تاریخچه روان شناسی و روان پزشکی:

سابقه رنجی که انسان از بیماری­های روانی برده است به زمانهای بسیار دور می­رسد.در پرو (آمریکا) جمجه­های سوراخ شده­ای پیدا کرده­اند که به ظاهر در دوران­های گذشته به منظور ایجاد راه گریز ارواج پلید در بیماران روانی چنین سوراخ­هایی در جمجمه آنان ایجاد کرده­اند. جوامع اولیه به نفوذ روح اجداد خود در بروز امراض روانی معتقد بوده­اند. درمان این امراض در فرهنگهای قدیم بر عهده جادوگران بوده است که خود را واسطه بیان منظور ارواح قرار می­داده­اند. در فرهنگ یونان باستان، تعریف جنون از سه منبع عقاید عموم، معلومات پزشکی، فلسفه و ادبیات ریشه می­گرفت. اغلب مردم جنون را به نیروهای مافوق طبیعت نسبت می­دادند و مجنون را مغلوب روح شیطان می­دانستند. از نظر پزشکی، در نوشته­های بقراط (2400 سال قبل) در مورد اخلاط چهارگانه (خون ـ بلغم ـ صفرا ـ سودا) که از تأثیر چهار عامل طبیعی (گرما ـ سرما ـ خشکی و رطوبت) حاصل می­شد سخن رفته است. بقراط در رساله خود در مورد درمان صرع نوشت: من باور نمی­کنم بیماری مقدس، در واقع بیماری مقدس و خدایی است بلکه معتقدم که علتی دارد. از نظر ادبیات و فلسفه، روح را نفس زندگی می­دانستند، قدرتی که شخص را زنده نگه می­دارد و پس از مرگ نیز جاویدان می­ماند. ارسطو نخستین کسی بود که رها شدن احساسهای سرکوب شده را از طریق رقص و موسیقی و تشریفات مذهبی عامل بهبودی بخش معرفی کرد. اعتقادی که در قرن 19 اساس درمان اختلالات روانی قرار گرفت. رومی­ها برای هیجانات بشر اهمیت فوق العاده قایل بودند و سیسرو دو هزار سال پیش اصطلاح لیبیدو  را به عنوان قوی ترین هیجان بشر به کار برد. بیماری­های روانی برای ایرانیان باستان شناخته شده بود. خواندن ورد ودعا ، استفاده از آب درمانی و تغییر آب و هوا در درمان این بیماران معمول بوده است. هخامنشیان پزشکان متخصص تربیت می کردند و ساسانیان مدرسه پزشکی و بیمارستان درجندی شاپور ساختند که بخش ویژه­ای برای بیماران روانی داشت. قرن اول و دوم میلادی، سورانوس اصول انسانی درمان مجانین را به وجود آورد. اتاق­های ساکت، عدم ملاقات خانواده، همدردی از جانب پرستاران را او بنا نهاد. دانشمندان ایرانی به خصوص ابن سینا و رازی تبحر در درمان اختلالات روانی داشته­اند و مسافرانی آن زمان که از شرق به اروپا برمی­گشتند به توصیف مؤسسات خاص بیماران روانی که در آنها از رژیم غذایی، دارو، آب درمانی، استفاده از عطرها و نیز موسیقی ملایم استفاده می­شد می­پرداختند که زیر نظر دانشمندان ایرانی اداره می­شد. در قرن 12 و 13 در اروپا برخی از پزشکان جنون را نوعی اختلال جسمی شمرده و امکان بیمار شدن روح را رد کردند. در دوره رنسانس شخصی دچار جنون جادوگری شناخته می­شد که شیطان در روح او حلول کرده بود. در قرن 16 یوهان ویور علیه جادوگری برخاست و به طور دقیق علایم روان پریشی­های سمی، صرع، دمانس و هیستری را تعریف کرد. در قرن 17 اعتقاد به جادوگری جای خود را به دیدگاه علمی تری در مورد اختلالات روانی داد. روان پزشکی قرن 18 تحت نفوذ مسمر بود. او در کتاب خود به نام اندر تأثیر کره­های آسمانی در جسم بشر اساس هیپنوتیزم و سایر روش­های تلقین را توصیف کرد. در سالهای آخر این قرن فیلیپ پینل بیماران روانی را از غل و زنجیر رهانید. قرن 19 دوره­ای پر بار برای روان پزشکی بود. کرپلین، بلولر و فروید در اواخر این قرن و اوایل قرن بیستم تأثیر عمیق بر روان پزشکی گذاشتند. درقرن بیستم کشف الکتروشوک درمانی و داروهای روان گردان سیر و پیش آگهی بیماریهای روانی را متحول ساخت. در ایران در سال 1297 بیمارستانی ابتدایی در تهران، و چند شهر دیگر تأسیس شد. از سال 1316 به بعد نسل آغازین روان پزشکان متخصص ایرانی، دکتر حسین رضایی، دکتر عبدالحسین میرسپاسی و دکتر احمد نظام تهرانی، روان پزشکی نوین ایران را بنا نهاده و به سر و سامان دادن به وضع اسف بار بیماران روانی پرداختند.

تاریخچه روان شناسی:

دامنه دانش روان شناسی به زمانی کشانده شده است که بشر خود را شناخت. نظریه اخلاط چهارگانه بقراط، تقسیم بندی عوامل طبیعی به دو گروه اجسام و تصورات به وسیله افلاتون و دیدگاه ارسطو در زمینه شناخت بشری از قدم­های اولیه در دانش روان شناسی بوده­اند. پس از ارسطو، یونانیان به علم اخلاق رو کردند و زنو یک فرد عاقل را تابع دلیل و برهان و مساط بر هوی و هوس و بی تفاوت نسبت به خوشی­ها و بلاها توصیف کرد. از طرف دیگر، اپیکور هدف نهایی را خوشی و لذت دانست. پس از تولد مسیح، تفکر فلسفی جهت دیگری یافت و مسأله روح و جسم بر مبنای تعلیمات مذهبی پایه گذاری شد. اعتقاد به اینکه آدمی از دو عنصر روان و تن به وجود آمده از قدیم ترین ایام و در بین قبایل اولیه تا عصر حاضر وجود داشته است. از نظر فلاسفه و متفکرین بین این  دوعنصر مناسباتی وجود دارد. اگر درباره روان نمی­توان به مطالعات عینی پرداخت، جسم یا تن آدمی و در نتیجه نحوه رفتاری او از زمانهای بسیار قدیم مورد توجه دانشمندان بوده است. با وجود اینکه دانستنی­های بشر درباره خودش طی قرن متمادی افزایش یافت روان شناسی و فلسفه پیوسته بهم باقی ماندند. در واقع روان شناسی تا صد سال پیش در اروپا و تا چند دهه پیش در ایران رشته­ای از فلسفه به شمار می­رفت. در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم پیشرفت در زمینه­های مختلف علمی نظیر فیزیولوژی، تشریح، پی شناسی، فیزیک، شیمی و ریاضیات در پیشرفت روان شناسی تجربی بسیار مؤثر افتاد. روان شناسی تجربی در آلمان از سال 1879، یعنی زمانی که ویلهلم وونت اولین آزمایشگاه خود را در لایپزیک گشود آغاز شد. در همین دوره روان شناسان امریکایی تحت تأثیر تجربیات آزمایشگاه وونت، فرضیه تکاملی داروین، و مفهوم منحنی طبیعی احتمالات گوس به فعالیت پرداختند ، ویلیام جیمز به مطالعه حافظه و انتقال یادگیری از راه تجربی پرداخت و از طریق کتاب خود به نام اصول روان شناسی ـ 1890 سالیان متمادی بر روان شناسی و تعلیم و تربیت در آمریکا اثر گذاشت. قرن بیستم شاهد رشد مکاتب گوناگون روان شناسی گردید. هر چند تنها پس از تأسیس دارالمعلمین و دانشگاه تهران و به ویژه دانش سراهای مقدماتی و عالی بود که روان شسناسی به صورت یکی از علوم جدید در ایران مطرح شد. دکتر علی اکبر سیاسی و دکتر محمد باقر هوشیار را باید از نخستین پیشتازان روان شناسی جدید در ایران دانست. کتاب دکتر سیاسی تحت عنوان علم النفس یا روان شناسی از لحاظ تربیت و کتاب دکتر هوشیار تحت عنوان سنجش هوش یا روان شناسی عملی به تقریب به طور همزمان انتشار یافتند. در علم النفس روان شناسی سنتی ایران به روان شناسی نوین غرب پیوند خورده است و کتاب سنجش هوش دکتر هوشیار کتابی جامع و دقیق در زمینه روان شناسی آزمایشی و سنجش روانی است. به تمام دانشجویان روان شناسی پیشنهاد می­کنیم کتاب فرهنگ جامع روان پزشکی (پورافکاری) را مطالعه نمایند.

منبع: فرهنگ جامع روان پزشکی ـ پورافکاری


نظریه سیاسی ارسطو:

نظریه سیاسی ارسطو در کتاب سیاست (پولیتیکا) آمده است. ارسطو بر آن است تا بهترین نوع زمامداری را تعیین کند. آنجا که ارسطو به تأثیر افلاتون سخن می گوید بر آن است که جامعه آنگاه خوب است که زمینه تحول اخلاقی شهروندان را فراهم آورد به گونه­ای که شهروند خوب همانا انسان خوبی باشد. بهترین جامعه آن است که بهترین زندگی را برای شهروندان ممکن سازد. از این رو این نکته باید سنجیده شود که زندگانی خوب کدام است.

ارسطو از این سنجش نتیجه می­گیرد که زندگانی خوب، زندگانی آسوده و همراه با شایستگی اخلاقی است که همانا میانه روی و اندازه نگهداشتن در کارهاست. از این دیدگاه ارسطو زمامداری سه گونه است: دو گونه را که با زیاده روی همراهند بداست و گونه سوم که میانه آنهاست خوب می­داند. دو گونه حکومت بد یکی دمکراسی است که حکومت لجن سالاری یا مردم بی چیز و ندار یا پرولتاریا یا حکومت پابرهنه هاست. مردمی که بر اثر سختی­های روزگار پر از کینه و نفرت و عقده و بدخواه و تنگ نظرند و چون به قدرت برسند به ستمگری می­پردازند و نوع دوم حکومت اولیگارشی یعنی حکومت دسته­ای از توانگران و زورمندان است که با یکدیگر همدست شده زمام جامعه را به دست گرفته اند. اینان نیز که هم از آغاز کودکی به اعتبار زر و زور خود به لگام گسیختگی و زورگویی خو گرفته، فاسد شده اند نه به سود جامعه بلکه تنها به سود خود حکم می­رانند. چنین جامعه­هایی پایدار نخواهند بود. ولی به هر نسبت که شمار مردمی که میان این دو طبقه­اند یعنی مردم طبقه میانی، بیشتر باشد و به هر نسبت که تأثیر آنها در جامعه بیشتر باشد، به همان نسبت جامعه پایدارتر خواهد بود. از این روست که ارسطو بر ان است که قانون گذاران، حتی در حکومتهای دموکراسی و اولیگارشی، باید به مردم طبقه میانی نظر داشته باشند، زیرا پایداری و سلامت جامعه به همین طبقه وابسته است. ارسطو با دیدی دیگر زمامداری را سه گونه می­شمارد. زمامداری یک نفر، زمامداری یک طبقه و زمامداری همه. صورت درست حکومت آن است که سود و صلاح همگان در نظر گرفته شود و صورت نادرست آن است که تنها سود حکمرانان را تأمین کند. شکل درست زمامداری فردی، پادشاهی است (پادشاهی در معنی خوب آن، چرا که اقسام بد پادشاهی نیز یافت می­شود) و صورت نادرست حکومت فردی ، خودکامگی یا استبداد tyranny است. صورت درست زمامداری یک طبقه، آریستوکراسی است (آریستوکراسی در معنای خوب آن که زمامداری شایسته­ترین افراد است وگرنه نوع بد آن پدید می آید.)

و صورت نادرست آن اولیگارشی یعنی حکومت گروهی از توانگران یا زورمندان است. صورت درست زمامداری همه، پولیتیاست (که گاه به جمهوری ترجمه می کنند). در این نوع زمامداری، کسانی که شایسته ترند به زمامداری برگزیده می شوند و هر کس به کاری می­پردازد که شایستگی آن را دارد. همه در برابر قانون یکسانند و سود و صلاح همگان در نظر است و صورت نادرست حکومت همگانی، دمکراسی است که زمام کارها به دست مردم بی سواد، جاهل، شارلاتان و مردم فریبان متقلب خوک صفت است. در حکومت دمکراسی سود و صلاح همگان یعنی کل جامعه در نظر نیست، بلکه تنها سود مردم ندار و پرولتاریای داخلی در نظر است که پس از به دست گرفتن قدرت به ستمگری می پردازند.

منبع: درآمدی به فلسفه ـ دکتر میر عبدالحسین نقیب زاده.

اساتیر و اسطوره­ها (قسمت دوم):

در ظلمتهای فراسوی هزاره­ها که از تابش انوار تاریخ خبری نیست، اساتیر همانند ستارگانی می­درخشند و مسیر تفکر و اندیشه بشری را به ما نشان می­دهند. در برابر آفرینش و خلقت، مسأله مرگ مطرح می­شود. انسان همیشه با مرگ دست به گریبان بوده است برخی به دنبال آب حیات و زندگی جاودان رفتند اما به چشمه تیره ناامیدی رسیدند. این گونه ناامیدی­ها از دست یافتن به یک جاودانگی در این جهان باعث شد که انسانها به فکری دیگر بیفتند. آنان مرگ را به ناچار پذیرفتند اما نه با واقعیت تلخ نیستی نهفته در آن بلکه آن را در حد گذر از یک رودخانه و یا تغییر جامه روح تنزل دادند و خود را فریب دادند. اسطوره شناسی بخشی است از مردم شناسی فرهنگی که آن خود را از مردم شناسی منشعب می­گردد. اسطوره شناسی با بررسی مجموعه­های اساتیری زنده یا مرده و یافتن کیفیات عمومی و کلی آنها، در خدمت مردم شناسی فرهنگی قرار می­گیرد و می­تواند به تاریخ، باستان شناسی، روان شناسی و مطالعات مربوط به دین شناسی و تاریخ فلسفه یاری رساند. اسطوره شناسی از علوم جدید است و موضوع مطالعه آن، اساتیر یک ملت است. اسطوره به عنوان اندیشه قدیم بشر از اهمیت ویژه­ای برخوردار است و همان نقطه آغازین در تفکر و اندیشیدن بشر است که اکنون به علم، صنعت و تکنولوژی منتهی شده است. اسطوره مربوط به زمان کودکی بشریت است، زمانی که اندیشه­ها و تفکرات انسان در خیال بافی محصور بود. اکنون نیز اگر در رفتار کودکان که هنوز شیوه عقلانی و تجربی را فرا نگرفته­اند دقت کنیم، جز خیال بافی در مورد جهان اطراف خویش کاری دیگر نمی­کنند و در عین حال برای تخیلات خویش ارزش و اعتباری فراوان قایلند (مانند بسیاری از مردم ما). اما دوران سوم اندیشه بشری که زمان بلوغ اوست و دوران فعلی را در برمی­گیرد، زمانی است که انسان به تمام باورهای دوران پیشین شک می­کند، زیرا عقل و اندیشه بشر در دوران بزرگسالی، مجهز به ابزارهای صحیح اندازه­گیری، همچون علوم تجربی و ریاضی و منطق شده است. به یاری این فرآورده­های جدید اندیشه بشری، یعنی علوم انتزاعی می باشد که لعابی به ظاهر عقلانی به همان باورهای خیالی اغازین می­دهند و به همین خاطر است که آن اساتیر در سایه علومی مانند تاریخ و برخی از آیین­ها و رسوم، به حیات خویش ادامه داده و اکنون به دست ما رسیده­اند. اسطوره واژه عربی است و معرب واژه یونانی ایستوریا (istoria) که در زبان انگلیسی به صورت هیستوری (history) به معنای تاریخ و استوری (story) به معنی داستان و خبر درآمده است. اسطوره یک فرهنگ است، یک تاریخ است، یک دوره کامل و طولانی از اندیشه و حیات بشریت است. اسطوره واقعیت است، واقعیتی فرهنگی، سخن پوچ و دروغ و بیهوده نیست. کسانی که به مطالعه اساتیر می­پردازند، پیش از آن که یک اسطوره شناس باشند، یک جامعه  شناس، مردم شناس، یا عالم الهیات یا تاریخ هستند. تصاویر و نقوش روی غارها و حجاریها و پیکرهای باستان، همه این تصویرها حاوی تصویر رمزی واقعیتی اجتماعی­اند که ذات و گوهر اسطوره محسوب می­شود. پس اسطوره می­تواند تصویری باشد می­تواند به هر زبانی بیان شود. فرهنگ مردمان اساتیری نیز دارای این خصیصه بوده است و از فرهنگ مردمان دوران اسطوره­ای بخش باورها و اعتقادات ماورا طبیعی که از اهمیت بیشتری برخوردار بوده، باقی مانده و در قالب داستان­هایی به دست ما رسیده است. اسطوره عبارت است از روایت یا جلوه­ای نمادین درباره ایزدان، فرشتگان، موجودات فوق طبیعی و جان شناختی که یک قوم به منظور تفسیر خود از هستی به کار می بندند. اسطوره جلوه گاه هنر و اندیشه هر قوم و ملتی است و اسطوره­ها ماندگارترین پدیده­هایند که با دو روی آشکار و پنهان، روشن ­ترین و نهفته ترین تعالیم فرهنگی را در خود جای داده­اند. فروید اساتیر را در پرتوی رویا تحسین می­کند و می­گوید: اساتیر ته مانده­های تغییر شکل یافته تخیلات و امیال اقوام و ملل و رویاهای متمادی بشریت در دوران جوانی اند. اسطوره در تاریخ حیات بشریت یعنی از لحاظ تکوین و تسلسل تیره های حیوانی، مقام رویا در زندگانی فرد را دارد. بررسی رویا، فهم بهتر از اساتیر را ممکن می­سازد و بی تردید رویا اسطوره فردی آدمی است. در واقع ذهن انسان بدوی، چون از موانع و سدهایی که در معمول تجربه و منطق در جریان فکر ایجاد می­کند، مبرا بوده و از این جهت مزاحمتی نداشته است. خود را تسلیم محض مستقیم حواس ظاهر می­کرده است. اسطوره ها آینه­هایی هستند که تصویرهایی را از ورای هزاره­ها منعکس می­کنند و در آنجا که تاریخ و باستان شناسی خاموش می مانند، اسطوره­ها به سخن درمی­آیند و فرهنگ آدمیان را از دوردستها به زمان ما می­آورند. اسطوره­ها بقایای فرهنگ معنوی گذشتگان هستند که اکنون دیگر کسی آنها را باور ندارد. فرهنگ مردمانی بدوی که  در طول زمانی از تاریخ می زیسته­اند. بیشتر آن چیزهایی را که از گذشتگان به عنوان اسطوره به دست آمده، همان باورهای دینی گذشتگان است. اسطوره به عنوان فرهنگ مردمان کهن، همه مباحث کنونی اندیشه و دانش بشری را در سطحی ابتدایی­تر در خود دارد، به همین دلیل هر شاخه از دانش امروزی برای خود، ریشه­هایی در اسطوره می­جوید. مانند تلویزیون امروز و جام جهانی نمای افسانه­ای جمشید. اسطوره تفسیر انسان نخستین از جهان طبیعت بود و جنبه نظری تفکر انسان باستانی به شمار می­رفت و توجیه پدیده­ها بود. اسطوره فرهنگ و حاصل اندیشه جوامع ابتدایی بشریت است که می­تواند ما را با مسیر اندیشه بشری آشنا کند که در اغاز شکل گیری بر چه عناصر و پایه­هایی استوار بوده است. بشر در برابر مرگ، واکنش­های روانی متفاوتی را در پیش گرفته است. اولین چیزی که به ذهن او می­رسد جاودانگی در این دنیاست اما او با تجربه در یافته که این امر محال است، چون انسان از این تجربه ناامید می­شود به سراغ دیگر واکنشهای روانی می­رود. واکنش­های بعدی او انکار مرگ است و نمی­خواهد مرگ را پایان همه چیز بداند بلکه آن را تغییری در نحوه زندگی می­داند و به روح معتقد می­شود زیرا که باور به بقای روح به عقیده برخی، تجلی دیگری از انکار مرگ است. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به کتاب آفرینش و مرگ در اساتیر نوشته دکتر مهدی رضایی رجوع شود. در انتها تعدادی از کتابهای منتشر شده انتشارات اساتیر را به علاقمندان معرفی می­کنیم:

1- اوستا، متن کامل به زبان اوستایی

2- گاتها/ سروده­های پاک زرتشت

3- گاتها: استاد کهن­ترین بخش اوستا

4- فرهنگ ایران باستان (ابراهیم پورداوود)

5- هرمزدنامه

6- زین ابزار جنگ ابزارهای باستانی ایران

7- نوروز نامه

8- چنین گفت بودا

9- یادگار زریران

10- جهان اسطوره شناسی

11- اسطوره بیان نمادین

12- مقدس و نامقدس

13- اسطوره، رویا، راز

14- انسان و اسطوره­هایش (دکتر یونگ)

15- دانش اساتیر

16- پژوهشی در اساتیر ایران

17- اساتیر یونان

18- اساتیر بین النهرین

19- اساتیر روم

جهان پس از مرگ در اساتیر

مرگ اولین راز بود، رازی که انسان را در مسیر رازهای دیگر سوق داد.

باور به جهان پس از مرگ همیشه بحث برانگیزترین مطالب اساتیری بوده است و چون در این زمینه عرصه برای خیال پردازی شاعران و ایده­های فلاسفه باز بوده باعث تنوع زیادی در اعتقادات جهان پس از مرگ شده است. به طور کلی جاودانگی در این جهان کیمیایی بود که هرگز به دست نیامد و تمام جویندگانی که زندگی خود را صرف یافتن آن کردند، در پایان ناامید برگشتند و یا در بیابانهای حیرت و سرگردانی، جان سپردند. چون تلاش در یافتن جاودانگی با شکست مواجه شد. اندیشمندان و فلاسفه در پی یافتن راهی دیگر برآمدند تا لااقل قدری از ترس و هراس مردم را از مرگ بکاهند. در راه انکار مرگ کم کم خواستند باور کنند که مرده­ای را که در زیر خاک می­گذارند، تنها محل زندگی­اش تغییر کرده و از روی زمین به زیرزمین کوچ کرده است. بنابراین چنین کسی که قرار بود در آنجا زندگی کند به ابزار و آلات زندگی نیازمند بود به همین دلیل در ایام باستان مانند گورهای هخامنشی در ایران در گورها به همراه مردگان، آلات زندگی را دفن می­کردند. قبرهایی که از عهد پارینه سنگی (قبل از عصرآهن) در ایران، میان دو رود و ... مورد کاوش قرار گرفته است دلیلی بر این ادعاست که مردگان در گورها ادامه زندگی می دهند و به وسایل حیات نیازمندند و حتی وقتی چنگیز مغول می­میرد، بازماندگان او چهل دختر ماه پیکر را آراسته به انواع جواهرات با اسبانی گران مایه برای همراهی روح چنگیزخان می­کشند. این رسوم و ایین­ها از همان ایده­ای نشأت می گیرد که مرگ را تغییری در مکان و نوع زندگی انسان می­داند. از طرفی انسان­ها بنابر شواهدی از جمله رویا، قایل به بعدی دیگر از وجود انسان شدند که روح و روان است که بعدها همین روح، ماده اصلی زندگی و حرکت موجودات زنده و عنصر جاوید انسان به حساب آمد. بنابراین باور، انسان در هنگام مرگ، روحی دارد که از او جدا می­شود و با جدا شدن روح، بدن متلاشی می­شود، اما روح که پدیده­ای مجرد و غیرقابل رویت است به نیابت از شخص در جهان ارواح، به حیات خود ادامه می­دهد. در اساتیر یونان جهان پس از مرگ ، قلمرو هادس و سرزمین مردگان مکانی تیره و تار و ظلمانی در زیر زمین بود اما در بین اقوامی که رسم بر سوزاندن مردگان خویش داشته­اند مانند هندی­ها و آریاییان قبل از زرتشت، جهان پس از مرگ در آسمانها قرار داشت، زیرا شعله­های آتش که به سوی بالا زبانه می­کشد روح مرده را با خود به آسمان می­برد. بعدها این ایده دوم یعنی قرار داشتن جهان پس از مرگ در آسمان، مقبولیت عمومی پیدا می­کند. یهودیان در ابتدا فاقد چنین دیدگاهی بودند اما این باور را از ایرانیان در زمان کوروش اخذ کردند و آن را در تعالیم دینی خویش وارد کردند. این اعتقاد از طریق دین یهود بعدها وارد دینهای مسیح و اسلام شد و جهان پس از مرگ به آسمان صعود کرد. اما مصریان باستان به جای این که اعتقاد به روح را در اعتقادات خویش وارد کنند در پی سالم نگه داشتن اجساد مردگان برآمدند و سعی کردند آنها را با مومیایی کردن از فساد و متلاشی شدن حفظ کنند.

توصیفات و گزارشهایی که از عذابها و خوشی­های آن جهان می­شود. همه ناشی از زندگی این دنیا می­باشد. مجازات همان­هایی هستند که می­تواند در این جا وجود داشته باشد اما آنجا با شدت بیشتری صورت می­گیرد. خوشی­ها نیز در حد اعلا هستند که نشانگر آمال تحقق نیافته انسان هستند. به طور کلی جهان پس از مرگ در اساتیر متکاملی که قایل به دو محیط جداگانه برای خوبان و بدان هستند ارتباطی تنگاتنگ با محیط زندگی قوم صاحب اسطوره دارد. به طور مثال مردم اسکاندیناوی که در ظلمت سرما به سر می بردند جهنم برای آنان یک مکان یخ بندان دایم و برای مردم عربستان جهنم پر از آتش بود. در برخی از اساتیر، جهان پس از مرگ را مکانی مادی می­پنداشتند. به طور مثال زرتشتیان بر قله البرز راهی داشتند که از آنجا ارواح به جهان پس از مرگ می­روند. در اساتیر هند هم مانند تناسخ، ارواح نوعی جاودانگی داشتند که طریقی بود برای فرار از واقعیت مسلم مرگ. در فرقه رواقیون در یونان راه شیری به منزله مسیری برای نزول ارواح به تجسد و صعود از آن بود. زرتشتیان معتقد بودند که آسمان را هفت پایه است: نخست ابر پایه، دیگر سپهر اختران، سدیگر سپهر ستارگان نیامیزنده، چهارم بهشت که ماه بدان پایه ایستد. پنجم گرودمان که انغر روشن خوانده شود و خورشید بدان پایه ایستد. ششم گاه امشاسپندن و هفتم روشن بیکران، جای هرمزد ]است[.

مرگ:

مرگ واقعیتی گریز ناپذیر در زندگی هر فردی می­باشد. مرگ واژه­ای فارسی است که در فارسی باستان از ریشه ضعیف  و افزودن مصوت a به دست آمده است و ریشه متوسط آن در فارسی باستان به صورت mahrka به دست آمده است. گروه صامتی YK فارسی باستان در دوره میانه به g بدل شده است که نمونه دیگر این تبدیل را در varka می­بینیم و در فارسی دری به صورت برگ و مرگ درآمده است. اهمیت مرگ در زندگی انسانها باعث شد که رشته­ای با عنوان مرگ شناسی یاتانالوژی ایجاد شود. واژه تانالوژی از نام ایزد مرگ در اساتیر یونان باستان یعنی تاناتوس گرفته شده است. باورها و سنت­هایی که در طول قرنها بر حول مرگ ریشه دوانده اند در خدمت دو هدف عمده بوده­اند. اول این که با قرار دادن مرگ در یک نظام منسجم ارزشی که به معمول بازندگی پس از مرگ مربوط است، ترسناکی آن را تخفیف دهند و دوم آنکه اعضای خانواده و بازماندگان مرده را به نحو مؤثری مورد دلداری و حمایت قرار دهند. نظریه فروید درباره مرگ، بر پایه اصل ثبات استوار است، مبنی بر این که در هر موجودی که از حیات برخوردار است گرایشی وجود دارد که به اصل خود باز گردد و این اصل، سکون و آرامشی است که از قدیم در جهان غیرعالی حکمفرما بوده است. به گفته فروید هدف هر زندگی مرگ است یا زندگی راهی غیرمستقیم به سوی مرگ است.

منبع: آفرینش و مرگ در اساتیر، مؤلف: دکتر مهدی رضایی

 


نده­ای هیزم در آتشدان.

 اوستا کتاب کهن ایرانیان

به طور کلی تاریخ و زمان تولد و زندگی زرتشت پیامبر هنوز هم برای مورخان به درستی معلوم نیست. به دلیل آنکه قسمت زیادی از اوستا در زمان حمله اسکندر به ایران در آتش سوزی از بین رفت و مرز و بوم پیامبر ایران گزند و آسیب بسیار دید و در مدت 80 سال در زیر تسلط اسکندر و سلوکی­ها جانشینان آنها بود که به خصوص در ترویج تمدن خود و هلنیک کردن ایران می­کوشیدند که در این مدت بسیاری از آثار دینی و آثار ملی ایران از دست رفت. پس از آن حمله­های اعراب ـ ترک و مغلولها و تیموریان مانند سیل ویرانگر از ایران گذشت غرق در سیل نابودی شد. دینکرد که یکی از کتابهای مهم و بزرگ پهلوی است و در قرن نهم میلادی تدوین شد از مندرجات اوستا سخن می­گوید که دارای 21 نسک است. نسک سیزدهم آن موسوم است به سپند نسک در شرح حال زرتشت می­باشد. برای معنی کلمه زرتشت بیشتر از 10 اسم عنوان شده است از قبیل زارتشت ـ زارهشت ـ زاردشت ـ زارهوشت ـ زردهشت ـ زراتشت ـ زرتهشت ـ ذره تشت ـ زره دشت ـ زره هشت اما معمول تر از همه کلمه زرتشت می­باشد که بعضی آن را به معنای دارنده شتر زرد معنی کرده­اند. زرتشت خود را در گاتها زَرَتُشتَرَ سپتمه می­نامد و گاه نیز اسم خانواده خود را که سپیتمه باشد افزوده می­شود. این اسم اخیر را امروز سپنتمان یا اسپنتمان گویند که معنای آن از نژاد سفید یا از خاندان سفید است. دینون یونانی ان را به ستاینده ستاره ترجمه کرده است. این اسم مرکب است از دو جزء زَرَت و اشترا ـ شکی نیست که اسم پیغمبر مانند بسیاری از اسامی ایرانی که با اسب و شتر و گاو مرکب است با کلمه شتر ترکیب یافته است و نام پدر زرتشت، پوروش اسپ مرکب است از پو روش که به معنی دو رنگ و سیاه و سفید و پیراست و اسب، پوروش اسب به معنای دارنده اسب پیر و سیاوش به معنای دارنده اسب سیاه می­باشد.

آتشکده­های بزرگ ایران:

بزرگترین آتشکده ایران آتشکده آذر گشنسب بوده است که اکنون به تخت سلیمان معروف است. این آتشکده در تاریخ به گزن یا آذرخش یا درخش هم معروف بوده است. این آتشکده به قدری مهم بوده که پادشاهان پس از تاجگذاری پیاده از تیسفون به زیارت آن می­رفتند. آذر گشنسب سرچشمه کلیه آتشهای مقدسی که در ایران قدیم داشتند می­دانستند. آتشکده دیگر معروف به آذر فرنبغ (فرویا) که آتش پیشوایان دینی بود و محل آن در کاریان فارس بوده است که از نقاط دور و نزدیک به زیارت این آتشکده می­آمدند و آتش آن را برای آتشکده­های دیگر می بردند. آتشکده مهم دیگر آتشکده آذر برزین مهر نام داشت که آتش کشاورزان بود که در خراسان قرار داشت.

در مورد زرتشت:

دریشت سیزدهم که موسوم است به فروردین یشت از مدیو مانگهه و همه خویشان و بستگان زرتشت نام برده می­شود مدیومانگهه پسر اراستی می­باشد به توسط کتاب پهلوی زات سپرم می­دانیم که او پسر عموی زرتشت است. مدیومانگهه را حالا مدیوماه گویند و به نقل از اوستا اولین کسی است که ایمان آورد. راجع به عروسی دختر زرتشت پورو چیست. زرتشت پدر دختر خود را از دودمان هیچتسپ خطاب می کند و از پشت سپیتم می­خواند. در سنت نیز هیچتسپ چهارمین و سپتیم نهمین جد زرتشت می­باشد. مسعودی شجره نامه زرتشت را این طور ذکر کرده است:

1- منوچهر

2- دور شرین

3- ارج (ایرج)

4- هایزم

5- واندست

6- اسبیمان

7- هردار

8- ارحدس

9- باتیر

10- حخیش

11- هجدسف

12- اریکدسف

13- قدرآسف

14- بورشسف

15- زرادشت

در بندهش هم کلیه موبدان از نسل بزرگترین پسر زرتشت اسید و استرا می باشند و او خود اولین موبدان موبد بود.

پیامبر ایران در میان اقوام هندو اروپایی اولین کسی است که مردم را به فروغ ستایش خدای یگانه رهنمون شد. ویتنی دانشمند آمریکایی زرتشت را نخستین مرد میدان معرفت حقیقی و یکتاپرستی می­داند. کتاب مقدس زرتشت اوستا نام دارد که به معنای یار و یاور می­باشد. کتاب اوستا دارای علایم روزگاران بسیار قدیم است. در اوستا نه از مادها نام برده شده و نه از فارسها، ساکنین ایران هنوز آریا نام دارند و مملکت آنان خاک آریا خوانده می شود. در میان این آریایی­ها هنوز پول و سکه معمول نیست. معامله با خود جنس (مبادله پایاپای) مثل گاو و گوسفند و اسب و ... انجام می­شود.

اوستا:

نام اوستا مانند کلمه زرتشت در زبان فارسی دارای شکل­های مختلف می­باشد. مانند اوستا ـ ابستا ـ استا ـ وستا ـ افستا ـ اپستا و ... که کلمه اوستا از همه معمول­تر است که از کلمه پهلوی اویستاک یا اوستاک گرفته شده است. پروفسور بارتولومه با توجه به خط میخی هخامنشیان معنای اوستا را پناه و یاور می­داند. الفبای اوستا دین دبیره بوده که شامل 60 حرف بوده است. در زمان ساسانیان الفبای اوستا را دین دبیره می­گفتند.

دین دبیره یا الفبای اوستا امروز در تمام دنیای شرق بهترین نوع الفبا است که می­توان در چند ساعت آن را یاد گرفت و  کتاب اوستا را خواند. در زمان حمله اسکندر به ایران، اوستا را روی دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند که در آتش سوزی تخت جمشید همه آنها از بین رفت. وندیداد سومین قسمت اوستا است که شامل قوانین مذهبی می­باشد. وندیداد کلمه اوستایی آن وی دئودات می­باشد که امروزه به معنای دادگر یا قانون است. قوانین وندیداد قوانین دینی و احکام دین از قبیل سوگند خوردن، پیمان داشتن، عهد شکستن، پاکیزگی و آداب دخمه و ... می­باشد.

یسنا اولین قسمت اوستا و مهمترین جزء آن است که معنای آن پرستش، ستایش- نیایش، نماز و نیاز وجشن می­باشد. خود این کلمه به معنای عید است از کلمه یسنای اوستایی است.

دومین قسمت اوستا ویسپرد می­باشد. ویسپرد یا ویسپرت از دو کلمه اوستایی ویسپَ رتَ آمده است که معنای آن همه سروران می­باشد.

چهارمین قسمت اوستا یشت می­باشد که کلمه اوستایی است و معنای آن ستایش خدا و فرشتگان است. پنجمین قسمت اوستا خرده اوستا یا اوستای کوچک است که در زبان پلهوی خورتک اپستاک گویند برای نماز و دعاهای روزانه و ... مرتب شد.

قدیمی­ترین و مقدس­ ترین قسمت اوستا گاتا می­باشد که جمع آن گاسان می­باشد. کلمه گاتا به معنی سرود، نظم و شعر می باشد. گاتها یا سروده­های زرتشت از قدیم به پنج دسته تقسیم می­شد.

نخستین گاتا، اهون ویتی است که شامل دعاهای مقدس بود. دومین گاتا، اشتاویتی یا گاتای شروع شونده نام داشت به معنای سلامتی بود ـ سومین گاتا سپنتامینو نام دارد که به معنی خرد پارک و مقدس است. چهارمین گاتا و هوخشتر نامیده می­شود به معنای اقتدار نیک و کشور خوب می­باشد. پنجمین و آخرین گاتا وهیشتواشتی نام دارد که به معنای بهترین خواسته و نیکوترین ثروت می باشد.

آیین زرتشت:

زرتشت در کتاب خود علیه قربانی و فدیه و استعمال مسکرات و ... قیام کرد و کتاب او تنها کتابی است که در آن پیرامون اوهام و خرافات نمی­گردد. در آیین او، آنچه در جهان زشت است منسوب به خرد ناپاک است و کشور جاودانی (بهشت) در آن از ان کسی خواهد بود که در زندگانی خویش با دروغ بجنگد و آن را در بند نموده به دست راستی بسپارد. آرزو و آمال هر کسی باید این باشد که دیو بدی مغلوب شود و راستی و خوبی پیروز شود. زرتشت ایرانیان را به حفر چاه و قنات ـ زراعت وآباد کردن زمین تشویق کرد و مردم را از بیابان نوردی و چادر نشینی که مخالف تمدن است بر حذر کرد. چون چادرنشینی و کوچ کردن مخصوص ایل قشقایی می­باشد که از نژاد ترکمنان و مغولان می­باشند. آیین زرتشت پر از حرکت و پویایی زندگانی است و درویشی وفقر و قلندی در آن راهی نیست و نسبت به زندگی دنیا بی اعتنا نیست. در این دین باید اندیشه پاک باشد تا هیچ وقت خیال زشت از مغز آدمی نگذرد و هومت ـ هوخت و هوورشت به معنای پندار نیک ـ گفنار نیک و کردار نیک از خصوصیات این دین است. چون کسی که اندیشه آن پاک است دل او هم پاک است. همیشه اندیشه نیک اساس و بنیان حقیقی گفتار نیک و کردار نیک است. اشا در اوستا به معنی راستی و درستی وقانون ایزدی است. آرمتی به معنی بردباری و فروتنی و مهر و اخلاص است. بهمن یا وهومن مظهر اندیشه مقدس و خرد و دانایی است. اردیبهشت مظهر راستی و درستی آفریدگار است. سپندارمز مظهر مهر و محبت و خورداد به معنای رسایی و جاودانگی می­باشد. به کلیه علاقمندان به ایران باستان پیشنهاد می­کنیم کتاب اوستا نوشته استاد ابراهیم پور داوود را مطالعه کنند.


منبع: اوستا ـ مؤلف ابراهیم پور داوود.

ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید

        این گیسو پریشان کرده بید وحشی باران

یا نه دریاییست گویی واژگونه بر فراز شهر، شهر سوگواران

هر زمانی که فرو می­بارد از حد بیش

        ریشه در من می­دواند پرسشی پیگیر با تشویش

رنگ این شبهای وحشت را، تواند شست آیا از دل یاران

هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد

        آه باران، ای امید جان بیداران

بر پلیدها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم

        آیا چیره خواهی شد؟

 

(فریدون مشیری)

کاوه آهنگر و درفش کاویانی

در کتاب کریستین سن به جای کلمه ضحاک، دهاک به کار می­رود. ضحاک در ادبیات فارسی با نام­های زیر آمده است: اژی دهاک، ازدهاق، اژدها، بیوراسپ و دَه آک به معنای ده عیب بود. بنا به روایات کهن، ضحاک دیو بسیار قوی است که اهریمن او را با سه پوزه، سه سر و شش چشم برای تباهی جهان مادی آفرید. بنابر اوستا، ضحاک برای دست یابی برایران زمین، ایزد مورد توجه ایرانیان، ناهید راستایش و برای او قربانی کرد تا هفت کشور را از انسان تهی کند. پس از آن که فره جمشید از او جدا شد، ضحاک با یاری اهریمن به جستجوی فره شتافت و به قهر بر ایران زمین مسلط شد. دو خواهر جمشید شهرناز و ارنواز را به همسری گرفت و هزار سال حکومت کرد. فریدون، پسر آبتین، قربانی ها کرد و به یاری ایزد ناهید بر ضحاک پیروز شد. به روایت ادبیات پهلوی، او را در کوه دماوند به بند کشید. همه مدارک موجود او را غیر ایرانی و اغلب از نژاد اعراب می­دانند. در شاهنامه او مردی از عربستان است و چون دارای هزار اسب بود به او لقب بیوراسپ داده­اند. در شاهنامه فریدون پس از جمشید بزرگترین پادشاه ایران است. چون روزگار درازی از فرمانروایی ستمگری ضحاک گذشت، ضحاک خواب دید مردی به نام فریدون بر او چیره شد و فرکیانی را که از جمشید جدا شده بود به اوپیوست. فرانک مادر فریدون، چون ضحاک از به دنیا آمدن فریدون آگاه شد او را به نگهبانی بر مایون (گاو پرمایه) سپرد که او را پس از مدتی به کوه البرز برد. پس از قیام کاوه، فریدون بر ضحاک پیروز شد و دو خواهر جمشید، شهرناز و ارنواز را از بند ضحاک آزاد کرد و آنان را به همسری برگزید. فریدون از شهرناز دو پسر به نام­های سلم و تور و از ارنواز پسر دیگری به نام ایرج داشت. او فرمانروایی جهان را میان پسرانش تقسیم کرد. موضوع این داستان، افسانه کاوه آهنگر (Kaveh) است که در شاهنامه آمده است. در شاهنامه سلطنت باشکوه جمشید ناگهان به پایان می­رسد و ضحاک (Dahak) شاه اعراب، امپراتوری او را به دست می گیرد و هزارسال در بابل، به صورت فرمانروایی مستبد حکومت می­کند. شیطان در شکل جادوگری او را وامی­دارد تا مزه گوشت را بچشد و در برابر پاداش این کار، از او اجازه می­خواهد تا شانه­های ضحاک را ببوسد. سپس دو مار از شانه­های ضحاک می­رویند و مدام او را می­آزارند. از این رو مجبور می­شوند مرتب آنها را قطع کنند. اما بار دیگر سربر می­آورند. آنگاه شیطان خود را به هیات پزشکی بر ضحاک ظاهر می­کند و به او توصیه می­کند هر روز ماران را با مغز انسان سیر کنند تا آرام گیرند. از آن پس، خوالیگر شاه مجبور می­شود هر روز دو انسان را بکشند تا با مغز آنان ماران را سیر کند. در همان زمان مردی از خاندان کهن پادشاهی، به نام فریدون بدین منظور پرورش می­یابد تا روزی انتقام مردمش را بگیرد. در اواخر حکومت ضحاک، روزی مرد آهنگری از اصفهان به نام کاوه قدم به درگاه او می­گذارد و به خاطر ظلمی که بر او رفته است، شکایت می­کند، او 18 پسر داشت که 17 پسر او را به خاطر تغذیه ماران سرشانه­های ضحاک، به هلاکت رسانده بودند. شکایت کاوه باعث شگفتی ضحاک می شود. شاه او را مجبور می­کند تا نوشته­ای را امضا کند که در آن نوشته شده بود ضحاک همیشه قهرمان حقیقت و عدالت بوده است. اما کاوه محضر را پاره می­کند و از درگاه ضحاک خارج می­شود. پس از آن مردم را علیه ضحاک دعوت به شورش می­کند. سپس پیشبند چرمین خود را بر سر نیزه به اهتزاز درآورده و مردم را برای این جمع می­کند تا برای به تخت نشاندن فریدون جوان، به عنوان پادشاه قانونی بجنگند. مردم به سوی بارگاه فریدون می­شتابند. او پیشبند چرمی بر سر نیزه را به عنوان درفش خود انتخاب می­کند و آن را درفش کاویان یعنی درفش کاوه می­نامد. پس از آن دیگر در شاهنامه نامی از کاوه دیده نمی­شود. فریدون رهبری شورش را به عهده می­گیرد و موفق می­شود تا قدم به دژ ضحاک بگذارد او را از تخت به زیر آورد. اما ایزد سروش (سروش در کتاب مقدس اوستا به معنی اطاعت و فرمانبرداری از کلام ایزد است. مرغ سحر خیز (خروس) از سوی سروش مأمور است تا هر صبحگاه مردم را به ستایش بخواند). خود را به او می­نمایاند و از فریدون می خواهد تا ضحاک را نکشد بلکه او را به جای دوری برده، به صخره­ای زنجیر کند تا کسی نتواند نزد او برود و تا پایان جهان در آن جا بماند و فریدون او را در غاری در کوه دماوند زندانی می­کند.

تمثیل فرَوَهَر در دین زرتشت:

نقشی که به خطا نماد اهَوَره مزدا نامیده شده، فَرَوهَر  یا فَروَشی، صورت معنوی هر یک از آفریدگان در دین زرتشت است. فَرَوهَر در نقش­ها به صورت انسان بالداری تصویرشده است که چهره مرد کهن سالی را نشان می­دهد. کهن سال بودن چهره، نشانه خردمندی اوست. دو بال نقش دارای سه بخش است که نماد پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک است. حلقه­ای که در وسط قرار گرفته، نماد جاودانگی گیتی یا سرشت جاودانه روح است. حلقه نشان از آن دارد که جهان را آغاز و پایانی نیست. یکی از دستهای نقش به سوی بالا نشانه رفته است یعنی راه گزینش یکی است. در دست دیگر حلقه کوچکی قرار دارد که حلقه عهد و پیمان است و در نزد یک زرتشتی پارسا، پیمان شکنی جایز نیست. دُم پردار زیرین نقش نیز دارای سه بخش است که برخلاف دو بال بالا، نماد پندار بد، گفتار بد و کردار بَد است. سبب قرار گرفتن آن در زیر، آن است که گزینش بدیها باعث سقوط و تباهی انسان
می­شود. دو نخ تابیده که از کمر به طرف پایین کشیده شده دوگانگی تجربه­های آدمی است یعنی می­توان با اندیشه نیک، خوبی و با اندیشه بد، پلیدی را برگزید.

درباره درفش کاویانی:

استاد صفا به نقل از مقاله کاوه و درفش کاویانی نوشته اسکارمان در مجله کاوه می­نویسد: اسکارمان با تحقیق در یک تابلو موزاییک که در شهر پومپیی کشف شده است و سکه­هایی که از سلسله فراتاکارا (آتش پرستان) پارس از معاصرین سلوکی­ها بر جای مانده به این نتیجه رسیده است که درفش مذکور چرم پاره مربعی بود که بر نیزه­ای نصب شده و نوک نیزه نیز در پشت آن از بالا پیدا بوده است. بر روی چرم که به حریر و گوهر زینت یافته بود، ستاره­ای چهار پر رسم کرده بودند که در میان و بالای آن دایره کوچکی قرار داشت. این ستاره به یقین همان است که فردوسی از آن به اختر کاویان تعبیر کرده است. از پایین چرم چهار ریشه به رنگهای قرمز ـ زرد و بنفش آویخته شده و نوک آنها مزین به جواهر بوده است. برای اطلاع بیشتر به کتاب تاریخ پرچم ایران و درفش ایران از باستان تا امروز مراجعه کنید. در آخر به تمام علاقمندان به تاریخ ایران پیشنهاد می­کنیم کتاب کاوه آهنگر و درفش کاویانی نوشته پروفسور آرتورکریستن سن و ترجمه منیژه احد زادگان آهنی را مطالعه کنند (انتشارات طهوری).

همسفر از ترانه­های داریوش:

من و تو در گذر تند باد حادثه­ها هزار مرتبه اوج و حضیض ­ها دیدیم.

مپوش چشم امید از وطن که ما زین بیش به عمر خویش چه ضد و نقیض­ها دیدیم.

نگفتمت تنها مرو شب در کمین نشسته

سیمای آن آزاده را غم بر جبین نشسته

نگفتمت با من بیا تا سرزمین خورشید

که رنگ غم بر قامت این سرزمین نشسته

نگفتمت که ظلمت بر جاده­ها نشسته

صد پیچ کاروان کش تا شهر ما نشسته

رفتی و به راه مانده­ای در شب سیاه مانده­ای

آماده شو ای همسفر که بر خطر بار دگر پا بنهیم

به یکدیگر بار دگر دست دل و یگانگی­ها بدهیم

کن رها بازوی دربند مرا          پای در بند دماوند مرا

خیز و چیره شو بر خطر            فکر چاره کن همسفر

همت کن و از عزم خود یاری طلب     که پشت شب می­شکند

که جلوه خورشید ماپلاس شب     ز خانه بیرون فکند

 

منبع: کاوه آهنگر و درفش کاویانی ـ پروفسور کریستن سن ـ ترجمه منیژه احد زادگان آهنی

نکته­هایی از تاریخ تمدن ویل دورانت

1- هر تمدنی میوه درخت تناور توحش است و چون از ساقه آن درخت فاصله بسیار یافت سقوط می­کند 2- انسان احساس می­کند و بنابراین مسوول است. اگر من مکلف به اجرای عملی هستم، پس به انجام آن هم قادرم.

3- کلیسا خردمندانه آنتروپومورفیسم (انسان شکلی گری) اجتناب ناپذیر الهیات عامه را پذیرفت.

4- اگر بخواهید به فرزندان خویش در عمل ثابت کنید که چقدر دوستشان دارید، خرد حکم می­کند که آنها را به دنیا نیاورید.

5- این جنایت را پدرم در حق من کرد، ولی من در حق کسی نکردم.

6- بار خدایا، آدمی چیست؟ لاشه­ای چرکین و لگدمال شده و مخلوقی زیان آور، مالامال از فریب. (سلیمان یهودی)

گلی از طراوت افتاده که از گرما خشک و پرچین می­شود.

7- زندگی ذهن بشر بر ساخته از دو نیرو  است: 1- نیاز به اقتصاد برای زیستن، 2- نیاز به عقل برای پشرفت. در روزگار فقر و هرج و مرج میل به اعتقاد فزونی می­گیرد و در دوران ثروت میل به عقل فزونی می­گیرد.

8- جزایر فلسفه و علم را همه جا امواج دریاهای رازوری می­شوید و می­بَرَد. عقل حیطه امید را می­بندد و فقط عاقلان می توانند با روی گشاده چنین محدودیتی را تحمل کنند.

9- بلغارها از نزادهای هون (مغولی) ـ ایغوری و ترک بودند.

10- مجارها از قبایل اویغورها بودند و پیوندی نزدیک با قبایل هون و ترک داشتند.

