 500 سال پیش از جنگهای تروا زندگی می کرد. روایت کرده­اند که او 400 کتاب در طبیعیات یکی راجع به احجار کریمه، وتالیفاتی راجع به رصد ستارگان نوشته است. با نگاهی به سروده­های زرتشت در گاتها روشن می­گردد که او تا چه حد برای شناسایی چگونگی افلاک در تلاش و جستجو بوده است. زرتشت در گاتها اهورامزدا را به کرات مورد خطاب قرار داده است و از او درباره چون و چند جهان، زمین و آسمان، و نظم و ترتیب آنها و چگونگی استواریشان، پرسش می­کند. پرسش­های او نشانگر توجه عمیق مردم زمان و کنکاش آنها درباره وضع آسمان و افلاک است. نشانگر آن است که جامعه زمان با کنجکاوی هر چه بیشتر در صدد شناسایی جهان بزرگ، خود بوده و می­کوشیده است تا به ساختار آن پی برد.

در اساتیر زرتشتی نشانه­های فراوانی در زمینه برخورد و توجیه چگونگی افلاک و ستارگان و ماه و خورشید و نحوه گردش آنها و پیوند و رابطه­شان با هم وجود دارد. در اساتیر مزبور به گونه­ای قابل توجه به مسأله خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی اشاره رفته است. از بخش­های قدیم اوستا چنین دریافت می­شود که امشاسپندان هفت گانه که در حکم دستیاران اورمزد هستند. همانند هفت سیاره قلمداد شده­اند. در اساتیر ایران آسمان مهمترین نماد اهورامزدا بوده تا جایی که هرودوت می­گوید: اهورا مزدا نامی است که ایرانیان به فلک الافلاک یا به تمامی آسمان می­دهند.

سروده­های اشو زرتشت:

از تو می­پرسم ای اهورا به راستی مرا از آن آگاه فرما. کیست نگهدار این زمین در پایین و سپهر در بالا که به سوی نشیب فرود نیاید؟ کیست آفریننده آب و گیاه؟ کیست که به باد و ابر تندروی آموخت؟ کیست ای مزدا آفریننده منش پاک.

ایرانیان از دیرباز دارای تقویم خورشیدی و سال 365 روزه بودند. می­گویند که در زمان زرتشت تقویم آنها بر اثر مرور زمان دچال اختلال می­گردد و آغاز سال به علت کسر روز مازاد بر 365 روز با آغاز فصول طبیعی میزان نبوده از این رو زرتشت کبیسه جدیدی معمول می دارد که هر 120 سال، یک ماه به سال خورشیدی اضافه می­شده است تا نظم لازم برقرار شود.

منبع: کاوش رصدخانه مراغه ـ دکتر پرویز ورجاوند

روشنفکران عصر ولتر (قسمت دوم):

جهان منطقی نیست.

دِاولباک می­گوید: انسان شریر است ولی نه به خاطر آن که شریر زاده شده است بلکه او را شریر بار آورده­اند. مردم تهیدست کشوری را که به چشم آنان چون نامادری است که همه ثروت خود را به معدودی از فرزندانش بخشیده و دیگران را از همه چیز محروم ساخته است در نهان و آشکار، آماج خشم و کینه خود می­سازند. انسان نیاز و ضرورت او را به پستی و خودخواهی و دورویی کشانده و از عزت نفس محروم ساخته­است ... پلیدی­های کشوری که وی را در خود پرورانده است در او گرد آمده­اند. در همه جا او را می فریبند، به جهل و نادانی می­کِشند و از پیروی خرد باز می­دارند. هر گاه دولتها بیدار و روشنفکر بودند و به آموزش و آسایش مردم می­پرداختند و قانون و امنیت در کشور وجود داشت نیازی نبود انسان چشم امید خود را به دنیای خیالی بعد از مرگ بدوزد. او عقیده داشت انسان کامل نیست و از این روی نمی­تواند جامعه­ای کامل بسازد. آرمان شهرها مخلوق توهمات بشرند و با طبیعت موجود که دستگاه ناتوانش دستخوش اختلال و آشفتگی است و یا تخیل انسان سازگاری ندارند. دِاولباک نکته مهمی را اشاره می­کند و آن اینکه وقتی انسان برای توده­های خرافی مردم صحبت می­کند باید مواظب این مردم موهوم پرست باشد و آنان را هراسان نسازد. باید به انتظار روزی باشد که مردم برای شنیدن سخنان او آماده­اند. اما بزرگترین فیلسوف عصر روشنگری ولتر بود که عصری را در خود خلاصه کرده بود. ولتر گفت: انسان هوشمند برای نیک بودن، نیازی به دین ندارد و فضیلت را وسیله­ای برای خوشبختی جامعه می­دانست. ولتر در متنوع بودن آداب و فرهنگ و تمدن در جهان می­گفت: در اندیشه های اخلاقی و آداب و رسوم مردم گوناگونی­ها و تناقضات بی شمار وجود دارند اما همه آنان برادرکشی و پدرکشی را محکوم می­کنند. بعد از زلزله لیسبون ولتر می­گفت: آیا خدای عالم نمی­توانست جهان را بدون این دردها و بدبختی­های بی معنی بیافریند؟ خدایم را ارج می­نهم، اما به بشریت هم مهر می­ورزم. فردریک پادشاه می­گفت: مردم استحقاق روشنی اندیشه ندارند ... هر گاه فیلسوفان حکومت را به دست گیرند مردم پس از 150 سال به موهومات تازه­ای متوسل خواهند شد و بتهای کوچک دیگری را پرستش خواهند کرد. موهوم پرستی زاده ذهن ناتوان انسان است و با آن پیوندی ناگسستنی دارد. انسان همواره موهوم پرست خواهد بود . ولتر تا پایان عمر، با نیرویی که در این روزگارشگفت انگیز می­نمود، به جهاد خویش با تندروی­ها و زوگویی­های دولت و کلیسا ادامه داد. ولتر در فرهنگ فلسفی دین را چنین توصیف کرده است: هر آنچه از پرستش خدای متعال و دل سپردگی به فرمانهای ابدی او بگذرد موهوم پرستی است. ولتر در آخرین سالهای عمر مهر عیسی مسیح را به دل گرفت اما می گفت بیابانی را در نظر بگیرید در یک سو استخوانهای 000/300 یهودی کشتار شده را بر هم انباشته­اند. در سوی دیگر، از استخوانهای مسیحیانی که بر سر اختلاف نظرهای متافیزیکی جان سپرده­اند تپه­هایی برپا گشته­اند. اما کلیسا که نیاز مردم به اساتیر تسلی بخش را شالوده قدرت خود ساخته بود از دولت نیرومندتر شد.

