مشاهیر بزرگ ایران : انوشه انصاری خانم انوشه انصاری، نخستین ایرانی که به فضا سفر کرد می گوید از کودکی شیفته آسمان و ستارگان بوده است و از زمانی که دختر بچه کوچکی بوده در تهران به آسمان چشم می¬دوخته است و در حالی که زیبایی ستارگان آسمان مجذوبش می¬کرده از خود می¬پرسیده آیا در آن بالاها هم دخترکی چشم به آسمان دوخته است. شاید آن سالها کسی رویای انوشه را جدی نمی¬گرفت اما او تصمیم داشت آن را محقق کند. او در 16 سالگی به همراه خانواده¬اش ایران را ترک کرد و راهی آمریکا شد. او پس از ورود به آمریکا در رشته IT شروع به ادامه تحصیل کرد و خیلی زود توانست توانایی¬های فنی و مدیریتی خود را آشکار کند تا تبدیل به یکی از موفق¬ترین مدیران جوان آمریکا شود وبه همراه خانواده¬اش فرصتی را که منتظر آن بود به دست آورد. پس از سود دهی شرکت آنها، که اگر چه از یک شرکت کوچک آغاز شد اما به سرعت به رشدی چشمگیر دست یافت. خانواده انصاری فرصت آن را یافت تا به رویاهای خود بپردازد و با حمایت از جایزه ایکس پرایز، برای سفر مداری غیر دولتی خود را به یکی از چهره¬های مطرح صنایع فضایی غیر دولتی بَدل کند. در آستانه سفر او به فضا که با هزینه شخصی خود او صورت می گرفت بسیاری به نحوه هزینه مبلغ این سفر اعتراض کردند اما انوشه به آنها پاسخ می¬داد: اما پول من از کجا آمده؟ به شما می گویم از کار سخت، از ریسکهایی غیرقابل باور و فدا کردن خیلی از چیزها ... اما آیا این به معنی اونه که من نسبت به انچه در جهان اطرافم می¬گذرد بی¬تفاوتم و به آنها اهمیت نمی¬دم؟ من به بچه¬های گرسنه غذا نمی¬دهم نه به این دلیل که گرسنگی آنها برایم مهم نیست بلکه به این دلیل که غذا دادن به 100-1000 یا 100 هزار نفر مشکل گرسنگی را حل نمی¬کند. در حالی که یکی از ریشه¬های اصلی گرسنگی به مسایلی مثل خشکسالی ـ افزایش جمعیت ـ و استفاده از روشهای غلط کشت و کار بر می¬گردد و شما می¬دانید که تحقیقات فضایی چه کمک بزرگی به ایجاد تغییر در شرایط کشت و از بین بردن افت از محصولات کشاورزی می¬کند. تنها راهی که برای حل این مشکل وجود دارد این است که آموزش کاملی برای جوانها مهیا کنیم تا به متفکران آزاداندیشی تبدیل شوند، که اصول و استانداردهای زندگی آنها را دیگران ننوشته¬اند و مردمانی هستند که موقعی که نیاز به تغییر را احساس می¬کنند برای انجام دادن این تغییرات اساسی آماده هستند. این پیام من است که قصد دارم آن را به گوش مردم جهان برسانم. انوشه انصاری با نوشتن وبلاگ مردم را از سختی¬های زندگی درفضا آگاه کرد و نشان داد در پشت چهره جذاب زندگی در فضا چه سختی¬هایی وجود دارد. نگاه انوشه خانم وقتی از فضای بی کران چشم بر زمین دوخته بود: اشکم سرازیر شد ... حتی فکر کردن به آن صحنه اشک مرا درمی آورد ... این سیاره زیبای بخشنده زیر شعاع گرم خورشید ... سرشار از صلح ... سرشار از زندگی ... آن بالاها نه نشانه¬ای از جنگ و نه نشانه¬ای از مرزها و نه نشانه¬ای از مصیبت¬ها و بدبختی¬هاست ... آن بالا فقط زیبایی است منبع ماهنامه نجوم مهر 1385 – مقاله پوریا ناظمی.

به وب سایت چنین گفت سینوهه خوش آمدید.  ادامه مطالب وبلاگ در ارشیو سالهای ۱۳۸۶-۸۷-۸۸

هدف از وب سایت سینوهه معرفی مشاهیر بزرگ ایران ـ جهان ـ تاریخ ایران و جهان و خلاصه­ای از مقاله­های بزرگترین فیلسوفان ـ مورخان و روان شناسان دنیا و معرفی بهترین و معتبرترین کتابهای منتشر شده در ایران در رشته­های:

فیزیک و کیهان شناسی ـ تاریخ ایران ـ تاریخ جهان ـ روان شناسی و فلسفه می باشد. برای این منظور تمام مقاله­های موجود را به دقت بخوانید. مطالب قبلی در نوشته­های پیشین مهر ـ آبان ـ آذر 1388 و مقاله­های سال های 1387 و 1386 آمده است. روی نوشته­های پیشین (آرشیو) کلیک کنید. در ضمن مقاله­ها کمی دیر باز می­شوند کمی صبر کنید و اسپیکر (بلندگو) کامپیوتر را روشن کنید. اگر هم به نجوم و کیهان شناسی علاقمند هستید در لیست لینکها سمت راست بالای  وبلاگ      روی وب سایت زرگان نجوم کلیک کنید و صبر کنید تا کامل باز شود و نوشته­های پیشین و عکسهای آن را ببینید. چنین گفت سینوهه را که متعلق به بزرگترین اندیشمندان بشری می­باشد (من فقط یک گردآورنده هستم) در کامپیوتر خود Save کنید و آن را به دوستانتان معرفی کنید.

ز تندباد حوادث نمی­توان دیدن

در این چمن که گلی بوده یا چمنی

از این سموم که برطرف بوستان بگذشت

عجب که بوی گلی هست، رنگ نسترنی

مزاج دهرتبه شد در این بلا حافظ

کجاست فکر حکیمی و رأی برهمنی


کتاب شناسی: هدف از این بخش معرفی بهترین کتابهای منتشر شده در زمینه­های تاریخ ـ فیزیک ـ روان شناسی و فلسفه در ایران می­باشد.

1- فیزیک و کیهان شناسی: (در فهرست لینکهای وبلاگ روی زرگان نجوم کلیک کنید.)

فیزیک دانشگاهی مکانیک ـ نور و فیزیک مدرن ـ فیزیک الکتریسته و مغناطیس ـ فیزیک حالت جامد ـ فیزیک پلاسما ـ اشعه X ـ لیزر ـ موج، ذره، کوانتوم، نجوم به زبان ساده 1 و 2 ـ ساختار ستارگان و کهکشان­ها ـ ستارگان، ساختار و تحول آنها ـ نجوم دینامیکی ـ اساس ستاره شناسی ـ نجوم و اختر فیزیک مقدماتی 1 و 2 ـ جهان در سه دقیقه نخستین ـ فن آوری تلسکوپها  عکسبرداری دیجیتال و پردازش تصاویر نجومی ـ طراحی و ساخت تلسکوپهای رادیویی و اپتیکی ـ ستاره شناسی تمدن­های کهن ـ کاوش رصدخانه مراغه ـ آشنایی با اختر فیزیک ستاره­ای 1 و 2 و 3 ـ تاریخچه زمان ـ جهان در پوسته گردو ـ راهنمای هفتگی اسمان شب ـ انسان و کیهان ـ اطلس فضا ـ 186 پاسخ و پرسش نجومی ـ زمین (انتشارات گیتاشناسی) ـ آسمان در شب ـ از کوراک تا کوازار ـ از کهکشان تا انسان ـ آفرینش جهان ـ انسان در نبرد با طبیعت ـ انفجار بزرگ ـ پیدایش و سیر تکاملی حیات ـ از کجا آمده­ایم؟ به کجا می­رویم؟ تحول ستارگان ـ فیزیک و واقعیت ـ کیهان شناس (جایگاه انسان در فضا) انبساط جهان ـ یک، دو، سه، بی نهایت ـ نسبیت برای همگان ـ عالم انیشتین ـ تئوری نسبیت اینشتین و انحنا عالم هستی 1 و 2 ـ فیزیک نوین ـ جهان فیزیکدانان ـ رنجهای اینشتین ـ تاریخ اتم ـ اژدهایان عدن ـ اصل انواع (چارلز داروین) ـ زمین شناسی تاریخی 1 و 2 ـ الفبای اتم ـ ماجرای زندگان ـ جنگ نه (مقالات گفتگوی اینشتین و فروید) ـ تصویر جهان در فیزیک جدید (ماکس پلانک) ـ جهانی که می­بینم (اینشتین) ـ تاریخ و فلسفه علم ـ سرگذشت تقویم ـ درآمدی بر فیزیک امروز ـ فضا، از رویا تا واقعیت.

تاریخ ایران:

تاریخ ایران باستان (پیرنیا) 1 و 2 و 3 ـ سرزمین جاوید 1 و 2 و 3 و 4 ـ تاریخ فرهنگ و تمدن ایران  1 و 2 و 3 ـ تاریخ کیش زرتشت 1 و 2 و 3 ـ تاریخ کامل ایران باستان ـ از زبان داریوش ـ زمان و زادگاه زرتشت ـ منم کوروش بزرگ ـ جنگهای ایران و روم ـ تاریخ شاهنشاهی هخامنشی (امستد) ـ تاریخ ایران از آغاز تا اسلام (پطروشفسکی) ـ اصل و نسب دینهای ایرانیان باستان (رضایی) ـ تاریخ نوروز وگاه شماری در ایران ـ جشن های ایران باستان (رضایی) ـ تاریخ ایران قبل از اسلام ـ تاریخ ایران پس از اسلام (زرین کوب) ـ ایران در زمان ساسانیان ـ موسیقی در زمان ساسانیان (کریستین سن)- دو قرن سکوت ـ دیدگاه­ها ـ بابک خرم دین ـ کتابهای صادق هدایت (پروین دختر ساسان ـ مازیار ـ سایه مغول ـ ترانه­های خیام ـ توپ مروارید) ـ خداوند الموت ـ روزگاران (زرین کوب) ـ اوستا (پور داوود) ـ اساتیر ایران ـ تاریخ سیستان ـ آفرین فردوسی ـ دوران زندگی و مهاجرت آریایی­ها ـ شرح حال فردوسی ـ شاهنامه فردوسی (چاپ مسکو) ـ فرهنگ زبان پهلوی ـ تخت جمشید ـ جنبش حروفیه ـ عقاید مزدک ـ یکتاپرستی در ایران باستان ـ تصوف ـ تاریخ تمدن ایران ساسانی ـ در شناخت فردوسی (پروفسور حافظ محمدخان شیرانی)- آرش شیواتیر (ارسلان پوریا) ـ آشنایی با بناهای تاریخی ـ از کوچه رندان (زندگی حافظ) ـ یشتها و گاتها ـ عرفان و تصوف ایران ـ منم زرتشت  ارابه ران خورشید ـ داستانهای شاهنامه ـ امام حسین و ایران ـ راه اصفهان (ابن سینا) ـ پدر و پسر (خاندان پهلوی) ـ آخرین سفر شاه ـ پاسخ به تاریخ (محمدرضا پهلوی) ـ مردی که با سایه­اش حرف می­زد (صادق همایونی) ـ عالی جناب سرخ پوش و عالی جناب خاکستری ـ تاریکخانه اشباح ـ رصدگذاری و تاریخ در ایران ـ بناهای تقویمی و نجومی ایران ـ کاوه آهنگر و درفش کاویانی ـ ضحاک ماردوش ـ رصدخانه زرتشت (رضا غیاث آبادی).

تاریخ جهان:

مجموعه تاریخ تمدن ویل دورانت: مشرق زمین گاهواره تمدن ـ یونان باستان ـ روم باستان ـ عصر ایمان 1 و 2 ـ عصر اصلاح دینی ـ رنسانس ـ آغاز عصر خرد ـ عصر لویی چهاردهم ـ عصر ولتر ـ روسو و انقلاب 1 و 2 ـ عصر ناپلئون ـ تاریخ معاصر جهان (جان باومن).

مجموعه تاریخ تمدن آرنولد توین بی، سیمای تاریخ ـ تکوین تمدن­ها ـ رشد تمدنها ـ فروپاشی تمدن­ها ـ متلاشی شدن تمدن­ها ـ دولتهای جهانی ـ نهادهای روحانی جهانی ـ اعصار قهرمانی ـ تماس میان تمدن­ها در بعد زمان ـ تماس میان تمدن­ها در بعد مکان ـ چرا بررسی تاریخ ضرورت دارد؟ در آستانه رستاخیز ـ اساتیر بین النهرین ـ اساتیر یونان ـ اساتیر روم ـ آفرینش و مرگ در اساتیر ـ اساتیر جهان ـ هولوکاست ـ نامه­های پدری به دخترش ـ خون و تاریخ ـ تمدن­های پیش از تاریخ ـ  راز قاره آتلانتیس ـ قلعه حیوانات- ملتی از گوسفندان ـ تاریخ ادیان جهان (رضایی) 1 و 2 و 3 ـ تاریخ جامع ادیان (جان بی ناس) ـ تاریخ ادیان ابتدایی و قدیم ـ تاریخ یهود ـ انجیل عیسی مسیح ـ تاریخ اسلام (دانشگاه کمبریج) ـ محمد پیغمبری که از نو باید شناخت ـ عایشه پس از پیغمبر ـ تاریخ تمدن غرب ـ جهان باستان ـ سینوهه پزشک فرعون 1 و 2 ـ فرزند نیل (موسی) 1 و 2 ـ کنیز ملکه مصر ـ انسان در گذرگاه تکامل 1 و 2 ـ سقوط امپراتوری روم ـ پیکار صفین (نصربن مراحم) ـ شاخه زرین (جیمز فریزر)  در مورد دین و جادو ـ تاریخ تاتر (ویل دورانت) ـ درآمدی بر باستان شناسی.

فلسفه:

تاریخ فلسفه دوره 11 جلدی ـ فلسفه علمی ( برتراندراسل 1 و 2 و 3 و 4) ـ متفکران یونانی 1 و 2 و 3 ـ دنیای سوفی ـ لذات فلسفه ـ تاریخ فلسفه (ویل دورانت) ـ تفسیرهایی بر زندگی (ویل دورانت) ـ تاریخ فلسفه غرب (راسل) ـ درآمدی بر فلسفه ـ ماجراهای جاودان در فلسفه ـ جزم اندیشی مسیحی ـ کلیدهای ذن ـ هایدگر  وپرسش­های بنیادین ـ تاریخ هستی (هایدگر) ـ انسان برای خویشتن ـ مارکس و سیاست مدرن ـ اصول و فلسفه دکارت ـ چنین گفت زرتشت ـ چنین گفت بودا ـ هزار اندرز کنفسیوس ـ ادیان و مکتبهای فلسفی هند ـ اوپانیشادها ـ اسرار مخفی هندو ـ فلسفه شرق (مهرداد زرین) ـ فرهنگ مکتبهای فلسفه (داکوبرت و 72 تن از نخبگان فلسفه) ـ ترانه­های خیام (صادق هدایت) ـ برگزیده افکار راسل ـ رنجهای ورتر جوان (گوته) ـ توپ مروارید ـ نیچه (دکتر پرویز همایون فر) ـ عقاید فلسفی ابوالعلا معری (حسین خدیوجم).

روان شناسی:

کلیات روان شناسی 1 و 2 و 3 و 4 و 5 ـ فرهنگ جامع روان پزشکی 1 و 2 (پورافکاری) ـ چکیده روان پزشکی بالینی ـ فیزیولوژی مغز - شگفتی­های جهان درون 1 و 2 ـ تحلیل رویا (یونگ) ـ انسان و سمبولهایش (کارل گوستاویونگ) ـ انسان و اسطوره­هایش (یونگ) ـ روان شناسی ضمیر ناخودآگاه (یونگ) ـ فروید در مقام یک فیلسوف ـ روان کاوی و علوم غریبه ـ هیپنوتیزم برای همه ـ هیپنوتیزم پیشرفته ـ اسرار تمرکز ـ عقده رستم و سهراب (احمد هوشنگ اردوبادی) ـ زرتشت، حافظ و سوگواری در ایران (احمد هوشنگ اردوبادی) ـ بیماری­های عصبی و روحی (اردوبادی) ـ روان کاوی و دین (اریک فروم) ـ روان شناسی مذهب (فروید) ـ موسی و یکتاپرستی (فروید) ـ فکر و خواب ـ عرفان و تصوف ایران ـ مدیتیشن ـ طریقت باطنی ـ ذن و ذاذان ـ پدیده­های روحی هیپنوتیزم ـ تقویت نیروهای روحی و روانی - ضمیر پنهان (یونگ) ـ رویاها (یونگ) ـ روان شناسی غیرطبیعی (هوشنگ اردوبادی) ـ مرض عشق (سعید وهابی) ـ کابوس ـ روان شناسی هیلگارد 1 و 2.

شعر ارش شیواتیر از ارسلان پوریا

ماندن این ملت از فکر بزرگان ویست
یک سخن گستر به نیروی خرد این کارکرد
آن زمان این گونه مردان در میان ما بدند
پیش ایشان جایگاه مردمی نیک آشکار
این همه بگذشت و اینک دوره­ای دیگر رسید
ارزش انسان زبون شد، خاک شد، بی هوده شد
این زمان یک سکه زر در نزد این اهریمنان
گوهر مردی که روزی برترین سرمایه بود
از شرف با این پلید اهریمنان لفظی مگوی
قصه ایران پرستی داستانی کهنه شد
آن که از پستان مادر شیر نامردی بخورد
تا چنین نامردمان در خاک ایران زنده اند
تا تفکر از میان دوده ما رخت بست
تا خصال مردمان باستانی کشته شد
دشمن ایران همین خواهد که جز نامردمان
کشتن آزادگان و جستن نامردمان
لیک ایرانی بباید خصلتش دیگر شود
از درستی مایه ­ها باید گرفتن در منش
از جوانمردی پی مکر و ریا را سوخت سخت
زنده گردد تا دگر ره خصلت آزادگی
تا بداند ارزش اندیشه را آزاده مرد
من بر آنم کز میان تیرگی­های زمان
چون شهاب آسمانی جنبشی سازد دلیر
با چنین توفنده طوفانی به میدان پی نهد
آتشی باید روان­ها را برافروزد چو مهر
فکرتی باید چو مزدا آسمان ایجاد کن
چون چنین شد، آری آری، نام خوشبختی بیار
نک درین دوران اگر شاگرد فردوسی تویی
از ستمگر بازی محمود غز غمگین مشو
گر جهانی خصم تو شد فکر تو یار تو باد
این سخن­های دری را این چنین گوهر اثر
از منوچهری و فردوسی سخن باید گرفت
اینک از افسانه­های باستانی گویمت
داستان ارزش انسان و عشق و فکرست
نسل انسانی بجا و نام انسان زنده باد
مهر آزادی به ایران ویج پرتو ساز باد

 

نی ز محمود دغل باز و ایاز بد نشان
نیروی اندیشه است این، گر نمی دانی بدان
زین جهت شد سربلندی دوستدار دودمان
نزد ایشان ارزش فکرت گران­تر از گران
دوره دیو سپید جنگل مازندران
نی نشان از مردمی ماند و نه فکر اندر روان
برترست از نام و ننگ و فکر و عشق و خانمان
می­فروشندش به خواری با زر بازارگان
این گروه سفله با شیطان شده همداستان
زرپرست سفله می­خندد به ایران باستان
میهن خود را دهد بر آهریمن رایگان
سنگ بستست و سگ آلوده دندان در امان
جغد بدبختی درین بستان سرا کرد آشیان
مرد ایرانی زبون شد یکسر از پیر و جوان
چهره­ای دیگر نباشد اندرین شهر و مکان
شیوه دیرینه دشمن همین بازیست هان
جامه سازد از خصال کوروش نوشه روان
وز دلیری بی سپر باید شدن پیش سنان
وز تفکر زیر پی آورد باید نردبان
ابر آزادی به ایران ویج سازد سایبان
زندگی بر خوان آزادیش سازد میهمان
دست باید برفشارد دسته گرز گران
بر فضای بی سخن غرش ببارد رعد سان
با چنین گرزی بکوبد اهرمن را از دهان
جنبشی باید که تا دور افکند بند از زبان
خصلتی باید چو رستم جاودانه پهلوان
چون چنین شد، شادمانی را به باغ انداز خوان
آتش افکن در بیابان­ها به روز مهرگان
تیره شب را ره بپیما تا بپوید کاروان
زندگی تیغ ار زند اندیشه باشد مهربان
از منوچهری و فردوسی گرفتم ارمغان
آنچنان کاندر بهاران شاخ گل از باغبان
داستانی، داستان آرش شیوا کمان
داستانی نغز چون چهر دلاویز جنان
شادمانی جاودانه مردمان را پاسبان
شعر ایرانی روان بخش جوانسال و کلان

 

 

روشنفکران عصر ولتر (قسمت اول)

مردم از آن رو بدبختند که نادانند و از آن رو نادانند که همه توطئه کرده­اند آنان را در نادانی نگاه دارند.

منظور از فیلسوف کسی است که می­کوشد برای هر موضوعی با چشم انداز وسیع پاسخی مستدل و معقول بیابد. گوتنبرگ سیمای اروپا را دگرگون ساخته بود. صنعت چاپ وسیله گسترش و انتشار علوم، انتقاد از کتاب مقدس و آثار کلاسیک روزگار قبل از مسیحیت می­گشت. دآلامبر هنر تعلیم دادن و بیدار ساختن مردم را گرانبهاترین موهبت انسان می­شمرد. جرأت دانستن شعار این جنبش روشنگری ـ این عصر خرد پیروزمند و تحقق یافته شد. فیلسوفان پذیرفتند که خرد، مثل هر چیز انسان، به آسانی فریب می­خورد و بر خطا می­رود و دریافته بودند که منطق نادرست و نتیجه­گیری غلط از تجربه می­تواند خرد

را اغوا کند و به گمراهی کشاند. همه فیلسوفان عصر روشنگری دریافته بودند که بیشتر مردم جهان، حتی در متمدن­ترین و پیشرفته­ترین جوامع بشری، چنان درفشار تنگناهای اقتصادی و رنج و زحمت قرار دارند که مجال بالا بردن سطح خرد خویش را ندارند و توده مردم جهان، بیش از آنکه از خرد پیروی کنند، از احساسات و تعصبات پیروی می­کنند اما انسان (فیلسوفان) سرانجام توانست خود را از معتقدات جزمی قرون وسطایی و اساتیر مشرق زمین رهایی بخشد.

توانست اندیشه خویش را از بند الاهیات وحشت آور و گمراه کننده آزاد سازد. توانست آزاد شود، آزاد بیندیشد و آزادانه شک کند. کلیسا بارها با اسناد ساختگی و معجزات دروغین دارایی مردم را غارت کرده بود. کلیسا با در دست داشتن همه آموزشگاه­ها و مدارس، ذهن جوانان را با اندیشه­های موهوم و گمراه کننده آکنده بود. کلیسا جنگهای دینی را که فرانسه را به ویرانی کشیدند دامن زده بود و کلیسا با همه جنایتهایی که به زیان روان انسان مرتکب شده بود میلیونها انسان خرافاتی ساده دل را بر آن می­داشت که باور کنند آن دستگاه کلیسا برتر از خرد آدمی است و جانشین و خلیفه خدا روی زمین است و مبارزه با آن مبارزه با امام عصر بود. ولتر، زمانی که به لاک می­اندیشید گفت: چه کاری شکوهمندتر از اینکه با چند استدلال جهانی را به جنبش واداریم. هر علمی، به هنگام رشد و تکامل خود، مقام خرد را اعتلا می­داد و اعتقاد به نظم و قانون را در جهان هستی استحکام می­بخشید و اعتقاد مردم را به کشیش و معجزات دروغین متزلزل می­ساخت. ملیه اعتقاد به آزادی و فناپذیری روان آدمی را دور از خردمندی می­دانست و می­گفت: اعتقادی که مرا از ترس و نگرانی شگرف می­رهاند ... مطلوب­تر از ایمان به خدایی است که رحمت خود را تنها به محبوبانش ارزانی می­دارد و بقیه مردم را مستحق کیفر ابدی می سازد و او خدایی است که ناپاکان را پیروز و کامیاب و پاکان را گرفتار رنج و بدبختی می­سازد. کار او ساختن و ویران کردن است. ولتر این اعتقاد را اعتقاد غیر طبیعی می­دانست که آن را به ذهن انسان بالغ تزریق کرده­اند.

ملیه می­گفت: اگر دین روشن و خالی از دروغ بود، نادانان را کمتر می­فریفت و به خود می­کشید. کشیشان و قانون گذاران با بر پا ساختن ادیان و جعل کردن اسرار .... آنها را برای خدمت به اغراض خود به کار گرفته­اند.

در این دسیسه چینی، کشیشان بیش از شاهان مقصرند زیرا اینان با تعلیمات خود مردم را به موهوم پرستی می­کشانند.

جنگ و ستیز میان فرقه­های دینی امپراتوری­ها را به آشوب کشیده، انقلاب ها پدید آورده، شاهان خردمند را سرنگون ساخته و دنیا را به ویرانه کشیده­اند. مدافعان دین که همواره از نیکوکاری و صلح جهانی سخن گفته­اند ثابت کرده­اند که از آدمخواران و وحشیان هم درنده­ترند. جنایتی نیست که انسان برای خشنود کردن خدا و امامان و برای فرو نشاندن خشم او ... یا برای روا ساختن دغلکاری­های شیادان در راه موجودی که تنها در خیال آنان وجود دارد، بدان دست نزده باشد. ملیه اعتقاد داشت اعتقاد به دین در بین مردم باعث فضیلت آنان نمی­شود و می­گفت: شیادان ـ زناکاران ـ هرزگان ـ روسپیان ـ دزدان و فرمایگان همگی به خدا و عذاب آخرت ایمان دارند. مردم از آن روی بدبختند که نادانند و از آن روی نادانند که همه توطئه کرده­اند تا آنان را در نادانی نگاه دارند ... مردم از آن رو شریر و نابکارند که خرد آنان رشد نکرده است.

الوسیوس در کتاب درباره انسان، کشیشان را به نام سوداگران دوره گرد بیم و امید، جاودان کنندگان جهل و نادانی و قاتلان اندیشه و خرد به باد دشنام گرفت. دیدرو عقیده داشت: فلسفه چون دریای بیکرانی است که انسان را در خود سردرگم می­کند زیرا قادر نیست به پرسشهای بی­پایان ما پاسخ دهد و می­گفت: (تاریخ) مجموعه­ای از انقلابها و دگرگونی های پی در پی است که آن را نابود می کنند. موجودات زنده و انسان­ها از پی هم پدید می­آیند. یکدیگر را در تنگنا می­نهند و سرانجام ناپدید می­شوند. در فرانسه دایره المعارف بیش از هر اثری، دانش را در دسترس مردم نهاد. دآلامبر در مقاله بره سکوتیا و عقاب سخن را به دلیل و برهان می­کشاند و اعتقاد به معجزه را در وضعی ناپایدار می­گذارد. در مقاله عقاب می­نویسد: نیکبخت مردمی هستند که دینشان آنان را به پیروی از معتقدات درست، پاک و بلند و به کارهای پسندیده وا می­دارد.

یک چنین دینی دین ماست که در آن فیلسوف تنها از خرد خود پیروی می­کند. آدمی برای اینکه دین را بپذیرد باید چشم بر روی عقل سلیم ببندد. برای قبولاندن این اصول، باید انسان را به مرتبه حیوانات فرو کشید و راستی را با ناراستی برابر گرفت.

فیلسوفان، روحانیان را دشمنان آزاد اندیشی و محرک تعقیب و آزار مردم می دانستند و از آنان بیزاری می­کردند چون مردم عالمان دین را میانجی میان خدایان و انسان­ها می­دانستند. پیکار با دین به ستایش اندیشه­ها و شیوه­های علمی و فلسفی جدید مبدل شد و فیلسوفان خود را از اوهام الاهیات، تار عنکبوت منطق و ابرهای متافیزیک خیالی دور کردند. دیدرو نوشت: خرد در نزد فیلسوف دارای همان مقامی است که رحمت الهی در نزد مردم داراست. هدف روشنفکران عصر ولتر این بود که به جای آنکه به پایداری دین و خرافات یاری کنند، تلاشهای خویش را صرف تحقق بخشیدن روزگاری خواهد ساخت که در آن سیاست، به همدستی دانش با جهل، بیماری و بینوایی به پیکار برخواهد ساخت. دایره المعارف دیدرو اندیشه­های سوسیالیستی و دمکراسی را مردود می­شمرد و حکومت پادشاهی را بهترین نوع حکومت می شمرد (از نوع خوب آن). دایره المعارف مانند ابر آبستن در سراسر اروپا می­گشت، سنتها را در هم می­شکست. اذهان را به تفکر وامی­داشت و مردم را برای قیام و سرکشی آماده می­ساخت. دایره المعارف انقلابی قبل از انقلاب فرانسه بود.

دیدرو هر گونه شناخت یا علاقه به جهان ماورای دسترس حواس انسان را موهوم و بی پایه می­شمرد و می­گفت اگر دین را نابود کنید یکی از تعصبات هولناک بشر از جهان رخت برخواهد بست و مسلمانان را به یاد می­آورد که برای کشتن مسیحیان غوغایی به پا کرده­اند و مسیحیان را در نظر مجسم می­سازد که خون مسلمانان و یهودیان را بر زمین می­ریزند. دیدرو اندک اندک دریافت برترین فضیلت آن است که به بقای اجتماع یاری کند. زیرا سازمان اجتماعی یگانه ضامن بقای فرد است. اما به اصلاح جامعه قبل از آن که آموزش و پرورش همگانی شعور مردم را وسعت دهد چندان امیدوار نبود و می­گفت تا روزی که استعداد و توانایی مردم متفاوت است، نابرابری اقتصادی پایدار خواهد ماند. دیدرو چون در پژوهش و آزمایش ناشکیبا بود، نمی­توانست دانشمندی برجسته شود (مانند خود من) نتایج جزیی را به سرعت تعمیم می­داد اما این تعمیم دادن­ها همواره روشنگر بودند. او فلسفه را برای مردان و زنان زنده­ای نوشت که با مسایل زندگی دست به گریبان بودند. یکی دیگر از فیلسوفان این دوره الوسیوس بود که عقیده داشت آموزش صحیح قادر است همه چیز را دگرگون کند. هرگاه جهل و نادانی را براندازید، فساد از میان خواهد رفت. الوسیوس می­گفت: روحانیون همواره جویای قدرت و ثروت بوده­اند. قدرت کشیشان به زودباوری ابلهانه و موهوم پرستی مردم باز بسته است. مردم هر چه کمتر از واقعیات بدانند از آنان بیشتر پیروی می کنند. روحانیون در همه ادیان می­کوشند حس کنجکاوی مردم را خفه کنند و در بحث از آزادی و رواداری دینی می­گوید: همه دین­ها دروغند. زمین هنوز در زیر انبوه پرستشگاه­هایی می­نالد که برای پرستش موهومات برپا شده­اند. از تاریخ ادیان آموخته­ایم که ادیان دشتها را از اجساد مردم پوشانده و در کشتزارها جویبار خون جاری کرده و شهرها را به آتش کشیده­اند. (تاریخ جنگهای صلیبی را بخوانید.) الوسیوس در مورد ذات بشر عقیده داشت: انسانها در هنگام ناتوانی بره­اند و چون قدرت به دست می­آورند گرگ می­شوند. الوسیوس به آرزوی ایجاد یک دین طبیعی جهانی بود. دینی که زیر نظارت دولت « اخلاق طبیعی » را بدون چشم داشت بهشت یا ترس از دوزخ، در جهان پراکنده خواهد ساخت و می­گفت فلسفه باید اخلاقی مستقل از دین پدید آورد و رونق دهد. اگر جامعه ستمگری را محکوم نمی­ساخت، این دین داران بی­آنکه شرمی برند یا مانعی بازشان دارد، از هیچ خلافی روگردان نمی­شدند. همان گونه که بارها بدعت گذاران را به آتش کشیده اند. الوسیوس عقیده داشت: فضایل و خوشبختی مردم، مرهون قوانین خردمندانه آنان است، نه رعایت احکام دینی. در نظر او حکومت اشرافی ظالمانه است، زیرا توانایی بیشتر، محصول تصادف است اما دمکراسی هم محکوم به شکست است. این اندیشه­ها بر اندیشه و عمل بسیاری از مردم تأثیر گذاشتند. در مورد دین نوشت: دین از ترس و وحشت انسان اولیه از سیل و دیگر مصایب، ریشه گرفته است و کشیشان و شاهان آن را برساخته­اند. بشر در مبارزه با کشیشان و شاهان، جز با پیروی از چراغ خرد، نمی­تواند از این کنکاش جان سلامت به دربَرد.

از دیگر فیلسوفان این عصر رنال بود که انقلاب فرانسه را دید او نمایندگان ملت را از تندروی بر حذر داشت و گفت استبداد ملت (دمکراسی) چون خودکامگی شاهان، ظالمانه و دور از عدالت است و بعد از انقلاب از دولت خواست که مردم از تعدی به کشیشان باز دارد. دِاولباک عقیده داشت دستگاه دینی با نظارت بر آموزش و پرورش راه پیشرفت شناخت علمی را مسدود ساخته است. او مانند مارکس دین را افیون مردم خوانده بود. دین نیرنگی است برای تخدیر مردم، به کمک تعصب به منظور باز داشتن آنان از مبارزه با مظالمی که دولتها بر آنان تحمیل کرده­اند. کلیسا و دولت با ترساندن مردم از نیرویی نامشهود، آنان را وادار می­کنند با بدبختی­هایی که قدرتهای مشهود برایشان فراهم آورده­اند بسازند و دم برنیاورند. دِاولباک اتحاد کلیسا و دولت را ریشه همه بدبختی­های فرانسه می­شمرد و می­گفت: به جای اخلاق، به مسیحیان حکایتهای معجزات و معتقدات جزمی دینی را آموخته­اند که با عقل سلیم سازگاری ندارند. او در کتاب الاهیات قابل حمل و نقل سراسر الاهیات را وسیله­ای در دست کلیسا برای کسب قدرت می­دانست و می­گفت: گسترش آموزش و فلسفه یگانه چاره مفاسد دین است. ریشه بدبختی های بشر جهل او از طبیعت است. خیره سری آدمی در چنگ زدن به اندیشه­هایی که در کودکی به ذهن وی فرو کرده­اند و تعصبی که به دنبال آن ذهن وی را در هم می­فشارد ... او را به تکرار اشتباهات گذشته ناگزیر می­سازد ... او را ناچار می­کند تا اندیشه­های خویش را از کسانی بگیرد که خود آنان در اشتباهند.

دِاولباک عقیده داشت هر چه دانش ما بیشتر می­شود، بهتر درمی­یابیم که جهان تنها تابع علتهای طبیعی است. انسان موجودی مادی و تابع قوانین طبیعت است. او اعتقاد به روح را مردود می­شمرد و می گفت:

تصور اینکه روح، پس از مرگ جسم، احساس تفکر و درک دارد و لذت می­کند مانند آن است که بگوییم ساعت، پس از آنکه از هم متلاشی گشت، گذشت زمان را مشخص می­کند خدایان را جهل و ترس انسان خلق کرده اند. او نظم و قاعده باشکوه جهان را معلول قوانین مکانیکی می­شمرد و طبیعت را بهترین راهنمای انسان می­شمرد و می گفت: فضیلت، خرد و راستی، همواره یگانه خدایان ما بمانید. شما سزاوار ستایش آدمیان و برازنده حرمت خاکیانید. واژه های خدا و خلقت برای اغفال مردمی درست شده­اند که ترس و کاهلی آنان را از بررسی طبیعت باز داشته­اند. دوستدار انسانیت نمی­تواند دوست خدایی باشد که همواره تازیانه واقعی زمینیان بوده است. وجدان دِاولباک می­گفت: دادگر باشید. زیرا عدالت نگهبان بشریت است. خوب باشید زیرا خوبی شما دلها را مفتونتان خواهد ساخت. با گذشت باشید، زیرا در میان مردمی زیست می­کنید که چون شما ناتوانند، خردمندی عالی­ترین فضیلت، و چنین فضیلتی بهترین راهنمای انسان به سر منزل نیک بختی است.


نوشته­هایی از صادق هدایت

از کتاب توپ مروارید ...

من نماینده محترم کشور پرتقال هستم. ما در اثر سالها تجربه تلخ دریافتیم که مردم دنیا خوش باور و احمق و تو سری خورند و عقلشان به چشمشان می­باشد و همچنین دنیا خر تو خر است. اگر ما از حماقت مردم استفاده می­کنیم گناه از ما نیست. چشمشان کور شود و دنده­شان نرم، اگر شعور دارند بزنند  پدرمان را دربیاورند. اما حالا که ریگی به کفش دارند و قلدر پرستند، پس فضولی موقوف آخر ما هم بیکار نمی­نشینیم و آنان را ترغیب به گذشت و فقر و فاقه و صوفیگری و مرده پرستی و گریه و  بافور و توسری می­کنیم که دست روی دستشان بگذارند و بگویند: باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند! اما این دست، دست ما خواهد بود. ما ترک دنیا به آنها می­آموزیم و خودمان سیم و غله خواهیم اندوخت و این توده مردم هم که اسیر شکم و زیر شکمش است کورکورانه از آنها اطاعت خواهد کرد و به پای خود به کشتارگاه می­رود ... اما چرا تاریخ همیشه تکرار می­شود. برای اینکه وقاحتها و پستی­های  بشر هم تکرار می­شود. جانوران بت نمی­پرستند، قلدر نمی­تراشند و به کثافت کاریهای خودشان نمی­بالند. برای همین تاریخ ندارند. صفحات تاریخ بشر با خون نوشته شده، هر قلدری که وقیح­تر و بیشتر کشتار و غارت بکند و پدر مردم را دربیاورد، در صفحات این تاریخ عزیزتر است. گاهی لقب عادل هم به دُمش می­چسبانند و حتی به درجه الوهیت او را بالا می­برند. این از خصایص اشرف مخلوقات است. آن وقت موجودات احمقی که ریزه خوار خوان رجاله های تازه به دوران رسیده می­باشند، قد علم می­کنند و جریان وقایع را با منافع شکم و زیر شکم خودشان تطبیق می­دهند، با جملات چسبنده روی جنایات و حماقت کارنامه این قلدرها می­اندازند و اسم خودشان را مورخ می­گذارند. به این طریق افسانه به وجود می­آید.

خوبی آن این است که از افسانه هم نمی شود درس عبرت گرفت. تنها فایده تاریخ این است که از مطالعه­اش انسان به ترقی و آینده بشر هم ناامید می­شود. در هر زمان که آدم­ها به هم برخورده­اند این برخورد دایمی همیشه کُشت و کشتار به بار آورده، هر ملتی که به درجه تمدن رسیده ملت همسایه­اش که قلدر و پاچه ور مالیده بوده به آن حمله کرده، هستی آن را به باد داده است. خاصیت هر نسل این است که آزمایش نسل گذشته را فراموش کند. وقایع تاریخ یک فاجعه یا رُمان است که به تناسب مقتضیات وقت هر مورخی مطابق سلیقه خودش از میان هرج و مرج اسناد تاریخی بهره برداری کرده است. اما به ما ربطی ندارد. فقط درس پستی و درندگی و کینه توزی به ما می­آموزد. به همین علت بشر را وادار می­کند همیشه رو به قهقرا برود. اما دیکتاتور امروز به مراتب خطرناک ­تر از دیکتاتور هزار سال پیش است ... ادامه مطالب وبلاگ را در ارشیو یا نوشته های پیشین وبلاگ به خصوص دی ماه 1386 سیو و مطالعه کنید.

نکته­هایی از تاریخ تمدن ویل دورانت:

اندیشه سرنوشت، کاخ نیک بختی انسان را ویران می­کند.

1- دین هر گاه از اعتقاد آن به باری تعالی بگذریم، وسیله­ای در دست فرمانروایان برای ترساندن و رام کردن مردم است.

2-  کشیشان  ما نه آنند که مردمی سبک مغز می­پنداریم، دانایی آنان همه از برکت خوشباوری ماست.

4- دین داران متعصب هنگام کشتن برادران خود از خدا یاری می­طلبند.

 مانند  جنگ آمون و آتان در زمان سینوهه.

5- کتابهای ولتر فرانسه را از جنگهای دینی شرمنده نمود، و فرانسه را واداشت تا الاهیاتی که آدمیان را به چنان درنده خویی برافروخته بود. به باد انتقاد گیرند.

6- تنها شرف و پاکدامنی می­تواند تو را نزد مردم ارجمند و سربلند سازد.

7- تاریخ آزمایشگاه بزرگی است که رویدادهای تاریخی در آن، به دفعات بی شمار، انسان، نظام­های اقتصادی و دولتها را آزموده­اند. از این روی، تاریخ بهترین وسیله شناخت طبیعت بشری، تغییر زمان حال و پیش بینی آینده است. تاریخ فلسفه­ای است که درس­های خود را با نمونه می­آموزد ... تاریخ تمام عمر بشر را نشان می­دهد ... باید تاریخ را با بینش فلسفی راهنمای خود سازیم و نه تنها خویشتن را با علتها، معلولها و رشته حوادث همانند آشنا کنیم، بلکه در راه هایی گام برداریم که ثابت شده است که ضامن تعالی و نیک بختی بشرند.

8- نیرنگ، بهتان، دسیسه، تهدید، ناسپاسی، پیمان شکنی و خیانت و تقلب در انتخابات و آرا مردم همه ابزار سیاستمدارند.

9- چون از نمازخانه سنت جیمز جورج دوم می­نگرم، خش خش ردای کشیشانی را می­شنوم که از پله­های پشتی آپارتمان زنان دربار بالا می­روند و کیسه­های پر از طلا را بر دامان آنان می­­افکنند.

10- تیندل اوهام الاهیات مسیحی را به باد انتقاد گرفت و می­پرسید: چرا باید خداوند وحی خود را به قوم کوچکی چون یهودیان داده باشد و روا دارد که این وحی را 4000 سال در انحصار خود نگاه دارند.

11- 12- کمال اخلاقی بشر عبارت است از هماهنگی عقل او با طبیعت.

13- افسانه­های کتاب مقدس در حکم خودکشی است و پیشرفت دانش بشر، دیر یا زود، این افسانه­ها را از اعتبار خواهد انداخت.منظور تفسیرهای کشیشان قرون وسطی

14- زندگی روزانه مردم عادی پرده­ای از یک نمایش طولانی و باشکوه است که در آن روحشان رزمگاه خدا و شیطان است.

15- بیشتر دولتهای جهان به هستی ملتهای دیگر چشم طمع دوخته­اند.

16- فلسفه آن چنان اندیشه­ای به من نداده است که بتوانم در برابر ضربه­های سرنوشت پایداری کنم، این بزرگی و بلندی روح را تنها مطالعه و تفکر به انسان ارزانی می­دارد.

17- شعور اخلاقی ما ناشی از همدردی و هم حسی ما نسبت به همنوعان است، نه الهام آسمانی، و این احساس جزیی از غریزه اجتماعی ماست که ما را برای رهایی از تنهایی به آمیزش با دیگران وامی­دارد.

18- وقایع معجزه و فوق طبیعی بیشتر در میان ملتهای نادان و وحشی روی داده­اند و این نشان می­دهد که نادرست و دروغند ... شگفت آور است که این وقایع در روزگار ما روی نمی­دهند ولی شگفت آور نیست ... که بشر در همه اعصار دروغ بگوید.

19- به دیده جهان، زندگی انسان اهمیتی بیشتر از زندگی یک صدف ندارد.

20- ورود نوزادی به جهان به او و مادر بیچاره­اش عذاب می­دهد، سراسر زندگی او با ضعف و مصیبت و ناتوانی همراه است و این زندگی با بیم و رنج به پایان می رسد.

21- انسان، بزرگترین دشمن انسان است. با ظلم، بی­عدالتی- تحقیر، بهتان، زورگویی، فتنه، جنگ، تهمت، خیانت، تقلب و فریب کاری انسانها یکدیگر را می­آزارند.

22- اگر می­خواهید از احساسات، تمایلات و مسیر زندگی یونانیان و رومیان باستان آگاه شوید، خوی و کردار فرانسویان و انگلیسیان را به دقت بررسی کنید.

طبع انسان همه جا و در همه وقت یکسان است که تاریخ در این مورد مطلب تازه­ای ندارد. بزرگترین فایده تاریخ این است که با شناساندن بشر در اوضاع و شرایط گوناگون اصول پایدار و کلی طبیعت آدمی را آشکار می­گرداند و معلوماتی در دسترس ما قرار می­دهد که به یاری آنها می توانیم خود مشاهداتی کنیم و با سرچشمه کردار کنش انسان آشنا شویم. فیلسوف تاریخ یا سیاست با توجه به تجارب بشر، که به صورت جنگ­ها، فتنه­ها، آشوبها، دسیسه­ها و انقلابها در صفحات تاریخ ضبط شده­اند، اصول دانش خود را بنا می گذارد.

23. انسان دوستی معصار از دین واز فلسفه ریشه گرفته است.

24- همه انگیزه­های انسان از خودخواهی بشر ریشه می­گیرد.

25- ارزش هر کتاب، قانون، سازمان یا هر کار اجتماعی برابر است با مقدار خیر یا لذتی که از آن عاید حداکثر مردم می شود.

26- با سعادت ­ترین عصر، هنگامی خواهد بود که در آن فضیلت شایستگی و هنر به شمار می­رود.

27- روشنی سخن زینت اندیشه عمیق است.

28- طبیعت صحنه پیکاری بی رحمانه برای کسب قدرت و برابری را اندیشه­ای موهوم و گمراه کننده است، شهوات را نباید نابود کرد، زیرا آنها ریشه شخصیت، نبوغ و نیروی اندیشه­اند.

29- دلبستگی به افتخارات است که ملتها را به کارهای بزرگ وامی­دارد. چنانچه کسی ارزش زمان را تشخیص ندهد، به افتخار نخواهد رسید.

30- کشیشان چون کلاغ تنگ نظر می­باشند و همواره دست گیرنده دارند نه دهنده.

31- تاریخ جنگهای دینی بسیاری را در صفحات خود ضبط کرده است. ولی کثرت ادیان نیست که این جنگها را پدید آورده است. این اندیشه نادرست ماست که موجب شده است تا یکی از ادیان خود را برتر از دیگران بپنداریم.

32- رومیان دشمن را به دست دوست نابود می­کردند و آنگاه خود دوست را از میان می­بردند.

33- مونتسکیو قوانین را به چند دسته تقسیم کرد:

1- قانون طبیعت که وی آن را چنین توصیف می­کرد: عقل انسان، تا جایی که حاکم بر مردم سراسر جهان باشد یعنی حقوق طبیعی مردمی که از عقل بهره­مندند.

2- قانون ملتها، که حاکم بر روابط آنان با یکدیگر است.

3- قانون سیاسی، که حاکم بر روابط افراد با دولت است.

4- قانون مدنی، که برروابط افراد با یکدیگر حکومت می­کند.

34- اقلیم اساسی ­ترین و نیرومندترین عامل تعیین کننده اقتصاد مردم ـ قوانین مردم و ویژگی­های ملی است.

35- نیرومندترین شهوات انسانی باعث همه انواع جنایت است و هر کسی می­کوشد همه چیز در اختیار او باشد و امیالش را بر دیگران تحمیل کند.

36- حکومت فردی ناچار است به شرافت متکی باشد، یعنی افراد آن به طبقاتی متمایز تقسیم شده باشند.

37- دمکراسی باید برابری همه مردم را آرمان خود سازد. ولی این دمکراسی هرگاه بدانجا کِشد که مردم خویشتن را با کسانی که خود آنان را به رهبری خویش برگزیده­اند، برابر بدانند، فرو می پاشد. دمکراسی در آخر دچار هرج و مرج و آشوب می­شود، از استبداد یاری می­جوید و سرانجام نابود می­شود. وحشیان لویزیانا برای آنکه میوه درختی را بچینند، درخت را از ریشه برمی­افکنند، این نمونه­ای از رفتار حکومت دمکراسی است.

38- آزادی عبارت است از حق انجام هر کاری که قانون مجاز بداند. اگر شهروندی دست به کاری زند که قانون منع کرده است، دیگر آزادی برای او نخواهد ماند، زیرا دیگر شهروندان نیز چون او قانون را نادیده خواهند گرفت.

39- اگر بدانم چیزی برای کشورم سودمند و برای مردم جهان زیان بخش است، آن را جنایت خواهم شمرد. 40- خرد از همه قوه­های ذهنی ما کامل ­تر، شریف ­تر و زیباتر است.

41- اقلیم در حکومت مؤثر است، ولی اثر حکومت صد چندان است و اثر مشترک دین و دولت از آن هم بیشتر است.

42- مطالعه داروی نجات بخش همه ناامیدی­های زندگی است. اندوهی نیست که پس از یک ساعت مطالعه از دلم رخت برنبندد.

43- افکار ما، رفتار ما و دین ما، همگی مخلوق رسوم هستند. اگر در کرانه­های رود گنگ متولد شده بودم برهمن بودم ـ اگر در پاریس بودم مسیحی بودم و اگر در عربستان متولد شده بودم مسلمان بودم.

44- بشر برای تلاش آفریده شده است ... برای انسان بیکاری با نیستی برابر است.

45- تندرستی ـ محبت ـ فضیلت ـ تناسایی خردمندانه و دلبستگی به دانش ریشه سعادت است.

46- ولتر: آدمی دو بار می­میرد، پایان ]روزگار[ دوست داشتن و پایان محبوب بودن. مرگی است تحمل ناپذیر که در برابر آن پایان زندگی چیزی نیست.

47- ولتر: به دو چیز حیوانات غبطه می خورم: یکی آن که از بدی­هایی که روی خواهد داد آگاه نیستند و دیگر آنکه بدگویی­های مردم را درباره خود درک نمی کنند.

48- اصلاح جامعه از راه­های مسالمت آمیز بهتر از توسل به انقلاب است.

49- مردم چون حشراتی هستند که بر روی کلوخ پاره­ای یکدیگر را می­درند. مردی روزی تصمیم گرفت که فردی فرزانه و دانشمند شود و در آخر نتیجه گرفت که جهان تیمارستانی است که سیارات دیگر دیوانگانشان را به آنجا می­فرستند.

50- حتی کار ذهن تابع دترمینیسم علت و معلول است. علم اخلاق باید اصول اخلاق مستقل از معتقدات دینی بجوید و برای واداشتن انسان به رعایت اصول اخلاقی نباید خدا را وسیله ترس انسان قرار دهد. تعلیمات اخلاقی کنفسیوس شایان ستایشند، زیرا وی اخلاق را به جای وحی آسمانی برخرد انسان استوار ساخته است.


 

مشاهیر بزرگ ایران: دکترپروز ورجاوند

دکتر پرویز ورجاوند، متولد 1313 شمسی در تهران است. دوران دبستان، دبیرستان و تحصیل در رشته­های نقشه برداری، باستان شناسی و علوم اجتماعی را تا سطح فوق لیسانس درایران پی گرفت و سپس در فرانسه تحصیلات خود را در رشته­های باستان شناسی و هنر و مردم شناسی در مدرسه عالی لوور، انستیتوی انسان شناسی دانشگاه سوربن و مدرسه عالی تحقیقات علمی فرانسه دنبال کرد و به دریافت مدرک دکترا از دانشگاه سوربن نایل آمد. پس از بازگشت به ایران فعالیتهای پژوهشی را با قبول مسئولیت گروه تحقیقات مردم شناسی مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران آغاز و با پذیرفته شدن در هیأت علمی دانشگاه تهران، کار تدریس را آغاز و تا رسیدن به مرحله استادی تمام وقت دانشگاه تهران دنبال کرد.