11- اسلاوها از نژاد هند و اروپایی بودند و به زبانی تکلم می­کردند که با آلمانی و فارسی ارتباط داشت.

12- خزرها از نژاد ترک بودند که در قرن هفتم از طریق قفقاز در صفحات جنوبی روسیه پراکنده شدند.

13- در عرض 63 سال (751-814) سرزمین گل به صورت فرانسه درآمد.

14- در 843 امپراتوری شارلمانی به سه قسمت تقسیم شد که معادل کشورهای جدید ایتالیا ـ آلمان ـ فرانسه بود.

15- افراد بشر مثل ماهی­های دریا یکدیگر را می­بلعند.

16- اقوام آنگلوساکسون در سال 577 به انگلستان آمدند.

17- آنگلها یا انگل­ لند.

18- لودویگ در 843 نواده شارمانی اولین پادشاه آلمان شد.

19- جنبه بین­المللی (انترناسیونالیسم).

20- قوانین باید بر عقل استوار باشند. هدف اساسی آنها انتقام گرفتن از جنایت نیست بلکه حفظ نظم اجتماع است (بکاریا در روح الواقنین).

21- ولتر: با از میان رفتن خرافات بشریت از عفریت درنده­ای که او را می­خورد آزاد می­شود.

22- ملتی که از قید خرافات آزاد شود ملتی مرکب ازفلاسفه خواهد بود که راه اطاعت ازحکومتی مانند  ............را نمی­دانند.

23- گائتانو در علم قانون گذاری: فیلسوف نباید واضح نظام­های فلسفی بلکه باید پیرو حقیقت باشد و وظیفه او تبلیغ حقیقت و ترویج آن است. برای فیلسوف دنیا در حکم کشورش، کره زمین مدرسه­اش و نسلهای آینده شاگردانش خواهند بود.

24- هر دولت جدید در آغاز کار مجبور است به نحوی بی رحمانه و سختگیر باشد و گاهی غیر عادلانه رفتار کند.

25- وقتی انسانیت وجود ندارد زندگی چه ارزشی دارد؟ گاهی فکر می­کنی متفکری مستقل هستی اما مقلدی بی فکر بیش نیستی.

26- روا داری مذهبی نتیجه ترویج نهضت روشنگری است. اساس آن فلسفه و مردان بزرگی است که آن را به وجود آورده­اند. تنها فلسفه است که دولتهاباید سرمش خود قرار دهند. 27- پادشاه تحصیل کرده و باحسن نیت بهترین وسیله تنویر افکار و اصلاحات خواهد بود.

28- روحانیون در ایران در برابر دانشمندان ـ فلاسفه و مورخان قرون وسطی ایرانی پیروز شدند.

29-در ایران هر صنعت نوعی هنر بود و کیفیت تولید جای کمیت را می­گرفت.

30- در ایران هنر را به علم و صنایع دستی را به ماشینی ترجیح می­دادند.

31- بهترین تاریخ آن است که شرح پیشرفتهای فکر انسان باشد. 32- دنیا برای کسان که فکر می­کنند یک کمدی و برای کسانی که احساس می­کنند تراژدی است.

33- فعالیت و کار درمان خوبی برای بیماریهای فلسفه و خودکشی است. 34- ارتش همچون اطلسی است که شانه­های کشور را نگاه می­­دارد.

35- مالکیت خصوصی نعمت اجتماعی و حقی اساسی است.

36- بشر عدالت و آزادی را تنها مرهون قانون است. قانون آن دستگاه سلامت بخش اراده همگانی است که به صورت حقوق مدنی ـ برابری طبیعی میان افراد بشر برقرار می­کند. قانون آن صدای آسمانی است که برای هر یک از شهروندان احکام عقل را وضع می­کند.

37- نقش نبوع در تاریخ و نقش یک فرد در برابر توده مردم و کشور چیست؟

38- طبیعت با زندگی بدون نظم و حمایت اجتماعی دارای دندان­ها و چنگال­های خونین است.

39- پایان دادن به مالکیت خصوصی، حکومت  وقوانین در حکم غوطه ور ساختن مردم در هرج و مرجی است که از تمدن بدتر است.

40- آنچه این جهان را به صورت سیلاب اشک درآورده است، آزسیری ناپذیری و غرور رام نشدنی او است.

41- ماشین بخار از 1681 در فرانسه شناخته شده بود. در سال 1769 ژوزف کوینو از آن برای به کار انداختن نخستین اتومبیل به کار برد.

42- در سال 1760 دستگاه نظم پستی به وجود آمد.

43- لوموسیه دولاریریر: در روابط اقتصادی، قوانین وجود دارند که شبیه قوانینی هستند که نیوتن در جهان یافت. مشکلات اقتصادی، ناشی از جهل یا تخلف از این قوانین است. (کتاب نظام طبیعی و اساسی جوامع سیاسی)

44- تورگو: مستعمرات مانند میوه هستند که فقط تا زمانی که نارس هستند به درخت می­چسبند. وقتی به مرحله خودبسندگی رسیدند، همان کار را خواهند کرد که کارتاژ کرد و روزی آمریکا هم مستقل خواهد شد.

45- بسیاری از اصول اخلاقی را نمی­توان بدون مذهب حفظ کرد زیرا بیشتر اشخاص از نظر تعقل، محکوم به طفولیت دایم هستند.

46- شهوت ثروتمند شدن درقلب انسان جای دارد. ثروتمندان بر تجملات خود می­افزایند و فقرا در گرداب تحقیر و خفت فرو می روند.

47- افراد بشر بر اثر تمایل به برابری با کسانی که از لحاظ ثروت از آنها برتری دارند پیوسته در هیجان و اضطراب می باشند.

48- از جنبه نظری دمکراسی عالی است اما به علت جهل و علاقه توده­های مردم به کسب مال با عدم کامیابی روبه رو می شود.

49- مساحت زمینی که متعلق به هر فرد است باید محدود شود. املاک بزرگ باید تقسیم شوند تا تعداد خرده مالکان افزایش یابد.

50- افکار عمومی به صورت نیرویی در تاریخ در حرکت بود. فیلسوفان از فکر تفویض تمام قدرت به مردم برخود می لرزیدند.

51- خرافات وحشتناک­ ترین بلای بشریت، مایه اندوه حکما و وسیله دست ستم کاران است.

52- صومعه نشینان بر  املاک کشور و آسمانها تسلط دارند.

53- اگر با دیوانگان از در مخالفت درآیم به راستی که مرا محکوم به دیوانگی می کنند.

55- پروفسور به معنی آشکار کننده.

56- کالج ـ مأخوذ از واژه قدیمی کولگیا به منعنی صنف یا انجمن.

58- در دنیا کمتر چیزی مانند حقیقت تلخ و مایه بیزاری مردم است.

59- قرون وسطی فقط یک دوره از ادوار تاریخ نیست بلکه واژه­ای است که دلالت بر وضع و حالت خاصی می­کند.

60- آنچه امروزه از رذایل است روزی در زمره فضایل و ضروری برای بقای بشر محسوب می­شد.

61- هر تمدنی عبارت است از جنگ میان غرایز جنگلی افراد و منهیات آن جامعه.

62- غرایز بدون وجود منهیات تمدن را نابود می­کنند و منهیات بدون وجود غرایز زندگی را به پایان می­رسانند.

63- قانون غریزه را بابیم عقوبت متوحش ساخت، وجدان، نوباوگان را با یک مشت منهیات بی شمار رام کرد.

64- قانون مسیح یا دین می­گفت که هر آدمی حاصل مزاوجت مرد و زنی می­باشد با گناهکاری ذاتی به دنیا آمده و محکوم به شرارت و مرگ است.

65- دین مسیح ایمان را بر علم، شکیبایی را بر شجاعت و کف نفس را بر میانه روی رجحان می­نهاد.

66- اولنی رویداد اخلاقی زندگی هر مسیحی غسل تعمید بود.

67- فوتبال در قرن 13 از چین به ایتالیا و از ایتالیا به انگلیس آمد.

68- آکسفورد به معنای گذرگاه گلهِ گاو است.

69- طبق نظر کلیسا، آدم و حوا چون از فرمان خدا تمرد کردند، بشر در صورتی می­توانست از دام شیطان و دوزخ برهد که خدا به صورت آدمی درآید و به قتل برسد.

70- در قرون وسطی عدد 3 یا تثلیث نشان تکامل روح و عدد 4 به نشانه تکامل جسم و جمع این دو معرف انسان کامل بود.

71- در 1307 کلیسا کیمیاگری رابه عنوان کاری اهریمنی مردود شمرد چندتن از مؤلفان قرون 12 و 13 از ترس کلیسا کتابهای خود را به جابربن حیان نسبت دادند.

72- مخترع عینک سالوینو دآمارتو بوده در سال 1317.

73- در زندگی افراد بشر خیال مایه اصلی حیات است.

74- صلاح الدین ایوبی: از خونریزی بپرهیز زیرا خونی که بر زمین می­ریزد هرگز نمی­خسبد.

75- یکی از کهنسال­ترین رسوم دین اقوام بدوی که عبارت از خوردن خدا باشد. امروزه در جوامع متمدن اجرا می­شود.

76- اصلاح دینی: REFORMATION انقلاب دینی در اروپای باختری در قرون 16- که به عنوان نهضتی برای اصلاح مذهب کاتولیک آغاز شد.

77- پاسکال: سکوت جاودانی این فضاهای نامتناهی مرا به وحشت می­اندازد.

78- مقام واقعی آدمی در طبیعت چیست؟ هیچ در برابر نامتناهی.

79- اگر عقل را به حال خود رها کنیم، نمی­تواند معنی اخلاق یا خانواده یا دولت را دریابد.

80- در عرف و عادت و حتی در تخیل آدمی و افسانه­ها حکمت بیشتری وجود دارد تا در عقل.

81- دو نوع حکمت وجود دارد یکی حکمت توده ساده و نادان که به تبعیت سنت و تخیل زندگی می­کنند. دوم حکمت گروه دانایان، که در اعماق علم و فلسفه فرومی­روند تا به نادانی خود پی برند.

82- چه اندازه قلب آدمی تهی و تا چه پایه وجود وی پر از فضولات است. آدمی مظهر تلبیس است. دروغگو و ریاکار است. هم نسبت به خود و هم نسبت به دیگران.

83- تمایل شدید انسان به اینکه مورد مدح و ستایش همنوعان قرار گیرد منشاء اصلی ظهور همه آثار هنری و اعمال قهرمانی است.ی

84- ملکات انسان در نفس پرستی وی مدفون می­شود همچنان که رودخانه­ها در دریاها.

85- در جهان آدمی هیچ چیز نایاب تر از نیک کرداری و حق شناسی نیست.

86- سپاسگزاری یعن خصلت ممتاز طبایع خردمند و جوان مردانه.

87- میلتن 1639: من تعلیم و تربیتی را کامل می­نامم که مرد را به طرزی   ماهرانه و بلند نظرانه برای اجرای هر شغلی، اعم از خصوصی و عمومی، جنگی یا مربوط به صلح مناسب سازد. نخستین تکلیف آموزگار این است که شخصیت اخلاقی را در دانش­آموز ایجاد کند تا خرابی­های اولین اجداد ما را ترمیم کند. یا نیازمندیهای زندگی متمدن را با احتیاجات دوران شکارورزی موافق سازد.

88- چارلز اعتقادات مذهبی را شعر محبوب مردم می­نامید.

89- مذاهب مانند لباسهای رنگارنگی هستند که باعث مجلل کردن مرگ می­شوند.

90- اولین  روزنامه در انگلستان در سال 1702 چاپ شد.

91- حقیقت همان قدر مخفی است که سرچشمه رود نیل.

92- اگر هر کس مجاز باشد با فکر خود زندگی کند خودکشی اجتماعی پیش می­آید. بشر همان قدر برای فکر کردن ناتوان است که برای پرواز کردن ناتوان است.

93- ولتر می­خواست بداند انسانها با عبور از چه مراحلی از توحش به تمدن رسیده اند.

94- ملتی که بیشتر مواد خام و محصولات کشاورزی خود را صادر می­کند به زودی برده کشورهایی می­شود که سازنده و صادر کننده کارهای صنعتی هستند.

95- ملت مثل کودکانند که الفبا را نمی آموزند مگر اینکه وادارشان کنند.

96- اگر جهالت نبود، تاریخ به وجود نمی آمد.

97- یهودیان فلسفه را به عنوان مادر بدعت و فاحشه مرگ آوری می­دانستند که هر کس که به سوی او رفت هرگز برنگشت.

98- بدیها از این ناشی می­شوند که از عقل صحیح و قانون طبیعت پیروی نمی­شود.

99- علم بر امید می­خندد و دین از حقیقت گریزان است.

100- هابز نوعی ماده گرایی را بنیان گذاشت که در آن دین آلتی در دست دولت برای تحریک و به کار انداختن ماشین­های انسانی بود.

101- علوم جدید می­خواستند نشان دهند که کیهان از قوانین تغییر ناپذیر تبعیت می­کنند. در این قوانین نه معجزه را راهی بود نه دعا اثری داشت و به خدا هم نیازی نبود.

102- دانش شناخت انسان را توسعه می­بخشد، حال آنکه مذاهب با هم ستیزه جویی می­کنند و سیاستمداران با هم می­جنگند.

103- ترحم یا شفقت تصوری است از مصیبتی که در آینده بر سر خودمان می­آید.

104- حق شناسی، بعضی اوقات متضمن دشمنی است.

105- احسان کردن منت می­آورد و منت بندگی است.

106- قدرت برای این می­خواهیم که از عدم ایمنی بیمناکیم.

107- ضعف انفعال یعنی کودنی، انفعال فوق العاده زیاد یعنی دیوانگی و عاری بودن از خواهش­ها یعنی مرگ.

108- ذهن هر چه بیشتر از نظام طبیعت آگاه شود، بیشتر می­تواند خود را از چنگال بیهودگی برهاند.

109- پیشرفت علم اگر سرشت و خواهش­های نفسانی را بهبود نبخشد، جز یک فریفتگی و اغفال چیز دیگری نیست.

110- پیغمبران نه از نظر دانش، بلکه از حیث قدرت تخیلات ـ شوق و احساسات بر افراد عادی برتری داشته­اند. آنها شاعر و سخنگو بوده­اند.

111- انسان­های عادی چنان به کارهای روزمره مشغولند که فرصت یا ظرفیت کامل عقلانی را ندارند.

112- انتباه استیلای متناوب جسم و فکر توسط امیال ستیزه جوست.

113- تلاش برای صیانت نفس، تنها فضیلت است.

114- انسان سالم احساسات اندوهبار ـ توبه ـ حقارت و ترحم را از خود دور می سازد.

115- بسیاری از علل خارجی ما را به هیجان می­آورند و مثل امواج روی آب سرگردانیم و از عاقبت و سرنوشت خود ناآگاهیم.

116- وجدان یک محصول اجتماعی است نه موهبتی فطری یا عطیه­ای الهی.

117- استفاده از پاداش یا کیفر پس از مرگ موجب ازدیاد توهمات و خرافات می­شود و در خور یک اجتماع تکامل یافته نیست.

118- آنانی که پیرو عقلند، چیزی که به خود نمی­پسندند بر همنوعان خود روا نمی دارند.

119- تشکیلات اجتماعی، دولت علی رغم منهیاتش و تمدن علی رغم نیرنگهایش بزرگترین اختراع بشر برای حفظ و تکامل خود بودند.

120- مردم نادان با مداهنه و چاپلوسی ستمگر را در میان می­گیرند و حتی او را تا مقام پرستش بالا می­برند.

121- هر شخص نسبت به ابنای بشر دینی بس بزرگتر دارد تا نسبت به کشور محدود خودش.

122- در دنیا چیزی نفرت انگیزتر از ریاکاران و زاهدان متظاهر وجود ندارد. مکارانی که می­خواهند همه مقام­ها و افتخارات دنیا را به دست آورند.

123- دنیا را عقاید اداره می­کنند (فلسفه تامس­هابز).

124- طبیعت اصلی انسان حالتی از رقابت و تجاوز متقابل است که فقط ترس می­تواند آن را مهار کند.

125- قدرت و فریب کاری در جنگ فضیلت­های مهم به شمار می­روند.

126- انسان قدرت طلبی است که از عقل به عنوان دست ابزار امیال استفاده می­کند.

127- دولت: نوعی قرارداد اجتماعی است که مردم بین خود موافقت می­کنند تا قدرت نیروهایشان را به یک نفر تفویض کنند. این حالت را جمهور گویند. با این اطمینان که دولت آنها را در برابر دیگران حفظ می­کند.

128- دموکراسی چیزی جز یک آریستو کراسی ناطقان نیست و مردم تحت تأثیر عوام فریبان قرار می­گیرند.

129- دین: ترس از قدرتی نامریی را که مخلوق فکر یا خیال پردازی از داستان­های مورد قبول مردم است. دین یا ترس، تخیل و تظاهر.

130- دین که به دلیل تصورات، قضاوتها و انفعالات مختلف چند نفر به صورت آیین­های متفاوت درآمده­اند.

131- پادشاهان مواظب بوده­اند به مردم بقبولانند چیزهای ناخوشایند خدایان همانهایی هستند که قوانین انها نهی کرده اند. دین ابزار دولت است.

132- قبیله قبل از دولت بوده است و رسوم از قانون کهن ­تر و عمیق ­ترند... عقاید هابز.

133- کشف قانون در طبیعت معجزات را غیر قابل درک نشان می­داد.

134- لردهربرت: همه ادیان ساخته شیادانی هستند که طالب قدرت سیاسی و مادی بوده اند.

135- انسان چیزی جز میمونی متمدن نیست.

136- کشیشان آلت دست طبقات ممتازی هستند که از استمثمار کار بردبارانه مردم و ساده لوحی آنان فربه شده­اند.

137- بسیاری از داستانهای معجزات تصورات غلط اذهان ساده از علل رویدادهای طبیعتند.

138- بنتلی: چون اکثر مردم ابله هستند، آزاد گذاردنشان در اندیشیدن مصیبت به بار می­آورد. بیشتر آدمیان همه قدر برای پرواز کردن شایسته­اند که برای فکر کردن.

139- اکثر ادیان چون ضعیف می­شوند، طالب آزادی مذهبند و به هنگام قدرت آن را نمی­پذیرند.

140- شافتسبری: فضیلت زمانی واقعی است که به خاطر خود آن دنبال شود نه به علت ترس از دوزخ یا امید به بهشت که این نوع پست و بزدلانه می­باشد.

141- انسان اصل و نسب دار در نتیجه تربیت نمی­تواند به عملی گستاخانه و بیرحمانه دست بزند.

142- پس این خدایان چه هستند؟ چیزهای نابوده قشنگی که آنها را می­پرستیم و نمی دانیم چرا؟ خدایانی که انسان آنها را آفریده و آنها انسان را نیافریده­اند.

143- خدای دکارت یک خدای فاقد شخصیت ـ بی وظیفه ـ بی خیال و ناچیز بود.

144- یک پادشاه حق ندارد دین خود را بر رعایایش تحمیل کند. فقط وجدان باید بر عقاید انسانی حکمروا باشد.

145- چیزی که مردم را مطیع نظم اجتماع کرده ترس از دوزخ نیست بلکه ترس از پلیس و قانون است و اخلاق جامعه ملحدان فاسدتر از جامعه مسیحیان نیست.

146- دین ساخته دست بشر است. شاهان آن را برپا کرده­اند تا رعایایشان را در زنجیر فرمانبرداری نگاه دارند.

147- عقل ما را در ورطه­ای عظیم می­کشاند و ما را به سرگردانی می­برد.

148- از آنجا که طبیعت بشر عوض نشده با جنگ و ستیزه جویی و ... مسایلی به وجود خواهد آورد که موجب بی نظمی جامعه و فنای سریع آرمان شهرها خواهند شد. انسان از تاریخ عبرت نمی­گیرد. هر نسل حاصل انفعالات، گمراهی­ها و جنایات مشابه است. دمکراسی اشتباه است. آزاد گذاردن توده فضول از خود بی خود و بی اطلاع در برگزیدن حکمروایان و سیاست­های خود خودکشی دولت خواهد بود.

149- فلسفه نبردی است سهمگین تراز همه جنگها. (فونتنل)

150- ریشه اساتیر در تخیل بدوی و در آمادگی اذهان ساده به شخصیت بخشیدن به فرآیندها است.

151- بشر اولیه صفتی را بهتر از نیروی جسمانی نمی­دانست و هنوز برای حکمت و عقل و عدالت کلماتی نیندیشیده بود و تصوری از آنها نداشت.

152- اجداد خودمان و نسلمان کامل مساوی هستیم. انسان نادانی­های عصر کهن را هنوزاز دست نداده است. افراد تازه در زندگی همان اشتباهات پدران را دنبال می کنند. هر جا که انسان است، بی خردی وجود دارد.

153- در قرن پنجم میلادی مهاجران گیلی یا اسکات ایرلند را ترک کردند و به اسکاتلند آمدند.

154- این کشیشان نبودند که مردم را فاسد می­کردند بلکه مردم بودند که کشیشان را تحریض می­نمودند.

155- بنیاد پژوهش مسیحیت علل طبیعی را سست کرد. بسیاری از پیشرفتهایی که طی هفت قرن علم یونانی پدید آورده بود خدای کیهان شناسی و زیست شناسی سفر پیدایش شد.

156- تاریخ فرانکها (فرانسه) 240 میلادی ـ فرانک به معنای آزاد شده بود. کلوویس در سال 750 میلادی کشور فرانسه را بنیاد گذاشت.

157- مسیحیت ارتدکس یا اصیل آیین.

158- تاریخ نروژ 900 میلادی ـ در سال 860 گروهی از نروژ و دانمارک جزیره ایسلند را کشف کردند. (تاریخ ایسلند سال 860)

159- شمالی­ها توتونهایی بودند که نیاکانشان از طریق دانمارک خود را به سوئد و نروژ رساندند (کشف نروژ). اولاف اول و دوم از پادشاهان نروژ بودند.

160- تمدن وایکینگ: فرهنگ اقوام اسکاندیناوی از 700 میلادی، vikina به معنای خلیج یا آبگیر است.

161- بیشتر قوانین دریایی اروپا از ناحیه نورسها ناشی شد.

162- حتی سه کلمه با آدم فرومایه بحث کردن خطاست. (ولوای پیشگو)

163- عصر پهلوانی: دورانی که اقوامژرمنی به گسترش قدرت خویش در اروپا مشغول بودند.

164- آلمان اقامتگاه تعدادی قبایل ژرمنی بود. شارلمانی با غلبه براین اراضی آنها را وحدت بخشید و اقوام مختلط را متحد کرد.

165- سرچشمه رسوم دیپلماسی اروپا و آمریکا را می­توان در دربار پادشاهان ایران دید.

166- در ایران ساسانی زنان قانونی در اندرون خانه نگهداری می­شدند. این رسم دیرین ایرانی به اسلام منتقل شد.

167- اشتباه رهبانان ایتالیا و فرانسه در این بود که از شیوه انزوا و ریاضت جویی مشرق زمین (هند) تقلید کرده بودند. آب و هوا و روحیه فعال اروپای باختری چنین ریاضت عملی را بسیار مشکل می­کرد و باعث می­شد بسیاری ازاین کار دست بکشند.

168- هنگامی که عرب ایران و ... را فتح کرد عمل وی در حقیقت توسعه جنگ و غارتی بود که در ایام جاهلیت بدان دست می­زد.

169- از شوخی­های تاریخ یکی این است که روحانیون مسیحی از مردم روم انتخاب می شدند. فرانکهای مسیحی شده در برابر همان کسانی زانو می­زدند که روزی به ضرب شمشیر آنان را شکست داده بودند.

170- کوشش­هایی که علما برای ایجاد توافق بین عقل و قرآن می­کردند کلام یا منطق شد.

171- عقل درختی است که میوه آن راستی است (ابوالعلا معری).

172- سرنوشت عقاید میلیاردها مردم به این تصادفات جنگی وابسته است.

173- هر چه سرفداری رو به افزایش می نهاد، بردگی کاهش می­پذیرفت و روال بردگی ناشی از تحول اقتصادی بود نه معلول پیشرفت اخلاقی.

174- مالک از ترس اینکه مبادا زمین او را بگیرند قطعه­ای زمینی را به عنوان اجاره به افرادی زورمند اجاره می­داد تا از زمین­های او محافظت کند. (فئودال)

175- علم بیش از همه در فلسفه اثر گذاشت زیرا فلسفه که در جستجوی خرد است باید بر پایه علم که جویای معرفت است بنا شود.

176- مردم از آن رو بدبختند که نادانند و از آن روی نادانند که همه توطئه کرده اند تا آنان را در نادانی نگاه دارند و از آن رو شریر هستند که خرد آنان رشد نکرده است.

177- انسان هنگامی از میمون متمایز شد که صداهای خاصی را برای اندیشه­ها ابداع کرد به یاری زبان بود که وی انسان شد.

178- فیلسوفان مدرسی خود را در اوهام الهیات ـ تار عنکبوت منطق وابرهای مابعدالطبیعه سر درگم کرده بودند.

179- خرد در نزد فیلسوف دارای همان مقامی است که فیض و رحمت ایزدی در نزد مسیحی داراست

180- انسان برای آنکه موهومات دین را بپذیرد باید چشم بر روی عقل ببندد. باید انسان به مرتبه حیوانات تنزل کند و راستی را با ناراستی برابر گیرد.

181- طبیعت نیروی نیمه کور و نیمه هوشمندی است که روی ماده عمل می­کند و به ماده جان می­بخشد و ضمن این سازندگی خلاقانه همه را به کام مرگ می­فرستد.

182- طبیعت کور است و خوب و بد را یکسان از روی زمین برمی­اندازد. طبیعت را هرگز نخواهیم شناخت و به آرمان آن پی نخواهیم برد چون خودمان بازیچه آن هستیم.

183- شعور کیهانی آن خدایی که به درگاهش دعا کنند، نیست.

184- انسان از قوانین و مقررات موجود بیش از دوزخ و خدای دور دست می­هراسد.

185- دیوانگی در میان دیوانه­ها بهتر از خردمندی در تنهایی است.

186- دستاورد فکری انسان متناسب است با شدت شهوات او. نابغه انسانی است با شهوات نیرومند و کودن از آن بی­بهره است. (الوسیوس)

187- نژادها هر گاه در محیط­های یکسان می­زیستند یکسان رشد می­کردند و غرور ملی چون غرور و خودپسندی افراد بی پایه و دور از واقع بینی است.

188- آموزش قادر است همه چیز را دگرگون سازد. هر گاه جهل و نادانی را براندازید فساد از میان خواهد رفت. (الوسیوس)

189- انسان نادان آفریده شده اما ابله خلق نشده است. با تلاش بسیار است که اورا ابله می­کنند. کاری نیست که روحانیون با همدستی موهومات از عهده آن برنیایند. زمین هنوز در زیر انبوه پرستشگاه­هایی می­نالد که برای پرستش موهومات برپا شده­اند.

190- هر جنایتی که به کیفر قانون نرسد همه روزه تکرار می­شود. اثبرات ناسودمندی دین (الوسیوس).

191- واژه­های خوب و بد تنها در نزد انسانها دارای معنا و مفهومند. انسان فاقد شعور و اخلاقی فطری است. برداشت انسان از خوبی و بدی محصول جامعه و تربیت و دین اوست.

192- حتی دوستی هم خودخواهی و گونه ای نیاز متقابل است. خودخواهی واقعیت کلی زندگی است و نکوهش آن مانند بدگویی از یخبندان زمستان است. (الوسیوس)

193- فضایل ونیکبختی مردم، مرهون قوانین خردمندانه آنان است نه رعایت احکام دینی.

194-دین از ترس و وحشت انسان اولیه از سیل و دیگر بلاها ریشه گرفته است. بشر در مبارزه با کشیشان و شاهان، جز با پیروی از چراغ خرد نمی­تواند از این کنکاش جان به سلامت دربرد.

195- استبداد ملت چون خودکامگی شاهان، ظالمانه و دور از عدالت است.

196- با ترساندن مردم از نیروی نامشهود مردم را وادار می­کنند با بدبختی­ها بسازند.

197- تصور اینکه روح، پس از مرگ تن، احساس، تفکر و درک ودرد و لذت می­کند مانند آن است که بگوییم پس از آنکه ساعت از هم متلاشی شد گذشت زمان را مشخص می­کند. (داولباک)

198- انسان برای پوشاندن ذهن خویش احتیاج به برگ انجیر دارد. نشان دادن همه اندیشه­هایمان کاری ناپسند است.

199- وجدان دزد بسیار بیشتر از وجدان سیاستمداران است زیرا دزد کمتر انسان کشته و دارایی مردم را چپاول کرده است.

200- آیا تنگدستی معلول نادانی است یا نادانی معلول تنگدستی؟

201- چسترفیلد: در انسان خردمندی مجو و تعصبهای او را بپذیر. تعصبها معشوقه های ما و خرد در منتهای مراتب همسر ماست.

202- آداب پسندیده واسطه زندگی اجتماعی است. همانگونه که پول واسطه سوداگری است.

203- نجیب زاده با زیردستان به گستاخی رفتار نمی­کند.

204- ازدین سخن نگو، هر گاه از دین به نیکی یاد کنی روشنفکران بر تو خواهند خندید و اگر از دین به بدی یاد کنی، مردم کامل رنجیده خواهند گشت.

205- کامیابی کندو مرهون رذایل فرد فرد زنبورهاست یعنی آزمندی ـ خودخواهی ـ وجد به هنگام تولید مثل و ستیزه جویی جمعی آنها.

206- ثروت و قدرت یک کشور یا فرد به رذایلی وابسته است که حکیمان آنها را محکوم می­کنند.

207- انسان به طور کلی ناپاک و تبه کار است و سرشت انسان قبل از آموزش و پرورش اخلاقی فضیلت را نمی­شناسد.

208- مندویل: بیشتر دولتهای جهان به هستی ملتهای دیگر چشم طمع دوخته­اند.

209- طبیعت فاقد شعور اخلاقی است.

210- رذایلی چون سودجویی ـ آزمندی ـ غرور و ... روزی در تنازع بقا فضیلت به شمار می­آمدند. اما اکنون به زیان جامعه و ناپسند هستند.

211- خیر جامعه حداکثر نیک بختی برای حداکثر مردم است. شارمند خوب کسی است که در پیشبرد خیر همگانی بکوشد.

212- شعور اخلاقی ما ناشی از همدردی و همحسی ما نسبت به هم نوعان است نه الهام آسمانی و این احساس جزیی از غریزه اجتماعی ماست که ما را برای رهایی از تنهایی به آمیزش با دیگران وا می­دارد.

213- وقایع معجزه وما فوق طبیعی همیشه در میان ملتهای نادان و وحشی روی داده اند.

214- چیز سودمندی در جهان نیست که با کمبود یا وفور بیش از حد خود زیان آور نشود.

215- انسان بزرگترین دشمن انسان است.

216- طبیعت کور و بی شعور است مانند مادری که فرزندان خود را از دامان خود می­افکند.

217- جهان مخلوق کوشش گستاخانه خدای خردسالی بود که بعدها از کار ناقص خود شرمنده شد و مخلوقش را رها کرد یا مخلوق خدای کهن سال خرفتی است که پس از مرگ آن را به حال خود گذاشت تا بدون هدف بگردد.

218- از آنجا که انسان خدایان را مانند خود می­شمرد گمان می­کرد با چاپلوسی و دادن هدایا وی را خشنود خواهد ساخت و از اینجا آیین­های نذر ـ قربانی ـ دعا و ... به وجود آمد.

219- خصوصیات انسان در همه جا و همه وقت چنان یکسان است که تاریخ در این مورد مطلب تازه­ای ندارد. فایده تاریخ این است که با شناساندن بشر در اوضاع و شرایط گوناگون اصول پایدار و کلی طبیعت آدمی را آشکار می­سازد.

220- هیوم تاریخ را بانوی بزرگ حکمت می­دانست و امیدوار بود در آن علل ترقی و سقوط ملتها را بیابد.

221- هیوم: اندیشه­ای نابخردانه­تر از اعتقاد به ابدیت انسان نمی­شناسم.

222- دانش کم خطرناک است. آب چشمه مورها را تا ته بنوشید، یا لب نزنید.

223- شاهان و ادیان صفحات تاریخ را با خون بشر آغشته­اند.

224- حکومتی که بهتر اداره شود بهترین حکومتهاست.

225- روشنی سخن زینت اندیشه عمیق است.

226- وونارگ: طبیعت صحنه پیکاری بیرحمانه برای کسب قدرت است. هر پدیده ای در جهان معلول تعدی و زورگویی است. این نظام عمومی و بسیار پایدار است.

227- چنانچه کسی ارزش زمان را تشخیص ندهد، به افتخار نخواهد رسید.

228- افکار ـ رفتار و دین ما همه مخلوق رسوم هستند. اگر در هند متولد شده بودم، برهمن بودم و اگر در پاریس مسیحی بودم و درا یران مسلمان هستم.

229- پریستلی: یگانه دولت دادگستر دولتی است که نیکبختی شارمندان را آرمان خود سازد.

230- بزرگترین شگفتی مغزی است که می خواهد برای آسمان قانون بسازد.

231- دانش ستاره شناسی جسورانه­ترین و شگفت انگیزترین دانش­هاست.

232- لاپلاس: آنچه می­دانیم اندک است و آنچه نمی­دانیم بسیار.

233- بارومتر را توریچلی در 1643 اختراع کرده بود.

234- اندیشه سرنوشت کاخ نیک بختی انسان را ویران می­کند.

235- بعد از انقلاب فرانسه: 1- پروتستانها از همه قیود اجتماعی آزاد شدند. 2- یهودیان فرانسه از لحاظ قانونی با سایر شهروندان برابر شدند.

236- در سال 1794 در فرانسه مدارس مرکزی و مدرسه پلی تکنیک تأسیس شد.

237- بدون اخلاق، قانون و نظم نخواهد بود و بدون امنیت شخصی، آزادی وجود نخواهد داشت.

238- در سال 1794 برده داری در فرانسه لغو شد و سیاهپوستان همان حقوق فرانسوی را به دست آوردند.

239- انقلاب در اصلاح قوانین قضایی و جنایی تأثیر زیاد گذاشت.

240- در سال 1789 گیوتین توسط دکتر ژوزف اینیاس گیوتن اختراع شد.

241- کلمه سادیسم از نام کنت دوناسین آلفونس فرانسوادوساد (1740-1814) گرفته شده است.

242- طلاق در سال 1792 قانونی شد.

243- اوراتوریو: قطعه موسیقی با شعر که درباره موضع­های دینی ساخته می­شد.

244- لاوازیه پدر شیمی جدید با اصلاح جنس و تولید باروت به انقلاب آمریکا و فرانسه یاری کرد.

245- گزاویه بیشا با بررسی­های بافتها به وسیله میکروسکوپ در علم بافت شناسی پیش قدم شد.

246- رنال: بیدادگری مردم همان اندازه ظالمانه و غیرعادلانه است که استبداد پادشاهان.

247- دیکتاتوری تنها درمان برطرف ساختن هرج و مرج جامعه­ای است که ناگهان از قید مذهب و ... رهایی یافته و گرفتار غرایز و بیدادگری عوام شده است.

248- ما پیشرفت بدون خشونت را تکامل می­گوییم. تغییر سریع کارمندان همراه با شدت عمل اما بدون تغییر نوع حکومت را کودتا می­گوییم و هر گونه مقاومت علنی در برابر قدرت موجود را شورش می­گوییم.

249- انقلاب فقط تا حدی مؤثر است که تکامل اجازه دهد و تا جایی که طبیعت بشر اقتضا کند.

250- یک درام غم انگیز خوب باید به منزله شایسته­ترین مکتب افراد برتر تلقی شود. از یک لحاظ این نوع درام بالاتر از تاریخ است.

251- در سیاست خط مستقیم طولانی ­ترین فاصله میان دو نقطه است.

252- ناپلئون: پسرم باید تاریخ را زیاد مطالعه کند و درباره آن بیندیشد زیرا تنها فلسفه واقعی همین است.

253- اختراع مذهب از دید ناپلئون: برای دلداری دادن تهیدستان و منع آنان از کشتن توانگران- نابرابری اقتصادی در جامعه نمی­تواند بدون مذهب حفظ شود.

254- دمکراسی از نظر ناپلئون بازیچه­ای است که از طرف  قدرتمندان برای پنهان داشتن حکومت متنفذان به کار می­رود.

255- انقلابها باعث ایجاد هیجانات عمومی می­شوند زیرا جنایات دسته جمعی کسی را به جرمی متهم نمی­کند.

256- در دمکراسی همه درها به سو همه باز است تا هر کس برای خودش کار کند.

257- گرسنگی است که جهان را به حکومت درمی­آورد.

258- در سال 1793 سربازگیری آغاز شد. در سال 1803 طبق فرمان ناپلئون

259- نباید انتظار داشت هنر و  شعر مانند علم و فلسفه پیشرفت کند. زیرا آنها وابسته به قوه تصور است که در همه دورانها قوی و بارور است. در تکامل یک تمدن، هنر و شعر از علم و فلسفه فراتر می­رود.

260- دمکراسی نویسندگان و هنرمندان را تابع سلیقه­های مردم پسند می­کند.

261- استبداد هنر و علم را به پیش می برد اما جلوی فلسفه و تاریخ را می گیرد. دولت مستبد آزادی ـ نوآوری و فکر را خفه می­کند.

262- ادبیات یونان و روم مزایای بسیاری برای فکر و ذهن دارد اما انسان را گرفتار مخظورات اخلاقی می­کند.

263- محرابهایی مانند محراب شرافت وجود دارد که اگر چه متروکند، قربانیهای بیشتری می­طلبند.

264- تاریخ فقط تکرار همان حقایق است که در مورد افراد و اعصار مختلف به کار می رود.

265- در حکومت دمکراسی، هم رهبران و هم عقاید مکرر دستخشوش تغییر اساسی می شود. جامعه در معرض امیال و جهالت مردم قرار می­گیرد و موجبات نارضایتی و بی نظمی را فراهم می­آورد و به مراحل سخت و نافرجامی منتهی می­شود. هنر دولت عبارت از آرام کردن توده­هاست و خودکشی دولت اطاعت از آنها.

266- وجود بدی مستلزم مجازات است اگر آن را سست بگیریم، جنایت افزایش خواهد یافت.

267- اینکه مسیح فرزند خدا تلقی گردد با عقایدی که در آن زمان بین مشرکان رواج داشت مانند مجامعت خدایان با زنان زمینی هماهنگ بود.

268- تئوری مسیحیت یا ......چیزی کمتر از بت پرستی اساتیری کهن ندارد.

269- اساتیر مسیحیت و .....برای شیطان مقام پر افتخاری قائل شده اند

270- هلوسیوس: به یاری آموزش و خرد می توان جامعه­ای مطلوب و در حد کمال پدید آورد.

271- عدالت عبارت از تنظیم رفتار فردی و گروهی است بدان سان که برای بالاترین تعداد مردم، بزرگترین پایه خوشبختی را فراهم آورد. هدف آنی و ضروری تأسیس حکومت این است که امنیت فرد و جامعه را تأمین کند.

272- گادوین: قسمت بیشتر پستی­ها و عقب ماندگی­ها به علت کمبود آموزش و پرورش است.

273- چون نعمت زیاد شود خورندگانش زیاد می­شوند (افزایش جمعیت).

274- مالتوس: میزان عرضه مواد غذایی هر 25 سال به طور تصاعد حسابی افزوده می شود اما افزایش جمعیت (عدم جلوگیری) به صورت تصاعد هندسی افزایش می­یابد.

275- میزان زاد و ولد با کنترل­های + و ـ همراه است.

مشاهیر بزرگ جهان، آرنولد توین بی

آرنولدتوین بی مؤلف دوره 12 جلدی تاریخ تمدن (فلسفه تاریخ) در مقدمه کتاب خود ذکر می­کند از همان اوایل کودکی به تحصیل تاریخ پرداختم اما در بند فریب این پندار بزرگ باقی ماندم که تصور می­کردم در دنیایی معقول و منظم و صلح آمیز زندگی را به سر خواهم آورد. تا اوت 1914 یعنی تا 26 سالگی­ام طول کشید تا به منطق واقعی بررسی جامع تاریخ پی بردم. جنگ جهانی اول مرا برای درک حقایق بیدار کرد. سال 1914 در دانشگاه آکسفورد سرگرم تدریس تاریخ کلاسیک یونان بودم. در اوت همین سال اندیشه­ای به مغزم خطور کرد که توسیدید مورخ سده پنجم ق.م هم تجربه­ان را از سر گذرانده که هم اکنون من در چنگال آن گرفتارم. او نیز مثل من شاهد جنگ بزرگ برادر کشی میان ایالاتی گردید که از نظر سیاسی تقسیم شده بودند. بعدها تحصیل بی وقفه­ام درباره ادبیات لاتین یونان، متضمن شعر و فلسفه و نیز تاریخ، افق ذهنی­ام را وسیع­تر ساخت. در سال 1915 و 1916 قریب نیمی از یاران دانشگاهی­ام همراه با شماری در همین حدود از معاصرانم در دیگر کشورهای در حال جنگ کشته شدند. هر چه بیشتر زندگی می­کنم اندوه و خشم من در خصوص آن زندگیها که بی رحمانه کوتاه شدند  فزاینده­تر می­شود. نمی­خواهم نوه­ها و نبیره­هایم دچار همان سرنوشت گردند. نگارش مجموعه کامل تاریخ تمدن یکی از واکنشهایم علیه معارضه­ای است که خود را به صورت تبهکاری بی­معنی در امور بشر، به من نمایانده است. توین بی که خود مشاور چرچیل نخست وزیر انگلیس بوده است اشاره می­کند من در مجموعه تاریخ تمدن که بیشتر فلسفه تاریخ و تولد و انحطاط تمدنها را بررسی می­کنم کوشیده­ام به تاریخ بشر به عنوان یک کل بنگرم و این به مفهوم نگاهی جهانی به تاریخ است. توین بی اذعان می­کند از آنجا که تاریخ حیات در زمین 570میلیون سال پیش، پیدایش انسان حداکثر 10 میلیون سال و تاریخ تمدن 10 هزار سال است. برای رسیدن به یک نظر جهان شمول متوازن لازم است خود را از قید فریب این پندار رها سازیم که فلان کشور و فلان تمدن و مذهب چون بر حسب اتفاق به ما تعلق دارد پس باید آن را کانون بدانیم و برتر به شمار آوریم (مانند افراطیون مذهبی که هر کدام عقیده دارند دین ما بهترین و کامل­ترین دین دنیا است یا بعضی میهن پرستان افراطی که تخت جمشید را مهد تمدن بشر معرفی می   کنند و از مطالعه بقیه تمدنهای باستانی غافلند.) جایگاه ایستادن نیاکان مورخ بر حسب تصادف مانعی است که نمی­گذارد وی پدیده­های جهانی را در ابعاد حقیقی رویت کند. ارنولد توین بی در پاسخ به این پرسش که چرا باید تاریخ را مطالعه و بررسی کرد اظهار می­کند: از انقلاب صنعتی به بعد بشر با رشد فزاینده­ تکنولوژی در قرن بیستم و پیشرفت الکترونیک ـ فضا و اینترنت  دنیا را تبدیل به یک دهکده جهانی کرده است و کل زمین را به صورت یک خانواده درآورده است. اما بشر هنوز از نظر سیاسی به وحدت دست نیافته و ما هنوز هم در شیوه­های زندگی سرزمینمان با یکدیگر بیگانه هستیم و این وضع بسیار خطرناک است. در جنگ جهانی اول و دوم که سراسر اضطراب و محرومیت و تنش و خشونت بود از این قصه حکایت می­کند که یقین است بشر در مسیر انهدام خویشتن پیش می­رود مگر آن که موفق شود به اتفاق هم در سیر به سوی پدیده­ای مثل یک خانواده واحد، رشد کند. برای این مقصود باید با یکدیگر آشنا شویم و این به معنی شناخت تاریخ همدیگر است زیرا انسان در زمان بلافصل زندگی نمی­کند. ما در یک سیر زمانی ذهنی زندگی می­کنیم، گذشته را به خاطر می­آوریم و به آینده­ای که در پیش داریم با ترس و ناامیدی می­نگریم. حتی اگر به اندازه دلواپسی برای بقای خود، تاریخ را بررسی نکنیم. باز باید به قصد کنجکاوی آن را مطالعه کنیم زیرا کنجکاوی یکی از استعدادهای ذاتی بشری است. توین بی اشاره می­کند که هر متمم، کل تاریخ را تغییر می­دهد. زیرا تمامی ایام گذشته در نور تجربه اضافی حیاتمان متفاوت به نظر می­رسد به طور مثال سیمای توسیدید یونانی در اوت 1914 با آنچه در ژولای همین سال به نظرم رسید تفاوت کرده بود زیرا در این فاصله جنگ جهانی اول آغاز شده بود و در واقع این حادثه بدشگون، خود را به مجموع تاریخ پیشین دنیا اضافه کرده بود. جنگ جهانی اول حکایت از بداقبالی می­نمود لیکن بدشگونی آن منحصر به فرد نبود. اما در گذشته همچنین حوادث دیگری رخ داده که به همین شکل کل تاریخ را دگرگون ساخته است مانند ظهور اعراب از عربستان ـ حمله مغول به ایران ـ حمله اسکندر به آسیا و ... اما دوران ما از دو جنبه شگفت انگیز است اول شتاب پرسریع پیشرفتهای تکنولوژی که در ایام اخیر صورت گرفته است. اکنون تاریخ با چنان سرعتی شکل می­گیرد که همواره ما را غافلگیر می­سازد و دومین خصلت عجیب عصر ما اکتشافات باستان شناسی است که باعث تغییر نگرش ما در تاریخ شده­اند (به طور مثال تاچندی پیش در همه جهان فقیقی ها را مختراع الفبا
می­دانستند اما اکنون در ملیان (شهرانشان) (50 کیلومتری تخت جمشید یک نوع الفبا مربوط به 5000 سال پیش کشف شده است.) اسامی 12 کتاب دوره تاریخ تمدن آرنولد توین بی عبارتند از:

1- کتاب سیمای تاریخ

2- تکوین تمدنها

3- رشد تمدن­ها

4-  انحطاط تمدن­ها

5- فروپاشی تمدن­ها

6- متلاشی شدن تمدن­ها

7- دولتهای جهانی

8- نهادهای روحانی جهانی

9- اعصار قهرمانی

10- تماس میان تمدنها در بعد مکان

11- تماس میان تمدنها در بعد زمان

12- چرا بررسی تاریخ ضرورت دارد؟

منبع: خلاصه دوره 12 جلدی بررسی تاریخ تمدن ـ تألیف آرنولد توین بی ترجمه محمدحسین آریا ـ انتشارات امیرکبیر.

مشاهیر بزرگ جهان: ابوالمعلا معری (بررسی عقاید)

ابوالعلا 123 سال پیش از جنگهای صلیبی چشم به جهان گشود و چهل سال قبل از آن جنگهای خانمان سوز از جهان و جهانیان دیده فرو بست. دوران زندگی او، در شرق و غرب، دوران عدم ثبات سیاسی و اجتماعی بوده و روزگار بیماریهای دینی و اخلاقی محسوب می­شود.

ابوالعلاء معری در عصر جمعه 27 ربیع الاول سال 363 ه.ق متولد شد. در کودکی به آبله مبتلا شد و بینایی خود را از دست داد. در اینجا تعدادی از عقاید او را ذکر می­کنیم:

1- این گروه (حاکمان) جز به مال به کسی ستم روا نمی­دارند و این کار نشانه بزرگی و عدالت آنها خواهد بود.

2- خود را گرفتار سه زندان می­بینم. کوری ـ خانه نشینی و بقای روح در تنی پلید.

3- برای پایان شب تیره زندگی بسیار صبر کردم، کی صبح
می­شود و روشنی می­رسد.

4- نفس مرا به کارهای ناممکن تشویق کرد و این تشویق به ناامیدی انجامید.

5- زندگی سراسر رنج است و محنت و ناکامی، جز وقت گذراندن سودی در آن نیست.

6- اگر تنها و بدون مزاحم در بیابانی خشک وارد شوم، سیراب باد این چنین بیابانی که در نظر من از بوستان بی خزان بهتر است.

7- از هنگامی که تنها و بدون مزاحم خانه نشین شده­ام حس
می­کنم در بهشت بدون انسان جای گرفته­ام.

8- روزگار عبارت است از تنگدستی و آسایش، پیروزی و شکست و روز و شب (که تمام نقیض یکدیگرند).

9- فضیلت خواب در این است که خفتگان را از دنیایی که به رنج و آزار آمیخته شده بیرون می­برد.

10- دستی که پانصد دینار دیه آن است برای چه در سرقت یک چهارم دینار قطع می­شود.

11- خدا خواسته که آدمی در شکنجه باشد تا آن که مرگ او برسد و آشنایانش بگویند فلانی مُرد.

12- خدا یا زودتر مرا به دیار خوشبختی روانه کن که این دنیا جای بدبختی است.

13- مردم ضرر می­زنند در عوض سود می خواهند آزار می­کنند، نیکی انتظار دارند و همه آنان زیان دیده­اند.

14- پادشاهان را می­بینم که به ملت توجهی ندارند، پس برای چه مالیات و عوارض می­گیرند.

15- گفتند فلانی با رفیقش خوب است، دروغ گفتند در بشریت خوبی وجود ندارد.

16- امیرشان با خیانت به امارت رسیده و زاهدشان با نماز شکار می­کند.

17- هر که خواهی باش ، پاک یا آلوده، اگر ثروتمند شوی آقا
می­شوی.

18- فربهی جسد مرده دو گروه را به زحمت می­افکند، اول تشییع کنندگان، دوم گورکن را.

19- اگر گناهکار به اجبار گناه می­کند، پس عقاب او ظلم است.

20- جوانی که زندگی خود را با گمراهی آغاز کند، تا روز مرگ با گمراهی هم آغوش است.

21- زندگی جز دریای تیره و پر موج چیز دیگری نیست.

22- زندگی پس از 40 سال مرگ است و رسیدن به حقیقت فقدان عمر است.

23- اگر به 50 سالگی رسیده و چیزی ندیده­ام باکی نیست، زیرا مرگ این محرومیت را جبران خواهد کرد.

24- به جان خودم سوگند که من از 50 سالگی گذشته­ام، در حالی که 50 یا ده سال مصیبت برای من بس بود.

25- من 50 سال زندگی کردم، تو چنین آرزویی مکن، زیرا لغت تابوت از زندگی مشتق شده است (نعش ـ انتعاش).

26- برای سیه روزان مرگ سعادت است، زیرا مرگ آدمی مانند آمدن روز است.