اما ولتر در اواخر عمر معتقد شد حتی اگر خدایی وجود ندارد باید آن را ابداع کرد و می­گفت: انسانها همه فیلسوف نیستند. ما در زندگی مجبوریم با اراذل،با کسانی که از قوه تفکر بهره چندانی ندارند و با مردمی سنگدل، دایم الخمر و غارتگر درآمیزیم که باید به یک دوزخ معتقد باشند:

تانباشد چوب تر      فرمان نبرند گاو و خر

ولتر مانند سقراط می­اندیشید که زندگی خالی از اندیشه برازنده انسان نیست. و در کتاب سرگذشت یک برهمن خوب (1761) بیان می­کند که: هر گاه چون همسایگان پیرم نادان بودم، با نیکبختی می­زیستم، با این همه آن نیک بختی را نمی­خواهم. ولتر از سالها قبل از توانایی فلسفه و نفوذ خرد بدگمان شده و گفته بود: هیچ فیلسوفی نتوانسته است حتی آداب و رسوم مردم کوچه خود را دگرگون سازد (همان طور که وبلاگ چنین گفت سینوهه را هیچ کس نمی­خواند.) آشنایی دین داران با ادیان و تمدن­های بیگانه اعتقاد آنان را، به اینکه خدا تنها در انحصار آنان است متزلزل ساخت و به برکت اندیشه­های فیلسوفان عصر ولتر بود که ما اکنون می توانیم دوراز ترس و نگرانی، بیندیشیم و اندیشه­های خود را به روی کاغذ بیاوریم.

مشاهیر بزرگ جهان

بتهوون (قسمت دوم):

لودویگ وان بتهوون فرزند ارشد سه فرزندی بود که خداوند به یوهان و ماریا ماگدالنا عطا کرد. تاریخ تولدش را 15 یا 16 دسامبر 1770 قید کرده­اند. از همان خردسالی، نشانه­های برخورداری از استعداد خارق العاده در موسیقی در وی آشکار شد و پدرش نیز خیلی زود در صدد بهره برداری وبهره کشی از استعداد شگرف پسر برآمد. به نظر می­رسد آموزش مدرسه­ای مرتب لودویگ وقتی به 15 سالگی رسید متوقف شد و نتوانست به یاری کلمات آنچه را در ذهن و روح خود داشت به صراحت و روشنی بیان دارد و حتی از حل مسایل ساده و مقدماتی ریاضی نیز گاهی عاجز می­ماند اما در موسیقی، رشد وی به میزان حیرت آور و قابل تحسینی سریع بود تا بدانجا که در 12 سالگی به سمت سنج نواز ارکستر دربار بن منصوب شد و در 14 سالگی مقام دستیار ارگ نواز در بار به عهده­اش محول گشت در سال 1787 بتهوون که 16 ساله بود به وین سفر کرد و در آنجا با چهره­های سرشناس و برجسته موسیقی آن زمان از جمله با موتسارت آشنا شد اما به او خبر رسید مادرش فوت کرده است و به زادگاه خود برگشت. این فقدان، جان او را سخت اندوهگین کرد. بتهوون پس از مرگ مادر، در وین باقی ماند ولی این سالها با رنج و عذاب شدید توأم بود و جراحت آن تا پایان عمر بر جان بتهوون باقی ماند. در سال 1792، وقتی بتهوون در وین، مستقر شد، آثار فراوانی تصنیف کرده بود. سه کوراتت پیانو، یک تریوی پیانو، یک تریو برای سازهای زهی با شماره اپوس 3، چندین واریاسیون برای پیانو و تریو برای سازهای زهی در رماژور، اپوس 8، نخستین باری که بتهوون در وین بر روی صحنه کنسرت ظاهر شد در ماه مارس 1795 بود. در سال 1798، بتهوون در شهر پراگ با برگزاری دورسیتال شور و هیجان شدیدی در محافل دوستداران موسیقی آن شهر برانگیخت. در سال 1800 دوره اول خلاقیت و آهنگ سازی بتهوون به پایان می­رسد. تقسیم دوران خلاقیت بتهوون به سه دوره ممتاز، نخستین بار به ابتکار فن لنتز صورت گرفت که در کتابی موسوم به بتهوون و سه شیوه آهنگ سازی وی حدود این سه دوره را مشخص و متمایز می­سازد. دوره دوم تا سال 1815 گسترده می­شود و دوره سوم تا سال 1827 یعنی زمان مرگ را دربر می­گیرد. در دوره اول بتهوون آثار بسیار جالب و ممتازی پدید آورد که از جمله آنها می­توان شش کوارتت برای سازهای زهی اپوس 18، نه سونات برای پیانو، چندین واریاسیون، آریای همراه کنسرت که با این عبارت آغاز می­شود (آه پر فیدو) را نام برد. در این زمان آثار شدید ناراحتی کبد در بتهوون ظاهر شد و شنوایی او آسیب دید و شروع ناراحتی شنوایی، اثر ناگوارش را در اخلاق و رفتار بتهوون باقی گذاشت و حالت سوء ظن و شکی که از اختیار بتهوون خارج بود نسبت به بهترین دوستان و اطرافیانش در او پدیدار شد و روز افزون گشت. در فاصله سالهای 1813 تا 1818 بتهوون سمفونی نبرد یا پیروزی و لینگتن را پدید آورد. بتهوون این سمفونی را برای سازی به نام پان هارمونیکن تصنیف کرد. این ساز از ابداعات شخصی مبتکری از معاصران بتهوون به نام یوهان ملزل محسوب می­شد که مترونوم را نیز ابداع کرده بود. پان هارمونیکن به صورت یک مجموعه مکانیکی از سازهای بادی بود. سمفونی نهم یا سمفونی کورال بود که از نظر حشمت و والایی در میان تمام آثار بتهوون بی نظیر است و در هر دو، اخلاص و ایمان آهنگساز به خصایص روحانی و ملکوتی انسان متجلی می­شود. بعد از سال 1824 بتهوون کم کم به گوشه خلوت و تنهایی پناه برد و از مردم کناره گرفت. به سر و وضع ظاهر خویش بی­اعتنا شد اما در همین زمان روح بتهوون به بالاترین درجه تطهیر رسید. در سیمایش آثار و درخشش سعادتی ملکوتی ظاهر می­شود. حالت انسانی که بر فراز زندگی این خاکدان سیر می­کند و از هفت دولت آزاد است و به خردمندی و کمالی که فقط نصیب پاکان و وارستگان می­شود دست می­یابد. تجلیات این سعادت و وارستگی و خردمندی بالاتر از حد تصور در پنج کوارتت آخرین بتهوون ظاهر شد. در سال 1825، از بتهوون توصیفی چنین در دست داریم: آثار رنج ـ افسردگی ـ اندوه و نیکخویی در چهره­اش نمودار است ولی هیچ گونه نشانه خشونت و تندخویی در او نیست.