از دکتر ورجاوند تاکنون بیش از 17 جلد کتاب در زمینه­های باستان شناسی و هنر ایران ـ سبک شناسی معماری ـ تاریخ و فرهنگ بخشهایی از ایران ـ باستان شناسی و تاریخ آسیای مرکزی و قفقاز ـ نقش فرهنگ در پیشرفت و توسعه و ... انتشاریافته است.به جز مقاله هایی که در مجله های  معتبر ایران و خارج از ایران از او به چاپ رسیده است. حدود 400 مقاله نیز برای دایره المعارف اسلامی ـ دایره المعارف تشیع ـ دانشنامه زن ـ دانشنامه بزرگ فارسی و ایرانیکا نوشته است. او مسئولیت و سردبیری و عضویت تحریریه مجله­های: باستان شناسی هنر ـ فرهنگ معماری ایران ـ هنر و معماری و هنر و مردم را بر عهده داشته است.   ادامه مطالب وبلاگ را در ارشیو یا نوشته های پیشین به خصوص دی ماه 1386 ابتدا سیو سپس مطالعه کنید.

 

گفتار ولتر:

آنجا که نادانی نعمت است، دانایی جنون است.

1- شاهان خوب همواره آنانی بوده­اند که با تمیز نیکان از بدان، با دل بستن به راستی و با ریشه کن ساختن جور، ستم و موهومات کوشیده­اند خویشتن را تعلیم دهند.

2- طبیعت خود به خود دزد، حسود، جاعل و آدم کش می­پروراند، اینان سراسر جهان را انباشته­اند.

3- در هیچ جای جهان انسان، برای آنکه از موهومات بشر سخن گوید، به اندازه حکومتهای دینی از آزادی برخوردار نیست.

4- ولتر گفت: قصد نهایی من نوشتن تاریخ سیاسی یا نظامی نیست. می­خواهم تاریخ هنر، بازرگانی و تمدن را به زبان کوتاه یا تاریخ اندیشه بشر را بنویسیم. کتاب او تاریخ فهم بشر را این نابغه برای اندیشمندان نوشته است.

5- از یاد بردن تاریخ ثمری جز تکرار اشتباهات، جنایات و کشتارهای گذشتگان نخواهد داشت.

6- ولتر در 1738 اصلی تازه برای تاریخ نویسی ارایه داد و گفت: چون یک فیلسوف باید تاریخ نوشت.

7- ولتر می­گفت: می­خواهم بدانم بشر با گذشتن از چه مراحلی از توحش به تمدن رسیده است.

8- به عقیده ولتر تاریخ داستان پیشرفت آرام و آهسته بشر به یاری علل طبیعی و کوشش او در رسیدن از جهل به معرفت، از معجزه به علم و از خرافه به خرد است.

9- کشیشان با پراکندن آموزه­های بی پایه در میان مردم نادان و ساده و با استفاده از قدرت خواب کننده شعایر دینی برای کشتن خرد و تقویت این فریب کاریها و موهومات، به غصب قدرت پرداختند.

10- ولتر بر این اصل که شک پایه همه دانش­هاست تأکید می­ورزید.

11- ولتر چند نتیجه بسیار بااهمیت از تاریخ گرفته است: تمدن هزاران سال قبل از آدم و آفرینش وجود داشته است. نهاد بشر در همه زمانها، در اساس یکسان بوده است و آداب و رسوم متنوع جامعه هاست که آن را دگرگون ساخته­اند. نفوذ آداب و رسوم عمیق­تر از نفوذ طبیعت است.

12- منظور نهایی و اساسی من همواره این بوده که روح زمان را دریابم و بشناسم، زیرا همه رویدادهای مهم تاریخ را روح زمان رهبری کرده است.

13- سراسر تاریخ داستان ستم گریهای بیهوده پی در پی ... و در مجموع جنایتها، حماقت­ها و بدبختی­هایی است که در خلال آنها گاهی به اندک فضیلت و آسایشی برمی­خوریم. از آنجا که طبیعت در نهاد آدمی دلبستگی، نخوت و انواع شهوات سرشته است عجیب نیست که ما تاریخ را توالی جنایات و مصایب می­یابیم.

14- نهاد انسان را نمی­توان دگرگون ساخت، ولی به یاری آداب و قوانین خردمندانه تری می­توان کردار انسان را تعدیل کرد. ما که می­گوییم اندیشه جهان را دگرگون ساخته است چرا نتوانیم با اندیشه­های بهتر، جهان بهتری خلق کنیم؟

15- جهان محتاج تاریخی بود که جنایتها را علیه بشریت و اخلاق برملا سازد.


گفتار سینوهه:

تا امروز، در جهان آنچه نوشته شده یا بر حسب امر پادشاهان به رشته تحریر درآمده یا برای تملق گفتن به خدایان یا برای فریب دادن مردم و القای حوادثی که اتفاق نیفتاده و قلب حقیقت و جعل وقایع موهوم.

خواسته­اند به مردم القا کنند که آنچه به چشم خود دیدند واقعیت نداشته و حوادث واقعی غیر از آن است که تصور میکردند. خواسته اند به مردم بقبولانند آن چیزی که با چشم خود دیدند حقیقت نداشته است.

انسان در زیر خورشید به طور کلی تغییر پذیر نیست و صد هزار سال دیگر هم انسانی که به وجود می­آید همان انسان امروزی می­باشد ولی شاید لباس و طرز آرایش موی سر و ریش و کلمات او تغییر کند.

فقط یک چیز انسان هرگز تغییر نخواهد کرد و آن هم حماقت اوست و صد هزار سال دیگر هم انسانی  که به وجود می­آید مانند انسان دوره اهرام احمق خواهد بود و او را هم می­توان با دروغ و وعده­های بی اساس فریفت برای اینکه انسان جهت ادامه حیات محتاج دروغ و وعده­های بی اساس است و فطرت او ایجاب می­کند که همواره به دروغ بیش از راست و به وعده های بی اساس که هرگز جامه عمل نخواهد پوشید بیش از واقعیت ایمان داشته باشد .

تا جهان باقی است نوع بشر احمق خواهد بود و فریب دروغ و وعده­های بی بنیان را خواهد خورد منتها در هر دوره به مقتضای زمان یک نوع دروغ به او خواهند گفت و با یک عنوان جدید، وعده­های بی اساس به او خواهند داد و او هم با شعف و امیدواری دروغ وعده­های موهوم را خواهد پذیرفت و اگر کسی در صدد برآید تا او را از اشتباه بیرون بیاورد و بگوید این که به تو می­گویند دروغ است و قصد دارند که تو را فریب دهند و بیا تا من حقیقت را به تو ارایه دهم انسان به خشم درمی­آید و آن شخص را به اتهام اینکه خائن و تبه کار است به قتل می رساند.

ایمان به دروغ و وعده­های موهوم و بشارتهایی که هرگز جامه عمل نخواهد پوشید طوری با سرشت بشر آمیخته شده که انسان افسانه را بر وقایع حقیقی ترجیح می­دهد. خرد و تدبیر من برای نسلهای آینده بی فایده است چون انسان از شنیدن پند و خواندن کتاب خردمندان اصلاح نمی­شود چون انسان به قدری شرور و بی رحم و موذی است که تمساح رود نیل نسبت به وی مهربان و کم آزار می­باشد و قلب او که سخت ­تر از سنگ است هرگز نرم نمی­شود و محال است روزی غرور و خودپسندی او از بین برود.

من در مدت عمر خود تحولات و انقلابهای متعدد دیدم و هر دفعه فکر می­کردم که بعد از تحول و انقلاب، انسان تغییر خواهد کرد ولی دیدم که هیچ تغییری در او به وجود نیامد.

کسانی هستند که می­گویند آنچه امروز اتفاق می­­افتد بدون سابقه می­باشد و هرگز در جهان روی نداده است. ولی این گفته­ها ناشی از سطحی بودن فکر اشخاص، و بی تجربگی آنهاست چون هر واقعه، که در جهان اتفاق بیفتد سابقه دارد.

من که سینوهه نام دارم به چشم خود دیدم که در کوچه پسری پدری خود را به قتل رسانید زیرا پسر علامت صلیب بر سینه نصب کرده بود و پدر علامت شاخ داشت (حماقتهای نوع بشر تکرار می­شود).

در دوره من، مردم از وقایع گذشته عبرت و پند نگرفتند در این صورت، چگونه می توان گفت که آیندگان از وقایع دوره من که در این کتاب می­خوانند، عبرت خواهند گرفت.   حقیقت مثل یک کارد برنده و یک زخم غیرقابل علاج است و به همین جهت همه در جوانی از حقیقت می­گریزند و عده­ای خود را مشغول به باده گساری و تفریح با زنها می­کنند و جمعی با کمال کوشش در صدد جمع آوری مال برمی­آیند تا این که حقیقت را فراموش کنند. شنیدن موسیقی و آواز و ... هم برای فرار از حقیقت است. تا انسان جوان است ثروت و قدرت مانع از این است که انسان حقیقت را ادراک کند ولی وقتی پیر شد حقیقت مانند یک ذره بین از جایی که نمی­داند کجاست می­آید و در بدنش فرو می­رود و او را سوراخ می کند و آن وقت هیچ چیز در نظر انسان جلوه ندارد و از همه چیز متنفر می­شود برای این که می­بیند همه چیز بازیچه و دروغ و تزویر است. آن وقت در جهان بین همنوعان خود را تنها می­بیند و نه افراد بشر می­توانند کمکی به او بکنند و نه خدایان.

تاریخچه روشنگری در اروپا:

مطالعه کن و جرات کن که فکر کنی و از عقل خودت استفاده کنی.

روشنگری جریانی فکری بود که در طول قرن هجدهم اروپا را به تکاپو انداخت. مرکز این جریان پاریس بود و از سراسر اروپا تا مستعمرات آمریکایی گسترش یافت. روشنفکران مظهر بالاترین آرمانها و توانایی­های بشر بودند. آنها اصلاح طلبانی بودند که اعتقاد داشتند علاقه جدیدی که نسبت به استدلال، نقد و بحث پدید آمده بود به آرمان و اهداف ایشان خدمت می­کرد. در فرانسه، حکومت پادشاهان متستبدی چون لویی سیزدهم و چهاردهم ـ لویی پانزدهم و شانزدهم، پاریس را به پایتخت فرهنگی جهان تبدیل کرده بود. روشنگری به زبان فرانسه سخن می­گفت. هر کتابی که به زبان فرانسه منتشر می­شد، در دسترس جامعه فرهیخته سراسر اروپا قرار می­گرفت. در سال 1667 جان لاک فیلسوف انگلیسی، کتاب رساله­ای در باب تسامح را نوشت و دو اثر جستار درباره فهم آدمی و حکومت در تمام دوره روشنگری در کانون مباحثات قرار گرفت.

در سال 1776 مستعمره نشینان آمریکایی علیه انگلستان قیام کردند. در سال 1789، سرانجام آشوب انقلاب فرانسه، همه چیز را دگرگون کرد. این انقلابها اصول روشنگری را به آزمون گذاشتند. در سال 1700 پیرکاست، جستار درباره فهم آدمی لاک را ترجمه کرد و توضیح داد چرا آگاهی را به کلمه فرانسوی وجدان (هشیاری اخلاقی و معرفت نفس) را ترجمه می­کند. تأثیر لاک از مدارس و دانشگاه­ها فراتر رفت. دانستن نظریات لاک ضروری ترین خصوصیت روشنفکران روز شده بود. در قرن هجدهم میان فلسفه و ادبیات (داستان) تأثیر متقابلی به وجود آمد و شاخصه زمان عصر روشنگری تمرکز بر یک فرد واحد و تعقیب برخوردهای دنیایی غیرقابل پیش بینی با تجارب آن دوران شد. در این دوره داستان نویسان مفاهیم فلسفی را به صورت ساده و نمایشی درآوردند و آنها را در متن زندگی تصویر کردند. مانند هلوییز جدید اثر روسو و نامه­های ایرانی اثر مونتسکیو، ولتر در داستانهای فلسفی خود نتایج ژرف فلسفی را بیان کرد بدون اینکه داستان غیر طبیعی جلوه کند. ولتر در رمان خوش بینی همه دستگاه های متافیزیک و نظام کلیسا و استعماری و حتی منطق را به مسخره گرفت. خوشبین داستان ولتر فردی است که طوطی وار، و به تقلید غیرمنطقی همان کردارهای گذشتگان را تکرار می­کند.

به طور کلی اسلاف مقدس روشنگری سه انگلیسی بودند: بیکن، لاک و نیوتن. جدی ترین و فنی­ترین نامه­های ولتر به این سه شخصیت داده شده و دالامبر و دیدرو نیز دایره المعارف را به این سه نفر اهدا کرده بودند. آنها شالوده علم اخلاق و فیزیک مدرن را پی ریختند. مونتسکیو و ولتر شاگردان و پیروان فیلسوفان و مردان بزرگ انگلستان بودند. بدون متفکران انگلیسی، عقل در فرانسه واروپا در مراحلی ابتدایی باقی می ماند. پدر فلسفه تجربی روشنگری اروپا فرانسیس بیکن دولتمرد و فیلسوف انگلیسی بود که در روش تجربی، پیرو جان لاک محسوب می­شود. در حوزه معرفت بیکن بانی اصلاحی بزرگ بود که بر مشاهده مستقیم استوار بود و جهانِ بلاواسطه تجربه حسی را جانشین پرستش کورکورانه اعتبارات و مقبولات کرد. بیکن معرفت را به صورت یک درخت و تقسیم بندی­های معرفت را به صورت شاخه­های این درخت نشان داد. سه شاخه اصلی این درخت معرفت همان سه قوه اصلی ذهن هستند. حافظه، تخیل و عقل.

حافظه منشاء معرفت تاریخی ـ تخیل منشاء شعر و عقل منشاء فلسفه بود.

دربیرون از حوزه فلسفه تألیفات جان لاک درباره سیاست، الهام بخش اصلاح طلبان عصر روشنگری چون دیدرو، جفرسون و دیگران شد. توافق مردم تنها اساس اقتدار حکومت است. حکومت وظیفه­ای جز آنچه که در آغاز برای آن بنا شده است ندارد یعنی حفظ زندگی، آزادی و مالکیت. از نظر لاک اگر پادشاه از قدرتش به نحوی مستبدانه و بدون توافق مردم استفاده کند، آنگاه مردم آزادند برای خود تصمیم بگیرند. از نظر او شورش برای مقابله با استبداد و خودکامگی حاکم، موجه شمرده می­شد. از دیگر دانشمندان دوره روشنگری ایزاک نیوتن بود که جهان را وصف می­کرد که مکانیکی به نظر می رسید و پایه گذار ماتریالیستی می­شد. نیوتن جهان را مجموعه منظمی می­دانست که نظمش قائم به ذات خود بود نه متافیزیک و اوهام که ولتر امیدوار بود روزی بتواند روشهای علوم طبیعی را به مطالعات تاریخی منتقل کند. فیلسوفانی چون مونتسکیو ـ ولتر ـ دیدرو ـ بوفون ـ کندیاک ـ تورگو ـ کندورسه ـ دالامبر ـ هلوسیوس و ... روشن فکر و اهل قلم بودند و مبلغانی بودند که روان تازه­ای را که بر عقل دمیده بود یعنی تسامح و پیشرفت را تبلیغ می­کردند.

ولتر توانست آنها را با هم متحد کند. اما سازمان دهنده حقیقی این حرکت دنی دیدرو (1784-1713) بود که موفق شد جریانهای فکری رادیکال تر این دوره را گرد هم آورد. او توانست به واسطه دایره المعارف که شاخص ترین محصول دوره روشنگری محسوب می­شود کار متحد کردن فیلسوفان را انجام دهد. فیلسوف در نظر دایره المعارف دیدرو کسی بود که تعصب، سنت، مقبولیت همگانی و اقتدار را پایمال می­کرد و جرأت می­کرد که خود بیندیشد، به عقب برگردد و شهامت اینکه در پی شفاف ­ترین اصول کلی باشد و چیزی جز آنچه عقل و تجربه بدان گواهی می­دهند را نپذیرد. سرانجام با انقلاب صنعتی نوآوری­های عملی در فن آوریهای صنعتی را افرادی چون جیمز وات به وجود آوردند که با جریان روشنگری اسکاتلند قرین بود. او ماشین بخار و واحد اسب بخار را ابداع کرد و بریتانیا را به مرکز انقلاب صنعتی تبدیل کرد. اما شاخص ترین محصول و تأثیرگذارترین اثر ماندگار عصر روشنگری « دایره المعارف » بود. دالامبر در گفتار مقدماتی دایره المعارف مدعی شد که شرحی اجمالی از همه شاخه­های معرفت را به دست آورده است اما برای آنچه که عقل نمی­توانست از راه حواس بدان دست یابد (خرافات و متافیزیک) در درخت معرفت جایی نداشتند. مردان بزرگ تاریخ از نظر فرانسیس بیکن شاهان و کشور گشایان نبودند بلکه دانشمندان و فیلسوفان بودند. گفتار مقدماتی دایره المعارف سرشار از استعاره­های حماسی است. شکستن زنجیرها ـ دریدن پرده­ها ـ برخورد اندیشه­ها ـ تسخیر قلعه­ها و ... .

فیلسوفان بازیگران این نقش­های حماسی هستند که شکنجه دیده­اند. تحقیر شده­اند و یکه و تنها به پیکار رفته­اند. در کارزاری برای نسل­های آینده مبارزه می کردند و درخت معرفت را می­آراستند. از نظر دیدرو کلمه دایره المعارف به معنای ارتباط همه علوم با یکدیگر بود و می گفت: هدف یک دایره المعارف عبارت است از مجموعه معارفی که روی کره زمین پراکنده شده است و ارایه طرح کلی مباحث و ساختارهای عمومی مربوط به آن به انسانهایی که در این سیاره خاکی با ما زیست می­کنند و نیز انتقال این معارف به آیندگان. تدوین یک دایره المعارف تنها می­تواند به یک عصر فلسفی تعلق داشته باشد. درباره همه چیز و بدون لحاظ احساسات هیچ کس، باید مطالعه، تحقیق، بررسی و بحث شود ... ما باید موانعی را که عقل هرگز بنیان نگذاشته است از میان برداریم و آزادی را که ارزنده­ترین چیزها برای هنرها و علوم است. بدانها بازگردانیم. در نیمه اول قرن هجدهم، اندیشمندان همه جا درگیر محاسبات نیوتنی بودند و تلاش می کردند نتایج آن را خوب درک کنند. تفکر در مورد ماهیت انسان به نظریه انسان ماشینی انجامید که بعد از آن دانشمندان علوم طبیعی سعی کردند با داخل کردن بی نظمی در جهان، وجود خدا را از بنیان جهان برکنند و فلسفه را از نو طرح ریزی کنند. بیشتر فیلسوفان بزرگ عصر روشنگری که جز اصحاب دایره المعارف بودند جهان را ماده انگارانه، جبری و الحادی توصیف می­کردند. از نظر آنان منشاء همه شناخت آدمی عبارت بود از احساسات و تأثراتی که از عالم بیرون دریافت می­شود. به عقیده مادیون، ماده متحرک قادر است همه پدیده­ها را درک کند که شروع آن با فیزیک نیوتنی بود. به عقیده آنان روح و جهان پس از مرگ مربوط به عقاید انسانهای نخستین بودند. دولامتری (1751-1709) بزرگترین ماتریالیست دوره روشنگری بود که در کتاب خود به نام انسان ماشینی مدعی شد می­توان تمام قوای انسان اعم از قوای فکری، معنوی و مادی را با تکوین و تشکیل ماده تبین کرد و بدین ترتیب از روح بی نیاز گشت. هلوسیوس معتقد بود همه انسانها در هنگام تولد دارای قوایی برابر هستند. تفاوت آنها یا نتیجه اختلاف آنها در قدرت امیال و احساساتشان است.  یا حاصل نوع تعلیم و تربیت یا نوع تصادف ژنهاست. کتاب در باب ذهن با پیشنهادی درباره پیشرفت نوع بشر به وسیله حکومت پایان می پذیرد. یک قانون گذار هوشمند می­تواند با قرار دادن پاداش برای رفتار شهروندی مناسب بر احساسات مردم تأثیر بگذارد و بدین قرار بر رخوت ذهن مردم غالب آید. این بینش در ادبیات انقلاب فرانسه انعکاس یافت. در سال 1756 دلباخ کتاب نظام طبیعت را چاپ کرد که در آن عنوان شده بود: انسان موجودی مادی است و انسان مادی عبارت است از انسانی که تحت غلیان انگیزه عمل می­کند با انگیزه هایی که حواس آنها را به انسان ارایه می­دهند. هر انسان اخلاقی عبارت است از انسانی که تحت تأثیر انگیزه­هایی عمل می کند که به طور غیرمستقیم بر او آشکار شده­اند. دلباخ علیه خرافات و الهیات به مبارزه برخاست و کتابهایی مانند:

1- افتادن نقاب از چهره رسوم دیرین.

2- افشای ماهیت کشیش 3- تاریخ طبیعی خرافات.

4- ستم مذهبی.

5- در باب تعصب مذهبی.

6- ویرانی دوزخ و بهشت.

7-و تاریخ انتقادی به عیسی مسیح را چاپ کرد.

در فرانسه قرن پانزدهم اتفاق نظر بر سر اقتدار سیاسی کشور وجود نداشت. شاه و وزیران او با پارلمان در جدال بودند و دادگاه اعظم فرانسه تحت تصرف آریستو کراتها بود. آنها مدعی بودند این حق دادگاه­هاست که قوانین را بررسی کنند و آنهایی را که خلاف تشخیص می­دهند باطل کنند. کتاب روح القوانین مونتسکیو باعث شد این عقیده که پارلمان باید امتیازات تاج و تخت را محدود کند، در سطح وسیع و گسترده­ای معتبر شناخته شود در فصل سوم کتاب روح القوانین مونتسکیو به بحث بر سر ماهیت حکومت و شکلهای آن و حقوق شهروندان پرداخت .سپس تأثیر اقلیم و محیط بر سیاست و آداب و رسوم اجتماعی تحلیل می­شود که در آن پشتوانه پادشاهی­ها، عزت و احترام بود، حس عمیقی از مسئولیت و منزلت در نجبای فعال متجلی می­گشت. فضیلت پشتوانه حکومت جمهوری است. فضیلت، داشتن آگاهی شهروندی است. آگاهی از تعلق و نیز آگاهی به وظایفی که از آن ناشی می­شود. ترش پشتوانه حکومت استبدادی است. هر گاه یکی از این پشتوانه­ها ضعیف شود، حکومتی که به آن متکی است رو به ضعف خواهد نهاد. در مقام مخالفت با پادشاهان مستبد، روشنگری حامی آرمانی است که بر اساس آن همه اعضای ملت، حتی شخص شاه در حوزه قانون قرار می­گیرند. در حقیقت در ایجاد قانون همه استبدادهای سیاسی بر اساس عقل انسان است. بعدها دیدرو تلاش کرد شعله آتش آرزوهای آزاداندیشانه را در پادشاهان بیدار کند و نوشت: به عقیده من این رضایت ملت است که سرمنشاء همه قدرتهای سیاسی و مدنی است. هیچ حاکم مطلق حقیقی جز ملت نیست (ملت فیلسوف روشنفکر نه مثل ملت ما ایرانیان) و یا هیچ قانون گذار حقیقی جز ملت نمی­تواند باشد ... اگر حتی یک عضو جامعه، به تنهایی قوانین را بدون هیچ کیفری نقض کند در این صورت قوانین بی­فایده­اند. اولین تدبیر قانونی که باید وضع شود، قانونی است که حاکم مطلق را محدود می­کند.

کشیش و فیلسوف:

کشیش که نظام فلسفی­اش آمیخته از ابهام و بی­معنایی هاست، ناخودآگاه تمایل به آن دارد که در جهل و بی­خبری باقی بماند، عقل دشمن ایمان است و ایمان اساس ثروت و تجمل برای کشیشان و دین داران روی زمین است.

فیلسوف و کشیش هر دو از هم به بدی سخن می­گویند. آزار فیلسوف به یک مورچه هم نمی­رسد در حالی که کشیشان در طول تاریخ، بسیاری از افراد را به هلاکت رسانده­اند و مردم را به طرف جهل و خرافات و توحش برده­اند.

ولتر در کتاب نامه­های فلسفی نوشت: ما نباید از اینکه روزی عقاید فلسفی به مذهب کشور آسیب بزنند، بترسیم. فیلسوفان هرگز یک فرقه دینی ایجاد نخواهند کرد چرا که نوشته­های آنان برای مردم عادی در نظر گرفته نشده است و برای یک صد هزارم از نژاد بشر نوشته شده بود.

فردریک کبیر به ولتر نوشت: ساختار خرافه پرستی به گونه­ای است که از بنیان متزلزل است و در حال فرو ریختن می­باشد. ملتها در تاریخشان خواهند نوشت ولتر انقلابی را به حرکت انداخت که از ذهن­های مردم قرن هجدهم جریان داشت. در قرن هجدهم در فرانسه کشیشان در کاخهای مجلل زندگی می­کردند و بنابراین به سادگی مورد تهمت و افترا قرار می گرفتند و به مکرر در صحنه­های ناهنجار که در عصر ورشنگری رو به افزایش بود، به تصویر کشیده می­شدند. در عصر روشنگری همواره تلاش بر آن بود تا خدا را با قوانین طبیعت یکسان بینگارند. او خدایی بود که جهان را خلق کرد پس خود کنار رفت تا عالم به کار خود ادامه دهد. دیوید هیوم در کتاب طبیعت انسان گفت که: امروز ابتلای انسان به خرافات با فرضیه­ها و نظام­های فلسفه طبیعی علاج می­شود. انسان باید بکوشد اصلاحی در تمام مباحث اخلاقی را آغاز کند.

روشنگری چیست؟

در سال 1784 روشنگری صد ساله شد. روشنگری رهایی انسان است از ناپختگی که خود علت آن است. در این ناپختگی یعنی ناتوانی انسان در اینکه بدون هدایت و کمک دیگری، هوش و استعداد خود را به کار گیرد تنها با مطالعه و بحث و تفکر حاصل می­شود. شعار روشنگری این بود: جرأت کن که فکر کنی! جرأت کن از عقل خویش استفاده کنی. شجاعت استفاده از عقل و فهم خود را داشته باش و متکی به عقل دیگران نشو. استفاده همگانی از عقل یک فرد همواره باید آزاد باشد و این امر به تنهایی، روشنگری را به میان انسانها خواهد برد.

اما بزرگترین فیلسوف دوره روشنگری، ولتر بود که با امید ایجاد جامعه متحول کار خود را ادامه داد و با آثار خود با انتقادات شدید در قالب کتابچه­های ارزان قیمت، مردم را بمباران روشنفکری نمود. ولتر یک روشنگر افکار مردم خرافاتی و جاهل بود و از هر کسی که قربانی بی عدالتی، تعصب یا تحجر مذهبی شده بود دفاع می­کرد و می­گفت ظلم بر بی گناه خون مرا به جوش می­آورد (به مقاله ولتر در همین وبلاگ مراجعه شود).

ولتر می­پرسید؟ آزادی یعنی چه؟ و خود پاسخ می­داد: یعنی درست اندیشیدن و پذیرفتن حقوق انسانی ـ در کتاب رفتار توده­ها ولتر مردم جامعه را حیواناتی دو پا نامیده بود که مانند حیوان زندگی می­کنند و هرگز اندیشیدن و تفکر را نیاموخته­اند. اما ولتر نمی­توانست پیش بینی کند که همین ملت جاهل و خرافاتی و بیسواد تحت اندیشه­های فیلسوفان عصر روشنگری به خصوص خود او به نسل جمهوری خواه انقلاب فرانسه تبدیل شوند و جهان را دگرگون سازند. با تأسف اکنون در قرن 21 و با این همه کتاب و روزنامه و اینترنت و ماهواره ما می­بینیم هنوز 80% مردم دنیا در فقر و خرافات و جهالت زندگی می­کنند. یکی از دلایل آن ضحاکان افعی به دوش هستند که در سراسر دنیا مردم را شستشوی مغزی می­کنند و مردم هم به علت عدم مطالعه و میل و رغبت به ثروت و خوش گذرانی بازیچه این ضحاکان تشنه قدرت می­شوند که با نادان گذاشتن توده­های مردم بر پشت بشریت سوار شده اند و شلاق می­زنند و الاغ سواری می­کنند.

منبع: روشنگری ـ از کتابهای قدم اول ـ ترجمه مهدی شکیبانیا.

تاریخچه روشنگری در اروپا:

مطالعه کن و جرأت کن که فکر کنی و از عقل خودت استفاده کنی.

روشنگری جریانی فکری بود که در طول قرن هجدهم اروپا را به تکاپو انداخت. مرکز این جریان پاریس بود و از سراسر اروپا تا مستعمرات آمریکایی گسترش یافت. روشنفکران مظهر بالاترین آرمانها و توانایی­های بشر بودند. آنها اصلاح طلبانی بودند که اعتقاد داشتند علاقه جدیدی که نسبت به استدلال، نقد و بحث پدید آمده بود به آرمان و اهداف ایشان خدمت می­کرد. در فرانسه، حکومت پادشاهان متستبدی چون لویی سیزدهم و چهاردهم ـ لویی پانزدهم و شانزدهم، پاریس را به پایتخت فرهنگی جهان تبدیل کرده بود. روشنگری به زبان فرانسه سخن می­گفت. هر کتابی که به زبان فرانسه منتشر می­شد، در دسترس جامعه فرهیخته سراسر اروپا قرار می­گرفت. در سال 1667 جان لاک فیلسوف انگلیسی، کتاب رساله­ای در باب تسامح را نوشت و دو اثر جستار درباره فهم آدمی و حکومت در تمام دوره روشنگری در کانون مباحثات قرار گرفت.

در سال 1776 مستعمره نشینان آمریکایی علیه انگلستان قیام کردند. در سال 1789، سرانجام آشوب انقلاب فرانسه، همه چیز را دگرگون کرد. این انقلابها اصول روشنگری را به آزمون گذاشتند. در سال 1700 پیرکاست، جستار درباره فهم آدمی لاک را ترجمه کرد و توضیح داد چرا آگاهی را به کلمه فرانسوی وجدان (هشیاری اخلاقی و معرفت نفس) را ترجمه می­کند. تأثیر لاک از مدارس و دانشگاه­ها فراتر رفت. دانستن نظریات لاک ضروری ترین خصوصیت روشنفکران روز شده بود. در قرن هجدهم میان فلسفه و ادبیات (داستان) تأثیر متقابلی به وجود آمد و شاخصه زمان عصر روشنگری تمرکز بر یک فرد واحد و تعقیب برخوردهای دنیایی غیرقابل پیش بینی با تجارب آن دوران شد. در این دوره داستان نویسان مفاهیم فلسفی را به صورت ساده و نمایشی درآوردند و آنها را در متن زندگی تصویر کردند. مانند هلوییز جدید اثر روسو و نامه­های ایرانی اثر مونتسکیو، ولتر در داستانهای فلسفی خود نتایج ژرف فلسفی را بیان کرد بدون اینکه داستان غیر طبیعی جلوه کند. ولتر در رمان خوش بینی همه دستگاه های متافیزیک و نظام کلیسا و استعماری و حتی منطق را به مسخره گرفت. خوشبین داستان ولتر فردی است که طوطی وار، و به تقلید غیرمنطقی همان کردارهای گذشتگان را تکرار می­کند.

به طور کلی اسلاف مقدس روشنگری سه انگلیسی بودند: بیکن، لاک و نیوتن. جدی ترین و فنی­ترین نامه­های ولتر به این سه شخصیت داده شده و دالامبر و دیدرو نیز دایره المعارف را به این سه نفر اهدا کرده بودند. آنها شالوده علم اخلاق و فیزیک مدرن را پی ریختند. مونتسکیو و ولتر شاگردان و پیروان فیلسوفان و مردان بزرگ انگلستان بودند. بدون متفکران انگلیسی، عقل در فرانسه واروپا در مراحلی ابتدایی باقی می ماند. پدر فلسفه تجربی روشنگری اروپا فرانسیس بیکن دولتمرد و فیلسوف انگلیسی بود که در روش تجربی، پیرو جان لاک محسوب می­شود. در حوزه معرفت بیکن بانی اصلاحی بزرگ بود که بر مشاهده مستقیم استوار بود و جهانِ بلاواسطه تجربه حسی را جانشین پرستش کورکورانه اعتبارات و مقبولات کرد. بیکن معرفت را به صورت یک درخت و تقسیم بندی­های معرفت را به صورت شاخه­های این درخت نشان داد. سه شاخه اصلی این درخت معرفت همان سه قوه اصلی ذهن هستند. حافظه، تخیل و عقل.

حافظه منشاء معرفت تاریخی ـ تخیل منشاء شعر و عقل منشاء فلسفه بود.

دربیرون از حوزه فلسفه تألیفات جان لاک درباره سیاست، الهام بخش اصلاح طلبان عصر روشنگری چون دیدرو، جفرسون و دیگران شد. توافق مردم تنها اساس اقتدار حکومت است. حکومت وظیفه­ای جز آنچه که در آغاز برای آن بنا شده است ندارد یعنی حفظ زندگی، آزادی و مالکیت. از نظر لاک اگر پادشاه از قدرتش به نحوی مستبدانه و بدون توافق مردم استفاده کند، آنگاه مردم آزادند برای خود تصمیم بگیرند. از نظر او شورش برای مقابله با استبداد و خودکامگی حاکم، موجه شمرده می­شد. از دیگر دانشمندان دوره روشنگری ایزاک نیوتن بود که جهان را وصف می­کرد که مکانیکی به نظر می رسید و پایه گذار ماتریالیستی می­شد. نیوتن جهان را مجموعه منظمی می­دانست که نظمش قائم به ذات خود بود نه متافیزیک و اوهام که ولتر امیدوار بود روزی بتواند روشهای علوم طبیعی را به مطالعات تاریخی منتقل کند. فیلسوفانی چون مونتسکیو ـ ولتر ـ دیدرو ـ بوفون ـ کندیاک ـ تورگو ـ کندورسه ـ دالامبر ـ هلوسیوس و ... روشن فکر و اهل قلم بودند و مبلغانی بودند که روان تازه­ای را که بر عقل دمیده بود یعنی تسامح و پیشرفت را تبلیغ می­کردند.

ولتر توانست آنها را با هم متحد کند. اما سازمان دهنده حقیقی این حرکت دنی دیدرو (1784-1713) بود که موفق شد جریانهای فکری رادیکال تر این دوره را گرد هم آورد. او توانست به واسطه دایره المعارف که شاخص ترین محصول دوره روشنگری محسوب می­شود کار متحد کردن فیلسوفان را انجام دهد. فیلسوف در نظر دایره المعارف دیدرو کسی بود که تعصب، سنت، مقبولیت همگانی و اقتدار را پایمال می­کرد و جرأت می­کرد که خود بیندیشد، به عقب برگردد و شهامت اینکه در پی شفاف ­ترین اصول کلی باشد و چیزی جز آنچه عقل و تجربه بدان گواهی می­دهند را نپذیرد. سرانجام با انقلاب صنعتی نوآوری­های عملی در فن آوریهای صنعتی را افرادی چون جیمز وات به وجود آوردند که با جریان روشنگری اسکاتلند قرین بود. او ماشین بخار و واحد اسب بخار را ابداع کرد و بریتانیا را به مرکز انقلاب صنعتی تبدیل کرد. اما شاخص ترین محصول و تأثیرگذارترین اثر ماندگار عصر روشنگری « دایره المعارف » بود. دالامبر در گفتار مقدماتی دایره المعارف مدعی شد که شرحی اجمالی از همه شاخه­های معرفت را به دست آورده است اما برای آنچه که عقل نمی­توانست از راه حواس بدان دست یابد (خرافات و متافیزیک) در درخت معرفت جایی نداشتند. مردان بزرگ تاریخ از نظر فرانسیس بیکن شاهان و کشور گشایان نبودند بلکه دانشمندان و فیلسوفان بودند. گفتار مقدماتی دایره المعارف سرشار از استعاره­های حماسی است. شکستن زنجیرها ـ دریدن پرده­ها ـ برخورد اندیشه­ها ـ تسخیر قلعه­ها و ... .

فیلسوفان بازیگران این نقش­های حماسی هستند که شکنجه دیده­اند. تحقیر شده­اند و یکه و تنها به پیکار رفته­اند. در کارزاری برای نسل­های آینده مبارزه می کردند و درخت معرفت را می­آراستند. از نظر دیدرو کلمه دایره المعارف به معنای ارتباط همه علوم با یکدیگر بود و می گفت: هدف یک دایره المعارف عبارت است از مجموعه معارفی که روی کره زمین پراکنده شده است و ارایه طرح کلی مباحث و ساختارهای عمومی مربوط به آن به انسانهایی که در این سیاره خاکی با ما زیست می­کنند و نیز انتقال این معارف به آیندگان. تدوین یک دایره المعارف تنها می­تواند به یک عصر فلسفی تعلق داشته باشد. درباره همه چیز و بدون لحاظ احساسات هیچ کس، باید مطالعه، تحقیق، بررسی و بحث شود ... ما باید موانعی را که عقل هرگز بنیان نگذاشته است از میان برداریم و آزادی را که ارزنده­ترین چیزها برای هنرها و علوم است. بدانها بازگردانیم. در نیمه اول قرن هجدهم، اندیشمندان همه جا درگیر محاسبات نیوتنی بودند و تلاش می کردند نتایج آن را خوب درک کنند. تفکر در مورد ماهیت انسان به نظریه انسان ماشینی انجامید که بعد از آن دانشمندان علوم طبیعی سعی کردند با داخل کردن بی نظمی در جهان، وجود خدا را از بنیان جهان برکنند و فلسفه را از نو طرح ریزی کنند. بیشتر فیلسوفان بزرگ عصر روشنگری که جز اصحاب دایره المعارف بودند جهان را ماده انگارانه، جبری و الحادی توصیف می­کردند. از نظر آنان منشاء همه شناخت آدمی عبارت بود از احساسات و تأثراتی که از عالم بیرون دریافت می­شود. به عقیده مادیون، ماده متحرک قادر است همه پدیده­ها را درک کند که شروع آن با فیزیک نیوتنی بود. به عقیده آنان روح و جهان پس از مرگ مربوط به عقاید انسانهای نخستین بودند. دولامتری (1751-1709) بزرگترین ماتریالیست دوره روشنگری بود که در کتاب خود به نام انسان ماشینی مدعی شد می­توان تمام قوای انسان اعم از قوای فکری، معنوی و مادی را با تکوین و تشکیل ماده تبین کرد و بدین ترتیب از روح بی نیاز گشت. هلوسیوس معتقد بود همه انسانها در هنگام تولد دارای قوایی برابر هستند. تفاوت آنها یا نتیجه اختلاف آنها در قدرت امیال و احساساتشان است.  یا حاصل نوع تعلیم و تربیت یا نوع تصادف ژنهاست. کتاب در باب ذهن با پیشنهادی درباره پیشرفت نوع بشر به وسیله حکومت پایان می پذیرد. یک قانون گذار هوشمند می­تواند با قرار دادن پاداش برای رفتار شهروندی مناسب بر احساسات مردم تأثیر بگذارد و بدین قرار بر رخوت ذهن مردم غالب آید. این بینش در ادبیات انقلاب فرانسه انعکاس یافت. در سال 1756 دلباخ کتاب نظام طبیعت را چاپ کرد که در آن عنوان شده بود: انسان موجودی مادی است و انسان مادی عبارت است از انسانی که تحت غلیان انگیزه عمل می­کند با انگیزه هایی که حواس آنها را به انسان ارایه می­دهند. هر انسان اخلاقی عبارت است از انسانی که تحت تأثیر انگیزه­هایی عمل می کند که به طور غیرمستقیم بر او آشکار شده­اند. دلباخ علیه خرافات و الهیات به مبارزه برخاست و کتابهایی مانند:

1- افتادن نقاب از چهره رسوم دیرین.

2- افشای ماهیت کشیش 3- تاریخ طبیعی خرافات.

4- ستم مذهبی.

5- در باب تعصب مذهبی.

6- ویرانی دوزخ و بهشت.

7-و تاریخ انتقادی به عیسی مسیح را چاپ کرد.

در فرانسه قرن پانزدهم اتفاق نظر بر سر اقتدار سیاسی کشور وجود نداشت. شاه و وزیران او با پارلمان در جدال بودند و دادگاه اعظم فرانسه تحت تصرف آریستو کراتها بود. آنها مدعی بودند این حق دادگاه­هاست که قوانین را بررسی کنند و آنهایی را که خلاف تشخیص می­دهند باطل کنند. کتاب روح القوانین مونتسکیو باعث شد این عقیده که پارلمان باید امتیازات تاج و تخت را محدود کند، در سطح وسیع و گسترده­ای معتبر شناخته شود در فصل سوم کتاب روح القوانین مونتسکیو به بحث بر سر ماهیت حکومت و شکلهای آن و حقوق شهروندان پرداخت .سپس تأثیر اقلیم و محیط بر سیاست و آداب و رسوم اجتماعی تحلیل می­شود که در آن پشتوانه پادشاهی­ها، عزت و احترام بود، حس عمیقی از مسئولیت و منزلت در نجبای فعال متجلی می­گشت. فضیلت پشتوانه حکومت جمهوری است. فضیلت، داشتن آگاهی شهروندی است. آگاهی از تعلق و نیز آگاهی به وظایفی که از آن ناشی می­شود. ترش پشتوانه حکومت استبدادی است. هر گاه یکی از این پشتوانه­ها ضعیف شود، حکومتی که به آن متکی است رو به ضعف خواهد نهاد. در مقام مخالفت با پادشاهان مستبد، روشنگری حامی آرمانی است که بر اساس آن همه اعضای ملت، حتی شخص شاه در حوزه قانون قرار می­گیرند. در حقیقت در ایجاد قانون همه استبدادهای سیاسی بر اساس عقل انسان است. بعدها دیدرو تلاش کرد شعله آتش آرزوهای آزاداندیشانه را در پادشاهان بیدار کند و نوشت: به عقیده من این رضایت ملت است که سرمنشاء همه قدرتهای سیاسی و مدنی است. هیچ حاکم مطلق حقیقی جز ملت نیست (ملت فیلسوف روشنفکر نه مثل ملت ما ایرانیان) و یا هیچ قانون گذار حقیقی جز ملت نمی­تواند باشد ... اگر حتی یک عضو جامعه، به تنهایی قوانین را بدون هیچ کیفری نقض کند در این صورت قوانین بی­فایده­اند. اولین تدبیر قانونی که باید وضع شود، قانونی است که حاکم مطلق را محدود می­کند.

کشیش و فیلسوف: کشیش که نظام فلسفی­اش آمیخته از ابهام و بی­معنایی هاست، ناخودآگاه تمایل به آن دارد که در جهل و بی­خبری باقی بماند، عقل دشمن ایمان است و ایمان اساس ثروت و تجمل برای کشیشان و دین داران روی زمین است.

فیلسوف و کشیش هر دو از هم به بدی سخن می­گویند. آزار فیلسوف به یک مورچه هم نمی­رسد در حالی که کشیشان در طول تاریخ، بسیاری از افراد را به هلاکت رسانده­اند و مردم را به طرف جهل و خرافات و توحش برده­اند.

ولتر در کتاب نامه­های فلسفی نوشت: ما نباید از اینکه روزی عقاید فلسفی به مذهب کشور آسیب بزنند، بترسیم. فیلسوفان هرگز یک فرقه دینی ایجاد نخواهند کرد چرا که نوشته­های آنان برای مردم عادی در نظر گرفته نشده است و برای یک صد هزارم از نژاد بشر نوشته شده بود.

فردریک کبیر به ولتر نوشت: ساختار خرافه پرستی به گونه­ای است که از بنیان متزلزل است و در حال فرو ریختن می­باشد. ملتها در تاریخشان خواهند نوشت ولتر انقلابی را به حرکت انداخت که از ذهن­های مردم قرن هجدهم جریان داشت. در قرن هجدهم در فرانسه کشیشان در کاخهای مجلل زندگی می­کردند و بنابراین به سادگی مورد تهمت و افترا قرار می گرفتند و به مکرر در صحنه­های ناهنجار که در عصر ورشنگری رو به افزایش بود، به تصویر کشیده می­شدند. در عصر روشنگری همواره تلاش بر آن بود تا خدا را با قوانین طبیعت یکسان بینگارند. او خدایی بود که جهان را خلق کرد پس خود کنار رفت تا عالم به کار خود ادامه دهد. دیوید هیوم در کتاب طبیعت انسان گفت که: امروز ابتلای انسان به خرافات با فرضیه­ها و نظام­های فلسفه طبیعی علاج می­شود. انسان باید بکوشد اصلاحی در تمام مباحث اخلاقی را آغاز کند.

روشنگری چیست؟

در سال 1784 روشنگری صد ساله شد. روشنگری رهایی انسان است از ناپختگی که خود علت آن است. در این ناپختگی یعنی ناتوانی انسان در اینکه بدون هدایت و کمک دیگری، هوش و استعداد خود را به کار گیرد تنها با مطالعه و بحث و تفکر حاصل می­شود. شعار روشنگری این بود: جرأت کن که فکر کنی! جرأت کن از عقل خویش استفاده کنی. شجاعت استفاده از عقل و فهم خود را داشته باش و متکی به عقل دیگران نشو. استفاده همگانی از عقل یک فرد همواره باید آزاد باشد و این امر به تنهایی، روشنگری را به میان انسانها خواهد برد.

اما بزرگترین فیلسوف دوره روشنگری، ولتر بود که با امید ایجاد جامعه متحول کار خود را ادامه داد و با آثار خود با انتقادات شدید در قالب کتابچه­های ارزان قیمت، مردم را بمباران روشنفکری نمود. ولتر یک روشنگر افکار مردم خرافاتی و جاهل بود و از هر کسی که قربانی بی عدالتی، تعصب یا تحجر مذهبی شده بود دفاع می­کرد و می­گفت ظلم بر بی گناه خون مرا به جوش می­آورد (به مقاله ولتر در همین وبلاگ مراجعه شود).

ولتر می­پرسید؟ آزادی یعنی چه؟ و خود پاسخ می­داد: یعنی درست اندیشیدن و پذیرفتن حقوق انسانی ـ در کتاب رفتار توده­ها ولتر مردم جامعه را حیواناتی دو پا نامیده بود که مانند حیوان زندگی می­کنند و هرگز اندیشیدن و تفکر را نیاموخته­اند. اما ولتر نمی­توانست پیش بینی کند که همین ملت جاهل و خرافاتی و بیسواد تحت اندیشه­های فیلسوفان عصر روشنگری به خصوص خود او به نسل جمهوری خواه انقلاب فرانسه تبدیل شوند و جهان را دگرگون سازند. با تأسف اکنون در قرن 21 و با این همه کتاب و روزنامه و اینترنت و ماهواره ما می­بینیم هنوز 80% مردم دنیا در فقر و خرافات و جهالت زندگی می­کنند. یکی از دلایل آن ضحاکان افعی به دوش هستند که در سراسر دنیا مردم را شستشوی مغزی می­کنند و مردم هم به علت عدم مطالعه و میل و رغبت به ثروت و خوش گذرانی بازیچه این ضحاکان تشنه قدرت می­شوند که با نادان گذاشتن توده­های مردم بر پشت بشریت سوار شده اند و شلاق می­زنند و الاغ سواری می­کنند.

منبع: روشنگری ـ از کتابهای قدم اول ـ ترجمه مهدی شکیبانیا.    

نجوم و اخترشناسی در ایران باستان:

در شاهنامه فردوسی در مواردی چند به سابقه علم نجوم در دوران قبل از اسلام و به خصوص دوران شاهان اساتیری اشاره رفته است که از نظر نشان دادن سابقه طولانی علم نجوم و وجود اسبابهای ستاره شناسی دارای اهمیت بسیار است. به طور مثال داستان مربوط به زمان سلطنت کیخسرو:

چو نوروز خرم فراز آمدش      بدان جام فرخ نیاز آمدش

ببخشید مرگیو را شهریار      بخوانید آن جام گوهر نگار

کیخسرو جام را به دست گرفت و مشخصات طول و عرض هفت کشور را بررسی کرد. این هفت کشور عبارتند بودند از:

1- ایران شهر «خوینرس »

2- هندوستان « هیندو »

3- چین « سایینی »

4- ترکستان « داهه »

5- آذربایجان و ترکیه « سرمست »

6- اروپای شرقی « هروم »

7- عربتسان « تازیسکتان »

و در کتاب اوستا هم نام هفت شهر به صورت: ازرهی، سوهی، فردن، فشو، ویدن فشو، واروبرشتی، اورجوشی و خونپرث ذکر شده است.

باری منظور فردوسی آن است که کیخسرو در اسطرلاب نگریست و نام هفت شهر را که در آن حک شده بود ملاحظه کرد و کیفیت و کمیت و ماهیت اجرام فلکی را که در آن ثبت بود از برج حوت « ماهی » شروع به حمل « بره » بر آن نگاشته شده بود و مشاهده کرد و معلوماتی را از سیارات کیوان « زحل » و زهره و تیر که در آن بود توجهش را جلب کرد و خطوط جام مذکور، منظومه شمسی و حرکات آنها را نشان می­داد. کلمه جام، منظور ابزار یا دستگاهی بوده برای نشان دادن اطلاعاتی از رخشنده خورشید و گردنده ماه ساخته شده که در آن طبع و یا مشخصات ستارگان را در روزها، ماه­ها و سالهای متمادی ثبت می­کردند. برای درست کردن آن از اخترشناسان هر کشوری که دور هم جمع شده بودند استفاده نموده و محاسبات آن را در روز سپید تا پاسی از شب لاجورد و تاریک « یعنی در شبانه روز » به انجام رسانده اند.

نقش­های سفالینه­های پیش از تاریخ مربوط به  نجوم:

مطالعه سفال­های دوران پیش از تاریخ ایران و کشف رمز نشانه­های سمبولیک روی آنها از همان آغاز که کار کاوش در محل­های باستانی آغاز شد، توجه باستان شناسان را به خود جلب ساخت. با سیری در چگونگی نقش­ها می­فهمیم که ساکنان گذشته این سرزمین از تصورات ذهنی نیرومندی برخوردار بوده و میان آنچه که در طبیعت پیرامون خویش می­دیده­اند با مفاهیم معنوی، رابطه و نسبتی خاص برقرار می­کرده­اند و در این میان آسمان و آنچه در اوست برایشان از گیرایی و جاذبه­ای خاص برخوردار بوده و در نتیجه میان خورشید و ماه و ستارگان و صورتهای فلکی در جستجوی یافتن رابطه­ای بوده­اند تا به یاری آن به بیان اعتقادات و باورهای خویش بپردازند. نکته جالب درباره نشانه­­های نجومی با برخی از آنها چون خورشید با طرح­های گوناگون و گاه هندسی مانند به علاوه ـ صلیب شکسته و دایره به گونه چرخ دندانه دار و مانند آنها برخورد می­کنیم. بررسی­های انجام شده درباره آثار سنگ افراشتی در مغرب زمین روشن ساخته است که کلیه آنها دارای جهاتی هستند که با وضع ستارگان در آسمان تنظیم شده است.