27- ای دوست می­پرسی چه دوست دارم و از چه متنفرم؟ من غم خود را دارم تو بر آن نیفزا.

28- دنیا خانه­ای است که تمام ساکنانش در انتظار وسیله کوچ کردن هستند.

29- اهل دانش در دیار خود غریبند، حتی خویشاوندان هم از آنها کناره می­گیرند.

30- بعد از 15 سالگی بی­خبری تمام می­شود و پس از گذشت 40 سال فرصت عشق نیست.

31- ازدواج مانند بیماری مسری است ولی این بیماری به من سرایت نکرد.

32- شناسایی مردم و آگاهی به این که جهان را اساسی نیست مرا به کناره­گیری از مردم واداشت.

33- پدران با تولید مثل به فرزندان جنایت می­کنند، حتی اگر در آینده فرزندان آنها امیر و خطیب شوند.

34- تولید نسل گناهی نابخشودنی است، بنابراین جز با زنان عقیم ازدواج مکن.

35- سخنت را طوری پوشیده بیان کن تا هیچ کس از قبیله جبرئیل یا از قبیله شیطان نفهمد.

36- نفرین بر این دنیا که سازش با او جز با دروغ و تقیه ممکن نیست.

37- هر گاه از امر محالی سخن بگویم می توانم صدایم را بلند کنم، ولی برای گفتن حقیقت باید در پرده سخن بگویم.

38- ما مؤمنان به تفکر در آفریده­های خدا امر شده­ایم، گرچه ملحدان نیز چنین کرده­اند.

39- آیا در این دنیای نفرین شده حقیقتی است تا با چراغ در تاریکی­های آن جست و جو شود؟

40- مردم را از روزگار بدتر می­بینم، آیا حقیقتی برای اهل عالم پیدا شده است؟

41- اخلاق روزگار را شناختم مصیبتش نقد است و خیرش وعده و نسیه.

42- اگر دنیا چنین است پس آن را به دور افکن ولو این که تمام طالع تو مسعود باشد.

43- خوابیدیم و در خواب هم از آزار در امان نبودیم، ما درجا می­زنیم و دنیا به جلو می­رود.

44- کسی که پیوسته سواره است از مرگ نمی­ترسد و سرازیر شدن در گور برای او در حکم ترقی و صعود است.

45- از روی اجبار به دنیا آمدم و به دلیل دلبستگی است که کوچ کردن از دنیا برایم ناگوار است.

46- اخبار گمراه کننده­ای که برای تو نقل می­کنند اگر موافق عقل نباشد قبول نکن.

47- چون من از گروه منکران نیستم، برایم ثابت کن که آفریدگار حکیمی هست.

48- اگر می­توانستم تجاوز کاران را شکنجه می­کردم تا نابود شوند.

49- عقل در شگفت است، تمام شریعتها خبر تقلید شده­ای هستند که هیچ خبره­ای این خبر را بررسی نکرده است.

 

51- اگر خردمند به عقل خود رجوع کند، برای شریعتها ارزشی قایل نخواهد شد.

52- هر گروهی به خرافاتی پایبندند. آیا ممکن است روزگاری مردم به حقیقت معتقد شوند؟

55- ای گمراهان، به خود آیید و بیدار شوید که معتقدات شما نیرنگ  پیشینیان است.

57- پنداری دروغ است، جز عقل پیشوایی وجود ندارد که در صبح و شام مردم را رهبری کند.

59- قوانین این مذاهب را از زندگی خود ساخته­اند، هر کس به بررسی آنها مشغول شود به بیدار خوابی دچار می­شود.

60- تبارک ا... روزگار پر از دروغ است، مردم به صفاتی موصوفند که حقیقت ندارد.

61- دین عبارت است از خوش رفتاری با تمام مردم، کسی که حقوق مردم را منکر می­شود چه دینی دارد؟

62- نیکوکار کسی است که به آزار کسی راضی نمی­شود و اسرار مردم را فاش نمی کند.

63- اگرتقوا عبارت است از حماقت و ناتوانی،پس خران زبون پرهیزکارند.

64- برای عبادت به جانب کعبه می­روی در حالی که از همسایه فقیر و رفیقت غافلی.

65- ای فریب خورده، اگرعقل داری حقیقت را از او بپرس که هر عقلی پیامبری است.

66- از زندگی ملول شدم، تا کی با ملتی که امیرانش به نادرستی انجام وظیفه می کنند، زندگی کنم.

67- انسانیت تغییر یافته، شیر در پستی مانند روباه شده و انسان مانند نسناس شده است.

68- خدا سوگند یاد کرده است که نزد او علی و قنبر یکسانند.

69- اگر بشر همت خود را پست کند به جنس حیوانات می­گراید که بدترین نوع مخلوقند.

70- گرچه مردم از لحاظ نیک اندیشی با یکدیگر فرق دارند ولی از جهت بدسرشتی یکسان هستند.

71- مردم در زندگی به یک جهت روانند، نر و ماده آنان از پاکی بی­بهره­اند.

72- راه دست یافتن به عسل پر خطر است و شیرینی آن را تلخی پوشانیده است، آیا هیچ تلخی را دیده­ای که شیرین شود؟

73- طبیعت آدمی به آسانی به سوی بدی می­رود، ولی برای گرایش خوبی باید با ریسمان کشیده شود.

74- در غریزه­ها اخلاق ناپسندی نهاده شده است پس آیا سزاوار است که ما را برای بدکاری و حسادت سرزنش کنند.

75- خدا برای دانشمندان ما پاکی مقدور نکرده است بنابراین از عامه مردم نباید انتظار پاکی داشته باشی.

76- انسان در اصل فاسد است، هر کس با حکمت خود برای اصلاح او بکوشد گمراه است.

77- اخلاق ما به اختیار فاسد نمی­شود بلکه تقدیر باعث فساد آن می­گردد.

78- ای دنیا تو را از دست دادم زیرا اهل تو همه نادانند و مسلم و اهل کتاب ستمکار.

79- خوبی و بدی چنان در هم آمیخته­اند که گویی هر عسلی را با زهر مخلوط کرده اند.

80- خوی بد در بشر آن قدر نیرومند است که حتی عقل در برابر آن قادر به کاری نیست.

81- طبیعت تو سلطانی است که بر عقل تو غالب است.

82- امیر مردم با نیرنگ به امارت رسیده و زاهدشان با نماز شکار می­کند.

83- شیطانها بر مردم امیر شده­اند و در هر شهری شیطانی فرمانروایی می­کند.

84- امیر کسی است که به گرسنگی مردم توجه نمی­کند و خود تمام شب را به عیش و نوش می­گذراند.

85- وای بر زندگی، وای بر من، روزگاری که ارازل و اوباش بر آن ریاست می­کنند.

86- فرمانروایان را می­بینم که به ملت توجهی ندارند پس برای چه باج و خراج می­گیرند؟

87- امیران از مردم مالیات می­گیرند، ولی برای آنان امنیت ایجاد نمی­کنند، بلکه مردم را در برابر دشمن تنها می گذارند.

88- اگر حقیقت برای دشمنت روشن شده است با او مدارا کن و با فریب و جنجال با او ستیزه نکن.

89- رهبرها در چپاول ثروت مردم کوشش می کنند.

90- مردم در حکم خرانی هستند که حکام آنها را به اراده خود می­رانند.

91- سیاستمداران شما فقط به منزله چوپانند، شتر می­چرانند و الاغ می­رانند.

92- آنها (زاهدان ریاکار) دینی ندارند و عبادتی نمی­کنند، مواظب باش.

93- گول دستهایی که تسبیح حمل می­کنند نخور.

بسیارند سپیدمویان سالخورده که روز عبادت می­کنند و شب در دریای خیانت شناورند.

94- مردم مانند ماهیان در دریایی از معصیت شناورند.

95- هوس از هر طرف بر مردم غلبه کرده است، اگر چه آن مردم با اراده و دلیر باشند.

96- عقل ویرانه نشین و جهل کاخ نشین شده است.

97- مردم مانند سگانی هستند که با شتاب و جنجال دنبال مردار می­گردند و من از آنان پست ­تر هستم.

98- چه کسی در این دنیا قابل ستایش است؟ هر کس مردم را بیازماید می­بیند که همه سزاوار دشنامند.

99- من مانند حیوانات شده­ام و نمی­توانم خوب و بد دنیا را تشخیص دهم.

100- مانند نیاکان خود زندگی کردند، دین را بدان گونه که معمول بود از روی تقلید به ارث بردند.

101- از گفتار مردم در شگفتم، آیا تمام مردم از دیدن حقیقت محرومند؟

102- اسرار مردم برملا شده است و تو آنان را گرفتار عقاید مختلف و نادرست می­بینی.

103- فرزندان می­دانند که پدران ایشان را اسیر دامی کرده­اند که خردمندان از گشودن بندهای آن عاجزند.

104- دنیای تو کانون بدبختی­ها است و شادی در آن نیست، دوستدار دنیا نمی­داند چگونه باید خود را حفظ کند.

105- مرگ زودرس به مردان راحتی می­بخشد، زیرا اگر زنده بمانند چه رنجها که باید از روزگار تحمل کنند.

106- به اندوخته پرنده غافل دستبرد نزن که بدترین کارها تجاوز است.

107- روان پرنده­ای است که در زندان تن گرفتار شده است، تا مرگ او را آزاد سازد.

108- از مردمی که مذهب آنان جز فریبکاری برای کسب ثروت نیست، پیروی مکن.

109- تمام مخلوق با شتاب به سوی فساد می روند، .

110- خندیدیم، ولی خنده ما نشانه حماقت است؛ حق آن است که مردم دنیا گریه کنند.

111- اگر سرنوشت پیشینیان را از عقل بپرسی، غیر از خبر هلاکت آنها پاسخی نمی شنوی.

112- تناسخ: مادر، گردش روزگار را ببین که خواهر ما سکینه، موش شده است.

113- می­روم و برنمی­گردم زیرا این سفر به علت نفرت از دنیا انجام می­شود.

114- کسی که در گور رفت، به ثروت و سود دنیا اهمیت نمی­دهد.

115- زندگی برای انسان بیماری دردناکی است و مرگ برای درمان این بیماری می آید.

116- روان من برای انجام کار نیک به اندرز قانع نمی­شود، گرچه واعظان بسیار چنین کرده­اند.

117- فساد در صحرا اندک است ولی در شهرها بسیار است.

118- زیبا صورتان بدکردار و زشت صورتان نیکوکار بسیارند.

119- شبها مانند کشتی بدون لنگر، ما را همراه خود می­برند.

120- نیست و نابود شو، ای منزل نامبارک! تو بدترین مسافر یعنی انسان را در خود جاداده­ای.

121- ای فرزندان حوا، این قدر دروغ نگویید (انسان اشرف مخلوقات است) و بدانید که شما نزد خدا چندان ارزشی ندارید.

122- خشکسالی نتیجه گناهکاری شما نبوده است و حُسن توبه شما باعث ریزش باران نخواهد شد.

123- اخبار گمراه کننده و دروغ را اگر عقل تأیید نکرد قبول نکن.

124- من به دنیا برنمی­گردم گرچه گروهی معتقدند روزگار، انسانی مانند من خواهد آفرید.

منبع: عقاید فلسفی ابوالعلا، نویسنده: عمر فروخ، مصحح: حسین خدیوجم.


مشاهیر بزرگ جهان: صادق هدایت

اگر راست باشد که فکر زودرس نارس است، پس بی شک هنوز بسیار زود است که درباره او همه چیز گفته شود ولی شاید موقع آن باشد که به این سفر کرده روی زمین و این راهگذاری که چون شعر حافظ پیش از آنکه بتواند نقش مقصود را از کارگاه هستی بخواند رخت به جهان دیگر بست، نزدیک شویم.

(مونتی)

صادق هدایت در روز سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 شمسی همزمان با جنبش آزادی خواهی و مشروطه طلبی در یکی از کوچه­های خیابان خاقانی تهران به دنیا آمد. او فرزند هدایت قلی هدایت و نوه شاعر معروف رضا قلی خان هدایت است. او کوچکترین فرزند این خانواده بود. تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه مشهور تهران بنام مدرسه علمیه، دارالفنون و بعدها سن لویی سپری کرد. هدایت در ابتدا زبان فرانسه را آموخت و همین سبب کشش او به سوی اروپا و فرانسه گردید. اولین اثری که او چاپ کرد مطلبی است تحت عنوان زبان حال یک الاغ در وقت مرگ که در سال 1303 در مجله وفا منتشر شد. پس از آن کتاب انسان و حیوان را در همان سال 1303 نوشت. در سال 1305پس از تحصیلات متوسطه به همراه اولین گروه محصلین اعزامی به اروپا رفت و یک سال در بلژیک و چهار سال در فرانسه به تحصیل پرداخت هدایت در پاریس چند مدرسه را عوض می­کند. دندان پزشکی، طب، مهندسی معماری و عاقبت فلسفه را می­خواند ... اما هیچ کدام از این علوم روح ناآرام و پراضطراب او را تسکین
نمی­دهد ... در انتها تحصیل در این رشته ها را راها می­کند و به مطالعه زبان به ویژه سانسکریت ـ پهلوی ـ ادبیات و تاریخ می­پردازد و فواید گیاه خواری را در سال 1306 در پاریس می­نویسد که در سلسله انتشارات ایران شهر در برلین چاپ شد. در همان سال، در میان شعله­های همان اندیشه­ها و طغیان دردناک و فلسفی درونی دو اثر جاودانی و سرشار از عشق وطن با همه ویژگی­های آب و خاکی که او را زاده و پرورانده منتشر می­کند پروین دختر ساسان و سایه مغول که در حالی که از تلخ­ترین حکایتی که بر این ملک در زمان مغول رفته قصه ساز می­کند فاخرترین اندیشه­های ایران دوستانه ابراز می­کند. در سالهای 1311 تا 1330 عالی­ترین مجموعه­های داستانی خود را به همراه اصفهان نصف جهان انتشار می­دهد. سه قطره خون (1311) سایه روشن (1312) ـ علویه خانم (1312) نیرنگستان (1312) مازیار (1312) وغ وغ ساهاب (1313) و ترانه­های خیام را در همین سال منتشر کرد.

او از ظلم متنفر بود. نسبت به هر ذیر وحی « ... هدایت از همه کسانی که آزاری به جانداری می­رسانند نفرت داشت، از ظالمان متنفر بود و نسبت به ستم دیدگان همدردی می­کرد، هواخواه زحمت کشان و رنجبران و دشمن غارتگران و مفت خوران بود. مردی بود وارسته و آزاد و باعزت نفس و قناعت پیشه. به پول و مقام اعتنایی نداشت. از مطالعه شاهنامه، دیوان حافظ، مثنوی، دیوان شمس، الهی نامه، منطق الطیر عطار و تاریخ بیهقی خیلی لذت می­برد. رودکی را نیز خوانده بود و چقدر ناراحت بود از اینکه شاهنامه را چندین بار نخوانده ... به فخرالدین اسعد گرگانی و نظامی علاقه داشت ... .

در سال 1315 هدایت به هند سفر می­کند گویی می­خواهد در سیر معنوی و درونی مشرق زمین، عمیق­ترین کیفیتهای این سرزمین را بازیابد.

با سفر به هند این سرزمین جاودانی فلسفه و اندیشه و حکمت و اساتیر و واز وراء اسطوره­ها، زبان کهن پارسی را، زبانی که با فرهنگ غنی خود، تا اعماق فلسفه و هنر و مذهب و زندگی مردم آن دیار رسوخ کرده باز جوید و در عین حال عمیق­ترین، پیچیده­ترین و شاعرانه­ترین نثر ادب پارسی یعنی بوف کور را بنگارد. هدایت نخستین کسی بود که بنیاد شناخت فولکور را در ایران گذاشت. هدایت در اثر پرشکوه و بزرگ خود بوف کور عرفان، شعر و فلسفه شرق را با باروریهای اندیشه­های علمی غرب به هم درآمیخت و به حسابی دیگر شور و حال حافظ، فلسفه خیام، اندیشه­های بودا، نظریات فروید و داروین و شوپنهاور را در کنار کافکا به کار گرفت. دنیای بوف کور، دنیای زیبایی­ها و زشتی­هاست. دنیای حرفهایی است که زدنی نیست اما می­شود آن را احساس کرد و آن را لمس کرد. دنیای احساس و اندیشه­های لجام گسیخته است. برخورد حیرت انگیز و شتابناک زیبایی­ها و
زشتی­ها، رویاها و واقعیتها، آبها و سرآبهاست. دنیای بوف کور، دنیای دردها و پژواک همه تجلیات ارواح و جانها و نیازهای بشری است، دنیای بوف کور، دنیای زخمها و سرکوفتها است. در فاصله سالهای 1321 تا 1329 شمسی کتابهای سگ ولگرد (1321) گزارش گمان شکن (1322) ـ زند و هومن یسن (1323) ـ کارنامه اردشیر پاپکان (1322) ـ حاجی آقا (1324) ـ گروه محکومین (1327) و مسخ را با همکاری حسن قائمیان منتشر کرد. هدایت از ادبیات دنیا دارای اطلاعات وسیع و عمیقی بود. کمتر نویسنده بزرگ و نامداری از قدیم و جدید و معاصر بود که آثارش را به هر زحمتی بود به دست نیاورده و نخوانده باشد. اما علاقه او محدود به ادبیات نبود. به همه علوم و معارف بشری با نظر کنجکاوی
می­نگریست. اطلاعات او به حدی بود که در محیط امروزی، بسیار کم نظیر است. از جانور و گیاه و زمین تا ستاره و آسمان همه چیز نظر توجه و تحقیق او را جلب می کرد. در دی ماه 1339 سفر
بی ­بازگشت خود را به اروپا شروع می­کند و در فروردین 1330 شمسی در یک اتاق کهنه در کوچه شامپیون شماره 37 با باز کردن شیر گاز به زندگی خود خاتمه می­دهد و خبر مرگش در روزنامه فیگارو در چند سطر چاپ می­شود.

سرگشته در این مرحله چون گوی بماندیم
تو آب روان بودی و رفتی ته دریا
چون بادتوزی کشور جان رفتی آزاد
زنجیر علایق را چون شیر گسستی
صد خوان هنر چیدی و ما گرسنه طبعان
شایسته همراهی سیمرغ مگس نیست
نشناخته قدر گهرت عمری ناچار

 

ز آن سوی نرفتیم و از این سوی بماندیم
سنگ و سفالیم و تهِ جوی بماندیم
ما خاک صفت بر در این کوی بماندیم
ما مور منش بسته یک موی بماندیم
بعد ز توپی رنگ و پی بوی بماندیم
ماندن حد ما بود، از ان روی بماندیم
از دیده گهربار گهر جوی بماندیم

بوف کور عجیب ­ترین، غنی­ترین و پر رمز و رازترین اثر هدایت است. او در این اثر کوشیده است در دنیایی  وهم آلود، مه گرفته، تار و گاه روشن و تابناک فلسفه خیام، شور و حال و عشق و شیدایی حافظ، اندیشه­های بودا و شوپنهاور و فروید و عرفان شرق را در هم آمیزد. در این اثر تلاشهای روحی سرگردان و اندیشه ای گرفتار و اسیر مطرح می­شود که در میان دو دنیا یکی دنیای اوهام و تخیلات و دیگری دنیای واقعیتهای تلخ و تهوع آور به دنبال آرامش است. بوف کور شعر خیام است که از کنج خم خانه فریاد برمی­دارد. کاش از پی صد هزار سال از پس عمر، چون لاله امید بر دمیدن بودی و عشق در بوف کور، عشقی افسانه­ای و نابسامان و بی سرانجام و آشفته حال است که با واقعیتها فاصله دارد. جلال آل احمد درباره این اثر می­نویسد:

« بوف کور مکالمه­ای اس با درون، درون بینی و کاوش در خاطرات است. بوف کور پرنده­ای بود که با همه کوری گوشه­ها و
زاویه­های جامعه را خوب می­دید.

منبع: مردی که یا سایه­اش حرف می­زد. نوشته: صادق همایونی، انتشارات نوید شیراز.


رصدخانه زرتشت مبدأ گاهشماری در جهان باستان

هیرمند درخشان و فرهمند را می­ستایم.

راستی نیک را می­ستایم    دانایی نیک را می­ستایم

بهترین دانش را می­ستایم    فر سرزمین­های ایران را می­ستایم

(اوستا، وندیداد 39/19)

 

سرزمین سیستان یا زابلستان که خط نیمروز از آن می­گذرد از مینویی ­ترین ورجاوندترین جایگاهها در فرهنگ ایران به شمار
می­رفته است. در شاهنامه سرزمین جهان پهلوان ایران (رستم) است و در اوستا سرزمین گرامی زرتشت. دریاچه بس فرخنده هامون یا کیانسیه که بزرگترین دریاچه آب شیرین  در ایران است در دل آن جای گرفته است. و رود فرهمند هیرمند به آن می­ریزد. با اینکه کاوشهای باستان شناسی در سیستان کمتر از هر جای دیگر ایران انجام گرفته است اما همان اندک پژوهشها نیز جایگاه تردید ناپذیر سیستان را در فرهنگ و تمدن ایران تأیید کرده است. بزرگترین تپه مسکونی آسیای غربی به نام شهر سوخته در سرزمین نیمروز باستان و در فاصله 40 کیلومتری جنوب غربی رصدخانه جا دارد. زندگی در شهر سوخته 1400 سال دوام داشته است. از 5200 سال تا 3800 سال پیش شهر سوخته دارای آب لوله کشی بوده و در آن از نظام مرکزی تهیه و تقسیم برابر و عادلانه مواد غذایی در بین ساکنان شهر دایر بوده است. نیمروز در میانه جهان جای گرفته است و این نشان می­دهد که پیشینیان ایرانیان در چند هزار سال بیش قاره­های آفریقا ـ آسیا و اروپا را درنوردیده­اند و آن را اندازه­گیری و مساحی کرده و دریافته­اند هنگامی که همه مسکون از پرتو خورشید بهره­ور می­شود و در شرق جهان، خورشید در حال فرو شدن و در غرب جهان در حال برآمدن است، در نیمروز میانه روز (زابل) است. نیمروز مبدأ و شاخص گاهشماری و تقویم در جهان باستان بوده است اما بعدها اعراب واژه نصف النهار را از آن ترجمه کردند و پس از آن در قرن 19 میلادی نصف النهار مبدأ و صفر درجه را از نیمروز باستان برداشتند و به گرینویچ انگلستان بردند. در کاوش باستان شناسی که توسط  س. پ. تولستوف روسی انجام شده نشان می دهد در جنوب دریاچه خوارزم (آرال) در بنایی به نام قوی قریلگان تپه قدیمی ترین ستاره یاب یا استرلاب جهان کشف شده است و نشان داد که صدها سال پیش از بطلیموس در ایران ستاره یاب وجود داشته است.

رصدخانه نیمروز (نصف النهار) در سیستان:

رصدخانه نیمروز که تا به امروز به نام بنای شماره (3) دهانه غلامان (QN3) شناخته می­شده است. بنایی چهارگوش است که طول هر ضلع آن به 54 متر می­رسد. این بنا به تمامی از خشت و گِل ساخته شده است. در چهار سوی حیاط مرکزی، ایوانها و ستونهایی قرار دارد که در رصد سایه­ها به ترتیب خاصی انجام وظیفه می­کنند. این رصدخانه حدود 3700 سال قبل به  وسیله پیامبر ـ اخترشناس ـ فیلسوف ـ ریاضیدان و شاعر ایران اشوزرتشت ساخته شد (اشو به معنای حضرت و بزرگوار است). رصدخانه نیمروز یا دهانه غلامان در کنار شاخابه­ای از رود هیرمند در جنوب روستای قلعه نو از بخش زهک شهرستان زابل و در نزدیکی دریاچه چاه نیمه شماره (3) قرار دارد و تا زابل قریب 45 کیلومتر و تا مرز افغانستان 10 کیلومتر فاصله دارد. ساختمان رصدخانه نیمروز در سال 1340 خورشیدی به دست گروهی ایتالیایی حفاری و مرمت شد اما از آنجا که ایشان در امور نجوم متخصص نبودند نام این بنا را ساختمان مقدس گذاشتند. از آنجا که در آثار ایرانی آمده است که زرتشت در رصدخانه نیمروز طول خورشید به برج بره (گوسفند) را رصد کرد و تقویم یزدگردی باستانی را اصلاح و بنیاد گاهشماری جدیدی را پی افکند، به احتمال زیاد رصدخانه نیمروز همان رصدخانه زرتشت است و در کنار این رصدخانه بنای کوچکی وجود دارد که مردم از قدیم آن را به نام قبر زرتشت نام می بردند. بنای دهانه غلامان یک رصدخانه خورشیدی برای سنجش گردش خورشید و نگهداشتن حساب سال و سال شماری و استخراج تقویم و تشخیص روزهای اول هر ماه خورشیدی و انقلابهای تابستانی و زمستانی و اعتدالهای بهاری و پاییزی بوده است. بنابراین رصدخانه خورشیدی، زمان سنج یا شاخص خورشیدی در ایران باستان بوده است.

طلایه دار زرتشت

.

ای بزرگ موندنی ای طلایه دار روز

سایه گسسته رو تنت از گذشته تا هنوز

ای صدات صدای نور تو شب بوسیدنی

ای سخاوت غمِ بهترین بوسیدنی

واسه این شرقی تن داده به باد       تو گوارایی حس وطنی

تو شقاوت شب قرن یخی               تو شکوفایی تاریخ منی

اگه شعرم زمزمه توی بازار صداست

                                      تپش قلبم اگه پیچ پیچ شاپرکاست

تورو فریاد می­زنم ای که معجزه­گری

ای که این شب زده رو به سپیده می­بری

                                      واسه این شرقی تن داده به باد

تو گوارایی حس وطنی                  تو شقاوت شب قرن یخی

تو شکوفایی تاریخ منی                  ای تو یاور بزرگ همه قلبای شکسته

ای تو مرهم عزیز هر چی دست پینه بسته

رو کدوم قله نشستی تو که دنیا زیر پاته

واسه دستای خالی لرزش پاک صداته

توی قرن دود آهن تو رسول گل و نوری

                                                تو عطوفت مسلم تو حقیقت غروری

واسه این شرقی تن داده به باد       تو گوارایی حس وطنی

تو شقاوت شب قرن یخی               تو شکوفایی تاریخ منی

تو مفسر محبت تو طلایه دار صبحی

                                      اسم تو اسم شب من به شکوه اسم اعظم

متبرک و عزیزی مثل سجده گاه آدم

                                      واسه این شرقی تن داده به باد

تو گوارایی حس وطنی

                                      تو شقاونت شب قرن یخی

تو شکوفایی تاریخ منی

ازترانه ماندگار داریوش
ادیان ابتدایی و توتم پرستی درایران

کلمه توتم بر جانور یا گیاهی اطلاق می­شود که نیای نخست یک قبیله، کلان یا به هر حال یک گروه اجتماعی ابتدایی باشد و این نکته­ای است که از اساتیر آن اقوام و قبایل برمی­آید. موجودات پرستشی در هر جای دنیا، نامی محلی دارند ولی چون این واژه در متون مردم شناسی از صد سال پیش به این سو مکرر به کار رفت، کم کم به صورت اسم عَلَم درآمد و مختص اطلاق به مجموعه­ها و منظومه­های باوری قبایل و اقوام ابتدایی و ره به تمدن نیافته­ای شد که گونه یا گونه­هایی از جانوران و گیاهان در مرکز دایره معتقدات آنها قرار دارد، از قبیل سرخ پوستان آمریکا، سیاه پوستان آفریقا، رنگین پوستان استرالیا، زردپوستان آسیا و ... اسکول کرافت که به مدت 20 سال در میان قبیل اول اقامت و تحقیق کرده و 6 جلد کتاب درباره دستور زبان، فرهنگ، و مقوله های باوری و سایر آداب آنها نوشته بود و پیتر جونز تحصیل کرده و دانشگاه دیده، که از بومیان قبیله دوم بود، و تاریخ قوم خود، اجیبوا را نوشته بود، اولین بار کلمه توتم را برای اطلاق بر جانوران و گیاهان مقدس و پرستیدن آن اقوام به کار گرفتند، مردم شناسان دیگر نیز همان کلمه توتم را در مورد سایر قبایل نقاط مختلف جهان به کار بردند.

تابو: تابو عملی است که انجام آن، مخل نظام باوری و اجتماعی قبیله است و اهانت به تمام یا بخشی از قراردادهای اجتماعی قبیله تلقی می­شود که بنا به مورد، از تنبیهات عادی تا مجازات مرگ را دربرمی­گیرد و آن را انواع مختلف است: تابوی مردگان (که مرده را نجس می­پندارند) تابوی کودکان ـ تابوی زن حایض ـ تابوی حکیم باشی قبیله و ... .

مجموعه عقاید توتمی:

جانور یا گیاه توتمی مرکز نشین دایره باوری پیروان و از این رو مقدس است یعنی، الزام آور است و احترام خاصی لازم دارد و عرض ادب به آن از محرمات است. ارتکاب هر عملی که در شمار اعمال ممنوع باشد، عملی تابویی است و فرد مرتکب، بنا به مقررات هر قبیله تنبیه می­شود. این تنبیه­ها از روی گردانی اعضای قبیله وی گرفته تا نجس دانستن او، طرد او از عضویت قبیله، محرومیت از شرکت در مراسم توتمی، و حتی محکومیت به اعدام را شامل می­شود که مورد اخیر، تصمیمی گروهی است و باید شیخ قبیله آن را تأیید کند. هر قبیله توتم خاص خود را دارد که برای اهل قبیله، محترم و مقدسی است. انسان ابتدایی معتقد به توتم بر آن است که توتم نگهدار و نگهبان هر فرد است و روح هر کس در توتم او جا دارد. پس باید پاس حرکت توتم را نگه داشت. توتم بیمار را شفا می­دهد. خطر دشمن را دفع می­کند و خبر از آینده می­دهد. اعضای قبیله خود را خویشاوند قبیله می­انگارند و به نام آن توتم شناخته می­شوند. وقتی موجودی در این حد اعلا باشد، آن را آزار نمی دهند، نمی­کُشند، نمی­خورند و هر چه از دید آنان توتم را خوش نیاید عملی تابویی است که از آن دوری می­کنند. در بعضی قبایل حتی لمس توتم، بر زبان آوردن آن، یا نگاه کردن  به آن را گناهی تابویی می­انگارند. توتم اگر جانوری وحشی و درنده باشد، معتقدان به آن، گمان دارند نسبت به قبیله پرستنده­اش درندگی نمی­کند و به کسی حمله نمی­کند. قسم خوردن به جان توتم، میان برخی از قبایل، معمول است. اگر قسم خورنده، صدمه­ای ببیند، اهل قبیله می­پندارند که قسم او دروغ بوده و در نتیجه مشمول تنبیه تابویی می­شود. قید و بندهای توتمی، فراوان است که از قبیله­ای به قبیله دیگر فرق می­کند، از آن جمله: حرمت زناشویی باورمندان یک توتم، زیرا پیروان عقیده دارند که چون از یک جد بزرگ هستند پس همگی خواهر و برادرند و ازدواج میان آنها ممنوع است. تقلید حرکات توتم در بسیاری از قبایل توتمی معمول است، یعنی شکل توتم به خود می­گیرند و جست و خیزهای آن را نمایش می­دهند. به تقریب تمام باورهای توتمیست­های جهان، بر پایه توتم بزرگ و اصلی قبیله است، ولی توتمهای فردی، فرعی، نیمگانی، مادرتبانی، پدر تبانی، و حتی چند توتم مورد تکریم یک نفر هم وجود داشته است.

آثار توتمی ماقبل تاریخ در ایران:

در ایران ماقبل تاریخ، آثاری از توتمیسم وجود داشته است. اثبات این ادعا از اساتیر ماقبل تاریخ مردم این سرزمین و بعضی نکات برمی­آید. در آن زمانها به اقتضای توتمیسم، افراد بسیاری به نامهای جانوری نامیده می­شدند مانند گراز و گرگین شاید اسامی مرکبی چون گشتاسب، جاماسب، زردشت در قبل از اسلام و شیرعلی، کلب علی، گرگ علی، قوچ علی در دوره اسلامی، بقایایی از اسامی توتمی را برسانند. از تصاویر توتمی آمده در شاهنامه فردوسی و داستانهای دیگر معلوم می­شود که در هزاره­های ماقبل تاریخ ایران، توتمیسم وجود داشته است:

درفشش بین اژدها پیکر است         بر آن نیزه، شیر زرین سراست

در دوره گردآوری غذا که گوشت جانوران غذای اصلی انسان است، هر قومی به ناچار خود را وابسته به حیوانات می­یابد. توتم گرایی حیوانی و افسانه­های مربوط به جانوران از اینجا ریشه می گیرد. طبق اساتیر ایرانی، کیخسرو را ماده سگی و اردشیر را بزی شیر می­دهد و هخامنش را عقابی می­پرورد در فولکلور اقوام متعدد، کرامات بزرگ به پرندگان نسبت داده­اند. در اساتیر زرتشتی در بهرام یشت از پرندگان سعادت بخشی، سائنا یعنی سیمرغ و یا مرگ سین، و وارن گانا آمده است. در شاهنامه و اشعار عطار و مولوی، سیمرغ مظهر قدرت است و هما صاحب کرامت است. به نظر ایرانیان قدیم، زرتشت درخت سرو را از بهشت به زمین آورد. در بهرام یشت و وشنویشت و مینو خرد از درختی به نام واروکاشا که درمان همه دردها است نام رفته است. در کتابهای زرتشتی امده است که عصاره گیاه هوما حیات جاوید می­بخشد. این گیاه برابر است با سوما در اساتیر هند،  ونوش یا نکتاز در اساتیر یونانی، رومی، اعتقاد به کرامات گیاهان در داستان جنگ رستم و اسفندیار پیداست. توتم گرایی گیاهی به موضوع تبدیل انسان و گیاه به یکدیگر می­کشد. در فولکلور ایران باستان، مشیه و مشیانه (آدم و حوا) از بوته ریواسی پدید می­آیند. در داستان سیاوش از خون سیاوش، خون سیاوشان می­روید. در اساتیر مربوط به آب، داراب ـ هرمزد ـ همسر زرتشت، پس از آمیزش شوی، نطفه زرتشت را به آب دریاچه هامون می­ریزد تا در هزاره­های بعد که دوشیزگان در آن شست و شو می­کنند آنان را از زرتشت باردار سازد و آنان فرزندان سه گانه زرتشت (سوشیانت) را برای راهنمایی مردم به جهان آورند. در ایران باستان برای آناهیتا، الاهه آب قربانی می­کردند. یکی شمردن خیال و واقعیت در ادبیات ایران و تبدیل اشیا به موجودات جاندار و عکس آن در اساتیر و داستانهای کهن ایران فراوان به جا مانده است. به طور مثال در جنگ رستم و شاه مازندران:

چو بشنید همچو یک پاره ابر          به سر برش پولاد و در تنش، گبر

منبع: تاریخ ادیان ابتدایی وقدیم ـ مؤلف دکتر جمشید آزادگان  ادامه مطالب وبلاگ در ارشیو یانوشته های پیشین بهمن-دی-اذر-ابان-مهر-شهریور۱۳۸۸-فروردین۸۷-دی۸۶ مطالعه کنید

عید نوروز در ایران باستان (قسمت دوم)

جشن نوروز در زمانهای پیشین نام آن بهار جشن بوده که آن برابر با شروع برج حمل بوده است. در کتاب ابوریحان بیرونی آمده است. بهار جشن نام نوروز نیز هست. و وقت تحویل نوروز و مبدأ آن سال، طالع سرطان است که بیشتر تقویم­ها و زایچه­ها را از این مبدأ می­گرفته­اند و بهترین تقویمی است که از زمانهای دور تا امروز به کار می­رود. بنیاد نوروز از جم یا جمشید است همان جم که در ایران و یچ در کوه دنا رصدخانه آن را از نو ساخت. در بهار جشن مردم زمستان را وداع می­کردند و مراسم برنشستن کوسه را اجرا می­کردند. روز کوسه را پادشاهان کیانی بهار جشن می­نامیدند. با ورود اسلام به ایران، رسم نوروز برچیده شد و زمان حجاج یوسف آن را دوباره رسمیت داد و اگر حجاج نوروز را به رسمیت نمی­شناخت نوروز نیز مانند جشن­های دیگر رو به فراموشی می­رفت چون از اعیاد زرتشتیان بود و حجاج فقط برای دریافت هدیه، نوروز و مهرگان را مرسوم گردانید. اولین کسی که نوروز و مهرگان را در اسلام رسم گردانید حجاج پسر یوسف بود و اولین کسی که این رسم را برچید عمر پسر عبدالعزیز بود. به طور کلی فروردین ماه که نخستین روز آن نوروز است، نخستین روز سال است و نام پارسی آن بیان کننده این معنی است و این روز با داخل شدن خورشید به برج سرطان، برابر زیج­های آنان، هنگامی که سال را کبیسه می­کردند، برابر بود. در ایران باستان عقیده داشتند خداوند جهان را در این روز آفرید و کیومرث نخستین پادشاه پیشدادی در این روز به شاهی رسید. خداوند در این روز آدمیان را افرید و این روز و مهرگان تعیین کننده زمان هستند.

نوروز بزرگ ایرانیان روز ششم فروردین بود که روز تولد اشو زرتشت پیامبر بزرگ آریاییها بود. بنا به نوشته­ها در نوروز بود که جمشید به اشخاصی که حاضر بودند دستور داد گورستانهای کهنه را خراب کنند و گورستان تازه­ای نسازند (اشاره به پیدایش دخمه­ها و استودانها). در شرح پهلوی اوستا فروردگان ده روز است. این ده روز به دو پنجه بخش می­شود. پنجه کوچک و پنجه بزرگ، پنجه کوچک از 26 اسفند تا 30 اسفند بود. پنجه بزرگ عبارت است از همان پنجه دزدیده یا اندرگاه، در باور زرتشتیان، در 5 روز اول ارواح به خانه­های خود وارد می­شوند و در 5 روز بعد به جایگاهشان باز می­گردند. روز 19 فروردین در ایران باستان جشن فرودگ برگزار می­شد. در این روز زرتشتیان به گورستان می­رفتند و بر سر گور در گذشتگان آیین دینی برگزار می­کردند. یکی از آیین­های شب چهارشنبه سوری، بزرگداشت فراهم آوردن آجیل مشکل گشا بود. در ایران باستان برای رفع مشکلات و گرفتاریها آجیل هفت مغز (پسته ـ بادام ـ سنجد ـ کشمش ـ گردو ـ برگه هلو ـ انجیر و خرما) را می­خریدند و به دیگران می­دادند. در رسم شال اندازی در ایران باستان جوانی که نامزد داشت از روی بام خانه دختر شال خود را فرو می­انداخت و دارنده خانه، شیرینی و گاه پیراهن و ... در آن می­پیچید و گره می زد. همچنین عقیده داشتند افراد بی چیز و فقیر باید شب عید پلو بخورند و اگر خودشان توانایی پختن خوراک نوروزی را نداشتند همسایگان برای آنها غذا می بردند. چون عقیده داشتند ارواح درگذشتگان (فروهرها) اگر ببینند بازمانگان شاد و خرم هستند آنها هم شادمان می­شوند و گرنه اندوهگین می­شوند.

حکیم عمر خیام در نوروزنامه می­گوید: در عید نوروز در تخت جمشید و تاق کسری بارگاه پادشاه به روی مردم باز بود و از طرف پادشاه به مردم عیدی و هدیه داده می­شد. موبد موبدان در عید نوروز به اتفاق بزرگان کشور برای تبرک نزد شاه می­آمدند. گفتن آفرین و تبریک نوروزی از سوی موبدان موبد چنین بوده است:

شاها ـ به جشن فروردین و به ماه فروردین، آزادی گزین به یزدان و دین کیان، سروش آورد تو را دانایی و بینایی و کا ردانی، دیرزی با خوی هژیر شادباش بر تخت زرین، انوشه خور به جام جمشید و رسم کیان،د رهمت بلند، نیکوکاری و روش داد و راستی نگاه دار. سرت سبز باد و جوانی چون خویده سبزه، اسبت تیزگام و کامکار و پیروز تیغت روشن و کاری به دشمن، بازت گیرا و خجسته به شکار، کارت راست چون تیر هم کشوری بگیرنو، با تخت و درم و دینار، پیشت هنرمند و دانا، گرامی و درم خوار، سرایت ایران آباد و زندگانیت بسیار.

بخش کردن روزهای نوروز از برای بزرگداشت:

1- روز اول تا سوم فروردین برای دید و بازدید خویشاوندان و بزرگان.

2- روز سوم تا ششم فروردین دید و بازدید همگانی و جشن رپیتون.

3- روز ششم تا نهم فروردین برای اجرای جشن خوردادگان.

4- روز نهم تا سیزدهم فروردین با رعام شاهی برای پذیرفتن همه گروه­ها.

5- روز سیزدهم تا نوزدهم فروردین برای گردش و شادمانی و رفتن در باغها و بوستانها و کشتزارها در خارج از شهر.

6- روز نوزده تا بیست و یک فروردین برای اجرای آیین­های جشن فروردگان.

7- روز بیست و یکم، پایان جشن و ویژه گردش و شادمانی در بیرون شهر.

جشن جاوید:

انگیزه به پا داشتن جشن جاوید در ارتش بزرگداشت و احترام روان شهیدان بوده که در ایران باستان برای دلداری از بازماندگان شهیدان با سود جستن از سرشت ملی و روش باستانی در روز 20 اسفند ماه هر سال برگزار می­شده است.

برای آگاهی کامل در مورد جشنها و آیین­های ایران باستان پیشنهاد می­کنیم. کتاب تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران تألیف استاد عبدالعظیم رضایی را مطالعه نمایید.

منابع: 1- تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران ـ استاد عبدالعظیم رضایی

2- رصد و تاریخ گذاری در ایران ـ جلیل خوان زنجانی


جشن مهرگان و سرنگونی ضحاک:

جشن مهرگان از جشنهای بزرگ و با فر و شکوه ایرانیان باستان بوده است. این جشن را در قدیم (متراکانا) می­گفتند و بعدها به نام مهرگان خوانده شد و پس از اسلام آن را مهرجان می­گفتند. این جشن 6 روز بود که از مهر آغاز و به رام روز که 6 روز بود پایان می­پذیرفت. روز اول آن را مهرگان همگانی و روز آخر را مهرگان ویژه گویند. اردشیر بابکان و خسرو انوشیروان در این روز تن پوش نو به مردم می­بخشیدند.

فلسفه جشن مهرگان:

در ایران باستان عقیده داشتند فریدون  سوار اسب  بر ضحاک مار دوش پیروز شد. لذا در جشن مهرگان به یاد آن روز، در سرای پادشاهان، مردی دلیر می­گماشتند و در صبح زود ندا می داد: ای فرشتگان به سوی دنیا بشتابید و جهان را از گزند اهریمنان برهانید در این روز بیوراسب (ضحاک) به دست فریدون گرفتار شد و در کوه دنباوند زندانی و به زنجیر کشیده شد. در کتاب جا حظ آمده است. افریدون بیوراسف را در نیمه روز از مهر ماه و مهر روز زندانی کرد و این روز را مهر جان نامید.

در کتاب روضه المنجمین در مورد ضحاک آمده است: او انسان بوده است اگرچه مادرش دیو سیرت بوده است. در موزه شهر بغداد خشتی گلی هست که تصویر روی آن داستان ضحاک مار دوش را به یاد می­آورد و  این خشت را در معبد نینتو در بابل یافته­اند و ما را به یاد مراسم قربانی آزتکها می­اندازد با این تفاوت که برخلاف آزتکها که قلب انسان را درمی­آوردند و تقدیم به خدایان می­کردند.

در آیین ضخاک مغز جوانان را می­شکافتند و به خدایان تقدیم می کردند. در کتابهای قدیم ضحاک را سه پوزه معرفی کرده­اند. در آبان یشت آمده است ضحاک یا اژی دهاک سه پوزه، سه کله، شش چشم دیو دروغ بسیار قوی است و می­خواهد با این همه دروغ که اهریمن به ضد جهان مادی آفریده جهان راستی را تباه سازد. درباره ضحاک نوشته­اند او جادوگر بود که ایرانیان ان را بیوراسف و از سرزمین بابل می­دانستند، بر جمشید غلبه کرد و پس از استقرار حکومت و فراغت خاطر به گرد آوردن جادوگران از هر گوشه و کنار کشور مبادرت می­کرد. همچنین صحبت از روایت هزاره بیوراسب یا هزاره دین ضحاکی شده است و یکی از هزاره­های عمر عالم به نام هزاره بیوراسب نامگذاری شده است.

تا اینجا موضوع ضحاک را از دید تاریخ برسی کردیم اما عده­ای هم عقیده دارند شخصی به نام ضحاک وجود نداشته و فردوسی بزرگ خواسته بعضی از حقایق تاریخی را به رمز و تمثیل بگوید.

تو این را دروغ و فسانه مدان          به یک سان رَوشن زمانه مدان

از او هر چه اندر خورد با خرد       دگر با ره رمز معنی برد

برآمدن مار از شانه آدمی نشانی از شست و شوی مغز جوانان و خاکی کردن مغز آنان از تفکر ـ اندیشه ـ خرد و پر کردن مغز از خرافات و جادوگری است آنجا که اهریمن به عنوان پزشکی مجرب غذای افعی­ها را منحصر به مغز آدمیان کرده است. جباران و ضحاکان زمانه برای تحکیم موقعیت و توسعه قلمرو خویش چاره ای نداشته­اند جز مبارزه با مغزها.

چو شاخ درخت آن دو مار سیاه      برآمد دگر باره از کتف شاه

این ضحاکان در تمام طول تاریخ بشر و در تمام دنیا حضور داشته­اند. به طوری که سینوهه پزشک فرعون در 3300 سال پیش می­گفت من با چشمان خودم دیدم فرزندی پدر خود را به قتل رساند. فقط برای اینکه یک علامت شاخ روی سینه­اش بود. ضحاک که کار او کشتن و غارت و سوزاندن است با تسلط بر خزانه­های جمشید و سپاه گوش به فرمان به جان مردم افتاده است و ثروت ملی را صرف تباه کاری می­کند و سپاه خویش را به جان ملت بی دفاع می­اندازد. مارهایی که از کتف او بیرون آمده­اند کنایه از طبیعت خون خوار و شهوت پرست ضحاک هستند مارانی که خوراکی جز مغز تازه نمی­پسندند آن هم مغز جوانان در آن روزگار و در آن فضای مسموم، خفقان زده بسیاری از مردم با شعار مرد میدان رضاییم و تسلیم تیر قضا، حکومت ضحاک را سرنوشت ابدی ملت ایران می­پنداشتند. در آیین ضحاک سراسر مملکت ملک موروثی و غنیمت جنگی ضحاکان است.

بیاورد ضحاک را چون نوند
چوبندی بران بند بفزود نیز
به کوه اندرون جای تنگش گزید
بیاورد مسمارهای گران
فرو برد و بستش بدان کوه باز
به بستش بران گونه آویخته

 

به کوه دماوند کردش به بند
نبود ازبد بخت ماننده چیز
نگه کردغاری بنش ناپدید
به جایی که مغزش نبود، اندر آن
بدان تا بماند به سختی دراز
وزو خون دل بر زمین ریخته

هر شاخ و برگی از روایات اسطوری حاصل تجربه­های تلخ و شیرین گذشتگان است که لعاب افسانه­ای بر آن کشیده برای نسلهای آینده باقی گذاشته­اند. روایات اسطوره­ای از مقوله اشعار کنایی و سمبولیک است. ضحاک ماردوش از صلب شیطان و از بطن جهالت جامعه قدم به عالم هستی نهاده است. جباران زمانه در طول تاریخ برای تحکیم موقعیت و توسعه قلمرو خویش چاره­ای نداشتند جز مبارزه با مغزها، ابلیس فتنه گر داستان ضحاک همه کوشش خود را می­کند تا سطح جهان از مردم تهی شود. کلمه مردم در زبان حکیم فردوسی معنایی بالاتر از آدمیزاد و بشر دارد. همچنان که مردمی در روزگار ما آن قدر فراوان نیست که صفت عام همه ابنای بشر باشد.

لازمه طبیعت ابلیس فریب مردم است و بستن چشم حقایق بین و ربودن عقل عاقبت اندیش ملتها. انتخاب ضحاک محصول جهل مردم بوده است. در حکومت ضحاک کشور تبدیل به گورستان خاموشان می­شود و عشرت کده کرکس فطرتانی که به عنوان مقربان مرکز قدرت به جان ملت می­افتند و با حرکات وارونه و احکام دیوانه خویش با سرنوشت مردم بازی می­کنند. ضحاک با تسلط بر خزاین جشمیدی و سپاه گوش به فرمانش، به جان مردم افتاده است و ثروت­ها را صرف تباه کاری می­کند و نیروی نظامی را به جای مرزبانی به جان ملت می­اندازد. خون آزادگان زندگی بخش نخل آزادی است. آنجا که پستی و رذالت مایه ترقی باشد ملت هویت تاریخی خود را می­بازد و ملت هویت باخته چون کودکی پدر کشته است که پیوند خود را با افتخارات گذشته از دست داده است.

با شیطان ساختن و به تخت و تاج رسیدن که جادوگری نیست. جادوگر در معنای خود به کسی اطلاق می­شود که با نیروی سحر و افسون چشم خِرد مردم را ببندد و واقعیتها را دگرگونه جلوه دهد و مردم را بفریبد.

ضحاک ماردوش در حکومت خود بدترین اراذل و اوباش را بر جان و مال مردم مسلط کرده است و با پراکندن کام دیوانگان و در هم کوفتن روح صراحت و شجاعت و درستی، ملتی را در لجن زار دروغ و فریب و فساد فرو برده است (اشاره به ضحاک 5000 سال قبل). ضحاک ریشه تعقل و تفکر را خشکانده بود و کاوه آهنگر در شاهنامه مظهر نیروی کار کشور ـ با فریاد رسای خویش ترجمان احساسات ملت است. ضحاک ماردوش یکی از مشهورترین اساتیر شاهنامه است. این اسطوره از آن جهت برای ما دارای اهمیت است که همه می­دانیم برآمدن خود کامگان و جباران یکی از ویژگی­های تاریخ ایران بوده است (مانند محمود غزنوی ترک ـ ناصرالدین شاه ـ آقامحمدخان قاجار) در داستان ضحاک می­بینیم که پس از قیام کاوه که حکومت به فریدون می رسد مردم از حاکم جدید خود فریدون آنقدر خوشحال هستند که تمام آزادی­های فردی و اجتماعی خود را بی آنکه بدانند تقدیم به فریدون می­کنند.