تعدادی از آثار مهم او عبارتند از: کنسرتوی شماره (3) برای پیانو در دومینور ـ اپوس 37 ـ شماره (4) برای پیانو در سل ماژور ـ اپوس 58 کنسرتوی پیانوی شماره (5) در می بمل ماژور اپوس 73 ـ کنسرتو برای ویالن در رماژور اپوس 61 ـ اپوس7 2 ـ شماره 2 موسوم به سونات مهتاب ـ سمفونی شماره 1 در دو ماژور اپوس 21 ـ سمفونی شماره 3 در می بمل ماژور اپوس 55 اروییکا و ... .

سونات مهتاب:

سونات مهتاب بتهوون در میان 32 اثری که او در فرم سونات پیانو تصنیف کرده است، از هر نظر محبوب ترین محسوب می شود و بهترین سونات پیانویی به شمار می­رود که تاکنون در جهان غرب به رشته تصنیف درآمده است. در این میان، هاینریش فریدریش رالشتاب در پدید آوردن این محبوبیت سهم به سزایی داشته است. زیرا که انتخاب عنوان مهتاب برای این سونات ابتکار او بوده است. رالشتاب این سونات را با دریاچه لوسرن در سویس مرتبط ساخته چنان که گویی آن دریاچه برای خود، مهتاب متفاوت و اختصاصی داشته است. یکی دیگر از آثار بزرگ بتهوون سمفونی اروییکا می­باشد که پل هنری لانگ آن را یکی از دور از فهم ترین و غیرقابل درک ترین اعمالی می­داند که ممکن است در عرصه هنر و ادبیات صورت گیرد. بتهوون در اروئیکا ضمیر ناخودآگاه و شخصیت روحی و اخلاقی بس منیع خویش را نمودار ساخته است. بتهوون قبل از این تصیف گفته بود به جایی رسیده­ام که قصد دارم خودم را نابود کنم ...

فقط هنر است که مرا از این کار باز می­دارد، وه که به نظرم ناممکن می­نماید بر این دنیا چشم بپوشم قبل از آنکه آنچه را حس می­کنم بیانش بر عهده­ام محول گشته است تصنیف کرده باشم.

منبع: 101 اثر ممتاز از بزرگان موسیقی جهان.

مؤلف: مارتین بوک اسپن، ترجمه: علی اصغر بهرام بیگی


زیگموند فروید (قسمت دوم)

زیگموند فروید نورولوزیست و روان پزشک اتریشی در ششم ماه مه 1856 در خانواده­ای یهودی در شهر فرایبورگ، شهری کوچک در موواریا، که بعدها جزیی از چکسلواکی گردید به دنیا آمد. وقتی چهار سال بیشتر نداشت، پدرش که به تجارت پشم اشتغال داشت، خانواده را به وین منتقل نمود، جایی که فروید قسمت عمده زندگی خود را دران شهر گذراند. در سال 1938، وقتی نازیها اتریش را به تصرف درآوردند، مجبور شد با دخترش آنا فروید به انگلستان فرار کند و یک سال پس از آن درگذشت. فروید در سال 1881 از دانشگاه وین دکترای پزشکی را دریافت کرد. مطالعاتی در زمینه بافت شناسی سلسله اعصاب را در آزمایشگاه بروک گذرانده بود. زمانی که در بخش روان پزشکی مینیرت در زمینه نوروپاتولوژی تحقیق می­کرد مقالاتی را در مورد عصب شنوایی و مخچه  و دو کتاب در زمینه نورولوژی به رشته تحریر درآورد. هر چند علاقه چندانی به طبابت نداشت، برای امرار معاش بیمارانی را می­دید که اکثر آنها را نوروتیک­ها تشکیل می­دادند.