روحانیت و علم نجوم:

مهمترین منبع برای تحقیق و آشنا شدن با چگونگی تحقیقات نجومی و ستاره شناسی در دنیای کهن را می­توان آیین­ها و دنیای مختلفی دانست که در این سرزمین­ها از دیرباز به وجود آمده و مورد اعتقاد بوده­اند.

کمتر مذهب و آیین کهن را در گذشته می توان سراغ گرفت که در آن ارتباطی چشم گیر با آسمان و دنیای ستارگان و افلاک نباشد. در میان آیین­های کهن ایرانی، آیین مهر با توجه به جنبه­های رمزگونه و اسرارآمیز آن و نفوذی که بر سایر ادیان گذاشته است از جمله آیین­های پربار و شکوهمندی است که در زمینه­های مختلف مورد مطالعه قرار گرفته است. از جمله نکات مهم این آیین، آنکه در سراسر آن همه جا به عالم افلاک و ارتباط میان زمین و آسمان و گردش ستارگان به چشم می خورد. یک نمونه آن پیکره­هایی از میترا یافته شده که همچون خدای زمان، سال خورشیدی را که بر منوال گاه شماری مبنی بر منطقه البروج می­گردد، نظاره می­کند. به طور معمول پرستشگاه­های مهری در جانب خاور ساخته می­شد تا نخستین پرتوهای خورشید بدان بتابد همچنین روزنه­ای بر روی بام یا گنبد مهرابه وجود داشت که به طور مستقیم نور خورشید را بر روی پیکره میترا می تابانید. از نمونه­های معبدهای مهری که نور از فراز آن به درون می­تابد یکی در قدمگاه در کوه­های شمال آذر شهر و دیگری در ورجووی در شش کیلومتری مراغه یافت شده است.

یاران مشعلدار مهر و برآمدن و فرو خفتن خورشید:

در بیشتر مهرابه­ها، در جایی که تصویر معروف مهر در حال کشتن گاو به صورت مجسمه، یا نقش برجسته و یا نقاشی طرح شده است. به طور عمده با چهره دو شخصی برخورد می­کنیم که به طور معمول مانند خود مهر جامه­ای به شیوه ایرانی بر تن دارند و در دو سوی مهر قرار گرفته­اند. آن که مشعل رو به بالا دارد و کوتس نامیده می­شود در زیر نقش لونا ایزد ماه و دیگری که کوتوپاتس نام دارد. در زیر نقش (سل) خدای خورشید قرار دارند. صحنه­ای که دو مشعلدار در دو جانب و میترا در حال قربانی کردن گاو در میان قرار دارد.

زیگوراتها، پلکانی به سوی آسمان:

زیگوراتها بناهای بزرگی هستند که در منطقه خوزستان و میان رودان تعدادی از آنها تاکنون باز شناخته شده است. آنها بناهایی هستند که به صورت چند طبقه در دو سبک خاص برپا گشته­اند ولی بزرگترین و جالب ­ترین آنها زیگورات هفت تپه و به ویژه چغازنبیل درنزدیکی شوش است. در مورد معنای واژه زیگورات دو تفسیر وجود دارد:

1- مکان خدا

2- صعود به آسمان

اعتقاد بر این بود که زیگورات جایگاه اصلی خدا در آسمان است و زمانی که به زمین فرود می­آید تا مردم او را ستایش کنند، در معبد و بالاترین طبقه آن مسکن می­گزیده است. بنابراین زیگورات نقش پلکانی را بر عهده داشته که زمین را به آسمان نزدیک می­ساخته است. از دورترین زمانها بشر همیشه در اندیشه آن بوده تا به آسمانها پرواز کند و از این رو آسمان­ها و اجرام فلکی را جایگاه خدایان به شمار می­آورده است. در بنای زیگورات چغازنبیل می­بینیم که گوشه­های چهارگانه آن به سوی جهات اصلی (شمال ـ جنوب ـ شرق ـ غرب) می­باشد. رنگ طبقه های مختلف زیگوراتها از پایین به بالا عبارت بوده از: سفید ـ سیاه (جهان نامریی) ـ قرمز (جهان خاکی) ـ آبی (مظهر آسمان) ـ گنبد یا اتاقک فراز زیگورات به رنگ زرد و نمادی از خورشید می­باشد.

زرتشت و علوم نجوم:

درباره شخصیت زرتشت و آگاهی و تسلط او به علم نجوم، برخی از نویسندگان نظریه هایی ارایه کرده­اند. زرتشت در ده سال تفکر تنها به فکر کردن نگذراند بلکه علم ستاره شناسی را نیز دنبال کرد و شکاف سنگی را که از تاق غار تا سر کوه بود برای رصد ستارگان به کار می­برد و به ستاره شناسی و پژوهش در گردش ستارگان و به ساختن زیج و اسطرلاب می پرداخت. گفته­اند که همه تاق و دیوارهای آن غار پر از نگارستان و پیکره ماه و خورشید و مسیر گردش آنان بود. این غار پس از گذشت سالهای بسیار زیارتگاه ایرانیانی بود که زرتشت را به پیامبری برگزیده بودند. قزوینی محل آن را در کوه سبلان نوشته و محل آن را نزدیک اردبیل گزارش داده است. سویداس مورخ قرن دهم میلادی می­گوید: زرتشت در میان منجمین مروج بزرگی است. او عنوان مجوس را که در میان ایشان مشهور است آورد. 500 سال پیش از جنگهای تروا زندگی می کرد. روایت کرده­اند که او 400 کتاب در طبیعیات یکی راجع به احجار کریمه، وتالیفاتی راجع به رصد ستارگان نوشته است. با نگاهی به سروده­های زرتشت در گاتها روشن می­گردد که او تا چه حد برای شناسایی چگونگی افلاک در تلاش و جستجو بوده است. زرتشت در گاتها اهورامزدا را به کرات مورد خطاب قرار داده است و از او درباره چون و چند جهان، زمین و آسمان، و نظم و ترتیب آنها و چگونگی استواریشان، پرسش می­کند. پرسش­های او نشانگر توجه عمیق مردم زمان و کنکاش آنها درباره وضع آسمان و افلاک است. نشانگر آن است که جامعه زمان با کنجکاوی هر چه بیشتر در صدد شناسایی جهان بزرگ، خود بوده و می­کوشیده است تا به ساختار آن پی برد.

در اساتیر زرتشتی نشانه­های فراوانی در زمینه برخورد و توجیه چگونگی افلاک و ستارگان و ماه و خورشید و نحوه گردش آنها و پیوند و رابطه­شان با هم وجود دارد. در اساتیر مزبور به گونه­ای قابل توجه به مسأله خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی اشاره رفته است. از بخش­های قدیم اوستا چنین دریافت می­شود که امشاسپندان هفت گانه که در حکم دستیاران اورمزد هستند. همانند هفت سیاره قلمداد شده­اند. در اساتیر ایران آسمان مهمترین نماد اهورامزدا بوده تا جایی که هرودوت می­گوید: اهورا مزدا نامی است که ایرانیان به فلک الافلاک یا به تمامی آسمان می­دهند.

سروده­های اشو زرتشت:

از تو می­پرسم ای اهورا به راستی مرا از آن آگاه فرما. کیست نگهدار این زمین در پایین و سپهر در بالا که به سوی نشیب فرود نیاید؟ کیست آفریننده آب و گیاه؟ کیست که به باد و ابر تندروی آموخت؟ کیست ای مزدا آفریننده منش پاک.

ایرانیان از دیرباز دارای تقویم خورشیدی و سال 365 روزه بودند. می­گویند که در زمان زرتشت تقویم آنها بر اثر مرور زمان دچال اختلال می­گردد و آغاز سال به علت کسر روز مازاد بر 365 روز با آغاز فصول طبیعی میزان نبوده از این رو زرتشت کبیسه جدیدی معمول می دارد که هر 120 سال، یک ماه به سال خورشیدی اضافه می­شده است تا نظم لازم برقرار شود.

منبع: کاوش رصدخانه مراغه ـ دکتر پرویز ورجاوند

روشنفکران عصر ولتر (قسمت دوم):

جهان منطقی نیست.

دِاولباک می­گوید: انسان شریر است ولی نه به خاطر آن که شریر زاده شده است بلکه او را شریر بار آورده­اند. مردم تهیدست کشوری را که به چشم آنان چون نامادری است که همه ثروت خود را به معدودی از فرزندانش بخشیده و دیگران را از همه چیز محروم ساخته است در نهان و آشکار، آماج خشم و کینه خود می­سازند. انسان نیاز و ضرورت او را به پستی و خودخواهی و دورویی کشانده و از عزت نفس محروم ساخته­است ... پلیدی­های کشوری که وی را در خود پرورانده است در او گرد آمده­اند. در همه جا او را می فریبند، به جهل و نادانی می­کِشند و از پیروی خرد باز می­دارند. هر گاه دولتها بیدار و روشنفکر بودند و به آموزش و آسایش مردم می­پرداختند و قانون و امنیت در کشور وجود داشت نیازی نبود انسان چشم امید خود را به دنیای خیالی بعد از مرگ بدوزد. او عقیده داشت انسان کامل نیست و از این روی نمی­تواند جامعه­ای کامل بسازد. آرمان شهرها مخلوق توهمات بشرند و با طبیعت موجود که دستگاه ناتوانش دستخوش اختلال و آشفتگی است و یا تخیل انسان سازگاری ندارند. دِاولباک نکته مهمی را اشاره می­کند و آن اینکه وقتی انسان برای توده­های خرافی مردم صحبت می­کند باید مواظب این مردم موهوم پرست باشد و آنان را هراسان نسازد. باید به انتظار روزی باشد که مردم برای شنیدن سخنان او آماده­اند. اما بزرگترین فیلسوف عصر روشنگری ولتر بود که عصری را در خود خلاصه کرده بود. ولتر گفت: انسان هوشمند برای نیک بودن، نیازی به دین ندارد و فضیلت را وسیله­ای برای خوشبختی جامعه می­دانست. ولتر در متنوع بودن آداب و فرهنگ و تمدن در جهان می­گفت: در اندیشه های اخلاقی و آداب و رسوم مردم گوناگونی­ها و تناقضات بی شمار وجود دارند اما همه آنان برادرکشی و پدرکشی را محکوم می­کنند. بعد از زلزله لیسبون ولتر می­گفت: آیا خدای عالم نمی­توانست جهان را بدون این دردها و بدبختی­های بی معنی بیافریند؟ خدایم را ارج می­نهم، اما به بشریت هم مهر می­ورزم. فردریک پادشاه می­گفت: مردم استحقاق روشنی اندیشه ندارند ... هر گاه فیلسوفان حکومت را به دست گیرند مردم پس از 150 سال به موهومات تازه­ای متوسل خواهند شد و بتهای کوچک دیگری را پرستش خواهند کرد. موهوم پرستی زاده ذهن ناتوان انسان است و با آن پیوندی ناگسستنی دارد. انسان همواره موهوم پرست خواهد بود . ولتر تا پایان عمر، با نیرویی که در این روزگارشگفت انگیز می­نمود، به جهاد خویش با تندروی­ها و زوگویی­های دولت و کلیسا ادامه داد. ولتر در فرهنگ فلسفی دین را چنین توصیف کرده است: هر آنچه از پرستش خدای متعال و دل سپردگی به فرمانهای ابدی او بگذرد موهوم پرستی است. ولتر در آخرین سالهای عمر مهر عیسی مسیح را به دل گرفت اما می گفت بیابانی را در نظر بگیرید در یک سو استخوانهای 000/300 یهودی کشتار شده را بر هم انباشته­اند. در سوی دیگر، از استخوانهای مسیحیانی که بر سر اختلاف نظرهای متافیزیکی جان سپرده­اند تپه­هایی برپا گشته­اند. اما کلیسا که نیاز مردم به اساتیر تسلی بخش را شالوده قدرت خود ساخته بود از دولت نیرومندتر شد.

اما ولتر در اواخر عمر معتقد شد حتی اگر خدایی وجود ندارد باید آن را ابداع کرد و می­گفت: انسانها همه فیلسوف نیستند. ما در زندگی مجبوریم با اراذل،با کسانی که از قوه تفکر بهره چندانی ندارند و با مردمی سنگدل، دایم الخمر و غارتگر درآمیزیم که باید به یک دوزخ معتقد باشند:

تانباشد چوب تر      فرمان نبرند گاو و خر

ولتر مانند سقراط می­اندیشید که زندگی خالی از اندیشه برازنده انسان نیست. و در کتاب سرگذشت یک برهمن خوب (1761) بیان می­کند که: هر گاه چون همسایگان پیرم نادان بودم، با نیکبختی می­زیستم، با این همه آن نیک بختی را نمی­خواهم. ولتر از سالها قبل از توانایی فلسفه و نفوذ خرد بدگمان شده و گفته بود: هیچ فیلسوفی نتوانسته است حتی آداب و رسوم مردم کوچه خود را دگرگون سازد (همان طور که وبلاگ چنین گفت سینوهه را هیچ کس نمی­خواند.) آشنایی دین داران با ادیان و تمدن­های بیگانه اعتقاد آنان را، به اینکه خدا تنها در انحصار آنان است متزلزل ساخت و به برکت اندیشه­های فیلسوفان عصر ولتر بود که ما اکنون می توانیم دوراز ترس و نگرانی، بیندیشیم و اندیشه­های خود را به روی کاغذ بیاوریم.

مشاهیر بزرگ جهان

بتهوون (قسمت دوم):

لودویگ وان بتهوون فرزند ارشد سه فرزندی بود که خداوند به یوهان و ماریا ماگدالنا عطا کرد. تاریخ تولدش را 15 یا 16 دسامبر 1770 قید کرده­اند. از همان خردسالی، نشانه­های برخورداری از استعداد خارق العاده در موسیقی در وی آشکار شد و پدرش نیز خیلی زود در صدد بهره برداری وبهره کشی از استعداد شگرف پسر برآمد. به نظر می­رسد آموزش مدرسه­ای مرتب لودویگ وقتی به 15 سالگی رسید متوقف شد و نتوانست به یاری کلمات آنچه را در ذهن و روح خود داشت به صراحت و روشنی بیان دارد و حتی از حل مسایل ساده و مقدماتی ریاضی نیز گاهی عاجز می­ماند اما در موسیقی، رشد وی به میزان حیرت آور و قابل تحسینی سریع بود تا بدانجا که در 12 سالگی به سمت سنج نواز ارکستر دربار بن منصوب شد و در 14 سالگی مقام دستیار ارگ نواز در بار به عهده­اش محول گشت در سال 1787 بتهوون که 16 ساله بود به وین سفر کرد و در آنجا با چهره­های سرشناس و برجسته موسیقی آن زمان از جمله با موتسارت آشنا شد اما به او خبر رسید مادرش فوت کرده است و به زادگاه خود برگشت. این فقدان، جان او را سخت اندوهگین کرد. بتهوون پس از مرگ مادر، در وین باقی ماند ولی این سالها با رنج و عذاب شدید توأم بود و جراحت آن تا پایان عمر بر جان بتهوون باقی ماند. در سال 1792، وقتی بتهوون در وین، مستقر شد، آثار فراوانی تصنیف کرده بود. سه کوراتت پیانو، یک تریوی پیانو، یک تریو برای سازهای زهی با شماره اپوس 3، چندین واریاسیون برای پیانو و تریو برای سازهای زهی در رماژور، اپوس 8، نخستین باری که بتهوون در وین بر روی صحنه کنسرت ظاهر شد در ماه مارس 1795 بود. در سال 1798، بتهوون در شهر پراگ با برگزاری دورسیتال شور و هیجان شدیدی در محافل دوستداران موسیقی آن شهر برانگیخت. در سال 1800 دوره اول خلاقیت و آهنگ سازی بتهوون به پایان می­رسد. تقسیم دوران خلاقیت بتهوون به سه دوره ممتاز، نخستین بار به ابتکار فن لنتز صورت گرفت که در کتابی موسوم به بتهوون و سه شیوه آهنگ سازی وی حدود این سه دوره را مشخص و متمایز می­سازد. دوره دوم تا سال 1815 گسترده می­شود و دوره سوم تا سال 1827 یعنی زمان مرگ را دربر می­گیرد. در دوره اول بتهوون آثار بسیار جالب و ممتازی پدید آورد که از جمله آنها می­توان شش کوارتت برای سازهای زهی اپوس 18، نه سونات برای پیانو، چندین واریاسیون، آریای همراه کنسرت که با این عبارت آغاز می­شود (آه پر فیدو) را نام برد. در این زمان آثار شدید ناراحتی کبد در بتهوون ظاهر شد و شنوایی او آسیب دید و شروع ناراحتی شنوایی، اثر ناگوارش را در اخلاق و رفتار بتهوون باقی گذاشت و حالت سوء ظن و شکی که از اختیار بتهوون خارج بود نسبت به بهترین دوستان و اطرافیانش در او پدیدار شد و روز افزون گشت. در فاصله سالهای 1813 تا 1818 بتهوون سمفونی نبرد یا پیروزی و لینگتن را پدید آورد. بتهوون این سمفونی را برای سازی به نام پان هارمونیکن تصنیف کرد. این ساز از ابداعات شخصی مبتکری از معاصران بتهوون به نام یوهان ملزل محسوب می­شد که مترونوم را نیز ابداع کرده بود. پان هارمونیکن به صورت یک مجموعه مکانیکی از سازهای بادی بود. سمفونی نهم یا سمفونی کورال بود که از نظر حشمت و والایی در میان تمام آثار بتهوون بی نظیر است و در هر دو، اخلاص و ایمان آهنگساز به خصایص روحانی و ملکوتی انسان متجلی می­شود. بعد از سال 1824 بتهوون کم کم به گوشه خلوت و تنهایی پناه برد و از مردم کناره گرفت. به سر و وضع ظاهر خویش بی­اعتنا شد اما در همین زمان روح بتهوون به بالاترین درجه تطهیر رسید. در سیمایش آثار و درخشش سعادتی ملکوتی ظاهر می­شود. حالت انسانی که بر فراز زندگی این خاکدان سیر می­کند و از هفت دولت آزاد است و به خردمندی و کمالی که فقط نصیب پاکان و وارستگان می­شود دست می­یابد. تجلیات این سعادت و وارستگی و خردمندی بالاتر از حد تصور در پنج کوارتت آخرین بتهوون ظاهر شد. در سال 1825، از بتهوون توصیفی چنین در دست داریم: آثار رنج ـ افسردگی ـ اندوه و نیکخویی در چهره­اش نمودار است ولی هیچ گونه نشانه خشونت و تندخویی در او نیست.

تعدادی از آثار مهم او عبارتند از: کنسرتوی شماره (3) برای پیانو در دومینور ـ اپوس 37 ـ شماره (4) برای پیانو در سل ماژور ـ اپوس 58 کنسرتوی پیانوی شماره (5) در می بمل ماژور اپوس 73 ـ کنسرتو برای ویالن در رماژور اپوس 61 ـ اپوس7 2 ـ شماره 2 موسوم به سونات مهتاب ـ سمفونی شماره 1 در دو ماژور اپوس 21 ـ سمفونی شماره 3 در می بمل ماژور اپوس 55 اروییکا و ... .

سونات مهتاب:

سونات مهتاب بتهوون در میان 32 اثری که او در فرم سونات پیانو تصنیف کرده است، از هر نظر محبوب ترین محسوب می شود و بهترین سونات پیانویی به شمار می­رود که تاکنون در جهان غرب به رشته تصنیف درآمده است. در این میان، هاینریش فریدریش رالشتاب در پدید آوردن این محبوبیت سهم به سزایی داشته است. زیرا که انتخاب عنوان مهتاب برای این سونات ابتکار او بوده است. رالشتاب این سونات را با دریاچه لوسرن در سویس مرتبط ساخته چنان که گویی آن دریاچه برای خود، مهتاب متفاوت و اختصاصی داشته است. یکی دیگر از آثار بزرگ بتهوون سمفونی اروییکا می­باشد که پل هنری لانگ آن را یکی از دور از فهم ترین و غیرقابل درک ترین اعمالی می­داند که ممکن است در عرصه هنر و ادبیات صورت گیرد. بتهوون در اروئیکا ضمیر ناخودآگاه و شخصیت روحی و اخلاقی بس منیع خویش را نمودار ساخته است. بتهوون قبل از این تصیف گفته بود به جایی رسیده­ام که قصد دارم خودم را نابود کنم ...

فقط هنر است که مرا از این کار باز می­دارد، وه که به نظرم ناممکن می­نماید بر این دنیا چشم بپوشم قبل از آنکه آنچه را حس می­کنم بیانش بر عهده­ام محول گشته است تصنیف کرده باشم.

منبع: 101 اثر ممتاز از بزرگان موسیقی جهان.

مؤلف: مارتین بوک اسپن، ترجمه: علی اصغر بهرام بیگی


زیگموند فروید (قسمت دوم)

زیگموند فروید نورولوزیست و روان پزشک اتریشی در ششم ماه مه 1856 در خانواده­ای یهودی در شهر فرایبورگ، شهری کوچک در موواریا، که بعدها جزیی از چکسلواکی گردید به دنیا آمد. وقتی چهار سال بیشتر نداشت، پدرش که به تجارت پشم اشتغال داشت، خانواده را به وین منتقل نمود، جایی که فروید قسمت عمده زندگی خود را دران شهر گذراند. در سال 1938، وقتی نازیها اتریش را به تصرف درآوردند، مجبور شد با دخترش آنا فروید به انگلستان فرار کند و یک سال پس از آن درگذشت. فروید در سال 1881 از دانشگاه وین دکترای پزشکی را دریافت کرد. مطالعاتی در زمینه بافت شناسی سلسله اعصاب را در آزمایشگاه بروک گذرانده بود. زمانی که در بخش روان پزشکی مینیرت در زمینه نوروپاتولوژی تحقیق می­کرد مقالاتی را در مورد عصب شنوایی و مخچه  و دو کتاب در زمینه نورولوژی به رشته تحریر درآورد. هر چند علاقه چندانی به طبابت نداشت، برای امرار معاش بیمارانی را می­دید که اکثر آنها را نوروتیک­ها تشکیل می­دادند.

ناراضی از روشهای درمانی آن روز که به طور عمده بر الکتروتراپی متمرکز بود، فروید تصمیم گرفت به کلینیک شارکو رفته و در مورد هیپنوتیزم معلوماتی کسب کند. پس از حدود 4 ماه که در سالپتریر گذراند به وین برگشت و کار خود را شروع کرد. مطب فروید رونقی نداشت و همکارانش او را به خاطر هیجان فوق العاده در پذیرش نظرات شارکو ملامت می­کردند. فروید شروع به همکاری با ژوزف بروئر کرد که آن زمان یکی از موفق ترین پزشکان وین بود.

کتاب آن دو مطالعاتی در هیستری (1895) درمان زنهای هیستریک را با روش تخلیه هیجانی شرح می­داد، اما فروید روش جدیدرا که یکی از بیماران فروید به او گوشزد کرده بود در آن مطرح ساخت. در سال 1896 فروید از اصطلاح روان کاوی برای توصیف روش جدید خود نام برد. بین سالهای 9-1894 فروید از یک رشته علایم روان پزشکی در رنج بود و شروع به روان کاوی خود نمود.

تغبیر رویا کتابی که فروید آن را کار عمده خود معرفی می­کرد و در سال 1900 نوشته شد، نقطه پایان مشکلات روانی فروید بود. مکانیسم­های روانی ـ واپس زدن، نماد سازی، فراموشی، پرداخت ثانوی را در این کتاب شرح داده شد. عقده ادیپ، اید، ایگو، سوپرایگو، اضطراب اختگی یکی پس از دیگری از ذهن پربار فروید تراوید. عده­ای معدود اما بسیار علاقمند از پیروان فروید روان کاوی را از مرزهای اتریش فراتر بردند. بسیاری از پیروان علاقمند بعدها ناگزیر از فرار به آمریکا و انگلستان شدند. خود فروید نیز در سال 1938 وین را ترک کرد، خانه­ای در لندن برای خود پیدا کرد و در همان خانه درگذشت.

منبع: فرهنگ جامع روان پزشکی، روانشناسی جلد اول، دکتر نصرت الله پورافکاری.

مالتوس و نظریه افزایش جمعیت      ادامه مطالب وبلاگ در نوشته ها ی پیشین فروردین۱۳۸۷و دی  واسفند۱۳۸۶      بس کنید انسان­ها، دنیا دارد می­ترکد!

از اولین روشنفکران قرن 18 اروپا که با افزایش جمعیت مخالفت می­کرد می­توان به تامس مالتوس (1766-1834) اشاره کرد. مالتوس در کتاب جامعه می­گوید: چون نعمت زیاد شود خورندگانش زیاد می­شوند.

چون باروری زمین محدوداست و هیچ حد و مرزی برای اشتهای جنسی و جنون آسای مردان وجود ندارد، افزایش دهانهای خواستار غذا که در نتیجه ازدواج در سن پایین و کاهش مرگ و میر سالخوردگان حاصل می­شود به یقین آن مواد اضافی را خواهد بلعید. در سال 1789 تامس مالتوس رساله­ای در بیان اصل جمعیت آن چنان که بر پیشرفت آینده جامعه اثر می­گذارد را منتشر کرد. در این کتاب، مالتوس کوشید نظریه خود را به شیوه ریاضی بیان دارد. میزان عرضه مواد غذایی هر 25 سال به طور تصاعد حسابی افزوده می­شود (ازا به 2 به 3 به 4 به 5 به 6 و ...) در همین حال اگر جلو افزایش بی حساب جمعیت گرفته نشود و اگر در نظر بگیریم که برای هر زوج 4 فرزند باقی بماند در این صورت جمعیت هر 25 سال به طور تصاعد هندسی افزایش می­­یابد (ازا به 4 به 8 به 16 به 36 و ...) در کشور خودمان ایران جمعیت در سال 1357 حدود 26 میلیون نفر بود و در سال 1385 به حدود 70 میلیون نفر رسید) و اگر این نرخهای افزایش تحقق یابد ظرف 200 سال نسبت میزان جمعیت به وسایل امرار معاش 25 به 9 می­شود. بعد از 300 سال همین نسبت به 4096 به 13 می­رسد و در 2000 سال، تفاوت این نسبت خارج از حد محاسبه خواهد شد و علت این که جمعیت به این سرعت افزوده نشده است این است که میزان زاد ولد با کنترلهایی مثبت و منفی محدود شده است. کنترل­های منفی به صورت پیشگیری از ازدواج به علت فقر یا دلایل دیگر ـ گناه (اعمال جنسی خارج از حدود ازدواج) و شیوه­های متنوع جلوگیری از آبستنی بوده است و کنترل­های مثبت که در صورت افزایش جمعیت طبیعت و تاریخ به کار می­اندازد و به جان کسانی که در حال زندگی کردن هستند، می­افتد.

کشتن کودکان ـ بیماری ـ قطحی و خشکسالی ـ جنگ بر سر نفت ـ آب ـ زمین و ... پدید می­آید. (به عنوان مثال یکی از عوامل کمبود آب و خشکسالی در زمین افزایش جمعیت بی رویه می­باشد.) مالتوس چنین نتیجه گیری می­کرد که هیچ سودی ندارد دستمزد کارگران افزوده شود چون کارگران زودتر ازدواج می­کنند و بیشتر فرزند به بار می­آورند و جمعیت افزایش می­یابد. در نتیجه فقر همچنان پایدار می ماند. مالتوس به بررسی درباره رویه آنار شیسم فلسفی پرداخت. بنا به نظر مالتوس اگر حکومت و دولت از بین برداشته شود هر کس مجبور می­شود برای حفاظت از انبار کوچک خود به قدرت و خشونت متوسل شود. در صورتی که همه قیود و محدودیت­ها از وصلت و مجامعت برداشته شود تولید مثل ازتولید  مواد غذایی سریع­تر صورت خواهد گرفت. اکنون امکان آن بود که با افزایش بی رویه جمعیت همه دستاوردهای مصیبت بار انقلاب صنعتی را به آسانی به تولید مثل بی حساب طبقه فقیر جامعه نسبت داد. در سال 1832 میلادی فرانسیس پلیس در کتاب تصاویر و دلایل درباره اصل جمعیت این اصل مالتوس را پذیرفت که نرخ افزایش جمعیت بیشتر از نرخ افزایش مواد غذایی است اما معتقد بود باید وسایل ضد آبستن را به عنوان جانشین مشروع و سازگار با موازین اخلاقی در برابر باروری کور طبیعت و انهدام دسته جمعی از طریق جنگ (مانند جنگ جهانی اول و دوم) بپذیریم.

مالتوس و نظریه افزایش جمعیت:

مالتوس در سال 1826 مقاله­ای برای دایره المعارف بریتانیکا تهیه کرد و در آن عنوان کرد جمعیت بیش از اندازه چون عاملی در تنازع بقا عمل خواهد کرد.

چارلز داروین در 1838 در مورد این مقاله گفت: خواندن کتاب مالتوس این فکر را به مغزم رسوخ داد که تحت چنین شرایطی، انواع مطلوب و قابل زیست بر جا خواهند ماند و انواع نامطلوب که آمادگی بقا در شرایط جدید را ندارند از بین خواهند رفت (اصل تنازع بقا داروین). داروین در سال 1859 کتاب بنیاد انواع را انتشار داد. زنجیره اندیشه­ها « زنجیره بزرگ هستی » را می آراید و زیربنای تاریخ تمدن را می­سازد. در انتها در مقاله افزایش جمعیت باید ذکر شود جمعیت انسان در کره زمین بنا به تقریب حدود 10 میلیون نفر بوده است. در 7000 سال پیش جمعیت زمین به 20 میلیون نفر (این ارقام تقریبی هستند). در سال 400 میلادی به 200 میلیون نفر ـ در سال 1650 میلادی حدود 550 میلیون نفر و در ابتدای قرن بیستم به 2200 میلیون نفر (2/2 میلیارد نفر) و در 100 سال بعد به 6 میلیارد نفر رسید و اکنون جمعیت زمین (سال 1388 ه.ش) از 6 میلیارد تجاوز کرده است و می­بینیم که در تمام دنیا کمبود مسکن ـ فقر ـ بیکاری ـ بیماریهای واگیردار ـ بیماری­های اعصاب و روان ـ ایدز ـ اعتیاد ـ تعصبات مذهبی و نژادی ـ جنگ بر سر آب ـ نفت ـ زمین ـ منابع طبیعی کمبود رفاه و آرامش و ... بیداد می­کند و با این همه مشکلاتی که افزایش جمعیت بی رویه برایمان به ارمغان آورده به یاد مالتوس می­افتیم که 200 سال پیش فریاد می­زد: بس کنید انسان­ها، دنیا دارد می ترکد وانسان­ها آنقدر کر بودند که صدای او را نمی­شنیدند.

منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت ـ عصر ناپلئون (جلد 13).

موسیقی در ایران:

به طور کلی سیر تحول ترانه، ترانه سرایی و موسیقی در تاریخ ایران به دوره­های زیر تقسیم می­شود.

ترانه و سرود در میان ایرانیان باستان ـ دوره زرتشت پیامبر فیلسوف ـ زمان هخامنشیان و اشکانیان ـ عصر ساسانیان، صدر اسلام و خلفای عباسی - زمان پس از اسلام، غزنویان، صفویان و قاجار.

تصنیف یا موسیقی ضربی با کلام در فرهنگ موسیقی ما جایگاه ویژه­ای دارد. از لالایی مادران در مناطق مختلف و آهنگ­ها و تصنیف­های رو حوضی و کوچه بازاری و ... تا تصنیف­های جدی هر یک نقشی در فرهنگ موسیقیایی این سرزمین ایفا کرده است.

اقسام تصنیف در موسیقی ایران:

1- سرود

2- چامه

3- ترانه

1- سرود یا چکامه که اعراب آن را اغانی می­گفتند، تصنیفی است که به وجهی، افرادی آن را به طور گروهی یا دسته جمعی اجرا می­کنند، بی شک اگر بخواهیم سرود را فقط به ترانه­های مهیج که دارای اشعاری انقلابی، میهنی یا تبلیغاتی است و امروزه با عنوان سرود معمول است محدود کنیم کاری نادرست است. بنابراین این نوع از موسیقی را از نظر محتوا، می­توان به سه دسته تقسیم کرد: سرودهای مذهبی ـ رزمی و بزمی.

الف) سرودهای مذهبی: این تصنیف­ها حالتی شبیه قصیده داشته­اند که در آنها ممدوحی و یا معبودی مورد نظر بوده است. بهترین نمونه این نوع سرودها، می­توان به سرودهای زرتشت که به گاتها (گاته یا گاثه) معروف است اشاره کرد که این آثار، دارای وزنی آزاد و یا به احتمال وزنی سنگین داشته­اند. به طور کلی، تأثیر موسیقی بر پیامبران و رهبران مذهبی، از روزگاران کهن پوشیده نبوده است. مانی و زرتشت بزرگ فرمانهای یزدانی را با نواهای موسیقی می­آمیختند تا تأثیر آن دو چندان گردد.

ب) سرودهای رزمی یا رسمی:

این سرودها بیشتر در میدان جنگ یا مراسم و جشن­هایی مانند جشن مهرگان (جشن سرنگونی ضحاک) جسن سده و جشن نوروز خوانده می­شد و بی گمان دارای وزنی مهیج بوده است. گزنوفن مورخ یونانی در کتابی راجع به خصال کوروش چنین می­نویسد: کوروش هنگام حمله به ارتش آشور، بنابر عادت خود، سرودی آغاز کرد که سپاهیان با صدایی بلند و با احترام و ادب دنبال آن را بخواندند و چون سرود به پایان رسید، آزاد مردان با قدم­های مساوی و با نظم تمام به راه افتادند. شیوه اجرای این سرودها چنان بوده است که سراینده­ای ابتدا آن را می خواند و دیگران همان را تکرار می­کردند. یعنی در مجالس رسمی، سراینده­ای، به طور مثال دستان خسروانی را می­سرود و دیگران جمله به جمله همانها را تکرار می کردند. در هر صورت، وجود نوعی سرود که ویژه مجالس رسمی یا جشن­ها بوده امری است قطعی و مسلم.

امروزه سرودهای ایران، سی تیر و ... و سرودهای نظامی و غیر نظامی دوران جنگ مانند ای خاک خون حلالت ما پیشگام مرگیم را می­توان اثاری در این زمینه به حساب آورد.

جمع سرودهای بزمی:

از این نوع سرود که مختص مجالس سرور و شادمانی بوده، شاعران به وفور نام برده­اند و از  محتوای سخن آنان چنین استنباط می­شود که این سرودها وزن و اشعاری شاد و مضمونی عاشقانه داشته اند. کریستین دانمارکی در کتاب ایران در زمان ساسانیان آورده است در این دوره همچنان که اشتها را با غذاهای لذیذ و نوشیدنی گوارا و شامه را با بوهای خوش می­پروراندند. حس شنوایی را هم با صداهای دلنشین موسیقی که با مهارت و استادی ترکیب یافته بود، پرورش می­دادند ... در بزم­های مخصوص رئیس تشریفات (خرم باش) به استادان موسیقی دستور می­داد که فلان سرود یا مقام را بنوازند.

2- چامه:

چامه را که اعراب آن را غزل (قول و غزل) گویند، تصنیفی است عاشقانه و اشعارش بنابر معمول دوازده هجایی بوده و آهنگ آن نیز وزنی سبک داشته است. چامه به انواع زیر تقسیم می­شود:

الف) ممکن است عاشقانه باشد، در این صورت وزن آن سبک نبوده مانند برخی از دو بیتی­ها.

چامه به نظر می­رسد مختص شرح روایات و داستان­های کوتاه از پهلوانی سواران، کارهای شگفت در جنگ و شکار، حکایتهای عاشقانه و یا توصیف شجاعت جوانان و دلیر مردان باشد.

از تصنیف سازان و ترانه سرایان دوره معاصر می­توان به عارف قزوینی ـ ملک الشعرای بهار ـ محمدعلی امیر جاهد ـ پژمان بختیاری ـ رهی معیری ـ مهرداد اوستا ـ سیمین بهبهانی ـ بیژن ترقی ـ کریم فکور و ... اشاره کرد.

ایران خورشیدی تابان دارد
مهرش جاویدان با دل پیمان دارد
خصم فریاد واقعان بگذر

 

با جان پیوندی پنهان دارد
دل پاس پیمان دارد تا جان دارد
بانگ آزادی از جان بردار

از خواب غفلت گردید ایران بیدار

دل را چون دریا بر این توفان بسپار

شوری دگر در سر ماست
آزادی دامن بگشا
از خود گذر کن هر سو نظر کن
عصری نو شد چهره گشا
امید ما را

 

شوق اوجی در تن ماست
آهنگی دیگر سرا
بنگر ایران را، نور تابان را
جانانه میهن، افسانه میهن
کاشانه میهن

 

سرود ای ایران

ای ایران ای مرز پر گهر
دور از تو اندیشه بدان

 

ای خاکت سرچشمه هنر
پاینده مانی تو جاودان

ای دشمن  ازتو سنگ خاره­ای من آهنم

دشمن ار تو سنگ خاره­ای من آهنم
مهر تو چون شد پیشه­ام
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما
سنگ کوهت درّ و گوهر است
مهرت از دل کن برون کنی
تا گردش جهان و دور آسمان بپاست
مهر تو چون شد پیشه­ام
در راه تو کی ارزشی دارد این جا ما
ایران ای خرم بهشت من
گر آتش بارد به پیکرم
از آب و خاک و مهر تو سرشته شد گِلم
مهر تو چون شد پیشه­ام
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما

 

جان من فدای خاک پاک میهنم
دور از تو نیست اندیشه­ام
پاینده باد خاک ایران ما
خاک دشتت بهتر از زر است
بر گویی مهر تو چون کنم
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
دور از تو نیست اندیشه­ام
پاینده باد خاک ایران ما
روشن از تو سرنوشت من
جز مهرت در دل پنرورم
مهر اگر برون رود گلی شود دلم
دور از تو نیست اندیشه­ام
پاینده باد خاک ایران ما

سرود ای ایران: آهنگساز روح الله خالقی ـ شاعر: حسین گل گلاب

دستگاه: دشتی        خواننده: استاد غلامحسین بنان

منبع: جاودانه­ها (1) ـ پانصد ترانه و تصنیف­های خاطره انگیز

مؤلف: مسعود زرگر ـ انتشارات آتنا

تصنیف از خون جوانان وطن لاله دمیده:

خواننده: زری ارشاک خان ـ الاهه ـ پروانه ـ شجریان

شعر از عارف قزوینی

هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد

 

در بهار بهاری تهی از زاغ و زغن شد

از ابرکرم خطه ری رشک ختن شد

دل تنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد

چه کج رفتاری ای چرخ         چه بد کرداری ای چرخ

سرکین داری این چرخ!         چه بد کرداری ای چرخ

از خون جوانان وطن لاله دمیده

وز ماتم سرو قدشان سرو خمیده

در سایه گل بلبل از این غصه خزیده

گل نیز چو من در غم جامه دریده

چه کج رفتاری ای چرخ!        چه بد کرداری ای چرخ!

سرکین داری ای چرخ، نه دین داری (نه آیین داری ای چرخ)

از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن

مشتی گرت از خاک وطن هست به سرکن

غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن

واندر جلو تیرعدو سینه سپر کن

از خون جوانان وطن لاله دمیده

وز ماتم سرو قدشان سرو خمیده

منبع: تصنیف­ها، ترانه­ها و سرودهای ایران زمین ـ سعید مشکین قلم

رصدخانه خورشیدی نقش رستم قدیمی­ترین رصدخانه خورشیدی جهان:دکتر رضا غیاث ابادی

رصدخانه خورشیدی واقع در نقش رستم که به اشتباه آن را یک آتشکده می­دانند (کعبه زرتشت) در واقع قدیمی ­ترین رصدخانه خورشیدی در جهان بعد از رصدخانه زرتشت می­باشد (به مقاله رصدخانه زرتشت در همین وب سایت رجوع شود) که مبدأ گاه شماری و استخراج تقویم در ایران باستان بوده است. بررسی این رصدخانه این نظریه را که آغاز سال هخامنشی روز اول مهر ماه بوده است را تأیید می­کند. سال هخامنشیان سال خورشیدی حقیقی و از اعتدال پاییزی  تا  اعتدال پاییزی بعدی بوده است. جشن بزرگ آنان جشن مهرگان بوده است که در اول مهر ماه و همزمان با جشن­های سال نو، و یا پیرو گاه شماری اوستایی در روز مهر از ماه مهر انجام می­شده است. سازوکارهای دقیقی برای سنجش نزدیک شدن و آغاز سال نو در رصدخانه خورشیدی نقش رستم طراحی و تعبیه شده است. پس از مهرگان، جشن نوروز بزرگترین جشن­های سالیانه آنان بوده است. آفتاب سنج­های رصدخانه نقش رستم این واقعیت مهم را نشان می­دهد که ایرانیان باستان از واحد هفته استفاده می­کرده­اند. نقش رستم در 6 کیلومتری شمال تخت جمشید واقع شده است. در این محل و در سینه کوه سیوند چهار دخمه متعلق به پادشاهان هخامنشی تراشیده شده است. در برابر این دخمه­ها و در فاصله کمی از کوه بنای رصدخانه خورشیدی نقش رستم قرار گرفته است. این ساختمان بنایی از دوره هخامنشیان است که به احتمال زیاد در زمان داریوش اول ساخته شده است (کعبه زرتشت).

بنای نقش رستم برج مکعب مستطیل شکلی است با قاعده مربع که قریب 5/12 متر بلندی و 5/3 متر طول هر ضلع آن است. در ساختمان این برج به جز از سنگ آهک سفید رنگ و خاکستری رنگ از هیچ مصالح دیگری استفاده نشده است. سنگ­ها به طرزی بسیار صیقلی، چنان روی هم قرار گرفته­اند که احتیاج به ملات نداشته­اند سقف این بنا نیز تنها از سنگ ساخته شده است. سقفی متشکل از چهار قطعه سنگ که طرز تراش آنها شکل هرم کوتاهی را به آنان بخشیده است هنوز سالم مانده است. آیا مهندسان مدرک گرفته امروزی می توانند ساختمانی بسازند که 2500 سال آن را مانند بنای نوساخته ضمانت کنند. بنای نقش رستم از چهار جهت اصلی به اندازه 18 درجه انحراف دارد که اگر 3 درجه میل مغناطیسی منطقه را از آن کم کنیم انحراف آن از چهار جهت اصلی به 15 درجه می­رسد. در سوی شمال این بنا، پلکانی متشکل از 30 پله 25 سانتی متری قرار دارد. بر هر یک از سه ضلع شرقی، غربی و جنوبی بنا 6 شاخص خورشیدی یا آفتاب سنج به شکل پنجره نما دیده می­شود که از سنگ­های خاکستری رنگ ساخته شده است. در سه سوی شرق غرب و جنوب بنا دیواری وجود داشته که امروزه بقایای آن در زیر خاک مدفون است. بر پایین دیوار، سنگ نبشته­ای از دوره ساسانی دیده می­شود که ارتباطی به بنای نقش رستم ندارد. این بنا که تاکنون به کعبه زرتشت مشهور بوده است. به نام­های (کرنای خانه) ـ نقاره خانه و بُن خانه نیز نامیده شده است. بنا به تحقیقات، محقق ارجمند دکتر رضا غیاث آبادی این بَنا و بَنای مشابه آن در پاسارگاد، یک رصدخانه خورشیدی برای سنجش حساب سال و سال شماری و استخراج تقویم و تشخیص روزهای اول هر ماه خورشیدی و انقلابهای تابستان و زمستانی و اعتدالهای بهاری و پاییزی و بعضی دیگر رویدادهای مربوط به سالنامه نگاری بوده است. پس این بَنا رصدخانه خورشیدی یا زمان منبع یا شاخص خورشیدی است. اینک دلایل این موضوع را بررسی می­کنیم:

1- هر یک از ضلع­های بنای نقش رستم با چهار جهت اصلی 15 درجه غربی انحراف دارد. اگر این بنا با زاویه­ای غیر از این ساخته می­شد، هیچ یک از محاسبه­های خورشیدی یاد شده قابل انجام دادن نبود.

2- تغییرات زاویه بین گوشه­های آفتاب سنج­هایی که در سه طرف بنا کار گذاشته شده است با تغییرات زاویه طلوع خورشید در ماه­های گوناگون سال برابر است.

3- در آفتاب سنج­های ردیف دوم ساز و کاری اندیشیده شده است که به موجب آن می­توان نزدیک شدن سال نو را هفته به هفته تشخیص داد.

4- ضلع­های عمقی آفتاب سنج­ها بر اضلاع دیگر آن به طور کامل عمود نیستند، بلکه به میزان کمی انحراف دارند تا سایه گوشه­های بیرون به طور کامل بر گوشه­های درونی منطبق شود، اگر این انحرافِ کم و جود نداشت چنین سایه­هایی تشکیل نمی­شد.

5- ساختمان در فاصله و تناسبی از کوه واقع شده است که طلوع خورشید در زمان انقلاب تابستانی بلافاصله در کنار لبه شرقی کوه و غروب خورشید در زمان اعتدال بهاری و پاییزی در لبه غربی کوه دیده می­شود.

6- هر چهار گوشه بنا به شکلی ساخته شده است که سایه آن روی زمین به شکل فلش و عقربه اندازه­گیری درمی­آید.

7- لبه بام بنا کامل صاف و بدون هر گونه برآمدگی یا فرو رفتگی است تا در ایجاد سایه­های تشکیل شده بر پله­ها خللی پیش نیاید.

8- پله­ها وضعیتی دارند که سایه لبه عمودی بنا به هنگام طلوع خورشید در هر یک از ماه­های سال به ترتیبی خاص روی آنها می­افتد.

9- در پله­ها ترتیبی وجود دارد که می توان نزدیک شدن آغاز سال هخامنشی را روز به روز تشخیص داد و معین کرد.

10- پله­هایی که در سوی شمال بنا وجود دارد برای بالا رفتن نیست و در واقع در حکم درجه­های یک صفحه مدرج است که کار آنها محاسبه زمان از راه ارتفاع خورشید در روز یعنی 47 درجه بوده است. زاویه فاصله انقلاب تابستانی از انقلاب زمستانی .

به کلیه علاقمندان به تاریخ، باستان شناسی و نجوم پیشنهاد می­کنیم کتابهای بناهای تقویمی و نجومی ایران تألیف دکتر رضا غیاث آبادی و رصد خانه مراغه تألیف دکتر پرویز ورجاوند را حتماً مطالعه کنند.

منبع: مجله دانشمند سال 1377 ـ مقاله دکتر رضا غیاث آبادی


دستگاه­های موسیقی ایران:

موسیقی ایرانی را شامل 7 دستگاه (آواز بزرگ) می­دانند و هر دستگاه شامل چند آواز کوچک، گوشه و نغمه است.

1- شور (الف: ابوعطا ـ ب: بیات زند ـ ج: افشاری ـ د: دشتی)

2- ماهور    3- همایون (اصفهان و بیات اصفهان)

4- نوا          5- سه گاه           6- چهارگاه

7- راست پنج گاه

1- دستگاه شور: از متداول ترین دستگاه ها در میان مردم ایران است. به خصوص متعلقات آن در بین عموم مردم معمول است. این دستگاه با جذبه و لطف خاص خود حالتی بسیار شاعرانه و دلفریب دارد. از ملال و حزن درونی حکایت می­کند و گاه با ناله­ای مؤثر و وقاری پوشیده از حجب و حیا همراه است. دستگاه شور، نمونه کاملی از احساسات و اخلاق ملی گذشتگان ماست.

2- دستگاه ماهور: این دستگاه دارای حالتی وقار گونه و مهیج است که به همین جهت مارشهای با هیجان وپرشور نظامی اغلب در این دستگاه است.

3- دستگاه همایون: دستگاهی است با شکوه، مجلل و آرام و در عین حال مؤثر و جذاب و دلربا که پر از عظمت، پختگی و سحر و افسون ماهرانه است. همایون دستگاهی است تفکر برانگیز همراه با صفات و عواطف عالی.

آواز اصفهان (بیات اصفهان): از آوازهای قدیم است که آن را بیات اصفهان هم می­گویند. آوازی است گاه شوخ و خوشحال و گاه محزون و غمگین ولی در مجموع جذاب و دلربا است. تأثیر اصفهان تأثیر و حالتی بین غم و شادی است.

4- دستگاه نوا: دارای احساس و وقاری است که با آهنگی ملایم و متوسط و نه چندان شادی بخش و نه زیاد دردناک و غمگین بیان احساسات می­کند. در موقع خستگی و فراغت، شنیدن نوا بسیار مطبوع است و آن را آواز خواب گفته و در آخر مجالس می­نواختند.

5- دستگاه سه گاه: دستگاهی است غم انگیز و حزن آور که ناله­هایش مؤثر و از ته دل است و بیشتر یادگار دردها و رنجهای نیاکان ماست.

6- دستگاه چهارگاه: نمونه کاملی است از تمام حالات و صفات موسیقی ما زیرا درآمد آن مانند ماهور، با وقار و متین، آواز زابل آن، دارای غم درونی است و آواز مخالف آن شکایت آمیز ولی مانند همایون باتجربه و تواناست. چهارگاه هم شادی می کند و هم گریه و زاری، گاهی خوشحال است و زمانی غم انگیز.

7- دستگاه راست پنجگاه: در راست پنج گاه تغییر مقام به سایر آوازها (دستگاه­ها) بسیار است و هر قسمت آن حالت یکی از آوازها را نشان می­دهد. به همین جهت راست پنجگاه از سایر دستگاه­ها کامل ­تر است. زیرا دارای تمام حالات و صفات دستگاه­های دیگر نیز هست. راست پنج گاه در حقیقت راهی است برای تمرین تغییر مقام به دستگاه­های دیگر و در این دستگاه به پنج مقام مُد گردی (مدولاسیون یا تغییر مقام) می­شود.