مردم در واقع بعد از هر انقلابی آزادی خود را به کسانی واگذار می­کنند که به شهادت مکرر تاریخ هرگز نمی­توانند آن را بعدها به آسانی از آنها پس بگیرند.

منابع:

1- جشن­های ایران باستان

2- تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران

3- ضحاک ماردوش

4- ماهنامه ایران امروز شماره (6) ـ دانشگاه فردوسی مشهد

5- شاهنامه فردوسی چاپ مسکو کامل­ترین نسخه شاهنامه

بیا تا جهان را به بَد نسپریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان گنج دنیا و کاخ بلند
سخن ماند از تو همی یادگار
فریدون فرخ فرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی

 

به کوشش همه دست نیکی بریم
همان به که نیکی بود یادگار
نخواهد بُدن مر ترا سودمند
سخن را چنین خوار مایه مدار
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
تو داد و دهش کن فریدون تویی

ای شادی، آزادی      روزی که تو بازآیی   با این دل، غم پرورد

من با تو چه خواهم کرد؟               غم هامان سنگین است

دلهامان خونین است                     از سر تا پامان خون می­بارد

ما سر تا پا زخمی               ما سر تاپا خونین      ما سر تا پا درد

ما این دل  عاشق را            در راه تو آماج بلا کردیم               می­گفتم:

روزی که تو باز آیی                              من قلب جوانم را

چون پرچم پیروزی   برخواهم داشت        وین بیرق خونین را

بر بام بلند تو           خواهم افراشت                   می­گفتم:

روزی که تو بازآیی            این خون، شکوفان را

چون دسته گل سرخی                  در پای تو خواهم ریخت

وین حلقه بازو را      در گردن مغرورت              خواهم آویخت

ای آزادی ! بنگر ! آزادی

این فرش که در پای تو گسترده­ست          از خون است

این حلقه گل خون است        گل خون است ...       ای آزادی!

از ره خون می­آیی              اما می­آیی و من در دل می­لرزم:

این چیست که در دست تو پنهان است؟

این چیست که در پای تو پیچیده ست؟

ای آزادی! آیا با زنجیر می­آیی؟ ...    ادامه مطالب وبلاگ در نوشته های پیشین یا ارشیو  سال قبل در بالای وبلاگ کلیک کنید.سالهای ۸۶-۷۷-۸۸

تئاتر در ايران:

سرگذشت تئاتر ايران در چشم انداز گذشته بسيار تاريك و سرنوشت آن تلخ است. يورش اسكندر ـ اعراب ـ مغول و ترك و ويرانه­هاي آنها در آن جايي كه از بناي باشكوه تخت جمشيد جز تلی از خاك و چند ستون و سرستون باقي نگذاشته بي گمان اگر هم تئاتري از ايران كهن و جود داشت هيچ نگذاشته است. ويل دورانت مي­گويد: از ادبيات و هنر قوم پارسها يك پاره سنگ يا يك نامه هم بر جا نمانده است. اما جان و روان ما ايرانيان بيرون از هر گونه تنگنا، آغشته به رسم و آيين­هايي بود كه ناب­ترين نمودهاي نمايشي از دل آنها بيرون جسته و بر تارك تاريخ نمايشي ايران درخشيده است. از مراسم ابتدايي گرد آتش درآيي­ها كه بگذريم، با رژه نمايشي كين ياسوگ سياوش (سه هزار سال ق.م) رو به رو مي­شویم كه يكي از پايه­اي ترين و تأثير گذارترين نمايش در ايران بوده است. خود مراسم تعذيه كه در سوگ سياوش و سوگ ايرج فرزند فريدون در ايران باستان اجرا مي­شده تئاتر مخصوص به ايران بوده است. همچنين نمايش­هاي كوسه بر نشين و مير نوروزي و ريشه يابي شود نشان اين رسم كهن در آنها به جا آورده مي­شود. تاريخ نمايش در ايران ورق مي­خورد و به نوروز خوانها (حاجي فيروز، آتش افروز، غول بياباني، كوسه گلين) و تخت حوضيها (نوروز پيروز، حاكم يك شبه) و لوطي گرها (بندباز، چوبين باز، بزباز) و نمايشهاي عروسكي (لعبت باز، خم باز، پهلوان كچل، شاه سليم) و گونه­هاي رنگارنگ نمايشي مانند غولك، مسخره، طلحك يا دلقك، سياه،‌رقص شاطر،‌ رقص ديگ به سر، صورت باز، شيشه باز، لال بازي و ... مي­رسد. ولي در ميان آنها تعزيه نوعي از نمايش ايراني مي­شود كه امروزه نيز در بيرون از مرزهاي اين خاك و بوم، تئاتر ايراني را با آن مي شناسند. تعزيه كه ريشه­اي كهن در نزد ايرانيان داشت از زمان آل بويه رنگ ديگري به خود مي­گيرد و از زمان صفويه در ايران به نوعي از مراسم سوگواري براي خاندان شهيد كربلا تبديل مي شود و در روند تاريخي به چنان درجه­اي از انگاره­هاي نمايشي مي­رسد كه گاه سرمشق غربيان شده است. تا آنجا كه تاريخ نشان مي­دهد وقتي در زمان قاجاريه، ناصرالدين شاه به اروپا سفر مي كند و از مشاهده نخستين تئاتر كه تا آن زمان ديده بود به حيرت مي­افتد و اين نشان مي­دهد تئاتر اروپايي تا آن زمان براي ايرانيان ناشناخته بوده است. در همين زمان بود كه به همت اميركبير كه مدرسه دارالفنون تأسیس كرده بود ايرانيان در آستانه آشنايي با اين عالم غريب قرار گرفتند (در زمان قاجاريه) (بايد توجه داشت خود مراسم تعزيه يك نوع تئاتر مخصوص سرزمين ايران بود). نخستين اقدام اين بود كه مدرسه دارالفنون داراي تماشاخانه­اي به گنجايش 300 نفر شد (سال 1266 ه.ش).

ناصرالدين شاه (به سفارش بزرگان) در سفرهاي فرنگ تئاتر كشورهاي اروپايي را پسنديد و مزين الدوله،‌معلم دارالفنون را مأمور كرد در تالار دارالفنون نمايشهايي بدهد و او نخستين كسي است كه تئاتر را از حالت تعزيه يا تقليد خارج كرد. ميرزا آقا تبريزي كه يكي از همراهان گروه اعزامي براي پوزش از دولت تزار روس به علت قتل گربيايدوف بود نسختين نمايشنامه نويس به زبان فارسي است كه نامش در تاريخ تئاتر ايران مي­درخشد. وجود نمايش نامه­اي در سه پرده به زبان فارسي در كتابخانه برلين بازگو كننده ردپاي تئاتر اروپايي در ايران است.

نخستين نمايشنامه اروپايي كه جلب توجه شيفتگان تئاتر را كرد مردم گريز يا ميرزانتروپ اثر مولير بود كه توسط ميرزا حبيب اصفهاني به فارسي برگردانده شد. پس از آن كم كم گروه­هاي تئاتري كه سعي در هم رنگ شدن با اين موج را داشتند يكی پس از ديگري پديدار شدند. نخستين گروه­ها در پارك ظل السلطان، امين الدوله و اتابك در كار نمايش شدند. پس از آن تئاتر در ايران توسعه مي­يابد. تئاتر ملي، مدرسه فرهنگ،‌شركت كمدي ايران (1295 ه.ش) جمعيت شهرزاد (1300 ه.ش)، كانون ايران جوان (1301)، كلوپ موزيكال مدرسه عالي موسيقي (1302)، كمدي اخوان (1303)، جمعيت باربد (1305)، استوديو رام كرمانشاهي (1308)، تئاتر سيروس (1308)، نمايشنامه تابستاني نكيسا (1309)، كانون صنعتي (1311)،‌آليانس فرانسنر (1312)، كلوپ فردوسي (1313)،‌كانون بانوان (1314)، كلاس تئاتر شهرداري تهران (1315)، هنرستان هنر پيشگي (1318)، تماشاخانه تهران (1320)، تماشاخانه هنر (1321)، تماشاخانه فرهنگ (1322). پس از آن گروه­هاي پراكنده اي هم به خود آمدند مانند تئاتر هنر (لاله زار) ـ تئاتر گهر (شاه آباد)، تئاتر كشور (كوچه برلين)، تئاتر فردوسي ـ پارس و ... .

گروه هنر ملي سرانجام در سال 1335 ه.ش با بينشی دگرگون به كوشش جوانمرد و نصيريان پا گرفت. اساتيد تئاتر از خارج كشور به ايران دعوت شدند. تا شيفتگان اين هنر را آموزش دهند. دكتر ديويد سون ـ پروفسور كويمبي و دكتر بلچر اولين كلاسهاي تئاتر را تشكيل دادند. اسكويي­ها از مسكو به ايران بازگشتند و بنيان گذار تئاتر آناهيتا شدند (1337) و بدين ترتيب در سال 1340 با آغاز فعاليت رشته نمايش در دانشكده هنرهاي زيبا تاثیر زيادي بر پيشرفت تئاتر گذاشت و نمايش نامه نويساني چون اكبر رادي ـ غلام حسين ساعدي ـ بهرام بيضايي ـ اسماعيل خلج ـ بهمن فرسي ـ عباس نعلبنديان و ... تأثيري نيكو بر تئاتر ايران گذاشتند. به علاقمندان هنر و تئاتر توصيه مي­كنيم كه كتاب تاریخ تئاتر به روايت ويل دورانت (گردآوري و تدوين عباس شادروان) را مطالعه كنند.

منبع: تاريخ تئاتر به روايت ويل دورانت ـ عباس شادروان ـ شركت انتشارات علمي و فرهنگي


تاریخچه خط در ایران

به یقین تمام ملل جهان در ایجاد خط سهیم نبوده­اند و همین طور هم اختراع خط در نقطه­ای از روی زمین آن هم با یک گام به وجود نیامده است و نیز برای پیدایش آن نمی­توان زمان خاصی تعیین کرد بلکه خط ابتدا از طرف برخی اقوام اختراع شده و توسط ملتی دیگر اقتباس و پس از دگرگونی و جرح و تعدیل رو به کمال رفته است. اکنون در تمام دنیا عقیده دارند فنیقیها در حدود 2500 سال پیش خط را اختراع کردند در حالی که در کاوشهای باستان شناسی سال 1380 در ملیان (شهر انشان) پایتخت ایلام قدیم در 50 کیلومتری تخت جمشید یک نوع خط کشف شده که به 5000 سال پیش باز می­گردد.

صنعت خط:

خط دارای وجود کتبی است و آن عبارت از کلمات و الفاظی است که هر ملتی مطابق با الفبای خود بر صفحه­های کاغذ رسم می کند. اقسام مراحل تطور و تکامل خط به این صورت است:

1- تصویری Pictorial

2- صوتی Pnonic

3- هجایی Cilabery

4- الفبایی alphabetic

1- خط تصویری:

در هزاران سال پیش که بشر هنوز زبان باز نکرده بود و هنوز لغتی نمی­شناخت تا حرف بزند و برای نمایش فکر و اندیشه خود نشانه­ها و خطوطی بر خاک و سنگ ترسیم می­کرد. این نوع خط که یادگار دوران کودکی بشر است و در مصر هم کشف شده است خط هیروگلیف (خط مقدس) خوانده می­شد و این خط نخست خط تصویری که پیکتوگرافی بوده و بشر در ابتدایی  ترین مرحله چیز نویسی مقصود خود را به صورت کشیدن اشیاء و ارتباط دادن آنها به یکدیگر به سایرین می­فهمانده است. به طور مثال برای اینکه شخصی دیگر را دعوت به شکار کند لازم بود شکل شکار را در حالی که تیری در پهلوی او فرو رفته ترسیم کند تا آن شخص به منظور او پی ببرد. خط هیروگلیف که به معنی کنده کاری مقدس می­باشد در حدود 3000 سال ق.م در مصر وجود داشته است و به تدریج مانند سایر کارها جاده تکامل را پیموده تا به شیوه امروز رسیده است.

2- ایدئوگرام (مفهوم نگاری):

این مرحله که نوشتن مفهوم خط است به مرور ایام از مرحله دوم به سوم پا نهاده است. کیفیت نگارش خط در این قسمت به این صورت انجام می­گرفت که به جای کشیدن تمام شکل شیئی مورد نظر قسمتی از آن را به طور رمز یا اختصار روی صفحه کاغذ می­آوردند. به عنوان مثال فقط کافی بود دو دست به علامت احترام گشوده شود که دلالت بر مفهوم تعارف و مهربانی می­کرد.

3- خط هجایی:

با گذشت زمان نیز حروف مصور تبدیل به حروف هجایی شد. در خط هجایی برای هر هجا به نام سیلاب Syllab علامتی موجود است مانند خط فارسی کنونی که در صورتی که اعراب را در نوشتن نگذارند قسمتی از آن هجایی است.


4- خط الفبایی:

این دوره که آخرین مرحله تکامل یافته خطوط به شمار می­رود صنعت خط گام بلندی به پیش گذاشت و برای هر یک از صداها علامت خاصی وضع شده است. بنام زبر، پیش، زیر، تنوین، جزم و ... دیگر از خطوط الفبایی قدیم خط میخی پارسی البته مخلوطی از الفبایی یا هجایی بوده و خط اوستایی نیز الفبایی است. تکامل اصلی در خط موقعی به وجود آمد که خط وارد مرحله الفبایی شد. الفبا به معنی اخص خود حدود 5000 سال پیش در ایران به وجود آمده و به تدریج به صورتهای مختلف به مناطق دیگر جهان رفته است.

لغت الفبا:

لغت الفبا از زبان فنیقی گرفته شده و اسم الفبا مدتها ثابت می­کرد فنیقی­ها مخترع آن بودند زیرا اسم آن از دو کلمه (آلفا و بتا) که در زبان فنیقی به معنی گاو و خانه است تشکیل شده است و این به واسطه شباهتی است که صورت گاو و نقشه خانه به این دو حرف دارند.

خط اوستایی:

در شاهنامه اختراع خط را به تهمورث زیناوند منسوب نموده­اند که چون تهمورث پادشاه پیشدایان در جنگ با اهریمن پیروز شد و دیوها مغلوب و اسیر پادشاه ایران شدند، از او خواستند آنها را نکشد و گفتند اگر ما را از بند رهایی بخشی در عوض تو را هنری یاد خواهیم داد که تا این زمان نشناخته باشی. عده­ای از زبان شناسان عقیده دارند پیدایش خط میخی ابتدا در مازندران بوده که به مرور روزگار راه تکامل و توسعه را پیموده است و مخترع آن ایرانها بوده­اند نه آرامیها. حدود 6100 سال پیش بنا به گفته برخی مورخین ایرانیان خطی داشته اند که کتابت و خواندن آن مشکل بوده است (همان طور که گفته شد کتیبه­ای به زبان مخصوص مربوط به 5000 سال قبل در سال 1380 در شهرانشان (ملیان) کشف شده است.) و در 3700 سال قبل اشو زرتشت خط
شگفت­آوری را اختراع کرد که موجب نشر علم و مذهب زرتشت گردید.

خطوط قدیم ایران عبارت بودند از:

1- دین دفتریه: یا خط دینی که اوستا را با آن می­نوشتند.

2- ویش دبیریه، 365 حرف: که با آن صداها ـ آهنگ­ها و اشارات و علایم قیافه و تعبیر خواب را ثبت می­کردند.

3- گستج: دارای 28 حرف که با آن عهدنامه­ها ـ اقطاعات و نامها و رموز را بر انگشتری و بر سکه­ها می­نوشته­اند.

4- نیمه گستج: دارای 28 حرف گرفته شده از خط گشتگ بوده و پزشکی و فلسفه را با آن می­نوشته­اند.

5- شاه دبیره: دارای 33 حرف که اختصاص به پادشاهان و خاندان سلطنتی داشته است.

6- راز مهریه: دارای 24 حرف که پادشاهان نامه­هایی را که برای شاهان کشورهای دیگر می­نوشته­اند با این خط بوده است.

7- راسی مهریه: دارای 24 حرف این خط منقوط بوده و در بیان مطالب منطقی و فلسفی به کار می­رفته است.

این 7 نوع خط از اقسام خط اوستایی بوده است و خطهای دیگری هم مانند هزوارش ـ فیرآموز (پیرآموز) و خط مانی هم در ایران وجود داشته است.

خط میخی هخامنشی:

کهن ­ترین اسنادی که در دست است از دوره هخامنشیان و به خط میخی است. حروف میخی مرکب از اشکال افقی و عمودی و منکسرست به صورت میخهای افتاده و ایستاده است و به همین سبب وقتی که اروپائیان در قرن 19 به آن برخوردند به آن خط میخی گفتند. این خط نخستین بار برای زبانهای میان دو رود یعنی آلامی ـ بابلی و آشوری به کار گرفته شد. پارسیان هم قبل از تشکیل دولت هخامنشیان این خط  رابرای زبان پارسی قدیم ایران به کار می­بردند.

در خطوط میخی ملل و اقوام دیگر از 800 تا چند هزار علامت برای نوشتن مصرف می­شد ولی ایرانیان با ابتکارات خود درآن تصرفات جالبی در خط میخی نموده و آن را به صورت الفبایی درآوردند. خط میخی ایرانی از چپ به راست نوشته می­شد و دارای 42 علامت بود و 42 علامت را برای صداهای مرکب به کار می­بردند 5 علامت برای کلمات (اهورامزدا ـ شاهنشاه ـ کشور ـ خدا ـ سرزمین) و 3 حرف هم برای حروف صدادار.

خط میخی با قلمی نوک تیز چوبی یا فلزی نوشته می­شد و به واسطه دشواری در نوشتن تنها جهت زینت سنگ نبشته­ها و سکه­ها به کار می­رفته است. در سال 1810 هانری راولنسن که از مستخدمین هند شرقی بود برای اولین بار موفق به خواندن خط میخی در ایران و میان دو رود شد و فصل تازه­ای در تاریخ ایران و جهان آغاز شد. خط میخی در زمان اشکانیان به تدریج منسوخ شد و خط آرامی جای آن را گرفت.

خط پهلوی (اشکانی و ساسانی):

درزمان هخامنشیان کم کم خط آرامی در میان مردم رواج گرفت و به جز کتیبه­ها که به خط میخی نوشته می­شد سایر نوشته ها با خط آرامی انجام می­گرفت. در دوره اشکانی از روی خط آرامی خطی پدید آوردند که خط پهلوی نامیده شد. با ظهور خط پهلوی خط آرامی به تدریج منسوخ شد. خط پهلوی مقطع و جدا از هم و از راست به چپ نگاشته می­شد و دارای 18 تا 25 حرف بود. خط پهلوی دو نوع بود خط پهلوی اشکانی و ساسانی ـ خط پهلوی ساسانی در کتیبه­ها مانند خط اشکانی منفصل نوشته می­شد.

به طور کلی امروزه زبان شناسان در مورد زبان ایرانی به سه دوره قائلند:

1- فارسی باستان که شاخه­ای از زبان اوستایی است و نیز با زبان کهن هندوستان یعنی سانسکریت نزدیکی بسیار دارد.

2- فارسی میانه که شامل پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی است.

3- فارسی جدید که زبان فارسی دری است و پس از اسلام رواج یافته است.

زبانهای فارسی عبارتند از: پهلوی ـ دری ـ پارسی ـ خوزی و سریانی.

1- پهلوی منسوب است به پهله که نام 5 شهر است: اصفهان ـ ری ـ همدان ـ ماه نهاوند و آذربایجان.

2- پارسی دری زبان شهر نشینان بود و منسوب به دربار پادشاهی بود و از میان زبانهای اهل خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ در آن بیشتر است.

3- پارسی که زبان موبدان و علما بود و مردم فارس به آن سخن می­گفتند.

4- خوزی زبانی بود که با آن، شاهان و امیران در خلوت و هنگام طرب و خوشی با اطرافیان خود سخن می­گفتند.

5- سریانی که زبان همگانی بود.

منبع: اصل و نسب دینهای ایرانیان باستان، استاد عبدالعظیم رضایی.

اهرام مصر

هرم خئوپس نزدیک گیزه (در مصر) که به نام مؤسس آن خئوپس فرعون مصر (2551 تا 2528 ق.م) نامیده می­شود. قدیمی­ترین و تنها اثر باقی مانده از عجایب هفت گانه جهان است. این هرم 6/146 متر ارتفاع دارد بر زیر بنایی به ابعاد متر 230×230. این هرم به دستور فرعون جوان خئوپس صادر شد. او می­خواست در این هرم به خاک سپرده شود و هِرم او بزرگتر و زیباتر و باشکوه­تر از تمام هرمهای فراعنه پیش از او باشد. قبل از اینکه نخستین قطعه از حدود 2 میلیون قطعه سنگ آهک که هرم با آنها ساخته شده است از یک معدن سنگ آهک در ساحل شرقی رود نیل حمل شود باید زمینی که خاک آن سفت و سخت باشد برای این کار انتخاب می­شد. در غیر این صورت هِرم در اثر جرم زیاد خود در زمین فرو می­رفت. آنگاه سطح زیربنای هرم صاف و هموار شد. برای این کار گرداگرد زمین زیر بنا دیوار آب بندی شده­ای از شن و سنگ ساخته شد. درون این چهار دیواری شبکه­ای از کانالهای متعدد عمود بر هم، تنگاتنگ و متصل به هم حفر گردید.

به طوری که زمین زیر بنا مانند صفحه شطرنج بسیار بزرگی به نظر می­رسید، این کانالها با آب پر شدند، ارتفاع سطح آب بر روی دیواره­های کانالها علامت گذاری شد، آنگاه آب کانالها تخلیه شد. سنگ تراشها تمام زوائد و برجستگی­هایی را که بالاتر از خطوط سطح آب بودند تراشیده و صاف و هموار کردند. آنگاه درون کانالها دوباره پر شد و صاف گردید. به گزارش هرودوت ساخت این هرم 20 سال طول کشید و حدود صد هزار نفر در ساختن این هرم (خئوپس) کار کردند. غذای کارگران تربچه ـ پیاز و نان بوده است. برای ساختن هرم بیشتر مصریان تمایل به این کار داشتند (به غیر از بردگان و اسیران سرزمین­های دیگر) چون هر مردی که همکاری می­کرد مسکن ـ غذا و دستمزد دریافت می کرد. برای ساخت هرم همیشه در اواخر ماه ژوئن انبوه کشاورزان روانه روستای گیزه می­شدند. آنها در آنجا در اتاقهای موقتی که به شکل پادگان و سرباز خانه بود در گروه­های 8 نفری تقسیم می­شدند و به معادن سنگ می­رفتند و در آنجا تخته سنگها را از کوه جدا ساخته و آن را با چکش ـ قلم ـ اره و مته به ارتفاع و پهنای 80 سانتی­متر و 145 سانتی­متر درمی آوردند. هر گروه تخته سنگ آماده شده خود را با کمک طناب و اهرم به زور و مشقت بر سورتمه­ای چوبی سوار می­کردند و آن را بر جاده­ای که از الوار چوبی بنا شده بود به ساحل رود نیل می­کشیدند. آن گاه تخته سنگ دوباره بر جاده­های چوبی تا محل ساختمان کشیده می­شد. به این ترتیب در مدت 20 سال کار، هسته هرم به وجود آمد که برجی متشکل از 128 طبقه بود. در پایان چهار وجه مثلثی شکل خارجی هرم با صفحاتی از سنگ آهک صیقل داده شده سفید پوشانده شد. صفحات خارجی با سخت ­ترین سنگ سنباده­ها مانند آینه صیقل داده شده بودند. آرامگاه خئوپس در آن زمان زیر نور خورشید یا ماه به طرز اسرارآمیزی مانند قطعه­ای کریستال بزرگ برق می­زد. درون این ساختمان یک سیستم راهروهای پیچ در پیچ وجود دارد که از طریق یک کانال به طول 47 متر موسوم به گالری بزرگ به اتاقی به طول 5/10 متر ـ عرض 30/5 متر و ارتفاع 80/5 متر موسوم به شاه نشین ختم می­شود. این اتاق به طور کامل با سنگ خارا پوشیده شده است. پس از مرگ فرعون جسد او که با دقت تمام با مواد خوشبو کننده، آغشته و مومی ­شده بود در شاه نشین دفن می­شد. امعا و احشا که از درون جسد خارج شده بود داخل محفظه­هایی خالی از هوا موسوم به کانوپ گذاشته می شد. تا 3500 سال درون هرم بزرگ از آسیب دست بشر مصون ماند چون مصریان عقیده داشتند مقبره­های پادشاهان توسط ارواح محافظت و نگهبانی می­شوند و هر کسی که به داخل هرم نفوذ کند او را به قتل می رسانند.

مأمون خلیفه عباسی به طمع به دست آوردن گنجهای بزرگ فرعون دستور حفر یک تونل را در هرم صادر کرد اما به جز فضله و مدفوع موشهای صحرایی چیزی نصیبش نشد تا اینکه در سال 1842 پادشاه وقت آلمان فردریک  ویلهلم چهارم یک هیأت اکتشافی را به رهبری باستان شناس ریچارد لپسویس به آنجا گسیل کرد.


تاریخچه موسی و قوم یهود

رامسس دوم فرعونی دیوانه بود که عاشق ساختن بناها و اهرام بزرگ بود. او برای ساختن اهرام به قوم بنی اسرائیل که در نزدیکی مصر سکونت داشتند حمله کرد و آنان را به بردگی گرفت تا از آنها در ساخت اهرام استفاده کند. قوم بنی اسرائیل در مصر سختی بسیار می­کشیدند و به آنها ظلم و ستم فراوان می­شد. موسی که یک میهن پرست بود و از آزار و عذاب هموطنانش در مصر رنج می­برد به این فکر افتاد که هر طور شده قوم بنی اسرائیل را علیه مصریان متحد کند. او پس از برگزیده شدن جهت پیامبری به نزد قوم خود رفت و گفت من از طرف خدا (یهوه برانگیخته شده­ام تاشما را از این رنج و عذاب اسارت و بردگی نجات دهم. یهوه قوم بنی اسرائیل را قوم برگزیده خطاب کرده و وعده داده است که اگر با هم متحد شوید شما را از شر فرعون و مصریان نجات خواهد داد. موسی برای اینکه قوم خود را با هم متحد کند لازم بود یک سری قوانین اخلاقی برای قوم خود بیاورد که به عنوان ده فرمان موسی شناخته شد.

یهودیان بابل

کوروش هخامنشی به بابل حمله کرد و یهودیان را از ظلم و ستم بابلیان آزاد ساخت به همین جهت آنها کوروش بزرگ را یک ناجی برگزیده خدا می­دانستند.

یهودیان پس از آزادی از بابل دو دسته شدند:

1- صدوقیان

2- مکابیان

پس از مدتی بین آنها اختلاف و جنگ درگرفت. آنها از حاکم روم خواستند تا بین آنها قضاوت کند و دعوی را فرو نشاند. حاکم روم وقتی اختلاف و تفرقه و ضعف یهودیان را دید از فرصت استفاده کرد و یهودیه را اشغال کرد و آنها زیر سلطه و ظلم و ستم رومیان قرار گرفتند تا اینکه عیسی مسیح ظهور کرد. وقتی یهودیان زیر ستم و یوغ رومیان قرار گرفتند به طور غیرعادی منتظر ظهور منجی نجات دهنده­ای شدند. دراین زمان افکار معنوی آنان موجب بروز یک سری مکاشفات درمیان آنهاشد. بعضی از یهودیان در ان زمان معتقد شدند در آخر الزمان که ظلم و جور همه دنیا را فرا گرفته مسیحا سوار بر اسبی از پشت ابرها می­آید و بدکاران را مجازات می کند، قوم بنی­اسرائیل را نجات می­دهد و حکومت عدل را برقرار می­کند. در این زمان بود که عیسی مسیح ظهور کرد که در ابتدا بسیاری از یهودیان به مخالفت و دشمنی با او برخاستند و بعضی هم با گرایش به او مذهب جدید مسیح را تشکیل دادند. در ابتدا یهودیان منجی خود را خاص قوم بنی اسرائیل می­­دانستند اما پس از آزادی از بابل و رو آوردن به ایران و آشنایی با افکار زرتشتیان دایره ظهور و فرمانروایی منجی خود را شامل حال همه مردم جهان قرار دادند و با همین آرزو و امید در طول قرنها روزگار را به سر برده و همه سختی­ها را تحمل کردند و در انتظار تحقق آرزوی خود بودند. (ظهور منجی آخرالزمان ابتدا در دین زرتشت تحت عنوان سوشیانت شکل گرفت).

منبع: تاریخ جامع ادیان ـ جان بی ناس.


فلسفه نيچه و چنين گفت زرتشت:

يكي از بنيان گذاران فلسفه هستي و نهضت اگزيستانسياليسم، فرد ريش ويلهم نيچه مي­باشد. تأثير و اهميت نيچه بيش از آن كه در پديد آوردن انديشه­اي خاص باشد در برانگيختن انديشيدن يا تفكر است. بيش از آن كه ساختن يك فلسفه باشد، در كشاندن به راه اي تازه­اي از فلسفيدن است. زبان او، بيشتر زبان شعر است تا فلسفه و او به فيلسوفان قبل از سقراط شبيه است همانند كساني كه بينش ژرف را در سخني كوتاه مي­آورند. فلسفه او آري گفتن به زندگي، برگرداندن ارزشها-اراده به قدرت ـ انسان برتر و بازگشت جاوداني مي­باشد. نيچه فلسفه خود را بر نقد انسان عصر جديد و انحطاط فرهنگي و اخلاقي او آغاز مي­كند و اين بي ارزش شدن برترين انديشه­ها يعني نيهيليسم است. نيچه بي ارزش شدن ارزشها را درمي­يابد ولي او مانند كي يركه گر مردم را به سوي ايمان از دست رفته نمي­خواند و بازگشت به گذشته را تعليم نمي دهد.نگاه او به آينده است. نيهيليسم براي او زمينه­اي براي تكامل است. او اين نكته را در كتاب چنين گفت زرتشت به زبان تمثيل باز مي­گويد: در اين كتاب جان انسان همانند شتر است. شتر رمز باربري و فرمان برداري و محترم دارنده ارزشهاي كهن است. افتخار او همانا بر دوش گرفتن و بردن سنگینترين بارها يعني بار سنگين ارزشهاي هزار ساله است. اما در ضمن تحول، شتر شير مي­شود و بار گران را بر زمين مي­افكند. بارگران به صورت اژدهايي درمي­آيد كه بر هر يك از فلسهاي آن يك تو بايد زرين مي­درخشد و راه را بر شير مي­بندد.

شير با اژدها مي­جنگد و آن را ازپادرمي­آورد و آنگاه به حسابي هر « تو بايد » يك « من مي­خواهم » مي­گذارد. كار شير نه گفتن به ارزشهاي كهن است ولي آفريدن ارزشهاي نو از او برنمي­آيد. پس دوباره  تحولی ديگر لازم است، تحولي تا شير كودك شود. كودك آغاز نو و جنبش نو است. كودك،‌بي گناهي، بازي و فراموشي است. او آري مقدس است.

كودك در سخن نيچه رمز فيلسوف است. فيلسوف به معنايي كه او به آن مي­دهد يعني آفريننده ارزشهاي نو، چنين است كه او از برگرداندن ارزشها سخن مي­گويد و با كوچك شمردن همه چيزهايي كه انسان مدرن، بزرگ مي­شمارد، واژگون سازي ارزشها را تعليم مي­دهد. برگزيدن كتاب به نام رمزي زرتشت از همين روست زيرا از يك طرف زرتشت اولين پيامبر و نخستين كسي است ك از اخلاق و نيك و بدسخن گفته و آن را تا برترين پايگاه متافيزيك كشانده است و خود او بايد آن را واژگون كند و از سوي ديگر تكيه زرتشت بر ارزشي كه به راستي ارزش است يعني راستي (راه در جهان يكي است و آن راه راستي است ـ سخن زرتشت پيامبر) و همين راستي است كه او را بر آن مي­دارد تا ارزشهايي را كه به راستي ارزش نيستند و از بنياد، رياكارانه­اند واژگون كند و چنان است كه گويي نيچه همان زرتشت است. يك زرتشت جديد كه پس از هزاره ها به بي ارزشي ارزشها يا نيهيليسم رسيده است و اكنون به فراسوي نيك و بد مي­نگرد. نيچه با سنجيدن سيستم­هاي گوناگون اخلاقي با يك ديد روان شناسي به اين نتيجه مي­رسد كه چه بسا بنياد بسياری از ارزشها و فضيلتها در كينه ـ نفرت ـ نقص و ناتواني است كه اين را در چهره­هاي متفاوت مي­بيند به همين دليل است كه مي­بينيم نيچه از تعاليم انجيل ـ دمكراسي ـ حكومت كمونيستي ـ انقلاب فرانسه ـ برابري ـ برادري و مردمي بودن متنفر است و توجه او به حكومت آريستوكراسي يعني حكومت دانايان و اشراف است و پا برهنه­ها در مسند حكومت جايي ندارند.

منبع: درآمدي بر فلسفه ـ دكتر ميرعبدالحسين نقيب زاده      ادامه مطالب وبلاگ در ارشیو یا نوشته های پیشین سالهای۱۳۸۸-۸۷-۸۶  حتما مراجعه کنید 

فلسفه اگزیستانسیالیسم یا انسان گرایی

وجود نگری، هستی گرایی یا وجود نگری یک جنبش فلسفی است که در قرن 19 و 20 در اروپا به وجود آمد. این جنبش به این دلیل اگزیستانسیالیسم نامیده شد که اعضاء آن در درجه اول به ماهیت وجود یا هستی که به طور کلی به مفهوم هستی انسان است، مجذوب بوده­اند. هر چند فلاسفه­ای که هستی گرا شمرده می­شوند اغلب با همدیگر توافقی ندارند و حتی از این که در یک گروه قرار داده شوند بیزارند، اما مسایل، علایق و عقاید آنها موجب شده است که در یک گروه جای بگیرند. وجودنگری در اصل با کار دو متفکر بزرگ در قرن 19 پدید آمد. سورن گیرکه گورفیلسوف دانمارکی که بانی این مکتب تلقی می­شود و فردریش نیچه فیلسوف آلمانی وادموندهوسرل، فیلسوف آلمانی نیز که بانی پدیده شناسی شناخته می­شود در جنبش هستی گرایی فرد مؤثری شناخته می شود. در بین نویسندگان مشهور قرن بیستم فرانسه آلبرکامو ـ ژان پل سارتر ـ سیمون دوبوا وگابریل مارسل ونیز فیلسوفان آلمان کارل یاسپرس ـ مارتین هایدگر ـ نیکلاس بردیف و فیلسوف یهودی مارتین بوبر از چهره­های شناخته شده اگزیستانسیالیسم بوده­اند. وجود نگری روش شناسی­هایی را که انسان را به عنوان شیئی تلقی می­کنند یا فرضیاتی را که رفتار را بر اساس واکنش به محرکها توضیح می­دهند، مورد پرسش قرار می­دهد. این مکتب فراتر از رفتارهای مشهود رفته و خود هستی را مورد سوال قرار می دهد. مکتب هستی گرایی یا وجود نگری با خود انسان سر و کار دارد و در این برخورد به کلی مساله ارث در مقابل محیط را به عنوان تعیین کننده­های رفتاری نادیده
می­گیرد. در عوض به اضطراب وجودی که عبارت از آگاهی ما از بودن و نبودن است و دومی اشاره­ای بر آگاهی ما از مرگ جوانان است، می­پردازد. برای جبران این آگاهی لازم است برای کسب امتیاز بکوشیم. یعنی توانایی زندگی با شأن و وقار و احترام به نفس. بوبر تفکیکی در روابط بین من ـ تو و من و او قایل شده است ولی قابل اعتماد است چون ذهنی است در حالی که دومی بی اعتبار است چون مضحک است. هستی گرایان معتقدند بشر با آزمایش افراطی ترین انواع تجربه­های انسانی خود را بهتر می­تواند درک کند. به ههمین جهت نوشته­های آنها در مورد مرگ و سایه آن بر زندگی، دشواری ـ اگر نه محال بودن ـ حفظ روابط رضایت بخش با دیگران، پوچی و بی هودگی نهایی زندگی، احتمال هراس انگیز خودکشی، بیگانگی شخص از محیط اجتماعی و سایر افراد و حضور دایمی ترس و اضطراب است. تمرکز آنان بر افراطی­ترین و هیجانی­ترین تجارب انسان در زندگی است. در اگزیستانسیالیسم اروپایی، که به خاور عمده در فرانسه زیر سایه اردوهای مرگ و کشمکش علیه نازی­ها پدید آمد، مفاهیم کلیدی ترس، دلهره، درماندگی و تهوع بوده است. اضطراب ترس تنها ماندن یا نبودن است. اساس آن این احساس است که خود مورد تهدید قرار
می­گیرد. پوچی هستی گرا در درون روابط معنایی پیدا می­کند.

منبع: فرهنگ جامع روان شناسی و روان پزشکی (جلد اول)، دکتر نصرت ا... پورافکاری.


مشاهير بزرگ جهان: مارکس و نهضت ماركسيسم

كركه گور در سال 1841 به برلين رفت. كركه گور رساله فوق ليسانس خود را درباره سقراط نوشت. ماركس هم هم زمان با او رساله دكتراي خود را درباره دمكريتوس و اپيكور نوشت به عبارت ديگر درباره ماده گرايي در دوران باستان. يعني كركه گور اگزيستا نسیاليست شد و ماركس ماترياليست تاريخي. كركه گور و ماركس در واقع هر كدام به روال خود، فلسفه هگل را مبناي كار خود قرار دادند. هر دو تحت تأثير تفكر هگل بودند ولي هر دو روح جهاني يا ايدآليسم او را رد كردند.

ماركس در آن زمان عقيده داشت تا امروز فيلسوفها جهان را به شيوه­هاي گوناگون فقط تفسير كرده­اند، مهم دگرگون كردن آن است. اين كلمات در تاريخ فلسفه نقطه آغازي به شمار مي­رود. انديشه­هاي ماركس هدف عملي يا سياسي داشت. ماركس تنها فيلسوف نبود،‌مورخ جامعه شناس و اقتصاددان هم بود. بايد توجه داشت آن چه را ماركسيسم خوانده مي­شود با تفكر خود ماركس يكي نيست. فردريش انگلس ـ لنين ـ استالين و مائو به نهضت ماركسيسم، لنينيسم ياري رساندند. ماركس عقيده داشت عوامل مادي جامعه، تا حد زيادي، شيوه انديشيدن ما را مشخص مي­كند و اين گونه عوامل مادي بي شك نقش تعيين كننده در تحول تاريخي داشته­اند. هگل نيروي پيش برنده تاريخ را روح جهاني يا عقل جهاني مي­خواند. ماركس ادعا كرد اين امر واقعيت را برعكس جلوه مي­دهد و سعي كرد ثابت كند تغييرات مادي است كه بر تاريخ اثر مي­گذارد. روابط معنوي دگرگوني مادي پديد نمي­آورد برعكس دگرگوني مادي است كه روابط معنوي تازه به وجود مي آورد. ماركس به ويژه تأكيد ورزيد كه نيروهاي اقتصادي جامعه است كه باعث تغيير مي­شود و تاريخ را پيش مي­برد. ماركس روابط مادي ـ اقتصاد و اجتماعي را زير بناي جامعه مي­ناميد و نهادهاي گوناگون سياسي، قوانين ـ دين ـ اخلاق ـ هنر ـ فلسفه ـ علوم ـ موسيقي ـ تئاتر و ... را روبناي جامعه مي­خواند. هر خانه يك زير بنا و يك سقف دارد. سقف خانه بدون زير بنا نمي­تواند وجود داشته باشد. پي و پايه ساختمان ـ زيربناي آن ـ بسيار مستحكم و نگهبان همه ساختمان است. ماركس عقيده داشت روابط مادي هم به همين طريق نگهبان افكار و انديشه­هاي جامعه است. روبناي جامعه در واقع بازتابي است از زيربناي جامعه. به عبارت بهتر در يك جامعه وقتي فرهنگ و تمدن و علوم رشد مي كند كه مردم آن داراي ثروت كافي باشند و عدالت و آموزش و پرورش و دانشگاه و ... در اختيار همه مردم باشد.

1- در زيربناي جامعه (شالوده ساختمان) اساسي ترين سطح آن شرايط توليد خوانده مي­شود. شرايط يا منابع طبيعي كه در اختيار جامعه است.

مربوط به چيزهايي چون آب و هوا و مواد خام است. اينها پايه و شالوده هر اجتماع است و اين پايه و شالوده نوع توليد هر جامعه را تعيين مي­كند و به همين ترتيب، سرشت و فرهنگ كلي آن را.

2- سطح يا پله بعدي وسايل توليد جامعه است. مقصود ماركس انواع ابزارها و تجهيزات و ماشين آلات و مواد خاص است كه در جامعه يافت مي­شود.

3- سطح و پله سوم زيربناي جامعه است. يعني كساني كه مالك وسايل توليدي هستند، تقسيم كار يا چگونگي توزيع دست رنج و مالكيت را ماركس روابط توليدي جامعه ناميد. به گفته ماركس دستاورد زير بناي جامعه است ماركس قبول داشت كه شرايط روبنايي جامعه مي­تواند تأثير متقابل بر زيربناي جامعه بگذارد ولي قبول نداشت كه روبناي جامعه از خود تاريخ مستقلي داشته باشد. مي­گفت تحول تاريخي از جامعه برده داری قديم به جامعه صنعتي امروزي، بيش از هر چيز نتيجه تغييرهاي زير بنايي جامعه بوده است. ماركس عقيده داشت انسان با كار خود بر طبيعت اثر مي­گذارد و آن را دگرگون مي­كند ولي در اين فرآيند، طبيعت هم بر انسان تأثير مي­بخشد و آگاهي او را تغيير مي­دهد. در زمان ماركس كارگران در محيط سرد و يخ زده سالن توليد روزي 12 ساعت كار مي­كردند. دستمزدها پايين بود اين وضع شرايط اجتماعي اسفناكي پديد آورده بود كه كارکه بايد نشانه شرافت انسان باشد كارگر را به حيوان باربر تبديل كرده بود. وضعيت نابسامان كارگران در آن زمان خون ماركس را به جوش آورده بود. در آن زمان اختلاف طبقاتي شديدي بين مردم پديد آمده بود. در سال 1848 بود كه ماركس عقايد خود را تحت عنوان شبحي بر اروپا سايه افكنده است را منتشر كرد. نهضت او موجب دگرگونيهاي بزرگي شد و توانست تا حد زيادي با جامعه غير انساني آن زمان مبارزه كند اما پس از ماركس پيروان او مانند لنين و استالين در عقايد و روش خود راه افراط پيمودند و موجب ستمگريهاي فراوان به مردم،‌زندانهاي مخوف و وحشتناك كه شرح بعضي از آنها را جرج ارول در كتاب خود شرح داده است را ايجاد كردند و نشان دادند كه سرزمين موعود و مدينه فاضله­اي كه ماركس قصد ايجاد آن را داشت امري محال است و چه بسا خود ماركس كه روش خود را بيان كرده بود هرگز به اداره كنندگان جامعه كمونيست مانند لنين و استالين فكر نكرده بود كه همين­ها بعدها چه جنايات مخوفي را عليه مردم به كار مي­برند. از كليه علاقمندان به فلسفه پيشنهاد مي­كنيم كتابهاي دنياي سوفي ـ درآمدي به فلسفه ـ تاريخ فلسفه (ويل دورانت) ـ لذات فلسفه (ويل دورانت) ـ تاريخ فلسفه غرب (برتر اندراسل) و ماجراهاي جاودان در فلسفه (هنري توماس) را مطالعه نمايند.

منبع: دنياي سوفي ـ مولف يوستين گردِر ـ ترجمه حسن كامشاد

اصول ماکیاولیسم یا قوانین اهریمن:

اصول ماکیاولیسم که امروزه توسط حکومتهای استبدادی و ضحاکان افعی به دوش اجرا می­شود توسط ماکیاول در قرن 15 میلادی نوشته شد. در سال 1498 ساوونارولا را به جرم اعتقاد راسخی که داشت در آتش افکندند و ماکیاول که یکی از تماشاگران این صحنه بود نتیجه گرفت در دنیای کنونی ما راستی و درستی بدترین سیاست­هاست. این عقیده در ذهن او شکل گرفت و بعدها به صورت یکی از شریرترین اصول برای پادشاه تجلی کرد. ماکیاول اعلام کرد تزویر و تقلب و دروغ کوتاه­ترین راه کسب پیروزی در سیاست است.

(آدمی در عالم خاکی نمی­آیدبه بار           

عالمی دیگر بیاید ساخت و از نو آدمی)

تعلیمات او دستورالعمل ستم گری و فریب کاری است. ماکیاول الهام بخش حادثه جویان سیاسی و همه کسانی بوده است که معتقدند هدف وسیله را توجیه می­کند. ماکیاول کتابهای چندی را در سیاست (منظور نیرنگ و دروغ) به رشته تحریر درآورد. اصول اخلاق را در زندگی خصوصی و عمومی یکباره مخرب کرد. جوانمردی را یک سم خطرناک و خودکشی سیاست نامید و جنگ از روی صداقت را احمقانه خواند و اعلام کرد در سیاست جنگ، راستی و درستی معنی ندارد و هر کاری می­توان انجام داد. اگر باید به دشمن خنجر زد باید متوجه بود وان را از پشت فرو برد. ماکیاول به هیچ روی توجهی به بهبود زندگی مردم ندارد و تنها علاقه­اش ترقی و پیشرفت شاه زاده است. در اینجا اصول عقاید ماکیاول (یا احکام وحشیانه او) که سرمشق قلعه حیوانات است را به صورت اعتقاد نامه ماکیاول خلاصه می­کنیم تا تصویر روشنی از کتاب شهریار در ذهن شما نقش بندد.

کتاب شهریار را ماکیاول برای پادشاهان برای حکومت بر مردم نوشته است:

1- فقط در پی منافع و علایق خود باش.

2-هیچ کس را جز خود، محترم مشمار.

3- بدی کن ولی چنان رفتار کن که قصد نیکی داری.

4- طماع باشد و در جمع مال بکوش.

5- خسیس باش.

6- خشن و بی رحم باش.

7- تا فرصت داری در پی فریب و نیرنگ باش.

8- دشمنان را از بین ببر و در صورت لزوم به دوستان هم رحم نکن.

9- در رفتار با مردم زورگویی و تجاوز را بر نرمش برتری ده.

10- در باب هیچ چیز، غیر از جنگ فکر نکن.

ماکیاول از نظر اخلاقی کور بود و انسانها را گروه پراکنده­ای از مردمان ساده لوح و احمق و ستم پیشه می­دید. او عقیده داشت ستمگر باید ساده لوحان را در راه مقاصد خویش مورد استفاده قرار دهد. ماکیاول عقیده داشت در دنیای ما قانون جنگل حاکم است و حق با زور است. در جای دیگر می­گفت ملت نیک بخت ملتی است که یک پادشاه داشته باشد و مردم مانند حیوان طوق بندگی او را بر گردن گیرند. ماکیاول می­گفت یک پادشاه باید رقیب خود را به هر شکل شده نابود کند زیرا یک مرد جاه طلب نباید تاب دیدن رقیب را داشته باشد. او به پادشاهان توصیه می­کند برخلاف عدل و داد و انسانیت و ایمان و جوانمردی رفتار کنند. مهم این است که مردم نباید از این اعمال آگاهی یابند بلکه باید آنها را احمق کرد و این اندیشه را در ذهنشان رسوخ داد که او مردی نجیب، مردم نواز، حامی طبقه ضعیف و کارگر است. بگذار رحم و ملاطفت بر زبانت باشد و خبث و اهریمن در دلت، یک شاه زاده بر طبق دستورات حیوانی ماکیاول باید فقط به فکر منافع خود باشد و به حقوق دیگران توجه نکند و عقیده دارد تا می­توانی غارت کن و زبان بدگویان را با هر شیوه­ای ببند. ثروت خود را بیندوز و از مال مردم خرج کن. وظیفه پادشاه این است که همه را غلام و برده کند و هرگز ملایم نباشد. او پادشاهان را اندرز می­دهد برای سرکوبی رقیبان به قصد و عمد خشونت نشان دهید و خشم شیر و حیله گری روباه رادر خود بپرورانید. آن که شیوه روباه را بهتر آموخته و به کار می­بندد موفق­تر است. به اعتقاد او زور و قدرت از عدل و داد مهمتر و نیرنگ و ریاکاری از حقیقت نیرومندتر است.

ماکیاول می­گفت مردم باید از تو بترسند، شهزاده رقیب خود را امان نده و از میان بردار و خانواده او را نیست و نابود کن. باید ستمگری بد نهاد و کامل عیار بود. جنگ مهمترین اشتغال وحشی برگزیده ماکیاول است.

یک شاهزاده باید بیشتر اوقات خود را صرف آموختن فن خونریزی و کشتار کند. فلسفه ماکیاول فلسفه حکومت اشراف یا گرگهای مهربان است. لرد بیکن که حکمت و شرارت را در خود جمع کرده اصول ماکیاول را به همه پادشاهان توصیه می­کند و گفته که حداکثر ریاکاری و حداقل راستی و درستی را در کارها شیوه خود سازند.

نتیجه ­کلی:

باید توجه کرد عصری که ماکیاول در آن می­زیست عصر خشن قرون وسطی بود که عصر شکار حیوانات و سوزاندن و آتش زدن کسانی بود که برخلاف عقاید معمول نظری ابراز می­کردند. عصر به آتش کشیدن برنئوی اخترشناس و محاکمه گالیله بود. بعدها ناپلئون ـ قیصر ـ ویلهلم ـ هیتلر ـ موسولینی ـ لنین ـ استالین و صدام حاکم عراق ـ پیرو اصول اهریمن ضحاک گونه ماکیاول شدند.

منبع: ماجراهای جاودان در فلسفه ـ مؤلف هنری توماس ـ ترجمه احمد شهسا.


معایب دمکراسی (قسمت دوم)

نظریه سیاسی ارسطو:

نظریه سیاسی ارسطو در کتاب سیاست (پولیتیکا) آمده است. ارسطو بر آن است تا بهترین نوع زمامداری را تعیین کند. آنجا که ارسطو به تأثیر افلاتون سخن می گوید بر آن است که جامعه آنگاه خوب است که زمینه تحول اخلاقی شهروندان را فراهم آورد به گونه­ای که شهروند خوب همانا انسان خوبی باشد. بهترین جامعه آن است که بهترین زندگی را برای شهروندان ممکن سازد. از این رو این نکته باید سنجیده شود که زندگانی خوب کدام است.