ناراضی از روشهای درمانی آن روز که به طور عمده بر الکتروتراپی متمرکز بود، فروید تصمیم گرفت به کلینیک شارکو رفته و در مورد هیپنوتیزم معلوماتی کسب کند. پس از حدود 4 ماه که در سالپتریر گذراند به وین برگشت و کار خود را شروع کرد. مطب فروید رونقی نداشت و همکارانش او را به خاطر هیجان فوق العاده در پذیرش نظرات شارکو ملامت می­کردند. فروید شروع به همکاری با ژوزف بروئر کرد که آن زمان یکی از موفق ترین پزشکان وین بود.

کتاب آن دو مطالعاتی در هیستری (1895) درمان زنهای هیستریک را با روش تخلیه هیجانی شرح می­داد، اما فروید روش جدیدرا که یکی از بیماران فروید به او گوشزد کرده بود در آن مطرح ساخت. در سال 1896 فروید از اصطلاح روان کاوی برای توصیف روش جدید خود نام برد. بین سالهای 9-1894 فروید از یک رشته علایم روان پزشکی در رنج بود و شروع به روان کاوی خود نمود.

تغبیر رویا کتابی که فروید آن را کار عمده خود معرفی می­کرد و در سال 1900 نوشته شد، نقطه پایان مشکلات روانی فروید بود. مکانیسم­های روانی ـ واپس زدن، نماد سازی، فراموشی، پرداخت ثانوی را در این کتاب شرح داده شد. عقده ادیپ، اید، ایگو، سوپرایگو، اضطراب اختگی یکی پس از دیگری از ذهن پربار فروید تراوید. عده­ای معدود اما بسیار علاقمند از پیروان فروید روان کاوی را از مرزهای اتریش فراتر بردند. بسیاری از پیروان علاقمند بعدها ناگزیر از فرار به آمریکا و انگلستان شدند. خود فروید نیز در سال 1938 وین را ترک کرد، خانه­ای در لندن برای خود پیدا کرد و در همان خانه درگذشت.

منبع: فرهنگ جامع روان پزشکی، روانشناسی جلد اول، دکتر نصرت الله پورافکاری.

مالتوس و نظریه افزایش جمعیت      ادامه مطالب وبلاگ در نوشته ها ی پیشین فروردین۱۳۸۷و دی  واسفند۱۳۸۶      بس کنید انسان­ها، دنیا دارد می­ترکد!

از اولین روشنفکران قرن 18 اروپا که با افزایش جمعیت مخالفت می­کرد می­توان به تامس مالتوس (1766-1834) اشاره کرد. مالتوس در کتاب جامعه می­گوید: چون نعمت زیاد شود خورندگانش زیاد می­شوند.

چون باروری زمین محدوداست و هیچ حد و مرزی برای اشتهای جنسی و جنون آسای مردان وجود ندارد، افزایش دهانهای خواستار غذا که در نتیجه ازدواج در سن پایین و کاهش مرگ و میر سالخوردگان حاصل می­شود به یقین آن مواد اضافی را خواهد بلعید. در سال 1789 تامس مالتوس رساله­ای در بیان اصل جمعیت آن چنان که بر پیشرفت آینده جامعه اثر می­گذارد را منتشر کرد. در این کتاب، مالتوس کوشید نظریه خود را به شیوه ریاضی بیان دارد. میزان عرضه مواد غذایی هر 25 سال به طور تصاعد حسابی افزوده می­شود (ازا به 2 به 3 به 4 به 5 به 6 و ...) در همین حال اگر جلو افزایش بی حساب جمعیت گرفته نشود و اگر در نظر بگیریم که برای هر زوج 4 فرزند باقی بماند در این صورت جمعیت هر 25 سال به طور تصاعد هندسی افزایش می­­یابد (ازا به 4 به 8 به 16 به 36 و ...) در کشور خودمان ایران جمعیت در سال 1357 حدود 26 میلیون نفر بود و در سال 1385 به حدود 70 میلیون نفر رسید) و اگر این نرخهای افزایش تحقق یابد ظرف 200 سال نسبت میزان جمعیت به وسایل امرار معاش 25 به 9 می­شود. بعد از 300 سال همین نسبت به 4096 به 13 می­رسد و در 2000 سال، تفاوت این نسبت خارج از حد محاسبه خواهد شد و علت این که جمعیت به این سرعت افزوده نشده است این است که میزان زاد ولد با کنترلهایی مثبت و منفی محدود شده است. کنترل­های منفی به صورت پیشگیری از ازدواج به علت فقر یا دلایل دیگر ـ گناه (اعمال جنسی خارج از حدود ازدواج) و شیوه­های متنوع جلوگیری از آبستنی بوده است و کنترل­های مثبت که در صورت افزایش جمعیت طبیعت و تاریخ به کار می­اندازد و به جان کسانی که در حال زندگی کردن هستند، می­افتد.

کشتن کودکان ـ بیماری ـ قطحی و خشکسالی ـ جنگ بر سر نفت ـ آب ـ زمین و ... پدید می­آید. (به عنوان مثال یکی از عوامل کمبود آب و خشکسالی در زمین افزایش جمعیت بی رویه می­باشد.) مالتوس چنین نتیجه گیری می­کرد که هیچ سودی ندارد دستمزد کارگران افزوده شود چون کارگران زودتر ازدواج می­کنند و بیشتر فرزند به بار می­آورند و جمعیت افزایش می­یابد. در نتیجه فقر همچنان پایدار می ماند. مالتوس به بررسی درباره رویه آنار شیسم فلسفی پرداخت. بنا به نظر مالتوس اگر حکومت و دولت از بین برداشته شود هر کس مجبور می­شود برای حفاظت از انبار کوچک خود به قدرت و خشونت متوسل شود. در صورتی که همه قیود و محدودیت­ها از وصلت و مجامعت برداشته شود تولید مثل ازتولید  مواد غذایی سریع­تر صورت خواهد گرفت. اکنون امکان آن بود که با افزایش بی رویه جمعیت همه دستاوردهای مصیبت بار انقلاب صنعتی را به آسانی به تولید مثل بی حساب طبقه فقیر جامعه نسبت داد. در سال 1832 میلادی فرانسیس پلیس در کتاب تصاویر و دلایل درباره اصل جمعیت این اصل مالتوس را پذیرفت که نرخ افزایش جمعیت بیشتر از نرخ افزایش مواد غذایی است اما معتقد بود باید وسایل ضد آبستن را به عنوان جانشین مشروع و سازگار با موازین اخلاقی در برابر باروری کور طبیعت و انهدام دسته جمعی از طریق جنگ (مانند جنگ جهانی اول و دوم) بپذیریم.