منبع: جاودانه­ها (1) ـ ترانه­ها و تصنیف­های ایران ـ مسعود زرگر

تاریخچه روان شناسی و روان پزشکی:

سابقه رنجی که انسان از بیماری­های روانی برده است به زمانهای بسیار دور می­رسد.در پرو (آمریکا) جمجه­های سوراخ شده­ای پیدا کرده­اند که به ظاهر در دوران­های گذشته به منظور ایجاد راه گریز ارواج پلید در بیماران روانی چنین سوراخ­هایی در جمجمه آنان ایجاد کرده­اند. جوامع اولیه به نفوذ روح اجداد خود در بروز امراض روانی معتقد بوده­اند. درمان این امراض در فرهنگهای قدیم بر عهده جادوگران بوده است که خود را واسطه بیان منظور ارواح قرار می­داده­اند. در فرهنگ یونان باستان، تعریف جنون از سه منبع عقاید عموم، معلومات پزشکی، فلسفه و ادبیات ریشه می­گرفت. اغلب مردم جنون را به نیروهای مافوق طبیعت نسبت می­دادند و مجنون را مغلوب روح شیطان می­دانستند. از نظر پزشکی، در نوشته­های بقراط (2400 سال قبل) در مورد اخلاط چهارگانه (خون ـ بلغم ـ صفرا ـ سودا) که از تأثیر چهار عامل طبیعی (گرما ـ سرما ـ خشکی و رطوبت) حاصل می­شد سخن رفته است. بقراط در رساله خود در مورد درمان صرع نوشت: من باور نمی­کنم بیماری مقدس، در واقع بیماری مقدس و خدایی است بلکه معتقدم که علتی دارد. از نظر ادبیات و فلسفه، روح را نفس زندگی می­دانستند، قدرتی که شخص را زنده نگه می­دارد و پس از مرگ نیز جاویدان می­ماند. ارسطو نخستین کسی بود که رها شدن احساسهای سرکوب شده را از طریق رقص و موسیقی و تشریفات مذهبی عامل بهبودی بخش معرفی کرد. اعتقادی که در قرن 19 اساس درمان اختلالات روانی قرار گرفت. رومی­ها برای هیجانات بشر اهمیت فوق العاده قایل بودند و سیسرو دو هزار سال پیش اصطلاح لیبیدو  را به عنوان قوی ترین هیجان بشر به کار برد. بیماری­های روانی برای ایرانیان باستان شناخته شده بود. خواندن ورد ودعا ، استفاده از آب درمانی و تغییر آب و هوا در درمان این بیماران معمول بوده است. هخامنشیان پزشکان متخصص تربیت می کردند و ساسانیان مدرسه پزشکی و بیمارستان درجندی شاپور ساختند که بخش ویژه­ای برای بیماران روانی داشت. قرن اول و دوم میلادی، سورانوس اصول انسانی درمان مجانین را به وجود آورد. اتاق­های ساکت، عدم ملاقات خانواده، همدردی از جانب پرستاران را او بنا نهاد. دانشمندان ایرانی به خصوص ابن سینا و رازی تبحر در درمان اختلالات روانی داشته­اند و مسافرانی آن زمان که از شرق به اروپا برمی­گشتند به توصیف مؤسسات خاص بیماران روانی که در آنها از رژیم غذایی، دارو، آب درمانی، استفاده از عطرها و نیز موسیقی ملایم استفاده می­شد می­پرداختند که زیر نظر دانشمندان ایرانی اداره می­شد. در قرن 12 و 13 در اروپا برخی از پزشکان جنون را نوعی اختلال جسمی شمرده و امکان بیمار شدن روح را رد کردند. در دوره رنسانس شخصی دچار جنون جادوگری شناخته می­شد که شیطان در روح او حلول کرده بود. در قرن 16 یوهان ویور علیه جادوگری برخاست و به طور دقیق علایم روان پریشی­های سمی، صرع، دمانس و هیستری را تعریف کرد. در قرن 17 اعتقاد به جادوگری جای خود را به دیدگاه علمی تری در مورد اختلالات روانی داد. روان پزشکی قرن 18 تحت نفوذ مسمر بود. او در کتاب خود به نام اندر تأثیر کره­های آسمانی در جسم بشر اساس هیپنوتیزم و سایر روش­های تلقین را توصیف کرد. در سالهای آخر این قرن فیلیپ پینل بیماران روانی را از غل و زنجیر رهانید. قرن 19 دوره­ای پر بار برای روان پزشکی بود. کرپلین، بلولر و فروید در اواخر این قرن و اوایل قرن بیستم تأثیر عمیق بر روان پزشکی گذاشتند. درقرن بیستم کشف الکتروشوک درمانی و داروهای روان گردان سیر و پیش آگهی بیماریهای روانی را متحول ساخت. در ایران در سال 1297 بیمارستانی ابتدایی در تهران، و چند شهر دیگر تأسیس شد. از سال 1316 به بعد نسل آغازین روان پزشکان متخصص ایرانی، دکتر حسین رضایی، دکتر عبدالحسین میرسپاسی و دکتر احمد نظام تهرانی، روان پزشکی نوین ایران را بنا نهاده و به سر و سامان دادن به وضع اسف بار بیماران روانی پرداختند.

تاریخچه روان شناسی:

دامنه دانش روان شناسی به زمانی کشانده شده است که بشر خود را شناخت. نظریه اخلاط چهارگانه بقراط، تقسیم بندی عوامل طبیعی به دو گروه اجسام و تصورات به وسیله افلاتون و دیدگاه ارسطو در زمینه شناخت بشری از قدم­های اولیه در دانش روان شناسی بوده­اند. پس از ارسطو، یونانیان به علم اخلاق رو کردند و زنو یک فرد عاقل را تابع دلیل و برهان و مساط بر هوی و هوس و بی تفاوت نسبت به خوشی­ها و بلاها توصیف کرد. از طرف دیگر، اپیکور هدف نهایی را خوشی و لذت دانست. پس از تولد مسیح، تفکر فلسفی جهت دیگری یافت و مسأله روح و جسم بر مبنای تعلیمات مذهبی پایه گذاری شد. اعتقاد به اینکه آدمی از دو عنصر روان و تن به وجود آمده از قدیم ترین ایام و در بین قبایل اولیه تا عصر حاضر وجود داشته است. از نظر فلاسفه و متفکرین بین این  دوعنصر مناسباتی وجود دارد. اگر درباره روان نمی­توان به مطالعات عینی پرداخت، جسم یا تن آدمی و در نتیجه نحوه رفتاری او از زمانهای بسیار قدیم مورد توجه دانشمندان بوده است. با وجود اینکه دانستنی­های بشر درباره خودش طی قرن متمادی افزایش یافت روان شناسی و فلسفه پیوسته بهم باقی ماندند. در واقع روان شناسی تا صد سال پیش در اروپا و تا چند دهه پیش در ایران رشته­ای از فلسفه به شمار می­رفت. در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم پیشرفت در زمینه­های مختلف علمی نظیر فیزیولوژی، تشریح، پی شناسی، فیزیک، شیمی و ریاضیات در پیشرفت روان شناسی تجربی بسیار مؤثر افتاد. روان شناسی تجربی در آلمان از سال 1879، یعنی زمانی که ویلهلم وونت اولین آزمایشگاه خود را در لایپزیک گشود آغاز شد. در همین دوره روان شناسان امریکایی تحت تأثیر تجربیات آزمایشگاه وونت، فرضیه تکاملی داروین، و مفهوم منحنی طبیعی احتمالات گوس به فعالیت پرداختند ، ویلیام جیمز به مطالعه حافظه و انتقال یادگیری از راه تجربی پرداخت و از طریق کتاب خود به نام اصول روان شناسی ـ 1890 سالیان متمادی بر روان شناسی و تعلیم و تربیت در آمریکا اثر گذاشت. قرن بیستم شاهد رشد مکاتب گوناگون روان شناسی گردید. هر چند تنها پس از تأسیس دارالمعلمین و دانشگاه تهران و به ویژه دانش سراهای مقدماتی و عالی بود که روان شسناسی به صورت یکی از علوم جدید در ایران مطرح شد. دکتر علی اکبر سیاسی و دکتر محمد باقر هوشیار را باید از نخستین پیشتازان روان شناسی جدید در ایران دانست. کتاب دکتر سیاسی تحت عنوان علم النفس یا روان شناسی از لحاظ تربیت و کتاب دکتر هوشیار تحت عنوان سنجش هوش یا روان شناسی عملی به تقریب به طور همزمان انتشار یافتند. در علم النفس روان شناسی سنتی ایران به روان شناسی نوین غرب پیوند خورده است و کتاب سنجش هوش دکتر هوشیار کتابی جامع و دقیق در زمینه روان شناسی آزمایشی و سنجش روانی است. به تمام دانشجویان روان شناسی پیشنهاد می­کنیم کتاب فرهنگ جامع روان پزشکی (پورافکاری) را مطالعه نمایند.

منبع: فرهنگ جامع روان پزشکی ـ پورافکاری


نظریه سیاسی ارسطو:

نظریه سیاسی ارسطو در کتاب سیاست (پولیتیکا) آمده است. ارسطو بر آن است تا بهترین نوع زمامداری را تعیین کند. آنجا که ارسطو به تأثیر افلاتون سخن می گوید بر آن است که جامعه آنگاه خوب است که زمینه تحول اخلاقی شهروندان را فراهم آورد به گونه­ای که شهروند خوب همانا انسان خوبی باشد. بهترین جامعه آن است که بهترین زندگی را برای شهروندان ممکن سازد. از این رو این نکته باید سنجیده شود که زندگانی خوب کدام است.

ارسطو از این سنجش نتیجه می­گیرد که زندگانی خوب، زندگانی آسوده و همراه با شایستگی اخلاقی است که همانا میانه روی و اندازه نگهداشتن در کارهاست. از این دیدگاه ارسطو زمامداری سه گونه است: دو گونه را که با زیاده روی همراهند بداست و گونه سوم که میانه آنهاست خوب می­داند. دو گونه حکومت بد یکی دمکراسی است که حکومت لجن سالاری یا مردم بی چیز و ندار یا پرولتاریا یا حکومت پابرهنه هاست. مردمی که بر اثر سختی­های روزگار پر از کینه و نفرت و عقده و بدخواه و تنگ نظرند و چون به قدرت برسند به ستمگری می­پردازند و نوع دوم حکومت اولیگارشی یعنی حکومت دسته­ای از توانگران و زورمندان است که با یکدیگر همدست شده زمام جامعه را به دست گرفته اند. اینان نیز که هم از آغاز کودکی به اعتبار زر و زور خود به لگام گسیختگی و زورگویی خو گرفته، فاسد شده اند نه به سود جامعه بلکه تنها به سود خود حکم می­رانند. چنین جامعه­هایی پایدار نخواهند بود. ولی به هر نسبت که شمار مردمی که میان این دو طبقه­اند یعنی مردم طبقه میانی، بیشتر باشد و به هر نسبت که تأثیر آنها در جامعه بیشتر باشد، به همان نسبت جامعه پایدارتر خواهد بود. از این روست که ارسطو بر ان است که قانون گذاران، حتی در حکومتهای دموکراسی و اولیگارشی، باید به مردم طبقه میانی نظر داشته باشند، زیرا پایداری و سلامت جامعه به همین طبقه وابسته است. ارسطو با دیدی دیگر زمامداری را سه گونه می­شمارد. زمامداری یک نفر، زمامداری یک طبقه و زمامداری همه. صورت درست حکومت آن است که سود و صلاح همگان در نظر گرفته شود و صورت نادرست آن است که تنها سود حکمرانان را تأمین کند. شکل درست زمامداری فردی، پادشاهی است (پادشاهی در معنی خوب آن، چرا که اقسام بد پادشاهی نیز یافت می­شود) و صورت نادرست حکومت فردی ، خودکامگی یا استبداد tyranny است. صورت درست زمامداری یک طبقه، آریستوکراسی است (آریستوکراسی در معنای خوب آن که زمامداری شایسته­ترین افراد است وگرنه نوع بد آن پدید می آید.)

و صورت نادرست آن اولیگارشی یعنی حکومت گروهی از توانگران یا زورمندان است. صورت درست زمامداری همه، پولیتیاست (که گاه به جمهوری ترجمه می کنند). در این نوع زمامداری، کسانی که شایسته ترند به زمامداری برگزیده می شوند و هر کس به کاری می­پردازد که شایستگی آن را دارد. همه در برابر قانون یکسانند و سود و صلاح همگان در نظر است و صورت نادرست حکومت همگانی، دمکراسی است که زمام کارها به دست مردم بی سواد، جاهل، شارلاتان و مردم فریبان متقلب خوک صفت است. در حکومت دمکراسی سود و صلاح همگان یعنی کل جامعه در نظر نیست، بلکه تنها سود مردم ندار و پرولتاریای داخلی در نظر است که پس از به دست گرفتن قدرت به ستمگری می پردازند.

منبع: درآمدی به فلسفه ـ دکتر میر عبدالحسین نقیب زاده.

اساتیر و اسطوره­ها (قسمت دوم):

در ظلمتهای فراسوی هزاره­ها که از تابش انوار تاریخ خبری نیست، اساتیر همانند ستارگانی می­درخشند و مسیر تفکر و اندیشه بشری را به ما نشان می­دهند. در برابر آفرینش و خلقت، مسأله مرگ مطرح می­شود. انسان همیشه با مرگ دست به گریبان بوده است برخی به دنبال آب حیات و زندگی جاودان رفتند اما به چشمه تیره ناامیدی رسیدند. این گونه ناامیدی­ها از دست یافتن به یک جاودانگی در این جهان باعث شد که انسانها به فکری دیگر بیفتند. آنان مرگ را به ناچار پذیرفتند اما نه با واقعیت تلخ نیستی نهفته در آن بلکه آن را در حد گذر از یک رودخانه و یا تغییر جامه روح تنزل دادند و خود را فریب دادند. اسطوره شناسی بخشی است از مردم شناسی فرهنگی که آن خود را از مردم شناسی منشعب می­گردد. اسطوره شناسی با بررسی مجموعه­های اساتیری زنده یا مرده و یافتن کیفیات عمومی و کلی آنها، در خدمت مردم شناسی فرهنگی قرار می­گیرد و می­تواند به تاریخ، باستان شناسی، روان شناسی و مطالعات مربوط به دین شناسی و تاریخ فلسفه یاری رساند. اسطوره شناسی از علوم جدید است و موضوع مطالعه آن، اساتیر یک ملت است. اسطوره به عنوان اندیشه قدیم بشر از اهمیت ویژه­ای برخوردار است و همان نقطه آغازین در تفکر و اندیشیدن بشر است که اکنون به علم، صنعت و تکنولوژی منتهی شده است. اسطوره مربوط به زمان کودکی بشریت است، زمانی که اندیشه­ها و تفکرات انسان در خیال بافی محصور بود. اکنون نیز اگر در رفتار کودکان که هنوز شیوه عقلانی و تجربی را فرا نگرفته­اند دقت کنیم، جز خیال بافی در مورد جهان اطراف خویش کاری دیگر نمی­کنند و در عین حال برای تخیلات خویش ارزش و اعتباری فراوان قایلند (مانند بسیاری از مردم ما). اما دوران سوم اندیشه بشری که زمان بلوغ اوست و دوران فعلی را در برمی­گیرد، زمانی است که انسان به تمام باورهای دوران پیشین شک می­کند، زیرا عقل و اندیشه بشر در دوران بزرگسالی، مجهز به ابزارهای صحیح اندازه­گیری، همچون علوم تجربی و ریاضی و منطق شده است. به یاری این فرآورده­های جدید اندیشه بشری، یعنی علوم انتزاعی می باشد که لعابی به ظاهر عقلانی به همان باورهای خیالی اغازین می­دهند و به همین خاطر است که آن اساتیر در سایه علومی مانند تاریخ و برخی از آیین­ها و رسوم، به حیات خویش ادامه داده و اکنون به دست ما رسیده­اند. اسطوره واژه عربی است و معرب واژه یونانی ایستوریا (istoria) که در زبان انگلیسی به صورت هیستوری (history) به معنای تاریخ و استوری (story) به معنی داستان و خبر درآمده است. اسطوره یک فرهنگ است، یک تاریخ است، یک دوره کامل و طولانی از اندیشه و حیات بشریت است. اسطوره واقعیت است، واقعیتی فرهنگی، سخن پوچ و دروغ و بیهوده نیست. کسانی که به مطالعه اساتیر می­پردازند، پیش از آن که یک اسطوره شناس باشند، یک جامعه  شناس، مردم شناس، یا عالم الهیات یا تاریخ هستند. تصاویر و نقوش روی غارها و حجاریها و پیکرهای باستان، همه این تصویرها حاوی تصویر رمزی واقعیتی اجتماعی­اند که ذات و گوهر اسطوره محسوب می­شود. پس اسطوره می­تواند تصویری باشد می­تواند به هر زبانی بیان شود. فرهنگ مردمان اساتیری نیز دارای این خصیصه بوده است و از فرهنگ مردمان دوران اسطوره­ای بخش باورها و اعتقادات ماورا طبیعی که از اهمیت بیشتری برخوردار بوده، باقی مانده و در قالب داستان­هایی به دست ما رسیده است. اسطوره عبارت است از روایت یا جلوه­ای نمادین درباره ایزدان، فرشتگان، موجودات فوق طبیعی و جان شناختی که یک قوم به منظور تفسیر خود از هستی به کار می بندند. اسطوره جلوه گاه هنر و اندیشه هر قوم و ملتی است و اسطوره­ها ماندگارترین پدیده­هایند که با دو روی آشکار و پنهان، روشن ­ترین و نهفته ترین تعالیم فرهنگی را در خود جای داده­اند. فروید اساتیر را در پرتوی رویا تحسین می­کند و می­گوید: اساتیر ته مانده­های تغییر شکل یافته تخیلات و امیال اقوام و ملل و رویاهای متمادی بشریت در دوران جوانی اند. اسطوره در تاریخ حیات بشریت یعنی از لحاظ تکوین و تسلسل تیره های حیوانی، مقام رویا در زندگانی فرد را دارد. بررسی رویا، فهم بهتر از اساتیر را ممکن می­سازد و بی تردید رویا اسطوره فردی آدمی است. در واقع ذهن انسان بدوی، چون از موانع و سدهایی که در معمول تجربه و منطق در جریان فکر ایجاد می­کند، مبرا بوده و از این جهت مزاحمتی نداشته است. خود را تسلیم محض مستقیم حواس ظاهر می­کرده است. اسطوره ها آینه­هایی هستند که تصویرهایی را از ورای هزاره­ها منعکس می­کنند و در آنجا که تاریخ و باستان شناسی خاموش می مانند، اسطوره­ها به سخن درمی­آیند و فرهنگ آدمیان را از دوردستها به زمان ما می­آورند. اسطوره­ها بقایای فرهنگ معنوی گذشتگان هستند که اکنون دیگر کسی آنها را باور ندارد. فرهنگ مردمانی بدوی که  در طول زمانی از تاریخ می زیسته­اند. بیشتر آن چیزهایی را که از گذشتگان به عنوان اسطوره به دست آمده، همان باورهای دینی گذشتگان است. اسطوره به عنوان فرهنگ مردمان کهن، همه مباحث کنونی اندیشه و دانش بشری را در سطحی ابتدایی­تر در خود دارد، به همین دلیل هر شاخه از دانش امروزی برای خود، ریشه­هایی در اسطوره می­جوید. مانند تلویزیون امروز و جام جهانی نمای افسانه­ای جمشید. اسطوره تفسیر انسان نخستین از جهان طبیعت بود و جنبه نظری تفکر انسان باستانی به شمار می­رفت و توجیه پدیده­ها بود. اسطوره فرهنگ و حاصل اندیشه جوامع ابتدایی بشریت است که می­تواند ما را با مسیر اندیشه بشری آشنا کند که در اغاز شکل گیری بر چه عناصر و پایه­هایی استوار بوده است. بشر در برابر مرگ، واکنش­های روانی متفاوتی را در پیش گرفته است. اولین چیزی که به ذهن او می­رسد جاودانگی در این دنیاست اما او با تجربه در یافته که این امر محال است، چون انسان از این تجربه ناامید می­شود به سراغ دیگر واکنشهای روانی می­رود. واکنش­های بعدی او انکار مرگ است و نمی­خواهد مرگ را پایان همه چیز بداند بلکه آن را تغییری در نحوه زندگی می­داند و به روح معتقد می­شود زیرا که باور به بقای روح به عقیده برخی، تجلی دیگری از انکار مرگ است. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به کتاب آفرینش و مرگ در اساتیر نوشته دکتر مهدی رضایی رجوع شود. در انتها تعدادی از کتابهای منتشر شده انتشارات اساتیر را به علاقمندان معرفی می­کنیم:

1- اوستا، متن کامل به زبان اوستایی

2- گاتها/ سروده­های پاک زرتشت

3- گاتها: استاد کهن­ترین بخش اوستا

4- فرهنگ ایران باستان (ابراهیم پورداوود)

5- هرمزدنامه

6- زین ابزار جنگ ابزارهای باستانی ایران

7- نوروز نامه

8- چنین گفت بودا

9- یادگار زریران

10- جهان اسطوره شناسی

11- اسطوره بیان نمادین

12- مقدس و نامقدس

13- اسطوره، رویا، راز

14- انسان و اسطوره­هایش (دکتر یونگ)

15- دانش اساتیر

16- پژوهشی در اساتیر ایران

17- اساتیر یونان

18- اساتیر بین النهرین

19- اساتیر روم

جهان پس از مرگ در اساتیر

مرگ اولین راز بود، رازی که انسان را در مسیر رازهای دیگر سوق داد.

باور به جهان پس از مرگ همیشه بحث برانگیزترین مطالب اساتیری بوده است و چون در این زمینه عرصه برای خیال پردازی شاعران و ایده­های فلاسفه باز بوده باعث تنوع زیادی در اعتقادات جهان پس از مرگ شده است. به طور کلی جاودانگی در این جهان کیمیایی بود که هرگز به دست نیامد و تمام جویندگانی که زندگی خود را صرف یافتن آن کردند، در پایان ناامید برگشتند و یا در بیابانهای حیرت و سرگردانی، جان سپردند. چون تلاش در یافتن جاودانگی با شکست مواجه شد. اندیشمندان و فلاسفه در پی یافتن راهی دیگر برآمدند تا لااقل قدری از ترس و هراس مردم را از مرگ بکاهند. در راه انکار مرگ کم کم خواستند باور کنند که مرده­ای را که در زیر خاک می­گذارند، تنها محل زندگی­اش تغییر کرده و از روی زمین به زیرزمین کوچ کرده است. بنابراین چنین کسی که قرار بود در آنجا زندگی کند به ابزار و آلات زندگی نیازمند بود به همین دلیل در ایام باستان مانند گورهای هخامنشی در ایران در گورها به همراه مردگان، آلات زندگی را دفن می­کردند. قبرهایی که از عهد پارینه سنگی (قبل از عصرآهن) در ایران، میان دو رود و ... مورد کاوش قرار گرفته است دلیلی بر این ادعاست که مردگان در گورها ادامه زندگی می دهند و به وسایل حیات نیازمندند و حتی وقتی چنگیز مغول می­میرد، بازماندگان او چهل دختر ماه پیکر را آراسته به انواع جواهرات با اسبانی گران مایه برای همراهی روح چنگیزخان می­کشند. این رسوم و ایین­ها از همان ایده­ای نشأت می گیرد که مرگ را تغییری در مکان و نوع زندگی انسان می­داند. از طرفی انسان­ها بنابر شواهدی از جمله رویا، قایل به بعدی دیگر از وجود انسان شدند که روح و روان است که بعدها همین روح، ماده اصلی زندگی و حرکت موجودات زنده و عنصر جاوید انسان به حساب آمد. بنابراین باور، انسان در هنگام مرگ، روحی دارد که از او جدا می­شود و با جدا شدن روح، بدن متلاشی می­شود، اما روح که پدیده­ای مجرد و غیرقابل رویت است به نیابت از شخص در جهان ارواح، به حیات خود ادامه می­دهد. در اساتیر یونان جهان پس از مرگ ، قلمرو هادس و سرزمین مردگان مکانی تیره و تار و ظلمانی در زیر زمین بود اما در بین اقوامی که رسم بر سوزاندن مردگان خویش داشته­اند مانند هندی­ها و آریاییان قبل از زرتشت، جهان پس از مرگ در آسمانها قرار داشت، زیرا شعله­های آتش که به سوی بالا زبانه می­کشد روح مرده را با خود به آسمان می­برد. بعدها این ایده دوم یعنی قرار داشتن جهان پس از مرگ در آسمان، مقبولیت عمومی پیدا می­کند. یهودیان در ابتدا فاقد چنین دیدگاهی بودند اما این باور را از ایرانیان در زمان کوروش اخذ کردند و آن را در تعالیم دینی خویش وارد کردند. این اعتقاد از طریق دین یهود بعدها وارد دینهای مسیح و اسلام شد و جهان پس از مرگ به آسمان صعود کرد. اما مصریان باستان به جای این که اعتقاد به روح را در اعتقادات خویش وارد کنند در پی سالم نگه داشتن اجساد مردگان برآمدند و سعی کردند آنها را با مومیایی کردن از فساد و متلاشی شدن حفظ کنند.

توصیفات و گزارشهایی که از عذابها و خوشی­های آن جهان می­شود. همه ناشی از زندگی این دنیا می­باشد. مجازات همان­هایی هستند که می­تواند در این جا وجود داشته باشد اما آنجا با شدت بیشتری صورت می­گیرد. خوشی­ها نیز در حد اعلا هستند که نشانگر آمال تحقق نیافته انسان هستند. به طور کلی جهان پس از مرگ در اساتیر متکاملی که قایل به دو محیط جداگانه برای خوبان و بدان هستند ارتباطی تنگاتنگ با محیط زندگی قوم صاحب اسطوره دارد. به طور مثال مردم اسکاندیناوی که در ظلمت سرما به سر می بردند جهنم برای آنان یک مکان یخ بندان دایم و برای مردم عربستان جهنم پر از آتش بود. در برخی از اساتیر، جهان پس از مرگ را مکانی مادی می­پنداشتند. به طور مثال زرتشتیان بر قله البرز راهی داشتند که از آنجا ارواح به جهان پس از مرگ می­روند. در اساتیر هند هم مانند تناسخ، ارواح نوعی جاودانگی داشتند که طریقی بود برای فرار از واقعیت مسلم مرگ. در فرقه رواقیون در یونان راه شیری به منزله مسیری برای نزول ارواح به تجسد و صعود از آن بود. زرتشتیان معتقد بودند که آسمان را هفت پایه است: نخست ابر پایه، دیگر سپهر اختران، سدیگر سپهر ستارگان نیامیزنده، چهارم بهشت که ماه بدان پایه ایستد. پنجم گرودمان که انغر روشن خوانده شود و خورشید بدان پایه ایستد. ششم گاه امشاسپندن و هفتم روشن بیکران، جای هرمزد ]است[.

مرگ:

مرگ واقعیتی گریز ناپذیر در زندگی هر فردی می­باشد. مرگ واژه­ای فارسی است که در فارسی باستان از ریشه ضعیف  و افزودن مصوت a به دست آمده است و ریشه متوسط آن در فارسی باستان به صورت mahrka به دست آمده است. گروه صامتی YK فارسی باستان در دوره میانه به g بدل شده است که نمونه دیگر این تبدیل را در varka می­بینیم و در فارسی دری به صورت برگ و مرگ درآمده است. اهمیت مرگ در زندگی انسانها باعث شد که رشته­ای با عنوان مرگ شناسی یاتانالوژی ایجاد شود. واژه تانالوژی از نام ایزد مرگ در اساتیر یونان باستان یعنی تاناتوس گرفته شده است. باورها و سنت­هایی که در طول قرنها بر حول مرگ ریشه دوانده اند در خدمت دو هدف عمده بوده­اند. اول این که با قرار دادن مرگ در یک نظام منسجم ارزشی که به معمول بازندگی پس از مرگ مربوط است، ترسناکی آن را تخفیف دهند و دوم آنکه اعضای خانواده و بازماندگان مرده را به نحو مؤثری مورد دلداری و حمایت قرار دهند. نظریه فروید درباره مرگ، بر پایه اصل ثبات استوار است، مبنی بر این که در هر موجودی که از حیات برخوردار است گرایشی وجود دارد که به اصل خود باز گردد و این اصل، سکون و آرامشی است که از قدیم در جهان غیرعالی حکمفرما بوده است. به گفته فروید هدف هر زندگی مرگ است یا زندگی راهی غیرمستقیم به سوی مرگ است.

منبع: آفرینش و مرگ در اساتیر، مؤلف: دکتر مهدی رضایی

 


نده­ای هیزم در آتشدان.

 اوستا کتاب کهن ایرانیان

به طور کلی تاریخ و زمان تولد و زندگی زرتشت پیامبر هنوز هم برای مورخان به درستی معلوم نیست. به دلیل آنکه قسمت زیادی از اوستا در زمان حمله اسکندر به ایران در آتش سوزی از بین رفت و مرز و بوم پیامبر ایران گزند و آسیب بسیار دید و در مدت 80 سال در زیر تسلط اسکندر و سلوکی­ها جانشینان آنها بود که به خصوص در ترویج تمدن خود و هلنیک کردن ایران می­کوشیدند که در این مدت بسیاری از آثار دینی و آثار ملی ایران از دست رفت. پس از آن حمله­های اعراب ـ ترک و مغلولها و تیموریان مانند سیل ویرانگر از ایران گذشت غرق در سیل نابودی شد. دینکرد که یکی از کتابهای مهم و بزرگ پهلوی است و در قرن نهم میلادی تدوین شد از مندرجات اوستا سخن می­گوید که دارای 21 نسک است. نسک سیزدهم آن موسوم است به سپند نسک در شرح حال زرتشت می­باشد. برای معنی کلمه زرتشت بیشتر از 10 اسم عنوان شده است از قبیل زارتشت ـ زارهشت ـ زاردشت ـ زارهوشت ـ زردهشت ـ زراتشت ـ زرتهشت ـ ذره تشت ـ زره دشت ـ زره هشت اما معمول تر از همه کلمه زرتشت می­باشد که بعضی آن را به معنای دارنده شتر زرد معنی کرده­اند. زرتشت خود را در گاتها زَرَتُشتَرَ سپتمه می­نامد و گاه نیز اسم خانواده خود را که سپیتمه باشد افزوده می­شود. این اسم اخیر را امروز سپنتمان یا اسپنتمان گویند که معنای آن از نژاد سفید یا از خاندان سفید است. دینون یونانی ان را به ستاینده ستاره ترجمه کرده است. این اسم مرکب است از دو جزء زَرَت و اشترا ـ شکی نیست که اسم پیغمبر مانند بسیاری از اسامی ایرانی که با اسب و شتر و گاو مرکب است با کلمه شتر ترکیب یافته است و نام پدر زرتشت، پوروش اسپ مرکب است از پو روش که به معنی دو رنگ و سیاه و سفید و پیراست و اسب، پوروش اسب به معنای دارنده اسب پیر و سیاوش به معنای دارنده اسب سیاه می­باشد.

آتشکده­های بزرگ ایران:

بزرگترین آتشکده ایران آتشکده آذر گشنسب بوده است که اکنون به تخت سلیمان معروف است. این آتشکده در تاریخ به گزن یا آذرخش یا درخش هم معروف بوده است. این آتشکده به قدری مهم بوده که پادشاهان پس از تاجگذاری پیاده از تیسفون به زیارت آن می­رفتند. آذر گشنسب سرچشمه کلیه آتشهای مقدسی که در ایران قدیم داشتند می­دانستند. آتشکده دیگر معروف به آذر فرنبغ (فرویا) که آتش پیشوایان دینی بود و محل آن در کاریان فارس بوده است که از نقاط دور و نزدیک به زیارت این آتشکده می­آمدند و آتش آن را برای آتشکده­های دیگر می بردند. آتشکده مهم دیگر آتشکده آذر برزین مهر نام داشت که آتش کشاورزان بود که در خراسان قرار داشت.

در مورد زرتشت:

دریشت سیزدهم که موسوم است به فروردین یشت از مدیو مانگهه و همه خویشان و بستگان زرتشت نام برده می­شود مدیومانگهه پسر اراستی می­باشد به توسط کتاب پهلوی زات سپرم می­دانیم که او پسر عموی زرتشت است. مدیومانگهه را حالا مدیوماه گویند و به نقل از اوستا اولین کسی است که ایمان آورد. راجع به عروسی دختر زرتشت پورو چیست. زرتشت پدر دختر خود را از دودمان هیچتسپ خطاب می کند و از پشت سپیتم می­خواند. در سنت نیز هیچتسپ چهارمین و سپتیم نهمین جد زرتشت می­باشد. مسعودی شجره نامه زرتشت را این طور ذکر کرده است:

1- منوچهر

2- دور شرین

3- ارج (ایرج)

4- هایزم

5- واندست

6- اسبیمان

7- هردار

8- ارحدس

9- باتیر

10- حخیش

11- هجدسف

12- اریکدسف

13- قدرآسف

14- بورشسف

15- زرادشت

در بندهش هم کلیه موبدان از نسل بزرگترین پسر زرتشت اسید و استرا می باشند و او خود اولین موبدان موبد بود.

پیامبر ایران در میان اقوام هندو اروپایی اولین کسی است که مردم را به فروغ ستایش خدای یگانه رهنمون شد. ویتنی دانشمند آمریکایی زرتشت را نخستین مرد میدان معرفت حقیقی و یکتاپرستی می­داند. کتاب مقدس زرتشت اوستا نام دارد که به معنای یار و یاور می­باشد. کتاب اوستا دارای علایم روزگاران بسیار قدیم است. در اوستا نه از مادها نام برده شده و نه از فارسها، ساکنین ایران هنوز آریا نام دارند و مملکت آنان خاک آریا خوانده می شود. در میان این آریایی­ها هنوز پول و سکه معمول نیست. معامله با خود جنس (مبادله پایاپای) مثل گاو و گوسفند و اسب و ... انجام می­شود.

اوستا:

نام اوستا مانند کلمه زرتشت در زبان فارسی دارای شکل­های مختلف می­باشد. مانند اوستا ـ ابستا ـ استا ـ وستا ـ افستا ـ اپستا و ... که کلمه اوستا از همه معمول­تر است که از کلمه پهلوی اویستاک یا اوستاک گرفته شده است. پروفسور بارتولومه با توجه به خط میخی هخامنشیان معنای اوستا را پناه و یاور می­داند. الفبای اوستا دین دبیره بوده که شامل 60 حرف بوده است. در زمان ساسانیان الفبای اوستا را دین دبیره می­گفتند.

دین دبیره یا الفبای اوستا امروز در تمام دنیای شرق بهترین نوع الفبا است که می­توان در چند ساعت آن را یاد گرفت و  کتاب اوستا را خواند. در زمان حمله اسکندر به ایران، اوستا را روی دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند که در آتش سوزی تخت جمشید همه آنها از بین رفت. وندیداد سومین قسمت اوستا است که شامل قوانین مذهبی می­باشد. وندیداد کلمه اوستایی آن وی دئودات می­باشد که امروزه به معنای دادگر یا قانون است. قوانین وندیداد قوانین دینی و احکام دین از قبیل سوگند خوردن، پیمان داشتن، عهد شکستن، پاکیزگی و آداب دخمه و ... می­باشد.

یسنا اولین قسمت اوستا و مهمترین جزء آن است که معنای آن پرستش، ستایش- نیایش، نماز و نیاز وجشن می­باشد. خود این کلمه به معنای عید است از کلمه یسنای اوستایی است.

دومین قسمت اوستا ویسپرد می­باشد. ویسپرد یا ویسپرت از دو کلمه اوستایی ویسپَ رتَ آمده است که معنای آن همه سروران می­باشد.

چهارمین قسمت اوستا یشت می­باشد که کلمه اوستایی است و معنای آن ستایش خدا و فرشتگان است. پنجمین قسمت اوستا خرده اوستا یا اوستای کوچک است که در زبان پلهوی خورتک اپستاک گویند برای نماز و دعاهای روزانه و ... مرتب شد.

قدیمی­ترین و مقدس­ ترین قسمت اوستا گاتا می­باشد که جمع آن گاسان می­باشد. کلمه گاتا به معنی سرود، نظم و شعر می باشد. گاتها یا سروده­های زرتشت از قدیم به پنج دسته تقسیم می­شد.

نخستین گاتا، اهون ویتی است که شامل دعاهای مقدس بود. دومین گاتا، اشتاویتی یا گاتای شروع شونده نام داشت به معنای سلامتی بود ـ سومین گاتا سپنتامینو نام دارد که به معنی خرد پارک و مقدس است. چهارمین گاتا و هوخشتر نامیده می­شود به معنای اقتدار نیک و کشور خوب می­باشد. پنجمین و آخرین گاتا وهیشتواشتی نام دارد که به معنای بهترین خواسته و نیکوترین ثروت می باشد.

آیین زرتشت:

زرتشت در کتاب خود علیه قربانی و فدیه و استعمال مسکرات و ... قیام کرد و کتاب او تنها کتابی است که در آن پیرامون اوهام و خرافات نمی­گردد. در آیین او، آنچه در جهان زشت است منسوب به خرد ناپاک است و کشور جاودانی (بهشت) در آن از ان کسی خواهد بود که در زندگانی خویش با دروغ بجنگد و آن را در بند نموده به دست راستی بسپارد. آرزو و آمال هر کسی باید این باشد که دیو بدی مغلوب شود و راستی و خوبی پیروز شود. زرتشت ایرانیان را به حفر چاه و قنات ـ زراعت وآباد کردن زمین تشویق کرد و مردم را از بیابان نوردی و چادر نشینی که مخالف تمدن است بر حذر کرد. چون چادرنشینی و کوچ کردن مخصوص ایل قشقایی می­باشد که از نژاد ترکمنان و مغولان می­باشند. آیین زرتشت پر از حرکت و پویایی زندگانی است و درویشی وفقر و قلندی در آن راهی نیست و نسبت به زندگی دنیا بی اعتنا نیست. در این دین باید اندیشه پاک باشد تا هیچ وقت خیال زشت از مغز آدمی نگذرد و هومت ـ هوخت و هوورشت به معنای پندار نیک ـ گفنار نیک و کردار نیک از خصوصیات این دین است. چون کسی که اندیشه آن پاک است دل او هم پاک است. همیشه اندیشه نیک اساس و بنیان حقیقی گفتار نیک و کردار نیک است. اشا در اوستا به معنی راستی و درستی وقانون ایزدی است. آرمتی به معنی بردباری و فروتنی و مهر و اخلاص است. بهمن یا وهومن مظهر اندیشه مقدس و خرد و دانایی است. اردیبهشت مظهر راستی و درستی آفریدگار است. سپندارمز مظهر مهر و محبت و خورداد به معنای رسایی و جاودانگی می­باشد. به کلیه علاقمندان به ایران باستان پیشنهاد می­کنیم کتاب اوستا نوشته استاد ابراهیم پور داوود را مطالعه کنند.


منبع: اوستا ـ مؤلف ابراهیم پور داوود.

ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید

        این گیسو پریشان کرده بید وحشی باران

یا نه دریاییست گویی واژگونه بر فراز شهر، شهر سوگواران

هر زمانی که فرو می­بارد از حد بیش

        ریشه در من می­دواند پرسشی پیگیر با تشویش

رنگ این شبهای وحشت را، تواند شست آیا از دل یاران

هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد

        آه باران، ای امید جان بیداران

بر پلیدها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم

        آیا چیره خواهی شد؟

 

(فریدون مشیری)

کاوه آهنگر و درفش کاویانی

در کتاب کریستین سن به جای کلمه ضحاک، دهاک به کار می­رود. ضحاک در ادبیات فارسی با نام­های زیر آمده است: اژی دهاک، ازدهاق، اژدها، بیوراسپ و دَه آک به معنای ده عیب بود. بنا به روایات کهن، ضحاک دیو بسیار قوی است که اهریمن او را با سه پوزه، سه سر و شش چشم برای تباهی جهان مادی آفرید. بنابر اوستا، ضحاک برای دست یابی برایران زمین، ایزد مورد توجه ایرانیان، ناهید راستایش و برای او قربانی کرد تا هفت کشور را از انسان تهی کند. پس از آن که فره جمشید از او جدا شد، ضحاک با یاری اهریمن به جستجوی فره شتافت و به قهر بر ایران زمین مسلط شد. دو خواهر جمشید شهرناز و ارنواز را به همسری گرفت و هزار سال حکومت کرد. فریدون، پسر آبتین، قربانی ها کرد و به یاری ایزد ناهید بر ضحاک پیروز شد. به روایت ادبیات پهلوی، او را در کوه دماوند به بند کشید. همه مدارک موجود او را غیر ایرانی و اغلب از نژاد اعراب می­دانند. در شاهنامه او مردی از عربستان است و چون دارای هزار اسب بود به او لقب بیوراسپ داده­اند. در شاهنامه فریدون پس از جمشید بزرگترین پادشاه ایران است. چون روزگار درازی از فرمانروایی ستمگری ضحاک گذشت، ضحاک خواب دید مردی به نام فریدون بر او چیره شد و فرکیانی را که از جمشید جدا شده بود به اوپیوست. فرانک مادر فریدون، چون ضحاک از به دنیا آمدن فریدون آگاه شد او را به نگهبانی بر مایون (گاو پرمایه) سپرد که او را پس از مدتی به کوه البرز برد. پس از قیام کاوه، فریدون بر ضحاک پیروز شد و دو خواهر جمشید، شهرناز و ارنواز را از بند ضحاک آزاد کرد و آنان را به همسری برگزید. فریدون از شهرناز دو پسر به نام­های سلم و تور و از ارنواز پسر دیگری به نام ایرج داشت. او فرمانروایی جهان را میان پسرانش تقسیم کرد. موضوع این داستان، افسانه کاوه آهنگر (Kaveh) است که در شاهنامه آمده است. در شاهنامه سلطنت باشکوه جمشید ناگهان به پایان می­رسد و ضحاک (Dahak) شاه اعراب، امپراتوری او را به دست می گیرد و هزارسال در بابل، به صورت فرمانروایی مستبد حکومت می­کند. شیطان در شکل جادوگری او را وامی­دارد تا مزه گوشت را بچشد و در برابر پاداش این کار، از او اجازه می­خواهد تا شانه­های ضحاک را ببوسد. سپس دو مار از شانه­های ضحاک می­رویند و مدام او را می­آزارند. از این رو مجبور می­شوند مرتب آنها را قطع کنند. اما بار دیگر سربر می­آورند. آنگاه شیطان خود را به هیات پزشکی بر ضحاک ظاهر می­کند و به او توصیه می­کند هر روز ماران را با مغز انسان سیر کنند تا آرام گیرند. از آن پس، خوالیگر شاه مجبور می­شود هر روز دو انسان را بکشند تا با مغز آنان ماران را سیر کند. در همان زمان مردی از خاندان کهن پادشاهی، به نام فریدون بدین منظور پرورش می­یابد تا روزی انتقام مردمش را بگیرد. در اواخر حکومت ضحاک، روزی مرد آهنگری از اصفهان به نام کاوه قدم به درگاه او می­گذارد و به خاطر ظلمی که بر او رفته است، شکایت می­کند، او 18 پسر داشت که 17 پسر او را به خاطر تغذیه ماران سرشانه­های ضحاک، به هلاکت رسانده بودند. شکایت کاوه باعث شگفتی ضحاک می شود. شاه او را مجبور می­کند تا نوشته­ای را امضا کند که در آن نوشته شده بود ضحاک همیشه قهرمان حقیقت و عدالت بوده است. اما کاوه محضر را پاره می­کند و از درگاه ضحاک خارج می­شود. پس از آن مردم را علیه ضحاک دعوت به شورش می­کند. سپس پیشبند چرمین خود را بر سر نیزه به اهتزاز درآورده و مردم را برای این جمع می­کند تا برای به تخت نشاندن فریدون جوان، به عنوان پادشاه قانونی بجنگند. مردم به سوی بارگاه فریدون می­شتابند. او پیشبند چرمی بر سر نیزه را به عنوان درفش خود انتخاب می­کند و آن را درفش کاویان یعنی درفش کاوه می­نامد. پس از آن دیگر در شاهنامه نامی از کاوه دیده نمی­شود. فریدون رهبری شورش را به عهده می­گیرد و موفق می­شود تا قدم به دژ ضحاک بگذارد او را از تخت به زیر آورد. اما ایزد سروش (سروش در کتاب مقدس اوستا به معنی اطاعت و فرمانبرداری از کلام ایزد است. مرغ سحر خیز (خروس) از سوی سروش مأمور است تا هر صبحگاه مردم را به ستایش بخواند). خود را به او می­نمایاند و از فریدون می خواهد تا ضحاک را نکشد بلکه او را به جای دوری برده، به صخره­ای زنجیر کند تا کسی نتواند نزد او برود و تا پایان جهان در آن جا بماند و فریدون او را در غاری در کوه دماوند زندانی می­کند.

تمثیل فرَوَهَر در دین زرتشت:

نقشی که به خطا نماد اهَوَره مزدا نامیده شده، فَرَوهَر  یا فَروَشی، صورت معنوی هر یک از آفریدگان در دین زرتشت است. فَرَوهَر در نقش­ها به صورت انسان بالداری تصویرشده است که چهره مرد کهن سالی را نشان می­دهد. کهن سال بودن چهره، نشانه خردمندی اوست. دو بال نقش دارای سه بخش است که نماد پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک است. حلقه­ای که در وسط قرار گرفته، نماد جاودانگی گیتی یا سرشت جاودانه روح است. حلقه نشان از آن دارد که جهان را آغاز و پایانی نیست. یکی از دستهای نقش به سوی بالا نشانه رفته است یعنی راه گزینش یکی است. در دست دیگر حلقه کوچکی قرار دارد که حلقه عهد و پیمان است و در نزد یک زرتشتی پارسا، پیمان شکنی جایز نیست. دُم پردار زیرین نقش نیز دارای سه بخش است که برخلاف دو بال بالا، نماد پندار بد، گفتار بد و کردار بَد است. سبب قرار گرفتن آن در زیر، آن است که گزینش بدیها باعث سقوط و تباهی انسان
می­شود. دو نخ تابیده که از کمر به طرف پایین کشیده شده دوگانگی تجربه­های آدمی است یعنی می­توان با اندیشه نیک، خوبی و با اندیشه بد، پلیدی را برگزید.

درباره درفش کاویانی:

استاد صفا به نقل از مقاله کاوه و درفش کاویانی نوشته اسکارمان در مجله کاوه می­نویسد: اسکارمان با تحقیق در یک تابلو موزاییک که در شهر پومپیی کشف شده است و سکه­هایی که از سلسله فراتاکارا (آتش پرستان) پارس از معاصرین سلوکی­ها بر جای مانده به این نتیجه رسیده است که درفش مذکور چرم پاره مربعی بود که بر نیزه­ای نصب شده و نوک نیزه نیز در پشت آن از بالا پیدا بوده است. بر روی چرم که به حریر و گوهر زینت یافته بود، ستاره­ای چهار پر رسم کرده بودند که در میان و بالای آن دایره کوچکی قرار داشت. این ستاره به یقین همان است که فردوسی از آن به اختر کاویان تعبیر کرده است. از پایین چرم چهار ریشه به رنگهای قرمز ـ زرد و بنفش آویخته شده و نوک آنها مزین به جواهر بوده است. برای اطلاع بیشتر به کتاب تاریخ پرچم ایران و درفش ایران از باستان تا امروز مراجعه کنید. در آخر به تمام علاقمندان به تاریخ ایران پیشنهاد می­کنیم کتاب کاوه آهنگر و درفش کاویانی نوشته پروفسور آرتورکریستن سن و ترجمه منیژه احد زادگان آهنی را مطالعه کنند (انتشارات طهوری).

همسفر از ترانه­های داریوش:

من و تو در گذر تند باد حادثه­ها هزار مرتبه اوج و حضیض ­ها دیدیم.

مپوش چشم امید از وطن که ما زین بیش به عمر خویش چه ضد و نقیض­ها دیدیم.

نگفتمت تنها مرو شب در کمین نشسته

سیمای آن آزاده را غم بر جبین نشسته

نگفتمت با من بیا تا سرزمین خورشید

که رنگ غم بر قامت این سرزمین نشسته

نگفتمت که ظلمت بر جاده­ها نشسته

صد پیچ کاروان کش تا شهر ما نشسته

رفتی و به راه مانده­ای در شب سیاه مانده­ای

آماده شو ای همسفر که بر خطر بار دگر پا بنهیم

به یکدیگر بار دگر دست دل و یگانگی­ها بدهیم

کن رها بازوی دربند مرا          پای در بند دماوند مرا

خیز و چیره شو بر خطر            فکر چاره کن همسفر

همت کن و از عزم خود یاری طلب     که پشت شب می­شکند

که جلوه خورشید ماپلاس شب     ز خانه بیرون فکند

 

منبع: کاوه آهنگر و درفش کاویانی ـ پروفسور کریستن سن ـ ترجمه منیژه احد زادگان آهنی

نکته­هایی از تاریخ تمدن ویل دورانت

1- هر تمدنی میوه درخت تناور توحش است و چون از ساقه آن درخت فاصله بسیار یافت سقوط می­کند 2- انسان احساس می­کند و بنابراین مسوول است. اگر من مکلف به اجرای عملی هستم، پس به انجام آن هم قادرم.

3- کلیسا خردمندانه آنتروپومورفیسم (انسان شکلی گری) اجتناب ناپذیر الهیات عامه را پذیرفت.

4- اگر بخواهید به فرزندان خویش در عمل ثابت کنید که چقدر دوستشان دارید، خرد حکم می­کند که آنها را به دنیا نیاورید.

5- این جنایت را پدرم در حق من کرد، ولی من در حق کسی نکردم.

6- بار خدایا، آدمی چیست؟ لاشه­ای چرکین و لگدمال شده و مخلوقی زیان آور، مالامال از فریب. (سلیمان یهودی)

گلی از طراوت افتاده که از گرما خشک و پرچین می­شود.

7- زندگی ذهن بشر بر ساخته از دو نیرو  است: 1- نیاز به اقتصاد برای زیستن، 2- نیاز به عقل برای پشرفت. در روزگار فقر و هرج و مرج میل به اعتقاد فزونی می­گیرد و در دوران ثروت میل به عقل فزونی می­گیرد.

8- جزایر فلسفه و علم را همه جا امواج دریاهای رازوری می­شوید و می­بَرَد. عقل حیطه امید را می­بندد و فقط عاقلان می توانند با روی گشاده چنین محدودیتی را تحمل کنند.

9- بلغارها از نزادهای هون (مغولی) ـ ایغوری و ترک بودند.

10- مجارها از قبایل اویغورها بودند و پیوندی نزدیک با قبایل هون و ترک داشتند.

11- اسلاوها از نژاد هند و اروپایی بودند و به زبانی تکلم می­کردند که با آلمانی و فارسی ارتباط داشت.

12- خزرها از نژاد ترک بودند که در قرن هفتم از طریق قفقاز در صفحات جنوبی روسیه پراکنده شدند.

13- در عرض 63 سال (751-814) سرزمین گل به صورت فرانسه درآمد.

14- در 843 امپراتوری شارلمانی به سه قسمت تقسیم شد که معادل کشورهای جدید ایتالیا ـ آلمان ـ فرانسه بود.

15- افراد بشر مثل ماهی­های دریا یکدیگر را می­بلعند.

16- اقوام آنگلوساکسون در سال 577 به انگلستان آمدند.

17- آنگلها یا انگل­ لند.

18- لودویگ در 843 نواده شارمانی اولین پادشاه آلمان شد.

19- جنبه بین­المللی (انترناسیونالیسم).

20- قوانین باید بر عقل استوار باشند. هدف اساسی آنها انتقام گرفتن از جنایت نیست بلکه حفظ نظم اجتماع است (بکاریا در روح الواقنین).

21- ولتر: با از میان رفتن خرافات بشریت از عفریت درنده­ای که او را می­خورد آزاد می­شود.

22- ملتی که از قید خرافات آزاد شود ملتی مرکب ازفلاسفه خواهد بود که راه اطاعت ازحکومتی مانند  ............را نمی­دانند.

23- گائتانو در علم قانون گذاری: فیلسوف نباید واضح نظام­های فلسفی بلکه باید پیرو حقیقت باشد و وظیفه او تبلیغ حقیقت و ترویج آن است. برای فیلسوف دنیا در حکم کشورش، کره زمین مدرسه­اش و نسلهای آینده شاگردانش خواهند بود.

24- هر دولت جدید در آغاز کار مجبور است به نحوی بی رحمانه و سختگیر باشد و گاهی غیر عادلانه رفتار کند.

25- وقتی انسانیت وجود ندارد زندگی چه ارزشی دارد؟ گاهی فکر می­کنی متفکری مستقل هستی اما مقلدی بی فکر بیش نیستی.

26- روا داری مذهبی نتیجه ترویج نهضت روشنگری است. اساس آن فلسفه و مردان بزرگی است که آن را به وجود آورده­اند. تنها فلسفه است که دولتهاباید سرمش خود قرار دهند. 27- پادشاه تحصیل کرده و باحسن نیت بهترین وسیله تنویر افکار و اصلاحات خواهد بود.