ارسطو از این سنجش نتیجه می­گیرد که زندگانی خوب، زندگانی آسوده و همراه با شایستگی اخلاقی است که همانا میانه روی و اندازه نگهداشتن در کارهاست. از این دیدگاه ارسطو زمامداری سه گونه است: دو گونه را که با زیاده روی همراهند بداست و گونه سوم که میانه آنهاست خوب می­داند. دو گونه حکومت بد یکی دمکراسی است که حکومت لجن سالاری یا مردم بی چیز و ندار یا پرولتاریا یا حکومت پابرهنه هاست. مردمی که بر اثر سختی­های روزگار پر از کینه و نفرت و عقده و بدخواه و تنگ نظرند و چون به قدرت برسند به ستمگری می­پردازند و نوع دوم حکومت اولیگارشی یعنی حکومت دسته­ای از توانگران و زورمندان است که با یکدیگر همدست شده زمام جامعه را به دست گرفته اند. اینان نیز که هم از آغاز کودکی به اعتبار زر و زور خود به لگام گسیختگی و زورگویی خو گرفته، فاسد شده اند نه به سود جامعه بلکه تنها به سود خود حکم می­رانند. چنین جامعه­هایی پایدار نخواهند بود. ولی به هر نسبت که شمار مردمی که میان این دو طبقه­اند یعنی مردم طبقه میانی، بیشتر باشد و به هر نسبت که تأثیر آنها در جامعه بیشتر باشد، به همان نسبت جامعه پایدارتر خواهد بود. از این روست که ارسطو بر ان است که قانون گذاران، حتی در حکومتهای دموکراسی و اولیگارشی، باید به مردم طبقه میانی نظر داشته باشند، زیرا پایداری و سلامت جامعه به همین طبقه وابسته است. ارسطو با دیدی دیگر زمامداری را سه گونه می­شمارد. زمامداری یک نفر، زمامداری یک طبقه و زمامداری همه. صورت درست حکومت آن است که سود و صلاح همگان در نظر گرفته شود و صورت نادرست آن است که تنها سود حکمرانان را تأمین کند. شکل درست زمامداری فردی، پادشاهی است (پادشاهی در معنی خوب آن، چرا که اقسام بد پادشاهی نیز یافت می­شود) و صورت نادرست حکومت فردی ، خودکامگی یا استبداد tyranny است. صورت درست زمامداری یک طبقه، آریستوکراسی است (آریستوکراسی در معنای خوب آن که زمامداری شایسته­ترین افراد است وگرنه نوع بد آن پدید می آید.)

و صورت نادرست آن اولیگارشی یعنی حکومت گروهی از توانگران یا زورمندان است. صورت درست زمامداری همه، پولیتیاست (که گاه به جمهوری ترجمه می کنند). در این نوع زمامداری، کسانی که شایسته ترند به زمامداری برگزیده می شوند و هر کس به کاری می­پردازد که شایستگی آن را دارد. همه در برابر قانون یکسانند و سود و صلاح همگان در نظر است و صورت نادرست حکومت همگانی، دمکراسی است که زمام کارها به دست مردم بی سواد، جاهل، شارلاتان و مردم فریبان متقلب خوک صفت است. در حکومت دمکراسی سود و صلاح همگان یعنی کل جامعه در نظر نیست، بلکه تنها سود مردم ندار و پرولتاریای داخلی در نظر است که پس از به دست گرفتن قدرت به ستمگری می پردازند.

منبع: لذات فلسفه ـ ویل دورانت

خدایان سرزمین هند

آیین هندو که جای آیین بودا را گرفته بود، نه فقط یک دین بود و نه دین تنها بود، بلکه آمیزه­ای از ایمانها و ایینهایی بود که پیروانش چهار صفت مشترک داشتند. نظام طبقاتی و رهبری برای همه را به رسمیت می­شناختند، گاو را به خصوص در مقام الوهیت احترام می­گذاشتند. قانون کرمه و تناسخ و حلول ارواح را قبول داشتند و به جای خدایان ودایی، خدایان جدیدی به کار آوردند. ویژگی خدایان آیین هندو نوعی نمایش تشریحی و مبالغه آمیز اعضای بدن بود که به طور مبهم و مرموزی دانش و کوشش و یا قدرت فوق العاده را مجسم می­کردند به طور مثال بر همای جدید چهار سر  وصورت داشت و کار تیکیه شش تا، شیوا سه چشم داشت و ایندرا هزار تا و کما بیش هر خدایی چهار دست داشت. ویشنو خدای عشق بود که بارها به هیأت انسانی درآمده بود تا به انسانها یاری کند. بزرگترین تجلی او کریشنا بود. در نظر هندوان سه فرآیند مهم در زندگی و جهان هست، یعنی آفرینش و نگهداری و ویرانی. از این رو الوهیت در نظر آنان سه شکل اصلی دارد. یکی برهمای آفریننده است، دیگری ویشنوی نگاهدارنده و سه تای دیگر شیوای ویرانگر . اینها سه گانگی (تریمورتی) یا سه صورت اند که همه هندوان مگر جینها آنها را می­پرستند. شیوا پرستان مؤمن با خاکستر تپاله گاو بر بالای ابروانشان خطوط افقی می کشند یا لینگه می­بندند و آن شکل آلت رجولیت است که یا بر بازومی­بندند یا به گردن می­آویزند. پرستش شیوا یکی از عناصر بسیار کهن و ژرف و هراس انگیز آیین­های هندوست. شیوا پرستی کهن ترین ایمان زنده جهان است. هندوها شیوا را خدای ستم و ویرانی می­دانند و تجسم آن نیروی کیهانی است که تمام اشکالی را که واقعیت به خود می­گیرد. همه سلولها ارگانیسم­ها، همه انواع، اندیشه­ها، کارها، همه سیارات و تمام اشیاء را نابود می­کند. در فلسفه شیوا پرستی بدی توزان نیکی است. ویرانی هم پای آفرینش گام می­زند. هر تولدی جنایت بزرگی است که با مرگ کیفر می­بیند. همانگونه که مرگ کیفر تولد است، تولد هم ناکامی مرگ است و همان خدایی که رمز ویرانی است همان در اندیشه هندو، نمایشگر آن شهوت و تنداب تولید مثل است که با استمرار نسل مرگ فرد را جبران می­کند. در برخی نقاط هند همسر شیوا (پاروتی ـ اوما ـ دورگا) را در انظار خدایی تصویر می­کنند که با دهانی گشوده و زبانی درامده و اراسته به ماران، برجسدی می­رقصد، گوشواره هایش مردگان و گردنبندش رشته­ای از جمجمه و چهره و پستانهایش خون آلود است. در دور دست از چهار دستش شمشیری و سری بریده دارد و دو دست دیگرش را برای برکت و حمایت گشوده است. زیرا کالی ـ پاروتی هم الاهه مادری و هم عروس ویرانی و مرگ است. هم می­تواند مهربان و هم ستمگر باشد. در سرزمین هند بالغ بر سی میلیون خدا وجود داشتند در ذهن هندو، میان جانور و انسان شکافی نبود، هم حیوان و هم انسان هر دو روان داشتند و روانها هم همواره از انسانها در جانوران و نیز از جانوران در انسانها حلول می­کردند. به طور مثال فیل را پسر شیوا می­دانستند. افعی و مار ترسناک بودند و از این رو خدا به شمار می­آمدند و هر سال مردم در یک جشن دینی که به احترام مارها برگزار می­شد دم سوراخ مارها رفته و برای آنها شیر و موز می­بردند. برای هندو گاو مقدس ترین جانوران بود. شاید روزگاری، سیاستمداری فرمان به تحریم کشتن گاو زده بود تا این حیوان بارکش را برای جمعیت انبوه هند حفظ کند. برهمنان هرگز گاو را نمی­کشتند اما بیوگان را زنده زنده می سوزاندند رسم ساتی). حقیقت این است که حیوان پرستی (توتمیسم) در هر قومی وجود داشته است. در هند هر مذهبی چنان چه مالیات خودرا می­پرداخت اعتبار نامه می­گرفت. سرانجام کمابیش هر خدایی جلوه و صفت یا تجسم خدای دیگری شد، تا آنجا که همه این خدایان در اذهان هندو با هم آمیختند، شرک نخست به صورت همه خدایی وبعدها مبدل به وحدت یا یکتاپرستی شد. گاو برای هندیان آنقدر مقدس بود که جایی را که می­خواست بخوابد با تپاله گاو تطهیر می­کرد و اگر هندو می­خواست خودکشی کند آنقدر در تپاله گاو می­ماند تا مرگش سر می­رسید.

فلسفه اوپانیشادها:

شوپنهاور گفته است: در تمام جهان هیچ مطالعه­ای چون او پانیشادهاتا این حد سودمند و تعالی بخش نبوده است. تسلای زندگی من بوده و تسلای مرگ من هم خواهد بود. در اوپا نیشاد کهن ترین فلسفه و روان شناسی موجود نژاد بشر را می­توان یافت. اوپانیشادها کوشش لطیف و جسورانه حیرت آور انسان است برای فهمیدن جان و جهان و بستگی میان آن دو. وازه اوپانیشاد (او په نشد) مرکب است از یک جز upa(اوپه) به معنای پیش و نزدیک و کنار و Sad (شد) به معنای نشستن یا گفتگو های انجمن پنهان. این نزدیک نشستن کم کم معنی تعلیم پنهان یا تعلیم درونیان را گرفت که استاد در نهان آن را به بهترین شادگردانش می­سپرد.

آنها عقاید، خلاصه­ها و درسهای مردان بسیاری است که در آنها فلسفه و دین هنوز به هم آمیخته­اند. آنها می­کوشیدند آن واقعیت ساده و ذاتی را که بستر کثرت ساختگی اشیا است را بفهمند و با احترام به آن یگانه شوند. این متنها پر است از سخنان مبهم و متناقض و گاهی هم مقدم بر تمام تندباد پرگویی هگلی است. موضوع اوپانیشادها فلسفه از کجا آمده­ایم، کجا زندگی می­کنیم و به کجا می­رویم؟

ای سرور، در این بدن بی جوهر که آمیزه­ای است از استخوان، پوست، عضله، مغز ، پوست، عضله، مغز ، خون، مخاط، اشک، آب بینی، مدفوع، ادرار، باد، زرد اب و کامها.

بلغم، از برآوردن کامها چه حاصل در این تنی که گرفتار میل، خشم، آز، فریب، ترس، ناامیدی، رشک، جدایی از آنچه آرزو می کنیم. پیوستن به آنچه از آن بیزاریم، گرسنگی، تشنگی، ضعف و پیری، مرگ و بیماری، اندوه و ... است.

ازبر آوردن کامها چه حاصل؟ و ما می­بینیم که تمام این جهان چون حشرات، علفها و این درختهایی که پدید می­آیند و از بین می روند ... از چیزهی دیگر، خشکیدن اقیانوسهای بزرگ، فرو افتادن قلل کوه، انحراف ستاره قطبی است ... غرقه شدن زمین است ... در چنین دایره وجودی چه حاصل از برآوردن کامها، که مرد چون آن کامها را برآورد، بارها بازگشت او به این جا به زمین دیده خواهد شد.

منابع: 1- تاریخ تمدن ویل دورانت

2- ادیان و مکتبهای فلسفی هند

3- تاریخ ادیان جلد (3) عبدالعظیم رضایی


اشعاری از ولتر در وصف زندگی

اگر بگویی که من در برابر این توده بزرگ (کیهان) ذره­ای ناچیز هستم.

در پاسخ خواهم گفت بلی، ولی تمام حیواناتی که محکوم به مرگ هستند و تمام موجوداتی که از حس برخوردارند، مبتلای درد و رنجند و همچون من در میان درد و اندوه جان می­سپارند. آن کرکسی که به ولع تمام بر شکار خود پیروز شده و به شادی تمام مشغول  دریدن اندام غرقه به خون اوست، همه چیز را به مراد خود می­بیند، اما در این میان شاهین به نوبه خود با منقار تیز خویش این کرکس را از هم می­درد و مردی.

با گلوله رگبار خود این عقاب مغرور را می­کشد و آن گاه

خود این مرد در میدان جنگ، بر روی خاکها زخمی و خون آلود

در میان کشتگان جان می­سپارد و طعمه لاشخوران

و کرکسان و زاغان می­گردد.

بدین ترتیب همه اعضای جهان در رنج به سر می­برند.

همه برای رنج کشیدن می­زایند و همه همدیگر را از میان می­برند.

و شما از این اجزای شوم و منحوس و از بدبختی­های آنان

می­خواهید سعادت کلی بسازید!

بیچاره ضعیف بدبخت! در این کار چه معنایی نهفته است که

با ناله فریاد برمی­آوری و می­گویی که هر چیزی به جای خویشتن نیکوست؟

ولی این جهان دروغ تو را فاش می­کند و حتی دل خودت نیز صد مرتبه اشتباهات اندیشه­ات را آشکار می­سازد ...

پاسخ با هوش­ترین و آگاه­ترین مردمان چیست؟

 

هیچ! ما از خواندن و فهمیدن کتاب سرنوشت عاجزیم.

انسان از خودش بیگانه است و نمی­داند که چیست و کجاست و از کجا آمده است؟

ذراتی هستند که بر روی این توده گل و لای در تعبند

و مرگ آنها را فرو می­برد و تقدیر با آنها بازی می­کند.

ولی ذرات متفکری که به هدایت اندیشه آسمانها را پیموده­اند.

در اعماق بی پایان سر درگم هستند و لحظه­ای قادر به شناختن خود نیستند.

این دنیا که نمایشگاه غرور و اشتباهات است،

پر از تیره بختانی است که از سعادت دم می­زنند

من در روزگار پیشین با لحن آرامتری

از لذات فرح بخش و اصول دلپذیر سخن می­راندم

اما به طول زمان و با معاشرت با مردم، در روزگار پیری

دریافتم که این بشر گمراه سخت ضعیف و زبون است.

در دل تاریکی نشان روشنی می­جستم

و زبان ناله و شکایت نداشتم و جز رنج کشیدن راهی در پیش من نبود.

اریک فروم، یک روان کاو کارآزموده و مشهور و مؤلف کتابهای با ارزشی نظیر هنر عشق ورزیدن، گریز از آزادی و انسان برای خویشتن است. در سال 1900 در فرانکفورت آلمان به دنیا آمد. تحصیلات خود را در دانشگاه هایدلبرگ و مونیخ و سپس در انستیتوی روان کاوی برلین به پایان رساند. وی در کشورهای آلمان ـ مکزیک و ایالات متحده، از جمله در کالج بنینگتون، دانشگاه ایالتی میشیگان و دانشگاه نیویورک تدریس کرده است. روان کاوی و دین ـ زبان از یاد رفته ـ بحران روان کاوی ـ داشتن یا بودن ـ آیا انسان پیروز خواهد شد؟ هنر عشق ورزیدن ـ انقلاب امید ـ به نام زندگی ـ گریز از آزادی ـ جزم اندیشی مسیحی و فراسوی زنجیرهای پندار کتابهای مهم اریک فروم هستند.

منبع: تاریخ فلسفه، ویل دورانت ـ ترجمه عباس زرهاب

در ستایش مرگ

مرگ

چه لغت بیمناک و شورانگیزی است. از شنیدن ان احساسات جان گدازی به انسان دست می­دهد. خنده را از لبها می­زداید، شادمانی را از دلها می­برد، تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه­های پریشان را از جلو چشم می­گذراند.

زندگی ازمرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنین تا مرگ نباشد زندگی وجود خارجی نخواهد داشت. از بزرگترین ستارگان آسمان تا کوچکترین ذره روی زمین دیر یا زود می­میرند. سنگها، گیاهها، جانوران، هر کدام پی در پی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار شده در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار می­گردند، زمین لاابالی گردش خود را در سپر بی پایان دنبال می­کند، طبیعت روی بازمانده انها دوباره زندگی را از سر می­گیرد.

خورشید پرتوافشانی می­کند، نسیم می­وزد، گلها هوارا خوشبو می­گردانند، پرندگان نغمه سرایی می­کنند، همه جنبندگان به جوش و خروش می­آیند. آسمان لبخند می­زند، زمین می­پروراند، مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگی را درو می­کند. مرگ همه هستی­ها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می­کند. نه توان گر می­شناسد نه گدا، نه پستی و نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد، گیاه و جانور را در کنار یکدیگر می­خواباند، تنها در گورستان است که خون خواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می کشند، بی گناه شکنجه نمی­شود، نه ستمگر است نه ستم دیده، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده­اند. چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمی­ببینند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگی را نمی­شنوند. بهترین پناهی است که برای دردها، غم­ها، رنجها و بیدادگری­های زندگی، آتش شرر بار هوی و هوس خاموش می­شود.

همه این جنگ و جدالها، کشتارها، درندگی­ها، کشمکش­ها و خودستایی­های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرد و تنگنای گور فروکش کرده آرام می­گیرد. اگر مرگ نبود همه آزویش را می کردند. فریادهای ناامیدی به آسمان بلند می­شد، به طبیعت نفرین می­فرستادند. اگر زندگی سپری نمی­شد، چقدر تلخ و ترسناک بود. هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگی چراغ­های فریبنده جوانی را خاموش کرده، سرچشمه مهربانی خشک شده، سردی، تاریکی و زشتی گریبان گیر می­گردد. اوست که چاره می­بخشد، اوست که اندام خمیده، سیمای پرچین، تن رنجور را در خوابگاه آسایش می­نهد. ای مرگ تو از غم و اندوه زندگی کاسته بار سنگین آن را از دوش برمی­داری، سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان می­دهی، تو نوشداروی ماتم زدگی و ناامیدی هستی، دیده اشک بار را خشک می­گردانی. ای مرگ تو مانند مادر مهربانی هستی که فرزند خود را پس از یک روز توفان در آغوش کشیده، نوازش می­کند و می­خواباند، تو زندگی تلخ و درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانده و در گرداب سهمناک پرتاب می­کند، تو هستی که بدون پروری، فرومایگی، خودپسندی، چشم تنگی و آز آدمیزاد خندیده پرده بروی کارهای زشت او می گسترانی، کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟

انسان چهره تو را ترسناک کرده و از تو گریزان است. تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می­کنند، تو دریچه امید به روی ناامیدان باز می­کنی.

تو از کاروان خسته و درمانده زندگی مهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی می­رهانی، تو سزاوار ستایش هستی، تو زندگانی جاویدان داری ...

گان (بلژیک) ـ ترجمه صادق هدایت از کتاب پروین دختر ساسان

خواب از دیدگاه روانشناسی

مردم زمانهای قدیم رویا را الهام خدا می دانستند و معتقد بودند که هر رویا از آینده خبر می­دهد و به دلیل خاصی بر کسی ظاهر می­شود و به هر حال در پس هر رویا معنایی عمیق نهفته است. ارسطو اولین بار در رساله­های خود با این عقیده مخالفت کرد و رویا را محصول ذهن بشر دانست و رابطه­ای بین آن و خدایان ندید. تعریف ساده­ای که ارسطو از خواب کرد این بود: فعالیت روح شخص به هنگام خواب. ارسطو عقایدی درباره خواب بیان کرده است که امروزه هم پاره­ای از آنها مقبول است. به طور مثال او معتقد بود که تحریکات حسی در حال خواب تشدید یافته و در رویا ظاهر می­شود.به طور مثال شخص تشنه در خواب می­بیند که تک و تنها در کویری سوزان و پهناور افتاده است. در سال 1900 میلادی فروید با ارزش ترین مقاله خود را در مورد خواب چاپ کرد. این کتاب در واقع حاوی شرح مقدار زیادی از خوابهای خود این استاد بزرگ روان پزشکی است. به هر حال فروید برخلاف ارسطو، رویا را حاصل تحریکات حسی به هنگام خواب نمی­داند بلکه به نظر او هر رویا حاوی معنایی خاصی بوده و به نوعی سبب تحقق امیال و آرزوهای برآورده نشده ما می­گردد.

به نظر او این مهم نیست که محتوی یک رویا چقدر آشفته و در هم بر هم و گسیخته باشد. چون این فقط محتوی ظاهری رویا است و محتوی باطنی چیزی است که احیاج به تعبیر و تفسیر و حوصله فراوان دارد. فروید با ابداع روان کاوی و واداشتن بیمارانش به نقل آزادانه و تدوین نشده افکار و احساسات خود (تداعی آزاد) متوجه شد که گاهی این بیماران با بحث در مورد خوابهای خودشان اطلاعاتی بس ارزنده­تر از آنچه که در حال هشیاری بر آنها گذشته بود می توانستند بدهند و اندک اندک مطمئن شد که خواب ارتباط نزدیکی با خاطرات ناخودآگاه و امیال سرکوفته داشته و بحث در مورد آنها سبب گشوده شدن و به سطح آمدن این خاطرات و امیال می­گردد. فروید اعتقاد داشت که رویا خود مانع به هم خوردن خواب است و در واقع وقتی هیجان غلبه بر امیال به اوج می­رسد شخص به جای این که از خواب بیدار شود، آنها را به صورت مسخ شده در رویا می­بیند، برای فروید رویا دو محتوی یا مضمون جداگانه دارد، یکی محتوی ظاهری که محتوی آشکار رؤیا manifest dream نام دارد. در واقع همان است که در رؤیا بر ما ظاهر می­شود و پس از بیداری آن را به خاطر می­آوریم و دوم محتوی باطنی رؤیا (Latent dream content) که به امیال و آرزوهای شخصی مربوط بوده و فقط با تعبیر و تحلیل می توان به آن دست یافت. فروید مکانیسمی را که محتوی باطنی به طور ناخودآگاه به محتوی ظاهری تبدیل می­شود عمل رؤیا
(dream work) نامید. فروید چهار عامل را در عمل رؤیا شرح
می­دهد که جزو مکانیسم­های دفاعی ایگو محسوب می­شوند یکی ادغام یعنی به هم فشردگی امیال و احساسات است. به طور مثال کسی مورد سرزنش گروهی در یک مجلس قرار می­گیرد، شب خواب می­بیند سگهایی بر او حمله ور شده­اند.

دوم جابه جایی است یعنی انتقال احساس از موضوعی به موضوع دیگر است. به طور مثال شخصی به شدت عاشق دختری است، خواب می­بیند که پای گل نشسته و گریه می­کند. مکانیسم سوم نمادسازی (Symbolism) است. به طور مثال کسی که از مرگ پدرش نگران است. شب خواب می­بیند که شمع اتاقش را بادی وزید و خاموش کرد. آخرین مکانیسم برون فکنی است که عبارت است از نسبت دادن احساسات خود به دیگری، به طور مثال کسی که از کس دیگر متنفر است خواب می­بیند که او نقشه قتل او را کشیده یا او را به قتل می­رساند. در رؤیا غیر از چهار مکانیسم دفاعی ذکر شده، عمل صیقل دادن و پرداخت محصول چهار مکانیسم فوق است به طوری که مقبول اگوی شخص گردد. این عمل پرداخت در سطح نیمه آگاه شخصیت انجام می­شود و بالاخره به صورت محتوی آشکار رؤیا ظاهر می­شود.

تحلیل رویا (Dream analysis)

روشی که در اصل در روان کاوی مورد استفاده قرار گرفت و در آن محتوی رؤیاها از نظر انگیزه­های نامکشوف، معانی سمبولیک یا قرائن بازنمایی­های سمبولیک مورد تحلیل قرار می­گیرد. در تحلیل تیپیک رؤیا شخص خواب خود را باز می­گوید و با تداعی آزاد سعی می­کند به انگیزه­های پنهانی آن بینش پیدا کند. فروید با اشاره به ضرب المثل قدیمی خوک خواب بلوط می­بیند و غاز خواب ذرت را فرض کرد رویاها تظاهر تحقق امیال هستند. طبق نظریه استاندارد، چون اکثر امیال سرکوب شده­اند، معنی عمیق رویا را باید از پس پرده سانسور مسخ شدگی و سمبولیسم تعبیر کرد.

کابوس در خواب

اختلال اضطراب رویا یا کابوس عبارت است از خواب دیدن طولانی و هراس انگیز که شخص ضمن آن هراسان از خواب
می­پرد. مثل سایر رویاها، کابوس هم در خواب REM (خواب عمیق) روی می­دهد. کابوس پس از یک دوره طولانی REM در اواخر شب ظاهر می­شود. عده­ای از مردم در طول عمر کابوسهای مکرر دارند، عده ای نیز تحت استرس و بیماری دچار کابوس
می­شوند. به عقیده ویلانت، کسانی که زیاد دچار کابوس می­شوند در ظاهر نسبت به اسکیزوفرنی حساس­ ترند اما در عین حال انسانهایی خلاق و هنرمند نیز هستند.


 

کارکرد رؤیا

به عقیده فروید رو یا تحقق (دگرگون شده) یک آرزوی (سرکوب شده یاواپس زده شده) است. به عقیده یونگ کار عمده رویا نشان دادن بر خی تمایالات شخصیتی است. آدلر در اشاره به نظریه فروید در مورد رویا می­گوید: در عالم واقعیت این امیال کودکانه خود ماهیت یک فکر هدایت کننده آراسته را دارند، فقط به دلایل اقتصاد فکری به تظاهر سمبولیک در رویا منطبق می­شوند.

نمادگری رؤیا

در روشهای مختلف روان کاوی، ظاهر دگرگون شده رویاها، که در آنها چیزی به عنوان سمبل یک چیز دیگر شناخته می­شود. تعبیر معمول این است که وجود سمبل برای فرار امیال سرکوب شده عمیق از سانسور ضروری است. برای اینکه تحلیل رویا ارزش داشته باشد لازم است با حساسیت به زندگی خواب بیننده و نحوه آشکار شدن تداعی­های آزاد در رؤیا صورت بگیرد.


 

رؤیای تله پاتیک

نوعی از رویا است که به نظر می­رسد در ذهن خواب بیننده با انتقال از سایر کسانی که نزدیک به او در حال خواب دیدن هستند به وجود می­آید. به عقیده استکل نمونه­های بی­شمار از اینکه رؤیای کسانی که در یک اتاق می­خوابند بر همدیگر تأثیر می­گذارد جمع­آوری کرده است.

منبع: فرهنگ جامع روان شناسی ـ روان پزشکی جلد اول، نصرت ا... پورافکاری.

 

در ستایش مرگ

مرگ

چه لغت بیمناک و شورانگیزی است. از شنیدن ان احساسات جان گدازی به انسان دست می­دهد. خنده را از لبها می­زداید، شادمانی را از دلها می­برد، تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه­های پریشان را از جلو چشم می­گذراند.

زندگی ازمرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنین تا مرگ نباشد زندگی وجود خارجی نخواهد داشت. از بزرگترین ستارگان آسمان تا کوچکترین ذره روی زمین دیر یا زود می­میرند. سنگها، گیاهها، جانوران، هر کدام پی در پی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار شده در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار می­گردند، زمین لاابالی گردش خود را در سپر بی پایان دنبال می­کند، طبیعت روی بازمانده انها دوباره زندگی را از سر می­گیرد.

خورشید پرتوافشانی می­کند، نسیم می­وزد، گلها هوارا خوشبو می­گردانند، پرندگان نغمه سرایی می­کنند، همه جنبندگان به جوش و خروش می­آیند. آسمان لبخند می­زند، زمین می­پروراند، مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگی را درو می­کند. مرگ همه هستی­ها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می­کند. نه توان گر می­شناسد نه گدا، نه پستی و نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد، گیاه و جانور را در کنار یکدیگر می­خواباند، تنها در گورستان است که خون خواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می کشند، بی گناه شکنجه نمی­شود، نه ستمگر است نه ستم دیده، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده­اند. چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمی­ببینند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگی را نمی­شنوند. بهترین پناهی است که برای دردها، غم­ها، رنجها و بیدادگری­های زندگی، آتش شرر بار هوی و هوس خاموش می­شود.

همه این جنگ و جدالها، کشتارها، درندگی­ها، کشمکش­ها و خودستایی­های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرد و تنگنای گور فروکش کرده آرام می­گیرد. اگر مرگ نبود همه آزویش را می کردند. فریادهای ناامیدی به آسمان بلند می­شد، به طبیعت نفرین می­فرستادند. اگر زندگی سپری نمی­شد، چقدر تلخ و ترسناک بود. هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگی چراغ­های فریبنده جوانی را خاموش کرده، سرچشمه مهربانی خشک شده، سردی، تاریکی و زشتی گریبان گیر می­گردد. اوست که چاره می­بخشد، اوست که اندام خمیده، سیمای پرچین، تن رنجور را در خوابگاه آسایش می­نهد. ای مرگ تو از غم و اندوه زندگی کاسته بار سنگین آن را از دوش برمی­داری، سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان می­دهی، تو نوشداروی ماتم زدگی و ناامیدی هستی، دیده اشک بار را خشک می­گردانی. ای مرگ تو مانند مادر مهربانی هستی که فرزند خود را پس از یک روز توفان در آغوش کشیده، نوازش می­کند و می­خواباند، تو زندگی تلخ و درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانده و در گرداب سهمناک پرتاب می­کند، تو هستی که بدون پروری، فرومایگی، خودپسندی، چشم تنگی و آز آدمیزاد خندیده پرده بروی کارهای زشت او می گسترانی، کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟

انسان چهره تو را ترسناک کرده و از تو گریزان است. تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می­کنند، تو دریچه امید به روی ناامیدان باز می­کنی.

تو از کاروان خسته و درمانده زندگی مهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی می­رهانی، تو سزاوار ستایش هستی، تو زندگانی جاویدان داری ...

گان (بلژیک) ـ ترجمه صادق هدایت از کتاب پروین دختر ساسان

خواب از دیدگاه روانشناسی

مردم زمانهای قدیم رویا را الهام خدا می دانستند و معتقد بودند که هر رویا از آینده خبر می­دهد و به دلیل خاصی بر کسی ظاهر می­شود و به هر حال در پس هر رویا معنایی عمیق نهفته است. ارسطو اولین بار در رساله­های خود با این عقیده مخالفت کرد و رویا را محصول ذهن بشر دانست و رابطه­ای بین آن و خدایان ندید. تعریف ساده­ای که ارسطو از خواب کرد این بود: فعالیت روح شخص به هنگام خواب. ارسطو عقایدی درباره خواب بیان کرده است که امروزه هم پاره­ای از آنها مقبول است. به طور مثال او معتقد بود که تحریکات حسی در حال خواب تشدید یافته و در رویا ظاهر می­شود.به طور مثال شخص تشنه در خواب می­بیند که تک و تنها در کویری سوزان و پهناور افتاده است. در سال 1900 میلادی فروید با ارزش ترین مقاله خود را در مورد خواب چاپ کرد. این کتاب در واقع حاوی شرح مقدار زیادی از خوابهای خود این استاد بزرگ روان پزشکی است. به هر حال فروید برخلاف ارسطو، رویا را حاصل تحریکات حسی به هنگام خواب نمی­داند بلکه به نظر او هر رویا حاوی معنایی خاصی بوده و به نوعی سبب تحقق امیال و آرزوهای برآورده نشده ما می­گردد.

به نظر او این مهم نیست که محتوی یک رویا چقدر آشفته و در هم بر هم و گسیخته باشد. چون این فقط محتوی ظاهری رویا است و محتوی باطنی چیزی است که احیاج به تعبیر و تفسیر و حوصله فراوان دارد. فروید با ابداع روان کاوی و واداشتن بیمارانش به نقل آزادانه و تدوین نشده افکار و احساسات خود (تداعی آزاد) متوجه شد که گاهی این بیماران با بحث در مورد خوابهای خودشان اطلاعاتی بس ارزنده­تر از آنچه که در حال هشیاری بر آنها گذشته بود می توانستند بدهند و اندک اندک مطمئن شد که خواب ارتباط نزدیکی با خاطرات ناخودآگاه و امیال سرکوفته داشته و بحث در مورد آنها سبب گشوده شدن و به سطح آمدن این خاطرات و امیال می­گردد. فروید اعتقاد داشت که رویا خود مانع به هم خوردن خواب است و در واقع وقتی هیجان غلبه بر امیال به اوج می­رسد شخص به جای این که از خواب بیدار شود، آنها را به صورت مسخ شده در رویا می­بیند، برای فروید رویا دو محتوی یا مضمون جداگانه دارد، یکی محتوی ظاهری که محتوی آشکار رؤیا manifest dream نام دارد. در واقع همان است که در رؤیا بر ما ظاهر می­شود و پس از بیداری آن را به خاطر می­آوریم و دوم محتوی باطنی رؤیا (Latent dream content) که به امیال و آرزوهای شخصی مربوط بوده و فقط با تعبیر و تحلیل می توان به آن دست یافت. فروید مکانیسمی را که محتوی باطنی به طور ناخودآگاه به محتوی ظاهری تبدیل می­شود عمل رؤیا
(dream work) نامید. فروید چهار عامل را در عمل رؤیا شرح
می­دهد که جزو مکانیسم­های دفاعی ایگو محسوب می­شوند یکی ادغام یعنی به هم فشردگی امیال و احساسات است. به طور مثال کسی مورد سرزنش گروهی در یک مجلس قرار می­گیرد، شب خواب می­بیند سگهایی بر او حمله ور شده­اند.

دوم جابه جایی است یعنی انتقال احساس از موضوعی به موضوع دیگر است. به طور مثال شخصی به شدت عاشق دختری است، خواب می­بیند که پای گل نشسته و گریه می­کند. مکانیسم سوم نمادسازی (Symbolism) است. به طور مثال کسی که از مرگ پدرش نگران است. شب خواب می­بیند که شمع اتاقش را بادی وزید و خاموش کرد. آخرین مکانیسم برون فکنی است که عبارت است از نسبت دادن احساسات خود به دیگری، به طور مثال کسی که از کس دیگر متنفر است خواب می­بیند که او نقشه قتل او را کشیده یا او را به قتل می­رساند. در رؤیا غیر از چهار مکانیسم دفاعی ذکر شده، عمل صیقل دادن و پرداخت محصول چهار مکانیسم فوق است به طوری که مقبول اگوی شخص گردد. این عمل پرداخت در سطح نیمه آگاه شخصیت انجام می­شود و بالاخره به صورت محتوی آشکار رؤیا ظاهر می­شود.

تحلیل رویا (Dream analysis)

روشی که در اصل در روان کاوی مورد استفاده قرار گرفت و در آن محتوی رؤیاها از نظر انگیزه­های نامکشوف، معانی سمبولیک یا قرائن بازنمایی­های سمبولیک مورد تحلیل قرار می­گیرد. در تحلیل تیپیک رؤیا شخص خواب خود را باز می­گوید و با تداعی آزاد سعی می­کند به انگیزه­های پنهانی آن بینش پیدا کند. فروید با اشاره به ضرب المثل قدیمی خوک خواب بلوط می­بیند و غاز خواب ذرت را فرض کرد رویاها تظاهر تحقق امیال هستند. طبق نظریه استاندارد، چون اکثر امیال سرکوب شده­اند، معنی عمیق رویا را باید از پس پرده سانسور مسخ شدگی و سمبولیسم تعبیر کرد.

کابوس در خواب

اختلال اضطراب رویا یا کابوس عبارت است از خواب دیدن طولانی و هراس انگیز که شخص ضمن آن هراسان از خواب
می­پرد. مثل سایر رویاها، کابوس هم در خواب REM (خواب عمیق) روی می­دهد. کابوس پس از یک دوره طولانی REM در اواخر شب ظاهر می­شود. عده­ای از مردم در طول عمر کابوسهای مکرر دارند، عده ای نیز تحت استرس و بیماری دچار کابوس
می­شوند. به عقیده ویلانت، کسانی که زیاد دچار کابوس می­شوند در ظاهر نسبت به اسکیزوفرنی حساس­ ترند اما در عین حال انسانهایی خلاق و هنرمند نیز هستند.


 

کارکرد رؤیا

به عقیده فروید رو یا تحقق (دگرگون شده) یک آرزوی (سرکوب شده یاواپس زده شده) است. به عقیده یونگ کار عمده رویا نشان دادن بر خی تمایالات شخصیتی است. آدلر در اشاره به نظریه فروید در مورد رویا می­گوید: در عالم واقعیت این امیال کودکانه خود ماهیت یک فکر هدایت کننده آراسته را دارند، فقط به دلایل اقتصاد فکری به تظاهر سمبولیک در رویا منطبق می­شوند.

نمادگری رؤیا

در روشهای مختلف روان کاوی، ظاهر دگرگون شده رویاها، که در آنها چیزی به عنوان سمبل یک چیز دیگر شناخته می­شود. تعبیر معمول این است که وجود سمبل برای فرار امیال سرکوب شده عمیق از سانسور ضروری است. برای اینکه تحلیل رویا ارزش داشته باشد لازم است با حساسیت به زندگی خواب بیننده و نحوه آشکار شدن تداعی­های آزاد در رؤیا صورت بگیرد.


 

رؤیای تله پاتیک

نوعی از رویا است که به نظر می­رسد در ذهن خواب بیننده با انتقال از سایر کسانی که نزدیک به او در حال خواب دیدن هستند به وجود می­آید. به عقیده استکل نمونه­های بی­شمار از اینکه رؤیای کسانی که در یک اتاق می­خوابند بر همدیگر تأثیر می­گذارد جمع­آوری کرده است.

منبع: فرهنگ جامع روان شناسی ـ روان پزشکی جلد اول، نصرت ا... پورافکاری.

 ادامه مطالب وبلاگ را در ارشیو دی-اذر-ابان-مهر-شهریور۱۳۸۸-دی۸۶و فروردین ۸۷ حتما مطالعه کنید 

پبیشرفتهای مهم بشر در طول تاریخ

حدود 6/4 میلیارد سال پیش کره زمین از خورشید جدا شد و زندگی مستقلی را برای خود آغاز کرد. بنابراین پیدایش کره زمین به 6/4 میلیارد سال پیش باز می گردد. حیات در کره زمین 570 میلیون سال پیش آغاز شد. ابتدا تک سلولیها بعد پر سلولیها پس از آن حشرات ساده ـ ماهیها  دوزیستان ـ پرندگان ـ خزندگان و پستانداران به وجود آمدند. حدود 36 میلیون سال پیش پریماتها (نخستین­ها) از نسل پستانداران به وجود آمدند (پس از انقراض دایناسورها) پس از آن از نسل پریماتها، میمونهاوپس ازان به تدریج انسانهاازمیمونها پدید آمدند. بنابراین از 570 میلیون سال پیش حیات در زمین آغاز شد. پیدایش انسان به حداکثر 10 میلیون سال پیش باز
می­گردد و از همین مدت هم انسان فقط حدود 10 هزار سال است که به تدریج یکجانشین و پس از آن متمدن شده است و هزاران سال مانند حیوانات درنده می زیسته است که هنوز هم تمام این وحشی­گری ها و درنده خویی­ها در وجود ما هست که از اجداد وحشی و غیر انسان خود به ارث برده­ایم و در ناخودآگاه جمعی ما وجود دارد. بنابراین انسان قدم به قدم از توحش به علم رسیده است و مراحل این پیشرفت چنین است.

اول سخن گفتن: گفتار یا سخن گفتن انسان دستاوردی ناگهانی نیست. همین طور که حیوانات نمی­توانند به این راحتی سخن بگویند بلکه تغییر لفظی در طی قرنها رنج و کوشش از مرحله بانگی که جانوران برای عشق و جفت گیری یار خود را صدا
می­زدند تا نغمه­های موزون شعر سیری کلی پیدا کرده است و از آن سخن پیدا و از آن سخن پیدا شده است. اگر انسان قادر به سخن گفتن نبود تعیمم و کلی سازی در همان آغاز متوقف می­شد و عقل و ذهن به همان حال خامی و ناپختگی می­ماند.

دوم کشف آتش: کشف آتش انسان را از قید اقلیم و آب و هوا رهانید. به اساب و ابزار او دوام و استحکام بخشید. انسان را بر شب مسلط کرد. تاریکی پیش از کشف آتش را تصور کن هنوز هم اثر وحشتها و پرتگاه­های ترسناک آن عهد در داستانها هست و شاید در خون ما باشد. شبهایی که به برکت چراغها مانند روز روشن است ذهن انسان را روشن تر ساخته و زندگی نوین را پر از نشاط کرده است.

سوم پیروزی بر جانوران: روزگاری انسان بازیچه و طعمه حیوانات درنده بود اما اینک این حیوانات در قفسهای باغ وحش انسان نگهداری می­شوند و انجمن­های دفاع از حیوانات به حال آنان ترحم می­کنند. زمانی بود که انسان هم شکار می­کرد هم شکار می­شد و هر قدمی که از غار و کلبه اش بیرون می­نهاد رفتن به کام مرگ بود و تسلط انسان بر زمین محل شک و تردید بود. مبارزه انسان با حیوانات وحشی هزاران سال طول کشید و در این نبرد انسان پیروز شد. اما با شروع تمدن انسان نشان داد که او هم مانند حیوانات درنده است و با ایجاد جنگهای خونین، بلاهایی سر هم­نوع خود آورد که هیچ حیوانی در حق حیوان دیگر روانمی دارد.

چهارم کشاورزی: تمدن در مرحله شبانی ممکن نبود. چون تمدن مسکن دایمی و روش زندگی پایداری می­خواهد. تمدن با پیدایش خانه و مدرسه آغاز شد و خانه و مدرسه ممکن نمی­شد مگر آنکه طعام انسان نه از حیوانات جنگلی و گله­ها بلکه از محصولات کشاورزی تأمین شود. بنابراین در طول قرنها بشر مجبور شد برای تهیه غذا به کشاورزی روی آورد. این انتقال از مرحله شبانی به کشاورزی از بزرگترین انتقالهای تاریخ است. کشاورزی انسان را از سر گردانی زندگی شکارچی و کشتار بیرون آورد و او را به تدریج یکجانشین کرد.

پنجم تشکیلات اجتماعی: ما اکنون تا حدی زیر حمایت قانون هستیم و قدر امنیت و قانون را نمی­دانیم تا وقتی که کشور دچار هرج و مرج و تجزیه شود یا به قبایل دور افتاده آفریقا سفر کنیم. ما در طول زندگی تا حدی از امنیتی برخورداریم که ارزش آن را فقط به هنگام انقلابها و جنگها درمی­یابیم. امنیت امروز ما بیشتر از امنیت صدها و هزاران سال پیش است. ما بی آنکه خود متوجه باشیم از یک میراث عالی نظم اجتماعی برخوردار هستیم که در طول صدها نسل با آزمایشها و تجربه­ها و معارف انباشته و ثروت منتقل به دست آمده است.

ششم اخلاق: اگر اخلاق متضمن فضایلی باشد که در دستور مسیحیت است باید گفت به رغم کثافت کاریهای دمکراسی و فساد و اعتیاد و دزدی در شهرها باز هم به پیشرفتهایی نایل آمده­ایم. امروزه تحصیلات دانشگاهی در میان مردم جهان سطح اخلاق را نسبت به چند قرن پیش بهتر ساخته اند. ما خیال می­کنیم در دنیای امروز، زورگویی و تجاوز و فساد و ... بیشتر شده است اما در واقع مطبوعات و اخبار بیشتر شده­اند و در گذشته وضع بدتر از امروز بوده است. منتها در آن دوره اینترنت و شبکه­های
ماهواره­ای وجود نداشتند  تا اخبار را خیلی سریع به همه دنیا انتقال دهند.

هفتم ماشین آلات: امروزه ماشین آلات با همه گرفتاریهایی که برای ما درست کرده اند و به خاطر وحشی بودن خود انسان، آرامش را از ما گرفته­اند اما در واقع امروزه ما در آسایش نسبی به سر می بریم. آسایشها و فرصتها در گذشته خاص نجبا و اشراف بود. اکنون در دسترس همه است امروزه حتی افراد فقیر هم می توانند یک مسافت طولانی را با اتومبیل بپیمایند و وسایل راحتی و آسایش اعم از کولر ـ بخاری ـ تلویزیون و ... دیگر در هر خانه­ای وجود دارد. کارهای پستی که در گذشته انسان باید انجام می­داد امروزه بر سایه ماشین آلات انجام می شوند.

هشتم علم: امروز انسان بر این سیاره کوچک ماهواره­های مصنوعی می­سازد که زمین را دور می­زنند و سفینه بدون سرنشین ساخت دست او منظومه شمسی را ترک می­کند. امروزه در سراسر جهان مردان مشتاق علم و دانش را می­بینی که مشغول تحقیق و مطالعه هستند. علت اخلاص و فداکاریشان را نمی­توانی بفهمی آنها پیش از آنکه درختی را که نشانده­اند باری بدهد از این دنیا خواهند رفت اما با این همه کار خود را دنبال می­کنند.

نهم تربیت: زمانی به مکتب رفتن و درس خواندن مخصوص اشراف بود. امروزه دانشگاه­ها چنان زیاد شده­اند که هر کسی از کنار انسان بگذرد ممکن است دارای مدرک دکترا باشد ما از نوابغ برجسته زمانهای گذشته بالاتر نرفته­ایم اما سطح معلومات عصر ما از تمام اعصار بیشتر است. ما هنوز اسیر خرافات چندین هزار سال پیش هستیم اما باید بپذیریم که در یک نسل جهل و خرافات هزار ساله را نمی توان از بین برد و این کار با سیستم درست آموزش و پرورش حاصل می­شود.

تربیت و آموزش این نیست که با رنج و زحمت مغز را از موضوعات و تاریخ­ها پر کنیم بلکه عبارت است از اتصال روح پرور با مردان بزرگ، تربیت فقط آماده ساختن انسان برای زندگی نیست بلکه توسعه همه استعدادهای انسانی برای فهم و تقدیر جهان و تسلط بر آن است.

دهم خط و چاپ: ما نمی­توانیم دوره طولانی جهل و ضعف و ترسی را که پیش از اختراع خط و الفبا بوده است تصور کنیم. در آن دوره معلومات از طریق سینه به سینه به نسل بعد می­رسید و بسیاری از آن فراموش می­شد. خط به محصول ذهنی انسان دوام و اثبات تازه­ای بخشید. خط، عقل فلسفی و جمال درام و شعر را هزاران سال از میان هزاران فقر و خرافات برای آیندگان حفظ کرد. خط از راه میراث مشترک انسانی نسلها را به هم پیوند داد و کشوری از عقل بنیاد کرد که در آن به علت خط و کتابت نابغه را مرگ نیست.

منبع: لذات فلسفه، مؤلف ویل دورانت، مترجم: عباس زریاب.


تاریخچه پیدایش شیر و خورشید در ایران

در سال 1386 در یک برنامه تلویزیونی خسرو معتضد بی سواد که خود را یک مورخ تاریخ معاصر می­خواند پیدایش آرم شیر و خورشید را به زمان  صفویه منسوب کرد. این در حالی است که ایرانیان پیش از کیانیان و صفویه پیشدادیان نشانه مهر را روی پارچه­ای که به نام پرچم خوانده می­شد نصب می­کردند. بعدها این آرم روی چیزهای ساخته شده و تندیس­ها هم گذاشته شد به ویژه تندیس­های شیر که روی سر شیر و ران آن کنده کاری می­شد و این ارم بر دهانه پاره­ای از خمره­های سفالین که مرده­ها را در ان می­گذاشتند دیده شده است. این خمره­ها را به روشی در دامنه تپه ها و کوهستانها گذاشته­اند و به گونه­ای قرار داده شده که دهانه خمره­ها به سوی خورشید است (به کتاب تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران صفحه 500 رجوع شود.) رفته رفته این آرم بالای سر شیر قرار گرفت و بر نشان گذشت زمان به صورت چلیپا و سپس به صورت خورشید درآمده است. مادها و هخامنشی­ها بر پرچم خود شکل عقاب و یا شیر که بالای آن نشانه گردونه مهر نزدیک به شکل خورشید نصب بوده است، می گذاشتند. سکه­هایی پیدا شده که روی آنها نشان شیر و خورشید کنده شده که این سکه­ها از آن هخامنشی­هاست. در ایران چه قبل از اسلام و چه پس از آن، نقش شیر شناخته شده بود که هم بر درفشها و هم سکه­ها و خرگاه­ها و دیگر ابزار شاهی می­انگاشته­اند و هم پیکر آن را بر روی دیوارها و یا سر در دروازه­ها از سنگ می­تراشیده­ااند و چون در نزد ایرانیان هم شیر مورد احترام بوده است و مردم ارمنستان و کیلیکیا شکل شیر را بر سکه­ها و هم بر درفشها نصب می­کرده­اند. بنابراین هزاران سال پیش از کیخسرو، نشان شیر و خورشید و شیر و عقاب در پرچمها و سکه­های ایرانی بوده و بعدها به انگیزه نامعلومی متروک شده، این آرم و نشان از روزگار کیخسرو و تازمان صفویان هم در هیچ کجا دیده نشده است. اما در روزگار صفویان، شیر و خورشید یکی از نقشهای شناخته شده بود و آن را فراوان به کار می­بردند و آن را روی سکه­ها وپرچم­ها نیز می­نگاشتند و از همین جا پیدایش شیر و خورشید را به شاه عباس نسبت می­دهند که او باعث شهرت و رواج آن گردیده است. در زمان قاجاریه هم نشان شیر و خورشید نشان رسمی ایران شد. از ناصرالدین شاه یک رشته فلوسهایی با نقش شیر و خورشید پیدا شده که شیر خوابیده، ولی از هر حیث مانند شیر نشانهای پس از آن است ولی در یک رشته فلوسهای دیگر که چند سال پس از آن فلوسها در 1284 خورشیدی و آن نزدیکی­ها زده شده که ناگهان شیر به پاخاسته و برای نخستین بار شمشیر به دست گرفته است. از سال 1280 شیر، شمشیر به دست می­شود و نشان رسمی پرچم ایران می­شود اما به هر حال در سده­های باستان، درفش کاویانی نشان ایران بوده و محدود به دوره معاصر نمی­شود.ادامه مطالب وبلاگ در ارشیو سالهای مهر-ابان-اذر۱۳۸۸ وفروردین۸۷ودی و اسفند۸۶

شوپنهاور:

آرتور شوپنهاور (1860-1788) فیلسوف دنیای ویران از هم پاشیده­ای بود. او در دنیایی زندگی می­کرد که به دنیای کنونی ما شباهت بسیار داشت. شوپنهاور چون به اطراف خویش می­نگریست اروپا را عرصه کارزار می­دید و مشاهده می­کرد که گله انسان، وحشتزده از کشتارگاهی به کشتارگاه دیگر رانده می­شود. بشریت راه و رسم خود را یکباره از یاد برده بود. راهبران کوردل، یکی پس از دیگری، خود اتباع کور دل را به دیار نیستی می­فرستادند. روح قدرت طلبی که نخست در روبسپکیرو بعد در ناپلئون تجلی کرد به شکست کامل منتهی شد اما هنوز مردم در زیر تازیانه­های دیکتاتور در شکنجه و عذاب بودند. فلسفه شوپنهاور به طور مستقیم از تمایلی که تجاوزکاران به تحمیل اراده خود بر همنوعان دارند، زاییده شده است و می­گوید قدرت طلبی بزرگترین بشری است که در جهان پدیده آمده است. زیرا به نظر او جهان در دست قدرت خدای خیرخواه نیست. بلکه آن را شیطان بد نهاده بدسرشت اداره می­کند.