مالتوس و نظریه افزایش جمعیت:

مالتوس در سال 1826 مقاله­ای برای دایره المعارف بریتانیکا تهیه کرد و در آن عنوان کرد جمعیت بیش از اندازه چون عاملی در تنازع بقا عمل خواهد کرد.

چارلز داروین در 1838 در مورد این مقاله گفت: خواندن کتاب مالتوس این فکر را به مغزم رسوخ داد که تحت چنین شرایطی، انواع مطلوب و قابل زیست بر جا خواهند ماند و انواع نامطلوب که آمادگی بقا در شرایط جدید را ندارند از بین خواهند رفت (اصل تنازع بقا داروین). داروین در سال 1859 کتاب بنیاد انواع را انتشار داد. زنجیره اندیشه­ها « زنجیره بزرگ هستی » را می آراید و زیربنای تاریخ تمدن را می­سازد. در انتها در مقاله افزایش جمعیت باید ذکر شود جمعیت انسان در کره زمین بنا به تقریب حدود 10 میلیون نفر بوده است. در 7000 سال پیش جمعیت زمین به 20 میلیون نفر (این ارقام تقریبی هستند). در سال 400 میلادی به 200 میلیون نفر ـ در سال 1650 میلادی حدود 550 میلیون نفر و در ابتدای قرن بیستم به 2200 میلیون نفر (2/2 میلیارد نفر) و در 100 سال بعد به 6 میلیارد نفر رسید و اکنون جمعیت زمین (سال 1388 ه.ش) از 6 میلیارد تجاوز کرده است و می­بینیم که در تمام دنیا کمبود مسکن ـ فقر ـ بیکاری ـ بیماریهای واگیردار ـ بیماری­های اعصاب و روان ـ ایدز ـ اعتیاد ـ تعصبات مذهبی و نژادی ـ جنگ بر سر آب ـ نفت ـ زمین ـ منابع طبیعی کمبود رفاه و آرامش و ... بیداد می­کند و با این همه مشکلاتی که افزایش جمعیت بی رویه برایمان به ارمغان آورده به یاد مالتوس می­افتیم که 200 سال پیش فریاد می­زد: بس کنید انسان­ها، دنیا دارد می ترکد وانسان­ها آنقدر کر بودند که صدای او را نمی­شنیدند.

منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت ـ عصر ناپلئون (جلد 13).

موسیقی در ایران:

به طور کلی سیر تحول ترانه، ترانه سرایی و موسیقی در تاریخ ایران به دوره­های زیر تقسیم می­شود.

ترانه و سرود در میان ایرانیان باستان ـ دوره زرتشت پیامبر فیلسوف ـ زمان هخامنشیان و اشکانیان ـ عصر ساسانیان، صدر اسلام و خلفای عباسی - زمان پس از اسلام، غزنویان، صفویان و قاجار.

تصنیف یا موسیقی ضربی با کلام در فرهنگ موسیقی ما جایگاه ویژه­ای دارد. از لالایی مادران در مناطق مختلف و آهنگ­ها و تصنیف­های رو حوضی و کوچه بازاری و ... تا تصنیف­های جدی هر یک نقشی در فرهنگ موسیقیایی این سرزمین ایفا کرده است.

اقسام تصنیف در موسیقی ایران:

1- سرود

2- چامه

3- ترانه

1- سرود یا چکامه که اعراب آن را اغانی می­گفتند، تصنیفی است که به وجهی، افرادی آن را به طور گروهی یا دسته جمعی اجرا می­کنند، بی شک اگر بخواهیم سرود را فقط به ترانه­های مهیج که دارای اشعاری انقلابی، میهنی یا تبلیغاتی است و امروزه با عنوان سرود معمول است محدود کنیم کاری نادرست است. بنابراین این نوع از موسیقی را از نظر محتوا، می­توان به سه دسته تقسیم کرد: سرودهای مذهبی ـ رزمی و بزمی.

الف) سرودهای مذهبی: این تصنیف­ها حالتی شبیه قصیده داشته­اند که در آنها ممدوحی و یا معبودی مورد نظر بوده است. بهترین نمونه این نوع سرودها، می­توان به سرودهای زرتشت که به گاتها (گاته یا گاثه) معروف است اشاره کرد که این آثار، دارای وزنی آزاد و یا به احتمال وزنی سنگین داشته­اند. به طور کلی، تأثیر موسیقی بر پیامبران و رهبران مذهبی، از روزگاران کهن پوشیده نبوده است. مانی و زرتشت بزرگ فرمانهای یزدانی را با نواهای موسیقی می­آمیختند تا تأثیر آن دو چندان گردد.