28- روحانیون در ایران در برابر دانشمندان ـ فلاسفه و مورخان قرون وسطی ایرانی پیروز شدند.

29-در ایران هر صنعت نوعی هنر بود و کیفیت تولید جای کمیت را می­گرفت.

30- در ایران هنر را به علم و صنایع دستی را به ماشینی ترجیح می­دادند.

31- بهترین تاریخ آن است که شرح پیشرفتهای فکر انسان باشد. 32- دنیا برای کسان که فکر می­کنند یک کمدی و برای کسانی که احساس می­کنند تراژدی است.

33- فعالیت و کار درمان خوبی برای بیماریهای فلسفه و خودکشی است. 34- ارتش همچون اطلسی است که شانه­های کشور را نگاه می­­دارد.

35- مالکیت خصوصی نعمت اجتماعی و حقی اساسی است.

36- بشر عدالت و آزادی را تنها مرهون قانون است. قانون آن دستگاه سلامت بخش اراده همگانی است که به صورت حقوق مدنی ـ برابری طبیعی میان افراد بشر برقرار می­کند. قانون آن صدای آسمانی است که برای هر یک از شهروندان احکام عقل را وضع می­کند.

37- نقش نبوع در تاریخ و نقش یک فرد در برابر توده مردم و کشور چیست؟

38- طبیعت با زندگی بدون نظم و حمایت اجتماعی دارای دندان­ها و چنگال­های خونین است.

39- پایان دادن به مالکیت خصوصی، حکومت  وقوانین در حکم غوطه ور ساختن مردم در هرج و مرجی است که از تمدن بدتر است.

40- آنچه این جهان را به صورت سیلاب اشک درآورده است، آزسیری ناپذیری و غرور رام نشدنی او است.

41- ماشین بخار از 1681 در فرانسه شناخته شده بود. در سال 1769 ژوزف کوینو از آن برای به کار انداختن نخستین اتومبیل به کار برد.

42- در سال 1760 دستگاه نظم پستی به وجود آمد.

43- لوموسیه دولاریریر: در روابط اقتصادی، قوانین وجود دارند که شبیه قوانینی هستند که نیوتن در جهان یافت. مشکلات اقتصادی، ناشی از جهل یا تخلف از این قوانین است. (کتاب نظام طبیعی و اساسی جوامع سیاسی)

44- تورگو: مستعمرات مانند میوه هستند که فقط تا زمانی که نارس هستند به درخت می­چسبند. وقتی به مرحله خودبسندگی رسیدند، همان کار را خواهند کرد که کارتاژ کرد و روزی آمریکا هم مستقل خواهد شد.

45- بسیاری از اصول اخلاقی را نمی­توان بدون مذهب حفظ کرد زیرا بیشتر اشخاص از نظر تعقل، محکوم به طفولیت دایم هستند.

46- شهوت ثروتمند شدن درقلب انسان جای دارد. ثروتمندان بر تجملات خود می­افزایند و فقرا در گرداب تحقیر و خفت فرو می روند.

47- افراد بشر بر اثر تمایل به برابری با کسانی که از لحاظ ثروت از آنها برتری دارند پیوسته در هیجان و اضطراب می باشند.

48- از جنبه نظری دمکراسی عالی است اما به علت جهل و علاقه توده­های مردم به کسب مال با عدم کامیابی روبه رو می شود.

49- مساحت زمینی که متعلق به هر فرد است باید محدود شود. املاک بزرگ باید تقسیم شوند تا تعداد خرده مالکان افزایش یابد.

50- افکار عمومی به صورت نیرویی در تاریخ در حرکت بود. فیلسوفان از فکر تفویض تمام قدرت به مردم برخود می لرزیدند.

51- خرافات وحشتناک­ ترین بلای بشریت، مایه اندوه حکما و وسیله دست ستم کاران است.

52- صومعه نشینان بر  املاک کشور و آسمانها تسلط دارند.

53- اگر با دیوانگان از در مخالفت درآیم به راستی که مرا محکوم به دیوانگی می کنند.

55- پروفسور به معنی آشکار کننده.

56- کالج ـ مأخوذ از واژه قدیمی کولگیا به منعنی صنف یا انجمن.

58- در دنیا کمتر چیزی مانند حقیقت تلخ و مایه بیزاری مردم است.

59- قرون وسطی فقط یک دوره از ادوار تاریخ نیست بلکه واژه­ای است که دلالت بر وضع و حالت خاصی می­کند.

60- آنچه امروزه از رذایل است روزی در زمره فضایل و ضروری برای بقای بشر محسوب می­شد.

61- هر تمدنی عبارت است از جنگ میان غرایز جنگلی افراد و منهیات آن جامعه.

62- غرایز بدون وجود منهیات تمدن را نابود می­کنند و منهیات بدون وجود غرایز زندگی را به پایان می­رسانند.

63- قانون غریزه را بابیم عقوبت متوحش ساخت، وجدان، نوباوگان را با یک مشت منهیات بی شمار رام کرد.

64- قانون مسیح یا دین می­گفت که هر آدمی حاصل مزاوجت مرد و زنی می­باشد با گناهکاری ذاتی به دنیا آمده و محکوم به شرارت و مرگ است.

65- دین مسیح ایمان را بر علم، شکیبایی را بر شجاعت و کف نفس را بر میانه روی رجحان می­نهاد.

66- اولنی رویداد اخلاقی زندگی هر مسیحی غسل تعمید بود.

67- فوتبال در قرن 13 از چین به ایتالیا و از ایتالیا به انگلیس آمد.

68- آکسفورد به معنای گذرگاه گلهِ گاو است.

69- طبق نظر کلیسا، آدم و حوا چون از فرمان خدا تمرد کردند، بشر در صورتی می­توانست از دام شیطان و دوزخ برهد که خدا به صورت آدمی درآید و به قتل برسد.

70- در قرون وسطی عدد 3 یا تثلیث نشان تکامل روح و عدد 4 به نشانه تکامل جسم و جمع این دو معرف انسان کامل بود.

71- در 1307 کلیسا کیمیاگری رابه عنوان کاری اهریمنی مردود شمرد چندتن از مؤلفان قرون 12 و 13 از ترس کلیسا کتابهای خود را به جابربن حیان نسبت دادند.

72- مخترع عینک سالوینو دآمارتو بوده در سال 1317.

73- در زندگی افراد بشر خیال مایه اصلی حیات است.

74- صلاح الدین ایوبی: از خونریزی بپرهیز زیرا خونی که بر زمین می­ریزد هرگز نمی­خسبد.

75- یکی از کهنسال­ترین رسوم دین اقوام بدوی که عبارت از خوردن خدا باشد. امروزه در جوامع متمدن اجرا می­شود.

76- اصلاح دینی: REFORMATION انقلاب دینی در اروپای باختری در قرون 16- که به عنوان نهضتی برای اصلاح مذهب کاتولیک آغاز شد.

77- پاسکال: سکوت جاودانی این فضاهای نامتناهی مرا به وحشت می­اندازد.

78- مقام واقعی آدمی در طبیعت چیست؟ هیچ در برابر نامتناهی.

79- اگر عقل را به حال خود رها کنیم، نمی­تواند معنی اخلاق یا خانواده یا دولت را دریابد.

80- در عرف و عادت و حتی در تخیل آدمی و افسانه­ها حکمت بیشتری وجود دارد تا در عقل.

81- دو نوع حکمت وجود دارد یکی حکمت توده ساده و نادان که به تبعیت سنت و تخیل زندگی می­کنند. دوم حکمت گروه دانایان، که در اعماق علم و فلسفه فرومی­روند تا به نادانی خود پی برند.

82- چه اندازه قلب آدمی تهی و تا چه پایه وجود وی پر از فضولات است. آدمی مظهر تلبیس است. دروغگو و ریاکار است. هم نسبت به خود و هم نسبت به دیگران.

83- تمایل شدید انسان به اینکه مورد مدح و ستایش همنوعان قرار گیرد منشاء اصلی ظهور همه آثار هنری و اعمال قهرمانی است.ی

84- ملکات انسان در نفس پرستی وی مدفون می­شود همچنان که رودخانه­ها در دریاها.

85- در جهان آدمی هیچ چیز نایاب تر از نیک کرداری و حق شناسی نیست.

86- سپاسگزاری یعن خصلت ممتاز طبایع خردمند و جوان مردانه.

87- میلتن 1639: من تعلیم و تربیتی را کامل می­نامم که مرد را به طرزی   ماهرانه و بلند نظرانه برای اجرای هر شغلی، اعم از خصوصی و عمومی، جنگی یا مربوط به صلح مناسب سازد. نخستین تکلیف آموزگار این است که شخصیت اخلاقی را در دانش­آموز ایجاد کند تا خرابی­های اولین اجداد ما را ترمیم کند. یا نیازمندیهای زندگی متمدن را با احتیاجات دوران شکارورزی موافق سازد.

88- چارلز اعتقادات مذهبی را شعر محبوب مردم می­نامید.

89- مذاهب مانند لباسهای رنگارنگی هستند که باعث مجلل کردن مرگ می­شوند.

90- اولین  روزنامه در انگلستان در سال 1702 چاپ شد.

91- حقیقت همان قدر مخفی است که سرچشمه رود نیل.

92- اگر هر کس مجاز باشد با فکر خود زندگی کند خودکشی اجتماعی پیش می­آید. بشر همان قدر برای فکر کردن ناتوان است که برای پرواز کردن ناتوان است.

93- ولتر می­خواست بداند انسانها با عبور از چه مراحلی از توحش به تمدن رسیده اند.

94- ملتی که بیشتر مواد خام و محصولات کشاورزی خود را صادر می­کند به زودی برده کشورهایی می­شود که سازنده و صادر کننده کارهای صنعتی هستند.

95- ملت مثل کودکانند که الفبا را نمی آموزند مگر اینکه وادارشان کنند.

96- اگر جهالت نبود، تاریخ به وجود نمی آمد.

97- یهودیان فلسفه را به عنوان مادر بدعت و فاحشه مرگ آوری می­دانستند که هر کس که به سوی او رفت هرگز برنگشت.

98- بدیها از این ناشی می­شوند که از عقل صحیح و قانون طبیعت پیروی نمی­شود.

99- علم بر امید می­خندد و دین از حقیقت گریزان است.

100- هابز نوعی ماده گرایی را بنیان گذاشت که در آن دین آلتی در دست دولت برای تحریک و به کار انداختن ماشین­های انسانی بود.

101- علوم جدید می­خواستند نشان دهند که کیهان از قوانین تغییر ناپذیر تبعیت می­کنند. در این قوانین نه معجزه را راهی بود نه دعا اثری داشت و به خدا هم نیازی نبود.

102- دانش شناخت انسان را توسعه می­بخشد، حال آنکه مذاهب با هم ستیزه جویی می­کنند و سیاستمداران با هم می­جنگند.

103- ترحم یا شفقت تصوری است از مصیبتی که در آینده بر سر خودمان می­آید.

104- حق شناسی، بعضی اوقات متضمن دشمنی است.

105- احسان کردن منت می­آورد و منت بندگی است.

106- قدرت برای این می­خواهیم که از عدم ایمنی بیمناکیم.

107- ضعف انفعال یعنی کودنی، انفعال فوق العاده زیاد یعنی دیوانگی و عاری بودن از خواهش­ها یعنی مرگ.

108- ذهن هر چه بیشتر از نظام طبیعت آگاه شود، بیشتر می­تواند خود را از چنگال بیهودگی برهاند.

109- پیشرفت علم اگر سرشت و خواهش­های نفسانی را بهبود نبخشد، جز یک فریفتگی و اغفال چیز دیگری نیست.

110- پیغمبران نه از نظر دانش، بلکه از حیث قدرت تخیلات ـ شوق و احساسات بر افراد عادی برتری داشته­اند. آنها شاعر و سخنگو بوده­اند.

111- انسان­های عادی چنان به کارهای روزمره مشغولند که فرصت یا ظرفیت کامل عقلانی را ندارند.

112- انتباه استیلای متناوب جسم و فکر توسط امیال ستیزه جوست.

113- تلاش برای صیانت نفس، تنها فضیلت است.

114- انسان سالم احساسات اندوهبار ـ توبه ـ حقارت و ترحم را از خود دور می سازد.

115- بسیاری از علل خارجی ما را به هیجان می­آورند و مثل امواج روی آب سرگردانیم و از عاقبت و سرنوشت خود ناآگاهیم.

116- وجدان یک محصول اجتماعی است نه موهبتی فطری یا عطیه­ای الهی.

117- استفاده از پاداش یا کیفر پس از مرگ موجب ازدیاد توهمات و خرافات می­شود و در خور یک اجتماع تکامل یافته نیست.

118- آنانی که پیرو عقلند، چیزی که به خود نمی­پسندند بر همنوعان خود روا نمی دارند.

119- تشکیلات اجتماعی، دولت علی رغم منهیاتش و تمدن علی رغم نیرنگهایش بزرگترین اختراع بشر برای حفظ و تکامل خود بودند.

120- مردم نادان با مداهنه و چاپلوسی ستمگر را در میان می­گیرند و حتی او را تا مقام پرستش بالا می­برند.

121- هر شخص نسبت به ابنای بشر دینی بس بزرگتر دارد تا نسبت به کشور محدود خودش.

122- در دنیا چیزی نفرت انگیزتر از ریاکاران و زاهدان متظاهر وجود ندارد. مکارانی که می­خواهند همه مقام­ها و افتخارات دنیا را به دست آورند.

123- دنیا را عقاید اداره می­کنند (فلسفه تامس­هابز).

124- طبیعت اصلی انسان حالتی از رقابت و تجاوز متقابل است که فقط ترس می­تواند آن را مهار کند.

125- قدرت و فریب کاری در جنگ فضیلت­های مهم به شمار می­روند.

126- انسان قدرت طلبی است که از عقل به عنوان دست ابزار امیال استفاده می­کند.

127- دولت: نوعی قرارداد اجتماعی است که مردم بین خود موافقت می­کنند تا قدرت نیروهایشان را به یک نفر تفویض کنند. این حالت را جمهور گویند. با این اطمینان که دولت آنها را در برابر دیگران حفظ می­کند.

128- دموکراسی چیزی جز یک آریستو کراسی ناطقان نیست و مردم تحت تأثیر عوام فریبان قرار می­گیرند.

129- دین: ترس از قدرتی نامریی را که مخلوق فکر یا خیال پردازی از داستان­های مورد قبول مردم است. دین یا ترس، تخیل و تظاهر.

130- دین که به دلیل تصورات، قضاوتها و انفعالات مختلف چند نفر به صورت آیین­های متفاوت درآمده­اند.

131- پادشاهان مواظب بوده­اند به مردم بقبولانند چیزهای ناخوشایند خدایان همانهایی هستند که قوانین انها نهی کرده اند. دین ابزار دولت است.

132- قبیله قبل از دولت بوده است و رسوم از قانون کهن ­تر و عمیق ­ترند... عقاید هابز.

133- کشف قانون در طبیعت معجزات را غیر قابل درک نشان می­داد.

134- لردهربرت: همه ادیان ساخته شیادانی هستند که طالب قدرت سیاسی و مادی بوده اند.

135- انسان چیزی جز میمونی متمدن نیست.

136- کشیشان آلت دست طبقات ممتازی هستند که از استمثمار کار بردبارانه مردم و ساده لوحی آنان فربه شده­اند.

137- بسیاری از داستانهای معجزات تصورات غلط اذهان ساده از علل رویدادهای طبیعتند.

138- بنتلی: چون اکثر مردم ابله هستند، آزاد گذاردنشان در اندیشیدن مصیبت به بار می­آورد. بیشتر آدمیان همه قدر برای پرواز کردن شایسته­اند که برای فکر کردن.

139- اکثر ادیان چون ضعیف می­شوند، طالب آزادی مذهبند و به هنگام قدرت آن را نمی­پذیرند.

140- شافتسبری: فضیلت زمانی واقعی است که به خاطر خود آن دنبال شود نه به علت ترس از دوزخ یا امید به بهشت که این نوع پست و بزدلانه می­باشد.

141- انسان اصل و نسب دار در نتیجه تربیت نمی­تواند به عملی گستاخانه و بیرحمانه دست بزند.

142- پس این خدایان چه هستند؟ چیزهای نابوده قشنگی که آنها را می­پرستیم و نمی دانیم چرا؟ خدایانی که انسان آنها را آفریده و آنها انسان را نیافریده­اند.

143- خدای دکارت یک خدای فاقد شخصیت ـ بی وظیفه ـ بی خیال و ناچیز بود.

144- یک پادشاه حق ندارد دین خود را بر رعایایش تحمیل کند. فقط وجدان باید بر عقاید انسانی حکمروا باشد.

145- چیزی که مردم را مطیع نظم اجتماع کرده ترس از دوزخ نیست بلکه ترس از پلیس و قانون است و اخلاق جامعه ملحدان فاسدتر از جامعه مسیحیان نیست.

146- دین ساخته دست بشر است. شاهان آن را برپا کرده­اند تا رعایایشان را در زنجیر فرمانبرداری نگاه دارند.

147- عقل ما را در ورطه­ای عظیم می­کشاند و ما را به سرگردانی می­برد.

148- از آنجا که طبیعت بشر عوض نشده با جنگ و ستیزه جویی و ... مسایلی به وجود خواهد آورد که موجب بی نظمی جامعه و فنای سریع آرمان شهرها خواهند شد. انسان از تاریخ عبرت نمی­گیرد. هر نسل حاصل انفعالات، گمراهی­ها و جنایات مشابه است. دمکراسی اشتباه است. آزاد گذاردن توده فضول از خود بی خود و بی اطلاع در برگزیدن حکمروایان و سیاست­های خود خودکشی دولت خواهد بود.

149- فلسفه نبردی است سهمگین تراز همه جنگها. (فونتنل)

150- ریشه اساتیر در تخیل بدوی و در آمادگی اذهان ساده به شخصیت بخشیدن به فرآیندها است.

151- بشر اولیه صفتی را بهتر از نیروی جسمانی نمی­دانست و هنوز برای حکمت و عقل و عدالت کلماتی نیندیشیده بود و تصوری از آنها نداشت.

152- اجداد خودمان و نسلمان کامل مساوی هستیم. انسان نادانی­های عصر کهن را هنوزاز دست نداده است. افراد تازه در زندگی همان اشتباهات پدران را دنبال می کنند. هر جا که انسان است، بی خردی وجود دارد.

153- در قرن پنجم میلادی مهاجران گیلی یا اسکات ایرلند را ترک کردند و به اسکاتلند آمدند.

154- این کشیشان نبودند که مردم را فاسد می­کردند بلکه مردم بودند که کشیشان را تحریض می­نمودند.

155- بنیاد پژوهش مسیحیت علل طبیعی را سست کرد. بسیاری از پیشرفتهایی که طی هفت قرن علم یونانی پدید آورده بود خدای کیهان شناسی و زیست شناسی سفر پیدایش شد.

156- تاریخ فرانکها (فرانسه) 240 میلادی ـ فرانک به معنای آزاد شده بود. کلوویس در سال 750 میلادی کشور فرانسه را بنیاد گذاشت.

157- مسیحیت ارتدکس یا اصیل آیین.

158- تاریخ نروژ 900 میلادی ـ در سال 860 گروهی از نروژ و دانمارک جزیره ایسلند را کشف کردند. (تاریخ ایسلند سال 860)

159- شمالی­ها توتونهایی بودند که نیاکانشان از طریق دانمارک خود را به سوئد و نروژ رساندند (کشف نروژ). اولاف اول و دوم از پادشاهان نروژ بودند.

160- تمدن وایکینگ: فرهنگ اقوام اسکاندیناوی از 700 میلادی، vikina به معنای خلیج یا آبگیر است.

161- بیشتر قوانین دریایی اروپا از ناحیه نورسها ناشی شد.

162- حتی سه کلمه با آدم فرومایه بحث کردن خطاست. (ولوای پیشگو)

163- عصر پهلوانی: دورانی که اقوامژرمنی به گسترش قدرت خویش در اروپا مشغول بودند.

164- آلمان اقامتگاه تعدادی قبایل ژرمنی بود. شارلمانی با غلبه براین اراضی آنها را وحدت بخشید و اقوام مختلط را متحد کرد.

165- سرچشمه رسوم دیپلماسی اروپا و آمریکا را می­توان در دربار پادشاهان ایران دید.

166- در ایران ساسانی زنان قانونی در اندرون خانه نگهداری می­شدند. این رسم دیرین ایرانی به اسلام منتقل شد.

167- اشتباه رهبانان ایتالیا و فرانسه در این بود که از شیوه انزوا و ریاضت جویی مشرق زمین (هند) تقلید کرده بودند. آب و هوا و روحیه فعال اروپای باختری چنین ریاضت عملی را بسیار مشکل می­کرد و باعث می­شد بسیاری ازاین کار دست بکشند.

168- هنگامی که عرب ایران و ... را فتح کرد عمل وی در حقیقت توسعه جنگ و غارتی بود که در ایام جاهلیت بدان دست می­زد.

169- از شوخی­های تاریخ یکی این است که روحانیون مسیحی از مردم روم انتخاب می شدند. فرانکهای مسیحی شده در برابر همان کسانی زانو می­زدند که روزی به ضرب شمشیر آنان را شکست داده بودند.

170- کوشش­هایی که علما برای ایجاد توافق بین عقل و قرآن می­کردند کلام یا منطق شد.

171- عقل درختی است که میوه آن راستی است (ابوالعلا معری).

172- سرنوشت عقاید میلیاردها مردم به این تصادفات جنگی وابسته است.

173- هر چه سرفداری رو به افزایش می نهاد، بردگی کاهش می­پذیرفت و روال بردگی ناشی از تحول اقتصادی بود نه معلول پیشرفت اخلاقی.

174- مالک از ترس اینکه مبادا زمین او را بگیرند قطعه­ای زمینی را به عنوان اجاره به افرادی زورمند اجاره می­داد تا از زمین­های او محافظت کند. (فئودال)

175- علم بیش از همه در فلسفه اثر گذاشت زیرا فلسفه که در جستجوی خرد است باید بر پایه علم که جویای معرفت است بنا شود.

176- مردم از آن رو بدبختند که نادانند و از آن روی نادانند که همه توطئه کرده اند تا آنان را در نادانی نگاه دارند و از آن رو شریر هستند که خرد آنان رشد نکرده است.

177- انسان هنگامی از میمون متمایز شد که صداهای خاصی را برای اندیشه­ها ابداع کرد به یاری زبان بود که وی انسان شد.

178- فیلسوفان مدرسی خود را در اوهام الهیات ـ تار عنکبوت منطق وابرهای مابعدالطبیعه سر درگم کرده بودند.

179- خرد در نزد فیلسوف دارای همان مقامی است که فیض و رحمت ایزدی در نزد مسیحی داراست

180- انسان برای آنکه موهومات دین را بپذیرد باید چشم بر روی عقل ببندد. باید انسان به مرتبه حیوانات تنزل کند و راستی را با ناراستی برابر گیرد.

181- طبیعت نیروی نیمه کور و نیمه هوشمندی است که روی ماده عمل می­کند و به ماده جان می­بخشد و ضمن این سازندگی خلاقانه همه را به کام مرگ می­فرستد.

182- طبیعت کور است و خوب و بد را یکسان از روی زمین برمی­اندازد. طبیعت را هرگز نخواهیم شناخت و به آرمان آن پی نخواهیم برد چون خودمان بازیچه آن هستیم.

183- شعور کیهانی آن خدایی که به درگاهش دعا کنند، نیست.

184- انسان از قوانین و مقررات موجود بیش از دوزخ و خدای دور دست می­هراسد.

185- دیوانگی در میان دیوانه­ها بهتر از خردمندی در تنهایی است.

186- دستاورد فکری انسان متناسب است با شدت شهوات او. نابغه انسانی است با شهوات نیرومند و کودن از آن بی­بهره است. (الوسیوس)

187- نژادها هر گاه در محیط­های یکسان می­زیستند یکسان رشد می­کردند و غرور ملی چون غرور و خودپسندی افراد بی پایه و دور از واقع بینی است.

188- آموزش قادر است همه چیز را دگرگون سازد. هر گاه جهل و نادانی را براندازید فساد از میان خواهد رفت. (الوسیوس)

189- انسان نادان آفریده شده اما ابله خلق نشده است. با تلاش بسیار است که اورا ابله می­کنند. کاری نیست که روحانیون با همدستی موهومات از عهده آن برنیایند. زمین هنوز در زیر انبوه پرستشگاه­هایی می­نالد که برای پرستش موهومات برپا شده­اند.

190- هر جنایتی که به کیفر قانون نرسد همه روزه تکرار می­شود. اثبرات ناسودمندی دین (الوسیوس).

191- واژه­های خوب و بد تنها در نزد انسانها دارای معنا و مفهومند. انسان فاقد شعور و اخلاقی فطری است. برداشت انسان از خوبی و بدی محصول جامعه و تربیت و دین اوست.

192- حتی دوستی هم خودخواهی و گونه ای نیاز متقابل است. خودخواهی واقعیت کلی زندگی است و نکوهش آن مانند بدگویی از یخبندان زمستان است. (الوسیوس)

193- فضایل ونیکبختی مردم، مرهون قوانین خردمندانه آنان است نه رعایت احکام دینی.

194-دین از ترس و وحشت انسان اولیه از سیل و دیگر بلاها ریشه گرفته است. بشر در مبارزه با کشیشان و شاهان، جز با پیروی از چراغ خرد نمی­تواند از این کنکاش جان به سلامت دربرد.

195- استبداد ملت چون خودکامگی شاهان، ظالمانه و دور از عدالت است.

196- با ترساندن مردم از نیروی نامشهود مردم را وادار می­کنند با بدبختی­ها بسازند.

197- تصور اینکه روح، پس از مرگ تن، احساس، تفکر و درک ودرد و لذت می­کند مانند آن است که بگوییم پس از آنکه ساعت از هم متلاشی شد گذشت زمان را مشخص می­کند. (داولباک)

198- انسان برای پوشاندن ذهن خویش احتیاج به برگ انجیر دارد. نشان دادن همه اندیشه­هایمان کاری ناپسند است.

199- وجدان دزد بسیار بیشتر از وجدان سیاستمداران است زیرا دزد کمتر انسان کشته و دارایی مردم را چپاول کرده است.

200- آیا تنگدستی معلول نادانی است یا نادانی معلول تنگدستی؟

201- چسترفیلد: در انسان خردمندی مجو و تعصبهای او را بپذیر. تعصبها معشوقه های ما و خرد در منتهای مراتب همسر ماست.

202- آداب پسندیده واسطه زندگی اجتماعی است. همانگونه که پول واسطه سوداگری است.

203- نجیب زاده با زیردستان به گستاخی رفتار نمی­کند.

204- ازدین سخن نگو، هر گاه از دین به نیکی یاد کنی روشنفکران بر تو خواهند خندید و اگر از دین به بدی یاد کنی، مردم کامل رنجیده خواهند گشت.

205- کامیابی کندو مرهون رذایل فرد فرد زنبورهاست یعنی آزمندی ـ خودخواهی ـ وجد به هنگام تولید مثل و ستیزه جویی جمعی آنها.

206- ثروت و قدرت یک کشور یا فرد به رذایلی وابسته است که حکیمان آنها را محکوم می­کنند.

207- انسان به طور کلی ناپاک و تبه کار است و سرشت انسان قبل از آموزش و پرورش اخلاقی فضیلت را نمی­شناسد.

208- مندویل: بیشتر دولتهای جهان به هستی ملتهای دیگر چشم طمع دوخته­اند.

209- طبیعت فاقد شعور اخلاقی است.

210- رذایلی چون سودجویی ـ آزمندی ـ غرور و ... روزی در تنازع بقا فضیلت به شمار می­آمدند. اما اکنون به زیان جامعه و ناپسند هستند.

211- خیر جامعه حداکثر نیک بختی برای حداکثر مردم است. شارمند خوب کسی است که در پیشبرد خیر همگانی بکوشد.

212- شعور اخلاقی ما ناشی از همدردی و همحسی ما نسبت به هم نوعان است نه الهام آسمانی و این احساس جزیی از غریزه اجتماعی ماست که ما را برای رهایی از تنهایی به آمیزش با دیگران وا می­دارد.

213- وقایع معجزه وما فوق طبیعی همیشه در میان ملتهای نادان و وحشی روی داده اند.

214- چیز سودمندی در جهان نیست که با کمبود یا وفور بیش از حد خود زیان آور نشود.

215- انسان بزرگترین دشمن انسان است.

216- طبیعت کور و بی شعور است مانند مادری که فرزندان خود را از دامان خود می­افکند.

217- جهان مخلوق کوشش گستاخانه خدای خردسالی بود که بعدها از کار ناقص خود شرمنده شد و مخلوقش را رها کرد یا مخلوق خدای کهن سال خرفتی است که پس از مرگ آن را به حال خود گذاشت تا بدون هدف بگردد.

218- از آنجا که انسان خدایان را مانند خود می­شمرد گمان می­کرد با چاپلوسی و دادن هدایا وی را خشنود خواهد ساخت و از اینجا آیین­های نذر ـ قربانی ـ دعا و ... به وجود آمد.

219- خصوصیات انسان در همه جا و همه وقت چنان یکسان است که تاریخ در این مورد مطلب تازه­ای ندارد. فایده تاریخ این است که با شناساندن بشر در اوضاع و شرایط گوناگون اصول پایدار و کلی طبیعت آدمی را آشکار می­سازد.

220- هیوم تاریخ را بانوی بزرگ حکمت می­دانست و امیدوار بود در آن علل ترقی و سقوط ملتها را بیابد.

221- هیوم: اندیشه­ای نابخردانه­تر از اعتقاد به ابدیت انسان نمی­شناسم.

222- دانش کم خطرناک است. آب چشمه مورها را تا ته بنوشید، یا لب نزنید.

223- شاهان و ادیان صفحات تاریخ را با خون بشر آغشته­اند.

224- حکومتی که بهتر اداره شود بهترین حکومتهاست.

225- روشنی سخن زینت اندیشه عمیق است.

226- وونارگ: طبیعت صحنه پیکاری بیرحمانه برای کسب قدرت است. هر پدیده ای در جهان معلول تعدی و زورگویی است. این نظام عمومی و بسیار پایدار است.

227- چنانچه کسی ارزش زمان را تشخیص ندهد، به افتخار نخواهد رسید.

228- افکار ـ رفتار و دین ما همه مخلوق رسوم هستند. اگر در هند متولد شده بودم، برهمن بودم و اگر در پاریس مسیحی بودم و درا یران مسلمان هستم.

229- پریستلی: یگانه دولت دادگستر دولتی است که نیکبختی شارمندان را آرمان خود سازد.

230- بزرگترین شگفتی مغزی است که می خواهد برای آسمان قانون بسازد.

231- دانش ستاره شناسی جسورانه­ترین و شگفت انگیزترین دانش­هاست.

232- لاپلاس: آنچه می­دانیم اندک است و آنچه نمی­دانیم بسیار.

233- بارومتر را توریچلی در 1643 اختراع کرده بود.

234- اندیشه سرنوشت کاخ نیک بختی انسان را ویران می­کند.

235- بعد از انقلاب فرانسه: 1- پروتستانها از همه قیود اجتماعی آزاد شدند. 2- یهودیان فرانسه از لحاظ قانونی با سایر شهروندان برابر شدند.

236- در سال 1794 در فرانسه مدارس مرکزی و مدرسه پلی تکنیک تأسیس شد.

237- بدون اخلاق، قانون و نظم نخواهد بود و بدون امنیت شخصی، آزادی وجود نخواهد داشت.

238- در سال 1794 برده داری در فرانسه لغو شد و سیاهپوستان همان حقوق فرانسوی را به دست آوردند.

239- انقلاب در اصلاح قوانین قضایی و جنایی تأثیر زیاد گذاشت.

240- در سال 1789 گیوتین توسط دکتر ژوزف اینیاس گیوتن اختراع شد.

241- کلمه سادیسم از نام کنت دوناسین آلفونس فرانسوادوساد (1740-1814) گرفته شده است.

242- طلاق در سال 1792 قانونی شد.

243- اوراتوریو: قطعه موسیقی با شعر که درباره موضع­های دینی ساخته می­شد.

244- لاوازیه پدر شیمی جدید با اصلاح جنس و تولید باروت به انقلاب آمریکا و فرانسه یاری کرد.

245- گزاویه بیشا با بررسی­های بافتها به وسیله میکروسکوپ در علم بافت شناسی پیش قدم شد.

246- رنال: بیدادگری مردم همان اندازه ظالمانه و غیرعادلانه است که استبداد پادشاهان.

247- دیکتاتوری تنها درمان برطرف ساختن هرج و مرج جامعه­ای است که ناگهان از قید مذهب و ... رهایی یافته و گرفتار غرایز و بیدادگری عوام شده است.

248- ما پیشرفت بدون خشونت را تکامل می­گوییم. تغییر سریع کارمندان همراه با شدت عمل اما بدون تغییر نوع حکومت را کودتا می­گوییم و هر گونه مقاومت علنی در برابر قدرت موجود را شورش می­گوییم.

249- انقلاب فقط تا حدی مؤثر است که تکامل اجازه دهد و تا جایی که طبیعت بشر اقتضا کند.

250- یک درام غم انگیز خوب باید به منزله شایسته­ترین مکتب افراد برتر تلقی شود. از یک لحاظ این نوع درام بالاتر از تاریخ است.

251- در سیاست خط مستقیم طولانی ­ترین فاصله میان دو نقطه است.

252- ناپلئون: پسرم باید تاریخ را زیاد مطالعه کند و درباره آن بیندیشد زیرا تنها فلسفه واقعی همین است.

253- اختراع مذهب از دید ناپلئون: برای دلداری دادن تهیدستان و منع آنان از کشتن توانگران- نابرابری اقتصادی در جامعه نمی­تواند بدون مذهب حفظ شود.

254- دمکراسی از نظر ناپلئون بازیچه­ای است که از طرف  قدرتمندان برای پنهان داشتن حکومت متنفذان به کار می­رود.

255- انقلابها باعث ایجاد هیجانات عمومی می­شوند زیرا جنایات دسته جمعی کسی را به جرمی متهم نمی­کند.

256- در دمکراسی همه درها به سو همه باز است تا هر کس برای خودش کار کند.

257- گرسنگی است که جهان را به حکومت درمی­آورد.

258- در سال 1793 سربازگیری آغاز شد. در سال 1803 طبق فرمان ناپلئون

259- نباید انتظار داشت هنر و  شعر مانند علم و فلسفه پیشرفت کند. زیرا آنها وابسته به قوه تصور است که در همه دورانها قوی و بارور است. در تکامل یک تمدن، هنر و شعر از علم و فلسفه فراتر می­رود.

260- دمکراسی نویسندگان و هنرمندان را تابع سلیقه­های مردم پسند می­کند.

261- استبداد هنر و علم را به پیش می برد اما جلوی فلسفه و تاریخ را می گیرد. دولت مستبد آزادی ـ نوآوری و فکر را خفه می­کند.

262- ادبیات یونان و روم مزایای بسیاری برای فکر و ذهن دارد اما انسان را گرفتار مخظورات اخلاقی می­کند.

263- محرابهایی مانند محراب شرافت وجود دارد که اگر چه متروکند، قربانیهای بیشتری می­طلبند.

264- تاریخ فقط تکرار همان حقایق است که در مورد افراد و اعصار مختلف به کار می رود.

265- در حکومت دمکراسی، هم رهبران و هم عقاید مکرر دستخشوش تغییر اساسی می شود. جامعه در معرض امیال و جهالت مردم قرار می­گیرد و موجبات نارضایتی و بی نظمی را فراهم می­آورد و به مراحل سخت و نافرجامی منتهی می­شود. هنر دولت عبارت از آرام کردن توده­هاست و خودکشی دولت اطاعت از آنها.

266- وجود بدی مستلزم مجازات است اگر آن را سست بگیریم، جنایت افزایش خواهد یافت.

267- اینکه مسیح فرزند خدا تلقی گردد با عقایدی که در آن زمان بین مشرکان رواج داشت مانند مجامعت خدایان با زنان زمینی هماهنگ بود.

268- تئوری مسیحیت یا ......چیزی کمتر از بت پرستی اساتیری کهن ندارد.

269- اساتیر مسیحیت و .....برای شیطان مقام پر افتخاری قائل شده اند

270- هلوسیوس: به یاری آموزش و خرد می توان جامعه­ای مطلوب و در حد کمال پدید آورد.

271- عدالت عبارت از تنظیم رفتار فردی و گروهی است بدان سان که برای بالاترین تعداد مردم، بزرگترین پایه خوشبختی را فراهم آورد. هدف آنی و ضروری تأسیس حکومت این است که امنیت فرد و جامعه را تأمین کند.

272- گادوین: قسمت بیشتر پستی­ها و عقب ماندگی­ها به علت کمبود آموزش و پرورش است.

273- چون نعمت زیاد شود خورندگانش زیاد می­شوند (افزایش جمعیت).

274- مالتوس: میزان عرضه مواد غذایی هر 25 سال به طور تصاعد حسابی افزوده می شود اما افزایش جمعیت (عدم جلوگیری) به صورت تصاعد هندسی افزایش می­یابد.

275- میزان زاد و ولد با کنترل­های + و ـ همراه است.

مشاهیر بزرگ جهان، آرنولد توین بی

آرنولدتوین بی مؤلف دوره 12 جلدی تاریخ تمدن (فلسفه تاریخ) در مقدمه کتاب خود ذکر می­کند از همان اوایل کودکی به تحصیل تاریخ پرداختم اما در بند فریب این پندار بزرگ باقی ماندم که تصور می­کردم در دنیایی معقول و منظم و صلح آمیز زندگی را به سر خواهم آورد. تا اوت 1914 یعنی تا 26 سالگی­ام طول کشید تا به منطق واقعی بررسی جامع تاریخ پی بردم. جنگ جهانی اول مرا برای درک حقایق بیدار کرد. سال 1914 در دانشگاه آکسفورد سرگرم تدریس تاریخ کلاسیک یونان بودم. در اوت همین سال اندیشه­ای به مغزم خطور کرد که توسیدید مورخ سده پنجم ق.م هم تجربه­ان را از سر گذرانده که هم اکنون من در چنگال آن گرفتارم. او نیز مثل من شاهد جنگ بزرگ برادر کشی میان ایالاتی گردید که از نظر سیاسی تقسیم شده بودند. بعدها تحصیل بی وقفه­ام درباره ادبیات لاتین یونان، متضمن شعر و فلسفه و نیز تاریخ، افق ذهنی­ام را وسیع­تر ساخت. در سال 1915 و 1916 قریب نیمی از یاران دانشگاهی­ام همراه با شماری در همین حدود از معاصرانم در دیگر کشورهای در حال جنگ کشته شدند. هر چه بیشتر زندگی می­کنم اندوه و خشم من در خصوص آن زندگیها که بی رحمانه کوتاه شدند  فزاینده­تر می­شود. نمی­خواهم نوه­ها و نبیره­هایم دچار همان سرنوشت گردند. نگارش مجموعه کامل تاریخ تمدن یکی از واکنشهایم علیه معارضه­ای است که خود را به صورت تبهکاری بی­معنی در امور بشر، به من نمایانده است. توین بی که خود مشاور چرچیل نخست وزیر انگلیس بوده است اشاره می­کند من در مجموعه تاریخ تمدن که بیشتر فلسفه تاریخ و تولد و انحطاط تمدنها را بررسی می­کنم کوشیده­ام به تاریخ بشر به عنوان یک کل بنگرم و این به مفهوم نگاهی جهانی به تاریخ است. توین بی اذعان می­کند از آنجا که تاریخ حیات در زمین 570میلیون سال پیش، پیدایش انسان حداکثر 10 میلیون سال و تاریخ تمدن 10 هزار سال است. برای رسیدن به یک نظر جهان شمول متوازن لازم است خود را از قید فریب این پندار رها سازیم که فلان کشور و فلان تمدن و مذهب چون بر حسب اتفاق به ما تعلق دارد پس باید آن را کانون بدانیم و برتر به شمار آوریم (مانند افراطیون مذهبی که هر کدام عقیده دارند دین ما بهترین و کامل­ترین دین دنیا است یا بعضی میهن پرستان افراطی که تخت جمشید را مهد تمدن بشر معرفی می   کنند و از مطالعه بقیه تمدنهای باستانی غافلند.) جایگاه ایستادن نیاکان مورخ بر حسب تصادف مانعی است که نمی­گذارد وی پدیده­های جهانی را در ابعاد حقیقی رویت کند. ارنولد توین بی در پاسخ به این پرسش که چرا باید تاریخ را مطالعه و بررسی کرد اظهار می­کند: از انقلاب صنعتی به بعد بشر با رشد فزاینده­ تکنولوژی در قرن بیستم و پیشرفت الکترونیک ـ فضا و اینترنت  دنیا را تبدیل به یک دهکده جهانی کرده است و کل زمین را به صورت یک خانواده درآورده است. اما بشر هنوز از نظر سیاسی به وحدت دست نیافته و ما هنوز هم در شیوه­های زندگی سرزمینمان با یکدیگر بیگانه هستیم و این وضع بسیار خطرناک است. در جنگ جهانی اول و دوم که سراسر اضطراب و محرومیت و تنش و خشونت بود از این قصه حکایت می­کند که یقین است بشر در مسیر انهدام خویشتن پیش می­رود مگر آن که موفق شود به اتفاق هم در سیر به سوی پدیده­ای مثل یک خانواده واحد، رشد کند. برای این مقصود باید با یکدیگر آشنا شویم و این به معنی شناخت تاریخ همدیگر است زیرا انسان در زمان بلافصل زندگی نمی­کند. ما در یک سیر زمانی ذهنی زندگی می­کنیم، گذشته را به خاطر می­آوریم و به آینده­ای که در پیش داریم با ترس و ناامیدی می­نگریم. حتی اگر به اندازه دلواپسی برای بقای خود، تاریخ را بررسی نکنیم. باز باید به قصد کنجکاوی آن را مطالعه کنیم زیرا کنجکاوی یکی از استعدادهای ذاتی بشری است. توین بی اشاره می­کند که هر متمم، کل تاریخ را تغییر می­دهد. زیرا تمامی ایام گذشته در نور تجربه اضافی حیاتمان متفاوت به نظر می­رسد به طور مثال سیمای توسیدید یونانی در اوت 1914 با آنچه در ژولای همین سال به نظرم رسید تفاوت کرده بود زیرا در این فاصله جنگ جهانی اول آغاز شده بود و در واقع این حادثه بدشگون، خود را به مجموع تاریخ پیشین دنیا اضافه کرده بود. جنگ جهانی اول حکایت از بداقبالی می­نمود لیکن بدشگونی آن منحصر به فرد نبود. اما در گذشته همچنین حوادث دیگری رخ داده که به همین شکل کل تاریخ را دگرگون ساخته است مانند ظهور اعراب از عربستان ـ حمله مغول به ایران ـ حمله اسکندر به آسیا و ... اما دوران ما از دو جنبه شگفت انگیز است اول شتاب پرسریع پیشرفتهای تکنولوژی که در ایام اخیر صورت گرفته است. اکنون تاریخ با چنان سرعتی شکل می­گیرد که همواره ما را غافلگیر می­سازد و دومین خصلت عجیب عصر ما اکتشافات باستان شناسی است که باعث تغییر نگرش ما در تاریخ شده­اند (به طور مثال تاچندی پیش در همه جهان فقیقی ها را مختراع الفبا
می­دانستند اما اکنون در ملیان (شهرانشان) (50 کیلومتری تخت جمشید یک نوع الفبا مربوط به 5000 سال پیش کشف شده است.) اسامی 12 کتاب دوره تاریخ تمدن آرنولد توین بی عبارتند از:

1- کتاب سیمای تاریخ

2- تکوین تمدنها

3- رشد تمدن­ها

4-  انحطاط تمدن­ها

5- فروپاشی تمدن­ها

6- متلاشی شدن تمدن­ها

7- دولتهای جهانی

8- نهادهای روحانی جهانی

9- اعصار قهرمانی

10- تماس میان تمدنها در بعد مکان

11- تماس میان تمدنها در بعد زمان

12- چرا بررسی تاریخ ضرورت دارد؟

منبع: خلاصه دوره 12 جلدی بررسی تاریخ تمدن ـ تألیف آرنولد توین بی ترجمه محمدحسین آریا ـ انتشارات امیرکبیر.

مشاهیر بزرگ جهان: ابوالمعلا معری (بررسی عقاید)

ابوالعلا 123 سال پیش از جنگهای صلیبی چشم به جهان گشود و چهل سال قبل از آن جنگهای خانمان سوز از جهان و جهانیان دیده فرو بست. دوران زندگی او، در شرق و غرب، دوران عدم ثبات سیاسی و اجتماعی بوده و روزگار بیماریهای دینی و اخلاقی محسوب می­شود.

ابوالعلاء معری در عصر جمعه 27 ربیع الاول سال 363 ه.ق متولد شد. در کودکی به آبله مبتلا شد و بینایی خود را از دست داد. در اینجا تعدادی از عقاید او را ذکر می­کنیم:

1- این گروه (حاکمان) جز به مال به کسی ستم روا نمی­دارند و این کار نشانه بزرگی و عدالت آنها خواهد بود.

2- خود را گرفتار سه زندان می­بینم. کوری ـ خانه نشینی و بقای روح در تنی پلید.

3- برای پایان شب تیره زندگی بسیار صبر کردم، کی صبح
می­شود و روشنی می­رسد.

4- نفس مرا به کارهای ناممکن تشویق کرد و این تشویق به ناامیدی انجامید.

5- زندگی سراسر رنج است و محنت و ناکامی، جز وقت گذراندن سودی در آن نیست.

6- اگر تنها و بدون مزاحم در بیابانی خشک وارد شوم، سیراب باد این چنین بیابانی که در نظر من از بوستان بی خزان بهتر است.

7- از هنگامی که تنها و بدون مزاحم خانه نشین شده­ام حس
می­کنم در بهشت بدون انسان جای گرفته­ام.

8- روزگار عبارت است از تنگدستی و آسایش، پیروزی و شکست و روز و شب (که تمام نقیض یکدیگرند).

9- فضیلت خواب در این است که خفتگان را از دنیایی که به رنج و آزار آمیخته شده بیرون می­برد.

10- دستی که پانصد دینار دیه آن است برای چه در سرقت یک چهارم دینار قطع می­شود.

11- خدا خواسته که آدمی در شکنجه باشد تا آن که مرگ او برسد و آشنایانش بگویند فلانی مُرد.

12- خدا یا زودتر مرا به دیار خوشبختی روانه کن که این دنیا جای بدبختی است.

13- مردم ضرر می­زنند در عوض سود می خواهند آزار می­کنند، نیکی انتظار دارند و همه آنان زیان دیده­اند.

14- پادشاهان را می­بینم که به ملت توجهی ندارند، پس برای چه مالیات و عوارض می­گیرند.

15- گفتند فلانی با رفیقش خوب است، دروغ گفتند در بشریت خوبی وجود ندارد.

16- امیرشان با خیانت به امارت رسیده و زاهدشان با نماز شکار می­کند.

17- هر که خواهی باش ، پاک یا آلوده، اگر ثروتمند شوی آقا
می­شوی.

18- فربهی جسد مرده دو گروه را به زحمت می­افکند، اول تشییع کنندگان، دوم گورکن را.

19- اگر گناهکار به اجبار گناه می­کند، پس عقاب او ظلم است.

20- جوانی که زندگی خود را با گمراهی آغاز کند، تا روز مرگ با گمراهی هم آغوش است.

21- زندگی جز دریای تیره و پر موج چیز دیگری نیست.

22- زندگی پس از 40 سال مرگ است و رسیدن به حقیقت فقدان عمر است.

23- اگر به 50 سالگی رسیده و چیزی ندیده­ام باکی نیست، زیرا مرگ این محرومیت را جبران خواهد کرد.

24- به جان خودم سوگند که من از 50 سالگی گذشته­ام، در حالی که 50 یا ده سال مصیبت برای من بس بود.

25- من 50 سال زندگی کردم، تو چنین آرزویی مکن، زیرا لغت تابوت از زندگی مشتق شده است (نعش ـ انتعاش).

26- برای سیه روزان مرگ سعادت است، زیرا مرگ آدمی مانند آمدن روز است.

27- ای دوست می­پرسی چه دوست دارم و از چه متنفرم؟ من غم خود را دارم تو بر آن نیفزا.

28- دنیا خانه­ای است که تمام ساکنانش در انتظار وسیله کوچ کردن هستند.

29- اهل دانش در دیار خود غریبند، حتی خویشاوندان هم از آنها کناره می­گیرند.

30- بعد از 15 سالگی بی­خبری تمام می­شود و پس از گذشت 40 سال فرصت عشق نیست.

31- ازدواج مانند بیماری مسری است ولی این بیماری به من سرایت نکرد.

32- شناسایی مردم و آگاهی به این که جهان را اساسی نیست مرا به کناره­گیری از مردم واداشت.

33- پدران با تولید مثل به فرزندان جنایت می­کنند، حتی اگر در آینده فرزندان آنها امیر و خطیب شوند.

34- تولید نسل گناهی نابخشودنی است، بنابراین جز با زنان عقیم ازدواج مکن.

35- سخنت را طوری پوشیده بیان کن تا هیچ کس از قبیله جبرئیل یا از قبیله شیطان نفهمد.

36- نفرین بر این دنیا که سازش با او جز با دروغ و تقیه ممکن نیست.

37- هر گاه از امر محالی سخن بگویم می توانم صدایم را بلند کنم، ولی برای گفتن حقیقت باید در پرده سخن بگویم.

38- ما مؤمنان به تفکر در آفریده­های خدا امر شده­ایم، گرچه ملحدان نیز چنین کرده­اند.

39- آیا در این دنیای نفرین شده حقیقتی است تا با چراغ در تاریکی­های آن جست و جو شود؟

40- مردم را از روزگار بدتر می­بینم، آیا حقیقتی برای اهل عالم پیدا شده است؟

41- اخلاق روزگار را شناختم مصیبتش نقد است و خیرش وعده و نسیه.

42- اگر دنیا چنین است پس آن را به دور افکن ولو این که تمام طالع تو مسعود باشد.

43- خوابیدیم و در خواب هم از آزار در امان نبودیم، ما درجا می­زنیم و دنیا به جلو می­رود.

44- کسی که پیوسته سواره است از مرگ نمی­ترسد و سرازیر شدن در گور برای او در حکم ترقی و صعود است.

45- از روی اجبار به دنیا آمدم و به دلیل دلبستگی است که کوچ کردن از دنیا برایم ناگوار است.

46- اخبار گمراه کننده­ای که برای تو نقل می­کنند اگر موافق عقل نباشد قبول نکن.

47- چون من از گروه منکران نیستم، برایم ثابت کن که آفریدگار حکیمی هست.

48- اگر می­توانستم تجاوز کاران را شکنجه می­کردم تا نابود شوند.

49- عقل در شگفت است، تمام شریعتها خبر تقلید شده­ای هستند که هیچ خبره­ای این خبر را بررسی نکرده است.

 

51- اگر خردمند به عقل خود رجوع کند، برای شریعتها ارزشی قایل نخواهد شد.

52- هر گروهی به خرافاتی پایبندند. آیا ممکن است روزگاری مردم به حقیقت معتقد شوند؟

55- ای گمراهان، به خود آیید و بیدار شوید که معتقدات شما نیرنگ  پیشینیان است.

57- پنداری دروغ است، جز عقل پیشوایی وجود ندارد که در صبح و شام مردم را رهبری کند.