این روح شیطانی یک میل شدیدی، چون طاعون همگانی، به ما تحمیل کرده است که به شدت به زندگی مادی دل بندیم و برای حفظ آن دیگران را از میان برداریم. شوپنهاور حق داشت از این نیروی نامعقول گریزان و متنفر باشد زیرا آن را نه تنها در ویرانی و زوال اروپا مشاهده کرده بود بلکه در برآورده نشدن امیال و آرزوهای خود نیزبا آن روبرو شده بود. شوپنهاور در زندگی خود ماجراهای معنوی را به تفکرانی که در داد و ستد دست می­دهد، برتری می­نهاد. او عاشق شد و تنها نتیجه­ای که از آن گرفت این بود که معلوم شد آدمی مهمل و بی احساس و خودخواه است. همشهریان او افکارش را نمی­پذیرفتند و او در خود فرو رفت و مردی تندخو، بدگمان و بدبین شد. هرگز ازدواج نکرد و هیچ دوستی نگرفت. شوپنهاور از هر گونه جار و جنجال و سر صدا بیزار بود و می­گفت: مقدار سر و صدایی که هر کس می­تواند بی آن که ناراحت شود تحمل کند با ظرفیت روحی او نسبت عکس دارد ... سر و صدا برای هوشمندان شکنجه­ای دردناک است. او کتابهایی را نوشت اما هیچ کس کتابهای او را نخرید. اما در جواب اعتراض همسرش که می­دید مردم کتابهای او را نمی­خرند گفت: این کتابها جواهرند، خر (یعنی مردم) که جواهر دوست ندارد. خر یونجه دوست دارد. شوپنهاور چون در هتل کنار میز می­نشست همیشه یک سکه طلا روی آن می­گذاشت و چون ناهارش تمام می­شد دوباره آن سکه را در جیب می­گذاشت و می­گفت با خودم شرط بسته­ام اولین روزی که در این رستوران مشتریها در باب مطلبی غیر از اسب و زن و سگ صحبت کنند، آن سکه را به فقرا خواهم بخشید. مشهورترین کتاب او جهان همچون اراده نام دارد. جهان از دید شوپنهاور، جهانی غم آلود و ترسناک است و هیچ درام شادی در آن وجود ندارد. همه جدال و منازعه و ناامیدی و درد و رنج است. شوپنهاور می­گوید: بزرگترین بدبختی در دنیا جنگ آدمیان و اراده و میل بشر به ادامه زندگی است. این یک میل و اراده کور و بیهوده­ای است. زیرا زندگی بشر چیزی بی ارزش است و انسان مخلوق درد و رنج است. ما اسیر زندگی هستیم و چون شوق حیات ما را به ادامه آن می­کشاند مجبوریم همواره در پی موضوعی برای سرگرمی خود باشیم. بدین ترتیب زندگی ما عبارت خواهد بود از یک رشته توهمات و کارهایی که پی در پی تعقیب می­کنیم. مانند آونگ مدام بین درد و رنج حاصل از میل و آرزو و کوشش و تلاش پوچ و بیهوده از سویی به سوی دیگر در حرکتیم، زیرا همه خرسندی­ها و شادمانی­های زندگی جنبه منفی دارند. همین که به مقصد می­رسیم مثل این است که از عطشی سیراب شده­ایم ولی بلافاصله سراب دیگری به چشم می­رسد و ما را به سوی خود می­کشد. شوپنهاور می­گوید: حتی به وسیله خودکشی انسان قادر نیست به این عطش عمومی حیات پایان بخشد. چه هر یک از ما بخشی از وجود ازلی و ابدی هستیم و هر چند بخشی ممکن است بمیرد، قسمت ازلی با سماجت به حیات ادامه می­دهد. مرگ ممکن است دشمن یا دوست افراد زنده باشد ولی اراده جهانی برای ادامه حیات، دشمن سرسخت و رام نشدنی مرگ است. عقیده او این است که عطش روز افزون انسان او را علی الدوام به چرخ زندگی زنجیر کرده است. طبیعت ما را فریب داده تا این بدبختی دایم را در نژاد خود حفظ کنیم. طبیعت به جنس زن، در سالهای چندی، ثروتی از زیبایی و فریبندگی عنایت کرده است که در خلال آن سالهای دلربایی و شکفتگی بتواند توجه بعضی از مردان را به سوی خود معطوف کند. بعد همین که یکی دو بچه آورد، درست مانند ماده مورچه که پس از باروری پرهایش می­ریزد، زیبایی خود را از دست می­دهد زیرا دیگر وظیفه­اش تمام شده است. کسی که عاشق می­شود آلت بی اراده و عامل ناپنهانی طبیعت است.

همین که طبیعت به مقصود خود رسید و گروه مورد نظر را به میدان تنازع بقا فرستاد، چشم عاشق را بینا می­کند. هر کس چنین می­پندارد که آزاد است ... اما بر اثر تجاربی که حاصل می­کند درمی­یابد که حتی در اعمال شخصی آزاد نیست بلکه محکوم الزام ضرورت است و به رغم همه تصمیمات و تدابیری که به کار می بندد، از تغییر خلق و خوی خویش عاجز و درمانده است و مجبور است سجایا و صفاتی را که به داشتنش محکوم شده، همچنان با خود نگهدارد. عطش کشتار و خون خواری در تمام انواع حیوانات وجود دارد و در نوع انسان به صورت بسیار اهریمنی و خبیث ریشه دوانده است. جنگ و جدال مایه اصلی شر در این زندگی دردآلود ماست.

منبع: ماجراهای جاودان در فلسفه ـ هنری توماس ـ ترجمه احمد شهسا.

 

مشاهیر بزرگ جهان، آرنولد توین بی

آرنولدتوین بی مؤلف دوره 12 جلدی تاریخ تمدن (فلسفه تاریخ) در مقدمه کتاب خود ذکر می­کند از همان اوایل کودکی به تحصیل تاریخ پرداختم اما در بند فریب این پندار بزرگ باقی ماندم که تصور می­کردم در دنیایی معقول و منظم و صلح آمیز زندگی را به سر خواهم آورد. تا اوت 1914 یعنی تا 26 سالگی­ام طول کشید تا به منطق واقعی بررسی جامع تاریخ پی بردم. جنگ جهانی اول مرا برای درک حقایق بیدار کرد. سال 1914 در دانشگاه آکسفورد سرگرم تدریس تاریخ کلاسیک یونان بودم. در اوت همین سال اندیشه­ای به مغزم خطور کرد که توسیدید مورخ سده پنجم ق.م هم تجربه­ان را از سر گذرانده که هم اکنون من در چنگال آن گرفتارم. او نیز مثل من شاهد جنگ بزرگ برادر کشی میان ایالاتی گردید که از نظر سیاسی تقسیم شده بودند. بعدها تحصیل بی وقفه­ام درباره ادبیات لاتین یونان، متضمن شعر و فلسفه و نیز تاریخ، افق ذهنی­ام را وسیع­تر ساخت. در سال 1915 و 1916 قریب نیمی از یاران دانشگاهی­ام

بزرگان ...

مشاهیر بزرگ جهان: پروفسور هاید ماری کخ(ایران شناسی)

تهیه کننده: قاسم حمزوی

خانم هایدماری کخ در سالهای شکوفایی بی نظیر ایران شناسی دهۀ چهل میلادی در آلمان متولد شد و در سالهای افول ایران شناسی 1990 با انتشار کتاب از زبان داریوش یک بار دیگر به ایران شناسی جانی تازه بخشید. خانم پروفسور کخ نخستین مرحلۀ تحصیلات دانشگاهی خود را با دریافت مدرک فوق لیسانس ریاضی گذراند و شاید اگر به تصادف و به سبب شغل همسر باستان شناس خود با پروفسور والتر هینتس، ایران شناس آلمانی، آشنا نمی شد، ایران شناسی را آغازنمی کرد. خانم کخ پس از دریافت درجۀ دکترا بلافاصله یار خستگی ناپذیر او در تالیف کتاب بزرگ فرهنگ ایلامی- المانی شد و سرانجام در سال 1984 با مقالۀ «امور دیوانی و اقتصادی فارس در زمان هخامنشیان» به دریافت مقام پروفسوری نایل شد. فرهنگ ایلامی در سال 1986 و دو سال بعد و در سال 1988، مقالۀ پروفسوری خانم کخ منتشر شد. تمامی کارهای علمی خانم کخ در بارۀ فارس و تخت جمشید و امور اجتماعی ایران زمان هخامنشیان ، بر اساس الواح گلی خزانه تخت جمشید است که در دهها مقاله و چندین کتاب منتشر شده است. یکی از شاگردان پروفسورهایدرماری کخ، دکتر پرویز رجبی می باشد که مولف یک دورۀ چهار جلدی ایران باستان به نام هزاره ها و مترجم کتاب از زبان داریوش می باشد..


مشاهیر بزرگ جهان: ویلهلم فریدریش هگل

تهیه کننده: قاسم حمزوی

ویلهلم فریدریش هگل یکی از فیلسوفان بزرگ قرن 17 میلادی بود. هگل در 1796 کتاب زندگی مسیح را نوشت و عیسی را به عنوان فرزند یوسف و مریم توصیف کرد و معجزات منسوب به عیسی را مردود دانست اما تا پایان عمر به خدا معتقد بود. در سال 1801 نقد قانون اساسی آلمان را نوشت و در 1817 دایره المعارف علوم فلسفه را انتشار داد. در نظر هگل، منطق به بررسی و عملکرد هر چیز می پردازد. عملکرد را به علم وامی گذارد، همچنان که علم معنا را به فلسفه واگذار می کند. روش کلی هگل سنجش معنادار یعنی وزن کردن ایده ها و امیال بر روی ترازوی تجربه بود. هگل عقیده داشت بشر شامل همۀ افراد است ودولت واقعی تر و مهمتر از هر یک از شهروندان آن است و بیشتر دوام می کند. هگل در 1807 پدیده شناسی ذهن   را منشر کرد. که بعدها در کارل مارکس – کیرکگارد، هایدگر و سارتر اثر گذاشت. هگل در تعریف خود می گوید: اگاهی البته راز رازهاست زیرا که وسیلۀ تفسیر تجربه است بی آنکه بتواند خود را تفسیر کند. به عقیدۀ هگل هر فردی ناآگاهانه سر ویرانگری و هلاک دیگر ی را دارد تا آنکه یکی از آن دو فرودستی خود را بپذیرد یا بمیرد. من کانون توالی و ترکیبی ازامیال است. ادراکات، ایده ها، خاطرات و باریک بینی ابزارهای خود یا من است که در جستجوی بقا، لذت یا قدرت است.اگر میل، شور باشد بدان و سیله تقویت می شود، چه خوب چه بد، هیچ کار بزرگی در جهان بدون شور انجام نگرفته است. شور ممکن است رنج آفرین باشد اما چه باک. زندگی نه برای خوشی است بلکه برای انجام رساندن کارهای بزرگ است.هگل عقیده داشت تنها صورت آزادی حقیقی برای ملت یا فرد از طریق رشد عقل میسر می شود و عقل همانا دانش است. هگل سه دورۀ عمدۀ هنری را تشخیص می داد: 1-شرقی که در آن معماری می کوشید حیات روحانی و دیدارهای راز وری را از طریق معبدهای بزرگ مانند مصر و هند پشتیبانی کند. 2- دورۀ کلاسیک یونان و روم که کمال عقل و تعادل و هماهنگی را از طریق پیکر تراشی نشان می داد. 3-دورۀ رمانتیک مسیحی که کوشیده است از طریق نقاشی و موسیقی و شعر، عواطف و شور و شوقهای روان مدرن را بیان کند. پیروان هگل خدای او را به عنوان قانون یا عقل غیر شخصی و جاودانگی را پایداری آثار فرد می دانستند.هگل طرفدار روش عقلانی و خرد بودو می گفت روش درمانی سادۀ خانگی که به احساس متوسل می شود خود را از زحمت بینش عقلانی و دانشی که تفکر نظری هدایت کنندۀ آن است، خلاص می کند. هگل می گفت تمدن هم به اخلاق نیاز دارد هم به قانون، زیرا مفهوم آن، زیستن به عنوان شهروند و جامعه است. اخلاق باید به صورت یک پیوند همگانی باشد. آزاد بودن از قید قانون در طبیعت محال و در جامعه ویرانگر است. احکام اخلاقی کهن ترین و گسترده ترین و پایدارترین و دوراندیشانه ترین معیارهایی است که جامعه برای دوام و رشد خود بر می گزیند. انضباط ستون فقرات شخصیت است. مقصود از تنبیه کودکان نه اجرای عدالت است بلکه مقصود باز داشت آنها از آزادی است که هنوز در دام طبیعت است و آشنا کردن وجدان و ارادۀ ایشان با اصول کلی. دین وسیله ای عالی برای تمدن بخشی است یعنی تبدیل وحشتیان به شهروندان- زیرا فرد را به کل مربوط می سازد.کلیساها باید از دولت جدا باشند. ایجاد دولت عالی ترین دستاورد بشر است. دولت آن اندامی از جامعه است که کار آن حمایت و رشد دادن ملت است.وظیفۀ دشوار دولت همساز کردن نظام اجتماعی با فردیت طبیعی و ستیزه جوییهای حسادت آمیز گروههای داخلی است. قانون به منزلۀ آزادی فرد متمدن است.زیرا در ازای موافقت او با خودداری از آزار رساندن به دیگر شهروندان، وی را از بسیاری از بی عدالتی ها و خطرها می رهاند. دولت فعالیت یافتن آزادی مجسم است، دولت برای تبدیل آشوب به آزادی منظم، باید قدرت داشته باشد و گاهی باید زور به کار برد، پلیس لازم خواهد بود. هگل دمکراسی را یکسره مردود می دانست زیرا شهروند عادی را چنان توانایی نیست که فرمانروایان با کفایت برگزیند و سیاست ملی را تعیین کند. سلطنت انتخابی بدترین نهادهاست. پس از مرگ هگل چهار کتاب او انتشار یافت. جمال شناسی – فلسفۀ دین- فلسفۀ تاریخ – تاریخ فلسفه. هگل می گفت عقل [منطق و قانون حوادث] فرمانروای جهان است و تاریخ جهان یک فرایند معقول به ما عرضه می دارد. در این سوال که آیا طرحی عمومی یا کلی در ماوراء مسیر تاریخ وجود دارد یا نه؟ هگل عقیده داشت یک نیروی عالی آگاهی وجود دارد که همۀ علتها و معلولها را به سوی هدفی معین سوق می دهد. تا آنجا که جریان رو به گسترش حوادث، ضمن پیشرفت یک تمدن، به وسیلۀ مجموع Geist یا ذهن به حرکت در می آید تا بشر را به تدریج به هدف جاذب که آزادی از طریق عقل است برساند. هگل گذشتۀ بشر را به سه دوره تقسیم می کرد : شرقی- یونانی –رومی و مسیحی و ترقیاتی در نواحی آنها می آید. در دورۀ شرقی، آزادی به یک نفر به عنوان فرمانروا داده می شد. در دورۀ قدیم کلاسیک به طبقه ای داده می شد که از بردگان استفاده می کردو در دورۀ مسیحیت به هر فرد روحی می بخشید و د ر صدد آزاد کردن همه بر می آمد. پس از مرگ او شاگردانش به دو گروه مخالف تقسیم شدند. هگلی های      ر است و       گروه  چپ مانند کارل مارکس. راست ها از لحاظ فضل و دانش برتری یافتند. چپ ها نظر هگل را در باب یکی دانستن خدا وعقل به این مفهوم تعبیر کردند که طبیعت و بشر و تاریخ تابع قوانین تغییر ناپذیر و غیر شخصی هستند. روی هم رفته عصر گوته و بتهوون و هگل یکی از عالی ترین ادوار تاریخ آلمان به شمار می رود.

منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت جلد 13(ناپلئون)

 

بزرگان جهان...

مشاهیر جهان: فیشته

ذیمقراطبس ذرات را نقطۀ شروع کار خود می شمردو افلاطون مثل را. در فلسفه جدید فرانسیس بیکن بر علم جهان مهر تایید نهاد. دکارت با نفس فکر به کار پرداخت هابز همه چیز را از ماده دانست و بار کلی از ذهن. پوهان گوتلیب فیشته ابتدا برای تحصیل الاهیات عازم یناشد اما هر چه بیشتر درس می خواند، بیشتر گرفتار شک و تردید می شد. شیفته به لایپزیگ رفت و شروع به درس دادن کرد. رساله ای به کانت داد تحت عنوان تحقیقی در نقد وحی(1792) و پس از آن به انجمن اخوت ساکت فیلسوفان پیوست. در سال 1793 کتاب برقراری آزادی فکر به وسیلۀ فرمانروایان اروپا را منتشر کرد ودر آن از فرمانروایان روشنفکر ستایش کردو فرمانروایانی را که از پیشرفت فکر بشر جلوگیری می کنند را به باد انتقاد گرفت و اظهار داشت         اصلاح بهتر از انقلاب است زیرا انقلاب ممکن است انسان را به توحش بازگرداند. اما با وجود این، یک انقلاب موفق می تواند بشر را در طی نیم قرن به همان اندازه به پیش ببرد که اصلاح طی هزار سال. سپس فیشته زمانی که فئودالیسم هنوز در آلمان باقی بود چنین خطاب کرد: از فرمانروایان خود تنفر نداشته باشید بلکه از خودتان متنفر باشید. یکی از منابع بدبختی شما ارزیابی مبالغه آمیزتان از این شخصیت هاست که ذهنشان بر اثر آموزش و پرورش، سهل انگاری و خرافات سست کننده ای منحرف شده است. اینها افرادی هستند که به آنها اصرار می شود تا جلو آزادی فکر را بگیرند... فریاد کنان به فرمانروایان خود بگویید هرگز اجازه نخواهید داد که آزادی فکری شما به وسیلۀ آنها پایمال شود. قرون تیرگی /قرون وسطی) به پایان رسیده است. ... یعنی روزگاری که به نام خدا به شما می گفتند شما گله های اغنام و احشام روی زمین هستید و باید بار ببرید و مال آنها باشید در مقالۀ دوم تحت عنوان درباب تصحیح داوری مردم در بارۀ انقلاب کبیر فرانسه ذکر شده بود که امتیازات فئودالی نباید موروثی باشد بلکه وجود آن بر اثر توافق جمهور مردم است. فیشته می گفت با اصلاح کامل آموزش و پرورش و بهره مند ساختن هر کودک از ان به وسیلۀ کمک مالی و اجباری از طرف دولت می توان نقایص را برطرف کرد. دیگر نباید در بارۀ انقلاب حرف زد. تنها یک انقلاب وجود دارد و آن عبارت است از تنویر افکار و تطهیر اخلاق. استعدادهای کودک را باید با روش مشاهده و تجربه و آزمایش پرورش داد و این استعدادها را باید به سوی تحقق آرمانهای ملی که توسط دولت تعیین خواهد شد، سوق داده شود. کشور باید تحت رهبری افراد تحصیل کرده و فداکار اداره شود.هر شهروندی باید خدمتکار دولت باشد و دولت خدمتکار همگان. تاکنون آموزش و پرورش کودکان به دست روحانیون سپرده شده که از خدا به منظور جستجوی سود شخصی در آن جهان پس از مرگ این بدن فانی استفاده می کنند.جای این روش باید یک فلسفۀ آگاهی اخلاقی بگیرد. که متکی بر حس تعلیم یافتۀ مسئولیت مشترک باشد.

منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت . عصر ناپلئون


خصوصیات شخصیتی ناپلئون بناپارت

به عقیدۀ گوته، مغز ناپلئون بزرگترین مغزی است که جهان به وجود آورده است.تن که از دشمنان او بود گفته است: مغزی چنین منضبط و تحت چنان نظارتی هرگز دیده نشده است. روزی نزد لاپلاس اظهار تاسف کرده بود که جریان حوادث او را از دانشمند شدن بازداشته است. او آدمی حساس بود و از تیزی احساسات خود رنج می برد. کنجکاو بود و هزاران سوال می کرد. صدها کتاب می خواند، نقشه ها و تاریخها را بررسی می کرد، به دیدن کارخانه ها و کشتزارها می رفت. لاس کازه از شدت علاقۀ او، حدود اطلاعات او در بارۀ کشورها و قرنها تعجب می کرد، در تاریخ دولتی را سرغ نداریم که با چنین آمادگی و نظم برای چنان سازمان منظمی کار کرده باشد. در جنگها می کوشید دشواریها، مخاطرات و غافلگیر شدنها را پیش بینی کند و برای آنها تدبیری بیندیشد و می گفت: وقتی طرح جنگی را می ریزم، ترسوتر از من پیدا نمی شود، همۀ امکانات بد را در مواقع خاص در نظرم بزرگ می کنم. به خود می بالید که شجاعت ساعت دو صبح را دارد یعنی پس از بیدار شدن ناگهانی قادر است به طور روشن فکر کند و بی درنگ و به طور موثر دست به کار شود. در اقدام او اینکه برادرانش را بر روی تختهای سلطنتی نشاند که بزرگتر از مغز آنها بود اشتباه بود. غرور او با حس خودخواهی که در تمام موجودات زنده به صورت طبیعی دیده می شود آغاز شد. حس جاه طلبی او چون مرغی از این شاخ به آن شاخ می پرید. می خواست به دنبال قسطنطین از فرانسه به میلان برود و از آنجا به تصرف قسطنطنیه بپردازد و در نظر  داشت با فتح هندوستان با اسکندر رقابت کند. می گفت مرگ چیزی نیست، ولی شکست خوردن و بی آبروزیستن به منزلۀ هر روز مردن است. من فقط به خاطر پیشرفت زنده ام. در نظر او افتخار به صورت شعاری بود که وجودش را تسخیر کرده بود. ده سال طول کشید که این ضرب المثل قدیمی را یاد بگیرد که در سیاست، خط مستقیم طولانی ترین فاصله میان دو نقطه است.در میان ملت فرانسه، سربازانش بودند که بیشتر به او علاقه نشان می دادند بطوریکه می گفتند حضور او در صحنۀ نبرد ارزش 40000 سربازرا دارد. می گفت در جنگ، اخلاق و عقیده بیش از نصف نبرد است و در اعلامیۀ سال 1799متذکر شد که صفات عمدۀ سرباز عبارت از پایداری و انضباط است. شجاعت در مرحلۀ دوم است. شاید او را بتوان مطلع ترین فرمانروای تاریخ  دانست. نیچه    اورا    آن ذات واقعگرا و تنها محصول خوب انقلاب می دانست. ناپلئون علوم مختلف را تشویق و خواندن تاریخ را توصیه می کرد و می گفت پسرم باید تاریخ را زیاد مطالعه کند و در آن باره فکر کند. زیرا تنها فلسفۀ واقعی همین است فکر واقع پرداز او به ایدئولوگهایی که ایده را حقیقت می پنداشتند و قصرهایی خیالی، بدون اتکا بر زیست شناسی و تاریخ می ساختند، پشت پا زد. ناپلئون بااینکه خود شکاک بود و پیرو ولتر می پرسید: فیلسوف واقعی که در مکتب تاریخ تربیت یافته باشد، خواهد پرسید که چرا دین که بیشتر رد شده       ومورد تمسخر قرار گرفته است همیشه باقی مانده و چنان سهم مهمی در هر تمدن داشته است؟ چرا ولترشکاک می گفت که اگر خداوند وجود نداشته باشد باید او را ابداع کرد؟

ناپلئون مانند ماتریالیستها اظهار نظر می کرد که همه چیز ماده است. بشر جانوری است که کاملتر است و بهتر استدلال می کند. روح جاویدان نیست اگر بود، قبل از تولد وجود داشت می گفت وقتی آثار سقراط و افلاطون را می خوانم، اعتقادم به دین سلب می شود همۀ اینها را بشر اختراع کرده است. به عقیدۀ ناپلئون بشر برای دلداری دادن تهیدستان و منع آنان از کشتن توانگران مذهب را اختراع کرده است. جامعه نمی تواند بدون نابرابری دارایی وجودداشته   باشدواین      نابرابری نمی تواند بدون دین حفظ شود. ناپلئون کلیسای کاتولیک را به عنوان ژاندارمری[پلیس] ملت فرانسه احیا کرد. ناپلئون عقیده داشت زنان و دختران باید به دین اعتقاد اشته باشند چون ضعف مغز زنان – ناپایداری عقایدشان نیاز آنها به تسلیم شدن دایم و.... همۀ اینها به وسیلۀ دین برآورده می شود. ناپلئون مانند تمام فیلسوفان دمکراسی را بازیچه ای می دانست که از طرف اقویا برای پنهان داشتن حکومت متنفذان به کار می رود. در مورد انقلابها می گفت: انقلابها باعث ایجاد هیجانات شدید مردم می شود زیرا جنایات دسته جمعی کسی را به جرمی متهم نمی کند. مردم تحت حکومت یک پادشاه ثابت سعادتمندترند تا در یک دمکراسی که همۀ درها باز باشد و هر کس برای خودش کار کند. در جوانی معتقد بود به اینکه خودکشی حق نهایی هر فرد است، به شرطی که مرگ آن فرد به کسی زیان نرساند. او برجسته ترین فرد تاریخ از لحاظ تسلط بر اوضاع پیچیده و نیروهای هماهنگ کننده بود. در مورد ایجاد مدارس می گفت: در میان همۀ دستگاههای اجتماعی، مدرسه موثرتر از همه است.زیرا مدرسه در زندگی  جوانان محصل از سه طریق استاد، دیگری از طریق همشاگردان و سوم از طریق قوانین و مقررات.. گویا آثار گیبن را خوانده بود که همۀ ادیان را از لحاظ فیلسوفان به یک درجه غلط و باطل         و از لحاظ سیاستمداران به یک پایه مفید می دانست. برای تسخیر مصر قرآن می خواند و مسلمان شده بود و برای نگهداری فرانسه کاتولیک شده بود. از ماده گرایی سخن می گفت همه چیز ماده است که کم و بیش متشکل شده است. روزی دستور دادم شکم گوزنی را باز کنند و دیدم که درون آن شبیه درون بشر است.وقتی که می بینم خوک معده ای مثل من دارد و نظیر من غذا را هضم می کند به خود می گویم: اگر من روحی دارم ، او هم باید داشته باشد. در مورد سقوط ناپلئون باید گفت خدایان چون حد و حصری در او ندیدند، اراده های ضیف تر را جهت تعقیب، در مضیقه گذاشتن، گرفتن و بستن او به صخره ای متحد شدند تا شراره هایش فرونشیند. این خود یکی ازد رامهای تاریخ بود. او نیرویی جهانی می دید که اجزا را به صورت واحد در می اورد و هرج و مرج را مبدل به مفهومی موثر می کرد. این نیروی جهانی عبارت از جبر حوادث و پیشامدها بود که از دهان او سخن می گفت.منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت جلد 13


هنر در ایران باستان:

تهیه کننده: قاسم حمزوی

سرزمین ایران یکی از کشورهای خاورمیانه ، شاهراه عبور و مرور قبایل مختلف از استپ های شمال آسیا گرفته تا هند در جنوب بود. به خاطر این عبور و مرور و کوچهای دسته جمعی، اطلاعات ما در مورد مطالب فرهنگی ایران در آن زمان کم است و به علت متحرک بودن از روی وسایل و ابزاری که با مرده های خود دفن می کردند می توان اطلاعاتی را کسب کرد. از کاوش غاری در تنگه بیده(کوههای بختیاری شمال شرق شوشتر) ابزارها و سلاحهایی از سنگ ناصاف (چکش سنگی –پیکان و تیغۀ تبر سنگی) و در نواحی همیان و میرملاس و دوشه از توابع لرستان، تصاویر جانوران و آدمیان منقوش بر صخره ها با رنگهای سیاه – زرد و قرمز کشف شده که دیرینگی آنها به حدود 15 هزار سال قبل       از میلاد مسیح می رسد. از هزارۀ پنجم تا سوم ق.م (دورۀ سنگ و مس) فلز مس شناخته شد و در ساختن اشیاء به کار می رفت، گرچه ابزارهای سنگی هنوز هم مورد استفاده بود سفالگری منقوش و مهره های کنده کاری شده با علائم و شکلهای مختلف در این دوره رواج یافت. در اواخر هزارۀ چهارم   ق.م تمدن ایلامیان به وجود آمدند. سفالینه های نخودی رنگ مکشوف از کاوشهای شوش که به زیبایی و ظرافت مشهور شده اند، نمایشگر صنعت پیشرفتۀ سفالگری آن دیار هستند.

تمدن سیلک:

قدیمی ترین محل سکونت بشری در ایران تپۀ سیلک کاشان می باشد که دیرینگی آن به هفت هزار سال قبل از میلاد می رسد. در آغاز مردم سیلک به جای خانه، کلبه هایی از نی می ساختند و درزهای آنها را با گل اندود می گرفتند.در اوایل سبدهای بافته شده از شاخ و برگ درختان را گل اندود می کردند که مانع ریزش مایعات از سبد بافته شده باشد. بعدها همین طور ساختن ظروف موجب پیدایش سفال شد. ازدوره های بعد، آثاری از سفال منظم و صاف در دست نیست و دلیل آن، این است که انسان در آن زمان چرخ کوزه گری نداشته است و خاک رس را با دست خمیر می کرده و ظروف مورد نظر را می ساخته است. انسانهای آن زمان برای پختن ظروف گلی، آنها را در هوای آزاد قرار داده و مقداری شاخ و برگ به روی ظروف می ریختند، سپس با آتش زدن آنها، حرارت لازم برای پختن ظروف را تولید می کردند. ظروف سفالین که از 4000-3000 سال قبل از میلاد به دست آمده است. دارای نقوش زیبا و ظریف است و باشکلهای هندسی و نقوش حیوانات تزئین شده است. بعدها هنر کوزه گری خود را با خشت های آجری پخته شده، می ساختند. این آجرها را در آغاز با نور خورشید و بعدها در کوره می پختند. در سیلک مردم مردگان خود را در خانه همراه با ظروف سفالی از جمله قوریهای لوله دار دفن می کردند. مهمترین اثر هنری که در این ناحیه به دست امده مجسمۀ انسانی است که از استخوان ساخته شده است. آلات و ادوات سنگی و مهره های گلی و استخوانی و آلات مسی و برنزی از جمله دیگر آثار پیداشده در این تمدن است.


هنر در ایران باستان

تمدن لرستان:

در حدود 1200 سال ق.م عصر آهن به وجود آمد و در لرستان که نزدیک به مرکز شوش بود تمدنی پا گرفت که در فلزکاری مفرغ و آهن پیشرفت بسیاری کرد. از اشیای زینتی و سلاح و نوعی سفال ضخیم و شکننده به رنگ قهوه ای روشن که بطور کامل پخته شده است و نقشی هم ندارد، می توان یاد کرد. در این تمدنها مردگان را با لباس و سایر وسایل دیگر در گودال ساده در زمین دفن می کردند.جنس بیشتر اشیای به دست آمده از مفرغ و آهن است. بیشتر اشیای فلزی لرستان عبارت است از: قطعات ساز و برگ اسباب – انواع لگامهای اسب- آویزها – زنگوله ها- اجزای ارابه هاو یراقها- اشیا زینتی – گردن بند- آویز- انگشتر- گوشواره- انواع سنجاق مو- بازوبند و.....هنر دوران هخامنشی:

عالی ترین بنای آن زمان در شهر پاسارگاد که پایتخت ایران بود تاسیس شد. بعد از پاسارگاد بهترین آثار هخامنشیان در بیستون و تخت جمشید می توان ملاحظه کرد. خط رسمی دولتی، خط میخی بوده که 36 علامت داشته و هر علامتی نمایندۀ صدایی یا سیلابی بوده است. عالی ترین کتیبۀ هخامنشی کتیبۀ بیستون است که در آن داریوش کبیر شرح وقایع اوایل سلطنت خود و سرکوبی دشمنان را گزارش می دهد. نقش بیستون مرکب از پیکرۀ داریوش بزرگ       است که نقش شاه از همه بزرگتر است.در این تصویرها قامت شاهنشاه هرگز با قد اتباع او یکسان نیست، یعنی هنرمند بزرگی و برتری معنوی را بوسیلۀ عظمت تصویری نشان داده است گویی طبیعت مقرر کرده که قامت شاه را رساتر از دیگران نیافریده و هنرمند مامورست این خطای طبیعت را جبران کند.

منبع: استاندارد آموزش نقاشی.- مینا نعمت الهی


بزرگان جهان

مشاهیر جهان: لامارک (1744-1829)

لامارک فرضیه ای از خود در بارۀ علتها و روشهای تکامل بر جای نهاد که با اخلاق دوست داشتنی بیشتر سازگار بود تا با انتخاب طبیعی بی رحمی که داروین عرضه کرد.

لامارک در سال 1778 به تحصیل گیاه شناسی مشغول شد و در همین سال کتاب گیای فرانسه را انتشار داد. لامارک لفظ زیست شناسی را برای علم بررسی همۀ موجودات زنده انتخاب کرد. علاقۀ او به تدریج از گیاهان به حیوانات کشیده شد. بررسی جانوران بی مهرۀ پست را جزء حوزۀ عملیات خود قرار داد و برای آنها عنوان بی مهرگان را ساخت. تا سال 1809 به نظریه های ابتکاری چندی رسیده بود که آنها را در مقالۀ مجموعۀ جانوران بی مهره و فلسفۀ جانورشناسی شرح داد. بین سالهای 1815 و 1822 طبقه بندیها و نتایج نهایی خود را در کتابی قطور تحت عنوان تاریخ طبیعی بی مهره گان منتشر ساخت. فلسفۀ جانورشناسی حاوی نظریات تکاملی اوست.که با مشاهده تنوع بی پایان و اصل اسرار آمیز شکل های حیات آغاز شد. او در این کتاب می گوید: هر فرد با سایر افراد فرق دارد و در داخل هر نوع چنان درجه بندی دقیق اختلافات وجود دارد که اگر بخواهیم نوعی را از انواع بسیار مشابه و نزدیک آن از لحاظ شکل و عملکرد جدا کنیم، کاری دشوار یا نادرست خواهد بود. این گروهها یا نوعهای مختلف گیاهان یا جانوران چگونه به وجود آمد؟ لامارک چنین پاسخ می دهد:

قانون اول: در هر جانوری که از مدت تکامل خود فراتر نرفته باشد استفادۀ مکرر و مداوم از هر عضو به تدریج آن عضو را تقویت، قابل استفاده و بزرگ می کند و نیرویی به آن می بخشد متناسب با طول مدت چنان استفاده ای و حال آنکه عدم استفادۀ مداوم از آن عضو به طور مشهود آن را ضعیف می کند و باعث می شود آن عضو کوچک شود. به تدریج توانایی خود را از دست بدهد و منجر به نابودی آن شود. قانون اول واضح بود: بازوی آهنگر بر اثر استفاده بزرگتر و نیرومند تر می شود و گردن زرافه در نتیجۀ کوشش برای رسیدن به سطوح برگهای مغزی درازتر و موش کور از آن لحاظ نابیناست که در زندگی زیر زمینی، نیازی به چشم ندارد.

قانون دوم: هر چه را که طبیعت باعث شده که موجودات آلی به دست آورند یا از دست بدهند درنتیجۀ تاثیر کیفیاتی است که نژاد آن موجودات ممکن است مدتی طولانی در معرض آنها بوده باشد و در نتیجه به وسیلۀ تاثیر استفادۀ بیشتر از چنان عضوی، یا بر اثر عدم استفادۀ مداوم از چنان قسمتی طبیعت آن را در نتیجۀ وراثت حفظ می کند و آن را به افراد تازه ای که از آن به وجود می آید. انتقال می دهد، به شرط آنکه تغییراتی که بدین گونه پیدا می شود و در جنس مذکر و مونث، یا در آنهایی که موجودات آلی جدید را به وجود می آورند، مشترک باشد.مارکس و انگلس این اصل موروثی را قبول کردند که اگر محیط بهتری به وجود آید انسانی بهتر هم پیدا خواهد شد. در سال 1885 واسیمان این نظریه (قانون دوم) را باطل کرد. اما به تازگی شواهدی برای تایید نظریه وراثت خصوصیات اکتسابی در پارامسیوم (خیسه) و سایر جانوران سلسلۀ آغازیان به دست آمده است.

منبع: تاریخ تمدن – عصر ناپلئون


مشاهیر جهان: مستر

مستر در سال 1753 در شامبری تولد یافت. او در سپتامبر 1792 که ارتش انقلابی فرانسه به ساووا امد ضربۀ شدیدی به همۀ ارزشها و طبقات قدرتها و اعتقادات او پدید آمد و وی را به نوشتن کتابهایی مشغول داشت. مستر در سال 1796 ملاحظاتی در بارۀ فرانسه را انتشار داد و نوشت انقلاب فرانسه با اعدام پادشاه و خلع ید کلیسا، همۀ پایه های اخلاقی را در هم شکست. هرگز چنان جنایت عظیمی دارای آن همه شریک جرم نبوده است او در رسالۀ در باب اصل مولد قوانین اساسی سیاسی، قوانین را ناشی از کشمکشی می داند که در نهاد فرد میان انگیزه های خوب و بد(اجتماعی و غیر اجتماعی) و نیاز به یک قدرت متشکل و پایدار جهت حفظ نظام اجتماعی و بقای گروهی به وسیلۀ حمایت از تمایلات دسته جمعی در مقابل فردی به وجود می آید. هر فرد خواستار قدرت و تمول است و تا زمانیکه غرایزش رام نشود فردی است زورگو- جانی و زناکار. اگر بگذاریم هر فرد بالغی تمام قضایا را با خرد خود (که در نتیجۀ عدم تجربه ضعیف است و بردۀ آمال) بسنجد این کار به مفهوم قربانی کردن نظم در راه آزادی است. این آزادی بی بند وباری و افسار گسیختگی می شود و هرج و مرج اجتماعی قدرت جمعی را در جهت وحدت علیه حملۀ خارج یا تجزیه از داخل تهدید می کند. از نظر مسترسلطنت پادشاهی بهترین نوع حکومت است و نظم و تداوم و ثبات و قدرت را برقرار می کند. در صورتی که در حکومت دمکراسی، هم رهبران و هم عقاید به طور مکرر، دستخوش تغییر اساسی می شود. گاه گاه جامعه در معرض امیال و جهالت مردم قرار می گیرد واین کیفیات موجبات نارضایتی و بی نظمی را فراهم می آورد و به مراحل سخت و نافرجامی منتهی می شود. هنر دولت عبارت از آرام کردن توده هاست و خودکشی دولت اطاعت از آنها. مستر می گفت بیشتر بدیها یاداشهای خطاها یا گناهان است، هر بیماری و هر رنجی، مجازات شایبه ای در وجود ما یا نیاکان ما یا گروه جامعۀ معاصر ما می باشد. باید از تنبیه بدنی واعدام به سبب ارتکاب پاره ای جنایات دفاع کرد. جلاد و پلیس برای نظم اجتماع لازم است وجود بدی مستلزم مجازات است. اگر آن راسست بگیریم جنایت افزایش خواهد یافت. در مورد ذ ات انسان می گفت قسمت بیشتر خون ریزیها اغلب با ازدیاد جمعیت مربوط است. قانون بزرگ نابودی جبری موجودات زنده در تمام موارد از کرم گرفته تا بشر، اجرا می شود. سرتا سر زمین که خون می آشامد محراب عظیمی بیش نیست که در آنجا هر موجود زنده ای باید قربانی شود و این عمل بی وقفه، بدون محدودیت، بدون استراحت، تا نابودی همۀ اشیاء حتی نابودی مرگ ادامه می یابد.

منبع: تاریخ تمدن-عصر ناپلئون


سازمان ملل متحد

 در سال 1918 بعد از مدت 4 سال جنگ جهانی بعد ازبه جا گذاردن 10 میلیون نفر تلفات دولتهای درگیر، منشور پیمانی را امضا کردند که به موجب آن برابری حقوق دولتها و کشورهای دیگر و اصل صلح و امنیت بین المللی را تضمین نمایند.برفراز          کشتارهای جنگ دوم جهانی و حادثۀ هیروشیما و ناکازاکی بود که در روز    24 اکتبرحدود 50 کشوری که درگیر جنگ بودند نمایندگانی برای ایجاد سازمان بین المللی ضامن صلح به سانفرانسیسکواعزام داشتند.بدین ترتیب سازمان ملل متولد شد و این روز را در سراسر جهان روز ملل متحد نامیدند. مقر دائمی سازمان ملل در شهر نیویورک است. که محلی برای تشکیل جلسات مجمع به گنجایش 2300نفر – قسمت دبیرخانه دارای 40 طبقه به گنجایش 4400 نفر عضو و ....... دارا است. ادارۀ اروپایی سازمان ملل در پارک آرین واقع در شهر ژنوسویس قرار دارد. دیوان دائمی بین المللی دادگستری نیز در شهر لاهۀ هلند می باشد. موسسه بین المللی کار در شهر ژنو است. موسسه تربیتی و فرهنگی یونسکو در پاریس می باشد.سازمان ملل 3 وظیفۀ مهم را بر عهده          دارد: 1-مسوولیت نگهداری و حفظ صلح و امنیت بین المللی 2- توسعۀ روابط دوستانه مابین ملتها 3-تشویق به همکاری بین المللی در حل مشکلات اقتصادی-اجتماعی- فرهنگی و احترام به حقوق انسانی و آزادیهای اساسی بدون تمایز بین نژاد، جنس، زبان و دین.

کشورهائی که به عضویت سازمان ملل می رسند از حق حاکمیت مساوی سایر دولتهای عضو برخوردارند و این حق تا زمانی محفوظ است که آنان مسوولیتهایی را که در قبال منشور ملل پذیرفته اند.انجام دهند. دولتهای عضو مکلفند اختلافات بین المللی خود را با وسایل مسالمت آمیز و بدون به خطر انداختن صلح و امنیت حل نمایند. عضویت در سازمان ملل برای تمام کشورهایی که منشور ملل و قطعنامه های سازمان را بپذیرند و بدان عمل کنند آزاد است.زبان جاری آن بیشتر فرانسه و انگلیسی می باشد. نشان و آرم سازمان ملل کرۀ زمین با دو سنبل در طرفین آن است که در وسط ÷ر چم آبی رنگ سازمان نقش گردیده است. اعلامیۀ جهانی حقوق بشر محصول تلاش همۀ آزادیخواهان جهان می باشد. این اعلامیه شامل 30 ماده است و دلالت بر این دارد که تمام انسانهای روی زمین با هم برابرند و هیچ کس نباید حقوق انسانی او پایمال شود. مدرسه و تعلیم و تربیت باید در اختیار تمام انسانها باشد و از شغل و کار مناسب بهره مند شوند و..... در حقوق سیاسی و مدنی سازمان ملل شکنجه یا رفتار غیرانسانی و تحقیر آمیز ممنوع است و همۀ انسانها از حمایت قانون به طور مساوی برخوردارند یعنی نمی توان کسی را خودسرانه توقیف یا تبعید کرد، مکاتبات و نامه    های او را کنترل کرد و.... روز 19 آذر یا دهم دسامبر در تمام دنیا به عنوان روز حقوق بشر شناخته شده است.

سازمان ملل برای انجام وظایف خود احتیاج به ادارات و تشکیلات بزرگی دارد مانند دیوان دادگستری بین المللی – شورای امنیت – شورای اقتصادی اجتماعی- شورای قیومیت- کمیته های مربوط به قوانین کار- کنفرانس تجارت- برنامۀ عمران ملل متحد- صندوق سرمایۀ ملل متحد- سازمان توسعۀ صنعتی(یونیدو) موسسه آموزش و پرورش (یونیتار)-صندوق کودکان(یونیسف) بانک جهانی کمیسیون خلع سلاح- کمیتۀ ستاد نظامی و....

شورای امنیت: از15 عضو تشکیل شده است و وظیفۀ آن نگهداری و حفظ صلح و امنیت بین المللی است. اقدامات آن شامل به کار بستن مجازاتهای اقتصادی- یا اخراج دولتهای متجاوز می باشد. این شورا می تواند کشوری را که صلح ر اتهدید می کند تشخیص داده و خود اقدام کند.

دادگاه بین المللی لاهه: پایۀ عمدۀ سازمان ملل به حساب می آید و مقر آن در شهر لاهۀ هلند است. دادگاه از 15 قاضی تشکیل شده است که هر قاضی متعلق به یک کشور عضو می باشد.

سازمان علمی –آموزشی و فرهنگی یونسکو: یونسکو وظیفه دارد افکار نوع دوستی را به مردم جهان بشناساند که در سایۀ صلح است که امر پیشرفت و سازندگی تحقیق پیدا می کند. یونسکو دولتهای متخاصم را با هم آشتی می دهد. از دیگر وظایف آن سواد آموزی در سطح جهان می باشد. یونسکو همچنین می تواند متدهای نوین تعلیم و تربیت را برای آشنا ساختن همۀ ملل جهان از آنها منتشر سازد.

موسسه کار سازمان ملل: مقر آن در ژنو می باشد و اعضای آن از 8 نفر نمایندۀ کارگران و 8 نفر نمایندگان کارفرمایان تشکیل می گردد. یکی از قوانین مهم آن این است که هیچ کس را نمی توان مجبور به انجام کار مشخصی نمود یا او را از آن  کار برحذر داشت. این موسسه همچنین قوانین مربوط به ساعات کار (در شبانه روز همه باید 8 ساعت کار کنند و اضافه کاری با میل خود کارگر مجاز می باشد) و تعیین دستمزد و... می باشد.

یونیسف: به منظور ارزش نهادن به حقوق انسانی همۀ کودکان جهان به منظور جلوگیری از وجود آنها در کارگاهها و هر گونه سوء استفاده از آنان می باشدو همه ساله در سراسر جهان یک روز به     نام          روزکودک برگزار می شود.

وظیفۀ مهم دیگر سازمان ملل مساله خلع سلاح و بوجود آوردن یک محیط سالم بین المللی برای توسعۀ روابط دوستانه و صلح آمیز بین دولتها می باشد.


بزرگان

مشاهیر بزرگ جهان: شاتوبریان

فرانسوا- رنه دوشاتوبریان در نظر معاصران فرانسوی خود بزرگترین نویسندۀ آن زمان بود. عصر شاتوبریان بزرگترین دورۀ تاریخ ادبیات فرانسه از عهد پلئیاد به بعد محسوب می شود. تفوق او حاکی از غلبۀ مذهب بر فلسفه است. همان گونه که تفوق ولتر ناشی از غلبۀ فلسفه بر مذهب است. وی به اندازه ای عمر کرد که تولد مجدد ماده گرایی را به چشم خود ببیند و می گفت هر حالت فکری یا اجتماعی که پیش آید و هیجان ادامه یابد، به تدریج حس قبول خود را از دست می دهد و حالت مخالف خود را به وجود می آورد و بر اثر افراط بسیار نوع بشر بار دیگر احیا می شود(اشاره ای است به فلسفۀ هگل که هرتزی – آنتی تزی را به وجود می آورد و هر دو ترکیب می شوند و عامل تازه ای یا سنتزی را تشکیل می دهند).او می گفت بعد از تولد، هیچ مصیبتی را بالاتر از به وجود آوردن بشر دیگری نمی دانم. در سال 1797 مقالۀ تاریخی، سیاسی و اخلاقی در بارۀ انقلابهای قدیم و جدید را منتشر کرد. شاتوبریان عقیده داشت انقلابها به منزلۀ طغیانهای ادواری است و همیشه یک منحنی را تشکیل می دهند که از شورش آغاز می شود و از طریق هرج و مرج به استبداد منتهی می شود. تاریخ به منزلۀ دایره ای است با صورت بزرگ شدۀ همان دایره، با حواشی و تعلیقاتی اضافی که چیز قدیمی را نو جلوه می دهد. صفات خوب و بد افراد علی رغم چنان تحولات بزرگ باقی می مانند.پیشرفت واقعی وجود ندارد، علم افزایش می یابد ولی فقط برای خدمت غرایزی که تغییر نمی کنند.

ایمان عصر روشنفکری به کمال نامحدود بشر تصور باطل کودکانه ای بیش نیست. اقوامی که امروزه وحشی اند به تمدن خواهند رسید، از عظمتها و انقلابهای متوالی خواهند گذشت و به نوبۀ خود به بربریت سقوط خواهند کرد شاتوبریان عقیده داشت اگر اعتقاداتی را که به مردم کمک کرده است تا انگیزه های غیر اجتماعی خود را کنترل کنند و ستم گری-بدی – رنج و مرگ غیر قابل اجتناب را متحمل شوند  از آنان بگیریم مرتکب جنایت شده ایم. او در آخرین خاطرات     خودمیگفت    روح من        مراوامیداردبه          هیچ    چیزحتی       خودم  عقیده نداشته باشم و همه چیز را – عظمت- بدبختی – مردمان و پادشاهان را با چشم حقارت بنگرم. بر روح من غریزۀ تعقل مستولی است و به آن دستور می دهد که تسلیم آنچه به ظاهر زیباست بشود. عدالت – انسانیت – برابری – آزادی وا فتخار. او متذکر می شود که عشق نوعی سرمستی است و ازدواج سرنوشتی بدتر از مرگ- هیچ قلبی را نیافته ام که زخمی نهانی نداشته باشد. روحی که به ظاهر آرام است به چاههای طبیعی ساوان(آفریقا) شباهت دارد که سطح آنها به نظر آرام و پاک می آید. ولی وقتی به عمق آنها نگاه می کنید، تمساح بزرگی را می بینید که از آب چاه تغذیه می کند.او عقیده داشت ادبیات یونان و روم مزایای بسیاری برای فکر و ذهن دارد ولی انسان را گرفتار محظورات اخلاقی می کند. یکی از مهمترین آثار شاتوبریان روح مسیحیت است که در واقع بیان عمدۀ نهضت رمانتیک در زمینۀ مذهبی بود و بازگشت ایمان و امید رانشان می داد. روح مسیحیت به قول ناپلئون «اثری ساخته و پرداختۀ سرب و طلاست ولی طلای ان بیشتر است. نبوغ شاتوبریان بر هرچه که جنبۀ عظمت و ملی داشته باشد برتری دارد.