ب) سرودهای رزمی یا رسمی:

این سرودها بیشتر در میدان جنگ یا مراسم و جشن­هایی مانند جشن مهرگان (جشن سرنگونی ضحاک) جسن سده و جشن نوروز خوانده می­شد و بی گمان دارای وزنی مهیج بوده است. گزنوفن مورخ یونانی در کتابی راجع به خصال کوروش چنین می­نویسد: کوروش هنگام حمله به ارتش آشور، بنابر عادت خود، سرودی آغاز کرد که سپاهیان با صدایی بلند و با احترام و ادب دنبال آن را بخواندند و چون سرود به پایان رسید، آزاد مردان با قدم­های مساوی و با نظم تمام به راه افتادند. شیوه اجرای این سرودها چنان بوده است که سراینده­ای ابتدا آن را می خواند و دیگران همان را تکرار می­کردند. یعنی در مجالس رسمی، سراینده­ای، به طور مثال دستان خسروانی را می­سرود و دیگران جمله به جمله همانها را تکرار می کردند. در هر صورت، وجود نوعی سرود که ویژه مجالس رسمی یا جشن­ها بوده امری است قطعی و مسلم.

امروزه سرودهای ایران، سی تیر و ... و سرودهای نظامی و غیر نظامی دوران جنگ مانند ای خاک خون حلالت ما پیشگام مرگیم را می­توان اثاری در این زمینه به حساب آورد.

جمع سرودهای بزمی:

از این نوع سرود که مختص مجالس سرور و شادمانی بوده، شاعران به وفور نام برده­اند و از  محتوای سخن آنان چنین استنباط می­شود که این سرودها وزن و اشعاری شاد و مضمونی عاشقانه داشته اند. کریستین دانمارکی در کتاب ایران در زمان ساسانیان آورده است در این دوره همچنان که اشتها را با غذاهای لذیذ و نوشیدنی گوارا و شامه را با بوهای خوش می­پروراندند. حس شنوایی را هم با صداهای دلنشین موسیقی که با مهارت و استادی ترکیب یافته بود، پرورش می­دادند ... در بزم­های مخصوص رئیس تشریفات (خرم باش) به استادان موسیقی دستور می­داد که فلان سرود یا مقام را بنوازند.

2- چامه:

چامه را که اعراب آن را غزل (قول و غزل) گویند، تصنیفی است عاشقانه و اشعارش بنابر معمول دوازده هجایی بوده و آهنگ آن نیز وزنی سبک داشته است. چامه به انواع زیر تقسیم می­شود:

الف) ممکن است عاشقانه باشد، در این صورت وزن آن سبک نبوده مانند برخی از دو بیتی­ها.

چامه به نظر می­رسد مختص شرح روایات و داستان­های کوتاه از پهلوانی سواران، کارهای شگفت در جنگ و شکار، حکایتهای عاشقانه و یا توصیف شجاعت جوانان و دلیر مردان باشد.

از تصنیف سازان و ترانه سرایان دوره معاصر می­توان به عارف قزوینی ـ ملک الشعرای بهار ـ محمدعلی امیر جاهد ـ پژمان بختیاری ـ رهی معیری ـ مهرداد اوستا ـ سیمین بهبهانی ـ بیژن ترقی ـ کریم فکور و ... اشاره کرد.

ایران خورشیدی تابان دارد
مهرش جاویدان با دل پیمان دارد
خصم فریاد واقعان بگذر

 

با جان پیوندی پنهان دارد
دل پاس پیمان دارد تا جان دارد
بانگ آزادی از جان بردار

از خواب غفلت گردید ایران بیدار

دل را چون دریا بر این توفان بسپار

شوری دگر در سر ماست
آزادی دامن بگشا
از خود گذر کن هر سو نظر کن
عصری نو شد چهره گشا
امید ما را

 

شوق اوجی در تن ماست
آهنگی دیگر سرا
بنگر ایران را، نور تابان را
جانانه میهن، افسانه میهن
کاشانه میهن

 

سرود ای ایران

ای ایران ای مرز پر گهر
دور از تو اندیشه بدان

 

ای خاکت سرچشمه هنر
پاینده مانی تو جاودان

ای دشمن  ازتو سنگ خاره­ای من آهنم

دشمن ار تو سنگ خاره­ای من آهنم
مهر تو چون شد پیشه­ام
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما
سنگ کوهت درّ و گوهر است
مهرت از دل کن برون کنی
تا گردش جهان و دور آسمان بپاست
مهر تو چون شد پیشه­ام
در راه تو کی ارزشی دارد این جا ما
ایران ای خرم بهشت من
گر آتش بارد به پیکرم
از آب و خاک و مهر تو سرشته شد گِلم
مهر تو چون شد پیشه­ام
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما

 

جان من فدای خاک پاک میهنم
دور از تو نیست اندیشه­ام
پاینده باد خاک ایران ما
خاک دشتت بهتر از زر است
بر گویی مهر تو چون کنم
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
دور از تو نیست اندیشه­ام
پاینده باد خاک ایران ما
روشن از تو سرنوشت من
جز مهرت در دل پنرورم
مهر اگر برون رود گلی شود دلم
دور از تو نیست اندیشه­ام
پاینده باد خاک ایران ما

سرود ای ایران: آهنگساز روح الله خالقی ـ شاعر: حسین گل گلاب

دستگاه: دشتی        خواننده: استاد غلامحسین بنان

منبع: جاودانه­ها (1) ـ پانصد ترانه و تصنیف­های خاطره انگیز

مؤلف: مسعود زرگر ـ انتشارات آتنا

تصنیف از خون جوانان وطن لاله دمیده:

خواننده: زری ارشاک خان ـ الاهه ـ پروانه ـ شجریان

شعر از عارف قزوینی

هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد

 

در بهار بهاری تهی از زاغ و زغن شد

از ابرکرم خطه ری رشک ختن شد

دل تنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد

چه کج رفتاری ای چرخ         چه بد کرداری ای چرخ

سرکین داری این چرخ!         چه بد کرداری ای چرخ

از خون جوانان وطن لاله دمیده

وز ماتم سرو قدشان سرو خمیده

در سایه گل بلبل از این غصه خزیده

گل نیز چو من در غم جامه دریده

چه کج رفتاری ای چرخ!        چه بد کرداری ای چرخ!