59- قوانین این مذاهب را از زندگی خود ساخته­اند، هر کس به بررسی آنها مشغول شود به بیدار خوابی دچار می­شود.

60- تبارک ا... روزگار پر از دروغ است، مردم به صفاتی موصوفند که حقیقت ندارد.

61- دین عبارت است از خوش رفتاری با تمام مردم، کسی که حقوق مردم را منکر می­شود چه دینی دارد؟

62- نیکوکار کسی است که به آزار کسی راضی نمی­شود و اسرار مردم را فاش نمی کند.

63- اگرتقوا عبارت است از حماقت و ناتوانی،پس خران زبون پرهیزکارند.

64- برای عبادت به جانب کعبه می­روی در حالی که از همسایه فقیر و رفیقت غافلی.

65- ای فریب خورده، اگرعقل داری حقیقت را از او بپرس که هر عقلی پیامبری است.

66- از زندگی ملول شدم، تا کی با ملتی که امیرانش به نادرستی انجام وظیفه می کنند، زندگی کنم.

67- انسانیت تغییر یافته، شیر در پستی مانند روباه شده و انسان مانند نسناس شده است.

68- خدا سوگند یاد کرده است که نزد او علی و قنبر یکسانند.

69- اگر بشر همت خود را پست کند به جنس حیوانات می­گراید که بدترین نوع مخلوقند.

70- گرچه مردم از لحاظ نیک اندیشی با یکدیگر فرق دارند ولی از جهت بدسرشتی یکسان هستند.

71- مردم در زندگی به یک جهت روانند، نر و ماده آنان از پاکی بی­بهره­اند.

72- راه دست یافتن به عسل پر خطر است و شیرینی آن را تلخی پوشانیده است، آیا هیچ تلخی را دیده­ای که شیرین شود؟

73- طبیعت آدمی به آسانی به سوی بدی می­رود، ولی برای گرایش خوبی باید با ریسمان کشیده شود.

74- در غریزه­ها اخلاق ناپسندی نهاده شده است پس آیا سزاوار است که ما را برای بدکاری و حسادت سرزنش کنند.

75- خدا برای دانشمندان ما پاکی مقدور نکرده است بنابراین از عامه مردم نباید انتظار پاکی داشته باشی.

76- انسان در اصل فاسد است، هر کس با حکمت خود برای اصلاح او بکوشد گمراه است.

77- اخلاق ما به اختیار فاسد نمی­شود بلکه تقدیر باعث فساد آن می­گردد.

78- ای دنیا تو را از دست دادم زیرا اهل تو همه نادانند و مسلم و اهل کتاب ستمکار.

79- خوبی و بدی چنان در هم آمیخته­اند که گویی هر عسلی را با زهر مخلوط کرده اند.

80- خوی بد در بشر آن قدر نیرومند است که حتی عقل در برابر آن قادر به کاری نیست.

81- طبیعت تو سلطانی است که بر عقل تو غالب است.

82- امیر مردم با نیرنگ به امارت رسیده و زاهدشان با نماز شکار می­کند.

83- شیطانها بر مردم امیر شده­اند و در هر شهری شیطانی فرمانروایی می­کند.

84- امیر کسی است که به گرسنگی مردم توجه نمی­کند و خود تمام شب را به عیش و نوش می­گذراند.

85- وای بر زندگی، وای بر من، روزگاری که ارازل و اوباش بر آن ریاست می­کنند.

86- فرمانروایان را می­بینم که به ملت توجهی ندارند پس برای چه باج و خراج می­گیرند؟

87- امیران از مردم مالیات می­گیرند، ولی برای آنان امنیت ایجاد نمی­کنند، بلکه مردم را در برابر دشمن تنها می گذارند.

88- اگر حقیقت برای دشمنت روشن شده است با او مدارا کن و با فریب و جنجال با او ستیزه نکن.

89- رهبرها در چپاول ثروت مردم کوشش می کنند.

90- مردم در حکم خرانی هستند که حکام آنها را به اراده خود می­رانند.

91- سیاستمداران شما فقط به منزله چوپانند، شتر می­چرانند و الاغ می­رانند.

92- آنها (زاهدان ریاکار) دینی ندارند و عبادتی نمی­کنند، مواظب باش.

93- گول دستهایی که تسبیح حمل می­کنند نخور.

بسیارند سپیدمویان سالخورده که روز عبادت می­کنند و شب در دریای خیانت شناورند.

94- مردم مانند ماهیان در دریایی از معصیت شناورند.

95- هوس از هر طرف بر مردم غلبه کرده است، اگر چه آن مردم با اراده و دلیر باشند.

96- عقل ویرانه نشین و جهل کاخ نشین شده است.

97- مردم مانند سگانی هستند که با شتاب و جنجال دنبال مردار می­گردند و من از آنان پست ­تر هستم.

98- چه کسی در این دنیا قابل ستایش است؟ هر کس مردم را بیازماید می­بیند که همه سزاوار دشنامند.

99- من مانند حیوانات شده­ام و نمی­توانم خوب و بد دنیا را تشخیص دهم.

100- مانند نیاکان خود زندگی کردند، دین را بدان گونه که معمول بود از روی تقلید به ارث بردند.

101- از گفتار مردم در شگفتم، آیا تمام مردم از دیدن حقیقت محرومند؟

102- اسرار مردم برملا شده است و تو آنان را گرفتار عقاید مختلف و نادرست می­بینی.

103- فرزندان می­دانند که پدران ایشان را اسیر دامی کرده­اند که خردمندان از گشودن بندهای آن عاجزند.

104- دنیای تو کانون بدبختی­ها است و شادی در آن نیست، دوستدار دنیا نمی­داند چگونه باید خود را حفظ کند.

105- مرگ زودرس به مردان راحتی می­بخشد، زیرا اگر زنده بمانند چه رنجها که باید از روزگار تحمل کنند.

106- به اندوخته پرنده غافل دستبرد نزن که بدترین کارها تجاوز است.

107- روان پرنده­ای است که در زندان تن گرفتار شده است، تا مرگ او را آزاد سازد.

108- از مردمی که مذهب آنان جز فریبکاری برای کسب ثروت نیست، پیروی مکن.

109- تمام مخلوق با شتاب به سوی فساد می روند، .

110- خندیدیم، ولی خنده ما نشانه حماقت است؛ حق آن است که مردم دنیا گریه کنند.

111- اگر سرنوشت پیشینیان را از عقل بپرسی، غیر از خبر هلاکت آنها پاسخی نمی شنوی.

112- تناسخ: مادر، گردش روزگار را ببین که خواهر ما سکینه، موش شده است.

113- می­روم و برنمی­گردم زیرا این سفر به علت نفرت از دنیا انجام می­شود.

114- کسی که در گور رفت، به ثروت و سود دنیا اهمیت نمی­دهد.

115- زندگی برای انسان بیماری دردناکی است و مرگ برای درمان این بیماری می آید.

116- روان من برای انجام کار نیک به اندرز قانع نمی­شود، گرچه واعظان بسیار چنین کرده­اند.

117- فساد در صحرا اندک است ولی در شهرها بسیار است.

118- زیبا صورتان بدکردار و زشت صورتان نیکوکار بسیارند.

119- شبها مانند کشتی بدون لنگر، ما را همراه خود می­برند.

120- نیست و نابود شو، ای منزل نامبارک! تو بدترین مسافر یعنی انسان را در خود جاداده­ای.

121- ای فرزندان حوا، این قدر دروغ نگویید (انسان اشرف مخلوقات است) و بدانید که شما نزد خدا چندان ارزشی ندارید.

122- خشکسالی نتیجه گناهکاری شما نبوده است و حُسن توبه شما باعث ریزش باران نخواهد شد.

123- اخبار گمراه کننده و دروغ را اگر عقل تأیید نکرد قبول نکن.

124- من به دنیا برنمی­گردم گرچه گروهی معتقدند روزگار، انسانی مانند من خواهد آفرید.

منبع: عقاید فلسفی ابوالعلا، نویسنده: عمر فروخ، مصحح: حسین خدیوجم.


مشاهیر بزرگ جهان: صادق هدایت

اگر راست باشد که فکر زودرس نارس است، پس بی شک هنوز بسیار زود است که درباره او همه چیز گفته شود ولی شاید موقع آن باشد که به این سفر کرده روی زمین و این راهگذاری که چون شعر حافظ پیش از آنکه بتواند نقش مقصود را از کارگاه هستی بخواند رخت به جهان دیگر بست، نزدیک شویم.

(مونتی)

صادق هدایت در روز سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 شمسی همزمان با جنبش آزادی خواهی و مشروطه طلبی در یکی از کوچه­های خیابان خاقانی تهران به دنیا آمد. او فرزند هدایت قلی هدایت و نوه شاعر معروف رضا قلی خان هدایت است. او کوچکترین فرزند این خانواده بود. تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه مشهور تهران بنام مدرسه علمیه، دارالفنون و بعدها سن لویی سپری کرد. هدایت در ابتدا زبان فرانسه را آموخت و همین سبب کشش او به سوی اروپا و فرانسه گردید. اولین اثری که او چاپ کرد مطلبی است تحت عنوان زبان حال یک الاغ در وقت مرگ که در سال 1303 در مجله وفا منتشر شد. پس از آن کتاب انسان و حیوان را در همان سال 1303 نوشت. در سال 1305پس از تحصیلات متوسطه به همراه اولین گروه محصلین اعزامی به اروپا رفت و یک سال در بلژیک و چهار سال در فرانسه به تحصیل پرداخت هدایت در پاریس چند مدرسه را عوض می­کند. دندان پزشکی، طب، مهندسی معماری و عاقبت فلسفه را می­خواند ... اما هیچ کدام از این علوم روح ناآرام و پراضطراب او را تسکین
نمی­دهد ... در انتها تحصیل در این رشته ها را راها می­کند و به مطالعه زبان به ویژه سانسکریت ـ پهلوی ـ ادبیات و تاریخ می­پردازد و فواید گیاه خواری را در سال 1306 در پاریس می­نویسد که در سلسله انتشارات ایران شهر در برلین چاپ شد. در همان سال، در میان شعله­های همان اندیشه­ها و طغیان دردناک و فلسفی درونی دو اثر جاودانی و سرشار از عشق وطن با همه ویژگی­های آب و خاکی که او را زاده و پرورانده منتشر می­کند پروین دختر ساسان و سایه مغول که در حالی که از تلخ­ترین حکایتی که بر این ملک در زمان مغول رفته قصه ساز می­کند فاخرترین اندیشه­های ایران دوستانه ابراز می­کند. در سالهای 1311 تا 1330 عالی­ترین مجموعه­های داستانی خود را به همراه اصفهان نصف جهان انتشار می­دهد. سه قطره خون (1311) سایه روشن (1312) ـ علویه خانم (1312) نیرنگستان (1312) مازیار (1312) وغ وغ ساهاب (1313) و ترانه­های خیام را در همین سال منتشر کرد.

او از ظلم متنفر بود. نسبت به هر ذیر وحی « ... هدایت از همه کسانی که آزاری به جانداری می­رسانند نفرت داشت، از ظالمان متنفر بود و نسبت به ستم دیدگان همدردی می­کرد، هواخواه زحمت کشان و رنجبران و دشمن غارتگران و مفت خوران بود. مردی بود وارسته و آزاد و باعزت نفس و قناعت پیشه. به پول و مقام اعتنایی نداشت. از مطالعه شاهنامه، دیوان حافظ، مثنوی، دیوان شمس، الهی نامه، منطق الطیر عطار و تاریخ بیهقی خیلی لذت می­برد. رودکی را نیز خوانده بود و چقدر ناراحت بود از اینکه شاهنامه را چندین بار نخوانده ... به فخرالدین اسعد گرگانی و نظامی علاقه داشت ... .

در سال 1315 هدایت به هند سفر می­کند گویی می­خواهد در سیر معنوی و درونی مشرق زمین، عمیق­ترین کیفیتهای این سرزمین را بازیابد.

با سفر به هند این سرزمین جاودانی فلسفه و اندیشه و حکمت و اساتیر و واز وراء اسطوره­ها، زبان کهن پارسی را، زبانی که با فرهنگ غنی خود، تا اعماق فلسفه و هنر و مذهب و زندگی مردم آن دیار رسوخ کرده باز جوید و در عین حال عمیق­ترین، پیچیده­ترین و شاعرانه­ترین نثر ادب پارسی یعنی بوف کور را بنگارد. هدایت نخستین کسی بود که بنیاد شناخت فولکور را در ایران گذاشت. هدایت در اثر پرشکوه و بزرگ خود بوف کور عرفان، شعر و فلسفه شرق را با باروریهای اندیشه­های علمی غرب به هم درآمیخت و به حسابی دیگر شور و حال حافظ، فلسفه خیام، اندیشه­های بودا، نظریات فروید و داروین و شوپنهاور را در کنار کافکا به کار گرفت. دنیای بوف کور، دنیای زیبایی­ها و زشتی­هاست. دنیای حرفهایی است که زدنی نیست اما می­شود آن را احساس کرد و آن را لمس کرد. دنیای احساس و اندیشه­های لجام گسیخته است. برخورد حیرت انگیز و شتابناک زیبایی­ها و
زشتی­ها، رویاها و واقعیتها، آبها و سرآبهاست. دنیای بوف کور، دنیای دردها و پژواک همه تجلیات ارواح و جانها و نیازهای بشری است، دنیای بوف کور، دنیای زخمها و سرکوفتها است. در فاصله سالهای 1321 تا 1329 شمسی کتابهای سگ ولگرد (1321) گزارش گمان شکن (1322) ـ زند و هومن یسن (1323) ـ کارنامه اردشیر پاپکان (1322) ـ حاجی آقا (1324) ـ گروه محکومین (1327) و مسخ را با همکاری حسن قائمیان منتشر کرد. هدایت از ادبیات دنیا دارای اطلاعات وسیع و عمیقی بود. کمتر نویسنده بزرگ و نامداری از قدیم و جدید و معاصر بود که آثارش را به هر زحمتی بود به دست نیاورده و نخوانده باشد. اما علاقه او محدود به ادبیات نبود. به همه علوم و معارف بشری با نظر کنجکاوی
می­نگریست. اطلاعات او به حدی بود که در محیط امروزی، بسیار کم نظیر است. از جانور و گیاه و زمین تا ستاره و آسمان همه چیز نظر توجه و تحقیق او را جلب می کرد. در دی ماه 1339 سفر
بی ­بازگشت خود را به اروپا شروع می­کند و در فروردین 1330 شمسی در یک اتاق کهنه در کوچه شامپیون شماره 37 با باز کردن شیر گاز به زندگی خود خاتمه می­دهد و خبر مرگش در روزنامه فیگارو در چند سطر چاپ می­شود.

سرگشته در این مرحله چون گوی بماندیم
تو آب روان بودی و رفتی ته دریا
چون بادتوزی کشور جان رفتی آزاد
زنجیر علایق را چون شیر گسستی
صد خوان هنر چیدی و ما گرسنه طبعان
شایسته همراهی سیمرغ مگس نیست
نشناخته قدر گهرت عمری ناچار

 

ز آن سوی نرفتیم و از این سوی بماندیم
سنگ و سفالیم و تهِ جوی بماندیم
ما خاک صفت بر در این کوی بماندیم
ما مور منش بسته یک موی بماندیم
بعد ز توپی رنگ و پی بوی بماندیم
ماندن حد ما بود، از ان روی بماندیم
از دیده گهربار گهر جوی بماندیم

بوف کور عجیب ­ترین، غنی­ترین و پر رمز و رازترین اثر هدایت است. او در این اثر کوشیده است در دنیایی  وهم آلود، مه گرفته، تار و گاه روشن و تابناک فلسفه خیام، شور و حال و عشق و شیدایی حافظ، اندیشه­های بودا و شوپنهاور و فروید و عرفان شرق را در هم آمیزد. در این اثر تلاشهای روحی سرگردان و اندیشه ای گرفتار و اسیر مطرح می­شود که در میان دو دنیا یکی دنیای اوهام و تخیلات و دیگری دنیای واقعیتهای تلخ و تهوع آور به دنبال آرامش است. بوف کور شعر خیام است که از کنج خم خانه فریاد برمی­دارد. کاش از پی صد هزار سال از پس عمر، چون لاله امید بر دمیدن بودی و عشق در بوف کور، عشقی افسانه­ای و نابسامان و بی سرانجام و آشفته حال است که با واقعیتها فاصله دارد. جلال آل احمد درباره این اثر می­نویسد:

« بوف کور مکالمه­ای اس با درون، درون بینی و کاوش در خاطرات است. بوف کور پرنده­ای بود که با همه کوری گوشه­ها و
زاویه­های جامعه را خوب می­دید.

منبع: مردی که یا سایه­اش حرف می­زد. نوشته: صادق همایونی، انتشارات نوید شیراز.


رصدخانه زرتشت مبدأ گاهشماری در جهان باستان

هیرمند درخشان و فرهمند را می­ستایم.

راستی نیک را می­ستایم    دانایی نیک را می­ستایم

بهترین دانش را می­ستایم    فر سرزمین­های ایران را می­ستایم

(اوستا، وندیداد 39/19)

 

سرزمین سیستان یا زابلستان که خط نیمروز از آن می­گذرد از مینویی ­ترین ورجاوندترین جایگاهها در فرهنگ ایران به شمار
می­رفته است. در شاهنامه سرزمین جهان پهلوان ایران (رستم) است و در اوستا سرزمین گرامی زرتشت. دریاچه بس فرخنده هامون یا کیانسیه که بزرگترین دریاچه آب شیرین  در ایران است در دل آن جای گرفته است. و رود فرهمند هیرمند به آن می­ریزد. با اینکه کاوشهای باستان شناسی در سیستان کمتر از هر جای دیگر ایران انجام گرفته است اما همان اندک پژوهشها نیز جایگاه تردید ناپذیر سیستان را در فرهنگ و تمدن ایران تأیید کرده است. بزرگترین تپه مسکونی آسیای غربی به نام شهر سوخته در سرزمین نیمروز باستان و در فاصله 40 کیلومتری جنوب غربی رصدخانه جا دارد. زندگی در شهر سوخته 1400 سال دوام داشته است. از 5200 سال تا 3800 سال پیش شهر سوخته دارای آب لوله کشی بوده و در آن از نظام مرکزی تهیه و تقسیم برابر و عادلانه مواد غذایی در بین ساکنان شهر دایر بوده است. نیمروز در میانه جهان جای گرفته است و این نشان می­دهد که پیشینیان ایرانیان در چند هزار سال بیش قاره­های آفریقا ـ آسیا و اروپا را درنوردیده­اند و آن را اندازه­گیری و مساحی کرده و دریافته­اند هنگامی که همه مسکون از پرتو خورشید بهره­ور می­شود و در شرق جهان، خورشید در حال فرو شدن و در غرب جهان در حال برآمدن است، در نیمروز میانه روز (زابل) است. نیمروز مبدأ و شاخص گاهشماری و تقویم در جهان باستان بوده است اما بعدها اعراب واژه نصف النهار را از آن ترجمه کردند و پس از آن در قرن 19 میلادی نصف النهار مبدأ و صفر درجه را از نیمروز باستان برداشتند و به گرینویچ انگلستان بردند. در کاوش باستان شناسی که توسط  س. پ. تولستوف روسی انجام شده نشان می دهد در جنوب دریاچه خوارزم (آرال) در بنایی به نام قوی قریلگان تپه قدیمی ترین ستاره یاب یا استرلاب جهان کشف شده است و نشان داد که صدها سال پیش از بطلیموس در ایران ستاره یاب وجود داشته است.

رصدخانه نیمروز (نصف النهار) در سیستان:

رصدخانه نیمروز که تا به امروز به نام بنای شماره (3) دهانه غلامان (QN3) شناخته می­شده است. بنایی چهارگوش است که طول هر ضلع آن به 54 متر می­رسد. این بنا به تمامی از خشت و گِل ساخته شده است. در چهار سوی حیاط مرکزی، ایوانها و ستونهایی قرار دارد که در رصد سایه­ها به ترتیب خاصی انجام وظیفه می­کنند. این رصدخانه حدود 3700 سال قبل به  وسیله پیامبر ـ اخترشناس ـ فیلسوف ـ ریاضیدان و شاعر ایران اشوزرتشت ساخته شد (اشو به معنای حضرت و بزرگوار است). رصدخانه نیمروز یا دهانه غلامان در کنار شاخابه­ای از رود هیرمند در جنوب روستای قلعه نو از بخش زهک شهرستان زابل و در نزدیکی دریاچه چاه نیمه شماره (3) قرار دارد و تا زابل قریب 45 کیلومتر و تا مرز افغانستان 10 کیلومتر فاصله دارد. ساختمان رصدخانه نیمروز در سال 1340 خورشیدی به دست گروهی ایتالیایی حفاری و مرمت شد اما از آنجا که ایشان در امور نجوم متخصص نبودند نام این بنا را ساختمان مقدس گذاشتند. از آنجا که در آثار ایرانی آمده است که زرتشت در رصدخانه نیمروز طول خورشید به برج بره (گوسفند) را رصد کرد و تقویم یزدگردی باستانی را اصلاح و بنیاد گاهشماری جدیدی را پی افکند، به احتمال زیاد رصدخانه نیمروز همان رصدخانه زرتشت است و در کنار این رصدخانه بنای کوچکی وجود دارد که مردم از قدیم آن را به نام قبر زرتشت نام می بردند. بنای دهانه غلامان یک رصدخانه خورشیدی برای سنجش گردش خورشید و نگهداشتن حساب سال و سال شماری و استخراج تقویم و تشخیص روزهای اول هر ماه خورشیدی و انقلابهای تابستانی و زمستانی و اعتدالهای بهاری و پاییزی بوده است. بنابراین رصدخانه خورشیدی، زمان سنج یا شاخص خورشیدی در ایران باستان بوده است.

طلایه دار زرتشت

.

ای بزرگ موندنی ای طلایه دار روز

سایه گسسته رو تنت از گذشته تا هنوز

ای صدات صدای نور تو شب بوسیدنی

ای سخاوت غمِ بهترین بوسیدنی

واسه این شرقی تن داده به باد       تو گوارایی حس وطنی

تو شقاوت شب قرن یخی               تو شکوفایی تاریخ منی

اگه شعرم زمزمه توی بازار صداست

                                      تپش قلبم اگه پیچ پیچ شاپرکاست

تورو فریاد می­زنم ای که معجزه­گری

ای که این شب زده رو به سپیده می­بری

                                      واسه این شرقی تن داده به باد

تو گوارایی حس وطنی                  تو شقاوت شب قرن یخی

تو شکوفایی تاریخ منی                  ای تو یاور بزرگ همه قلبای شکسته

ای تو مرهم عزیز هر چی دست پینه بسته

رو کدوم قله نشستی تو که دنیا زیر پاته

واسه دستای خالی لرزش پاک صداته

توی قرن دود آهن تو رسول گل و نوری

                                                تو عطوفت مسلم تو حقیقت غروری

واسه این شرقی تن داده به باد       تو گوارایی حس وطنی

تو شقاوت شب قرن یخی               تو شکوفایی تاریخ منی

تو مفسر محبت تو طلایه دار صبحی

                                      اسم تو اسم شب من به شکوه اسم اعظم

متبرک و عزیزی مثل سجده گاه آدم

                                      واسه این شرقی تن داده به باد

تو گوارایی حس وطنی

                                      تو شقاونت شب قرن یخی

تو شکوفایی تاریخ منی

ازترانه ماندگار داریوش
ادیان ابتدایی و توتم پرستی درایران

کلمه توتم بر جانور یا گیاهی اطلاق می­شود که نیای نخست یک قبیله، کلان یا به هر حال یک گروه اجتماعی ابتدایی باشد و این نکته­ای است که از اساتیر آن اقوام و قبایل برمی­آید. موجودات پرستشی در هر جای دنیا، نامی محلی دارند ولی چون این واژه در متون مردم شناسی از صد سال پیش به این سو مکرر به کار رفت، کم کم به صورت اسم عَلَم درآمد و مختص اطلاق به مجموعه­ها و منظومه­های باوری قبایل و اقوام ابتدایی و ره به تمدن نیافته­ای شد که گونه یا گونه­هایی از جانوران و گیاهان در مرکز دایره معتقدات آنها قرار دارد، از قبیل سرخ پوستان آمریکا، سیاه پوستان آفریقا، رنگین پوستان استرالیا، زردپوستان آسیا و ... اسکول کرافت که به مدت 20 سال در میان قبیل اول اقامت و تحقیق کرده و 6 جلد کتاب درباره دستور زبان، فرهنگ، و مقوله های باوری و سایر آداب آنها نوشته بود و پیتر جونز تحصیل کرده و دانشگاه دیده، که از بومیان قبیله دوم بود، و تاریخ قوم خود، اجیبوا را نوشته بود، اولین بار کلمه توتم را برای اطلاق بر جانوران و گیاهان مقدس و پرستیدن آن اقوام به کار گرفتند، مردم شناسان دیگر نیز همان کلمه توتم را در مورد سایر قبایل نقاط مختلف جهان به کار بردند.

تابو: تابو عملی است که انجام آن، مخل نظام باوری و اجتماعی قبیله است و اهانت به تمام یا بخشی از قراردادهای اجتماعی قبیله تلقی می­شود که بنا به مورد، از تنبیهات عادی تا مجازات مرگ را دربرمی­گیرد و آن را انواع مختلف است: تابوی مردگان (که مرده را نجس می­پندارند) تابوی کودکان ـ تابوی زن حایض ـ تابوی حکیم باشی قبیله و ... .

مجموعه عقاید توتمی:

جانور یا گیاه توتمی مرکز نشین دایره باوری پیروان و از این رو مقدس است یعنی، الزام آور است و احترام خاصی لازم دارد و عرض ادب به آن از محرمات است. ارتکاب هر عملی که در شمار اعمال ممنوع باشد، عملی تابویی است و فرد مرتکب، بنا به مقررات هر قبیله تنبیه می­شود. این تنبیه­ها از روی گردانی اعضای قبیله وی گرفته تا نجس دانستن او، طرد او از عضویت قبیله، محرومیت از شرکت در مراسم توتمی، و حتی محکومیت به اعدام را شامل می­شود که مورد اخیر، تصمیمی گروهی است و باید شیخ قبیله آن را تأیید کند. هر قبیله توتم خاص خود را دارد که برای اهل قبیله، محترم و مقدسی است. انسان ابتدایی معتقد به توتم بر آن است که توتم نگهدار و نگهبان هر فرد است و روح هر کس در توتم او جا دارد. پس باید پاس حرکت توتم را نگه داشت. توتم بیمار را شفا می­دهد. خطر دشمن را دفع می­کند و خبر از آینده می­دهد. اعضای قبیله خود را خویشاوند قبیله می­انگارند و به نام آن توتم شناخته می­شوند. وقتی موجودی در این حد اعلا باشد، آن را آزار نمی دهند، نمی­کُشند، نمی­خورند و هر چه از دید آنان توتم را خوش نیاید عملی تابویی است که از آن دوری می­کنند. در بعضی قبایل حتی لمس توتم، بر زبان آوردن آن، یا نگاه کردن  به آن را گناهی تابویی می­انگارند. توتم اگر جانوری وحشی و درنده باشد، معتقدان به آن، گمان دارند نسبت به قبیله پرستنده­اش درندگی نمی­کند و به کسی حمله نمی­کند. قسم خوردن به جان توتم، میان برخی از قبایل، معمول است. اگر قسم خورنده، صدمه­ای ببیند، اهل قبیله می­پندارند که قسم او دروغ بوده و در نتیجه مشمول تنبیه تابویی می­شود. قید و بندهای توتمی، فراوان است که از قبیله­ای به قبیله دیگر فرق می­کند، از آن جمله: حرمت زناشویی باورمندان یک توتم، زیرا پیروان عقیده دارند که چون از یک جد بزرگ هستند پس همگی خواهر و برادرند و ازدواج میان آنها ممنوع است. تقلید حرکات توتم در بسیاری از قبایل توتمی معمول است، یعنی شکل توتم به خود می­گیرند و جست و خیزهای آن را نمایش می­دهند. به تقریب تمام باورهای توتمیست­های جهان، بر پایه توتم بزرگ و اصلی قبیله است، ولی توتمهای فردی، فرعی، نیمگانی، مادرتبانی، پدر تبانی، و حتی چند توتم مورد تکریم یک نفر هم وجود داشته است.

آثار توتمی ماقبل تاریخ در ایران:

در ایران ماقبل تاریخ، آثاری از توتمیسم وجود داشته است. اثبات این ادعا از اساتیر ماقبل تاریخ مردم این سرزمین و بعضی نکات برمی­آید. در آن زمانها به اقتضای توتمیسم، افراد بسیاری به نامهای جانوری نامیده می­شدند مانند گراز و گرگین شاید اسامی مرکبی چون گشتاسب، جاماسب، زردشت در قبل از اسلام و شیرعلی، کلب علی، گرگ علی، قوچ علی در دوره اسلامی، بقایایی از اسامی توتمی را برسانند. از تصاویر توتمی آمده در شاهنامه فردوسی و داستانهای دیگر معلوم می­شود که در هزاره­های ماقبل تاریخ ایران، توتمیسم وجود داشته است:

درفشش بین اژدها پیکر است         بر آن نیزه، شیر زرین سراست

در دوره گردآوری غذا که گوشت جانوران غذای اصلی انسان است، هر قومی به ناچار خود را وابسته به حیوانات می­یابد. توتم گرایی حیوانی و افسانه­های مربوط به جانوران از اینجا ریشه می گیرد. طبق اساتیر ایرانی، کیخسرو را ماده سگی و اردشیر را بزی شیر می­دهد و هخامنش را عقابی می­پرورد در فولکلور اقوام متعدد، کرامات بزرگ به پرندگان نسبت داده­اند. در اساتیر زرتشتی در بهرام یشت از پرندگان سعادت بخشی، سائنا یعنی سیمرغ و یا مرگ سین، و وارن گانا آمده است. در شاهنامه و اشعار عطار و مولوی، سیمرغ مظهر قدرت است و هما صاحب کرامت است. به نظر ایرانیان قدیم، زرتشت درخت سرو را از بهشت به زمین آورد. در بهرام یشت و وشنویشت و مینو خرد از درختی به نام واروکاشا که درمان همه دردها است نام رفته است. در کتابهای زرتشتی امده است که عصاره گیاه هوما حیات جاوید می­بخشد. این گیاه برابر است با سوما در اساتیر هند،  ونوش یا نکتاز در اساتیر یونانی، رومی، اعتقاد به کرامات گیاهان در داستان جنگ رستم و اسفندیار پیداست. توتم گرایی گیاهی به موضوع تبدیل انسان و گیاه به یکدیگر می­کشد. در فولکلور ایران باستان، مشیه و مشیانه (آدم و حوا) از بوته ریواسی پدید می­آیند. در داستان سیاوش از خون سیاوش، خون سیاوشان می­روید. در اساتیر مربوط به آب، داراب ـ هرمزد ـ همسر زرتشت، پس از آمیزش شوی، نطفه زرتشت را به آب دریاچه هامون می­ریزد تا در هزاره­های بعد که دوشیزگان در آن شست و شو می­کنند آنان را از زرتشت باردار سازد و آنان فرزندان سه گانه زرتشت (سوشیانت) را برای راهنمایی مردم به جهان آورند. در ایران باستان برای آناهیتا، الاهه آب قربانی می­کردند. یکی شمردن خیال و واقعیت در ادبیات ایران و تبدیل اشیا به موجودات جاندار و عکس آن در اساتیر و داستانهای کهن ایران فراوان به جا مانده است. به طور مثال در جنگ رستم و شاه مازندران:

چو بشنید همچو یک پاره ابر          به سر برش پولاد و در تنش، گبر

منبع: تاریخ ادیان ابتدایی وقدیم ـ مؤلف دکتر جمشید آزادگان  ادامه مطالب وبلاگ در ارشیو یانوشته های پیشین بهمن-دی-اذر-ابان-مهر-شهریور۱۳۸۸-فروردین۸۷-دی۸۶ مطالعه کنید

عید نوروز در ایران باستان (قسمت دوم)

جشن نوروز در زمانهای پیشین نام آن بهار جشن بوده که آن برابر با شروع برج حمل بوده است. در کتاب ابوریحان بیرونی آمده است. بهار جشن نام نوروز نیز هست. و وقت تحویل نوروز و مبدأ آن سال، طالع سرطان است که بیشتر تقویم­ها و زایچه­ها را از این مبدأ می­گرفته­اند و بهترین تقویمی است که از زمانهای دور تا امروز به کار می­رود. بنیاد نوروز از جم یا جمشید است همان جم که در ایران و یچ در کوه دنا رصدخانه آن را از نو ساخت. در بهار جشن مردم زمستان را وداع می­کردند و مراسم برنشستن کوسه را اجرا می­کردند. روز کوسه را پادشاهان کیانی بهار جشن می­نامیدند. با ورود اسلام به ایران، رسم نوروز برچیده شد و زمان حجاج یوسف آن را دوباره رسمیت داد و اگر حجاج نوروز را به رسمیت نمی­شناخت نوروز نیز مانند جشن­های دیگر رو به فراموشی می­رفت چون از اعیاد زرتشتیان بود و حجاج فقط برای دریافت هدیه، نوروز و مهرگان را مرسوم گردانید. اولین کسی که نوروز و مهرگان را در اسلام رسم گردانید حجاج پسر یوسف بود و اولین کسی که این رسم را برچید عمر پسر عبدالعزیز بود. به طور کلی فروردین ماه که نخستین روز آن نوروز است، نخستین روز سال است و نام پارسی آن بیان کننده این معنی است و این روز با داخل شدن خورشید به برج سرطان، برابر زیج­های آنان، هنگامی که سال را کبیسه می­کردند، برابر بود. در ایران باستان عقیده داشتند خداوند جهان را در این روز آفرید و کیومرث نخستین پادشاه پیشدادی در این روز به شاهی رسید. خداوند در این روز آدمیان را افرید و این روز و مهرگان تعیین کننده زمان هستند.

نوروز بزرگ ایرانیان روز ششم فروردین بود که روز تولد اشو زرتشت پیامبر بزرگ آریاییها بود. بنا به نوشته­ها در نوروز بود که جمشید به اشخاصی که حاضر بودند دستور داد گورستانهای کهنه را خراب کنند و گورستان تازه­ای نسازند (اشاره به پیدایش دخمه­ها و استودانها). در شرح پهلوی اوستا فروردگان ده روز است. این ده روز به دو پنجه بخش می­شود. پنجه کوچک و پنجه بزرگ، پنجه کوچک از 26 اسفند تا 30 اسفند بود. پنجه بزرگ عبارت است از همان پنجه دزدیده یا اندرگاه، در باور زرتشتیان، در 5 روز اول ارواح به خانه­های خود وارد می­شوند و در 5 روز بعد به جایگاهشان باز می­گردند. روز 19 فروردین در ایران باستان جشن فرودگ برگزار می­شد. در این روز زرتشتیان به گورستان می­رفتند و بر سر گور در گذشتگان آیین دینی برگزار می­کردند. یکی از آیین­های شب چهارشنبه سوری، بزرگداشت فراهم آوردن آجیل مشکل گشا بود. در ایران باستان برای رفع مشکلات و گرفتاریها آجیل هفت مغز (پسته ـ بادام ـ سنجد ـ کشمش ـ گردو ـ برگه هلو ـ انجیر و خرما) را می­خریدند و به دیگران می­دادند. در رسم شال اندازی در ایران باستان جوانی که نامزد داشت از روی بام خانه دختر شال خود را فرو می­انداخت و دارنده خانه، شیرینی و گاه پیراهن و ... در آن می­پیچید و گره می زد. همچنین عقیده داشتند افراد بی چیز و فقیر باید شب عید پلو بخورند و اگر خودشان توانایی پختن خوراک نوروزی را نداشتند همسایگان برای آنها غذا می بردند. چون عقیده داشتند ارواح درگذشتگان (فروهرها) اگر ببینند بازمانگان شاد و خرم هستند آنها هم شادمان می­شوند و گرنه اندوهگین می­شوند.

حکیم عمر خیام در نوروزنامه می­گوید: در عید نوروز در تخت جمشید و تاق کسری بارگاه پادشاه به روی مردم باز بود و از طرف پادشاه به مردم عیدی و هدیه داده می­شد. موبد موبدان در عید نوروز به اتفاق بزرگان کشور برای تبرک نزد شاه می­آمدند. گفتن آفرین و تبریک نوروزی از سوی موبدان موبد چنین بوده است:

شاها ـ به جشن فروردین و به ماه فروردین، آزادی گزین به یزدان و دین کیان، سروش آورد تو را دانایی و بینایی و کا ردانی، دیرزی با خوی هژیر شادباش بر تخت زرین، انوشه خور به جام جمشید و رسم کیان،د رهمت بلند، نیکوکاری و روش داد و راستی نگاه دار. سرت سبز باد و جوانی چون خویده سبزه، اسبت تیزگام و کامکار و پیروز تیغت روشن و کاری به دشمن، بازت گیرا و خجسته به شکار، کارت راست چون تیر هم کشوری بگیرنو، با تخت و درم و دینار، پیشت هنرمند و دانا، گرامی و درم خوار، سرایت ایران آباد و زندگانیت بسیار.

بخش کردن روزهای نوروز از برای بزرگداشت:

1- روز اول تا سوم فروردین برای دید و بازدید خویشاوندان و بزرگان.

2- روز سوم تا ششم فروردین دید و بازدید همگانی و جشن رپیتون.

3- روز ششم تا نهم فروردین برای اجرای جشن خوردادگان.

4- روز نهم تا سیزدهم فروردین با رعام شاهی برای پذیرفتن همه گروه­ها.

5- روز سیزدهم تا نوزدهم فروردین برای گردش و شادمانی و رفتن در باغها و بوستانها و کشتزارها در خارج از شهر.

6- روز نوزده تا بیست و یک فروردین برای اجرای آیین­های جشن فروردگان.

7- روز بیست و یکم، پایان جشن و ویژه گردش و شادمانی در بیرون شهر.

جشن جاوید:

انگیزه به پا داشتن جشن جاوید در ارتش بزرگداشت و احترام روان شهیدان بوده که در ایران باستان برای دلداری از بازماندگان شهیدان با سود جستن از سرشت ملی و روش باستانی در روز 20 اسفند ماه هر سال برگزار می­شده است.

برای آگاهی کامل در مورد جشنها و آیین­های ایران باستان پیشنهاد می­کنیم. کتاب تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران تألیف استاد عبدالعظیم رضایی را مطالعه نمایید.

منابع: 1- تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران ـ استاد عبدالعظیم رضایی

2- رصد و تاریخ گذاری در ایران ـ جلیل خوان زنجانی


جشن مهرگان و سرنگونی ضحاک:

جشن مهرگان از جشنهای بزرگ و با فر و شکوه ایرانیان باستان بوده است. این جشن را در قدیم (متراکانا) می­گفتند و بعدها به نام مهرگان خوانده شد و پس از اسلام آن را مهرجان می­گفتند. این جشن 6 روز بود که از مهر آغاز و به رام روز که 6 روز بود پایان می­پذیرفت. روز اول آن را مهرگان همگانی و روز آخر را مهرگان ویژه گویند. اردشیر بابکان و خسرو انوشیروان در این روز تن پوش نو به مردم می­بخشیدند.

فلسفه جشن مهرگان:

در ایران باستان عقیده داشتند فریدون  سوار اسب  بر ضحاک مار دوش پیروز شد. لذا در جشن مهرگان به یاد آن روز، در سرای پادشاهان، مردی دلیر می­گماشتند و در صبح زود ندا می داد: ای فرشتگان به سوی دنیا بشتابید و جهان را از گزند اهریمنان برهانید در این روز بیوراسب (ضحاک) به دست فریدون گرفتار شد و در کوه دنباوند زندانی و به زنجیر کشیده شد. در کتاب جا حظ آمده است. افریدون بیوراسف را در نیمه روز از مهر ماه و مهر روز زندانی کرد و این روز را مهر جان نامید.

در کتاب روضه المنجمین در مورد ضحاک آمده است: او انسان بوده است اگرچه مادرش دیو سیرت بوده است. در موزه شهر بغداد خشتی گلی هست که تصویر روی آن داستان ضحاک مار دوش را به یاد می­آورد و  این خشت را در معبد نینتو در بابل یافته­اند و ما را به یاد مراسم قربانی آزتکها می­اندازد با این تفاوت که برخلاف آزتکها که قلب انسان را درمی­آوردند و تقدیم به خدایان می­کردند.

در آیین ضخاک مغز جوانان را می­شکافتند و به خدایان تقدیم می کردند. در کتابهای قدیم ضحاک را سه پوزه معرفی کرده­اند. در آبان یشت آمده است ضحاک یا اژی دهاک سه پوزه، سه کله، شش چشم دیو دروغ بسیار قوی است و می­خواهد با این همه دروغ که اهریمن به ضد جهان مادی آفریده جهان راستی را تباه سازد. درباره ضحاک نوشته­اند او جادوگر بود که ایرانیان ان را بیوراسف و از سرزمین بابل می­دانستند، بر جمشید غلبه کرد و پس از استقرار حکومت و فراغت خاطر به گرد آوردن جادوگران از هر گوشه و کنار کشور مبادرت می­کرد. همچنین صحبت از روایت هزاره بیوراسب یا هزاره دین ضحاکی شده است و یکی از هزاره­های عمر عالم به نام هزاره بیوراسب نامگذاری شده است.

تا اینجا موضوع ضحاک را از دید تاریخ برسی کردیم اما عده­ای هم عقیده دارند شخصی به نام ضحاک وجود نداشته و فردوسی بزرگ خواسته بعضی از حقایق تاریخی را به رمز و تمثیل بگوید.

تو این را دروغ و فسانه مدان          به یک سان رَوشن زمانه مدان

از او هر چه اندر خورد با خرد       دگر با ره رمز معنی برد

برآمدن مار از شانه آدمی نشانی از شست و شوی مغز جوانان و خاکی کردن مغز آنان از تفکر ـ اندیشه ـ خرد و پر کردن مغز از خرافات و جادوگری است آنجا که اهریمن به عنوان پزشکی مجرب غذای افعی­ها را منحصر به مغز آدمیان کرده است. جباران و ضحاکان زمانه برای تحکیم موقعیت و توسعه قلمرو خویش چاره ای نداشته­اند جز مبارزه با مغزها.

چو شاخ درخت آن دو مار سیاه      برآمد دگر باره از کتف شاه

این ضحاکان در تمام طول تاریخ بشر و در تمام دنیا حضور داشته­اند. به طوری که سینوهه پزشک فرعون در 3300 سال پیش می­گفت من با چشمان خودم دیدم فرزندی پدر خود را به قتل رساند. فقط برای اینکه یک علامت شاخ روی سینه­اش بود. ضحاک که کار او کشتن و غارت و سوزاندن است با تسلط بر خزانه­های جمشید و سپاه گوش به فرمان به جان مردم افتاده است و ثروت ملی را صرف تباه کاری می­کند و سپاه خویش را به جان ملت بی دفاع می­اندازد. مارهایی که از کتف او بیرون آمده­اند کنایه از طبیعت خون خوار و شهوت پرست ضحاک هستند مارانی که خوراکی جز مغز تازه نمی­پسندند آن هم مغز جوانان در آن روزگار و در آن فضای مسموم، خفقان زده بسیاری از مردم با شعار مرد میدان رضاییم و تسلیم تیر قضا، حکومت ضحاک را سرنوشت ابدی ملت ایران می­پنداشتند. در آیین ضحاک سراسر مملکت ملک موروثی و غنیمت جنگی ضحاکان است.

بیاورد ضحاک را چون نوند
چوبندی بران بند بفزود نیز
به کوه اندرون جای تنگش گزید
بیاورد مسمارهای گران
فرو برد و بستش بدان کوه باز
به بستش بران گونه آویخته

 

به کوه دماوند کردش به بند
نبود ازبد بخت ماننده چیز
نگه کردغاری بنش ناپدید
به جایی که مغزش نبود، اندر آن
بدان تا بماند به سختی دراز
وزو خون دل بر زمین ریخته

هر شاخ و برگی از روایات اسطوری حاصل تجربه­های تلخ و شیرین گذشتگان است که لعاب افسانه­ای بر آن کشیده برای نسلهای آینده باقی گذاشته­اند. روایات اسطوره­ای از مقوله اشعار کنایی و سمبولیک است. ضحاک ماردوش از صلب شیطان و از بطن جهالت جامعه قدم به عالم هستی نهاده است. جباران زمانه در طول تاریخ برای تحکیم موقعیت و توسعه قلمرو خویش چاره­ای نداشتند جز مبارزه با مغزها، ابلیس فتنه گر داستان ضحاک همه کوشش خود را می­کند تا سطح جهان از مردم تهی شود. کلمه مردم در زبان حکیم فردوسی معنایی بالاتر از آدمیزاد و بشر دارد. همچنان که مردمی در روزگار ما آن قدر فراوان نیست که صفت عام همه ابنای بشر باشد.

لازمه طبیعت ابلیس فریب مردم است و بستن چشم حقایق بین و ربودن عقل عاقبت اندیش ملتها. انتخاب ضحاک محصول جهل مردم بوده است. در حکومت ضحاک کشور تبدیل به گورستان خاموشان می­شود و عشرت کده کرکس فطرتانی که به عنوان مقربان مرکز قدرت به جان ملت می­افتند و با حرکات وارونه و احکام دیوانه خویش با سرنوشت مردم بازی می­کنند. ضحاک با تسلط بر خزاین جشمیدی و سپاه گوش به فرمانش، به جان مردم افتاده است و ثروت­ها را صرف تباه کاری می­کند و نیروی نظامی را به جای مرزبانی به جان ملت می­اندازد. خون آزادگان زندگی بخش نخل آزادی است. آنجا که پستی و رذالت مایه ترقی باشد ملت هویت تاریخی خود را می­بازد و ملت هویت باخته چون کودکی پدر کشته است که پیوند خود را با افتخارات گذشته از دست داده است.

با شیطان ساختن و به تخت و تاج رسیدن که جادوگری نیست. جادوگر در معنای خود به کسی اطلاق می­شود که با نیروی سحر و افسون چشم خِرد مردم را ببندد و واقعیتها را دگرگونه جلوه دهد و مردم را بفریبد.

ضحاک ماردوش در حکومت خود بدترین اراذل و اوباش را بر جان و مال مردم مسلط کرده است و با پراکندن کام دیوانگان و در هم کوفتن روح صراحت و شجاعت و درستی، ملتی را در لجن زار دروغ و فریب و فساد فرو برده است (اشاره به ضحاک 5000 سال قبل). ضحاک ریشه تعقل و تفکر را خشکانده بود و کاوه آهنگر در شاهنامه مظهر نیروی کار کشور ـ با فریاد رسای خویش ترجمان احساسات ملت است. ضحاک ماردوش یکی از مشهورترین اساتیر شاهنامه است. این اسطوره از آن جهت برای ما دارای اهمیت است که همه می­دانیم برآمدن خود کامگان و جباران یکی از ویژگی­های تاریخ ایران بوده است (مانند محمود غزنوی ترک ـ ناصرالدین شاه ـ آقامحمدخان قاجار) در داستان ضحاک می­بینیم که پس از قیام کاوه که حکومت به فریدون می رسد مردم از حاکم جدید خود فریدون آنقدر خوشحال هستند که تمام آزادی­های فردی و اجتماعی خود را بی آنکه بدانند تقدیم به فریدون می­کنند.

مردم در واقع بعد از هر انقلابی آزادی خود را به کسانی واگذار می­کنند که به شهادت مکرر تاریخ هرگز نمی­توانند آن را بعدها به آسانی از آنها پس بگیرند.

منابع:

1- جشن­های ایران باستان

2- تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران

3- ضحاک ماردوش

4- ماهنامه ایران امروز شماره (6) ـ دانشگاه فردوسی مشهد

5- شاهنامه فردوسی چاپ مسکو کامل­ترین نسخه شاهنامه

بیا تا جهان را به بَد نسپریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان گنج دنیا و کاخ بلند
سخن ماند از تو همی یادگار
فریدون فرخ فرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی

 

به کوشش همه دست نیکی بریم
همان به که نیکی بود یادگار
نخواهد بُدن مر ترا سودمند
سخن را چنین خوار مایه مدار
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
تو داد و دهش کن فریدون تویی

ای شادی، آزادی      روزی که تو بازآیی   با این دل، غم پرورد

من با تو چه خواهم کرد؟               غم هامان سنگین است

دلهامان خونین است                     از سر تا پامان خون می­بارد

ما سر تا پا زخمی               ما سر تاپا خونین      ما سر تا پا درد

ما این دل  عاشق را            در راه تو آماج بلا کردیم               می­گفتم:

روزی که تو باز آیی                              من قلب جوانم را

چون پرچم پیروزی   برخواهم داشت        وین بیرق خونین را

بر بام بلند تو           خواهم افراشت                   می­گفتم:

روزی که تو بازآیی            این خون، شکوفان را

چون دسته گل سرخی                  در پای تو خواهم ریخت

وین حلقه بازو را      در گردن مغرورت              خواهم آویخت

ای آزادی ! بنگر ! آزادی

این فرش که در پای تو گسترده­ست          از خون است

این حلقه گل خون است        گل خون است ...       ای آزادی!

از ره خون می­آیی              اما می­آیی و من در دل می­لرزم:

این چیست که در دست تو پنهان است؟

این چیست که در پای تو پیچیده ست؟

ای آزادی! آیا با زنجیر می­آیی؟ ...    ادامه مطالب وبلاگ در نوشته های پیشین یا ارشیو  سال قبل در بالای وبلاگ کلیک کنید.سالهای ۸۶-۷۷-۸۸

تئاتر در ايران:

سرگذشت تئاتر ايران در چشم انداز گذشته بسيار تاريك و سرنوشت آن تلخ است. يورش اسكندر ـ اعراب ـ مغول و ترك و ويرانه­هاي آنها در آن جايي كه از بناي باشكوه تخت جمشيد جز تلی از خاك و چند ستون و سرستون باقي نگذاشته بي گمان اگر هم تئاتري از ايران كهن و جود داشت هيچ نگذاشته است. ويل دورانت مي­گويد: از ادبيات و هنر قوم پارسها يك پاره سنگ يا يك نامه هم بر جا نمانده است. اما جان و روان ما ايرانيان بيرون از هر گونه تنگنا، آغشته به رسم و آيين­هايي بود كه ناب­ترين نمودهاي نمايشي از دل آنها بيرون جسته و بر تارك تاريخ نمايشي ايران درخشيده است. از مراسم ابتدايي گرد آتش درآيي­ها كه بگذريم، با رژه نمايشي كين ياسوگ سياوش (سه هزار سال ق.م) رو به رو مي­شویم كه يكي از پايه­اي ترين و تأثير گذارترين نمايش در ايران بوده است. خود مراسم تعذيه كه در سوگ سياوش و سوگ ايرج فرزند فريدون در ايران باستان اجرا مي­شده تئاتر مخصوص به ايران بوده است. همچنين نمايش­هاي كوسه بر نشين و مير نوروزي و ريشه يابي شود نشان اين رسم كهن در آنها به جا آورده مي­شود. تاريخ نمايش در ايران ورق مي­خورد و به نوروز خوانها (حاجي فيروز، آتش افروز، غول بياباني، كوسه گلين) و تخت حوضيها (نوروز پيروز، حاكم يك شبه) و لوطي گرها (بندباز، چوبين باز، بزباز) و نمايشهاي عروسكي (لعبت باز، خم باز، پهلوان كچل، شاه سليم) و گونه­هاي رنگارنگ نمايشي مانند غولك، مسخره، طلحك يا دلقك، سياه،‌رقص شاطر،‌ رقص ديگ به سر، صورت باز، شيشه باز، لال بازي و ... مي­رسد. ولي در ميان آنها تعزيه نوعي از نمايش ايراني مي­شود كه امروزه نيز در بيرون از مرزهاي اين خاك و بوم، تئاتر ايراني را با آن مي شناسند. تعزيه كه ريشه­اي كهن در نزد ايرانيان داشت از زمان آل بويه رنگ ديگري به خود مي­گيرد و از زمان صفويه در ايران به نوعي از مراسم سوگواري براي خاندان شهيد كربلا تبديل مي شود و در روند تاريخي به چنان درجه­اي از انگاره­هاي نمايشي مي­رسد كه گاه سرمشق غربيان شده است. تا آنجا كه تاريخ نشان مي­دهد وقتي در زمان قاجاريه، ناصرالدين شاه به اروپا سفر مي كند و از مشاهده نخستين تئاتر كه تا آن زمان ديده بود به حيرت مي­افتد و اين نشان مي­دهد تئاتر اروپايي تا آن زمان براي ايرانيان ناشناخته بوده است. در همين زمان بود كه به همت اميركبير كه مدرسه دارالفنون تأسیس كرده بود ايرانيان در آستانه آشنايي با اين عالم غريب قرار گرفتند (در زمان قاجاريه) (بايد توجه داشت خود مراسم تعزيه يك نوع تئاتر مخصوص سرزمين ايران بود). نخستين اقدام اين بود كه مدرسه دارالفنون داراي تماشاخانه­اي به گنجايش 300 نفر شد (سال 1266 ه.ش).