شاتوبریان در تهیۀ خاطرات پس از مرگ در سال 1811 نوشت: زمین ما در دلفریبی است که از زهدان او بیرون می آییم. در کودکی ما را با پستانهای خود که پر از شیر و عسل است می پرورد. در جوانی و مردی، آب خنک و محصولات و میوه های خود را به ما ارزانی می دارد. هنگامی که می میریم، زمین دوباره آغوش خود را به روی ما می گشاید و روپوشی از سبزه و گل بر روی بقایای ما می افکند و در این ضمن در نهان ما را به جنس خود تبدیل می کند تا ما را دوباره به شکلی دلپذیر و تازه در آورد. در نوشته های او نیز جمله ای فلسفی که غم انگیز است می درخشد. تاریخ فقط تکرار همان حقایق است که در مورد افراد و اعصار مختلف به کار می رود. خاطرات پس از مرگ شاتوبریان پایدارترین اثراوست.

منبع: تاریخ تمدن عصر ناپلئون


مشاهیر بزرگ جهان: کوویه(1769-1832)

تهیه کننده : قاسم حمزوی

کوویه دانشمند بزرگ دیرین شناسی و تشریح مقایسه ای را بنیان نهاد و زمینۀ زیست شناسی را برای تغییر فکر اروپائیان فراهم ساخت. کوویه در مورد نرم تنان و کرمها اطلاعات بسیاری به دست آورد. وی  تا مدتی شیفتۀ آثار لینه بودولی به طور دائم فریفتۀ تاریخ طبیعی بوفون شد. او بسیاری از سنگواره ها را از دل خاک بیرون آورد و چنین پنداشت که جنبه های زمین شناسی به منزلۀ نوعی چاپ سنگی از زندگی گیاهی وحیوانی پیش از تاریخ است. بعضی از صدفهایی که از دریا جمع آوری کرد، بر اثر تنوع اعضای داخلی و شکافهای خارجی، چنان او را مسحور ساخت که پیشنهاد کرد طبقه بندی جدیدی از موجودات زنده بر اساس خصوصیات ساختمانی و تنوع آنها صورت گیرد. او در کتاب خود تحت عنوان تاریخ طبیعی ماهیها(1828-1831) 5000 نوع ماهی را شرح داد. با کتاب دیگرش تحقیقات در بارۀ استخوانهای فسیل شدۀ چهار پایان علم دیرین شناسی پستانداران را به وجود آورد. این کتاب حاوی شرحی بود از فیل پشم دارکه کوویه بقایای این فیل را در توده ای از خاک یخ زدۀ سیبری یافت و آن را ماموت نامید. در سال 1817 کوویه در اثر عمدۀ خود تحت عنوان طبقه بندی حیوانات بر اساس سازمان آنها در رده بندی جانوران را به صورت مهره داران – نرم تنان – بندپایان و شعاعیان انجام داد و قصد داشت نشان دهد پیدایش جنبه های متوالی سنگواره ها معلول نابود شدن ناگهانی صدها جنس جانور بر اثر حرکات شدید و تخریبی زمین بوده است.

کوویه در یکی از مجله ها گفت که هر موجود آلی دارای دستگاهی کامل و مخصوص به خود است که همۀ قسمتهای آن به طور طبیعی با یکدیگر مطابقت دارد تا در جهت معینی به کار رود. این عمل به وسیلۀ عکس العمل متقابل یا ترکیبی در همان جهت صورت می گیرد. از این لحاظ هیج یک از این قسمتهای    جداگانه          تغییر  شکل   نمیدهد                   مگراینکه       تغییر  مشابهی        درسایر        قسمتهای همان جانور به وجود آید و در نتیجه هر یک از این قسمتها به طور مجزا همۀ قسمتهای دیگر را که به ان تعلق دارد مشخص می کند. به این ترتیب ، اگر امعا و احشای جانوری طوری ساخته شده باشد که فقط برای هضم گوشت تازه باشد لازم است تا آرواره ها طوری ساخته شده باشند که برای بلع شکار به کار رود، دندانها برای پاره کردن و بلع گوشت، اعضای حرکت برای تعقیب و گرفتن آن و عضو شعور برای یافتن آن از فاصلۀ دور، بنابراین اگر تحقیقات با بررسی دقیق یک استخوان به تنهایی آغاز شود، شخصی که به اندازۀ کافی بر قوانین ساختمان آلی تسلط دارد می تواند همۀ وجود جانوری را که استخوان مزبور به آن تعلق دارد را از نو بسازد.

مبنع: تاریخ تمدن ویل دورانت


مشاهیر بزرگ جهان: کارل گوستاویونگ

کارل گوستاویونگ در سال 1875 میلادی در ایالات تورگووی آلمانی زبان سویس دیده به جهان گشود. یونگ بعد از زیگموند فروید پرآوازه ترین روانکاو قرن بیستم است که از اراو عقایدش در زمینه های روان شناسی- قوم شناسی – دین و عرفان بحث و جدلهای بسیار برانگیخته و بینش محققان زمینه های هنری و علوم انسانی را تحت تاثیر قرار داده است. یونگ معتقد بود علل و منشأ گرفتاریهای قرن بیستم را باید در طبع آدمی جستجو کرد که شیوه های خرد گرایانۀ افراطی آن را لجام گسیخته و بی بند و بار ساخته است. روابط پدر و مادر و محیط خانوادگی و تربیتی یونگ به گونه ای بود که از اوایل کودکی اندک اندک، زمینۀ نفسانی تعلق خاطر به زندگی درونی و مکاشفه و شهود را پیدا کرد. توجه به حیات درونی نزدیونگ به گونه ای بود که زندگی نامه اش سراسر حکایت حالات و کیفیات ذهنی و نفسانی و رویاها و تحولات زندگی درونی است. یونگ غریبان را برون گرا و شرقیان را درون گرا می خواند و به یک انسان شرقی درون گرا که امور ذهنی و نفسانی و معنوی برایش بیش از امور دنیوی مطرح است، نزدیکتر بود. یونگ از 16 سالگی به مباحث فلسفی علاقمند شد و به عقاید و آرا شوپنهاور بیش از فلاسفۀ دیگر دلبستگی نشان می داد. یونگ جوان به علوم طبیعی و تاریخ تطبیقی ادیان علاقۀ زیادی داشت و به پیام و معنای رویا اعتقاد خاصی نشان می داد یونگ در سال 1895 تحصیل در رشتۀ پزشکی را وارد دانشگاه شهربال آغاز کرد. آن زمان اوج شهرت نیچه بود. یونگ به سبب اینکه نیچه با مسیحیت مخالفت می کرد اعتقادات او را نمی پسندید اما مطالعۀ کتاب چنین گفت زرتشت نیچه برای یونگ کشفی بود به اندازۀ کشف فاوست اثر گوته. یونگ در سال 1900 میلادی آسیستان درمانگاه روان پزشکی بورگوتزلی در شهر زوریخ شد.وقتی که کارروان پزشکی را شروع کرد این علم عبارت بود از توصیف بیماریهای روانی و علائم و آثار آن و شخصیت خود بیمار مورد توجه نبود. فروید با آنکه روان پزشک نبود، اولین کسی بود که لزوم توجه به کل شخصیت بیمار روانی را مطرح ساخت. در این زمان یونگ مطالعۀ بیماریها را از راه تداعی آزاد شروع کرد. به عقیدۀ یونگ درمان واقعی هنگامی آغاز می شود که تاریخچۀ زندگی بیمار را بشناسیم. پزشک یا درمانگر باید همۀ ابعاد زندگی بیمار را مورد توجه قرار دهد و فقط به علائم و آثار بیماری اکتفا نکند. در بسیاری موارد فقط اطلاع از آنچه بیمار از ضمیر ناخودآگاه خود نقل می کند. کافی نیست بلکه باید با روش تداعی آزاد به تفسیر و تعبیر رویاها و کشف رمز زندگی شخص پی برد، یونگ در سال 1905 به عنوان استاد رشتۀ روان پزشکی در دانشگاه زوریخ برگزیده شد و در همان سال رئیس بخش روان پزشکی درمانگاه دانشگاه شد. در سال 1913 به امر تعلیم و تدریس در مباحث روان شناسی مرضی و روان کاوی فروید و روان شناسی اقوام بدوی و خواب مصنوعی پرداخت و در این مباحث به تفصیل در بارۀ عقاید و آراعلمی پیرزانه و فلورنوآ نیز بحث میکرد.یونگ در سالهای 1904-1905 یک آزمایشگاه روان شناسی مرضی در کلینیک روان پزشکی دانشگاه زوریخ به وجود آورد و در آنجا به تحقیق با روش تداعی آزاد پرداخت. تعدادی  کتابهای یونگ عبارتند از: 1- انسان و سمبولهایش 2- روان شناسی ضمیر ناخودآگاه 3- تحلیل رویا 4- انسان و اسطوره هایش


انقلاب فرانسه

علل و نتایح انقلاب کبیر فرانسه:

برای آنها که سرنوشت انقلاب کبیر فرانسه را مطالعه کرده اند سوالهای بی شماری پدید می آید از جمله اینکه آیا این انقلاب نظر به علل و نتایجی که داشت موجه بود؟ و چه منافع مهمی برای فرانسویان یا بشر بر جا گذاشت؟ مورخان پیشرفت بدون خشونت را تکامل می گویند. تغییر سریع کارمندان را همراه با شدت عمل یا به طور غیرقانونی کودتا می گویند(بدون تغییر حکومت) و هر گونه مقاومت علنی در برابر قدرت دولت را شورش گویند. حال علل انقلاب کبیر فرانسه را بررسی می کنیم:

1-شورش پارلمانها که باعث تضعیف قدرت شاه شد.

2- جاه طلبی فیلیپ داورلئان برای به دست آوردن تاج و تخت لویی شانزدهم 3- شورش بورژواها 4- شورش کشاورزان

5-شورش مردم پاریس علیه ظلم – نفایص اقتصادی – گرانی اجناس و.... نتایج انقلاب کبیر فرانسه به طور خلاصه به نتایج سیاسی- اقتصادی و فرهنگی تقسیم می شود.

 الف: نتایج سیاسی : 1- کشاورزان آزاد به جای فئودالها(مالکان) بر سر کار آمدند. 2-دادگاههای مدنی به جای دادگاههای فئودالی برقرار شد. 3-یک دمکراسی با محدودیت سرمایه جای سلطنت استبدادی را گرفت. 4-تساوی در برابر قانون و امکانات، آزادی بیان و عقیده – آزادی مذهب و مطبوعات برقرار شد. 5-انقلاب وحدت استانهای نیمه مستقل را به کمال رسانید و همۀ آنها را تحت نظر دولت مرکزی فرانسه در آورد. 6- انقلاب آزادی را در فرانسه و نواحی دیگر پیش برد و بردگان را آزاد ساخت.

اما آزادی فردی کیفر خود را در بردارد، آن قدر افزایش می یابد که از محدودیتهای لازم برای نظم اجتماعی و بقای دسته جمعی فراتر می رود. آزادی بدون حد و حصر به معنای هرج و مرج کامل است.

ب: نتایج اقتصادی:

انقلاب عبارت بود از مالکیت کشاورزان و برقراری سرمایه   داری که کشاورزان که با زمین پیوند یافته بودند به صورت قدرت محافظه کار نیرومندی در آمدند سرمایه داری در شهرها تکامل یافت، پول منقول جای ثروت اراضی را به عنوان قدرت اقتصادی وسیاسی گرفت.کار آزاد از قید نظارت دولت رهایی یافت. ثروت صنعتی افزایش یافت و به تدریج در مقامهای بالا متمرکز شد.

ج: نتایج فرهنگی انقلاب کبیر فرانسه:

انقلاب هنوز در زندگی ما تاثیر دارد(همۀ دنیا) انقلاب آزادی بیان و عقیده، آزادی مطبوعات و آزادی اجتماعات را اعلام داشت. انقلاب روش ملی مدارس را طرح ریزی و آغاز کرد و علم را به منزلۀ امری ثانوی و نظریه ای جهانی در برابر علوم الهی مورد تشویق قرار داد.

در سال 1791 دولت انقلابی هیاتی را به رهبری لاگرانژ مامور کرد سیستم جدیدی برای اوزان و مقیاسها که به تازگی وحدت خود را بازیافته بود عرضه کند.سیستم متری که حاصل این اقدام بود در 1792 رسمیت یافت و در 799 صورت قانونی یافت. انقلاب شروع به تفکیک کلیسا از دولت کرد. در سال 1905 درصدد آمد تا اخلاق طبیعی را به جای مذهب تعمیم دهد که در این کار موفق نشد. انقلاب درسهایی برای فلسفۀ سیاسی باقی گذاشت: طبع بشر درهمۀ طبقات یکسان است. و انقلابیون به قدرت رسیده مانند پیشینیان خود و در بعضی موارد بی رحمانه تر عمل می کنند و نکتۀ آخر این که انقلاب فقط تا حدی موثر است که تکامل اجازه دهد و تا جایی که طبیعت بشر اقتضا کند.    ادامه مطالب وبلاگ در نوشته های        دی و اسفند۱۳۸۶ و فروردین۱۳۸۷

منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت جلد 11 – عصر ناپلئون


داروین

مشاهیر جهان . ارزمس داروین

تهیه کننده: قاسم حمزوی

دانش زیست شناسی هم فاجعه و هم شکوه زندگی را آشکار می ساخت و باورهای مذهبی را دچار تشویش و نگرانی می کرد. داروین با لامارک دانشمند زیست شناس معروف فرانسوی توافق داشت که تئوری تکامل رابراین پایه بنیان نهاده بود که صفات مکتسب و انحصاری که در نتیجۀ به کار بردن تکامل یافته باشد، در صورتی که در طول چندین نسل تقویت شود، ممکن است به وسیلۀ همان موجود زنده به نسل بعدی منتقل شود. داروین اعلام داشت حیات همۀ جانداران با افروزۀ حیات که علت اول در جهان حیوانی دمیده است آغاز شده و آن گاه آن را به حال خود واگذارده تا فعالیت ذاتی خویش نیرو گیرد و تقویت شود و این نیرو و قدرت تکامل را در طول نسلها به آیندگان انتقال دهد. بدین سان جهانی پدیدار شد که برای آن پایانی متصور نیست. در این زمان دانشمندان کالبدشناسی و تشریح، بستگی  وا رتباط بین جسم و ذهن را آشکار ساختند. در سال 1811 چارلز کتابی تحت عنوان اندیشه های نوین در بارۀ تشریح مغز انتشار داد و ضمن آن این نکته را به اثبات رسانید که بخشهای مشخصی از سلسلۀ اعصاب، تاثرات حسی را به بخشهای مشخصی از مغز منتقل می سازند و اعصاب مشخصی تکانه های محرک را به اندامهای مشخصی می رسانند و آن اندامها با حرکت خود پاسخی به آن تکانه ها می دهند. پدیدۀ هیپنوتیسم این مطلب را نشان می داد که تحولات فیزیولوژیکی از احساس به اندیشه و سپس به عمل تغییر شکل می دهد.

به طور کلی نظریۀ داروین بزرگترین ضربه را به مسیحیت وارد کرد که انسان را اشرف مخلوقات می خواند. داروین ثابت کرد انسان از نسل میمون است که بعدها مشخص شد میمون هم از نسل پریماتها (نخستین ها) می باشند که در حدود 36 میلیون سال پیش به وجود آمده اند. نظریۀ داروین معمای بزرگ یعنی وجود شر در وجود انسان را کشف کرد و معلوم شد که چرا بشر تا این اندازه خون خوار و بی رحم و شهوت پرست است. حیات در زمین از 570 میلیون سال پیش آغاز شده است. انسان حدود 15 میلیون سال قبل به تدریج از میمون جدا شده و فقط حدود 6000 سال است که به تدریج متمدن شده است. ما انسانها ریشه در اجداد حیوان خود داریم و  جرم مغزما(حدود 800 گرم) مربوط به اعمال جنسی- خشونت- دفاع از خود و.... می شود که قسمت سیاه یا تاریک مغز نام دارد که از اجداد غیر انسانی به ما ارث رسیده است و باعث این همه جنگهای خونین در طول تاریخ بشر بوده است. ایجاد یک مدینۀ فاضله که در آن تمام انسانها با صلح در کنار یکدیگر زندگی کنند امری محال و نشدنی است.

دوستال

مشاهیر بزرگ جهان :مادام دوستال

مادام دوستال بزرگترین زن نویسندۀ روزگار خود و بزرگترین مولف فرانسه به غیر از شاتوبریان بود. وی قبل از سال 1800 میلادی 15 کتاب نوشته بود که  تعدادی از آنها عبارتند از: در بارۀ ادبیات- دلفین- کورین-در بارۀ انقلاب فرانسه کتاب در بارۀ ادبیات از لحاظ روابط آن با بنیادهای اجتماعی موضوعی وسیع و قهرمانانه است مادام در این کتاب می گوید: آزادی فکر- فرد در برابر دولت –پیشرفت دانش و اخلاق در اینجا افسانه ای فوق طبیعی نیست، بلکه ایمان به تعلیم و تربیت – علم و فهم مطرح است.نخستین شرط لازم برای پیشرفت، آزادی فکر از استیلای سیاسی است. نباید انتظار داشت که هنر و شعر مانند علم و فلسفه پیشرفت کند، زیرا آنها وابسته به قوۀ تصور است که در همۀ دورانها قوی و بارور است. در تکامل یک تمدن، هنر و شعر از علم و فلسفه فراتر می رود. به همین سبب بود که عصر پریکلس جلوتر از عصر ارسطو و قرون وسطی جلوتر از عصر گالیله و هنر در زمان لویی چهاردهم جلوتر از عصر روشنگری بود. پیشرفت فکر مداوم نیست، به سبب اختلال در طبیعت یا تحولات سیاسی، دوره های قهقرایی نیز پیش می آید ولی علم و روش علمی حتی در قرون وسطی پیشرفت کرد، به سبب اختلال در طبیعت یا تحولات سیاسی، دوره های قهقرائی نیز پیش می آید ولی علم و روش علمی حتی در قرون وسطی پیشرفت کرد، و ظهور کوپرنیک و گالیله و بیکن و دکارت را امکان پذیر ساخت. در هر عصری فلسفه نمایندۀ تجمع و جوهر میراث فرهنگی است. شاید فلسفۀ در دوره ای در آینده، به اندازۀ کافی جامع و در حد کمال باشد که برای ما به صورتی در آید که مذهب عیسوی در گذشته بوده است.

وی انوار فلسفی را ارزیابی اشیاء بر طبق خود می دانست و فقط در مقابل مرگ بود که اعتقادش به حیات خود سست شد. پیروزی نور همیشه برای عظمت و اصلاح بشر مساعد بوده است. پس از خواندن آثار روسو و ولتر مادام دوستال ادامه می دهد که تنها رشد عقلی کافی نیست. دانش تنها یک عنصر فهم است. عنصر دیگر احساس است. باید حساسیت روان و حواس در کار باشد. دمکراسی به عقیدۀ او نویسندگان و هنرمندان را تابع سلیقه های مردم پسند می کند، اشراف آنها را بر آن می دارند که برای طبقه ای برگزیده بنویسند، و افکار خود را تحمیل می کنند. استبداد هنر و علم را به پیش می برد و بدان وسیله خود را به وسیلۀ عظمت و قدرت بر مردم تحمیل می کند ولی جلو فلسفه و تاریخ نگاری را می گیرد، زیرا فلسفه و تاریخ موجب وسعت و عمق نظریاتی می شود که به حال دیکتاتوری زیان آور است. دولت مستبد آزادی و نوآوری و فکر را خفه می کند، به عقیدۀ او سبک کلاسیک متکی بر آثار کلاسیک یونان و روم قدیم بود ولی ادبیات رمانتیک بر خلاف از الاهیات مسیحی و احساسات پدید می آمد و می گفت هیچ تمدنی نمی تواند بدون اخلاق پایدار بماند.

منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت جلد 13

بنام خداوند جان و خرد

زرگان در زمان هخامنشی

تهيه كننده: قاسم حمزوي

در كاوشهاي باستان شناسي كه در دهه 1940 ميلادي زير نظر پروفسور ايران شناس خانم هايد ماري كخ( برنده جايزه نوبل رياضيات ) صورت گرفته است نام 400 آبادي اطراف تخت جمشيد ديده مي شود اما تعيين بعضي از حوزه ها و شهر ها كاري بسيارمشكل است به طور مثال شيراز يا تيزاريش در زمان هخامنشيان شهري بزرگ  و با اهميت بوده كه 80 بار نام آن در لوح هاي گلي تخت جمشيد  تكرار شده است. نام شيراز يا تيزاريش از دو قسمت شر به معناي خوب و راز«هم ريشه رزيامو «درخت انگور»» گرفته شده است. در نقشه ولفرام كلاسيس 1977 / 10 ، AMI سر راه پرسپوليس به شيراز چاپارخانه يا شهري با كاروانسرا به نامAӨRICA  ديده مي شود  كه به احتمال يقين همان زرگان مي باشد. از تخت جمشيد پايتخت امپراتوري به جاده شاهي 22 چاپارخانه وجود داشته  كه فاصله هر يك از آنها با هم 24 كيلومتر مي باشد . و از قديم بين تخت جمشيد و زرگان شهري وجود نداشته است و كفه اوچر (آهوچر اشتباه است )هم بيشه يا تالاب بوده است و همچنين زرگان از قديم كاروان سراهاي زيادي داشته است كه محل رفت وآمد قافله سالار ها بوده است در اين مورد كه زرگان همان اتريكا باشد، جاي ترديد نيست.

دليل ديگر آنكه در حوزه ديواني شماره (3) كه توسط پروفسور هايد ماري كخ ترسيم شده AӨRICA زير نظر اداري شهر شيراز يا TIGRAS بوده است.

جاده زمان هخامنشيان از محل فعلي مرودشت به شهر اصفهان متصل مي شده است. جاده پستي هخامنشيان از تخت جمشيد به زرگان و از طريق بيضا به شوش و از آنجا به يونان مي رفته است و زرگان اولين چاپارخانه جنوب تخت جمشيد بوده است.

آن زمان چاپارخانه ها براي مسافران،پيكها، سفيران،كاروان ها امكان خواب و خوراك را فراهم مي كردند. چاپارخانه هاي (كاروان سرا) زرگان هم تاسيسات ساختماني محصوري داشته است كه قسمتي از آن مسقف بود و پيكهاي سريع شاهي همواره آماده جايگزيني بودند. 

بنام خداوند جان و خرد

 

اثرات كشف قاره امريكا

تهيه كننده: قاسم حمزوي

باز شدن درياهاي غربي و جنوبي به روي دريا نوردي و تجارت،به دوران مديترانه در تاريخ تمدن جهان پايان داد و دوران اقيانوس اطلس را شروع كرد. 

هر چه بيشتر طلاي آمريكا جديد وارد اسپانيا مي شد زوال كشورهاي اطراف آن سريعتر مي شد. اروپا دنياي جديد (آمريكا) را جايگاهي براي اضافي جمعيت – انرژي ذخيره و جانيان خوديافت و بازارهاي خوبي رابراي خود بدست آورد . اين امر باعث انگيزه صنعتي شدن در اروپا كرد كه منجر به  انقلاب صنعتي شد. گياهان و سبزيهاي جديد چون سيب زميني،گوجه فرنگي ،كنگر فرنگي،كدو و ذرت از آمريكا وارد اروپاو سپس آسيا گرديد . 

وفور طلا و نقره قيمتها را بالا برد،بازار كارخانه داران را رواج داد. مسيحيت بر نيمي از دنيا انتشار يافت و كليساي كاتوليك رومي طرفداران بسياري پيدا كرد. زبان مردم مستعمره جديد يا آمريكا، اسپانيايي و پرتغالي شد اما قانون شكني وحشيانه مستعمره نشينان،با بازگشت دريانوردان به اروپا  سرايت كرد و باعث تعديهاي متعصبانه و بي بندو باري هاي جنسي شد فكر اروپاييان بر اثر كشف آن ملتها و مردم گوناگون با آداب و رسوم و تمدنهاي متفاوت سخت به هيجان آمد . عقايد جزمی و اصول ديني مذاهب بزرگ دستخوش برخوردها  و ستايشهاي دو جانبه شدند. شعار قرون وسطي در مورد جبل الطارق اين بودكه«نه دورتر» اما اكنون با تاسي به جا به شعار دورتر تبديل شد . همه حدها برداشته شده بودند. دنيا باز و گشاده بود. همه چيز حتي رفتن به ماه ممكن بنظر مي رسيد. اكنون با جنبشي بي باك،تاريخ جديدي براي جهان آغاز شد. 

منبع : تاریخ تمدن ويل دورانت جلد (6)  - اصلاح ديني

انسان و سمبولهايش

تهيه كننده: قاسم حمزوي

در روان شناسي مكتب يونگ مرد خصوصيات زنانه را تا حدي درخود دارد و زن هم داراي خصوصيات مرد مي باشد. در روان شناسي يونگ تصوير مردانه و زنانه را عنصر نرينه و عنصر مادينه مي نامند. عنصرمادينه تجسم تمامي گرايشهاي رواني زنانه در روح مرد است مانند احساسات- خلق و خوهاي مبهم – مكاشفه هاي پيامبرگونه – حساسيتهاي غير منطقي – احساسات نسبت به طبيعت و ... جلوه هاي فردي عنصرمادينه بيشتر توسط مادر شكل مي گيرد و اگر مرد حس كند مادر تاثير منفي بر روي وي گذاشته وجودش بصورت خشم  - ناتواني و ترديد بروز مي كند. شخصيت منفي زنانه در روان مرد داراي جنبه هاي مثبت و منفي مي باشد. شخصيت منفي زنانه در روان مرد سبب ناهنجاري هاي – رواني ترس بيماري ناتواني و تصادف مي شود و ممكن است سراسر زندگي را غمگين و خسته كننده ببيند. از نظر زيست شناسي ثابت شده است كه در هورمونهاي مرد  هورمونهاي زنانه و در هورمون مردانه هم وجوددارد يعني هيچ مردي مرد كامل نيست و هيچ زني هم زن كامل نيست و داراي خصوصيانت مردانه مي باشد. نمود منفي عنصر مادينه در مرد باعث مي شود تا مردان به واقعيت پشت كنند و براي فراموشي به  اعتياد و الكل روي آورند. عنصر مادينه مرد را به بازي روشنفكرانه مخربي مي كشاند يعني مرد آنقدر بر روي زندگي متمركز مي شود كه هر گونه ابتكار عمل و اعتماد به نفس را از دست مي دهد. رايج ترين نمود عنصر مادينه تخيلات شهواني است اگر مرد به قدر كافي مناسبات عاطفي خود را پرورش نداده وضعيت عاطفي وي نسبت به زندگي،كودكانه باقي مانده باشد. عنصرمادينه روان مرد چهار مرحله دارد:1-حوا كه روابطي به طور كامل غريزي و شهواني دارد 2- مانند فاوست در داستان گوته  اگر چه شخصيت افسانه اي و زيبا داشت اما عناصرجنسي همچنان مشخصه اش بودند 3- مرحله عشق EROS كه شخص خود را تا مقام پارسايي روح بالا مي برد مانند شخصيت مريم باكره 4- مرحله خردكه حتي از پارسايي و خاوصي هم بالاتر مي رود. عنصر مادينه در روان مرد همان مي شود كه در اصل بود يعني زن در درون مرد كه پيامهاي اصلي  خود را منتقل مي كند . 

ب: عنصرمردانه در وجودزن :

عنصر نرينه در وجود زن اغلب به صورت اعتقاد نهفته مقدس پديدار مي شود وقتي زني  دست به ترويج اعتقادات مردانه مي زنديا به گونه اي خشونت بار  رفتار مي كند به آساني روان مردانه نهفته خودرا بر ملا مي سازد يعني انسان با چيزي در درون زن روبه رو مي شود كه لجباز و سرد و غيرقابل دسترسي است . همان گونه كه عنصر نرينه مرد از مادر شكل مي گيرد عنصرنرينه زن هم از پدر متاثر است،عنصرنرينه در وجود زن تجسم گونه اي پيله است كه به دور خوابها اميال و ... بسته مي شود . وزن را از واقعيت و زندگي فعال جدامي كند . عنصرنرينه تجسم تمامي بازتابهاي نيمه خود آگاه،سردو ويرانگر است كه بر وجود زن چيره مي شود. عنصر نرينه منفي در وجود زن باعث حسابگري  - كينه توزي و دسيسه بازي مادر شوهر ها، مي گردد يا ممكن است باعث شود ما در مانع ازدواج فرزندان خودگردد. يا باعث فلج شدن احساسات يا احساس نا امني شديد و احساس پوچي منجر گردد. انسان به راستي زير سلطه شخصيت ناخودآگاه قرار دارد و تنها هنگامي اين سلطه از ميان  برداشته مي شود كه انسان با بيزاري متوجه مي شود چيزهايي گفته و رفتاري مرتكب شده كه در برخلاف انديشه ها  و احساسات واقعي اش بوده و بازيچه دست يك عامل رواني بيگانه شده است. عنصر نرينه (در وجود زن جنبه اي مثبت  هم دارد مانند خلاقيت  - شجاعت و عينيت و خرد روحي آراسته در وجود زن . اين جنبه مثبت مي تواند با اين روح مبتكر – شجاعت – شرافتمندي و در عالي ترين شكل خود وسعت روحي باشد.  عنصرنرينه در وجود زن داراي چهار مرحله است:

1- در قالب يك ورزشكار و در قالب نيروي جسماني زناني كه كاراته تمرين مي كنند در اين مرحله هستند .

2- داراي روحي مبتكر و قابليت برنامه ريزي مي شود .

3- زن به صورت استاد يا كشيش در مي آيد. اين مرحله درقالب گفتار بروز مي كند مانند سيمين بهبهاني

4- چهارمين مرحله تجسم انديشه است يا مرحله زن كامل. 

عنصر نرينه به زن صلابت روحي مي دهد، نوعي دلگرمي تا جبران ظرافت ظاهرش را كند و در پيشرفته ترين شكل خود زن را به تحولات روحي دوران خود پيوند مي دهد و حتي سبب مي شود بيش از مردان انگاره هاي اخلاق را پذيرا باشد .

منبع: انسان و سمبولهايش  - كارل گوستاويونگ

 

كريستف كلمب

تهيه كننده: قاسم حمزوي

دريانودان اسكانديناوي در سال 1000 ميلادي به لابرادور رسيده و از وجوديك قاره بزرگ خبر آورده بودند. در سال1477 كريستف كلمب به ايسلند رفت .

كريستف كلمب در وصيتنامه اش از از جنووا به عنوان زادگاه خود نام برده است. او دراسپانيا مي زيسته و براي فرمانروايان اسپانيايي به سفرهاي اكتشافي  مي رفته است. او در دانشگاهها  پاويا به تحصيل ستاره شناسي – هندسه و مثلثات پرداخته است. او مي دانست استرابون در قرن اول ميلادي از كروي بودن زمين سخن گفته بود و با اين سخن سنكا آشنا بود كه مي گفت روزي فرا خواهد رسيد كه حصار درياها خواهد شكست و قاره بزرگ آمريكا پيدا خواهد شد و ايسلند ديگر آخرين نقطه كره زمين نخواهد بود. در سال 1492 ميلادي يك يهودي مسيحي شده شاه را ترغيب كرد كريستف كلمب را با كشتي به آسيا بفرستد تا آسياي بي دين را مسيحي كند اما كشتي كريستف كلمب و يارانش (سانتاماريا ) به جاي اينكه چين و ژاپن برود سر از غرب و آمريكا در آورد.

آنها پس از چند روز گم شدن در اقيانوس ابتدا به جزيره اي رسيدند كه بعد ها كريستف كلمب آن را سان سالوادوريا نجات دهنده مقدس ناميد و آنجا را به نام عيسي مسيح تصاحب كرد. پس از آن براي جستجوي طلا راه را در پيش گرفتند تا اينكه كه به كوبا رسيدند. در كوبا آنها مردان و زنان را ديدند كه برگهاي تنباكو را به صورت سيگار لوله كرده و آن را دود مي كردند (سيگار). پس از آن به هائيتي رسيدند كه در آنجا طلاي فرواني را به دست آوردند. در سال 1493  پادشاه اسپانيا كريستف كلمب را براي بدست آوردن طلاو مسيحي ساختن مردمان جزيره ها راهي اقيانوس كرد. 39 روز بعد از سفر به جزيره اي آمدند كه كريستف كلمب، به مناسبت آن كه آن روز يك شنبه بود نام دومينكار را داد . بعد از آن ها يازده هزار باكره نامي را كشف كردند. اين جزاير هنوز با نام ويرجين (باكره) مشهورند . بعد از آن پورتوريكو را كشف كرد. در آنجا 1500 برده اسير را گرفت و ذخاير زير زميني آنجارا تصاحب كرد. اكنون كه را ه باز شده بود،صدها دريانورد ديگر به سوي دنياي جديد شتافتند. در آنجا بوميان را شكست داده،آنها را در غل و زنجير كرده و برده خودساختند و تمام معادن و ثروتهاي آنان را  تصاحب كردند. و نام دنياي جديدي را نخستين بار يك بازرگان بنام آمريگو به كار برد كه اينك نام او بر قاره آمريكا است. هيچ كس چون كريستف كلمب  نقشه جهان را دگرگون نساخته بود. در سال 1538، گرهارد مركاتور درنقشه معروف خود نام آمريكا رابر تمام نيمكره غربي اطلاق كرد. اكتشافات جغرافيايي كه با شاهزاده هانري دريانورد آغاز شد، با واسكودوگاما پيش رفت، كريستف كلمب آن را به اوج رسانيد و ماژلان موفق شد كره زمين را دور بزند. 

منبع: تارخ تمدن ويل دورانت  - جلد 6 – اصلاح ديني 

 

مشاهير بزرگ جهان:ولتر

تهيه كنند: قاسم حمزوي

آنجا كه ناداني نعمت است، دانايي جنون است. 

ولتر برجسته ترين و نمايان ترين چهره اروپا از هنگام مرگ لوئي چهاردهم ولتر برجسته ترين و نمايان ترين چهره اروپا از هنگام مرگ لويي چهاردهم تا زمان سقوط باستيل بود .شاه واقعي قرن هجدهم ولتر بودكه عصري در خودخلاصه كرده بود. ولتر در 21 نوامبر 1694 ميلادي در پاريس زاده شد و به كمك اطرافيان به دربارلوئي چهاردهم راه يافت. ولتر نويسنده اي بزرگ بود كه مي خواست تاريخي بنويسد كه شرح پيشرفت هاي فكر انسان باشد و هدف بزرگ او آزادساختن بشر از افسانه هاي مذهبي و قدرت كشيشان در اروپا بود. او طالب اصلاحات بود نه اينكه جوياي يك مدينه فاضله باشد. هدف ولتر روشنفكر كردن  پادشاهان و مردم بود واستدلال مي كرد بوسيله پادشاهان روشنفكر پيشرفت هاي بيشتري بدست مي آيد . تا از طريق اختيار قدرت به توده هاي ناپايدار و خرافي مردم، سخن ولتر باقسمت متفكر نژاد بشريعني يك صد هزارم كل بود ولتر ترجيح مي داد به جاي يك انقلاب خشونت بار و خونين از طريق انتقال فكر سو آگاهي از متفكران به پادشاهان  - وزيران  - قضات و مردم اقدام شود. عقل نخست يابد در ذهن رهبران پرورانده شود، سپس عقل  به تدريج به قشرهاي پايين تر نفوذ خواهد كردو سرانجام برمردم حكومت خواهدكرد. مردم از وجود عقل بي خبرند. ولتر به جاي آنكه براي يك انقلاب افراطي فعاليت كند براي اصلاحات ملايم در جامعه تلاش مي كرد. اونخست خواستار حاكم كردن قوانين مدني برقوانين كليساو محدود ساختن قدرت روحانيون – كاهش مجازاتهاي مربوط به مقدسات و ضبط اموال كساني كه دست به خود كشي مي زنند را مطرح كرد. پيشنهاد كرد ماليات شامل حال همه طبقات شود و با ثروت آنان متناسب باشد. خواستار آن شد ازدواج ميان اشخاصي كه داراي مذاهب مختلف هستندقانوني شمرده شود. ولتر عليه بي عدالتي – تعصب – آزار و اذيت اقليتها و تزوير  قيام مي كرد و اخلاقيات را به عنوان نيكي به همنوع توصيف مي كرد. . فضيلت بزرگ او انسانيت او بود كه حتي روحانيون در حيرت بودند آيا در روز آخرت داوري ايمان آنها  با كارهاي اين مرد كافر برابري خواهدكرديا نه ؟- ولتر جنگ را به عنوان خيال خام بزرگ مورد حمله قرار مي داد و مي گفت هر كس در جنگ پيروز شود انسانيت نابود مي شود. شهرت كمك او به اشخاص تخت آزار و شكنجه در سراسر اروپا منتشرشد. ولتر عقيده داشت از ياد بردن تاريخ ثمري جز تكرار اشتباهات  - جنايات  و كشتارهاي گذشتگان نخواهد داشت. اصلي تازه براي تاريخ نويسي ارائه داد و گفت چون يك فيلسوف بايد تاريخ نوشت. در كتاب تاريخ عمومي نوشت مي خواهم بدانم بشر با گذشتن از چه مراحلي از توحش به تمدن رسيده  است و عقيده داشت تاريخ داستان پيشرفت آرام و آهسته بشر به ياري علل طبيعي و كوشش او در رسيدن از جهل به معرفت – از معجزه به علم و از خرافات به خرد است. او از  نخستين اروپايياني است كه از سنگيني دين اروپا به دانش و پزشكي دانشمندان ايراني آگاه بودند. او شك  را پايه همه دانشها مي دانست و توسيديد – گرنوفن و پولوبيوس را تاريخ نويساني شايان اعتماد مي شمرد . 

ولتر  چند نتيجه بسيار با اهميت از تاريخ گرفته است. تمدن هزاران سال قبل وجودداشته است. نهاد بشر همه جا و در تمام زمانها،يكسان بوده و آداب و رسوم متنوع جامعه هاست كه آنرا دگرگون ساخته اند. اقليم – حكومت و دين عامل اصلي اين دگرگوني هستند. نفوذ آداب و رسوم عميق تر از نفوذ طبيعت است . ولتر مي گفت منظور نهايي و اساسي من همواره اين بوده كه روح زمان را دريابم و بشناسم،زيراهمه رويدادهاي مهم تاريخ راروح زمان رهبري كرده است.

سراسر تاريخ داستان ستمگريهاي بيهوده و مجموع جنايتها و حماقتهايي است كه در خلال آنها گاهي به اندك فضيلت و آسايشي بر مي خوريم . از آنجا كه طبيعت در نهاد آدمي دلبستگي، نخوت و انواع شهوات سرشته است عجيب نيست ما تاريخ را توالي مدام، جنايات و مصائب مي يابيم. نهاد انسان را نمي توان دگرگون ساخت اما به ياري آداب و قوانين خردمندانه مي توان كردار انسان را تعديل كرد. جهان محتاج تاريخي بود كه جنايتها را عليه بشريت و اخلاق بر ملا سازد.

منابع: 1- عصرولتر(تاريخ تمدن ويل دورانت)

2- روسووانقلاب (تاريخ تمدن ويل دورانت)

 

مشاهير بزرگ جهان: ايمانوئل كانت

تهيه كننده: قاسم حمزوي

كانت يكي از فيلسوفان بزرگ قرن 17 بود كه مانند روسو جزئي از نهضت رومانتيك بود و تلاش مي كرد كه عقل را با احساس،فلسفه را با مذهب و اصول اخلاقي را با عصيان سازش دهد. اودر اثر تاريخ عمومي طبيعت و نظريه آسمانها را ارائه كرد. اوهمه اعمال زمين و آسمان را تابع قوانين مكانيكي دانست ولي استدلال كرد نتيجه اين اعمال به علت هماهنگي و زيبايي وجود عقلي را ما فوق عقلها را ثابت مي كند. او عبارت مهمی را افزودخلقت هيچ گاه كامل نيست،پيوسته پيش مي رود در سال  1784 مقاله اي تحت عنوان روشنگري چيست؟منتشر ساخت و نهضت روشنگري را به عنوان آزادي و استقلال فكر تعريف كردو شعار و اندرز خودرا جرات براي دانستن قرار داد. كانت استدلال مي كند هر فرد داراي يك وجدان، يا احساس وظيفه،يك آگاهي از قانون اخلاقي  است. دو چيز ذهن را با احساس تحسين و هراسي پيوسته و تازه و در حال افزايش پر مي كند :يكي آسمان پر ستاره در بالاي سرما و ديگر قانون اخلاقي در درون ما. اين آگاهي اخلاقي اغلب با اميال آگاهانه لذت جويانه ما در تضاد قرار ميگيرد. اين آگاهي مطلق به ما فرمان مي دهد عمل صحيح به خاطرنفس آن انجام دهيم نه به عنوان وسيله اي براي نيل به خوشبختي  يا پاداش يا فايده اي ديگر. كانت عقيده دارد بشر تمايل به خوب و بد را دو جانبه به ارث مي برد. اگر ما بخواهيم به طبيعت واقعي بشر پي ببريم،كافي است طرز رفتار كشورها را در نظربگيريم . تمايلات خبيثانه اين تمايلات براي بقاي بشردر شرايط بدوي، ريشه هاي نيرومندي در نهاد بشر گرفته است. اين تمايلات خبيثانه تنها در شرايط تمدن، يعي اجتماع متشكل،به صورت مفاسد درمي آيند. از نظر كانت بهترين مذهب آن است كه بيش از همه در سوق دادن بشر به سوي زندگي توام با اصول اخلاقي بر او تاثير بگذارد. نظامهاي سلطنتي و حكومت هاي اشرافي به سوي جنگهاي مكرر گرايش نشان مي دهند زيرا رهبران و پادشاهان از زيانهاي مالي و جاني جنگ مصونند و مي گويند جنگ نعمت است. از اين رو خيلي سهل و ساده  به عنوان ورزش پادشاهان دست به كار آن مي شوند. در يك  نظام جمهوري اين مردمندكه تصميم مي گيرند آيا بايد اعلان جنگ داد يا نه و آنها هستند كه متحمل عواقب آن مي شوند. كانت با دمكراسي مخالف بود و از حق همگاني به عنوان وسيله اي به عنوان تسلط اكثريت بي سواد بر اقليت مترقي و افراد تكرو در هراس بود. وي مانند همه پيروان نهضت روشنگري به آموزش و پرورش بيش از انقلاب اعتقاد داشت.كانت در 12 فوريه 1804 درگذشت. بر روي قبرش اين كلمات نوشته شده اند «آسمان هاي پر ستاره بر بالاي سرمن و قانون اخلاقي در درون من »

منبع: روسو  انقلاب جلد (2) – تاريخ تمدن ويل دورانت  جلد (11)

خواب هيپنوتيزمي

تهيه كننده: قاسم حمزوي

استادان هيپنوتيزم خواب مغناطيسي را به 4 درجه تقسيم بندي كرده اند كه عبارتند از كاتالپسي / سمنامبول / لتارژي و سوكژستيف.

کاتالیستی به معناي اجماد مي باشد. در اين مرحله از خواب هيپنوتيزمي اعضاي بدن معمولا به حالت خشك و منجمد در مي آيد. به طوري كه عامل مي تواند هر حالتي را به بدن معمول معمول اجرا نمايد و او را اجرا كند .

لتارژي:

لتارژي به معناي بيحسي كامل عضلاني است. در اين خواب عضلات بدن معمول به طور كامل بيحس شده به طوريكه مي توان معمول را تحت عمل جراحي قرار داد. 

بي آنكه احساس درد كند. اين خواب در جراحي استعمال فراواني دارد . 

سمنامبول:

سمنامبول به معناي نيرومندي عضلات بدن است.  در اين مرحله از خواب مغناطيسي اعضا و بدن معمول  بسيار نيرومند شده و به حساسيت ذهني  او افزوده مي شود.

در اين خواب عامل مي تواند بر ضمير  ناخودآگاه معمول مسلط شودو از تمام رازهاي دروني شخصي باخبر شود. در اين خواب معمول مي تواند به كارهايي خارق العاده دست زده و حالاتي را  از خود بروز دهد، كه در لحظات عادي هيچ انساني قادر به انجام آن نيست. در خواب سمنامبول معمول ريزترين و محوترين خاطرات زندگي خود را به خاطرآورده و كاركرد حافظه و فنومن هاي مغز چندين برابر مي شود. در اين خواب مغناطيسي معمولي به روشن بيني  و اقتدار كامل مي رسند . 

خواب سوكژستيف:

خواب سوكژستيف در رديف پر اهميت ترين خوابهاي هيپنوتيزمي است. روانكاوان جهت توفيق بر ضميرناخودآگاه بيماران خود و درمان آنها از اين روش استفاده مي كنند.در اين خواب برخلاف تمام خوابهاي هيپنوتيزمي هيچ واكنش خاص فيزيكي مانند بي حسي – خشك شدن و ... رخ نمي دهد.

سمنامبوليسم: به معناي خواب گردي يا راه رفتن در حين خواب مي باشد. نوعي عارضه رواني است  كه فرد پس از به خواب رفتن  و در مرخله عميق آن از جاي خود برخاسته و كارهايي را كه در طول روز انجام داده يا در ضميرش ثبت گرديده و به طور دقيق انجام مي دهد.  در اين موارد حتي سفر رفتن در حين خواب هم مشاهده شده است. 

منبع: هيپنوتيزم – ذن تله پاتي

 

 

 

 

 

هيپنوتيسم چيست؟

تهيه كننده: قاسم حمزوي

هيپنوتيسم از كلمه هيپنوز به معناي خواب گرفته شده است. هيپنوتيسم يك دانش جديد نيست، فقط اسمش جديد است . اگر مرتاضان قادرند آن قدر بر ذهن خود مسلط گردند كه در برابر گرما، سرما، بيماري، و ... به خوبي مقاومت كنند به خاطر داشتن همين موهبت هيپنوتيسم است. هيپنوتيسم يك حالت رواني است كه در آن توجه و آگاهي شخص دگرگون شده و به طور غير عادي تلقين پذير و منفعل مي گردد. زيگموند فرويد  از هيپنوتيسم به عنوان وسيله اي براي كشف تجارب فراموش شده استفاده كرد. بسياري از اتفاقات  عجيبي كه روزگاري تصور مي شد معجزه،جادو يا اوهام است نتيجه حالات كمتر درك شده ذهني يا هيپنوتيسم است(مانند در آتش افكندن ابراهيم خليل در آتش) در بعضي از خلسه  هيپنوتيسمي شخص ممكن است آدمهايي را بييند كه قبلا مرده اند يا  يك انسان را به صورت  چهار نفر بيبند. بسياري از كارهاي مرتاضان هند يا متعصبين مذهبي مانند دراويش يا فرقه علي اللهي نتيجه هيپنوتيسمي است كه آنها بكار مي برند و ربطي به اعتقادات مذهبي ندارد.

خوابهاي هيپنوتيسمي به سه خواب لتارژي- خواب كاتاليستي و خواب سمنامبول تقسيم مي شوند در خواب سمنامبول قواي بينايي-شنوايي و چشايي معمول بسيار حساس مي شود به طوريكه معمولا صداهاي بسيار  دو راهم مي شنود و حتي اگر جلوي چشمش را با دستمال بگيرند مي تواند كتاب بخواند. استفاده از هيپنوتيسم در پزشكي روز به روز بيشتر مي شود. هيپنوتيسم خود به وسيله خود مي تواند به صورت يك داروي بيهوشي براي عمل جراحي يا زايمان بكار رود. در افريقا و سرخ پوستان آمريكا از يك نوع رقص با ريتم و نفس كشيدن سنگين،افراد را در يك حالت خلسه هيپنوتيسمي فرو مي برند كه براي درمان دردها و بيماريها از اين روش استفاده مي كنند . بسياري از شهداي اوليه دين  مسيح يا اسلام كه هچ گونه دردي را احساس نمي كردند روش آنان همان خودهيپنوتيسم مي باشد. بيشتر پزشكان در همه اوقات از هيپنوتيسم براي درمان بيماران شان استفاده مي كنند گو اينكه خوداز آن خبرندارند. هيپنوتيسم در واقع يك توانايي طبيعي موجوددر افراد  است. حالت خلسه و اثرات درماني در واقع چيزي جز هيپنوتيسم نيست كه همه بر پايه و اساس ومعتقدات مذهبي قرار داشته و به نحوي در ارتباط با خواب است. خلسه هيپنوتيسمي در نظر مردمان ابتدايي جنبه تشريفات مذهبي داشته دليل جادوگري يا سحر و افسون انگاشته  مي شده است. حالت خلسه نوعي بيدار شدن شديد حواس پنج گانه مي باشد. مادري كه در موقع خواب كردن فرزندش براي او لالايي مي خواند در واقع فرزندش را هيپنوتيسم مي كند. شخصي كه دچار سر درد شديدي است يا در يك وضع بسيار بد و نااميد كننده مانندگير افتادن در يك صخره كوهستاني مانند گلوي ظلمات  قرار گرفته است خيلي آسانتر تحت تاثير هيپنوتيسم قرار مي گيرد زيرا ميل به نجات يافتن از درد و اينكه به او كمك مي شود به حدي شديد و زياد است كه خيلي سريع به حالت خلسه فرو مي رود و تحت تاثير قرار مي گيرد.  هيپنوتيسم شدن در واقع تمركز حواس شديد مي باشد. يكي از مباحث جالب هيپنوتيسم، هيپنوتيسم از راه دور مي باشد. دكتر لئوبندو اسيليف روانشناس معروف روسي معمولين را در اتاق ديگر و حتي در يك شهر دیگرهيپنوتيزم مي كرد ديگر هيپنوتيسم كردن از طريق تله پاتي و راه دور كه حتي گاهي بيش از هزار كيلومتر مي رسد از كارهاي تحقيقاتي  انجمن فرا روانشناسي روسيه مي باشد .

روسها به راز تله پاتي يا تلگراف طبيعي پي برده و اكنون از اين روش استفاده مي كنند. شخصي كه تحت تاثير هيپنوتيسم قرار گرفته آنچه را كه در اطرافش مي گذرد به طور مبهم احساس مي كند كه حالت آن مانندخواب ديدن در بيداري مي باشد. بعضي ها احساس تغيير پيدا كردن واقعيت كرده اند. يك معمول مي گفت: به نظرمي رسد از يك فاصله بسيار دور به خودم نگاه مي كنم يا صداي هيپنوتيزور  از فاصله بسيار دور شنيده مي شد. شخص ممكن يك شخص را به صورت دونفر بيبيند يا پشه اي را كه در اتاق وجود ندارد از خود براند وقتي شما دندان درد داريد و ناگهان غرق ديدن يك فيلم زيبا مانند فيلم سينوهه مي شويد و درد دندان را فراموش مي كنيد از تكنيك هيپنوتيسم خود بوسيله خود استفاده مي كنيد . 