سرکین داری ای چرخ، نه دین داری (نه آیین داری ای چرخ)

از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن

مشتی گرت از خاک وطن هست به سرکن

غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن

واندر جلو تیرعدو سینه سپر کن

از خون جوانان وطن لاله دمیده

وز ماتم سرو قدشان سرو خمیده

منبع: تصنیف­ها، ترانه­ها و سرودهای ایران زمین ـ سعید مشکین قلم

رصدخانه خورشیدی نقش رستم قدیمی­ترین رصدخانه خورشیدی جهان:دکتر رضا غیاث ابادی

رصدخانه خورشیدی واقع در نقش رستم که به اشتباه آن را یک آتشکده می­دانند (کعبه زرتشت) در واقع قدیمی ­ترین رصدخانه خورشیدی در جهان بعد از رصدخانه زرتشت می­باشد (به مقاله رصدخانه زرتشت در همین وب سایت رجوع شود) که مبدأ گاه شماری و استخراج تقویم در ایران باستان بوده است. بررسی این رصدخانه این نظریه را که آغاز سال هخامنشی روز اول مهر ماه بوده است را تأیید می­کند. سال هخامنشیان سال خورشیدی حقیقی و از اعتدال پاییزی  تا  اعتدال پاییزی بعدی بوده است. جشن بزرگ آنان جشن مهرگان بوده است که در اول مهر ماه و همزمان با جشن­های سال نو، و یا پیرو گاه شماری اوستایی در روز مهر از ماه مهر انجام می­شده است. سازوکارهای دقیقی برای سنجش نزدیک شدن و آغاز سال نو در رصدخانه خورشیدی نقش رستم طراحی و تعبیه شده است. پس از مهرگان، جشن نوروز بزرگترین جشن­های سالیانه آنان بوده است. آفتاب سنج­های رصدخانه نقش رستم این واقعیت مهم را نشان می­دهد که ایرانیان باستان از واحد هفته استفاده می­کرده­اند. نقش رستم در 6 کیلومتری شمال تخت جمشید واقع شده است. در این محل و در سینه کوه سیوند چهار دخمه متعلق به پادشاهان هخامنشی تراشیده شده است. در برابر این دخمه­ها و در فاصله کمی از کوه بنای رصدخانه خورشیدی نقش رستم قرار گرفته است. این ساختمان بنایی از دوره هخامنشیان است که به احتمال زیاد در زمان داریوش اول ساخته شده است (کعبه زرتشت).

بنای نقش رستم برج مکعب مستطیل شکلی است با قاعده مربع که قریب 5/12 متر بلندی و 5/3 متر طول هر ضلع آن است. در ساختمان این برج به جز از سنگ آهک سفید رنگ و خاکستری رنگ از هیچ مصالح دیگری استفاده نشده است. سنگ­ها به طرزی بسیار صیقلی، چنان روی هم قرار گرفته­اند که احتیاج به ملات نداشته­اند سقف این بنا نیز تنها از سنگ ساخته شده است. سقفی متشکل از چهار قطعه سنگ که طرز تراش آنها شکل هرم کوتاهی را به آنان بخشیده است هنوز سالم مانده است. آیا مهندسان مدرک گرفته امروزی می توانند ساختمانی بسازند که 2500 سال آن را مانند بنای نوساخته ضمانت کنند. بنای نقش رستم از چهار جهت اصلی به اندازه 18 درجه انحراف دارد که اگر 3 درجه میل مغناطیسی منطقه را از آن کم کنیم انحراف آن از چهار جهت اصلی به 15 درجه می­رسد. در سوی شمال این بنا، پلکانی متشکل از 30 پله 25 سانتی متری قرار دارد. بر هر یک از سه ضلع شرقی، غربی و جنوبی بنا 6 شاخص خورشیدی یا آفتاب سنج به شکل پنجره نما دیده می­شود که از سنگ­های خاکستری رنگ ساخته شده است. در سه سوی شرق غرب و جنوب بنا دیواری وجود داشته که امروزه بقایای آن در زیر خاک مدفون است. بر پایین دیوار، سنگ نبشته­ای از دوره ساسانی دیده می­شود که ارتباطی به بنای نقش رستم ندارد. این بنا که تاکنون به کعبه زرتشت مشهور بوده است. به نام­های (کرنای خانه) ـ نقاره خانه و بُن خانه نیز نامیده شده است. بنا به تحقیقات، محقق ارجمند دکتر رضا غیاث آبادی این بَنا و بَنای مشابه آن در پاسارگاد، یک رصدخانه خورشیدی برای سنجش حساب سال و سال شماری و استخراج تقویم و تشخیص روزهای اول هر ماه خورشیدی و انقلابهای تابستان و زمستانی و اعتدالهای بهاری و پاییزی و بعضی دیگر رویدادهای مربوط به سالنامه نگاری بوده است. پس این بَنا رصدخانه خورشیدی یا زمان منبع یا شاخص خورشیدی است. اینک دلایل این موضوع را بررسی می­کنیم:

1- هر یک از ضلع­های بنای نقش رستم با چهار جهت اصلی 15 درجه غربی انحراف دارد. اگر این بنا با زاویه­ای غیر از این ساخته می­شد، هیچ یک از محاسبه­های خورشیدی یاد شده قابل انجام دادن نبود.

2- تغییرات زاویه بین گوشه­های آفتاب سنج­هایی که در سه طرف بنا کار گذاشته شده است با تغییرات زاویه طلوع خورشید در ماه­های گوناگون سال برابر است.