ناصرالدين شاه (به سفارش بزرگان) در سفرهاي فرنگ تئاتر كشورهاي اروپايي را پسنديد و مزين الدوله،‌معلم دارالفنون را مأمور كرد در تالار دارالفنون نمايشهايي بدهد و او نخستين كسي است كه تئاتر را از حالت تعزيه يا تقليد خارج كرد. ميرزا آقا تبريزي كه يكي از همراهان گروه اعزامي براي پوزش از دولت تزار روس به علت قتل گربيايدوف بود نسختين نمايشنامه نويس به زبان فارسي است كه نامش در تاريخ تئاتر ايران مي­درخشد. وجود نمايش نامه­اي در سه پرده به زبان فارسي در كتابخانه برلين بازگو كننده ردپاي تئاتر اروپايي در ايران است.

نخستين نمايشنامه اروپايي كه جلب توجه شيفتگان تئاتر را كرد مردم گريز يا ميرزانتروپ اثر مولير بود كه توسط ميرزا حبيب اصفهاني به فارسي برگردانده شد. پس از آن كم كم گروه­هاي تئاتري كه سعي در هم رنگ شدن با اين موج را داشتند يكی پس از ديگري پديدار شدند. نخستين گروه­ها در پارك ظل السلطان، امين الدوله و اتابك در كار نمايش شدند. پس از آن تئاتر در ايران توسعه مي­يابد. تئاتر ملي، مدرسه فرهنگ،‌شركت كمدي ايران (1295 ه.ش) جمعيت شهرزاد (1300 ه.ش)، كانون ايران جوان (1301)، كلوپ موزيكال مدرسه عالي موسيقي (1302)، كمدي اخوان (1303)، جمعيت باربد (1305)، استوديو رام كرمانشاهي (1308)، تئاتر سيروس (1308)، نمايشنامه تابستاني نكيسا (1309)، كانون صنعتي (1311)،‌آليانس فرانسنر (1312)، كلوپ فردوسي (1313)،‌كانون بانوان (1314)، كلاس تئاتر شهرداري تهران (1315)، هنرستان هنر پيشگي (1318)، تماشاخانه تهران (1320)، تماشاخانه هنر (1321)، تماشاخانه فرهنگ (1322). پس از آن گروه­هاي پراكنده اي هم به خود آمدند مانند تئاتر هنر (لاله زار) ـ تئاتر گهر (شاه آباد)، تئاتر كشور (كوچه برلين)، تئاتر فردوسي ـ پارس و ... .

گروه هنر ملي سرانجام در سال 1335 ه.ش با بينشی دگرگون به كوشش جوانمرد و نصيريان پا گرفت. اساتيد تئاتر از خارج كشور به ايران دعوت شدند. تا شيفتگان اين هنر را آموزش دهند. دكتر ديويد سون ـ پروفسور كويمبي و دكتر بلچر اولين كلاسهاي تئاتر را تشكيل دادند. اسكويي­ها از مسكو به ايران بازگشتند و بنيان گذار تئاتر آناهيتا شدند (1337) و بدين ترتيب در سال 1340 با آغاز فعاليت رشته نمايش در دانشكده هنرهاي زيبا تاثیر زيادي بر پيشرفت تئاتر گذاشت و نمايش نامه نويساني چون اكبر رادي ـ غلام حسين ساعدي ـ بهرام بيضايي ـ اسماعيل خلج ـ بهمن فرسي ـ عباس نعلبنديان و ... تأثيري نيكو بر تئاتر ايران گذاشتند. به علاقمندان هنر و تئاتر توصيه مي­كنيم كه كتاب تاریخ تئاتر به روايت ويل دورانت (گردآوري و تدوين عباس شادروان) را مطالعه كنند.

منبع: تاريخ تئاتر به روايت ويل دورانت ـ عباس شادروان ـ شركت انتشارات علمي و فرهنگي


تاریخچه خط در ایران

به یقین تمام ملل جهان در ایجاد خط سهیم نبوده­اند و همین طور هم اختراع خط در نقطه­ای از روی زمین آن هم با یک گام به وجود نیامده است و نیز برای پیدایش آن نمی­توان زمان خاصی تعیین کرد بلکه خط ابتدا از طرف برخی اقوام اختراع شده و توسط ملتی دیگر اقتباس و پس از دگرگونی و جرح و تعدیل رو به کمال رفته است. اکنون در تمام دنیا عقیده دارند فنیقیها در حدود 2500 سال پیش خط را اختراع کردند در حالی که در کاوشهای باستان شناسی سال 1380 در ملیان (شهر انشان) پایتخت ایلام قدیم در 50 کیلومتری تخت جمشید یک نوع خط کشف شده که به 5000 سال پیش باز می­گردد.

صنعت خط:

خط دارای وجود کتبی است و آن عبارت از کلمات و الفاظی است که هر ملتی مطابق با الفبای خود بر صفحه­های کاغذ رسم می کند. اقسام مراحل تطور و تکامل خط به این صورت است:

1- تصویری Pictorial

2- صوتی Pnonic

3- هجایی Cilabery

4- الفبایی alphabetic

1- خط تصویری:

در هزاران سال پیش که بشر هنوز زبان باز نکرده بود و هنوز لغتی نمی­شناخت تا حرف بزند و برای نمایش فکر و اندیشه خود نشانه­ها و خطوطی بر خاک و سنگ ترسیم می­کرد. این نوع خط که یادگار دوران کودکی بشر است و در مصر هم کشف شده است خط هیروگلیف (خط مقدس) خوانده می­شد و این خط نخست خط تصویری که پیکتوگرافی بوده و بشر در ابتدایی  ترین مرحله چیز نویسی مقصود خود را به صورت کشیدن اشیاء و ارتباط دادن آنها به یکدیگر به سایرین می­فهمانده است. به طور مثال برای اینکه شخصی دیگر را دعوت به شکار کند لازم بود شکل شکار را در حالی که تیری در پهلوی او فرو رفته ترسیم کند تا آن شخص به منظور او پی ببرد. خط هیروگلیف که به معنی کنده کاری مقدس می­باشد در حدود 3000 سال ق.م در مصر وجود داشته است و به تدریج مانند سایر کارها جاده تکامل را پیموده تا به شیوه امروز رسیده است.

2- ایدئوگرام (مفهوم نگاری):

این مرحله که نوشتن مفهوم خط است به مرور ایام از مرحله دوم به سوم پا نهاده است. کیفیت نگارش خط در این قسمت به این صورت انجام می­گرفت که به جای کشیدن تمام شکل شیئی مورد نظر قسمتی از آن را به طور رمز یا اختصار روی صفحه کاغذ می­آوردند. به عنوان مثال فقط کافی بود دو دست به علامت احترام گشوده شود که دلالت بر مفهوم تعارف و مهربانی می­کرد.

3- خط هجایی:

با گذشت زمان نیز حروف مصور تبدیل به حروف هجایی شد. در خط هجایی برای هر هجا به نام سیلاب Syllab علامتی موجود است مانند خط فارسی کنونی که در صورتی که اعراب را در نوشتن نگذارند قسمتی از آن هجایی است.


4- خط الفبایی:

این دوره که آخرین مرحله تکامل یافته خطوط به شمار می­رود صنعت خط گام بلندی به پیش گذاشت و برای هر یک از صداها علامت خاصی وضع شده است. بنام زبر، پیش، زیر، تنوین، جزم و ... دیگر از خطوط الفبایی قدیم خط میخی پارسی البته مخلوطی از الفبایی یا هجایی بوده و خط اوستایی نیز الفبایی است. تکامل اصلی در خط موقعی به وجود آمد که خط وارد مرحله الفبایی شد. الفبا به معنی اخص خود حدود 5000 سال پیش در ایران به وجود آمده و به تدریج به صورتهای مختلف به مناطق دیگر جهان رفته است.

لغت الفبا:

لغت الفبا از زبان فنیقی گرفته شده و اسم الفبا مدتها ثابت می­کرد فنیقی­ها مخترع آن بودند زیرا اسم آن از دو کلمه (آلفا و بتا) که در زبان فنیقی به معنی گاو و خانه است تشکیل شده است و این به واسطه شباهتی است که صورت گاو و نقشه خانه به این دو حرف دارند.

خط اوستایی:

در شاهنامه اختراع خط را به تهمورث زیناوند منسوب نموده­اند که چون تهمورث پادشاه پیشدایان در جنگ با اهریمن پیروز شد و دیوها مغلوب و اسیر پادشاه ایران شدند، از او خواستند آنها را نکشد و گفتند اگر ما را از بند رهایی بخشی در عوض تو را هنری یاد خواهیم داد که تا این زمان نشناخته باشی. عده­ای از زبان شناسان عقیده دارند پیدایش خط میخی ابتدا در مازندران بوده که به مرور روزگار راه تکامل و توسعه را پیموده است و مخترع آن ایرانها بوده­اند نه آرامیها. حدود 6100 سال پیش بنا به گفته برخی مورخین ایرانیان خطی داشته اند که کتابت و خواندن آن مشکل بوده است (همان طور که گفته شد کتیبه­ای به زبان مخصوص مربوط به 5000 سال قبل در سال 1380 در شهرانشان (ملیان) کشف شده است.) و در 3700 سال قبل اشو زرتشت خط
شگفت­آوری را اختراع کرد که موجب نشر علم و مذهب زرتشت گردید.

خطوط قدیم ایران عبارت بودند از:

1- دین دفتریه: یا خط دینی که اوستا را با آن می­نوشتند.

2- ویش دبیریه، 365 حرف: که با آن صداها ـ آهنگ­ها و اشارات و علایم قیافه و تعبیر خواب را ثبت می­کردند.

3- گستج: دارای 28 حرف که با آن عهدنامه­ها ـ اقطاعات و نامها و رموز را بر انگشتری و بر سکه­ها می­نوشته­اند.

4- نیمه گستج: دارای 28 حرف گرفته شده از خط گشتگ بوده و پزشکی و فلسفه را با آن می­نوشته­اند.

5- شاه دبیره: دارای 33 حرف که اختصاص به پادشاهان و خاندان سلطنتی داشته است.

6- راز مهریه: دارای 24 حرف که پادشاهان نامه­هایی را که برای شاهان کشورهای دیگر می­نوشته­اند با این خط بوده است.

7- راسی مهریه: دارای 24 حرف این خط منقوط بوده و در بیان مطالب منطقی و فلسفی به کار می­رفته است.

این 7 نوع خط از اقسام خط اوستایی بوده است و خطهای دیگری هم مانند هزوارش ـ فیرآموز (پیرآموز) و خط مانی هم در ایران وجود داشته است.

خط میخی هخامنشی:

کهن ­ترین اسنادی که در دست است از دوره هخامنشیان و به خط میخی است. حروف میخی مرکب از اشکال افقی و عمودی و منکسرست به صورت میخهای افتاده و ایستاده است و به همین سبب وقتی که اروپائیان در قرن 19 به آن برخوردند به آن خط میخی گفتند. این خط نخستین بار برای زبانهای میان دو رود یعنی آلامی ـ بابلی و آشوری به کار گرفته شد. پارسیان هم قبل از تشکیل دولت هخامنشیان این خط  رابرای زبان پارسی قدیم ایران به کار می­بردند.

در خطوط میخی ملل و اقوام دیگر از 800 تا چند هزار علامت برای نوشتن مصرف می­شد ولی ایرانیان با ابتکارات خود درآن تصرفات جالبی در خط میخی نموده و آن را به صورت الفبایی درآوردند. خط میخی ایرانی از چپ به راست نوشته می­شد و دارای 42 علامت بود و 42 علامت را برای صداهای مرکب به کار می­بردند 5 علامت برای کلمات (اهورامزدا ـ شاهنشاه ـ کشور ـ خدا ـ سرزمین) و 3 حرف هم برای حروف صدادار.

خط میخی با قلمی نوک تیز چوبی یا فلزی نوشته می­شد و به واسطه دشواری در نوشتن تنها جهت زینت سنگ نبشته­ها و سکه­ها به کار می­رفته است. در سال 1810 هانری راولنسن که از مستخدمین هند شرقی بود برای اولین بار موفق به خواندن خط میخی در ایران و میان دو رود شد و فصل تازه­ای در تاریخ ایران و جهان آغاز شد. خط میخی در زمان اشکانیان به تدریج منسوخ شد و خط آرامی جای آن را گرفت.

خط پهلوی (اشکانی و ساسانی):

درزمان هخامنشیان کم کم خط آرامی در میان مردم رواج گرفت و به جز کتیبه­ها که به خط میخی نوشته می­شد سایر نوشته ها با خط آرامی انجام می­گرفت. در دوره اشکانی از روی خط آرامی خطی پدید آوردند که خط پهلوی نامیده شد. با ظهور خط پهلوی خط آرامی به تدریج منسوخ شد. خط پهلوی مقطع و جدا از هم و از راست به چپ نگاشته می­شد و دارای 18 تا 25 حرف بود. خط پهلوی دو نوع بود خط پهلوی اشکانی و ساسانی ـ خط پهلوی ساسانی در کتیبه­ها مانند خط اشکانی منفصل نوشته می­شد.

به طور کلی امروزه زبان شناسان در مورد زبان ایرانی به سه دوره قائلند:

1- فارسی باستان که شاخه­ای از زبان اوستایی است و نیز با زبان کهن هندوستان یعنی سانسکریت نزدیکی بسیار دارد.

2- فارسی میانه که شامل پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی است.

3- فارسی جدید که زبان فارسی دری است و پس از اسلام رواج یافته است.

زبانهای فارسی عبارتند از: پهلوی ـ دری ـ پارسی ـ خوزی و سریانی.

1- پهلوی منسوب است به پهله که نام 5 شهر است: اصفهان ـ ری ـ همدان ـ ماه نهاوند و آذربایجان.

2- پارسی دری زبان شهر نشینان بود و منسوب به دربار پادشاهی بود و از میان زبانهای اهل خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ در آن بیشتر است.

3- پارسی که زبان موبدان و علما بود و مردم فارس به آن سخن می­گفتند.

4- خوزی زبانی بود که با آن، شاهان و امیران در خلوت و هنگام طرب و خوشی با اطرافیان خود سخن می­گفتند.

5- سریانی که زبان همگانی بود.

منبع: اصل و نسب دینهای ایرانیان باستان، استاد عبدالعظیم رضایی.

اهرام مصر

هرم خئوپس نزدیک گیزه (در مصر) که به نام مؤسس آن خئوپس فرعون مصر (2551 تا 2528 ق.م) نامیده می­شود. قدیمی­ترین و تنها اثر باقی مانده از عجایب هفت گانه جهان است. این هرم 6/146 متر ارتفاع دارد بر زیر بنایی به ابعاد متر 230×230. این هرم به دستور فرعون جوان خئوپس صادر شد. او می­خواست در این هرم به خاک سپرده شود و هِرم او بزرگتر و زیباتر و باشکوه­تر از تمام هرمهای فراعنه پیش از او باشد. قبل از اینکه نخستین قطعه از حدود 2 میلیون قطعه سنگ آهک که هرم با آنها ساخته شده است از یک معدن سنگ آهک در ساحل شرقی رود نیل حمل شود باید زمینی که خاک آن سفت و سخت باشد برای این کار انتخاب می­شد. در غیر این صورت هِرم در اثر جرم زیاد خود در زمین فرو می­رفت. آنگاه سطح زیربنای هرم صاف و هموار شد. برای این کار گرداگرد زمین زیر بنا دیوار آب بندی شده­ای از شن و سنگ ساخته شد. درون این چهار دیواری شبکه­ای از کانالهای متعدد عمود بر هم، تنگاتنگ و متصل به هم حفر گردید.

به طوری که زمین زیر بنا مانند صفحه شطرنج بسیار بزرگی به نظر می­رسید، این کانالها با آب پر شدند، ارتفاع سطح آب بر روی دیواره­های کانالها علامت گذاری شد، آنگاه آب کانالها تخلیه شد. سنگ تراشها تمام زوائد و برجستگی­هایی را که بالاتر از خطوط سطح آب بودند تراشیده و صاف و هموار کردند. آنگاه درون کانالها دوباره پر شد و صاف گردید. به گزارش هرودوت ساخت این هرم 20 سال طول کشید و حدود صد هزار نفر در ساختن این هرم (خئوپس) کار کردند. غذای کارگران تربچه ـ پیاز و نان بوده است. برای ساختن هرم بیشتر مصریان تمایل به این کار داشتند (به غیر از بردگان و اسیران سرزمین­های دیگر) چون هر مردی که همکاری می­کرد مسکن ـ غذا و دستمزد دریافت می کرد. برای ساخت هرم همیشه در اواخر ماه ژوئن انبوه کشاورزان روانه روستای گیزه می­شدند. آنها در آنجا در اتاقهای موقتی که به شکل پادگان و سرباز خانه بود در گروه­های 8 نفری تقسیم می­شدند و به معادن سنگ می­رفتند و در آنجا تخته سنگها را از کوه جدا ساخته و آن را با چکش ـ قلم ـ اره و مته به ارتفاع و پهنای 80 سانتی­متر و 145 سانتی­متر درمی آوردند. هر گروه تخته سنگ آماده شده خود را با کمک طناب و اهرم به زور و مشقت بر سورتمه­ای چوبی سوار می­کردند و آن را بر جاده­ای که از الوار چوبی بنا شده بود به ساحل رود نیل می­کشیدند. آن گاه تخته سنگ دوباره بر جاده­های چوبی تا محل ساختمان کشیده می­شد. به این ترتیب در مدت 20 سال کار، هسته هرم به وجود آمد که برجی متشکل از 128 طبقه بود. در پایان چهار وجه مثلثی شکل خارجی هرم با صفحاتی از سنگ آهک صیقل داده شده سفید پوشانده شد. صفحات خارجی با سخت ­ترین سنگ سنباده­ها مانند آینه صیقل داده شده بودند. آرامگاه خئوپس در آن زمان زیر نور خورشید یا ماه به طرز اسرارآمیزی مانند قطعه­ای کریستال بزرگ برق می­زد. درون این ساختمان یک سیستم راهروهای پیچ در پیچ وجود دارد که از طریق یک کانال به طول 47 متر موسوم به گالری بزرگ به اتاقی به طول 5/10 متر ـ عرض 30/5 متر و ارتفاع 80/5 متر موسوم به شاه نشین ختم می­شود. این اتاق به طور کامل با سنگ خارا پوشیده شده است. پس از مرگ فرعون جسد او که با دقت تمام با مواد خوشبو کننده، آغشته و مومی ­شده بود در شاه نشین دفن می­شد. امعا و احشا که از درون جسد خارج شده بود داخل محفظه­هایی خالی از هوا موسوم به کانوپ گذاشته می شد. تا 3500 سال درون هرم بزرگ از آسیب دست بشر مصون ماند چون مصریان عقیده داشتند مقبره­های پادشاهان توسط ارواح محافظت و نگهبانی می­شوند و هر کسی که به داخل هرم نفوذ کند او را به قتل می رسانند.

مأمون خلیفه عباسی به طمع به دست آوردن گنجهای بزرگ فرعون دستور حفر یک تونل را در هرم صادر کرد اما به جز فضله و مدفوع موشهای صحرایی چیزی نصیبش نشد تا اینکه در سال 1842 پادشاه وقت آلمان فردریک  ویلهلم چهارم یک هیأت اکتشافی را به رهبری باستان شناس ریچارد لپسویس به آنجا گسیل کرد.


تاریخچه موسی و قوم یهود

رامسس دوم فرعونی دیوانه بود که عاشق ساختن بناها و اهرام بزرگ بود. او برای ساختن اهرام به قوم بنی اسرائیل که در نزدیکی مصر سکونت داشتند حمله کرد و آنان را به بردگی گرفت تا از آنها در ساخت اهرام استفاده کند. قوم بنی اسرائیل در مصر سختی بسیار می­کشیدند و به آنها ظلم و ستم فراوان می­شد. موسی که یک میهن پرست بود و از آزار و عذاب هموطنانش در مصر رنج می­برد به این فکر افتاد که هر طور شده قوم بنی اسرائیل را علیه مصریان متحد کند. او پس از برگزیده شدن جهت پیامبری به نزد قوم خود رفت و گفت من از طرف خدا (یهوه برانگیخته شده­ام تاشما را از این رنج و عذاب اسارت و بردگی نجات دهم. یهوه قوم بنی اسرائیل را قوم برگزیده خطاب کرده و وعده داده است که اگر با هم متحد شوید شما را از شر فرعون و مصریان نجات خواهد داد. موسی برای اینکه قوم خود را با هم متحد کند لازم بود یک سری قوانین اخلاقی برای قوم خود بیاورد که به عنوان ده فرمان موسی شناخته شد.

یهودیان بابل

کوروش هخامنشی به بابل حمله کرد و یهودیان را از ظلم و ستم بابلیان آزاد ساخت به همین جهت آنها کوروش بزرگ را یک ناجی برگزیده خدا می­دانستند.

یهودیان پس از آزادی از بابل دو دسته شدند:

1- صدوقیان

2- مکابیان

پس از مدتی بین آنها اختلاف و جنگ درگرفت. آنها از حاکم روم خواستند تا بین آنها قضاوت کند و دعوی را فرو نشاند. حاکم روم وقتی اختلاف و تفرقه و ضعف یهودیان را دید از فرصت استفاده کرد و یهودیه را اشغال کرد و آنها زیر سلطه و ظلم و ستم رومیان قرار گرفتند تا اینکه عیسی مسیح ظهور کرد. وقتی یهودیان زیر ستم و یوغ رومیان قرار گرفتند به طور غیرعادی منتظر ظهور منجی نجات دهنده­ای شدند. دراین زمان افکار معنوی آنان موجب بروز یک سری مکاشفات درمیان آنهاشد. بعضی از یهودیان در ان زمان معتقد شدند در آخر الزمان که ظلم و جور همه دنیا را فرا گرفته مسیحا سوار بر اسبی از پشت ابرها می­آید و بدکاران را مجازات می کند، قوم بنی­اسرائیل را نجات می­دهد و حکومت عدل را برقرار می­کند. در این زمان بود که عیسی مسیح ظهور کرد که در ابتدا بسیاری از یهودیان به مخالفت و دشمنی با او برخاستند و بعضی هم با گرایش به او مذهب جدید مسیح را تشکیل دادند. در ابتدا یهودیان منجی خود را خاص قوم بنی اسرائیل می­­دانستند اما پس از آزادی از بابل و رو آوردن به ایران و آشنایی با افکار زرتشتیان دایره ظهور و فرمانروایی منجی خود را شامل حال همه مردم جهان قرار دادند و با همین آرزو و امید در طول قرنها روزگار را به سر برده و همه سختی­ها را تحمل کردند و در انتظار تحقق آرزوی خود بودند. (ظهور منجی آخرالزمان ابتدا در دین زرتشت تحت عنوان سوشیانت شکل گرفت).

منبع: تاریخ جامع ادیان ـ جان بی ناس.


فلسفه نيچه و چنين گفت زرتشت:

يكي از بنيان گذاران فلسفه هستي و نهضت اگزيستانسياليسم، فرد ريش ويلهم نيچه مي­باشد. تأثير و اهميت نيچه بيش از آن كه در پديد آوردن انديشه­اي خاص باشد در برانگيختن انديشيدن يا تفكر است. بيش از آن كه ساختن يك فلسفه باشد، در كشاندن به راه اي تازه­اي از فلسفيدن است. زبان او، بيشتر زبان شعر است تا فلسفه و او به فيلسوفان قبل از سقراط شبيه است همانند كساني كه بينش ژرف را در سخني كوتاه مي­آورند. فلسفه او آري گفتن به زندگي، برگرداندن ارزشها-اراده به قدرت ـ انسان برتر و بازگشت جاوداني مي­باشد. نيچه فلسفه خود را بر نقد انسان عصر جديد و انحطاط فرهنگي و اخلاقي او آغاز مي­كند و اين بي ارزش شدن برترين انديشه­ها يعني نيهيليسم است. نيچه بي ارزش شدن ارزشها را درمي­يابد ولي او مانند كي يركه گر مردم را به سوي ايمان از دست رفته نمي­خواند و بازگشت به گذشته را تعليم نمي دهد.نگاه او به آينده است. نيهيليسم براي او زمينه­اي براي تكامل است. او اين نكته را در كتاب چنين گفت زرتشت به زبان تمثيل باز مي­گويد: در اين كتاب جان انسان همانند شتر است. شتر رمز باربري و فرمان برداري و محترم دارنده ارزشهاي كهن است. افتخار او همانا بر دوش گرفتن و بردن سنگینترين بارها يعني بار سنگين ارزشهاي هزار ساله است. اما در ضمن تحول، شتر شير مي­شود و بار گران را بر زمين مي­افكند. بارگران به صورت اژدهايي درمي­آيد كه بر هر يك از فلسهاي آن يك تو بايد زرين مي­درخشد و راه را بر شير مي­بندد.

شير با اژدها مي­جنگد و آن را ازپادرمي­آورد و آنگاه به حسابي هر « تو بايد » يك « من مي­خواهم » مي­گذارد. كار شير نه گفتن به ارزشهاي كهن است ولي آفريدن ارزشهاي نو از او برنمي­آيد. پس دوباره  تحولی ديگر لازم است، تحولي تا شير كودك شود. كودك آغاز نو و جنبش نو است. كودك،‌بي گناهي، بازي و فراموشي است. او آري مقدس است.

كودك در سخن نيچه رمز فيلسوف است. فيلسوف به معنايي كه او به آن مي­دهد يعني آفريننده ارزشهاي نو، چنين است كه او از برگرداندن ارزشها سخن مي­گويد و با كوچك شمردن همه چيزهايي كه انسان مدرن، بزرگ مي­شمارد، واژگون سازي ارزشها را تعليم مي­دهد. برگزيدن كتاب به نام رمزي زرتشت از همين روست زيرا از يك طرف زرتشت اولين پيامبر و نخستين كسي است ك از اخلاق و نيك و بدسخن گفته و آن را تا برترين پايگاه متافيزيك كشانده است و خود او بايد آن را واژگون كند و از سوي ديگر تكيه زرتشت بر ارزشي كه به راستي ارزش است يعني راستي (راه در جهان يكي است و آن راه راستي است ـ سخن زرتشت پيامبر) و همين راستي است كه او را بر آن مي­دارد تا ارزشهايي را كه به راستي ارزش نيستند و از بنياد، رياكارانه­اند واژگون كند و چنان است كه گويي نيچه همان زرتشت است. يك زرتشت جديد كه پس از هزاره ها به بي ارزشي ارزشها يا نيهيليسم رسيده است و اكنون به فراسوي نيك و بد مي­نگرد. نيچه با سنجيدن سيستم­هاي گوناگون اخلاقي با يك ديد روان شناسي به اين نتيجه مي­رسد كه چه بسا بنياد بسياری از ارزشها و فضيلتها در كينه ـ نفرت ـ نقص و ناتواني است كه اين را در چهره­هاي متفاوت مي­بيند به همين دليل است كه مي­بينيم نيچه از تعاليم انجيل ـ دمكراسي ـ حكومت كمونيستي ـ انقلاب فرانسه ـ برابري ـ برادري و مردمي بودن متنفر است و توجه او به حكومت آريستوكراسي يعني حكومت دانايان و اشراف است و پا برهنه­ها در مسند حكومت جايي ندارند.

منبع: درآمدي بر فلسفه ـ دكتر ميرعبدالحسين نقيب زاده      ادامه مطالب وبلاگ در ارشیو یا نوشته های پیشین سالهای۱۳۸۸-۸۷-۸۶  حتما مراجعه کنید 

فلسفه اگزیستانسیالیسم یا انسان گرایی

وجود نگری، هستی گرایی یا وجود نگری یک جنبش فلسفی است که در قرن 19 و 20 در اروپا به وجود آمد. این جنبش به این دلیل اگزیستانسیالیسم نامیده شد که اعضاء آن در درجه اول به ماهیت وجود یا هستی که به طور کلی به مفهوم هستی انسان است، مجذوب بوده­اند. هر چند فلاسفه­ای که هستی گرا شمرده می­شوند اغلب با همدیگر توافقی ندارند و حتی از این که در یک گروه قرار داده شوند بیزارند، اما مسایل، علایق و عقاید آنها موجب شده است که در یک گروه جای بگیرند. وجودنگری در اصل با کار دو متفکر بزرگ در قرن 19 پدید آمد. سورن گیرکه گورفیلسوف دانمارکی که بانی این مکتب تلقی می­شود و فردریش نیچه فیلسوف آلمانی وادموندهوسرل، فیلسوف آلمانی نیز که بانی پدیده شناسی شناخته می­شود در جنبش هستی گرایی فرد مؤثری شناخته می شود. در بین نویسندگان مشهور قرن بیستم فرانسه آلبرکامو ـ ژان پل سارتر ـ سیمون دوبوا وگابریل مارسل ونیز فیلسوفان آلمان کارل یاسپرس ـ مارتین هایدگر ـ نیکلاس بردیف و فیلسوف یهودی مارتین بوبر از چهره­های شناخته شده اگزیستانسیالیسم بوده­اند. وجود نگری روش شناسی­هایی را که انسان را به عنوان شیئی تلقی می­کنند یا فرضیاتی را که رفتار را بر اساس واکنش به محرکها توضیح می­دهند، مورد پرسش قرار می­دهد. این مکتب فراتر از رفتارهای مشهود رفته و خود هستی را مورد سوال قرار می دهد. مکتب هستی گرایی یا وجود نگری با خود انسان سر و کار دارد و در این برخورد به کلی مساله ارث در مقابل محیط را به عنوان تعیین کننده­های رفتاری نادیده
می­گیرد. در عوض به اضطراب وجودی که عبارت از آگاهی ما از بودن و نبودن است و دومی اشاره­ای بر آگاهی ما از مرگ جوانان است، می­پردازد. برای جبران این آگاهی لازم است برای کسب امتیاز بکوشیم. یعنی توانایی زندگی با شأن و وقار و احترام به نفس. بوبر تفکیکی در روابط بین من ـ تو و من و او قایل شده است ولی قابل اعتماد است چون ذهنی است در حالی که دومی بی اعتبار است چون مضحک است. هستی گرایان معتقدند بشر با آزمایش افراطی ترین انواع تجربه­های انسانی خود را بهتر می­تواند درک کند. به ههمین جهت نوشته­های آنها در مورد مرگ و سایه آن بر زندگی، دشواری ـ اگر نه محال بودن ـ حفظ روابط رضایت بخش با دیگران، پوچی و بی هودگی نهایی زندگی، احتمال هراس انگیز خودکشی، بیگانگی شخص از محیط اجتماعی و سایر افراد و حضور دایمی ترس و اضطراب است. تمرکز آنان بر افراطی­ترین و هیجانی­ترین تجارب انسان در زندگی است. در اگزیستانسیالیسم اروپایی، که به خاور عمده در فرانسه زیر سایه اردوهای مرگ و کشمکش علیه نازی­ها پدید آمد، مفاهیم کلیدی ترس، دلهره، درماندگی و تهوع بوده است. اضطراب ترس تنها ماندن یا نبودن است. اساس آن این احساس است که خود مورد تهدید قرار
می­گیرد. پوچی هستی گرا در درون روابط معنایی پیدا می­کند.

منبع: فرهنگ جامع روان شناسی و روان پزشکی (جلد اول)، دکتر نصرت ا... پورافکاری.


مشاهير بزرگ جهان: مارکس و نهضت ماركسيسم

كركه گور در سال 1841 به برلين رفت. كركه گور رساله فوق ليسانس خود را درباره سقراط نوشت. ماركس هم هم زمان با او رساله دكتراي خود را درباره دمكريتوس و اپيكور نوشت به عبارت ديگر درباره ماده گرايي در دوران باستان. يعني كركه گور اگزيستا نسیاليست شد و ماركس ماترياليست تاريخي. كركه گور و ماركس در واقع هر كدام به روال خود، فلسفه هگل را مبناي كار خود قرار دادند. هر دو تحت تأثير تفكر هگل بودند ولي هر دو روح جهاني يا ايدآليسم او را رد كردند.

ماركس در آن زمان عقيده داشت تا امروز فيلسوفها جهان را به شيوه­هاي گوناگون فقط تفسير كرده­اند، مهم دگرگون كردن آن است. اين كلمات در تاريخ فلسفه نقطه آغازي به شمار مي­رود. انديشه­هاي ماركس هدف عملي يا سياسي داشت. ماركس تنها فيلسوف نبود،‌مورخ جامعه شناس و اقتصاددان هم بود. بايد توجه داشت آن چه را ماركسيسم خوانده مي­شود با تفكر خود ماركس يكي نيست. فردريش انگلس ـ لنين ـ استالين و مائو به نهضت ماركسيسم، لنينيسم ياري رساندند. ماركس عقيده داشت عوامل مادي جامعه، تا حد زيادي، شيوه انديشيدن ما را مشخص مي­كند و اين گونه عوامل مادي بي شك نقش تعيين كننده در تحول تاريخي داشته­اند. هگل نيروي پيش برنده تاريخ را روح جهاني يا عقل جهاني مي­خواند. ماركس ادعا كرد اين امر واقعيت را برعكس جلوه مي­دهد و سعي كرد ثابت كند تغييرات مادي است كه بر تاريخ اثر مي­گذارد. روابط معنوي دگرگوني مادي پديد نمي­آورد برعكس دگرگوني مادي است كه روابط معنوي تازه به وجود مي آورد. ماركس به ويژه تأكيد ورزيد كه نيروهاي اقتصادي جامعه است كه باعث تغيير مي­شود و تاريخ را پيش مي­برد. ماركس روابط مادي ـ اقتصاد و اجتماعي را زير بناي جامعه مي­ناميد و نهادهاي گوناگون سياسي، قوانين ـ دين ـ اخلاق ـ هنر ـ فلسفه ـ علوم ـ موسيقي ـ تئاتر و ... را روبناي جامعه مي­خواند. هر خانه يك زير بنا و يك سقف دارد. سقف خانه بدون زير بنا نمي­تواند وجود داشته باشد. پي و پايه ساختمان ـ زيربناي آن ـ بسيار مستحكم و نگهبان همه ساختمان است. ماركس عقيده داشت روابط مادي هم به همين طريق نگهبان افكار و انديشه­هاي جامعه است. روبناي جامعه در واقع بازتابي است از زيربناي جامعه. به عبارت بهتر در يك جامعه وقتي فرهنگ و تمدن و علوم رشد مي كند كه مردم آن داراي ثروت كافي باشند و عدالت و آموزش و پرورش و دانشگاه و ... در اختيار همه مردم باشد.

1- در زيربناي جامعه (شالوده ساختمان) اساسي ترين سطح آن شرايط توليد خوانده مي­شود. شرايط يا منابع طبيعي كه در اختيار جامعه است.

مربوط به چيزهايي چون آب و هوا و مواد خام است. اينها پايه و شالوده هر اجتماع است و اين پايه و شالوده نوع توليد هر جامعه را تعيين مي­كند و به همين ترتيب، سرشت و فرهنگ كلي آن را.

2- سطح يا پله بعدي وسايل توليد جامعه است. مقصود ماركس انواع ابزارها و تجهيزات و ماشين آلات و مواد خاص است كه در جامعه يافت مي­شود.

3- سطح و پله سوم زيربناي جامعه است. يعني كساني كه مالك وسايل توليدي هستند، تقسيم كار يا چگونگي توزيع دست رنج و مالكيت را ماركس روابط توليدي جامعه ناميد. به گفته ماركس دستاورد زير بناي جامعه است ماركس قبول داشت كه شرايط روبنايي جامعه مي­تواند تأثير متقابل بر زيربناي جامعه بگذارد ولي قبول نداشت كه روبناي جامعه از خود تاريخ مستقلي داشته باشد. مي­گفت تحول تاريخي از جامعه برده داری قديم به جامعه صنعتي امروزي، بيش از هر چيز نتيجه تغييرهاي زير بنايي جامعه بوده است. ماركس عقيده داشت انسان با كار خود بر طبيعت اثر مي­گذارد و آن را دگرگون مي­كند ولي در اين فرآيند، طبيعت هم بر انسان تأثير مي­بخشد و آگاهي او را تغيير مي­دهد. در زمان ماركس كارگران در محيط سرد و يخ زده سالن توليد روزي 12 ساعت كار مي­كردند. دستمزدها پايين بود اين وضع شرايط اجتماعي اسفناكي پديد آورده بود كه كارکه بايد نشانه شرافت انسان باشد كارگر را به حيوان باربر تبديل كرده بود. وضعيت نابسامان كارگران در آن زمان خون ماركس را به جوش آورده بود. در آن زمان اختلاف طبقاتي شديدي بين مردم پديد آمده بود. در سال 1848 بود كه ماركس عقايد خود را تحت عنوان شبحي بر اروپا سايه افكنده است را منتشر كرد. نهضت او موجب دگرگونيهاي بزرگي شد و توانست تا حد زيادي با جامعه غير انساني آن زمان مبارزه كند اما پس از ماركس پيروان او مانند لنين و استالين در عقايد و روش خود راه افراط پيمودند و موجب ستمگريهاي فراوان به مردم،‌زندانهاي مخوف و وحشتناك كه شرح بعضي از آنها را جرج ارول در كتاب خود شرح داده است را ايجاد كردند و نشان دادند كه سرزمين موعود و مدينه فاضله­اي كه ماركس قصد ايجاد آن را داشت امري محال است و چه بسا خود ماركس كه روش خود را بيان كرده بود هرگز به اداره كنندگان جامعه كمونيست مانند لنين و استالين فكر نكرده بود كه همين­ها بعدها چه جنايات مخوفي را عليه مردم به كار مي­برند. از كليه علاقمندان به فلسفه پيشنهاد مي­كنيم كتابهاي دنياي سوفي ـ درآمدي به فلسفه ـ تاريخ فلسفه (ويل دورانت) ـ لذات فلسفه (ويل دورانت) ـ تاريخ فلسفه غرب (برتر اندراسل) و ماجراهاي جاودان در فلسفه (هنري توماس) را مطالعه نمايند.

منبع: دنياي سوفي ـ مولف يوستين گردِر ـ ترجمه حسن كامشاد

اصول ماکیاولیسم یا قوانین اهریمن:

اصول ماکیاولیسم که امروزه توسط حکومتهای استبدادی و ضحاکان افعی به دوش اجرا می­شود توسط ماکیاول در قرن 15 میلادی نوشته شد. در سال 1498 ساوونارولا را به جرم اعتقاد راسخی که داشت در آتش افکندند و ماکیاول که یکی از تماشاگران این صحنه بود نتیجه گرفت در دنیای کنونی ما راستی و درستی بدترین سیاست­هاست. این عقیده در ذهن او شکل گرفت و بعدها به صورت یکی از شریرترین اصول برای پادشاه تجلی کرد. ماکیاول اعلام کرد تزویر و تقلب و دروغ کوتاه­ترین راه کسب پیروزی در سیاست است.

(آدمی در عالم خاکی نمی­آیدبه بار           

عالمی دیگر بیاید ساخت و از نو آدمی)

تعلیمات او دستورالعمل ستم گری و فریب کاری است. ماکیاول الهام بخش حادثه جویان سیاسی و همه کسانی بوده است که معتقدند هدف وسیله را توجیه می­کند. ماکیاول کتابهای چندی را در سیاست (منظور نیرنگ و دروغ) به رشته تحریر درآورد. اصول اخلاق را در زندگی خصوصی و عمومی یکباره مخرب کرد. جوانمردی را یک سم خطرناک و خودکشی سیاست نامید و جنگ از روی صداقت را احمقانه خواند و اعلام کرد در سیاست جنگ، راستی و درستی معنی ندارد و هر کاری می­توان انجام داد. اگر باید به دشمن خنجر زد باید متوجه بود وان را از پشت فرو برد. ماکیاول به هیچ روی توجهی به بهبود زندگی مردم ندارد و تنها علاقه­اش ترقی و پیشرفت شاه زاده است. در اینجا اصول عقاید ماکیاول (یا احکام وحشیانه او) که سرمشق قلعه حیوانات است را به صورت اعتقاد نامه ماکیاول خلاصه می­کنیم تا تصویر روشنی از کتاب شهریار در ذهن شما نقش بندد.

کتاب شهریار را ماکیاول برای پادشاهان برای حکومت بر مردم نوشته است:

1- فقط در پی منافع و علایق خود باش.

2-هیچ کس را جز خود، محترم مشمار.

3- بدی کن ولی چنان رفتار کن که قصد نیکی داری.

4- طماع باشد و در جمع مال بکوش.

5- خسیس باش.

6- خشن و بی رحم باش.

7- تا فرصت داری در پی فریب و نیرنگ باش.

8- دشمنان را از بین ببر و در صورت لزوم به دوستان هم رحم نکن.

9- در رفتار با مردم زورگویی و تجاوز را بر نرمش برتری ده.

10- در باب هیچ چیز، غیر از جنگ فکر نکن.

ماکیاول از نظر اخلاقی کور بود و انسانها را گروه پراکنده­ای از مردمان ساده لوح و احمق و ستم پیشه می­دید. او عقیده داشت ستمگر باید ساده لوحان را در راه مقاصد خویش مورد استفاده قرار دهد. ماکیاول عقیده داشت در دنیای ما قانون جنگل حاکم است و حق با زور است. در جای دیگر می­گفت ملت نیک بخت ملتی است که یک پادشاه داشته باشد و مردم مانند حیوان طوق بندگی او را بر گردن گیرند. ماکیاول می­گفت یک پادشاه باید رقیب خود را به هر شکل شده نابود کند زیرا یک مرد جاه طلب نباید تاب دیدن رقیب را داشته باشد. او به پادشاهان توصیه می­کند برخلاف عدل و داد و انسانیت و ایمان و جوانمردی رفتار کنند. مهم این است که مردم نباید از این اعمال آگاهی یابند بلکه باید آنها را احمق کرد و این اندیشه را در ذهنشان رسوخ داد که او مردی نجیب، مردم نواز، حامی طبقه ضعیف و کارگر است. بگذار رحم و ملاطفت بر زبانت باشد و خبث و اهریمن در دلت، یک شاه زاده بر طبق دستورات حیوانی ماکیاول باید فقط به فکر منافع خود باشد و به حقوق دیگران توجه نکند و عقیده دارد تا می­توانی غارت کن و زبان بدگویان را با هر شیوه­ای ببند. ثروت خود را بیندوز و از مال مردم خرج کن. وظیفه پادشاه این است که همه را غلام و برده کند و هرگز ملایم نباشد. او پادشاهان را اندرز می­دهد برای سرکوبی رقیبان به قصد و عمد خشونت نشان دهید و خشم شیر و حیله گری روباه رادر خود بپرورانید. آن که شیوه روباه را بهتر آموخته و به کار می­بندد موفق­تر است. به اعتقاد او زور و قدرت از عدل و داد مهمتر و نیرنگ و ریاکاری از حقیقت نیرومندتر است.

ماکیاول می­گفت مردم باید از تو بترسند، شهزاده رقیب خود را امان نده و از میان بردار و خانواده او را نیست و نابود کن. باید ستمگری بد نهاد و کامل عیار بود. جنگ مهمترین اشتغال وحشی برگزیده ماکیاول است.

یک شاهزاده باید بیشتر اوقات خود را صرف آموختن فن خونریزی و کشتار کند. فلسفه ماکیاول فلسفه حکومت اشراف یا گرگهای مهربان است. لرد بیکن که حکمت و شرارت را در خود جمع کرده اصول ماکیاول را به همه پادشاهان توصیه می­کند و گفته که حداکثر ریاکاری و حداقل راستی و درستی را در کارها شیوه خود سازند.

نتیجه ­کلی:

باید توجه کرد عصری که ماکیاول در آن می­زیست عصر خشن قرون وسطی بود که عصر شکار حیوانات و سوزاندن و آتش زدن کسانی بود که برخلاف عقاید معمول نظری ابراز می­کردند. عصر به آتش کشیدن برنئوی اخترشناس و محاکمه گالیله بود. بعدها ناپلئون ـ قیصر ـ ویلهلم ـ هیتلر ـ موسولینی ـ لنین ـ استالین و صدام حاکم عراق ـ پیرو اصول اهریمن ضحاک گونه ماکیاول شدند.

منبع: ماجراهای جاودان در فلسفه ـ مؤلف هنری توماس ـ ترجمه احمد شهسا.


معایب دمکراسی (قسمت دوم)

نظریه سیاسی ارسطو:

نظریه سیاسی ارسطو در کتاب سیاست (پولیتیکا) آمده است. ارسطو بر آن است تا بهترین نوع زمامداری را تعیین کند. آنجا که ارسطو به تأثیر افلاتون سخن می گوید بر آن است که جامعه آنگاه خوب است که زمینه تحول اخلاقی شهروندان را فراهم آورد به گونه­ای که شهروند خوب همانا انسان خوبی باشد. بهترین جامعه آن است که بهترین زندگی را برای شهروندان ممکن سازد. از این رو این نکته باید سنجیده شود که زندگانی خوب کدام است.

ارسطو از این سنجش نتیجه می­گیرد که زندگانی خوب، زندگانی آسوده و همراه با شایستگی اخلاقی است که همانا میانه روی و اندازه نگهداشتن در کارهاست. از این دیدگاه ارسطو زمامداری سه گونه است: دو گونه را که با زیاده روی همراهند بداست و گونه سوم که میانه آنهاست خوب می­داند. دو گونه حکومت بد یکی دمکراسی است که حکومت لجن سالاری یا مردم بی چیز و ندار یا پرولتاریا یا حکومت پابرهنه هاست. مردمی که بر اثر سختی­های روزگار پر از کینه و نفرت و عقده و بدخواه و تنگ نظرند و چون به قدرت برسند به ستمگری می­پردازند و نوع دوم حکومت اولیگارشی یعنی حکومت دسته­ای از توانگران و زورمندان است که با یکدیگر همدست شده زمام جامعه را به دست گرفته اند. اینان نیز که هم از آغاز کودکی به اعتبار زر و زور خود به لگام گسیختگی و زورگویی خو گرفته، فاسد شده اند نه به سود جامعه بلکه تنها به سود خود حکم می­رانند. چنین جامعه­هایی پایدار نخواهند بود. ولی به هر نسبت که شمار مردمی که میان این دو طبقه­اند یعنی مردم طبقه میانی، بیشتر باشد و به هر نسبت که تأثیر آنها در جامعه بیشتر باشد، به همان نسبت جامعه پایدارتر خواهد بود. از این روست که ارسطو بر ان است که قانون گذاران، حتی در حکومتهای دموکراسی و اولیگارشی، باید به مردم طبقه میانی نظر داشته باشند، زیرا پایداری و سلامت جامعه به همین طبقه وابسته است. ارسطو با دیدی دیگر زمامداری را سه گونه می­شمارد. زمامداری یک نفر، زمامداری یک طبقه و زمامداری همه. صورت درست حکومت آن است که سود و صلاح همگان در نظر گرفته شود و صورت نادرست آن است که تنها سود حکمرانان را تأمین کند. شکل درست زمامداری فردی، پادشاهی است (پادشاهی در معنی خوب آن، چرا که اقسام بد پادشاهی نیز یافت می­شود) و صورت نادرست حکومت فردی ، خودکامگی یا استبداد tyranny است. صورت درست زمامداری یک طبقه، آریستوکراسی است (آریستوکراسی در معنای خوب آن که زمامداری شایسته­ترین افراد است وگرنه نوع بد آن پدید می آید.)

و صورت نادرست آن اولیگارشی یعنی حکومت گروهی از توانگران یا زورمندان است. صورت درست زمامداری همه، پولیتیاست (که گاه به جمهوری ترجمه می کنند). در این نوع زمامداری، کسانی که شایسته ترند به زمامداری برگزیده می شوند و هر کس به کاری می­پردازد که شایستگی آن را دارد. همه در برابر قانون یکسانند و سود و صلاح همگان در نظر است و صورت نادرست حکومت همگانی، دمکراسی است که زمام کارها به دست مردم بی سواد، جاهل، شارلاتان و مردم فریبان متقلب خوک صفت است. در حکومت دمکراسی سود و صلاح همگان یعنی کل جامعه در نظر نیست، بلکه تنها سود مردم ندار و پرولتاریای داخلی در نظر است که پس از به دست گرفتن قدرت به ستمگری می پردازند.