پزشكان قديم مصر يا چين در حدود  4000 سال پيش بر دعاها و وردهايي استفاده مي كرند كه حالت هيپنوتيك  را داشت و يا اين كار مي توانستند به سوراخ كردن جمجه – قطع انگشت و ... دست زنند كه به اين كار هيپنوانستسيا گويند. 

منبع: هيپنوتيزم براي همه – مهرداد مهرين

مشاهير بزرگ جهان: گوته پرومتئوس

تهيه كننده: قاسم حمزوي

يوهان ولفانگ فون گوته يكي از مشهورترين فيلسوفان و نويسندگان قرن هفدهم و هجدهم ميلادي بود. يكي از مشهورترين كتابهاي او فاوست و ديگري رنج هاي ورتر جوان است. داستان فاوست تلاش روح براي رسيدن به تفاهم  و زيبايي،شكست روح بر اثر كوتاهي عمر و گريز پايي حقيقت بود. امروزه گوته را به عنوان يك فيلسوف مي شناسند اما مقدار وقتي كه گوته وقف تحقيقات علمي مي كرد. او بسيار بيشتر از پرداختن او به شعر و شاعري بود.  ساختمان طبقات زمين را موردتوجه قرارمي داد. او به تحقيقات در حيوانات  - گياهان و پديده هاي نوري و جوي هم توجه داشت  او ايستگاهاي ديده باني هواشناسي را تاسيس كرد. وي مقالاتي درباره نظريه آب و هوا  و علل تغيرات فشار هوا نوشت. او از اولين كساني بود كه معتقد بودند عمر يك قشر از زمين را مي توان از روي سنگواره هايي كه درآن جاي دارند تعيين كرد. طي سالهاي 1970 تا 1810 آزمايشهاي متعددي انجام داد تا رنگ را توضيح دهد و دو جلد كتاب درباره نظريه رنگ منتشر كرد. اين فكر به مخيله اش خطور كرد كه همه اين طبقات و نمونه ها و تنوعات انواع مختلف يك نمونه و الگوي اصلي و اساسي هستندگوته فيلسوف هم بود و در دنباله رو به افكار اسپينوزا به جبر گرايي معتقد بود و مي گفت ما به قوانين طبيعت تعلق داريم،حتي هنگامي كه عليه آنها شورش مي كنيم ماده گرايي و همچنين ايدئاليسم ذهني را مردود مي داشت و مي گفت دستگاه طبيعت اثر داولباك در نزد ما چنان تيره و مرگبار به نظر مي رسيد كه ما تحمل حضور آن را ناراحت كننده مي يافتيم و به نظر مان چون شبي مي آمد كه از آن به رعشه در مي آمديم او به نحوي مبهم طبيعت را واجد شخصيت مي دانست كه اراده آن ميان انسان و حشرات  هيچ فرقي نمي گذارد و در اين مورد بسيار بي تفاوت است. گوته در شعري به نام الوهيت (1782) طبيعت را فاقد احساس  ترحم توصيف كرد .

طبيعت به همان فراواني كه مي آفريند از بين هم مي برد. گوته مي گفت در احوال و زندگي مردان بزرگ گذشته كه آثارشان در طول قرون ارزش و مقام خود حفظ كرده اند مطالعه كنيد. علاقه به تحقيق در احوال پيشروان بزرگ نشانه كامل موهبتي بالاتر است. كتابخانه را به عنوان ميراثي كه از اين مردان به جامانده مورد احترام قرار دهيد. او به وسيله فلاسفه و قدیسان و تجربه زندگي آموخت كه با نظر عطوفت درباره مستمندان به تفكر پردازد و آرزو كند افراد متنعم با سخاوت بيشتر ديگران را در ثروت خود سهيم كنند. گوته عقيده داشت هيچ انقلابي نتيجه تقصير مردم نيست.،بلكه هميشه نتيجه تقسيرحكومت است،گوته هم مانندتمام متفكران دنيا به دمكراسي عتقادي نداشت و مي گفت هيچ چيز بدتر از جهل فعال نيست،و در تصور نمي گنجد كه عقل و حكمت هيچ گاه جنبه عمومي به خود بگيرند. گوته دمكراسي را حاكميت ساده لوحي،جهل،خرافات  توحش مي ديد.

منبع: تاريخ تمدن ويل دورانت جلد 10 – روسو و انقلاب  فرانسه.

موسيقي در ايران باستان

تهيه كننده:قاسم حمزوي

در كاوشهاي باستان شناسي در هفت تپه مجسمه دو نوازنده تار متعلق به 7000 سال  پيش يافت شده است كه نشان از ديرينگي موسيقي در ايران مي باشد.  كهن ترين نمونه سفالي كه در روي نقشي از رقص و پايكوبي نشان داده شده است كه مربوط به هزاره پنجم قبل از ميلاد (7000سال قبل ) است كه بر روي كاسه گلي پخته كه از تپه خزينه شوش به دست آمده است. ايلامي ها هم در حدود 5000 سال قبل (در شوش)از سازهاي مانند چنگ  - ني ساده – ني دوتايي و سازي مانند سنتور داشته اند كه بعدها تغيير كرده و تكميل شده و سازهاي غربي كلاويه دار مانند كلاوسن و پيانو از روي آن ساخته شده است آن تا قبل از زمان هخامنشيان موسيقي در پيكارها و جنگ به منظور تقويت روحيه سپاهيان و ترساندن دشمنان از آلات موسيقي بادي و كوبه اي پر صدا مانند  انواع  بوقها و طبل ها استفاده مي شد ولي در زمان هخامنشيان بويژه كورش كبير به نحوي جدي و تحت  قواعدي خاص بهره برداري شد. گزنفون مي گويدمراسم سرود عزا و موسيقي به اسم سوگ مرگ سياوش يا كين ايرج همه ساله در ايران با مراسم (تعزيه) اجرا مي شد. طبق نوشته گزنفون سپاهيان ايران در رزمگاهها پس از شنيدن جمله مخصوص رزم جنگ، سرودي آغاز مي كردند كه در شاهنامه فردوسي بسيار از آن سخن گفته شده است. در آن زمان صداي شيپور علامت حركت و غزيمت بود و همين كه صداي شيپور بلند مي شد سربازان حاضر بودند و حركت مي كردند .

اصطلاح

اصطلاح نوبت زن كه بعدها در اسلام رايج متداول شد در ايران باستان هم معمول بوده كه به اين طبقه نواگريا گاه نواز مي گفتند و نوازندگان هر سازي را متصف به همان سازي مي كردند كه مي نوازد يعني مي گفتند: كوسي – تبيره اي –نائي -  كرنائي – و سنجي .

اردشير بابكان موسس سلسله ساسانيان به موسيقي اهميت بسيار مي داد و موسيقي دانها را در كنار ساتراپ ها قرارداد. در زمان هخامنشيان سرودهاي رزمي خوانده مي شده و سازهايي مانند شيپور و انواع آلات موسيقي كوبه اي نواخته مي شد كه قواعد و اصولي داشته كه از طرف آهنگ سازان رعايت مي شده است. در ايران باستان  يك نوع موسيقي هم براي خواندن اوستا در آتشكده بكار مي رفت  (مانند اجراي پيانو در كليساي امروز) . در سوگهاي بزرگ مانندسوگ سياوش پرچم سياه مي افراشتند و روي اسبها و پيلها را با پارچه سياه مي كشيدند و اسبابهاي موسيقي را هم سياه مي كردند. چنانچه فردوسي در مرگ ايرج مي گويد:

تبيره سيه كرده روي پيل                                        پراگنده بر تازي اسبانش نيل

در ايران باستان و عصر كيانيان  برخي از سازها مانند سنج بر درگاه نشانه بزرگي مقام بوده است .

سازهاي ايران باستان:

آلات موسيقي آن زمان دوگونه بوده است:1- سازهاي بادي 2- سازهاي خبري يا كوبه اي

انواع سازها:

پرگو – بوق – بوگاه بزرگ و كوچك  -  خرمهره – خرناي – خم سپيده مهره – سرغين و ناي سرغين – بوق حلزوني – شاخ يا شاخ نفير- شيپور – صور – غنده رود(شيپور كوچك) – كارميل – گرناي – گاودم – ناقور – ناي روبين – نفير. 

انواع سازهاي ضربي يا كوبه اي:

1-آينه پيل 2- تاس – تاسه – كاس – كاسه – 3- تبير يا تبيره 4- جرس 5- چلپ 6- دبدمه يادمامه 7-دراي 8-دهل يا طبل 9- رويينه خم 10- زنگ 11- سنج 12- شندف 13- طبل(طبل بزرگ – طبل كوچك – طبل شكار – طبل باز – طبل عسي – طبل جنگ) 14- كوس(بزرگترين ساز كوبه اي است كه در آن پوست به كار رفته است )15- گورگا 16- نقاره

10- كرميل يك نوع ساز است كه در كاوشهاي سال 1336 در تخت جمشيد به دست آمده كه از فلزاست و يك متر و بيست سانتي متر طول دارد و هم اكنون در موزه تخت جمشيد است. 

2-آيينه پيل نوعي آينه فلزي كه بر روي پيل بسته مي شده است كه با انعكاس نور خورشيد در ديد دشمن كاسته مي شده است و همراه سازهايي چون زنگ – طبل- بوق و گاو دم به صدا در مي آمدهاست. 

3- دهل طبل استوانه مجوفي كه دو سوي آن را پوست كشيده اند. نام آن از ريشه سانسكريت Dholka  گرفته شده است . 

آلات موسيقي اتاقي در ايران باستان:

1- تار كه از حدود7000 سال قبل نواختن آن در ايران متدوال بوده است. 2- سنتور 3- دوتار 4- سه تار 5- هفت تار (در زمان ساسانيان )6- چنگ  7- دمبك  8-  قانون 9- رباب 10- دايره 11- ني 12- دوني 13- قره ني 14- كمانچه 15- رموز 16- رود 17- زنگ 18- نخير19- چگور 20- سوتك 21- قاشق

در تاريخ معاصر ايران  اولين مدرسه موزيك نظام توسط اميركبير در سال 1268 ﻫ .ق در شعبه موزيك دارالفنون تاسيس شد. يكي  از مارشهاي نظامي ايران توسط سالار معزز حدود 100 سال پيش سروده و اجرا شد. 

خيز همتي گمار اكنون                    عالمي نما پر خون- بي دريغ        ترك جان و تن كن تابه كي درنگ         سربه تن نزيبد     باشد را به تا به كي         همتي،غيرتي، تابه كي  خموش           بي غم و ندامت                از ره كرامت                   بادوصد شهامت      خيز و جانفشان           اي نژاد ساسان              قدم نو بگير        تا به كي ز جهل ما                     سر وطن به زير             خاك پاك ايران            وطن بي نظير          در قيود مسكنت                      شده اكنون اسير

منابع: 1- تاريخ موسيقي نظامي ايران  - حسين علي ملاح

2- فيزيك سال اول دبيرستان سال 1350 ﻫ .ش

ماهنامه انديشمندتيرماه 1383.

گفتگوي فلسفي

اشتباه پدران و اجداد،فرزندان آينده را به نابودي مي كشاند.

برناردوفونتنل  يكي از فيلسوفان قرن 16 و 17 ميلادي بودكه در سال 1657 در شهر روان به دنيا آمد. يكي از كتابهاي مشهور او گفتگوي خيالي مونتني با سقراط است كه در دوزخ روبه رو مي شود ودر خصوص پيشرفت نوع بشر به بحث مي پردازد:

مونتني: آه اي سقراط مقدس؟ چه خوب شد ترا ديدم! من به تازگي به جهنم آمده ام و همواره در جستجوي تو بودم تا با تو بحث كنم و گفتگو كنم. سقراط: از ديدار مرده اي كه فيلسوف به نظر مي رسد خوشحالم. اما چون به تازگي از آن جهان آمده اي خوب است از اخبار آن ديار از تو بپرسم. دنيا چه حالي است؟

آيا زياد تغيير كرده است؟

مونتني: بسيار زياد. ديگر  آن را نخواهي شناخت.

سقراط: خوشحالم كه چنين مي شنوم. شك نداشتم كه با پيشرفت علم دنيا عاقل تر از زمان من خواهد بود.

مونتني: واي سقراط چرا هزيان مي گويي؟ دنيا از زمان تو ديوانه تر شده و فاسد تر شده است. 

من در خصوص همين تغيير مي خواستم با تو صحبت كنم و منتظربودم كه چيزي از زمان خودت به من بگويي كه در آن شرافت و عدالت بسياري حكمفرما داشت. 

سقراط: و من نيز در مقابل،منتظربودم از شگفتيهاي عصر خود اگاه شوم. چه؟ انسان هنوز نادانيهاي عصر كهن را از دست نداده است؟ من اميدوار بودم كه همه به سوي عقل گرايش يابند و انسان از تجربيات سالهاي گذشته سود ببرد؟ مونتني؟ بشر از تجربيات تلخ گذشته درس عبرت بگيرد؟ انسانها همچون پرندگاني هستند كه مكرر در همان دامي اسير مي شوندكه تا كنون صدها هزار پرنده از همان نوع را اسير كرده است. افراد تازه در زندگي وارد مي شوند اشتباه اجداد در فرزندان نابود مي شود. بشر در تمام دورانها از همان تمايلاتي برخودار است كه عقل را برآن نيرويي نيست. بنابراين هر جا انسان است، بي خردي وجود دارد. 

سقراط: شما دوران كهن را سرمشق و ايدال قرار مي دهيد چون از دوران خودخشمگينيد ... وقتي كه ما زنده بوديم نياكان خود را بيش از آنچه كه سزاوار باشند محترم مي شمرديم و اكنون فرزندان ما را بيشتر از آنچه هستيم تمجيد مي كنند؟

اما نياكان- خودمان و فرزندانمان بطور كامل مساوي هستيم.

مونتني: اما مگر، بعضي دوران ها با فضيلت تر و بعض ديگر شرارت آميز تر نيستند؟ (به زبان ديگر  مگر مردم قديم بهتر از مردم زمان حال ما  نبودند؟

سقراط: نه اين طور نيست. لباس و آداب و رسوم حتي لهجه مردم تغيير مي يابند،اما اين تغييرات دليل تغير شكل جسم نيست. ادب يا خشونت و دانايي و ناداني .... بيرون انسان است كه تغيير مي يابد. اما قلب و روح انسان هرگز تغيير نمي يابد و همه چيزانسان در قلب اوست.... در ميان انبوه انسانهاي نادان روي زمين،طبيعت ممكن است در اينجا و آنجا تعداد بسيار كمي انسان دانا بيافريند (به قول نيچه طبيعت كميت را بر كيفيت ترجيح مي دهد)

فونتنل مي گفت فلسفه نبردي است سهمگين تراز تمام جنگها، حقيقت آخرين چيزي است كه انسان مي طلبد. روح انسان دروغ را فوق العاده  دوست دارد. حقيقت بايد شكل دروغ به خود بگيرد تا ذهن انسان را با خوشايندي بپذيرد. فونتنل مي گويد: هر ملت مثل يك فرد، از مراحل مختلف مي گذرد. در كودكي خودرا وقف برآورد نيازهاي جسماني مي كند. در جواني تخيلات  - شعر و هنر بدان مي افزايدو در بزرگي ممكن است به علوم و فلسفه دست بزند. (درست مانند افراد اجتماع،يك كودك با بازيهاي كامپيوتري سرگرم مي شود. جوان خام بي خرد پر مدعا دنبال مسابقات فوتبال و آنتن ماهواره و الگانس .. مي رود و پير خردمند جهان ديده در تنهايي به تفكر و مطالعه در احوال دنيا مي پردازد. 

فونتنل مي پنداشت حقيقت را مي بيند كه با رفع تدريجي نظريه هاي اشتباه آميز،رشد مي كند. ما مديون گذشتگانيم كه هر چه نظريات نادرست بودتمام كردند

منبع: تاريخ تمدن جهان جلد 8 – عصر لويي چهاردهم – ويل و آريل دورانت .

برگزيده افكار برتراند راسل

تهيه كننده: قاسم حمزوي

1- شهرت پرستي انگيزه اي با قدرت شگرف درون انسان است و مرا نگاه كن از خواسته هاي اساسي قلب هر انسان است و خودنمايي عقده اي است كه در وجود تمام انسانها بخصوص هنرمندان وجوددارد.

2- در حكومتهاي هرج و مرج دمكراسي به جاي آنكه براي جوامع ايده آلي اثبات كنند و در به ثمر رساندن آن ايده آل بكوشند، تمايلات و عقايد پوچ مردم را در نظرگرفته و به نام آزادي در قانوني ساختن آن تمايلات كسب محبوبيت مي كنند.

3- طبيعت بشر از زمان انسان هاي نخستين  تا عصر مدرن قرن بيستم خيلي كم تغيير كرده است. حتي تحصيل كرده هاي قرن بيستم هم اداب و رسوم و اعتقادات و منش انسانهاي نخستين را دارند (مانند شركت در مراسم جشن عروسي كه در آن زمان براي باروري زمين و افزايش محصولات استفاده مي شد ).

4- انگيزه هاي اساسي  و مهم در هر انساني عبارت هستند از نفع پرستي – خودخواهي – رقابت (تنازع بقا جانوران ) – شهوت پرستي و عشق به پست و مقام و قدرت

5- در حكومت دمكراسي رهبر سياسي مي تواند مردم را چنان به زير سلطه  فكري و جسمي خود دراوردكه معتقد شوند. 5=2×2 خواهند شد.

6- ما آنهايي را كه دشمنانمان را مي كوبند دوست داريم.

7- هر كسي اميدوار است روزي جنگ به كلي  از ميان برداشته شود بايد به فكر اين مساله باشد كه در آن صورت چگونه غرايزي كه ما از نسلهاي طولاني اجداد وحشي خود به ارث برده ايم به صورت بي ضرري ارضا كنيم.

8- بشر فقط به خاطرمنافع شخصي خود و تنها نبودن اجتماعي شده است.

9- تقوا به ما مي گويد شما نبايد هم نوع خودرا بكشيد اما با كمي تبليغات دروغين مي توان اين نفرت را متوجه يك كشور خارجي و حتي همه دنيا نمود و در مقابل انگيزه هاي جنايت كارانه را به قهرماني ميهن پرستانه تبديل كرد.

10- ما انسان را اشرف مخلوقات مي دانيم،انساني كه از اعقابش با چنگيزها روبه رو بوديم – نرون را با چشم ديديم و از عنايت وجودي هيتلر و موسوليتي برخودار گشتيم. وه كه چه انسانهاي بزرگي !

11- من به خوشحالي فرد فرد افراد معتقد نيستم و درصدد آنم كه شايد شادي و سرور نوع بشر را باعث شوم.

12- ترس مبناي همه چيز ماست. علم و دانش مي تواند ما را ياري كند تا از اين ترس جبوني كه نژاد بشر نسلهاي متوالي بدان مبتلا بوده رهايي يابد. 13- فهم عالم اخلاق در روزگار ما از حد شعور متوسط هم پايين تر است.

14 – متقاعد كردن مردم – حتي بيشتر آنهايي كه هر كس قبول دارد در حقيقت نوعي اعمال زور و اجبار است.

15- آموزش و پرورش در بيشتر حكومت ها (به خصوص دمكراسي) طوري است كه فارغ التحصيلان اختيار تفكر را از دست مي دهند و قادر به انجام هيچ عمل يا فكري مخالف كه در مدرسه به آنان تلقين شده نيستند.

16- ترس از بدبختي موجب آن مي شودكه مردم بيشتر موجبات بدبختي خود را فراهم  آورند.

17- براي آموختن قضاوت پا در هوا بهترين راه فلسفه است.

18- علم عالي ترين روشنايي است كه در مغز انسان مي درخشد. يكي از نيروهاي متحد كننده افكار صداقت علمي است كه از تعصبات كاسته و و بر ظرفيت تمايل و تفاهم متقابل انسانها مي افزايد. 

19- اگر جنگ جهاني سوم روي دهد ممكن است نژاد بشر را منقرض كند.

20- امروز ضروري است كه مردمان اختلافات سياسي خود را از راهي غير از جنگ حل كنند.

21- هيچ حدي بر مهملات پوچي  كه به وسيله دولت مي توانندجزء اعتقادات  عمومي در آيند نيست به من حقوق كافي بدهيد. مي توانم در مدت سي سال كاري كنم كه مردم باور كنند.

6=2×2 مي شود . 

22- اين كه سرما باعث جوش آمدن آب مي شود از حقايق روز يكشنبه است.

23- مردان سياست – شاعران – هنرمندان و نوازندگان بيشتر از تمام مردم خودخواه هستندو دوست دارند درباره آنها صحبت شود.

24- سياست مقدار زيادي تحت تاثير سخنان بي لطفي است كه عاري از حقيقت و همگي دروغند. 

25- خواسته هاي غيرمنطقي مردم بوسيله شارلاتان ها بهتر ارضاء مي شود.

26- اگر قرار باشدمغرب زمين در زمينه ادعاي برتري داشته باشد،آن ارزشهاي اخلاقي نخواهد بود بلكه در علم و تكنيك هاي علمي است .

27- در بعضي از اديان كساني كه باعقيده آنان موافق نيستند فرزندان شيطان مي خوانند  و بدين ترتيب مكانيسم قديمي دشمني با افرادي كه خارج از قبيله ما هستند،باز گشته است. 

28- زندگي بشر بسيار تحت تاثير جنگ وآدم كشي است  و در بيشتر ملتها چيزي كه در آنها مي شود ديد مجسمه سوار بر اسب مرداني است كه به خاطر مهارتشان در آدم كشي مورد احترام اند. 

29- هر كشوري ادعا مي كند نيروهاي مسلح آن به خاطر امنيت وتهاجم ملت هاي ديگر به آنها است. 

اما همين افراد معتقدند وجود ارتش بيگانه به خاطرتهاجم به كشور آنهاست. 

30- رهبراي سياسي كشورهايي كه جنگ راه مي اندازند بايستي روزي حداقل  دو ساعت آنها را محكوم  به مشت زني – كشتي كج- مسابقات اتومبيل راني و شكار كرد تا هيجان و شور آنها را خاموش كرد . 

31- آن چه دنيا بدان نيازمند است عشق و دلسوزي مسيحي است.

32- هر كس زوايايي دارد كه در آن زوايا داراي جنون است. 

33- بشريت روحي دارد كه تا بي نهايت قابل تكامل است

عواقب و نتایج انقلاب صنعتی در اروپا

1-تغییر شکل خود صنعت بر اثر زیاد شدن اختراعات و ماشینها

2-گذشتن اقتصاد از مرحلۀ اصناف تحت نظارت و قاعده و صنایع خانگی به نظام سرمایه گذاری و آزادی فعالیت .آدم اسمیت ندای انگلستان در انعکاس اثرات نظام جدید بود .

3-صنعتی کردن کشاورزی – گرفتن جای مزارع کوچک توسط مزارع بزرگ که از روی اصول سرمایه داری اداره می شدند .

4-تحرک به کار بستن و اشاعه علم از پژو هشهای علمی تشویق به عمل آمد و مطالعات در زمینۀ علوم تجربی به نتایج علمی عظیمی منجر شدند برای علوم نظری اعتبارات مالی فراهم آمد و علم خصیصۀ بارز زندگی جدید شد .

5- انقلاب صنعتی در انگلستان شروع شد و نقشۀ جهان را با تخمین تسلط انگلستان به تسخیر مناطق خارجی که می توانستند مواد خام – بازار یا تسهیلات بر اساس کشاورزی یا جنگ یا بازرگانی فراهم آورند گسترش داد.

6-  انقلاب صنعتی با افزایش سریع جمعیت و صنعتی کردن آن جمعیت جهان را افزایش داد .

7- این انقلاب جنگ را ماشینی کرد و گسترش داد و از صورت جنگ انسان با انسان خارج ساخت و توانایی بشر را برای منهدم کردن و کشتن بسیار وسیعی یا وسیع ساخت.

8- این انقلاب ارتباطات و حمل ونقل بهتر و سریع تر را الزام آور ساخت و ادارۀ مناطق وسیع تر را از یک پایتخت امکان پذیر ساخت.

9- اقتصاد جدید کالاها و وسایل آسایش را بیش از هر نظام قبلی میان قسمتی به مراتب وسیع تر از جمعیت توزیع می کرد.

10- این انقلاب افکار مردم شهر نشینی را تیزتر ولی احساس زیبایی شناسی را کند کرد     بسیاری از شهرها به نحوی ملال آور بد منظر شدند.

11- انقلاب صنعتی اهمیت و مقام اقتصاد را بالا بردو منجر به تغییر اقتصادی تاریخ شد. این انقلاب افراد را عادت داد با ضوابط علت و معلول مادی فکر کنند و منجر به نظریه های مکانیستی زیست شناسی شد.

12- این تحولات در علوم و تمایلات مشابه در فلسفه، با شرایط اجتماعات شهری و افزایش ثروت ترکیب شدند تا معتقدات مذهبی را ضعیف کنند.

13- انقلاب صنعتی اخلاقیات بشر را عوض کرد. این انقلاب ماهیت بشر را عوض نکرد ولی به غرایز قدیمی که برای زندگی اجتماعی پر دردسرند نیروها و فرصتهای تازه ای داد.این انقلاب انگیزۀ سود جویی را تا آنجا مورد تاکید قرار داد که به نظر می رسید خودخواهی طبیعی بشر را تشویق می کند نظام صنعتی فرد و مشارکت را واحدهای تولید قرار داد والدین و خانواده پایه اقتصادی قدرت و نقش اخلاقی خود را از دست دادند. جلوگیری از افزایش جمعیت در میان طبقۀ خردمند و با شعور آغاز شد زنان به داخل کارخانه ها و ادارات کشانده شدند. آزادی زنان نتیجۀ صنعتی شدن بود. انقلاب صنعتی آن قوانین اخلاقی را که بلوغ زودرس اقتصادی، ازدواج زود رس و امر ونهی مذهبی در مزارع امکان پذیر ساخته بود از میان می برد. اجتماعات صنعتی خود را در غیراصول اخلاقی میان یک سلسلۀ قوانین اخلاقی در حال نزاع و یک سلسله قوانین جدید شکل گرفته سرگردان می یافتند.

انقلاب صنعتی هنوز در حال پیشرفت  است. این انقلاب مقادیر و تنوعات تازه ای از جنایات ایجاد کرده و روح همۀ از خود گذشتگیهای قهرمانانۀ هیأتهای مذهبی و راهبه ها را به دانشمندان دمیده است. این انقلاب بناهایی زشت - خیابانهای غم انگیز و شلوغ ­­– اماکن فقر نشین نکبت بار- اعتیاد و ایدز – و هزاران جنایت جدید را به وجود آورده است.  این عوامل از جایگزین کردن نیروهای ماشینی به جای انسان ناشی نشده اند. این انقلاب از هم اکنون به بدیها و زشتی های خود حمله ور شده است زیرا دریافته است اماکن فقیر نشین بیش از آموزش و پرورش هزینه بر می دارد.

تا قبل از انقلاب صنعتی و قبل از قرن هیجده میلادی تمام دنیا به طور تقریب در یک سطح بودند. کشورهای مانند – آلمان- فرنسه- اتریش- و... که پادشاهانی فیلسوف داشتند با انقلاب صنعتی راه تکامل را پیمودند و اینک جز کشورهای ابر قدرت و جهان اول هستند و اما در آن زمان که اروپا انقلاب صنعتی را شروع کرده و راه تکامل را می پیمودند در ایران ما ناصرالدین شاه ترک پادشاهی می کرد که در حرمسرای خود زنان را بر پشت خود سوار می کرد و آنان را خرسواری می داد و در هنگام خواب برای قبلۀ عالم کوچولو لالایی می خواندند تا به خواب برود.

منبع: رو سو انقلاب جلد (2 ) – مجموعۀ تاریخ تمدن ویل دورانت

کتاب شناسی

هدف از این مقاله معرفی بهترین کتابهای منتشر شده در زمینه های

فیزیک و کیهان شناسی

تاریخ ایران

تاریخ جهان

فلسفه

روان شناسی در سطح ایران و جهان می باشد

1- فیزیک و کیهان شناسی: ASTRO    PHYSIC

فیزیک دانشگاهی مکانیک- نور و فیزیک مدرن – الکتریسته و مغناطیس – فیزیک حالت جامد- ( نيم ر ساناها ) – فیزیک پلاسما – اشعۀ X – لیزر – (موج،ذره،کوانتوم،) نجوم به زبان ساده 1و2 – ساختار ستا رگان و کهکشانها (انتشارات گیتا شناسی ) – نجوم و اختر فیزیک مقدماتی 1و 2 (انتشارات آستان قدس )- تاریخچۀ زمان – جهان در پوستۀ گردو- انسان و کیهان – اطلس فضا- زمین (انتشارات گیتاشناسی) – منشأ سیارات – انسان در کیهان – آسمان در شب – آزمایشگاههای کیهانی- از کوراک تا کو آزار- از کهکشان تا انسان – آفرینش جهان – انسان در نبرد با طبیعت – انفجار بزرگ – پیدایش و سیر تکاملی حیات – از کجا آمده ایم؟ به کجا می رویم؟ - تحول ستارگان – فیزیک و واقعیت- کیهان شناس (جایگاه انسان در فضا )- انبساط جهان – یک، دو،سه، بی نهایت- نسبيت برای همگان – عالم اینیشیتن – تئوری نسبیت اینشیتن و انحناء عالم 1و2 –  فیزیک نوین – جهان فیزیکدانان – رنجهای اینشیتن – تاریخ اتم – اژدهایان عدن -  اصل انواع (چارلز داروین)-  زمین شناسی تاریخی 1و2-  الفبای اتم – ماجرای زندگان- علم به کجا میرود؟ - تصویر جهان در فیزیک جدید (ماکس پلانک ) – جهانی که می بینم (اینشتین ) – جنگ نه (اینشیتن و فروید ) – تاریخ و فلسفۀ علم – سرگذشت تقویم

2- تاریخ ایران:

تاریخ ایران باستان 1و2 و3 (پیرنیا ) – تاریخ کامل ایران باستان- ایران سرزمین جاوید 1و2و3و4 – تاریخ فرهنگ و تمدن ایران 1و2و3–تاریخ کیش زرتشت 1و2و3–  از زمان داریوش – زمان  و زادگاه زر تشت – منم کوروش بزرگ – جنگهای ایران و روم – تاریخ شاهنشاهی هخامنشی (اُمستد ) – تاریخ ایران از آغاز تا اسلام (پطر و شفسکی )- اصل و نسب دینهای ایرانیان باستان (رضایی ) – تاریخ ایران قبل از اسلام – تاریخ ایران پس از اسلام (زرین کوب ) – ایران در زمان ساسانیان (کریستین سن) – دو قرن سکوت – دیدگاهها – بابک خرمدین – مازیار (صادق هدایت ) – ترانه های خیام (هدایت ) – پروین دختر ساسان – سایۀ مغول (صادق هدایت ) – خداوند الموت – روزگاران (زرین کوب )-اوستا (پور داوود )- اساتیر ایران – تاریخ سیستان -  آفرین فردوسی – دوران زندگی و مهاجرت آریائیها – شرح حال فردوسی – شاهنامۀ فردوسی (چاپ مسکو )- فرهنگ زبان پهلوی – تخت جمشید – جنبش حروفیه – عقاید مزدک – یکتا پرستی در ایران باستان –  تصوف -تاریخ تمدن ایران ساسانی – فرقۀ اسماعیلیه (مارشال ).در شناخت فردوسی (پروفسور حافظ محمد خان شیرانی )؟-  آرش شیواتیر (ارسلان پوریا ) – سوگ سیاوش – آشنایی با بناهای تاریخی – داستانهای شاهنامه – امام حسین و ایران – تاریخ موسیقی ایران 1و2 (روح اله .... خالقی )- پدر و پسر – آخرین سفر شاه – پاسخ به تاریخ – از کوچۀ رندان (زندگی حافظ ) – یشتها و گاتها – عرفان و تصوف ایران – منم زرتشت ارابه ران خورشید –

تاریخ جهان :

مجموعۀ تاریخ تمدن ویل دورانت: مشرق زمین گاهوارۀ تمدن – یونان باستان – روم باستان – عصر ایمان 1و2 – عصر اصلاح دینی – رنسانس- آغاز عصر خرد – عصر لوئی چهاردهم – عصر ولتر – روسوو انقلاب 1و2 – عصر ناپلئون – تاریخ معاصر جهان (جان باومن و تو )- مجوعۀ تاریخ تمدن آرنولد توین بن: سیمای تاریخ – تکوین تمدنها – رشد تمدنها – فرو پاشی تمدنها- متلاشی شدن تمدنها – دولتهای جهانی – نهادهای روحانی جهانی – اعصار قهرمانی – تماس میان تمدنها در بعد زمان – تماس میان تمدنها در بعد مکان – چرا بررسی تاریخ ضرورت دارد؟ در آستانۀ رستاخیز – اساتیر بین النهرین- اساتیر یونان- اساتیر روم – اساتیر آفریقا- اساتیر جهان – تاریخ مغول – اسکندر مقدونی – چنگیز مغول – هیتلر- اسپارتاکوس – نامه های پدری به دخترش – خون و تاریخ – تمدنهای پیش از تاریخ – راز قارۀ آتلا نتیس – قلعۀ حیوانات – تاریخ ادیان جهان 1و2و3 – دایره المعارف ادیان – تاریخ  جامع ادیان (جان بی ناس ) – تاریخ یهود- انجیل عیسی مسیح – تاریخ اسلام (دانشگاه کمبریج ) – محمد پیغمبری که از نو باید شناخت – عایشه پس از پیغمبر – تاریخ تمدن غرب – جهان باستان – سینوهه پزشک فرعون 1و2 – فرزند نیل (موسی ) 1و2 – کنیز ملکه مصر – انسان در گذرگاه تکامل 1و2 – تاریخ مذاهب اسلام – سقوط امپراتوری روم- پیکار صفين(نصربن مراحم ) – اطلس تاریخي جهان.

فلسفه :

تاریخ فلسفه 11 جلد- فلسفۀ علمی ( برتراندراسل ) 1و2و3و4 – متفکران یونانی 1و2و3 دنیای سوفی – لذات فلسفه – تاریخ فلسفه  ویل دورانت – تاریخ فلسفۀ غرب (راسل )-  برگزیدۀ افکار راسل ( رابرت اگنر ) – درآمدی بر فلسفه – ماجرای جاودان در فلسفه – چنین گفت زرتشت (نيچه ) – ترانه های خیام (صادق هدایت ) – انسان برای خویشتن – جزم اندیشی مسیحی – کلیدهای ذن- یوگا- هایدگروه- و پرسشهای بنیادین – مارکس و سیاست مدرن – سارتر که می نوشت – اصول و فلسفه دکارت – هزار اندوز کنفسیوس – ادیان و مکتبهای فلسفی هند- اوپانیشادها- اسرار مخفی هندو – فلسفۀ شرق (مهرداد زرین ) – فرهنگ مکتبهای فلسفه (داکوبرت و 72 تن از نخبگان فلسفه )-

مجموعۀ کتابهای پیشروان اندیشه های نو :

1- ویتگنشتاین-    2- فانون     3- کارناپ         4- فروید             5- گاندی

6- یونگ             7- کافکا     8- برتر اندراسل

5- روانشناسی

روان شناسی هیلگارد 1و2 – فرهنگ جامع روان پزشکی (پور افکاری ) 1و2 – چکیدۀ روان پزشکی بالینی – فیزیولژی مغز -  شگفتیهای جهان درون 1و2 – تحلیل رويا (یونگ ) انسان و سمبولهایش (یونگ ) – زبان از یاد رفته (اریک فروم ) -  روان کاوی و دین – حقایقی پیرامون احضار ارواح –روان شناسی غیر طبیعی – ماوراء ذهن بشر – دژهای دراز – قدرت درمان گری انسان – فروید در مقام یک فیلسوف – روان کاوی و علوم غریبه – هیپنوتیزم برای همه – هیپنوتیزم پیشرفته – انسان و اسطوره هایش اسرار تمرکز – عقدۀ رستم و سهراب (اردوبادی ) – زرتشت- حافظ و سوگواری در ایران (اردوبادی ) – (هیپنوتیزم ، ذن، تله پاتي  – توتم و تابو – کابوس (بررسی روان شناختی کابوسها ) – شاخۀ زرین (جیمز فریزر ) در مورد دین و جادو – کلیات روان شناسی 1و2و3و4و5- دایره المعارف روح در قلمرو دین و ادبیات – روان شناسی مذهب – فکر و خواب – بیماریهای عصبی و روحی (اردوبادی ) – عرفان و تصوف ایران – مدیتیشن- طریقت باطنی –ذن و ذاذان – پدیده های روحی هیبنوتیزم – تقویت نیروهای روحی و روانی (ترجمه دکتر رضا جمالیان )-

 

آتشكده

پيشگفتار:

همانطور كه ميدانيم آتش(آذر) در نزد ايرانيان قبل از اسلام يكي از مقدسات بوده ودر عهد ساسانيان يكي از خدايان اعظم بشمار مي آمد و  اكنون نيز در نزد ما ايرانيان قداست خود را حفظ كرده و مردم به آتش به ديد احترام مينگرند. در دين زردشتي نخستين وظيفه آدمي آن بود كه خدا را بپرستد و تطهير و قرباني كند و نماز بگزارد. در دين زردشتي مانند اديان ديگر روا نبود كه معبد بسازند يا بت بتراشند بلكه قربانگاهاي مقدسي بر قله كوهها و در داخل كاخها و مركز شهر بنا ميكردند و براي اهورامزدا يا مقدسات پايين تر از وي، بر بالاي آنها آتش مي افروختند. همانطور كه گفتيم  خود آتش نيز به عنوان خدايي پرستش مي شد و آن را "اتر" مي ناميدند و مي گفتند آتش فرزند خداي روشنايي است. اگر دقت كرده باشيم در بناهاي قديم اتاقها را دور تا دور خانه ميساختند تا روشنايي و نور خورشيد به همه جاي خانه تابيده شود.آتشدان مركز اجتماع خانواده بود و سعي مي شد هيچگاه خاموش نشود چون اين كار يكي از واجبات دين بود. خورشيد را به عنوان مظهر تجسد يافته اهورامزدا يا ميترا پرستش مي كردند. بايد گفت كه جنبه اخلاقي اين دين عالي تر و شگفت انگيزتر از جنبه ديني و الهي آن است. اين طرز تصور به زندگي انسان شرافت و مفهومي مي بخشد كه از ديد جاري در اين ايام او را دستگاه مكانيكي متحرك خود به خود تصور ميكند. به گفتة اوستا انسان سه وظيفه دارد:1- دشمن خود را دوست بدارد 2- آدم پليد را پاكيزه سازد 3- نادان را دانا گرداند. بزرگترين فظيلت تقواست و پس از آن شرف و درستي در كردار و گفتار است. در ميان پارسيان مانند امروز رباخواري امري رايج نبود.

شكل وبناي آتشكده ها:شكل آتشكده ها در همه جا يكسان بود. آتشدان در وسط بنا قرار داشته وپيوسته آذر مقدس،در آن مي سوخته.معمولا هر آتشكده هشت درگاه وچند اتاق هشت گوشه داشت. نمونه اين بنا هم اكنون در شهر يزد پديدار است،كه از آتشكده هاي باستاني بوده و در زمان حمله اعراب ويران شد.

مسعودي تاريخ نويس در كتاب مروج، وصف خرابه آتشكده باستاني و مقدس استخر را،كه در زمان او معروف به مسجد سليمان بوده،چنين بيان ميكند:در يك فرسنگي شهر استخر واقع است،بنايي زيبا ومعبدي باشكوه است.در آنجا ستونهايي از سنگ يك پارچه با قطر و ارتفاع و ارتفاع حيرت بخش ديدم، كه بر فراز آن اشكال عجيب از اسب وساير حيوانات غريبه نصب بود،كه از حيث شكل و از لحاظ عظمت،شخص را به حيرت مي افكند.در گرد بنا خندقي وسيع و حصاري از سنگهاي عظيم كشيده شده بود،مستور از نقوش بر جسته بسيار ماهرانه.اهالي آن ناحيه اين صور رااز پيامبران قديم مي پندارند.

  همان طور كه  مسعودي اشاره كرد و طبق كاوشهاي انجام شده،در خرابه برخي  از  اين    آتشكدهها قطر بعضي از اين ستونها به بيش از چهار متر ميرسد و هنوز هم استوار بر جا مانده اند.

در عهد باستان بالاي اتشدانها،هيچ حفاظي وجود نداشت.اما براي نگهداري آتش ازلي ضرورت داشتكه بنايي بسازند،كه آنرا از عوامل طبيعي مصون سازند.كم كم در شريعت زردشت اين قاعده مقرر شد،كه آفتاب بر آذر نتابد بنابر اين سبك جديدي در ساختمهن آتشكده معمول شد:اتاقي مطلقا تاريك در وسط بنا مي ساختند، كه آتشدان در آن قرار داشت .آتشدان را طوري قرار ميدادند كه، يك سه پايه فلزي در روي آن واقع شده و آتش مقدس بالاي سه پايه قرار داشت.

 بعضي بر آنند كه ساختمان سنگي ،كه در نقش رستم ديده ميشود و ايرانيان آنرا كعبه زردشت ميخوانند آتشكده بوده.(طبق نظريات جديد كعبه زردشت محل نگهداري اسناد دولتي بوده).

هر پادشاه ساساني در مراسم تاجگذاري خود،آتشي وقف ميكرد كه نشان و سمبل سلطنت او محسوب ميشد. علاوه بر آتش شاهي آتشهاي مختلفي وجود داشت:از جمله آتش آذران وآتش وهران(بهرام). در اواخر سلسله ساساني آتش آذران، در دهكده هاي كوچك و آتش وهرام در نقاط بزرگتر قرار داشت.

منبع:تاريخ تمدن،(جلد يك) مشرق زمين گاهواره تمدن، ويل دورانت.

ايران در زمان ساسانيان،پرفسور آرتور كريستن سن.

تهيه كننده: كاوه

تمدن: نظمي اجتماعي كه در نتيجه وجود آن خلاقيت فرهنگي امكان پذيرميشود و جريان پيدا مي كند. تمدن متشكل از چهار عنصراساسي 1- پيش بيني در امور اقتصادي. 2- سازمان سياسي. 3- سنن اخلاقي 4- كوشش در راه معرفت و بسط هنر.

طبق كاوشهاي انجام شده توسط باستان شناسان خواستگاه تمدن بشريت از مشرق زمين آغاز شده است .از اينجاست كه اروپا و آمريكا اين فرزند و نوادة خودخواه آسيا، هرگز به ارزش ميراث كهن پدران خود پي نبرده اند. حال با توجه به تعريف بالا  از تمدن، مروري هر چند كوتاه  به هر يك از عوامل آن مي كنيم.

1- پيش بيني در امور اقتصادي: نخستين عنصر اقتصادي تمدن، كار بود. كه شامل كشتكاري، صنعتكاري، حمل ونقل و داد و ستد مي شد. در مصر به قديمي ترين شيوة كشاورزي و آبياري و تهية نوشابه هاي گاز دار بر مي خوريم. صنايع دستي و مهندسي در مصر قبل از موسي در اوج كمال بود. اولين امارات آجري به عصر "سارگن اول" در سومر وآكد ميرسد. چرخ كوزه گري و چرخ ارابه در ايلام (شوش واقع در خوزستان)، شيشه در مصر، پارچة كتاني و ابريشم و باروت در چين ساخته شد. كشتيهاي فينيقي آفريقا را دور زدند. قطب نما كه انقلاب تجاري اروپا را به وجود اورد، از چين برخاست. قراردادهاي تجاري و مقدمات بانكداري و معامله با طلا، اولين بار در سومر پديد آمد. پول كاغذي در چين بوجود آمد.

2- سازمان سياسي: حكومت، سازماني براي نظم بخشيدن به زندگي جمعي از قبيل طايفه، خانواده و دولت مي باشد. نخستين اجتماعات روستايي در هند و اولين حكومتها در سومر و آشور بر پا شد. اولين قانون بوسيله "اورانگور" و "حمورابي" تدوين شد. داريوش با ارتش و دستگاه چاپاري خود يكي از منظم- ترين شاهنشاهي هاي جهان را بر پا داشت.

3- سنن اخلاقي: سومين عنصر تمدن اخلاق است. آداب و رسوم، وجدان و نيكوكاري و آداب مردمداري از دربارهاي مصر و ايران فرا آمد. رسم تك همسري از مصر آغاز شد. ولي رسم تعدد زوجات كه از عدالت بدور است، در ميان اعراب به اوج خود رسيد و هنوز نيز استمرار دارد . نخستين فرياد عدالت اجتماعي در مصر و اولين نداي اخوت بشري و بينش اخلاقي در ميان قوم يهود به گوش جهانيان رسيد.

4- كوشش در راه معرفت و بسط هنر: اين عامل به پنج دسته قابل تقسيم است كه عبارتند از دين، علم، فلسفه، ادب، هنر.

 دين: اعتقاد به عواملي در وراي طبيعت براي تخفيف دردها و اعتلاي شخصيت و تقويت غرايز اجتماعي و نظم جامعه. گراميترين شخصيتهاي ديني اروپاييان در سومر و بابل و فلسطين ظهور كردند. داستانهاي مربوط به آفرينش آدم و حوا، طوفان نوح، بيرون رانده شدن انسان از بهشت و رستگاري نهايي بشر، در مشرق زمين پرورانده شد. در همين جا بود كه مريم در ميان رب النوع هاي فراوان شكفت. خاستگاه يكتاپرستي و شور انگيزترين شخصيت تاريخ، عيسي جايي جز  فلسطين نبود.

علم: روشن ديدن، بدقت ثبت كردن و بيغرضانه سنجيدن. مصر حساب هندسه و گاهشماري را بنياد نهاد.كاهنان و پزشكان مصري بيماريها را شناختند. اولين پيوند قسمتهايي از پوست بدن به گوش پاره شده، توسط يك پزشك هندي بنام "سشروته" انجام گرفت. "آريبهط" چنين نوشت: فلك و ستارگان ثابت و زمين با حركت وضعيش طلوع و غروب روزانه سيارات و ستارگان را ايجاد ميكند. اما جانشينان وي اين نظريه را رد كردند. همانطور كه برخي از اديان چند قرن بعد نظريه ثابت بودن زمين را به دانشمندان نجوم مانند گاليله تحميل كردند.

فلسفه: تلاش براي تحصيل جهان بيني. فلسفه تجسسي دليرانه ولي بي نتيجه درباره علل نخستين و معني نهايي موجودات است. هنگامي كه اروپا در توحش به سر مي برد مصريان و بابليان به سرنوشت بشريت مي انديشيدند. اگر هند فلسفه را در دين غرق كرد و نتوانست خرد را از دستياز اميد و آرزو بر كنار كند، چين فلسفه را از دين دور كرد و متفكري مانند كنفسيوس پرورانيد كه آراي او هادي مردم وكشورداران شريف است. پس فلسفه از هند و چين برخاست نه از يونان.

ادب: به طور خلاصه عبارت است از: انتقال زبان، تربيت جوانان، ظهور و تكامل خط، آفرينش شعر، نمايش و ثبت كردن و به ياد آوردن گذشته. كهنترين آموزشگاهها به مصر و بين النهرين تعلق دارد. ظاهرا كتابت در آسيا پديد آمد. الفبا و كاغذ و مركب در مصر، چاپ در چين و اولين كتابخانه در بابل ساخته شد. اولين دانشگاهها در هند بوجود آمد. اولين تاريخ نويسان در آشور گزارش نويسي را به صورت تاريخ نويسي در آوردند. "نبودينوس" و "آسور بانيپال" كه براي ما آثار مهم تاريخي به جا گذاشتند خود از باستان شناسي آگاه بودند. برخي از قصه هاي ديني ما از ميراث بين النهرين مي باشد.

هنر: آراستن حيات با رنگ و صورتهاي خوشايند. ساده ترين هنر تن آرايي است. حتي در مراحل آغازين تمدنهاي مصري و هندي و ايراني به جامه هاي ظريف و وسايل آرايشي بر مي خوريم. مقابر مصري از ساز و برگ فاخر و ظرفهاي سفالين و نقشهاي هنرمندانه كه روي عاج يا چوب كنده شده مالامالند. يونانيان مجسمه سازي و معماري را از ايران و كرت درس گرفتند. معماري كنوني آمريكا از برجهاي كهن خاور نزديك تاثير گرفته است. نقاشي چين و ژاپن باعث دگرگوني هنر اروپا شد. آوازهايي كه پاپ گرگوريوس كبير در كليساي كاتوليك رواج داد از سرودهاي حزن آلودي كه يهوديان تبعيدي با وحشت در كنيسه هاي مي خواندند نشات گرفت.

آري چنين است برخي از عناصر تمدن و بخشي از ميراث شرقي مغرب زمين.

منبع: تاريخ تمدن، (جلد يك) مشرق زمين گاهواره تمدن، ويل دورانت.

تهيه كننده:كاوه

بنام خداوند جان و خرد

مقدمه

سلام دوستان

به سایت «چنين گفت سينوهه»  خوش آمدید.

هدف از ايجاد وبلاگ سينوهه :

1.       معرفي مشاهير بزرگ ايران و جهان ـ تاريخ ايران ـ تاريخ جهان ـ روان شناسي و كتاب شناسي مي باشد.

2.       معرفی بهترین و معتبرترین کتاب های منتشر شده در ایران و جهان در ریشه های فیزیک و کیهان شناسی روان شناسی 3. فلسفه 4. تاریخ ایران 5. تاریخ جهان می باشد.

 

ز تند باد حوادث نمي توان ديدن

در اين چمن كه گلي بوده است يا چمني

از اين سموم كه بر طرف بوستان بگذشت

عجب كه بوي گلي هست رنگ نسترني

مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ

كجاست فكر حكيمي و رأ ي برهمني ( حافظ )

 

بزرگ ترين زندان ها همين زندان تن است كه انديشه ي روح و روان را در خود حبس مي كند. شايد بتوان جسم را حبس كرد ولي انديشه هيچگاه حبس نمي شود. انديشه از قطورترين ديوارها خواهد گذشت و حتي انديشه ي انسان مي تواند از زمان ها و ديوارها عبور كند و در ذهن انسان ها قرار گيرد.

 

سایت سينوهه:  www.sinohe.ir 

وبلاگ سینوهه را با تمام نوشته های پیشین یا ارشیو وبلاگ در سیستم خود سیو و ان را به دوستان معرفی کنید