3- در آفتاب سنج­های ردیف دوم ساز و کاری اندیشیده شده است که به موجب آن می­توان نزدیک شدن سال نو را هفته به هفته تشخیص داد.

4- ضلع­های عمقی آفتاب سنج­ها بر اضلاع دیگر آن به طور کامل عمود نیستند، بلکه به میزان کمی انحراف دارند تا سایه گوشه­های بیرون به طور کامل بر گوشه­های درونی منطبق شود، اگر این انحرافِ کم و جود نداشت چنین سایه­هایی تشکیل نمی­شد.

5- ساختمان در فاصله و تناسبی از کوه واقع شده است که طلوع خورشید در زمان انقلاب تابستانی بلافاصله در کنار لبه شرقی کوه و غروب خورشید در زمان اعتدال بهاری و پاییزی در لبه غربی کوه دیده می­شود.

6- هر چهار گوشه بنا به شکلی ساخته شده است که سایه آن روی زمین به شکل فلش و عقربه اندازه­گیری درمی­آید.

7- لبه بام بنا کامل صاف و بدون هر گونه برآمدگی یا فرو رفتگی است تا در ایجاد سایه­های تشکیل شده بر پله­ها خللی پیش نیاید.

8- پله­ها وضعیتی دارند که سایه لبه عمودی بنا به هنگام طلوع خورشید در هر یک از ماه­های سال به ترتیبی خاص روی آنها می­افتد.

9- در پله­ها ترتیبی وجود دارد که می توان نزدیک شدن آغاز سال هخامنشی را روز به روز تشخیص داد و معین کرد.

10- پله­هایی که در سوی شمال بنا وجود دارد برای بالا رفتن نیست و در واقع در حکم درجه­های یک صفحه مدرج است که کار آنها محاسبه زمان از راه ارتفاع خورشید در روز یعنی 47 درجه بوده است. زاویه فاصله انقلاب تابستانی از انقلاب زمستانی .

به کلیه علاقمندان به تاریخ، باستان شناسی و نجوم پیشنهاد می­کنیم کتابهای بناهای تقویمی و نجومی ایران تألیف دکتر رضا غیاث آبادی و رصد خانه مراغه تألیف دکتر پرویز ورجاوند را حتماً مطالعه کنند.

منبع: مجله دانشمند سال 1377 ـ مقاله دکتر رضا غیاث آبادی


دستگاه­های موسیقی ایران:

موسیقی ایرانی را شامل 7 دستگاه (آواز بزرگ) می­دانند و هر دستگاه شامل چند آواز کوچک، گوشه و نغمه است.

1- شور (الف: ابوعطا ـ ب: بیات زند ـ ج: افشاری ـ د: دشتی)

2- ماهور    3- همایون (اصفهان و بیات اصفهان)

4- نوا          5- سه گاه           6- چهارگاه

7- راست پنج گاه

1- دستگاه شور: از متداول ترین دستگاه ها در میان مردم ایران است. به خصوص متعلقات آن در بین عموم مردم معمول است. این دستگاه با جذبه و لطف خاص خود حالتی بسیار شاعرانه و دلفریب دارد. از ملال و حزن درونی حکایت می­کند و گاه با ناله­ای مؤثر و وقاری پوشیده از حجب و حیا همراه است. دستگاه شور، نمونه کاملی از احساسات و اخلاق ملی گذشتگان ماست.

2- دستگاه ماهور: این دستگاه دارای حالتی وقار گونه و مهیج است که به همین جهت مارشهای با هیجان وپرشور نظامی اغلب در این دستگاه است.

3- دستگاه همایون: دستگاهی است با شکوه، مجلل و آرام و در عین حال مؤثر و جذاب و دلربا که پر از عظمت، پختگی و سحر و افسون ماهرانه است. همایون دستگاهی است تفکر برانگیز همراه با صفات و عواطف عالی.

آواز اصفهان (بیات اصفهان): از آوازهای قدیم است که آن را بیات اصفهان هم می­گویند. آوازی است گاه شوخ و خوشحال و گاه محزون و غمگین ولی در مجموع جذاب و دلربا است. تأثیر اصفهان تأثیر و حالتی بین غم و شادی است.

4- دستگاه نوا: دارای احساس و وقاری است که با آهنگی ملایم و متوسط و نه چندان شادی بخش و نه زیاد دردناک و غمگین بیان احساسات می­کند. در موقع خستگی و فراغت، شنیدن نوا بسیار مطبوع است و آن را آواز خواب گفته و در آخر مجالس می­نواختند.

5- دستگاه سه گاه: دستگاهی است غم انگیز و حزن آور که ناله­هایش مؤثر و از ته دل است و بیشتر یادگار دردها و رنجهای نیاکان ماست.

6- دستگاه چهارگاه: نمونه کاملی است از تمام حالات و صفات موسیقی ما زیرا درآمد آن مانند ماهور، با وقار و متین، آواز زابل آن، دارای غم درونی است و آواز مخالف آن شکایت آمیز ولی مانند همایون باتجربه و تواناست. چهارگاه هم شادی می کند و هم گریه و زاری، گاهی خوشحال است و زمانی غم انگیز.

7- دستگاه راست پنجگاه: در راست پنج گاه تغییر مقام به سایر آوازها (دستگاه­ها) بسیار است و هر قسمت آن حالت یکی از آوازها را نشان می­دهد. به همین جهت راست پنجگاه از سایر دستگاه­ها کامل ­تر است. زیرا دارای تمام حالات و صفات دستگاه­های دیگر نیز هست. راست پنج گاه در حقیقت راهی است برای تمرین تغییر مقام به دستگاه­های دیگر و در این دستگاه به پنج مقام مُد گردی (مدولاسیون یا تغییر مقام) می­شود.

منبع: جاودانه­ها (1) ـ ترانه­ها و تصنیف­های ایران ـ مسعود زرگر