منبع: لذات فلسفه ـ ویل دورانت

خدایان سرزمین هند

آیین هندو که جای آیین بودا را گرفته بود، نه فقط یک دین بود و نه دین تنها بود، بلکه آمیزه­ای از ایمانها و ایینهایی بود که پیروانش چهار صفت مشترک داشتند. نظام طبقاتی و رهبری برای همه را به رسمیت می­شناختند، گاو را به خصوص در مقام الوهیت احترام می­گذاشتند. قانون کرمه و تناسخ و حلول ارواح را قبول داشتند و به جای خدایان ودایی، خدایان جدیدی به کار آوردند. ویژگی خدایان آیین هندو نوعی نمایش تشریحی و مبالغه آمیز اعضای بدن بود که به طور مبهم و مرموزی دانش و کوشش و یا قدرت فوق العاده را مجسم می­کردند به طور مثال بر همای جدید چهار سر  وصورت داشت و کار تیکیه شش تا، شیوا سه چشم داشت و ایندرا هزار تا و کما بیش هر خدایی چهار دست داشت. ویشنو خدای عشق بود که بارها به هیأت انسانی درآمده بود تا به انسانها یاری کند. بزرگترین تجلی او کریشنا بود. در نظر هندوان سه فرآیند مهم در زندگی و جهان هست، یعنی آفرینش و نگهداری و ویرانی. از این رو الوهیت در نظر آنان سه شکل اصلی دارد. یکی برهمای آفریننده است، دیگری ویشنوی نگاهدارنده و سه تای دیگر شیوای ویرانگر . اینها سه گانگی (تریمورتی) یا سه صورت اند که همه هندوان مگر جینها آنها را می­پرستند. شیوا پرستان مؤمن با خاکستر تپاله گاو بر بالای ابروانشان خطوط افقی می کشند یا لینگه می­بندند و آن شکل آلت رجولیت است که یا بر بازومی­بندند یا به گردن می­آویزند. پرستش شیوا یکی از عناصر بسیار کهن و ژرف و هراس انگیز آیین­های هندوست. شیوا پرستی کهن ترین ایمان زنده جهان است. هندوها شیوا را خدای ستم و ویرانی می­دانند و تجسم آن نیروی کیهانی است که تمام اشکالی را که واقعیت به خود می­گیرد. همه سلولها ارگانیسم­ها، همه انواع، اندیشه­ها، کارها، همه سیارات و تمام اشیاء را نابود می­کند. در فلسفه شیوا پرستی بدی توزان نیکی است. ویرانی هم پای آفرینش گام می­زند. هر تولدی جنایت بزرگی است که با مرگ کیفر می­بیند. همانگونه که مرگ کیفر تولد است، تولد هم ناکامی مرگ است و همان خدایی که رمز ویرانی است همان در اندیشه هندو، نمایشگر آن شهوت و تنداب تولید مثل است که با استمرار نسل مرگ فرد را جبران می­کند. در برخی نقاط هند همسر شیوا (پاروتی ـ اوما ـ دورگا) را در انظار خدایی تصویر می­کنند که با دهانی گشوده و زبانی درامده و اراسته به ماران، برجسدی می­رقصد، گوشواره هایش مردگان و گردنبندش رشته­ای از جمجمه و چهره و پستانهایش خون آلود است. در دور دست از چهار دستش شمشیری و سری بریده دارد و دو دست دیگرش را برای برکت و حمایت گشوده است. زیرا کالی ـ پاروتی هم الاهه مادری و هم عروس ویرانی و مرگ است. هم می­تواند مهربان و هم ستمگر باشد. در سرزمین هند بالغ بر سی میلیون خدا وجود داشتند در ذهن هندو، میان جانور و انسان شکافی نبود، هم حیوان و هم انسان هر دو روان داشتند و روانها هم همواره از انسانها در جانوران و نیز از جانوران در انسانها حلول می­کردند. به طور مثال فیل را پسر شیوا می­دانستند. افعی و مار ترسناک بودند و از این رو خدا به شمار می­آمدند و هر سال مردم در یک جشن دینی که به احترام مارها برگزار می­شد دم سوراخ مارها رفته و برای آنها شیر و موز می­بردند. برای هندو گاو مقدس ترین جانوران بود. شاید روزگاری، سیاستمداری فرمان به تحریم کشتن گاو زده بود تا این حیوان بارکش را برای جمعیت انبوه هند حفظ کند. برهمنان هرگز گاو را نمی­کشتند اما بیوگان را زنده زنده می سوزاندند رسم ساتی). حقیقت این است که حیوان پرستی (توتمیسم) در هر قومی وجود داشته است. در هند هر مذهبی چنان چه مالیات خودرا می­پرداخت اعتبار نامه می­گرفت. سرانجام کمابیش هر خدایی جلوه و صفت یا تجسم خدای دیگری شد، تا آنجا که همه این خدایان در اذهان هندو با هم آمیختند، شرک نخست به صورت همه خدایی وبعدها مبدل به وحدت یا یکتاپرستی شد. گاو برای هندیان آنقدر مقدس بود که جایی را که می­خواست بخوابد با تپاله گاو تطهیر می­کرد و اگر هندو می­خواست خودکشی کند آنقدر در تپاله گاو می­ماند تا مرگش سر می­رسید.

فلسفه اوپانیشادها:

شوپنهاور گفته است: در تمام جهان هیچ مطالعه­ای چون او پانیشادهاتا این حد سودمند و تعالی بخش نبوده است. تسلای زندگی من بوده و تسلای مرگ من هم خواهد بود. در اوپا نیشاد کهن ترین فلسفه و روان شناسی موجود نژاد بشر را می­توان یافت. اوپانیشادها کوشش لطیف و جسورانه حیرت آور انسان است برای فهمیدن جان و جهان و بستگی میان آن دو. وازه اوپانیشاد (او په نشد) مرکب است از یک جز upa(اوپه) به معنای پیش و نزدیک و کنار و Sad (شد) به معنای نشستن یا گفتگو های انجمن پنهان. این نزدیک نشستن کم کم معنی تعلیم پنهان یا تعلیم درونیان را گرفت که استاد در نهان آن را به بهترین شادگردانش می­سپرد.

آنها عقاید، خلاصه­ها و درسهای مردان بسیاری است که در آنها فلسفه و دین هنوز به هم آمیخته­اند. آنها می­کوشیدند آن واقعیت ساده و ذاتی را که بستر کثرت ساختگی اشیا است را بفهمند و با احترام به آن یگانه شوند. این متنها پر است از سخنان مبهم و متناقض و گاهی هم مقدم بر تمام تندباد پرگویی هگلی است. موضوع اوپانیشادها فلسفه از کجا آمده­ایم، کجا زندگی می­کنیم و به کجا می­رویم؟

ای سرور، در این بدن بی جوهر که آمیزه­ای است از استخوان، پوست، عضله، مغز ، پوست، عضله، مغز ، خون، مخاط، اشک، آب بینی، مدفوع، ادرار، باد، زرد اب و کامها.

بلغم، از برآوردن کامها چه حاصل در این تنی که گرفتار میل، خشم، آز، فریب، ترس، ناامیدی، رشک، جدایی از آنچه آرزو می کنیم. پیوستن به آنچه از آن بیزاریم، گرسنگی، تشنگی، ضعف و پیری، مرگ و بیماری، اندوه و ... است.

ازبر آوردن کامها چه حاصل؟ و ما می­بینیم که تمام این جهان چون حشرات، علفها و این درختهایی که پدید می­آیند و از بین می روند ... از چیزهی دیگر، خشکیدن اقیانوسهای بزرگ، فرو افتادن قلل کوه، انحراف ستاره قطبی است ... غرقه شدن زمین است ... در چنین دایره وجودی چه حاصل از برآوردن کامها، که مرد چون آن کامها را برآورد، بارها بازگشت او به این جا به زمین دیده خواهد شد.

منابع: 1- تاریخ تمدن ویل دورانت

2- ادیان و مکتبهای فلسفی هند

3- تاریخ ادیان جلد (3) عبدالعظیم رضایی


اشعاری از ولتر در وصف زندگی

اگر بگویی که من در برابر این توده بزرگ (کیهان) ذره­ای ناچیز هستم.

در پاسخ خواهم گفت بلی، ولی تمام حیواناتی که محکوم به مرگ هستند و تمام موجوداتی که از حس برخوردارند، مبتلای درد و رنجند و همچون من در میان درد و اندوه جان می­سپارند. آن کرکسی که به ولع تمام بر شکار خود پیروز شده و به شادی تمام مشغول  دریدن اندام غرقه به خون اوست، همه چیز را به مراد خود می­بیند، اما در این میان شاهین به نوبه خود با منقار تیز خویش این کرکس را از هم می­درد و مردی.

با گلوله رگبار خود این عقاب مغرور را می­کشد و آن گاه

خود این مرد در میدان جنگ، بر روی خاکها زخمی و خون آلود

در میان کشتگان جان می­سپارد و طعمه لاشخوران

و کرکسان و زاغان می­گردد.

بدین ترتیب همه اعضای جهان در رنج به سر می­برند.

همه برای رنج کشیدن می­زایند و همه همدیگر را از میان می­برند.

و شما از این اجزای شوم و منحوس و از بدبختی­های آنان

می­خواهید سعادت کلی بسازید!

بیچاره ضعیف بدبخت! در این کار چه معنایی نهفته است که

با ناله فریاد برمی­آوری و می­گویی که هر چیزی به جای خویشتن نیکوست؟

ولی این جهان دروغ تو را فاش می­کند و حتی دل خودت نیز صد مرتبه اشتباهات اندیشه­ات را آشکار می­سازد ...

پاسخ با هوش­ترین و آگاه­ترین مردمان چیست؟

 

هیچ! ما از خواندن و فهمیدن کتاب سرنوشت عاجزیم.

انسان از خودش بیگانه است و نمی­داند که چیست و کجاست و از کجا آمده است؟

ذراتی هستند که بر روی این توده گل و لای در تعبند

و مرگ آنها را فرو می­برد و تقدیر با آنها بازی می­کند.

ولی ذرات متفکری که به هدایت اندیشه آسمانها را پیموده­اند.

در اعماق بی پایان سر درگم هستند و لحظه­ای قادر به شناختن خود نیستند.

این دنیا که نمایشگاه غرور و اشتباهات است،

پر از تیره بختانی است که از سعادت دم می­زنند

من در روزگار پیشین با لحن آرامتری

از لذات فرح بخش و اصول دلپذیر سخن می­راندم

اما به طول زمان و با معاشرت با مردم، در روزگار پیری

دریافتم که این بشر گمراه سخت ضعیف و زبون است.

در دل تاریکی نشان روشنی می­جستم

و زبان ناله و شکایت نداشتم و جز رنج کشیدن راهی در پیش من نبود.

اریک فروم، یک روان کاو کارآزموده و مشهور و مؤلف کتابهای با ارزشی نظیر هنر عشق ورزیدن، گریز از آزادی و انسان برای خویشتن است. در سال 1900 در فرانکفورت آلمان به دنیا آمد. تحصیلات خود را در دانشگاه هایدلبرگ و مونیخ و سپس در انستیتوی روان کاوی برلین به پایان رساند. وی در کشورهای آلمان ـ مکزیک و ایالات متحده، از جمله در کالج بنینگتون، دانشگاه ایالتی میشیگان و دانشگاه نیویورک تدریس کرده است. روان کاوی و دین ـ زبان از یاد رفته ـ بحران روان کاوی ـ داشتن یا بودن ـ آیا انسان پیروز خواهد شد؟ هنر عشق ورزیدن ـ انقلاب امید ـ به نام زندگی ـ گریز از آزادی ـ جزم اندیشی مسیحی و فراسوی زنجیرهای پندار کتابهای مهم اریک فروم هستند.

منبع: تاریخ فلسفه، ویل دورانت ـ ترجمه عباس زرهاب

در ستایش مرگ

مرگ

چه لغت بیمناک و شورانگیزی است. از شنیدن ان احساسات جان گدازی به انسان دست می­دهد. خنده را از لبها می­زداید، شادمانی را از دلها می­برد، تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه­های پریشان را از جلو چشم می­گذراند.

زندگی ازمرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنین تا مرگ نباشد زندگی وجود خارجی نخواهد داشت. از بزرگترین ستارگان آسمان تا کوچکترین ذره روی زمین دیر یا زود می­میرند. سنگها، گیاهها، جانوران، هر کدام پی در پی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار شده در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار می­گردند، زمین لاابالی گردش خود را در سپر بی پایان دنبال می­کند، طبیعت روی بازمانده انها دوباره زندگی را از سر می­گیرد.

خورشید پرتوافشانی می­کند، نسیم می­وزد، گلها هوارا خوشبو می­گردانند، پرندگان نغمه سرایی می­کنند، همه جنبندگان به جوش و خروش می­آیند. آسمان لبخند می­زند، زمین می­پروراند، مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگی را درو می­کند. مرگ همه هستی­ها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می­کند. نه توان گر می­شناسد نه گدا، نه پستی و نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد، گیاه و جانور را در کنار یکدیگر می­خواباند، تنها در گورستان است که خون خواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می کشند، بی گناه شکنجه نمی­شود، نه ستمگر است نه ستم دیده، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده­اند. چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمی­ببینند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگی را نمی­شنوند. بهترین پناهی است که برای دردها، غم­ها، رنجها و بیدادگری­های زندگی، آتش شرر بار هوی و هوس خاموش می­شود.

همه این جنگ و جدالها، کشتارها، درندگی­ها، کشمکش­ها و خودستایی­های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرد و تنگنای گور فروکش کرده آرام می­گیرد. اگر مرگ نبود همه آزویش را می کردند. فریادهای ناامیدی به آسمان بلند می­شد، به طبیعت نفرین می­فرستادند. اگر زندگی سپری نمی­شد، چقدر تلخ و ترسناک بود. هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگی چراغ­های فریبنده جوانی را خاموش کرده، سرچشمه مهربانی خشک شده، سردی، تاریکی و زشتی گریبان گیر می­گردد. اوست که چاره می­بخشد، اوست که اندام خمیده، سیمای پرچین، تن رنجور را در خوابگاه آسایش می­نهد. ای مرگ تو از غم و اندوه زندگی کاسته بار سنگین آن را از دوش برمی­داری، سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان می­دهی، تو نوشداروی ماتم زدگی و ناامیدی هستی، دیده اشک بار را خشک می­گردانی. ای مرگ تو مانند مادر مهربانی هستی که فرزند خود را پس از یک روز توفان در آغوش کشیده، نوازش می­کند و می­خواباند، تو زندگی تلخ و درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانده و در گرداب سهمناک پرتاب می­کند، تو هستی که بدون پروری، فرومایگی، خودپسندی، چشم تنگی و آز آدمیزاد خندیده پرده بروی کارهای زشت او می گسترانی، کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟

انسان چهره تو را ترسناک کرده و از تو گریزان است. تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می­کنند، تو دریچه امید به روی ناامیدان باز می­کنی.

تو از کاروان خسته و درمانده زندگی مهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی می­رهانی، تو سزاوار ستایش هستی، تو زندگانی جاویدان داری ...

گان (بلژیک) ـ ترجمه صادق هدایت از کتاب پروین دختر ساسان

خواب از دیدگاه روانشناسی

مردم زمانهای قدیم رویا را الهام خدا می دانستند و معتقد بودند که هر رویا از آینده خبر می­دهد و به دلیل خاصی بر کسی ظاهر می­شود و به هر حال در پس هر رویا معنایی عمیق نهفته است. ارسطو اولین بار در رساله­های خود با این عقیده مخالفت کرد و رویا را محصول ذهن بشر دانست و رابطه­ای بین آن و خدایان ندید. تعریف ساده­ای که ارسطو از خواب کرد این بود: فعالیت روح شخص به هنگام خواب. ارسطو عقایدی درباره خواب بیان کرده است که امروزه هم پاره­ای از آنها مقبول است. به طور مثال او معتقد بود که تحریکات حسی در حال خواب تشدید یافته و در رویا ظاهر می­شود.به طور مثال شخص تشنه در خواب می­بیند که تک و تنها در کویری سوزان و پهناور افتاده است. در سال 1900 میلادی فروید با ارزش ترین مقاله خود را در مورد خواب چاپ کرد. این کتاب در واقع حاوی شرح مقدار زیادی از خوابهای خود این استاد بزرگ روان پزشکی است. به هر حال فروید برخلاف ارسطو، رویا را حاصل تحریکات حسی به هنگام خواب نمی­داند بلکه به نظر او هر رویا حاوی معنایی خاصی بوده و به نوعی سبب تحقق امیال و آرزوهای برآورده نشده ما می­گردد.

به نظر او این مهم نیست که محتوی یک رویا چقدر آشفته و در هم بر هم و گسیخته باشد. چون این فقط محتوی ظاهری رویا است و محتوی باطنی چیزی است که احیاج به تعبیر و تفسیر و حوصله فراوان دارد. فروید با ابداع روان کاوی و واداشتن بیمارانش به نقل آزادانه و تدوین نشده افکار و احساسات خود (تداعی آزاد) متوجه شد که گاهی این بیماران با بحث در مورد خوابهای خودشان اطلاعاتی بس ارزنده­تر از آنچه که در حال هشیاری بر آنها گذشته بود می توانستند بدهند و اندک اندک مطمئن شد که خواب ارتباط نزدیکی با خاطرات ناخودآگاه و امیال سرکوفته داشته و بحث در مورد آنها سبب گشوده شدن و به سطح آمدن این خاطرات و امیال می­گردد. فروید اعتقاد داشت که رویا خود مانع به هم خوردن خواب است و در واقع وقتی هیجان غلبه بر امیال به اوج می­رسد شخص به جای این که از خواب بیدار شود، آنها را به صورت مسخ شده در رویا می­بیند، برای فروید رویا دو محتوی یا مضمون جداگانه دارد، یکی محتوی ظاهری که محتوی آشکار رؤیا manifest dream نام دارد. در واقع همان است که در رؤیا بر ما ظاهر می­شود و پس از بیداری آن را به خاطر می­آوریم و دوم محتوی باطنی رؤیا (Latent dream content) که به امیال و آرزوهای شخصی مربوط بوده و فقط با تعبیر و تحلیل می توان به آن دست یافت. فروید مکانیسمی را که محتوی باطنی به طور ناخودآگاه به محتوی ظاهری تبدیل می­شود عمل رؤیا
(dream work) نامید. فروید چهار عامل را در عمل رؤیا شرح
می­دهد که جزو مکانیسم­های دفاعی ایگو محسوب می­شوند یکی ادغام یعنی به هم فشردگی امیال و احساسات است. به طور مثال کسی مورد سرزنش گروهی در یک مجلس قرار می­گیرد، شب خواب می­بیند سگهایی بر او حمله ور شده­اند.

دوم جابه جایی است یعنی انتقال احساس از موضوعی به موضوع دیگر است. به طور مثال شخصی به شدت عاشق دختری است، خواب می­بیند که پای گل نشسته و گریه می­کند. مکانیسم سوم نمادسازی (Symbolism) است. به طور مثال کسی که از مرگ پدرش نگران است. شب خواب می­بیند که شمع اتاقش را بادی وزید و خاموش کرد. آخرین مکانیسم برون فکنی است که عبارت است از نسبت دادن احساسات خود به دیگری، به طور مثال کسی که از کس دیگر متنفر است خواب می­بیند که او نقشه قتل او را کشیده یا او را به قتل می­رساند. در رؤیا غیر از چهار مکانیسم دفاعی ذکر شده، عمل صیقل دادن و پرداخت محصول چهار مکانیسم فوق است به طوری که مقبول اگوی شخص گردد. این عمل پرداخت در سطح نیمه آگاه شخصیت انجام می­شود و بالاخره به صورت محتوی آشکار رؤیا ظاهر می­شود.

تحلیل رویا (Dream analysis)

روشی که در اصل در روان کاوی مورد استفاده قرار گرفت و در آن محتوی رؤیاها از نظر انگیزه­های نامکشوف، معانی سمبولیک یا قرائن بازنمایی­های سمبولیک مورد تحلیل قرار می­گیرد. در تحلیل تیپیک رؤیا شخص خواب خود را باز می­گوید و با تداعی آزاد سعی می­کند به انگیزه­های پنهانی آن بینش پیدا کند. فروید با اشاره به ضرب المثل قدیمی خوک خواب بلوط می­بیند و غاز خواب ذرت را فرض کرد رویاها تظاهر تحقق امیال هستند. طبق نظریه استاندارد، چون اکثر امیال سرکوب شده­اند، معنی عمیق رویا را باید از پس پرده سانسور مسخ شدگی و سمبولیسم تعبیر کرد.

کابوس در خواب

اختلال اضطراب رویا یا کابوس عبارت است از خواب دیدن طولانی و هراس انگیز که شخص ضمن آن هراسان از خواب
می­پرد. مثل سایر رویاها، کابوس هم در خواب REM (خواب عمیق) روی می­دهد. کابوس پس از یک دوره طولانی REM در اواخر شب ظاهر می­شود. عده­ای از مردم در طول عمر کابوسهای مکرر دارند، عده ای نیز تحت استرس و بیماری دچار کابوس
می­شوند. به عقیده ویلانت، کسانی که زیاد دچار کابوس می­شوند در ظاهر نسبت به اسکیزوفرنی حساس­ ترند اما در عین حال انسانهایی خلاق و هنرمند نیز هستند.


 

کارکرد رؤیا

به عقیده فروید رو یا تحقق (دگرگون شده) یک آرزوی (سرکوب شده یاواپس زده شده) است. به عقیده یونگ کار عمده رویا نشان دادن بر خی تمایالات شخصیتی است. آدلر در اشاره به نظریه فروید در مورد رویا می­گوید: در عالم واقعیت این امیال کودکانه خود ماهیت یک فکر هدایت کننده آراسته را دارند، فقط به دلایل اقتصاد فکری به تظاهر سمبولیک در رویا منطبق می­شوند.

نمادگری رؤیا

در روشهای مختلف روان کاوی، ظاهر دگرگون شده رویاها، که در آنها چیزی به عنوان سمبل یک چیز دیگر شناخته می­شود. تعبیر معمول این است که وجود سمبل برای فرار امیال سرکوب شده عمیق از سانسور ضروری است. برای اینکه تحلیل رویا ارزش داشته باشد لازم است با حساسیت به زندگی خواب بیننده و نحوه آشکار شدن تداعی­های آزاد در رؤیا صورت بگیرد.


 

رؤیای تله پاتیک

نوعی از رویا است که به نظر می­رسد در ذهن خواب بیننده با انتقال از سایر کسانی که نزدیک به او در حال خواب دیدن هستند به وجود می­آید. به عقیده استکل نمونه­های بی­شمار از اینکه رؤیای کسانی که در یک اتاق می­خوابند بر همدیگر تأثیر می­گذارد جمع­آوری کرده است.

منبع: فرهنگ جامع روان شناسی ـ روان پزشکی جلد اول، نصرت ا... پورافکاری.

 

در ستایش مرگ

مرگ

چه لغت بیمناک و شورانگیزی است. از شنیدن ان احساسات جان گدازی به انسان دست می­دهد. خنده را از لبها می­زداید، شادمانی را از دلها می­برد، تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه­های پریشان را از جلو چشم می­گذراند.

زندگی ازمرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنین تا مرگ نباشد زندگی وجود خارجی نخواهد داشت. از بزرگترین ستارگان آسمان تا کوچکترین ذره روی زمین دیر یا زود می­میرند. سنگها، گیاهها، جانوران، هر کدام پی در پی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار شده در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار می­گردند، زمین لاابالی گردش خود را در سپر بی پایان دنبال می­کند، طبیعت روی بازمانده انها دوباره زندگی را از سر می­گیرد.

خورشید پرتوافشانی می­کند، نسیم می­وزد، گلها هوارا خوشبو می­گردانند، پرندگان نغمه سرایی می­کنند، همه جنبندگان به جوش و خروش می­آیند. آسمان لبخند می­زند، زمین می­پروراند، مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگی را درو می­کند. مرگ همه هستی­ها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می­کند. نه توان گر می­شناسد نه گدا، نه پستی و نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد، گیاه و جانور را در کنار یکدیگر می­خواباند، تنها در گورستان است که خون خواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می کشند، بی گناه شکنجه نمی­شود، نه ستمگر است نه ستم دیده، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده­اند. چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمی­ببینند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگی را نمی­شنوند. بهترین پناهی است که برای دردها، غم­ها، رنجها و بیدادگری­های زندگی، آتش شرر بار هوی و هوس خاموش می­شود.

همه این جنگ و جدالها، کشتارها، درندگی­ها، کشمکش­ها و خودستایی­های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرد و تنگنای گور فروکش کرده آرام می­گیرد. اگر مرگ نبود همه آزویش را می کردند. فریادهای ناامیدی به آسمان بلند می­شد، به طبیعت نفرین می­فرستادند. اگر زندگی سپری نمی­شد، چقدر تلخ و ترسناک بود. هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگی چراغ­های فریبنده جوانی را خاموش کرده، سرچشمه مهربانی خشک شده، سردی، تاریکی و زشتی گریبان گیر می­گردد. اوست که چاره می­بخشد، اوست که اندام خمیده، سیمای پرچین، تن رنجور را در خوابگاه آسایش می­نهد. ای مرگ تو از غم و اندوه زندگی کاسته بار سنگین آن را از دوش برمی­داری، سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان می­دهی، تو نوشداروی ماتم زدگی و ناامیدی هستی، دیده اشک بار را خشک می­گردانی. ای مرگ تو مانند مادر مهربانی هستی که فرزند خود را پس از یک روز توفان در آغوش کشیده، نوازش می­کند و می­خواباند، تو زندگی تلخ و درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانده و در گرداب سهمناک پرتاب می­کند، تو هستی که بدون پروری، فرومایگی، خودپسندی، چشم تنگی و آز آدمیزاد خندیده پرده بروی کارهای زشت او می گسترانی، کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟

انسان چهره تو را ترسناک کرده و از تو گریزان است. تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می­کنند، تو دریچه امید به روی ناامیدان باز می­کنی.

تو از کاروان خسته و درمانده زندگی مهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی می­رهانی، تو سزاوار ستایش هستی، تو زندگانی جاویدان داری ...

گان (بلژیک) ـ ترجمه صادق هدایت از کتاب پروین دختر ساسان

خواب از دیدگاه روانشناسی

مردم زمانهای قدیم رویا را الهام خدا می دانستند و معتقد بودند که هر رویا از آینده خبر می­دهد و به دلیل خاصی بر کسی ظاهر می­شود و به هر حال در پس هر رویا معنایی عمیق نهفته است. ارسطو اولین بار در رساله­های خود با این عقیده مخالفت کرد و رویا را محصول ذهن بشر دانست و رابطه­ای بین آن و خدایان ندید. تعریف ساده­ای که ارسطو از خواب کرد این بود: فعالیت روح شخص به هنگام خواب. ارسطو عقایدی درباره خواب بیان کرده است که امروزه هم پاره­ای از آنها مقبول است. به طور مثال او معتقد بود که تحریکات حسی در حال خواب تشدید یافته و در رویا ظاهر می­شود.به طور مثال شخص تشنه در خواب می­بیند که تک و تنها در کویری سوزان و پهناور افتاده است. در سال 1900 میلادی فروید با ارزش ترین مقاله خود را در مورد خواب چاپ کرد. این کتاب در واقع حاوی شرح مقدار زیادی از خوابهای خود این استاد بزرگ روان پزشکی است. به هر حال فروید برخلاف ارسطو، رویا را حاصل تحریکات حسی به هنگام خواب نمی­داند بلکه به نظر او هر رویا حاوی معنایی خاصی بوده و به نوعی سبب تحقق امیال و آرزوهای برآورده نشده ما می­گردد.

به نظر او این مهم نیست که محتوی یک رویا چقدر آشفته و در هم بر هم و گسیخته باشد. چون این فقط محتوی ظاهری رویا است و محتوی باطنی چیزی است که احیاج به تعبیر و تفسیر و حوصله فراوان دارد. فروید با ابداع روان کاوی و واداشتن بیمارانش به نقل آزادانه و تدوین نشده افکار و احساسات خود (تداعی آزاد) متوجه شد که گاهی این بیماران با بحث در مورد خوابهای خودشان اطلاعاتی بس ارزنده­تر از آنچه که در حال هشیاری بر آنها گذشته بود می توانستند بدهند و اندک اندک مطمئن شد که خواب ارتباط نزدیکی با خاطرات ناخودآگاه و امیال سرکوفته داشته و بحث در مورد آنها سبب گشوده شدن و به سطح آمدن این خاطرات و امیال می­گردد. فروید اعتقاد داشت که رویا خود مانع به هم خوردن خواب است و در واقع وقتی هیجان غلبه بر امیال به اوج می­رسد شخص به جای این که از خواب بیدار شود، آنها را به صورت مسخ شده در رویا می­بیند، برای فروید رویا دو محتوی یا مضمون جداگانه دارد، یکی محتوی ظاهری که محتوی آشکار رؤیا manifest dream نام دارد. در واقع همان است که در رؤیا بر ما ظاهر می­شود و پس از بیداری آن را به خاطر می­آوریم و دوم محتوی باطنی رؤیا (Latent dream content) که به امیال و آرزوهای شخصی مربوط بوده و فقط با تعبیر و تحلیل می توان به آن دست یافت. فروید مکانیسمی را که محتوی باطنی به طور ناخودآگاه به محتوی ظاهری تبدیل می­شود عمل رؤیا
(dream work) نامید. فروید چهار عامل را در عمل رؤیا شرح
می­دهد که جزو مکانیسم­های دفاعی ایگو محسوب می­شوند یکی ادغام یعنی به هم فشردگی امیال و احساسات است. به طور مثال کسی مورد سرزنش گروهی در یک مجلس قرار می­گیرد، شب خواب می­بیند سگهایی بر او حمله ور شده­اند.

دوم جابه جایی است یعنی انتقال احساس از موضوعی به موضوع دیگر است. به طور مثال شخصی به شدت عاشق دختری است، خواب می­بیند که پای گل نشسته و گریه می­کند. مکانیسم سوم نمادسازی (Symbolism) است. به طور مثال کسی که از مرگ پدرش نگران است. شب خواب می­بیند که شمع اتاقش را بادی وزید و خاموش کرد. آخرین مکانیسم برون فکنی است که عبارت است از نسبت دادن احساسات خود به دیگری، به طور مثال کسی که از کس دیگر متنفر است خواب می­بیند که او نقشه قتل او را کشیده یا او را به قتل می­رساند. در رؤیا غیر از چهار مکانیسم دفاعی ذکر شده، عمل صیقل دادن و پرداخت محصول چهار مکانیسم فوق است به طوری که مقبول اگوی شخص گردد. این عمل پرداخت در سطح نیمه آگاه شخصیت انجام می­شود و بالاخره به صورت محتوی آشکار رؤیا ظاهر می­شود.

تحلیل رویا (Dream analysis)

روشی که در اصل در روان کاوی مورد استفاده قرار گرفت و در آن محتوی رؤیاها از نظر انگیزه­های نامکشوف، معانی سمبولیک یا قرائن بازنمایی­های سمبولیک مورد تحلیل قرار می­گیرد. در تحلیل تیپیک رؤیا شخص خواب خود را باز می­گوید و با تداعی آزاد سعی می­کند به انگیزه­های پنهانی آن بینش پیدا کند. فروید با اشاره به ضرب المثل قدیمی خوک خواب بلوط می­بیند و غاز خواب ذرت را فرض کرد رویاها تظاهر تحقق امیال هستند. طبق نظریه استاندارد، چون اکثر امیال سرکوب شده­اند، معنی عمیق رویا را باید از پس پرده سانسور مسخ شدگی و سمبولیسم تعبیر کرد.

کابوس در خواب

اختلال اضطراب رویا یا کابوس عبارت است از خواب دیدن طولانی و هراس انگیز که شخص ضمن آن هراسان از خواب
می­پرد. مثل سایر رویاها، کابوس هم در خواب REM (خواب عمیق) روی می­دهد. کابوس پس از یک دوره طولانی REM در اواخر شب ظاهر می­شود. عده­ای از مردم در طول عمر کابوسهای مکرر دارند، عده ای نیز تحت استرس و بیماری دچار کابوس
می­شوند. به عقیده ویلانت، کسانی که زیاد دچار کابوس می­شوند در ظاهر نسبت به اسکیزوفرنی حساس­ ترند اما در عین حال انسانهایی خلاق و هنرمند نیز هستند.


 

کارکرد رؤیا

به عقیده فروید رو یا تحقق (دگرگون شده) یک آرزوی (سرکوب شده یاواپس زده شده) است. به عقیده یونگ کار عمده رویا نشان دادن بر خی تمایالات شخصیتی است. آدلر در اشاره به نظریه فروید در مورد رویا می­گوید: در عالم واقعیت این امیال کودکانه خود ماهیت یک فکر هدایت کننده آراسته را دارند، فقط به دلایل اقتصاد فکری به تظاهر سمبولیک در رویا منطبق می­شوند.

نمادگری رؤیا

در روشهای مختلف روان کاوی، ظاهر دگرگون شده رویاها، که در آنها چیزی به عنوان سمبل یک چیز دیگر شناخته می­شود. تعبیر معمول این است که وجود سمبل برای فرار امیال سرکوب شده عمیق از سانسور ضروری است. برای اینکه تحلیل رویا ارزش داشته باشد لازم است با حساسیت به زندگی خواب بیننده و نحوه آشکار شدن تداعی­های آزاد در رؤیا صورت بگیرد.


 

رؤیای تله پاتیک

نوعی از رویا است که به نظر می­رسد در ذهن خواب بیننده با انتقال از سایر کسانی که نزدیک به او در حال خواب دیدن هستند به وجود می­آید. به عقیده استکل نمونه­های بی­شمار از اینکه رؤیای کسانی که در یک اتاق می­خوابند بر همدیگر تأثیر می­گذارد جمع­آوری کرده است.

منبع: فرهنگ جامع روان شناسی ـ روان پزشکی جلد اول، نصرت ا... پورافکاری.

 ادامه مطالب وبلاگ را در ارشیو دی-اذر-ابان-مهر-شهریور۱۳۸۸-دی۸۶و فروردین ۸۷ حتما مطالعه کنید 

پبیشرفتهای مهم بشر در طول تاریخ

حدود 6/4 میلیارد سال پیش کره زمین از خورشید جدا شد و زندگی مستقلی را برای خود آغاز کرد. بنابراین پیدایش کره زمین به 6/4 میلیارد سال پیش باز می گردد. حیات در کره زمین 570 میلیون سال پیش آغاز شد. ابتدا تک سلولیها بعد پر سلولیها پس از آن حشرات ساده ـ ماهیها  دوزیستان ـ پرندگان ـ خزندگان و پستانداران به وجود آمدند. حدود 36 میلیون سال پیش پریماتها (نخستین­ها) از نسل پستانداران به وجود آمدند (پس از انقراض دایناسورها) پس از آن از نسل پریماتها، میمونهاوپس ازان به تدریج انسانهاازمیمونها پدید آمدند. بنابراین از 570 میلیون سال پیش حیات در زمین آغاز شد. پیدایش انسان به حداکثر 10 میلیون سال پیش باز
می­گردد و از همین مدت هم انسان فقط حدود 10 هزار سال است که به تدریج یکجانشین و پس از آن متمدن شده است و هزاران سال مانند حیوانات درنده می زیسته است که هنوز هم تمام این وحشی­گری ها و درنده خویی­ها در وجود ما هست که از اجداد وحشی و غیر انسان خود به ارث برده­ایم و در ناخودآگاه جمعی ما وجود دارد. بنابراین انسان قدم به قدم از توحش به علم رسیده است و مراحل این پیشرفت چنین است.

اول سخن گفتن: گفتار یا سخن گفتن انسان دستاوردی ناگهانی نیست. همین طور که حیوانات نمی­توانند به این راحتی سخن بگویند بلکه تغییر لفظی در طی قرنها رنج و کوشش از مرحله بانگی که جانوران برای عشق و جفت گیری یار خود را صدا
می­زدند تا نغمه­های موزون شعر سیری کلی پیدا کرده است و از آن سخن پیدا و از آن سخن پیدا شده است. اگر انسان قادر به سخن گفتن نبود تعیمم و کلی سازی در همان آغاز متوقف می­شد و عقل و ذهن به همان حال خامی و ناپختگی می­ماند.

دوم کشف آتش: کشف آتش انسان را از قید اقلیم و آب و هوا رهانید. به اساب و ابزار او دوام و استحکام بخشید. انسان را بر شب مسلط کرد. تاریکی پیش از کشف آتش را تصور کن هنوز هم اثر وحشتها و پرتگاه­های ترسناک آن عهد در داستانها هست و شاید در خون ما باشد. شبهایی که به برکت چراغها مانند روز روشن است ذهن انسان را روشن تر ساخته و زندگی نوین را پر از نشاط کرده است.

سوم پیروزی بر جانوران: روزگاری انسان بازیچه و طعمه حیوانات درنده بود اما اینک این حیوانات در قفسهای باغ وحش انسان نگهداری می­شوند و انجمن­های دفاع از حیوانات به حال آنان ترحم می­کنند. زمانی بود که انسان هم شکار می­کرد هم شکار می­شد و هر قدمی که از غار و کلبه اش بیرون می­نهاد رفتن به کام مرگ بود و تسلط انسان بر زمین محل شک و تردید بود. مبارزه انسان با حیوانات وحشی هزاران سال طول کشید و در این نبرد انسان پیروز شد. اما با شروع تمدن انسان نشان داد که او هم مانند حیوانات درنده است و با ایجاد جنگهای خونین، بلاهایی سر هم­نوع خود آورد که هیچ حیوانی در حق حیوان دیگر روانمی دارد.

چهارم کشاورزی: تمدن در مرحله شبانی ممکن نبود. چون تمدن مسکن دایمی و روش زندگی پایداری می­خواهد. تمدن با پیدایش خانه و مدرسه آغاز شد و خانه و مدرسه ممکن نمی­شد مگر آنکه طعام انسان نه از حیوانات جنگلی و گله­ها بلکه از محصولات کشاورزی تأمین شود. بنابراین در طول قرنها بشر مجبور شد برای تهیه غذا به کشاورزی روی آورد. این انتقال از مرحله شبانی به کشاورزی از بزرگترین انتقالهای تاریخ است. کشاورزی انسان را از سر گردانی زندگی شکارچی و کشتار بیرون آورد و او را به تدریج یکجانشین کرد.

پنجم تشکیلات اجتماعی: ما اکنون تا حدی زیر حمایت قانون هستیم و قدر امنیت و قانون را نمی­دانیم تا وقتی که کشور دچار هرج و مرج و تجزیه شود یا به قبایل دور افتاده آفریقا سفر کنیم. ما در طول زندگی تا حدی از امنیتی برخورداریم که ارزش آن را فقط به هنگام انقلابها و جنگها درمی­یابیم. امنیت امروز ما بیشتر از امنیت صدها و هزاران سال پیش است. ما بی آنکه خود متوجه باشیم از یک میراث عالی نظم اجتماعی برخوردار هستیم که در طول صدها نسل با آزمایشها و تجربه­ها و معارف انباشته و ثروت منتقل به دست آمده است.

ششم اخلاق: اگر اخلاق متضمن فضایلی باشد که در دستور مسیحیت است باید گفت به رغم کثافت کاریهای دمکراسی و فساد و اعتیاد و دزدی در شهرها باز هم به پیشرفتهایی نایل آمده­ایم. امروزه تحصیلات دانشگاهی در میان مردم جهان سطح اخلاق را نسبت به چند قرن پیش بهتر ساخته اند. ما خیال می­کنیم در دنیای امروز، زورگویی و تجاوز و فساد و ... بیشتر شده است اما در واقع مطبوعات و اخبار بیشتر شده­اند و در گذشته وضع بدتر از امروز بوده است. منتها در آن دوره اینترنت و شبکه­های
ماهواره­ای وجود نداشتند  تا اخبار را خیلی سریع به همه دنیا انتقال دهند.

هفتم ماشین آلات: امروزه ماشین آلات با همه گرفتاریهایی که برای ما درست کرده اند و به خاطر وحشی بودن خود انسان، آرامش را از ما گرفته­اند اما در واقع امروزه ما در آسایش نسبی به سر می بریم. آسایشها و فرصتها در گذشته خاص نجبا و اشراف بود. اکنون در دسترس همه است امروزه حتی افراد فقیر هم می توانند یک مسافت طولانی را با اتومبیل بپیمایند و وسایل راحتی و آسایش اعم از کولر ـ بخاری ـ تلویزیون و ... دیگر در هر خانه­ای وجود دارد. کارهای پستی که در گذشته انسان باید انجام می­داد امروزه بر سایه ماشین آلات انجام می شوند.

هشتم علم: امروز انسان بر این سیاره کوچک ماهواره­های مصنوعی می­سازد که زمین را دور می­زنند و سفینه بدون سرنشین ساخت دست او منظومه شمسی را ترک می­کند. امروزه در سراسر جهان مردان مشتاق علم و دانش را می­بینی که مشغول تحقیق و مطالعه هستند. علت اخلاص و فداکاریشان را نمی­توانی بفهمی آنها پیش از آنکه درختی را که نشانده­اند باری بدهد از این دنیا خواهند رفت اما با این همه کار خود را دنبال می­کنند.

نهم تربیت: زمانی به مکتب رفتن و درس خواندن مخصوص اشراف بود. امروزه دانشگاه­ها چنان زیاد شده­اند که هر کسی از کنار انسان بگذرد ممکن است دارای مدرک دکترا باشد ما از نوابغ برجسته زمانهای گذشته بالاتر نرفته­ایم اما سطح معلومات عصر ما از تمام اعصار بیشتر است. ما هنوز اسیر خرافات چندین هزار سال پیش هستیم اما باید بپذیریم که در یک نسل جهل و خرافات هزار ساله را نمی توان از بین برد و این کار با سیستم درست آموزش و پرورش حاصل می­شود.

تربیت و آموزش این نیست که با رنج و زحمت مغز را از موضوعات و تاریخ­ها پر کنیم بلکه عبارت است از اتصال روح پرور با مردان بزرگ، تربیت فقط آماده ساختن انسان برای زندگی نیست بلکه توسعه همه استعدادهای انسانی برای فهم و تقدیر جهان و تسلط بر آن است.

دهم خط و چاپ: ما نمی­توانیم دوره طولانی جهل و ضعف و ترسی را که پیش از اختراع خط و الفبا بوده است تصور کنیم. در آن دوره معلومات از طریق سینه به سینه به نسل بعد می­رسید و بسیاری از آن فراموش می­شد. خط به محصول ذهنی انسان دوام و اثبات تازه­ای بخشید. خط، عقل فلسفی و جمال درام و شعر را هزاران سال از میان هزاران فقر و خرافات برای آیندگان حفظ کرد. خط از راه میراث مشترک انسانی نسلها را به هم پیوند داد و کشوری از عقل بنیاد کرد که در آن به علت خط و کتابت نابغه را مرگ نیست.

منبع: لذات فلسفه، مؤلف ویل دورانت، مترجم: عباس زریاب.


تاریخچه پیدایش شیر و خورشید در ایران

در سال 1386 در یک برنامه تلویزیونی خسرو معتضد بی سواد که خود را یک مورخ تاریخ معاصر می­خواند پیدایش آرم شیر و خورشید را به زمان  صفویه منسوب کرد. این در حالی است که ایرانیان پیش از کیانیان و صفویه پیشدادیان نشانه مهر را روی پارچه­ای که به نام پرچم خوانده می­شد نصب می­کردند. بعدها این آرم روی چیزهای ساخته شده و تندیس­ها هم گذاشته شد به ویژه تندیس­های شیر که روی سر شیر و ران آن کنده کاری می­شد و این ارم بر دهانه پاره­ای از خمره­های سفالین که مرده­ها را در ان می­گذاشتند دیده شده است. این خمره­ها را به روشی در دامنه تپه ها و کوهستانها گذاشته­اند و به گونه­ای قرار داده شده که دهانه خمره­ها به سوی خورشید است (به کتاب تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران صفحه 500 رجوع شود.) رفته رفته این آرم بالای سر شیر قرار گرفت و بر نشان گذشت زمان به صورت چلیپا و سپس به صورت خورشید درآمده است. مادها و هخامنشی­ها بر پرچم خود شکل عقاب و یا شیر که بالای آن نشانه گردونه مهر نزدیک به شکل خورشید نصب بوده است، می گذاشتند. سکه­هایی پیدا شده که روی آنها نشان شیر و خورشید کنده شده که این سکه­ها از آن هخامنشی­هاست. در ایران چه قبل از اسلام و چه پس از آن، نقش شیر شناخته شده بود که هم بر درفشها و هم سکه­ها و خرگاه­ها و دیگر ابزار شاهی می­انگاشته­اند و هم پیکر آن را بر روی دیوارها و یا سر در دروازه­ها از سنگ می­تراشیده­ااند و چون در نزد ایرانیان هم شیر مورد احترام بوده است و مردم ارمنستان و کیلیکیا شکل شیر را بر سکه­ها و هم بر درفشها نصب می­کرده­اند. بنابراین هزاران سال پیش از کیخسرو، نشان شیر و خورشید و شیر و عقاب در پرچمها و سکه­های ایرانی بوده و بعدها به انگیزه نامعلومی متروک شده، این آرم و نشان از روزگار کیخسرو و تازمان صفویان هم در هیچ کجا دیده نشده است. اما در روزگار صفویان، شیر و خورشید یکی از نقشهای شناخته شده بود و آن را فراوان به کار می­بردند و آن را روی سکه­ها وپرچم­ها نیز می­نگاشتند و از همین جا پیدایش شیر و خورشید را به شاه عباس نسبت می­دهند که او باعث شهرت و رواج آن گردیده است. در زمان قاجاریه هم نشان شیر و خورشید نشان رسمی ایران شد. از ناصرالدین شاه یک رشته فلوسهایی با نقش شیر و خورشید پیدا شده که شیر خوابیده، ولی از هر حیث مانند شیر نشانهای پس از آن است ولی در یک رشته فلوسهای دیگر که چند سال پس از آن فلوسها در 1284 خورشیدی و آن نزدیکی­ها زده شده که ناگهان شیر به پاخاسته و برای نخستین بار شمشیر به دست گرفته است. از سال 1280 شیر، شمشیر به دست می­شود و نشان رسمی پرچم ایران می­شود اما به هر حال در سده­های باستان، درفش کاویانی نشان ایران بوده و محدود به دوره معاصر نمی­شود.ادامه مطالب وبلاگ در ارشیو سالهای مهر-ابان-اذر۱۳۸۸ وفروردین۸۷ودی و اسفند۸۶

شوپنهاور:

آرتور شوپنهاور (1860-1788) فیلسوف دنیای ویران از هم پاشیده­ای بود. او در دنیایی زندگی می­کرد که به دنیای کنونی ما شباهت بسیار داشت. شوپنهاور چون به اطراف خویش می­نگریست اروپا را عرصه کارزار می­دید و مشاهده می­کرد که گله انسان، وحشتزده از کشتارگاهی به کشتارگاه دیگر رانده می­شود. بشریت راه و رسم خود را یکباره از یاد برده بود. راهبران کوردل، یکی پس از دیگری، خود اتباع کور دل را به دیار نیستی می­فرستادند. روح قدرت طلبی که نخست در روبسپکیرو بعد در ناپلئون تجلی کرد به شکست کامل منتهی شد اما هنوز مردم در زیر تازیانه­های دیکتاتور در شکنجه و عذاب بودند. فلسفه شوپنهاور به طور مستقیم از تمایلی که تجاوزکاران به تحمیل اراده خود بر همنوعان دارند، زاییده شده است و می­گوید قدرت طلبی بزرگترین بشری است که در جهان پدیده آمده است. زیرا به نظر او جهان در دست قدرت خدای خیرخواه نیست. بلکه آن را شیطان بد نهاده بدسرشت اداره می­کند.

این روح شیطانی یک میل شدیدی، چون طاعون همگانی، به ما تحمیل کرده است که به شدت به زندگی مادی دل بندیم و برای حفظ آن دیگران را از میان برداریم. شوپنهاور حق داشت از این نیروی نامعقول گریزان و متنفر باشد زیرا آن را نه تنها در ویرانی و زوال اروپا مشاهده کرده بود بلکه در برآورده نشدن امیال و آرزوهای خود نیزبا آن روبرو شده بود. شوپنهاور در زندگی خود ماجراهای معنوی را به تفکرانی که در داد و ستد دست می­دهد، برتری می­نهاد. او عاشق شد و تنها نتیجه­ای که از آن گرفت این بود که معلوم شد آدمی مهمل و بی احساس و خودخواه است. همشهریان او افکارش را نمی­پذیرفتند و او در خود فرو رفت و مردی تندخو، بدگمان و بدبین شد. هرگز ازدواج نکرد و هیچ دوستی نگرفت. شوپنهاور از هر گونه جار و جنجال و سر صدا بیزار بود و می­گفت: مقدار سر و صدایی که هر کس می­تواند بی آن که ناراحت شود تحمل کند با ظرفیت روحی او نسبت عکس دارد ... سر و صدا برای هوشمندان شکنجه­ای دردناک است. او کتابهایی را نوشت اما هیچ کس کتابهای او را نخرید. اما در جواب اعتراض همسرش که می­دید مردم کتابهای او را نمی­خرند گفت: این کتابها جواهرند، خر (یعنی مردم) که جواهر دوست ندارد. خر یونجه دوست دارد. شوپنهاور چون در هتل کنار میز می­نشست همیشه یک سکه طلا روی آن می­گذاشت و چون ناهارش تمام می­شد دوباره آن سکه را در جیب می­گذاشت و می­گفت با خودم شرط بسته­ام اولین روزی که در این رستوران مشتریها در باب مطلبی غیر از اسب و زن و سگ صحبت کنند، آن سکه را به فقرا خواهم بخشید. مشهورترین کتاب او جهان همچون اراده نام دارد. جهان از دید شوپنهاور، جهانی غم آلود و ترسناک است و هیچ درام شادی در آن وجود ندارد. همه جدال و منازعه و ناامیدی و درد و رنج است. شوپنهاور می­گوید: بزرگترین بدبختی در دنیا جنگ آدمیان و اراده و میل بشر به ادامه زندگی است. این یک میل و اراده کور و بیهوده­ای است. زیرا زندگی بشر چیزی بی ارزش است و انسان مخلوق درد و رنج است. ما اسیر زندگی هستیم و چون شوق حیات ما را به ادامه آن می­کشاند مجبوریم همواره در پی موضوعی برای سرگرمی خود باشیم. بدین ترتیب زندگی ما عبارت خواهد بود از یک رشته توهمات و کارهایی که پی در پی تعقیب می­کنیم. مانند آونگ مدام بین درد و رنج حاصل از میل و آرزو و کوشش و تلاش پوچ و بیهوده از سویی به سوی دیگر در حرکتیم، زیرا همه خرسندی­ها و شادمانی­های زندگی جنبه منفی دارند. همین که به مقصد می­رسیم مثل این است که از عطشی سیراب شده­ایم ولی بلافاصله سراب دیگری به چشم می­رسد و ما را به سوی خود می­کشد. شوپنهاور می­گوید: حتی به وسیله خودکشی انسان قادر نیست به این عطش عمومی حیات پایان بخشد. چه هر یک از ما بخشی از وجود ازلی و ابدی هستیم و هر چند بخشی ممکن است بمیرد، قسمت ازلی با سماجت به حیات ادامه می­دهد. مرگ ممکن است دشمن یا دوست افراد زنده باشد ولی اراده جهانی برای ادامه حیات، دشمن سرسخت و رام نشدنی مرگ است. عقیده او این است که عطش روز افزون انسان او را علی الدوام به چرخ زندگی زنجیر کرده است. طبیعت ما را فریب داده تا این بدبختی دایم را در نژاد خود حفظ کنیم. طبیعت به جنس زن، در سالهای چندی، ثروتی از زیبایی و فریبندگی عنایت کرده است که در خلال آن سالهای دلربایی و شکفتگی بتواند توجه بعضی از مردان را به سوی خود معطوف کند. بعد همین که یکی دو بچه آورد، درست مانند ماده مورچه که پس از باروری پرهایش می­ریزد، زیبایی خود را از دست می­دهد زیرا دیگر وظیفه­اش تمام شده است. کسی که عاشق می­شود آلت بی اراده و عامل ناپنهانی طبیعت است.

همین که طبیعت به مقصود خود رسید و گروه مورد نظر را به میدان تنازع بقا فرستاد، چشم عاشق را بینا می­کند. هر کس چنین می­پندارد که آزاد است ... اما بر اثر تجاربی که حاصل می­کند درمی­یابد که حتی در اعمال شخصی آزاد نیست بلکه محکوم الزام ضرورت است و به رغم همه تصمیمات و تدابیری که به کار می بندد، از تغییر خلق و خوی خویش عاجز و درمانده است و مجبور است سجایا و صفاتی را که به داشتنش محکوم شده، همچنان با خود نگهدارد. عطش کشتار و خون خواری در تمام انواع حیوانات وجود دارد و در نوع انسان به صورت بسیار اهریمنی و خبیث ریشه دوانده است. جنگ و جدال مایه اصلی شر در این زندگی دردآلود ماست.

منبع: ماجراهای جاودان در فلسفه ـ هنری توماس ـ ترجمه احمد شهسا.